تاریخ انتشارچهارشنبه ۱۰ دی ۱۳۹۳ ساعت ۱۲:۵۷
کد مطلب : ۹۲۵
۰
۱
plusresetminus
چیستی و چرایی «سبک زندگی» و نسبت آن با دین و مهدویت
چکیده
«سبک زندگی» به معنای مجموعه رفتارهایی برآمده از نگرش‌ها، هنجارها و باورهای فردی و اجتماعی است. سبک زندگی در هر جامعه‌ای شخصیت و هویت فردی و جمعی را آشکار می‌سازد، به طوری که می‌توان تمایز فرهنگی و تمدنی جوامع را با یکدیگر بر اساس سبک زندگی آنان تشخیص داد. این نگرش‌ها و باورها در هر جامعه متأثر از عوامل متفاوتی می‌تواند باشد که در جامعۀ دینی، برآمده از مجموعه عوامل تمدنی است که یکی از اساسی‌ترین آن‌ها، باورداشت به آموزه‌های دینی است. افزون بر این، در جوامع شیعی اعتقاد به مفهوم امامت و مهدویت، به‌ویژه مفهوم غیبت در عصر فقدان امام معصوم نیز از جمله مهم‌ترین جهت‌گیری‌های اعتقادی را در سبک زندگی تشکیل می‌دهد. این نوشتار درصدد است جایگاه و ضرورت در نظر گرفتن این مؤلفۀ اعتقادی را در سبک زندگی شیعیان در عصر غیبت مورد تحلیل و ارزیابی قرار دهد.
واژگان کلیدی
سبک زندگی، مهدویت، عصر غیبت، گفتمان دینی، شریعت.

مقدمه
سبک زندگی به معنای شیوۀ رفتاری فرد یا گروه در الگوهای متفاوت زندگی است و سبک زندگی گروهی و جمعی به معنای وفاداری عمومی و همگانی افراد جامعه به مجموعه‌ای از شیوه‌ها،‌ عادات، سلیقه‌ها، علایق و تنفرهاست که این مجموعه رفتارها نمادی از نگرش‌ها، هنجارها و باورهای جمعی و نظام‌مند در میان افراد جامعه است و افراد یک جامعه را از افراد دیگر جوامع متمایز می‌کند؛ رفتارهایی که در میان تودۀ مردم نهادینه شده است و به صورت یک سنت و شیوۀ رفتاری در میان اعضای جامعه حضور دارد. منظور از سبک زندگی مجموعه الگوهای انسان در اعمال، احساسات، عواطف و افکار است؛ الگوی افراد در اموری همچون لباس، غذا، تفریحات، روابط با یکدیگر، طلاق و ازدواج، معیشت و کسب و کار، مسکن، معماری و شهرسازی، هنر و ادبیات و امثال آن‌ها. در واقع سبک زندگی، رفتار فرد یا جامعه را از رفتار افراد یا جوامع دیگر متمایز می‌سازد و بیان‌گر شیوه‌های گوناگون فرهنگی است.
انسان‌ها گاه با وفاداری و تعلق به گروه‌ها و نهادهای کوچک همچون خانواده، طایفه، گروه همسالان، گروه هم‌شغلی‌‌ها و امثال آن‌ها از قوانین، روش‌ها، رسوم و عادات و سبک و شیوۀ خاصی در رفتار برخوردارند و گاه سرزمین یک کشور، به افراد هویت مشترک می‌دهد و افراد جامعه به وسیلۀ آن‌، سبک و شیوۀ مشترک زندگی خود را برمی‌گزینند، به گونه‌ای که انسان‌ها با همزیستی بر اساس نژاد، زبان، قبیله، مذهب، جغرافیا، ملیت، نوع حکومت و دیگر عوامل زندگی جمعی، ناخودآگاه از سبک زندگی یکسان و مشترک برخوردار می‌شوند، به‌طوری که با بررسی جوامع گوناگون بر اساس عناصر پیشین، رفتار‌ها و سبک زندگی مشترک میان تودۀ مردم شکل می‌گیرد. نگاهی به شیوه و سبک زندگی انسان‌ها در کشورها و جوامع متفاوت گویای این است که چگونه افراد در طول زمان در هر جامعه، شیوۀ یکسان رفتاری داشته‌اند و نسبت به دیگر جوامع متفاوت می‌شوند. به نظر می‌رسد عوامل مذکور تا حد زیادی در ایجاد هویت واحد و سبک زندگی یکسان مؤثر است و در دسته‌بندی و تفکیک جوامع به ما کمک می‌کند. افزون بر عوامل یادشده، حتی گذر زمان و ویژگی‌های هر دوره در به وجود آمدن سبک خاص زندگی نیز مؤثر است؛ برای مثال، سبک زندگی انسان‌ها در دوران مدرن یا پسامدرن با ویژگی‌های انسان ماقبل مدرن و پیش از دورۀ رنسانس یا شکل‌گیری عصر مدرنیته متفاوت است. در دورۀ مدرنیته، صنعت و تکنولوژی یا رسانه‌ها بر زندگی انسان و سبک و شیوۀ زیست او اثرگذار بود و به وجود آمدن وسایل صنعتی و رفاهی به شدت بر کنش و رفتار انسان تأثیر نهاد، به‌طوری که استفاده از وسایل صنعتی همچون یخچال، تلویزیون، فاکس، تلفن، خودرو و هواپیما، و در دورۀ پسامدرن کاربرد امکانات رسانه‌ای همچون کامپیوتر، ماهواره، اینترنت و امثال آن‌ها الگوی خاصی از شیوۀ زندگی را در میان تودۀ مردم به وجود آورد که با دوره‌های پیشین خود بسیار متمایز است. استفاده از وسایل صنعتی و فراصنعتی در دورن مدرن و پسامدرن در تحصیل، برنامه‌های روزانه، تعامل و مناسبات افراد خانواده و خویشان، تفریحات و سرگرمی‌ها، رفتارهای مذهبی، لباس، آداب معاشرت، اوقات فراغت، شیوۀ غذاخوردن، طرز سخن گفتن و محاوره، تربیت کودکان و دیگر امور، تغییراتی جدی به وجود آورد و شیوۀ زندگی او را از جهت رفتاری، احساسی، عاطفی، اندیشه و تخیل نسبت به گذشته متفاوت ساخت.
