مقدمه امامان علوی، در دوره سامرا، به عنوان رهبران شیعیان متعادل (امامیه) شناخته شدند. این دوره، نقش مهمی در تاریخ شیعیان دوازده امامی دارد. در این زمان، انشعاب درونگروهی شیعیان در موضوع جانشینی امام، پدیدهای نو به شمار میرفت. برای مثال، پیروان امام جعفر صادق(علیه السلام) در هنگام شهادت آن حضرت که در سال 148قمری (765 ـ 766میلادی) رخ داد، در مورد جانشینی آن بزرگوار همزبان نبودند. امام صادق(علیه السلام)، چندین پسر داشت که پس از وفات امام چهار فرقه به چهار فرزند ایشان (محمد، عبدالله، موسی و اسماعیل) منسوب شد. امام حسن عسکری(علیه السلام) در سال 260قمری (873 ـ 874میلادی) در سامرا به شهادت رسید و به ظاهر فرزندی به جای نگذاشت که مردم او را امام جانشین برشمرند. در نتیجه فوریترین و حساسترین موضوعی که شیعیان در این زمان با آن مواجه شدند، تعیین جانشین امام عسکری(علیه السلام) بود. چنانکه در منابع شیعی آمده، امام عسکری(علیه السلام) بنابه مصالح اجتماعی و سیاسی روزگار نمیتوانست جانشین خود را آشکارا معرفی کند؛ زیرا امام یازدهم و پیروانش روزهای سختی را سپری میکردند و خلیفه معتمد (256 قمری و 869 ـ 870میلادی) بیصبرانه در جستوجوی جانشین آن حضرت تلاش میکرد و میکوشید تا با هر وسیله ممکن به او دست یابد. در همین زمان، شایع شد که شیعیان در انتظار جانشین امام عسکری(علیه السلام) به سر میبرند تا فریادرس رنجها و دردهای آنان باشد. به همین دلیل، امام یازدهم در طول زندگی خود فرزندش را به عموم جامعه نشان نداد و اکثر پیروانش او را نشناختند. گویا فروپاشی قدرت عباسیان بهخصوص در دوره سامرا که با غوغاهای انقلابهای داخلی پدیدار شد، پیش درآمد قیام منتظر موعود بود. پیشآمدهای پردردسر این دوره، ماجرای قیام یکی از اعقاب پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را تأیید مینمود که با شمشیر قیام میکند (القائم بالسیف) و بیعدالتی را از سراسر زمین برمیچیند. این وعده تسلای دل مستضعفان منتظر برای استقرار اراده الهی بر زمین بود. شیعیان در این زمان، خلفای عباسی را مظاهر بیعدالتی و ظلم و سرکوب جامعه میدانستند. دلیل مهم کوشش خلیفههای عباسی برای سرکوب قیامهای علویان، احادیث بسیاری بود که در آنها کنش منجیگری مهدی منتظر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) بیان میشد و به جامعه اسلامی نوید میداد. نویسنده کتاب مقاتلالطالبیین، در شرح اولاد ابوطالب(علیه السلام) که در دوران خلفای عباسی کشته شدند، یادآور میشود که عباسیان مقتول را مهدی اعلام میکردند و پیروان آن مقتول نیز به قیام علیه قدرت حاکم امید داشتند. در نتیجه، امام عسکری(علیه السلام) ولادت فرزندش را مخفی نگه داشت. بنابراین، به تأکید و تأیید منابع شیعیان دوازدهامامی، آن حضرت در سال 255قمری (868 ـ 869میلادی) به دنیا آمد و امام یازدهم تنها به یاران نزدیک و اعتماد شده خود اجازه فرمود تا وجود مبارک جانشینش را بشناسند. بسیاری از شیعیان معتدل بر این باور شدند که امام عسکری(علیه السلام)، امام دوازدهم بوده و پس از او انقطاع امامت رخ داده است. آنان بنابر نگرش فطحیه، پس از امام صادق(علیه السلام) فرزندش عبدالله (معروف به افطحالرأس یا افطحالرجلین) را امام پیش از موسی کاظم(علیه السلام)میدانستند و به امامت دو برادر، چنانچه برادر بزرگتر پسری نداشته باشد، اعتقاد داشتند؛ همانگونه که امام موسی کاظم(علیه السلام) پس از برادر بزرگترش که بیوارث بود، به امامت