اندیشمندان علوم اجتماعی بر این باورند که گاه سبک زندگی می‌تواند علاوه بر بیانی از وضعیت دوران، بیان‌گر طبقۀ اجتماعی فرد باشد؛ برای مثال، وقتی فردی لباسی گران‌قیمت می‌‌پوشد و غذاهای اشرافی می‌خورد، با این شیوه می‌خواهد طبقه، گروه اجتماعی یا خانوادگی خویش را به رخ دیگران بکشد و این شیوه، نمادی برای بیان مفاهیم دیگر به شمار می‌رود.
بر این اساس برخی اندیشمندان بر این باورند که سبک زندگی یکی از مهم‌ترین راهکارهای شناخت خودی از بیگانه است و سبب می‌شود افراد همسو و همفکر را از افراد غیرهمسو تشخیص دهیم. به‌ویژه در دوران پسامدرن که تکثرگرایی و یکسان‌گریزی از ویژگی‌های آن است و شخصیت آدم‌ها چندپاره، چهل‌تکه و برآمده از فرهنگ‌های گوناگون و گاه متضاد است (شایگان،‌ 1384: 14)، مسئلۀ سبک زندگی راهکاری در وحدت‌بخشی افراد جامعه به شمار می‌آید. از این‌رو، ماکس وبر معتقد است سبک زندگی ارزش‌ها و رسم‌های مشترکی است که به گروه احساس هویت جمعی می‌بخشد (توسلی، 1373: 62).
تأثیر آموزه‌های دینی بر شکل‌گیری تمدن اسلامی
به نظر می‌رسد شکل‌گیری تمدن اسلامی در فرهنگ اسلامی به این صورت نبوده است که حضرت محمد(ص) صنف‌های گوناگون فرهنگی را گرد آورد و برای هر گروه، جلسه‌ای جداگانه بگذارد و توصیه‌های خاصی متناسب با شغلشان ارائه دهد؛ برای مثال بگوید: روزهای دوشنبه اهل هنر بیایند تا با آن‌ها سخن گفته شود، یا این‌که روزهای سه‌شنبه صنعت‌گران بیایند و... . البته وجود اصحاب سرّ و طرح سخنان گران‌بهای حکمی برای عده‌ای مخصوص در نزد پیشوایان دینی دلیل دیگری داشته و آن این است که این دسته از سخنان، برای تودۀ مردم مناسب نبوده است و باید به افراد خاص گفته می‌شد. از این‌رو تا به امروز عرفان، راهکاری خاص برای عده‌ای ویژه است و از عمومی شدن آن پرهیز می‌شود.‌ اما در دیگر عرصه‌های زندگی، شیوۀ پیامبر اسلام(ص) این‌چنین بوده است که ایشان در گام نخست تلاش کرد با تکیه بر معارف و مبانی اسلامی، در انسان‌شناسی، معرفت‌شناسی و هستی‌شناسی مسلمانان تحولی به وجود آورد و نخستین کاری که پیامبر در شکل‌دهی تمدن اسلامی به آن همت گمارد، این است که کوشید اندیشه، رفتار و احساس مسلمانان را تغییر دهد، به‌طوری که با این تحول، فرهنگ اسلامی بدون نظارت شخص پیامبر اسلام(ص) به سمت فرم و اسلوبی ویژه رفت که به شکل‌گیری فرهنگ خاصی انجامید که گاه از آن به تمدن اسلامی تعبیر می‌شود. در واقع آموزه‌های اسلامی سبب جهت‌گیری به سمت‌وسویی شد که مسلمانان و یا به تعبیر عالمان دینی، متشرعه، هنر ویژه‌ای را برگزیدند؛ معماری خاصی را شکل دادند، در مناسبات و اقتصاد به سوی رفتار، خرید و فروش و تجارت خاصی حرکت کردند و در همۀ عناصر فرهنگ، جهت‌گیری ویژه‌ای پیدا کردند که این امر با سنجش تمدن اسلامی با تمدن مسیحی یا تمدن سکولار خود را بازمی‌نمایاند. برای مثال، مسلمانان در پاکی و نجاست، غذاهای حلال و حرام، تجارت درست و نادرست و به تعبیر دیگر در معاملات و اقتصاد جهت‌گیری ویژه‌ای دارند و بازار اسلامی با بازار غیراسلامی متفاوت است؛ یا این‌که هیچ‌گاه مسلمانان در هنر، به سمت هنر تصویری، شمایل‌نگاری و برهنه‌نگاری نرفتند، ولی به سمت هنرهای تزئینی گرایش داشتند؛ زیرا با مبانی دینی آنان سازگار بود. در بین هنرهای تجسمی، نمایشی، ادبی و موسیقایی، به سمت هنر ادبی گرایش بیشتری یافتند و دیگر هنرها را به اندازه‌ای که با موازین شرع ناسازگار نبود، پذیرفتند. از این‌رو حتی برخی از هنرهای تجسمی همچون نقاشی و نگارگری در ذیل هنر ادبی یا کتاب‌آرایی شکل گرفت. در واقع مسلمانان با پالوده شدن از اندیشه‌های پیش از اسلام و آراسته شدن به آموزه‌های اسلامی، خود می‌توانستند با تکیه بر علایق دینی، تکیه‌گاه‌های اسلامی و اندیشه‌های نبوی، هنر اسلامی را بدون آن‌که پیامبر اسلام در زمان شکل‌دهی آنان حضور داشته باشد، شکل دهند. در بسیاری از مسائل فقه نیز چنین است و فقها با تکیه بر عمومات و سخنان پیشوایان دینی، به شکل‌دهی فرهنگ اسلامی در طول تاریخ همت گماشتند. در واقع نه عمر پیامبر اسلام(ص) و نه وسعت مسائل انسانی و تمدنی متأخر از آن حضرت این امکان را به وجود می‌آورد تا رسول خدا(ص) خود به طور مستقیم در این مسائل نظر دهند. در واقع پیامبر(ص) جاده‌ای را صاف نمودند تا اندیشمندان دینی و تودۀ مردم، خود با تکیه بر عمومات و مبانی دینی، در عرصه‌های گوناگون اظهارنظر کنند. از این‌رو عالمان دینی در طول تاریخ اسلام، به‌ویژه در فرهنگ شیعی _ که به مقولۀ اجتهاد و استخراج نظریات دینی در عرصه‌های گوناگون معتقد است _ توانستند نگرش اسلامی را تبیین کنند. بنابراین می‌توان گفت منظور از هنر اسلامی، طب اسلامی، اقتصاد و مدیریت اسلامی و امثال آن، به این معنا نیست که در آموزه‌های دینی سخنانی مستقیم دربارۀ این موضوعات باشد و دین دربارۀ هر یک از علوم اولین و آخرین که در دوران جدید هر کدام از آن‌ها به ده‌ها علم و رشته تقسیم شده است، نظر مستقیم و مستوفی داده باشد؛ بلکه به این معناست که دین بستر و زمینه‌ یا به تعبیر دیگر، تمدن و سبک زندگی اسلامی را آفرید، به‌طوری که مسلمانان در هر یک از عناصر و مؤلفه‌های تمدن و علم، سمت‌وسوی خاصی گرفتند و از دیگر تمدن‌ها متفاوت گشتند.
تئوری جنگ تمدن‌ها از دیدگاه هانتینگتون بدون آن‌که مطلوب یا برخوردار از مشروعیت باشد، حاکی از این واقعیت است که امروزه جوامع، اندیشمندان و متفکران پذیرفته‌اند که نمی‌توان از عنصر دین به‌عنوان جدی‌ترین عنصر تمدن و فرهنگ به راحتی گذشت و در واقع این مؤلفه‌های دینی است که رفتار، مشی، سیاست‌ها و الگوهای اجتماعی را تعیین می‌کنند و جوامع را تشکیل می‌دهند و نکتۀ دارای اهمیت این است که نه‌تنها کشورهای شرقی _ که همواره تمدنشان با مذهب و آیین‌های دینی گره خورده بود، به اصالت دین و اهمیت آن در زندگی وفادار هستند _ بلکه حتی در جوامع غربی نیز _ که پس از رنسانس، به جای آن‌که مذهب تعیین‌کنندۀ هویت آنان باشد، مدرنیته و عناصر مدرنیته به آنان هویت واحد داده است _ مذهب از عناصر مورد توجه است.
در دورۀ قرون وسطیٰ، به کشورهای غربی در برابر کشورهای اسلامی، کشورهای مسیحی گفته می‌شد؛ زیرا مذهب عنصر اصلی فرهنگ آنان بوده است و تنها پس از رنسانس است که به تعبیر ادوارد سعید، به سبب سیطره یافتن تفکر مدرنیته، به آنان کشورهای غربی اطلاق می‌گردد. با توجه به این بستر تاریخی و وضعیت جهان غرب و سرزمین‌های مسیحی، امروزه نظریه‌پردازان بر این باورند که حتی در جهان غرب نیز بازگشتی به سوی دین شده است و گویی مذهب هویت‌بخش جوامع گردیده است و با وجود این‌که در دورۀ جدید، عناصر بسیاری در رفتار فردی و اجتماعی تأثیرگذار بوده و رفتار انسان‌ها تابع آن‌ها شده است، اما بازگشتی به سوی الگوهای برگرفته از مذهب، صورت پذیرفته است.
رابطۀ سبک زندگی با فرهنگ و تمدن
چنان‌که اشاره شد،‌ پس از رنسانس از همۀ کشورهای غربی _ با وجود داشتن اندیشه‌ها و مذاهب گوناگون _ با عنوان غرب یاد شده است و به سبب اشتراک در عناصری چون رشد و توسعۀ علمی، تکنولوژی، صنعت، فلسفه و دیگر عرصه‌های علمی و معرفتی، از ساختار و هویت مشترکی برخوردار شده‌اند که گاه از آن به فرهنگ و ادبیات مدرنیته یاد می‌شود و با این ویژگی از کشورهای شرقی متمایز می‌گردند.
امروزه اصطلاح غرب‌ برای شرقیان، به معنای شناخت همۀ کشورهایی است که فراتر از دین مشترکشان یعنی مسیحیت، به سبب تأثیرات و آثار رنسانس از جمله تکنولوژی، رشد و توسعه، علوم تجربی، صنعت و مدرنیسم، هویت مشخص و یکسانی دارند. از این‌رو در این اصطلاح، فراتر از مسیحیت به دیگر وجوه مشترک فکری، فرهنگی و سیاسی آن کشورها توجه می‌گردد و این کلمه، هم بر کشورهای اروپایی اطلاق می‌شود و هم کشور‌های امریکایی و اقیانوسیه را دربر می‌گیرد. در واقع پس از رنسانس، عالم مسیحیت به مفهوم غرب تبدیل شد و دین به‌عنوان عامل وحدت‌بخش جای خود را به مفهومی داد که از آن به تمدن غرب تعبیر می‌شود و کلمۀ غرب از کاربردش در مفهومی جغرافیایی، به مفهومی فرهنگی تبدیل شد که عناصر خاصی را داراست. اما در برابر تمدن غرب هیچ‌گاه تمدن اسلامی، محوریت دین را در زندگی خود از دست نداد و به‌رغم این‌که بعد از رنسانس، سرزمین‌های اسلامی تا حدی تحت تأثیر تمدن غرب و مدرنیته قرار گرفتند، اما همچنان مهم‌ترین ممیّزه و ویژگی‌ای که کشورهای شرقی را از یکدیگر تفکیک می‌کند، مذهب است؛ برای مثال، گفته می‌شود: کشورهای اسلامی. این امر نشان می‌دهد بزرگ‌ترین مؤلفۀ فکری مسلمانان بر پایۀ دین و سبک زندگی دینی
آنان است.