رسید. بنابه اعتقاد شیعیان دوازده امامی، پس از امام حسن و امام حسین(علیهما السلام)، امامت دو برادر، فاقد ملاک شرعی و باطل است. بنابراین، عبدالله و امام موسی کاظم(علیه السلام) با هم نمی توانستند امام باشند. امامت عبدالله از جهت دیگر نیز مردود بود؛ زیرا امام بیآنکه جانشین خود را ببیند، از دنیا نمیرود. در این دوران، این عقیده به خوبی شکل گرفته بود. مخالفت با این عقیده، به شکلگیری زیرفرقههای گوناگون امامیه انجامید. نوبختی، در این مورد، چهارده فرقه را برمیشمرد، در حالی که شهرستانی تعداد آنها را در عدد یازده محدود میسازد و مسعودی تا بیست فرقه هم پیش میرود. مطالعه دقیق این فرقههای مختلف، حیرت پیشآمدهای را باز میتاباند که پس از شهادت امام عسکری(علیه السلام) و در موضوع امامت در جامعه تشیع به وجود آمد. دوره این حیرت، با خلافت معتمد آغاز شد و تا زمان مقتدر در سالهای 295ـ 320 قمری (908 ـ 932 میلادی) ادامه یافت. در این زمان کارگزاران (وکلای) امام شهید از این عقیده حمایت کردند که امام عسکری(علیه السلام) پسر کوچکی دارد که اکنون در غیبت به سر میبرد و چون خدا فرمانش دهد، قیام خواهد کرد. هواداران این عقیده، از هر سو مورد حمله قرار گرفتند و با شدیدترین مخالفتها و فشارها روبهرو شدند. عباسیان، بهویژه مترصد دستیابی به جانشین نجاتبخش امام عسکری(علیه السلام) بودند که در پرده غیبت به سر میبرد. به همین دلیل، معتمد عباسی دستور داد تا خانه امام را بازرسی کنند. تمام اتاقها را پس از آن مهر و موم کردند. کوششهای فراوانی شد تا فرزند امام عسکری(علیه السلام) را بیابند. قابلههایی را برای بازرسی حرم گماشتند تا زنان باردار را شناسایی کنند. آنان یکی از کنیزکان مشکوک به بارداری را در خانهای دیگر تحت نظارت دقیق قرار دادند. زمانی هم همسر امام عسکری(علیه السلام) (صیقل یا نرگس مادر امام نوزاد) را زندانی کردند تا نشانی اقامتگاه پسرش را فاش سازد. او از این کار سر باز زد و ولادت مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) را در زمان امام عسکری(علیه السلام) منکر شد و ادعای بارداری کرد. این وضعیت تا سال 263قمری (877 میلادی) ادامه یافت. در این زمان، خلیفه درگیر ناآرامیهای سیاسی زنج و رهبران ایالتی ایران، مصر و سوریه شد و در نتیجه، نرگس(علیها السلام) فراموش گردید و از دست مسئولان حکومتی گریخت. همچنین، عباسیان، از جعفر (کذّاب)، برادر امام عسکری(علیه السلام) و مدعی امامت حمایت کردند و برای آنکه او امام شود، ابزارهای مختلف را برای سرکوبی مخالفان معتمد به کار گرفتند. بارها کوشیدند تا او هواداران امامتِ مهدیِ غایب از نظر را دشنام دهد و آنها را به سخره گیرد. او همچنين باعث شد تا مادر امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) را به زندان افکنند؛ زیرا بر اثر سعایتش خلیفه از صیقل (نرگس) خواست تا اقامتگاه پسرش را نشانش دهد. در مورد ارث امام عسکری(علیه السلام) نیز تعارضی بین حدیث، مادر امام عسکری(علیه السلام) و جعفر کذاب رخ داد. جعفر درصدد دستدرازی به این میراث بود. این موضوع، پس از هفت سال با حکم خلیفه مبنی بر تقسیم ارث بین حدیث و جعفر حل و فصل شد. پس از آنکه صیقل از کاخ معتمد گریخت، دشمنی بین هواداران صیقل و جعفر پدیدار گردید. اولیای امور خلافت به عمد از جعفر هواداری کردند، درحالیکه صیقل مورد حمایت گروهی قرار داشت که امامت پسرش را پذیرفته بودند. این جدال مهارناشدنی مینمود و صیقل در حمایت یکی از اعضای مقتدر خاندان شیعی نوبختی قرار گرفت. بنابراین، شهادت امام عسکری(علیه السلام)، موضوع جانشین او و ادعای امامت جعفر کذاب، امامیه را در کشمکش قرار داد و آنان را به چندین زیرفرقه تقسیم کرد. مطالعه این زیربخشها، مشکلات وکلا یا نمایندگان آخرین امامان دوره سامرا را مینماید که میخواستند جانشین امام عسکری(علیه السلام) را بنابر اعتقادات شیعیان دوازده امامی مطرح سازند و رهبری زیرکانه و هوشیارانه آنان را در آن شرایط بسیار نامساعد به انجام رسانند. انشعاب امامیه پس از شهادت امام عسکری(علیه السلام) نوشتارهای حسن بن موسی نوبختی که در آغاز قرن چهارم (قرن دهم میلادی) درگذشت، در مقایسه با دیگر کتابهایی که درباره فرقههای (ملل) انشعابی از پیروان امام عسکری(علیه السلام) در سال 260قمری (873ـ874 میلادی) نوشته شده، مفصلترین اطلاعات را در مورد گروههای متفاوت و جایگاه آنان ثبت و ضبط کرده است. نوبختی از علمای رهبریکننده در نیمه اول قرن چهارم هجری قمری (قرن دهم میلادی) بوده است. امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) در این سالها در نخستین غیبت به سر میبرده که تا سال 329قمری (940ـ941 میلادی) ادامه یافت. حتی نوبختی بحث بیشتری را به موضوع مهم مواضع شیعیان اثناعشری اختصاص داده است. او گزارش جامعی از امامیه و امامان آنها و فرقههای شیعی ارائه میدهد. اثر او از منابع اولیه تحقیق درباره بسط عقیده شیعیان دوازده امامی درباره امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف)، منجی اسلام به شمار میآید. نوبختی، آیینهای محوری هریک از چهارده فرقهای را که بعد از شهادت امام عسکری(علیه السلام) به وجود آمد، به صورت زیر خلاصه میکند: فرقه اول این گروه معتقد بودند که امام حسن عسکری(علیه السلام) دار فانی را وداع نکرده است و در پرده غیبت به سر میبرد و قائم خواهد بود. بنابر استدلال اینان، امام پیش از آنکه فرزندش را به جانشینی معرفی کند، از دنیا نمیرود و همیشه حجتی از خدا بر روی زمین باقی میماند. بنابر ادعای آنان، چون امام عسکری(علیه السلام) جانشینی از خود باقی نگذاشته، از دنیا نرفته و بنابر روایتِ دو غیبت برای قائم، او در پرده غیبت اول به سر میبرد و به عنوان قائم رجعت خواهد کرد، پس از آن مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) شناخته خواهد شد و برای غیبت دوم ناپدید خواهد گردید. باید توجه داشت که پیشتر از این، گروه واقفیه که بر امامت موسی کاظم(علیه السلام) توقف کردند، عقایدی اینچنین در مورد امام هفتم(علیه السلام) (شهادت 183قمری و 797میلادی) داشتهاند. در مقابل، قطعیه بر این باور بودند که علی بن موسی الرضا(علیهما السلام) (شهادت 203 هجری و 817 ـ 818 میلادی) جانشین بر حق امام کاظم(علیه السلام) بوده است. هرچند امام موسی کاظم(علیه السلام) بیگمان فرزندی از خود به جا نهاد، اما حقیقت وجود فرزند به جا مانده از امام عسکری(علیه السلام) مشکوک مینمود. در نتیجه، واقفیه در مورد امام کاظم(علیه السلام) نمیتوانستند چنین استدلال کنند که امام باید جانشین خود را قبل از رحلتش ببیند، بلکه بر قائمیت و نجاتبخشی و خاتمیت امامت آن حضرت تأکید میورزیدند و این موضوع عکس آن چیزی بود که در موضوع امام عسکری(علیه السلام) مورد تأکید این فرقه قرار داشت. با شهادت امام عسکری(علیه السلام)، مبحث جدلی تداوم امامت دیگر بار مطرح شد و امامیه را به واقفیه (متوقفان بر امامت امام حسن عسکری(علیه السلام)) و قطعیه (پذیرندگان