هر تمدن و فرهنگ از مجموعه عوامل تاریخی، جغرافیایی، زبان، تاریخ، ادبیات، مذهب، آداب و سنت و امثال آن‌ها تشکیل شده و سبک زندگی، زیرمجموعۀ فرهنگ و تمدن است که از مجموعه عوامل موجود در آن‌ها ارتزاق می‌کند، به‌طوری که گاه بعضی از این عوامل تمدنی در نسبت با سبک زندگی با یکدیگر همپوشانی پیدا می‌کنند؛ به‌طوری که ممکن است دو کشور که در جغرافیا، نژاد و حکومت با یکدیگر تفاوت دارند، به سبب اشتراک در مذهب، نژاد، زبان و... در بخشی از سبک و شیوۀ زندگی با یکدیگر وحدت داشته باشند. برای مثال، در همۀ کشورهای اسلامی با وجود تفاوت‌های مذکور، مذهبْ موجب وحدت در بخشی از شیوه و سبک زندگی می‌گردد و به عنوان یکی از مهم‌ترین عناصر فرهنگ، تا حد زیادی افراد را به شیوۀ خاص رفتاری وفادار می‌سازد؛ زیرا در آموزه‌های مذهبی، نگرش‌، هنجار و ارزش جایگاه مهمی دارد و بخش اساسی سبک زندگی مسلمانان برگرفته از آن است. برای مثال، گرایش یکسان مسلمانان به اعمال دینی، عبادات، پاکی و نجاست، حلال و حرام، لباس، غذا و دیگر عناصر دینی، امری است که سبب می‌شود مسلمانان در همۀ دنیا، وحدت رفتاری داشته باشند و تا حدی از سبک زندگی یکسانی برخوردار گردند. بنابراین بخشی از سبک زندگی که برگرفته از دین است، در نزد پیروان آن دین مشترک است،‌ اما بخشی دیگر از جمله لباس، آداب بومی و محلی، معماری، شهرسازی، عناصر منطقه‌ای و محیطی و... بر اساس شرایط محیطی و جغرافیایی می‌تواند متفاوت باشد.
رابطۀ میان سبک زندگی با شریعت و فقه
عناصر سبک زندگی دینی در جوامع اسلامی دربر دارندۀ مهم‌ترین عناصر مذهبی و اجتماعی هستند که در آن‌ها جامعه مورد پیروی تودۀ مردم قرار می‌گیرد. اگر در جامعۀ مذهبی سبک زندگی بر اساس عناصر دینی و مذهبی شکل گیرد، وجود عناصر ملی در این جامعه بر کلیّت و تمامیّت سبک زندگی دینی لطمه‌ای نخواهد زد و وجود عناصر کلان دینی،‌ بر دیگر عناصر غیردینی و ملی سایه خواهد انداخت و بر آن‌ها حاکم خواهد بود.
سبک زندگی بر خلاف تصور برخی، با مفهوم آداب دینی مساوی نیست، بلکه سبک زندگی در جوامع مسلمان بر اثر عمل به آداب، اخلاق و اعتقادات دینی به دست می‌آید و در نتیجۀ عمل به آموزه‌های دینی حاصل می‌شود. در واقع در سبک زندگی دینی می‌خواهیم بدانیم که آحاد و طبقات متفاوت اجتماعی در یک جامعۀ مسلمان از جمله کارگران، مهندسان، پزشکان و دیگر صنوف مسلمان در موقعیت‌های گوناگون از جمله کار، تفریح، لباس، غذا، مناسبات و روابط اجتماعی و خانوادگی و امثال آن‌ها، چگونه عمل می‌کنند. بدیهی است سبک زندگی مسلمان بر اثر اعتنا و توجه به دین شکل می‌گیرد. امروزه اگر سبک زندگی مطرح است و گاه دیده می‌شود که مرز سبک زندگی ما با سبک زندگی غربی مشخص نیست، از آن‌روست که به سنت دینی به درستی عمل نمی‌شود و آن‌گاه که محور امور زندگی بر اساس دین و اعمال دینی نباشد، قطعاً سبک زندگی نیز شکل دینی به خود نخواهد نگرفت.
اگر در دورۀ جدید، مسلمانان، بیش از تأثیرپذیری از فرهنگ و آموزه‌های اسلامی، تحت سیطرۀ دیگر فرهنگ‌ها باشند یا احیاناً تفکری سکولار داشته باشند و بر اساس سبک زندگی مدرن که خاستگاه آن در میان مردم اروپاست، رفتار کنند، آیا می‌توان رفتار و کنش آنان را از مصادیق سبک زندگی اسلامی دانست؟ آیا واقعاً رفتارها یا آثاری که به وسیلۀ مسلمانان پدید می‌آید، با خلقیات و رفتارهای دیگر مذاهب یا دیگر سرزمین‌ها هیچ تفاوتی ندارد و به صرف مباح بودن و برخورداری از قلمرو حداقلی فقه، از عنوان اسلامی بودن برخوردار می‌گردد؟
به نظر می‌رسد تفاوت میان فقه با سبک زندگی این است که فقه قلمرو مجاز و مشروع دین را معین می‌سازد، اما لزوماً هرچه به این قلمرو مشروع و مباح تعلق دارد، برگرفته از روح آموزه‌های اسلامی نیست. برای مثال، فقه برخی از امور را مباح می‌داند و فقیه با تکیه بر فقه در پاسخ به کسی که از او می‌پرسد: آیا عمل جراحی کردن بینی برای زن مجاز است یا نه؟ در پاسخ می‌گوید: این کار مجاز است؛ یا این‌که کسی از فقیه می‌پرسد: آیا نقاشی کردن بر اساس سبک امپرسیونیسم یا سوررئالیسم مباح است یا خیر؟ باز فقیه در جواب می‌گوید: این کار مباح و مشروع است. اما در پاسخ به این پرسش که عمل جراحی بینی یا نقاشی بر اساس سبک‌های برآمده از سنت غربی، از مصادیق سبک زندگی اسلامی یا هنر اسلامی است، نمی‌توان نظر مثبت داد. در واقع قلمرو مجاز و مباح، گسترده‌تر از سبک زندگی مبتنی بر سنت و مبانی معرفتی اسلامی است و مبانی معرفتی اسلام نسبت به قلمرو فقهی، شرایط دیگری دارد.