امامت برای جانشین آن حضرت) تقسیم کرد. استدلال آیینی در این زمان، پیرامون این موضوع متمرکز شد که آیا امام بیآنکه با نص صریح جانشین خود را معرفی کند، از دنیا میرود یا نه. جدال آیینی بین واقفیه و قطعیه بیصبری شیعیان را در تأخیر قیام قائم مینماید؛ به رغم تأکید واقفیه بر اقدام سریع منجی، قطعیه قیام قائم المهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) را به زمان آینده موکول میکردند. فرقه دوم بنابر اعتقاد این فرقه، امام عسکری(علیه السلام) از دنیا رفته و پس از رحلت دوباره به عنوان قائم المهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) زنده میگردد. به اعتقاد آنان، قائم شخصی است که قیام میکند و در نتیجه جانشینی ندارد. اگر امام عسکری(علیه السلام) فرزندی داشت، مرگش به ثبوت میرسید و رجعت او لازم نمیآمد، چون امامت خودبهخود به پسرش منتقل میگردید. از اینرو، چون امام عسکری(علیه السلام) هیچکس را به وصایت خود منصوب نکرد و ارث و میراثی هم از خود باقی نگذاشت، هیچ تردیدی درقائم بودن او وجود ندارد؛ زیرا بیجانشین از دنیا رفته است. اینان میافزایند که ولیّ او پس از مرگ زنده شده و ازترس دشمنان پنهان گردیده است. آنان همانند دیگر فرقههای شیعی به ضرورت وجود حجت در زمین، اعم از زنده، ظاهر یا پنهان معتقدند و روایتی را از امام علی(علیه السلام) نقل میکنند که بنابرآن، زمین از حجت خدا خالی نمیماند، اعم از ظاهر یا پنهان، تا علامات و برهانهای خدا بیاعتبار نشود. به همین دلیل، امام عسکری(علیه السلام) بعد از مرگ به حیات خود ادامه میدهد. فرقه سوم این گروه بر این باور بودند که امامت به جعفر، برادر امام عسکری(علیه السلام) پس از رحلتش انتقال یافته و جعفر هم آن را پذیرفته است. بنابر اعتقاد اینان، امامت از همان آغاز حق جعفر بوده و از اینرو به وی بازگشته است. وقتی به آنها گفته میشد که امام عسکری(علیه السلام) در طول زندگی خود هرگز با برادرش جعفر رابطه خوبی نداشته و حتی جعفر پس از رحلت امام در مورد میراث ایشان به جدال پرداخته و به این ترتیب، چگونه امام یازدهم او را به جانشینی خود منصوب نموده، پاسخ میدادند که این امر فقط جنبه ظاهری داشته و جنگ زرگری بوده و در غیر این صورت جعفر مطیع امر امام عسکری(علیه السلام) بوده و از او پیروی میکرده است. این گروه، در مورد امامت جعفر استدلال فطحیه را تکرار میکنند. آنان معتقد بودند که امام کاظم(علیه السلام) بنابه وصایت برادرش عبدالله و نه پدرش امام صادق(علیه السلام) به امامت رسید. اینان به منظور اصلاح عقاید خود، پس از مردود دانستن امامت عبدالله بن جعفر صادق، امامت جعفر را بر خود واجب شمردند. رهبر این فرقه و کسی که این آیین را ابداع کرد، عالمی فطحیمسلک از اهل کوفه به نام علی بن التهی الخزاز بود. او مقوّم امامت جعفر (کذاب) شد و مردم را به قبول آن دعوت کرد. او در این وظیفه به وسیله خواهر الفارس بن محی القزوینی که ازشیعیان افراطی بود و امام هادی(علیه السلام) او را لعن فرمود، کمک میشد. شمار فطحیه به ویژه در کوفه که رهبری علمای دینی را امثال خزاز و دیگران در میان بنوالزبیر و بنوالفضل به عهده داشتند، بسیار بود. فرقه چهارم بنابر اعتقاد این گروه، جعفر امام است، نه با نص برادرانشان (محمد که در زمان پدر مرده یا حسن عسکری(علیه السلام) که بدون فرزند به شهادت رسیده) بلکه توسط پدرش امام هادی(علیه السلام). آنان ادعای امامت حضرت حسن عسکری(علیه السلام) را بیاعتبار میدانند؛ زیرا امام بدون آنکه جانشین خود را منصوب کند، از دنیا نمیرود و بیآنکه پسری جانشین داشته باشد، دار فانی را وداع نمیگوید. بنابر باور آنان، امام عسکری(علیه السلام) هیچکس را منصوب نکرد و فرزندی آشکار، شناختهشده و قابل رؤیت، از خود باقی نگذاشت. بنابراین، او امام نبوده است. آنان همچنین در تأیید نظریه خود روایتی را به اسناد امام ششم حضرت جعفر صادق(علیه السلام) نقل میکنند: پس از امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) امامت به دو برادر محول نمیگردد. بنابراین، امامت عسکری(علیه السلام) را نمیپذیرفتند و ادعای امامت برادر امام موسی کاظم(علیه السلام) را نیز بر این مبنا بیاعتبار میدانستند. بیگمان، امامت حسنین(علیهما السلام) تنها امتیازی ویژه برای فرزندان بلافصل امام علی(علیه السلام) و حضرت فاطمه(علیها السلام) بوده که در تفکر شیعی به طور طبیعی از موقعیت ممتازی برخوردار بودهاند. فرقه پنجم این فرقه باب دیگری گشودند. اینان محمد بن علی فرزند امام هادی(علیه السلام) (شهادت 254قمری و 868 میلادی) را که در زمان پدرش درگذشته بود، امام میدانستند. اینان امامت حضرت حسن عسکری(علیه السلام) و برادرش جعفر را بیاعتبار میشمردند و ادعا میکردند که هیچ نصی از امامت و مدرکی از وصایت از جانب امام هادی(علیه السلام) درباره این دو وجود ندارد و آن حضرت بدون جانشین از دنیا رفته است. بنابراین، محمد، برادر بزرگتر امام بوده و به حقیقت از سوی پدر منصوب شده و چون به عقیده آنها، امام عسکری(علیه السلام) جانشین و لازمه امامت نداشته، بنابراین، محمد بن علی هادی، امام و دارای شرایط جامع و قائم المهدی است. این گروه در موضوع شایستگیهای لازم برای امام، بر دو نکته تأکید میورزند: عدل و عقب. بنابر نکته نخست، ادعای جعفر کذاب بیاعتبار میشود و تأکید میگردد که رفتار غیراخلاقی در یک امام، حتی در شرایط تقیه نیز سزاوار سرزنش و نکوهش است. به نظر میرسد، هواداران جعفر کوشیدهاند تا تقصیرات او را با بازگشت آنها به اصل تقیه پوشیده دارند که بنابر آن، شخص مؤمن عقاید حقه را پنهان میدارد؛ بنابر نکته دوم، نیاز به عقب داشتن را برای نفی امامت حضرت عسکری(علیه السلام) به کار بردند که با روش فطحیه و بعد از آنها واقفیه همانندی داشت. استدلال فطحیه را براي حمایت از امامت برادر امام عسکری(علیه السلام) به کار گرفتند، درحالیکه واقفیه، در نبود جانشین امام عسکری(علیه السلام) برادرش را امام منجی، قائم المهدی اعلام کردند. فرقه ششم این گروه معتقد بودند که امام عسکری(علیه السلام) ازخود کودکی به نام محمد به جای گذاشته که دو سال پیش از شهادت پدرش به دنیا آمده است. بنابراین، تمام کسانی که میگویند امام عسکری(علیه السلام) فرزندی ندارد که جانشین او شود، در اشتباهند. به اعتقاد ايشان اینکه امام عسکری(علیه السلام) فرزندی از خود به جای نگذاشته، به خصوص بعد از آنکه امامتش توسط همگان اعلام شده، ناممکن است. اینان فرزند امام عسکری(علیه السلام) را قائم میدانند که از هراس جعفر و دیگر دشمنان پنهان شده است. این، نخستین غیبت او به شمار میرود. او در زمان پدر قائم شناخته شده و پدر او را به امامت منصوب کرده است. بنابر روایت شیخ مفید، فرقه قطعیه در اینجا معتقد بودند که امام بعد از امام عسکری(علیه السلام) پسرش علی است، نه محمد. شیخ مفید، غیر از این تفاوت در نام، دیگر جزئیات درباره غیبت را کلمه به کلمه همان اعتقادات قطعیه برمیشمرد. همچنین، در منابع رسمی شیعیان اثناعشری