قطعاً هر پدیده، زمانی می‌تواند اسلامی باشد یا از مصادیق سبک زندگی اسلامی به شمار رود که در معارف و سنت اسلامی ریشه داشته باشد. در واقع سبک زندگی اسلامی، آن بخش رفتارهایی است که افزون بر آن‌که نباید با فقه و شریعت مخالف باشد، باید از منظومۀ فکری، معرفت‌شناسی، هستی‌شناسی و انسان‌شناسی مسلمانان برآید. بی‌تردید برای بی‌همتایی و منحصر به فرد بودن سبک زندگی اسلامی، نیازمند ویژگی‌های مشترک موجود در همۀ سرزمین‌های اسلامی یا بخشی از آن‌ها هستیم که بر مبانی و سنت‌ یک‌پارچۀ‌ مسلمانان متکی باشد. این ویژگی‌ها فراتر از زمان‌ها و مکان‌های گوناگون به هویت خاصی از فرهنگ اسلامی می‌انجامند. در واقع فقه در شناخت قلمرو و حدود رفتاری که به اسلام منتسب است و در تعریف نهادی، از سبک زندگی اسلامی به ما کمک می‌کند و سبب می‌شود از جنبۀ سلبی، قلمرو سبک زندگی اسلامی شناخته شود و آن‌چه را که از مصادیق آن نیست، بشناسیم؛ اما تنها با فقه نمی‌توان مصادیق ایجابی سبک زندگی اسلامی یا ویژگی‌های آن را شناخت. در واقع نمی‌توان گفت هرچه موافق فقه و شریعت اسلامی است، چون حلال است، لزوماً از سنت اسلامی و سبک زندگی اسلامی است، هر چند می‌توان گفت هرچه با فقه مخالف است، حلال نیست و قطعاً از سبک زندگی اسلامی به دور است.
در واقع در تعریف سبک زندگی اسلامی نیازمند شاخص‌هایی هستیم تا مرز میان سبک زندگی اسلامی با سبک زندگی مسیحی یا سکولار را مشخص سازد، نه این‌که تنها منطقۀ مجاز رفتار و اعمال را برای ما بیان کند. قلمرو حلّیت و جواز لزوماً به معنای اسلامی بودن نیست و عنوان اسلامی بودن تنها بر اموری صادق است که ویژگی‌ای از معرفت و اندیشه اسلامی در آن وجود داشته باشد. از این‌رو برای تعریف سبک زندگی اسلامی نمی‌توان تنها به آن بسنده کرد و افزون بر آن، به چیز دیگری هم نیاز داریم. در واقع سبک زندگی اسلامی اصطلاحی است که تنها بر بخشی از رفتارها و کنش‌ها صدق می‌کند، نه بر هر رفتار و اعمال مجاز؛ و فقه که عهده‌دار کشف مرزها و چارچوب‌های مجاز و حلال در فعالیت‌های انسان از متون دینی است، به تنهایی درصدد تحقق‌بخشی و تبیین اصول و روش‌های سبک زندگی اسلامی نیست و نسبت به سبک زندگی اسلامی و به وجود آمدن این دسته از اعمال، خنثیٰ است. از این‌رو شاید مباحث فقهی در تبیین قلمرو شرعی سبک زندگی کمک کند، اما شکل‌گیری سبک زندگی اسلامی نیازمند کوشش اندیشمندان مسلمانی است که به توصیف مبانی اسلامی در رفتار و کنش مسلمانان بپردازند.
بنابراین اشتباه است که فکر کنیم سبک زندگی دینی بدین معناست که در جزئیات چگونه باید به آداب و احکام دینی عمل کرد؛ زیرا سبک زندگی با فقه و شریعت متفاوت است و به یک معنا نیستند. در واقع سبک زندگی بر اساس شریعت شکل می‌گیرد و در سبک زندگی، شریعت نقش دارد و ناگزیر بر اساس سبک زندگی تمدن شکل می‌گیرد؛ اما سبک زندگی دینی به این معناست که در هر موقعیت، باید چه روشی را به کار گرفت که دربر دارندۀ آموزه‌ها و مبانی دینی باشد. در واقع احکام و آداب دینی یا شریعت به ما کمک می‌کند تا سبک و شیوۀ رفتار دینی و متناسب با آن موقعیت را به دست آوریم و سبب شکل‌گیری سبک زندگی اسلامی می‌گردد و بر اساس آن می‌توانیم شیوۀ زندگی را بسازیم و الگو و چگونگی رفتار انسان مسلمان را در موقعیت‌های گوناگون فردی _ اجتماعی مشخص می‌کند.
برای مثال، اعمال عبادی همچون نمازهای پنج‌گانه در روز، وضعیت رفتارهای انسان را در موقعیت‌های روزانه مشخص می‌کند. همچنین روزه و حج در دو ماه از سال، بخشی از کنش و رفتار آنان را جهت می‌بخشد. شعائر دینی همچون محرم، ایام شهادت، ایام تولد و مناسبت‌های دینی نیز بخشی از الگوی رفتاری شیعیان را تعیین می‌کنند و بر سبک زندگی آنان تأثیر می‌گذارد؛ به گونه‌ای که در سبک زندگی اسلامی، در ایام شهادت معصومان(ع) ازدواج صورت نمی‌پذیرد، یا در ایام ولادت پیشوایان دینی، جشن و سرور و ازدواج صورت می‌گیرد و مسلمانان رفتار خود را با این مناسبت‌ها جهت می‌بخشند.