درباره سال ولادت قائم تفاوتی وجود دارد. به احتمال فراوان، این سرگردانی در مورد سال تولد امام عصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) تا دوره بعدی ادامه یافت، همچون نام حقیقی قائم که مخفی نگاه داشته میشد تا فاش نگردد. فرقه هفتم این فرقه میگفتند که فرزند امام عسکری(علیه السلام) هشت ماه بعد از شهادت پدر به دنیا آمده است. اینان کسانی را که معتقد بودند پسر امام عسکری(علیه السلام) در زمان حیات او دیده به جهان گشوده، دروغگو میپندارند و بیانشان را پوچ میدانند. بنابر باور آنان، اگر او در زمان پدر به دنیا آمده بود، امام وی را پنهان نمیداشت؛ چون هیچ کس از امامان پیش از او پنهان نشده بودند، ولی امام عسکری(علیه السلام) دار فانی را وداع کرد، بیآنکه پسری داشته باشد. آنان در برابر اصل مسلم و منطقی ایستادن را سرکشی میدانند. به علاوه، آنان دلیل روی نیاوردن حکومت و دیگر مردم را به تقسیم میراث امام عسکری(علیه السلام)، همین امر برمیشمرند. از اینرو، هشت ماه بعد از وفات امام عسکری(علیه السلام)، فرزندی به دنیا آمد که نامش را محمد نهادند و بنابه وصیتی که از پدرش به جای مانده بود، پنهان شد. فرقه هشتم بنابر اعتقاد این گروه، امام عسکری(علیه السلام) در حيات خويش هرگز پسری از خود باقی نگذارد؛ چون آنها او را جستوجو کردند و وی را نیافتند. اینان باور به وجود پسری پنهان برای امام عسکری(علیه السلام) را همانند هرگونه ادعا درباره هر شخص دیگر که از دنیا رفته و فرزندی از خود باقی نگذاشته، مانند پیامبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و عبدالله بن جعفر صادق میدانند، همانگونه که میتوان ادعا کرد علی بن موسی الرضا(علیه السلام) بیش از یک پسر داشته است. با وجود این، بنابر گزارشهایی پیامبر از خود پسری باقی نگذارده و امام رضا(علیه السلام) تنها یک پسر به نام محمد داشته و بنابر روایتی امام عسکری(علیه السلام) نیز پسری نداشته است. بنابر باور اینان، یکی از کنیزان امام عسکری(علیه السلام) باردار بود و پسری به دنیا آورد که امام شد. در آیین امامت ممکن نیست امامی بمیرد بیآنکه جانشینی از خود باقی گذارد؛ چون این امر امامت او را بیاعتبار میکند و زمین بدون حجت باقی میماند. اینان بر این باورند که بارداری یک زن بیش از نه ماه به طول نمیانجامد، درحالیکه سالهای متمادی از رحلت امام عسکری(علیه السلام) گذشته بود و کنیزک فرزندی به دنیا آورده بود. از طرف دیگر، نه خلاف عقل بود و نه غیر ممکن است که امامی در پنهانی پسری داشته باشد که برای دیگران ناشناخته بماند. این موضع، در نظر ایشان توجیهپذیر مینمود. فرقه نهم این گروه، امکان ختم امامت بعد از امام عسکری(علیه السلام) را هم عقلانی و هم سنتی میدانند. اینان استدلال میکنند که نبوت با محمد مصطفی(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خاتمه مییابد و امامت هم بعد از حضرت حسن عسکری(علیه السلام) به خاتمیت میرسد و هیچ شکی در رحلت او نیست. بنابر اعتقاد اینان، پایان یافتن امامت با امام عسکری(علیه السلام)، مخالف با معرفت عمومی نمینماید. این گروه، برای تأیید موقعیت خود روایتی را به اسناد خویش از صادقین(علیهما السلام) (امامان پنجم و ششم) نقل میکنند که بنابرآن، زمین از حجت خدا خالی نمیشود مگر وقتی که خدا از گناهان مردم به خشم آید که در آن هنگام حجت خود را تا آن زمان که لازم بداند، میگیرد. آنان بر این اعتقاد بودند که این موضوع آیین امامت را بیاعتبار نمی سازد، بلکه برعکس، پیشآمدهای روزگار این عقیده را تأیید مینماید. برای مثال، در دوره بین عیسی(علیه السلام) و محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) پیامبر یا وصی پیامبری نبود و دوره فترت رسل بود. امام صادق(علیه السلام) نیز دورهای را فترت مینامد که در آن نه پیامبری حضور دارد و نه امامی. در چنین دورهای زمین باقی میماند تا آنکه خدا قائم خود را از بین سلاله محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در زمانی که لازم ببیند برگزیند و او را به سوی مردم فرستد تا ایمان حقیقی را بازگرداند، همانگونه که از قبل چنین کرده است. این فرقه موضعی بین واقفیه و قطعیه دارد و درحالیکه مرگ امام حسن عسکری(علیه السلام) را تأیید میکنند، به نقش منجیگری او معتقد نیستند، چنانکه واقفیه بر این باور تأکید میورزند و به امامت و منجیگری پسرش نیز معتقدند، چنانکه قطعیه بر این باور تأکید میورزند. اینان به گونه غیرمستقیم ادعای کسانی را که معتقد بودند امام عسکری(علیه السلام) پسری از خود باقی گذاشته، نفی میکنند. آیین فترت که کلامیهای مسلمان به کار میبرند، به فاصله دوره بین دو پیامبر اطلاق میشود. این آیین به دوره بین دو امام نیز تسری مییابد؛ چون پیامبران و امامان با هم طبقه حجتهای الهی را تشکیل میدهند و در نتیجه قائم در هر زمان که لازم باشد، از میان اعقاب پیامبر فرستاده میشود. فرقه دهم این گروه به نفیسیه شهرت یافتند؛ زیرا بنابر باور آنها محمد بن علی هادی(علیه السلام) که بنا به وصایت پدرش امام بود، برادرش جعفر را به جانشینی خود برگزید و به غلام جوانی که در خدمتش بود، وصیت خود را سپرد. این غلام که نفیس نام داشت، کتابها، علم لدنی و اسلحهها و آنچه را بدان نیاز داشت، در اختیار گرفت تا آنها را به جعفر تسلیم کند. تنها او از این تدبیر اطلاع داشت، اما چون محمد بن علی در طول زندگی پدر درگذشت، هواداران امامت حضرت حسن عسکری(علیه السلام) متوجه موضوع شدند و به نفیس رشک بردند. نفیس که از نیات آنها مطلع شد، بر خود ترسید و نگران شد تا اصل امامت بیاعتبار گردد. از اینرو، جعفر را فراخواند و آنچه را مولایش بدو سپرده بود، به وی تسلیم کرد. در نتیجه، جعفر به امامت رسید، نه امام عسکری(علیه السلام) که بنا به اعتقاد آنها نصی از پدرش درباره او نرسیده بود. نفیسیه جعفر را قائم میدانستند و او را بهترین خلق خدا پس از پیامبر میشناختند. این فرقه، گروه دیگری را به امامیه معتقد به امامت جعفر (فطحیه) افزودند. آنها با پذیرش امامت محمد که پیش از پدرش مرده بود، از اندیشه عمومی فطحیه درباره امامت دو برادر بعد از حسن و حسین(علیهما السلام) بهویژه وقتی که برادر بزرگتر فرزندی از خود باقی نگذارد، حمایت کردند و معتقد شدند که علائم امامت یعنی کتابها و اسلحههای امام قبلی به جعفر رسیده است. فرقه یازدهم این گروه امامت امام عسکری(علیه السلام) را پذیرفتند، اما مطمئن نبودند که چه کسی جانشین اوست؛ پسرش یا برادرانش. همچنین بر این آیین بودند که در هیچ زمانی زمین از حجت خدا خالی نمیماند. بنابراین، از هرگونه اظهار نظری خودداری ورزیدند تا امر بر ایشان روشن گردد. فرقه دوازدهم امامیه، موضع این فرقه را اتخاذ کردهاند. نوبختی گزارش کاملی ارائه میدهد که قدیمیترین نکات آیین امامت را از امام منجی بیان میکند. گروه دوازدهم، اعتقاد دارند که موضوع امامت همچون باور سایر فرقهها نیست. تنها یک حجت الهی بر روی زمین از اعقاب امام حسن بن علی عسکری(علیهما