مبانی معرفت‌شناسی و هستی‌شناسی اسلامی← شریعت ← سبک زندگی‌‌ اسلامی← تمدن اسلامی
گفتمان دینی و سبک زندگی
هر فعالیتی در قالب تعاملات فرهنگی که به تبادل معنا بینجامد، در چارچوب گفتمان قابل بررسی است. به عبارت دیگر، در قدم نخست ارتباط با دیگران در حوزۀ زبان و سخن تجلّی می‌کند و علایق، سلیقه‌ها و ابعاد فکری و شخصیتی خود را از طریق زبان انجام می‌دهیم؛ علاوه بر سخن، گاه می‌نویسیم، بحث می‌کنیم و حتی چه‌بسا ایده‌های خود را با هنر و ادبیات شامل سینما، تئاتر، هنرهای تجسمی، ادبی و موسیقایی و توسط ابزار و آلات مجسم می‌سازیم. همۀ شکل‌های ارتباط فرهنگی می‌توانند به عنوان گفتمان تلقی شوند، بدین معنا که دربر گیرندۀ انسان‌هایی است که به تبادل معانی دربارۀ جهان پیرامون خود‌ می‌پردازند. اصطلاح «گفتمان» از چند دهه پیش در علوم انسانی، هنر و ادبیات کاربرد وسیعی پیدا کرده است. تا پایان قرن نوزدهم این واژه به معنای نظام ارائۀ بحث دربارۀ مسئله‌ای خاص به کار می‌رفت و محدودۀ آن تقریباً به نوشتار منحصر بود و تا حدودی به شیوۀ بیان مربوط می‌شد. اما در زبان‌شناسی جدید، بعد از فردینان دوسوسور، این واژه به معنای کاربرد فردی زبان یا فعلیت یافتن آن به کار رفت (برنز، 1373: 8).
بر اساس سخن بعضی از اندیشمندان علوم اجتماعی، گفتمان به وسیلۀ اعمال و رفتار یا همۀ عناصر فرهنگی _ که گاه قوی‌تر از زبان هستند _ به وجود می‌آید. بنابراین اگر علایق، اهداف و آرمان‌ها در حوزۀ رفتار، سبک‌زندگی و همۀ عناصر فرهنگی مسلمانان مشخص نشود و به سبک زندگی دینی تبدیل نگردد، آن اهداف و آرمان‌ها، ماندگار و اثرگذار نخواهند بود؛ چه بسا گاه ممکن است جنبۀ‌ زبانی و ادعای شفاهی در بیان افکار و اعتقادات در جامعه شدیدتر از جنبۀ رفتاری باشد. طبیعی است در جامعه‌ای که معماری، شهرسازی، پوشش، مناسبات، هم‌زیستی و دیگر عناصر فرهنگ متأثر از افکار و اعتقادات نباشد، بیان زبانی نوعی تظاهر و ریا تلقی می‌گردد و تنها اکتفا کردن به شعار و زبان و استفاده نکردن از هنر، ادبیات، معماری، شهرسازی، نوعی نقیصه به شمار می‌آید.
البته به نظر می‌رسد حتی با وجود قرابت‌ها و همسانی‌های فرهنگی در دهه‌های اخیر از منظر رفتاری، گفتاری و پوششی در میان جوانان مسلمان با جوانان اروپایی که محصول جهانی‌شدن و عصر ارتباطات است، باز با دو الگو از زندگی میان جوان مسلمان و جوان اروپایی روبه‌رو هستیم و این تفاوت را میان سبک زندگی آن‌ها حس می‌کنیم و هرقدر جوانان در فرهنگ دینی از سنت تاریخی و اسلامی خود فاصله گرفته یا به سنت مدرن نزدیک شده باشند، باز تفاوت‌های بسیاری میان شخصیت آنان با شخصیت جوانان در دیگر فرهنگ‌ها به چشم می‌خورد و شباهت‌ها نمی‌تواند دلیل بر یکسان بودن همۀ عناصر شخصیتی باشد. از این‌رو شایسته است اهالی فرهنگ در خلق هر نوع اثر فرهنگی، این تفاوت‌ها و تمایز‌ها را در همۀ نمادها، رمزها و عناصر پیرامونی اثر خود مورد توجه قرار دهند و به این امر التفات داشته باشند که سبک زندگی اسلامی با سبک زندگی اروپایی متفاوت است. برای مثال، کسی که در جامعۀ اسلامی یا در یک جامعۀ هندو زندگی می‌کند، آموزه‌های مذهب خاص او بخشی از رفتارها و مناسبات اجتماعی او را شکل می‌دهند، به‌طوری که نمی‌تواند از خط قرمز این امور عبور کند و اگر هم بخواهد مدل و الگویی را طراحی کند، باید به آن‌ها توجه نماید و سازگاری میان الگو و طرح خود با مذهب، سنت و دیگر ویژگی‌های فرهنگی خویش را ایجاد کند.
سبک زندگی شیعی و مهدوی
در دوران جدید، برخی از اندیشمندان و اهالی فرهنگ، به نقد دوران مدرنیته و عناصر فکری آن همچون سکولاریسم، فردگرایی، علم‌گرایی افراطی، عقل‌گرایی افراطی و دیگر مبانی آن می‌پردازند. با این حال بعضی از مخاطبانشان گاه به اشتباه چنین تصور می‌کنند که نقد مدرنیته و دنیویت حاصل از آن، به معنای بازگشت به زمان گذشته و دوران تاریخی پیش از عصر مدرن است و تصور می‌کنند اگر در یک رویکرد سلفی، به زمان گذشته برگردند به آرامش خواهند رسید. در برابر این تلقی، نگرشی دیگر مبتنی بر این اندیشه است که تضاد و کُنتراست میان مدرنیته و سنت به معنای تضاد دو زمان نیست، بلکه تضاد میان محتوای این دو دوران است. در واقع از این منظر در برابر مدرنیته، زمان گذشته وجود ندارد یا به عبارت دیگر سنت به معنای گذشته نیست، بلکه به معنای دورانی است که در آن عناصر و مبانی فرهنگی برگرفته از ادیان و سنت‌های دینی است، به‌طوری که در عرصه‌های گوناگون فرهنگی از جمله معماری، شهر‌سازی، نجوم، علم، ادبیات، هنرهای تجسمی، مناسبات انسانی و اجتماعی و... ریشه‌های دین و مؤلفه‌های برگرفته از آن دیده می‌شود. از این‌رو می‌توان گفت که هستی‌شناسی، معرفت‌شناسی و انسان‌شناسی مدرنیته در برابر هستی‌‌شناسی، معرفت‌شناسی و انسان‌شناسی دوران سنت قرار دارد و هر یک از این دو دوره، دارای عناصر متفاوت فرهنگی هستند که آن‌ها را از یکدیگر متمایز می‌سازد؛ به‌طوری که می‌توان از نظر زمانی در دوران مدرنیته زندگی کرد، اما از جنبۀ ویژگی‌ها، دوران سنت را که به معنای احیای عناصر دینی است، احیا کرد. بنابراین برای عبور از دوران مدرنیته نیاز نیست که از جهت زمانی گذشته‌گرا بود، بلکه می‌توان به زمان حال وفادار ماند، اما شیوه و سبک زندگی سنتی به معنای سنت دین را بازآفرینی کرد.
سزاوار است همان‌طور که روایت‌ ما شرقیان از زندگی، برآمده از شیوه و سبک زندگی، شرقی و اسلامی است و با روایت یک انسان غربی متفاوت است، در سبک زندگی و فرهنگ نیز الگویی از روایت اسلامی به تصویر کشیده شود. انسان‌ها در ضمن‌ تعلیم و تربیت، بسیاری از الگوهای رفتاری خود را از محیط یاد می‌گیرند، به‌طوری که چه‌بسا پس از چند دهه،‌ بتوان نسلی را تربیت نمود که بسیاری از قالب‌ها، علایق و سلیقه‌های خویش را از تمدن اسلامی و الگوهای شیعی اقتباس کند و چه‌بسا بدون آن‌که بداند، ناخودآگاه رفتارهایی متناسب با تفکر شیعی را در خود نهادینه کند.
مسلمانان و حتی دیگر تمدن‌های شرقی همچون شبه‌قارۀ هند، تمدن چین و ژاپن و... در پاسخ به نیازها و پرسش‌های خود از تاریخ دیرینۀ فلسفی، کلامی و زیستی برخوردار هستند و می‌توانند جدای از نظام فلسفی غرب به پرسش‌های خود پاسخ دهند. امروزه در جامعۀ ما بسیاری از اندیشمندان در پاسخ به پرسش‌های فکری و عقلانی می‌کوشند با تکیه بر فلسفه‌های تحلیلی و قاره‌ای به این پرسش‌ها پاسخ دهند و گویی این امر برای فیلسوفان و متفکران علوم اجتماعی در سده‌های پس از رنسانس عادت شده است که نسبت به پرسش‌های کلامی، اعتقادی و شیوۀ زندگی با تکیه بر اندیشه‌های کانتی، هگلی، هایدگری و... پاسخ‌گو باشند، در حالی که تاریخ و پیشینۀ فرهنگ فکری و فلسفی مسلمانان اقتضا می‌کند با تکیه بر نظام فکری و اعتقادی خود به مسائل زندگی پاسخ دهند و این امری اجتناب‌ناپذیر است که هر جامعه‌ای بر اساس فرهنگ و تمدن خود می‌زید و پاسخ و واکنش‌های او منطبق بر تاریخ زندگی سرزمین خود است. از این‌رو گرایش کورکورانه، نه داد و ستد علمی و فرهنگی، امری نامطلوب و گاه ناممکن به شمار می‌رود.
بی‌تردید مؤمنان و دین‌داران در جهان اسلام و همۀ کشورهای شرقی و وفادار به تمدن‌های دینی بعد از رنسانس و شکل‌گیری مدرنیته، با مؤلفۀ‌ دیگری در سبک زندگی مواجه بوده‌اند که آن تمدن سکولار غرب است و این عنصر در کنار سنت اسلامی بر کنش مسلمانان اثر گذارده و گاه گسست فرهنگی و دور شدن از فرهنگ خودی را به ارمغان آورده است. اما در دهه‌های اخیر، بازگشت به هویت اسلامی در سرزمین‌های اسلامی، گرایش به سنت‌های دینی را افزایش داده است و نوعی همگرایی و بازگشت به خویشتن را در سنت اسلامی در همۀ کشورهای اسلامی کم و بیش شاهد هستیم.
از جمله وظایف اندیشمندان در جامعۀ دینی به‌ویژه در عصر جدید، طرح و تبیین نظری الگوهای زندگی است، به این معنا که باید دربارۀ چگونگی تربیت کودکان و نوجوانان، شیوۀ شهرسازی و معماری، مناسبات خانوادگی، اجتماعی و سازمانی، ویژگی‌های فردی و جمعی و دیگر ساحت‌های زندگی بیندیشند و الگوهای درست زندگی را که مبتنی بر آموزه‌های اسلامی است، برای جامعه طرح کنند. از سوی دیگر، افزون بر طرح تئوریک و نظری از جانب اندیشمندان و عالمان دینی، نیازمند آن هستیم که نهادها و سازمان‌هایی متولّی باشند تا به اجرای طرح‌ها و الگوهای نظری زندگی بپردازند که این بخش از فعالیت‌ها تنها در جوامعی قابلیت اجرای کامل دارد که دارای حکومت دینی و حاکمانی دغدغه‌مند نسبت به امور اعتقادی باشند؛ چنان‌که در جوامع امروز که بسیاری از حاکمان کشورهای اسلامی سکولار هستند و چه در مقام نظر یا در مقام عمل عرصۀ دین و اخلاق را از عرصۀ سیاست و حکومت جدا می‌دانند، طبعاً کشوری همچون ایران که برخلاف این تفکر می‌اندیشد، از فرصتی استثنایی و منحصر به فرد برخوردار است؛ زیرا شاید کمتر کشوری همچون ایران باشد که حاکمان و آنان که در عرصۀ عملیاتی کردن تئوری‌ها هستند، ارتباطی تنگاتنگ با اندیشمندان داشته و دست نیاز به سوی آنان دراز کنند تا به طرح مدل‌ها و الگوهای نظری بپردازند. از این‌رو می‌توان گفت ایران فرصت و شرایط خوبی دارد تا بتواند در آن به تربیت نسل‌هایی از انسان بپردازد که در آینده می‌توانند با الگو و سبک زندگی دینی به حیات خود ادامه دهند؛ چنان‌که امروزه در برخی کشورهای توسعه یافته می‌بینیم فرزندان پس از تولد در محیط‌هایی که برای آنان آماده شده است و نحوۀ زیست مشخصی را برایشان تعیین می‌کنند، تربیت می‌شوند و بسیاری از گرایش‌ها، علایق، هنجارها و ارزش‌های خود را ناخودآگاه از الگوهایی برمی‌گیرند که دیگران برای آنان تهیه کرده‌اند. در جامعۀ شیعی ایران می‌توان توقع داشت که متفکران به طرح سبک زندگی شیعی در عرصه‌های گوناگون فرهنگ بپردازند، به‌طوری که پس از بیست سال می‌توان تصور کرد که فرزندان این جامعه و نسل آینده _ که نیمی از جمعیت دو دهۀ بعد را تشکیل می‌دهند _ بر اساس آن الگو تربیت شوند.
امروزه در عصر غیبت امام مهدی(عج)باید به دنبال الگویی از سبک زندگی شیعی بود که مبتنی بر باورداشت به مسئلۀ انتظار و بازگشت امام باشد. شیعه در عصر غیبت با یکی از جدی‌ترین مفاهیم حیات طولانی تاریخ امامت، یعنی مهدویت و غیبت گره خورده است و دو مفهوم مهدویت و غیبت، با مفهوم سوم، یعنی انتظار ارتباط تنگاتنگ دارد؛ به گونه‌ای که این سه مفهوم سبک فکر و زندگی شیعه را تبیین کرده است. اعتقاد به حقانیت و مشروعیت امام مهدی(عج)و انتظار بر شکل‌گیری جامعۀ توحیدی _ که مبتنی بر حاکمیت ایشان است _
تنها عامل مشروعیت‌بخشی به همۀ جریان‌های فکری و اجتماعی در عصر غیبت است و
این امر نخستین اصل و مبنای فکری شیعه در ارائۀ سبک زندگی شیعی است. بنابراین
با استخراج عناصر اصلی ایدۀ مهدویت و پرورش الگوهایی مبتنی بر این اندیشه، می‌توان نحوۀ زیست شیعیان را تعیین کرد و نسلی را پرورش داد که اعتقاد به امامت و مهدویت از مؤلفه‌های اساسی فکر اوست و نه تنها در شعائر و مناسبات، بلکه در اهداف و آرمان‌های خود به سوی امام معصوم توجه و گرایش دارد و جهت زندگی خویش را به سمت انسان کامل معطوف می‌سازد.
از جمله الگوها و سبک زندگی متأثر از مهدویت، در سلوک عرفانی عارفان است، به‌طوری که از جمله عناصر اصلی و تربیتی عارفان _ که شاگردان و سالکان را همواره به سمت آن توجه می‌دهند _ مسئلۀ انسان کامل و اعتقاد به حضور امام مهدی(عج)است. آنان بر این باورند که حتی استادان سلوک، معرفت و مشروعیت هدایت‌گری خود را از امام معصوم می‌گیرند و معتقدند حتی اگر استادان سلوک دارای ولایت قمریه باشند، امام مهدی(عج)دارای ولایت شمسیه است، به‌طوری که استاد را جانشین او می‌دانند. این امر سبب می‌شود که سالکان عارف همیشه در اعمال و رفتار خود و در سلوک و مشی زندگی خویش متوجه حضرت ولی‌عصر(عج)باشند و از ایشان در مسیر رفع رذایل و به دست آوردن صفات اخلاقی مدد جویند، به‌طوری که این امر نوع سلوک خاصی را در زندگی آنان دامن می‌زند و آنان را همواره متوجه امام مهدی(عج)می‌سازد.
نتیجه
با پذیرش این نکته که تفکر مذهبی سبب شکل‌گیری بینش‌ها و گرایش‌هاست،‌ می‌توان انتظار داشت در جوامع شیعی سبک زندگی شیعی شکل گیرد. با محوریت یافتن آموزه‌های شیعی در عرصۀ اعتقادات، اخلاقیات و آداب دینی می‌توان به دنبال شکل‌دهی شیوۀ خاصی در زندگی جوامع شیعی بود که تا حدی متمایز از سبک زندگی غیرشیعی است. همان‌طور که بچه باید به مدرسه عادت کند، یا این‌که باید روش درست زندگی کردن را در سال‌های نخست زندگی به کودکان آموخت و شخصیت آنان در سال‌های نخستین زندگی شکل می‌گیرد، می‌توان بسیاری از الگوهای درست شیعی را در جامعه نهادینه کرد.
شایسته است محوریت امام و مهدویت نه‌تنها صرفاً در شیوه و سبک زندگی عرفا، بلکه در زندگی همۀ شیعیان مورد توجه قرار گیرد و به دنبال ارائۀ طرح‌هایی تربیتی در عرصه‌های گوناگون فرهنگ باشیم که همه از عهده این وظیفه برآیند. در واقع باید به دنبال طرح الگوهایی با تکیه بر اخلاق منتظرانه بود که محوریت زندگی در عصر غیبت بر شخصیت امام مهدی(عج)و غیبت او باشد.

منابع
_ برنز، اریک، میشل فوکو، ترجمه: بابک احمدی، تهران، انتشارات نسل قلم، 1373ش.
_ توسلی، غلام‌عباس، نظریه‌های جامعه‌شناسی، تهران، سمت، چاپ چهارم، 1373ش.
_ سردار، ضیاءالدین، شرق‌شناسی، ترجمه: محمدعلی قاسمی، تهران،‌ پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی، 1386ش.
_ شایگان، داریوش، افسون‌زدگی جدید؛ هویت چهل‌تکه و تفکر سیار، ترجمه: فاطمه ولیانی، تهران، نشر فرزان، چاپ چهارم، 1384ش.
https://ayandehroshan.ir/vdcjfiehzuqe8.sfu.html
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما

خوب بود.