السلام) وجود دارد. فرمان الهی جاری شده و او بنا به روشی که در سنن پیشین قرار گرفته، وصی پدرش است. امامت پس از امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) به دو برادر در پی یکدیگر منتقل نمیشود. بنابراین، امامت جز در بین اعقاب حضرت حسن عسکری(علیه السلام) ممکن نیست. این اراده الهی تا پایان خلقت برقرار میماند. حتی اگر دو شخص روی زمین باقی بمانند، یکی از آنها حجت است و اگر یکی از آنها بمیرد، آن دیگری که زنده میماند، حجت خواهد بود تا آن زمان که اوامر و نواهی الهی در میان مردم بماند. از طرف دیگر، امامت در بین اعقاب کسانی که امامتشان ثابت نشده، جایز نیست. بر مردم فرمان نیامده تا کسی را حجت بدانند که در طول زندگی پدرش درگذشته و نیز اعقاب چنین شخصی هم حجت نیستند؛ اگر این امر مجاز بود، ادعای هواداران اسماعیل بن جعفر صادق(علیه السلام) حقیقت مییافت. آنچه در بالا آمد، با روایتی از صادقین(علیهما السلام) (امامان پنجم و ششم) تأیید گردید که هیچ یک از افراد جامعه در صحت آن شک و تردیدی ندارند و از منابع موثق به ما رسیده است. بنا به سلسله کامل و قوی روایات، زمین از حجت خدا خالی نمیماند و حتی اگر امام برای لحظهای از دنیا رود، زمین و اهل آن نابود میگردند. بنابراین، صحیح نیست از آیین دیگر فرقهها حمایت کنیم. بنابراین حدیث، امامت حسن عسکری(علیه السلام) محقق خواهد بود. او از دنیا رفته است و جانشینی دارد که پسر اوست، بعد از او ظاهر خواهد شد و مسئولیت امامت خود را اعلان خواهد نمود؛ همانگونه که اسلافش چنین کرده بودند. خدا اراده فرموده این رویداد رخ دهد؛ زیرا حاکم مطلق اوست. او هرچه اراده کند، همان میشود و هرچه درباره ظهور و غیبت انجام دهد، همان خواهد شد؛ همانگونه که امام علی(علیه السلام) فرمودهاند: زمین از حجت خالی نخواهد ماند اعم از آنکه آشکار و شناخته شده یا پنهان و حفاظت شده باشد تا حجت و آیات خداوند باطل نشود. این است آنچه ما امر به انجام آن شده و به ما از امامان گذشته روایات معتبری رسیده است و بندگان خدا را نشاید تا در امور الهی جدل ورزند و با ناآگاهی داوری کنند و آنچه را از آنها مخفی داشته شده، جویا شوند. همچنین حرام است نام او (جانشین امام عسکری(علیه السلام)) را بر زبان آورند و یا از اقامتگاه او جویا شوند تا زمانی که خدا اراده فرماید. این امر برای آن است که او در پنهانی و از هراس دشمنان حفاظت میشود و خداوند متعال او را حفاظت فرموده است. ما را نشاید که دلایل آنچه را خدا میکند، جویا شویم بلکه از بحث و جستوجوی پاسخ این سئوال نیز منع شدهایم. از اینرو، نه حلال است و نه شایسته، زیرا اگر آنچه پنهان شده آشکار گردد و بر ما معلوم شود، خون او و ما ریخته خواهد شد. بنابراین، در این پنهانی و سکوت درباره او، امنیت و حفاظت زندگیمان قرار گرفته است. همچنین ما و مؤمنان را نشاید که بر پایه اعتقادات شخصی یا انتخاب اختیاری امامی را برگزینیم. در حقیقت، خدا امام را برای ما انتخاب میکند و وقتی اراده نماید، او را آشکار میسازد؛ چون او بهتر میداند که چگونه امور بندگانش را به بهترین شکل سامان بخشد و امام هم خودش و هم زمانش را بهتر از ما میشناسد. امام ابوعبدالله جعفر صادق(علیه السلام)، که وضعیت او روشن، اقامتگاهش معلوم، نسبش انکارناپذیر، ولادتش آشکار و شهرتش گسترده و در بین نخبگان و تودهها مشهور، فرموده است: «لعنت بر کسی باد که اسم مرا ببرد.» روزی یکی از پیروانش او را ملاقات کرد و امام از او روی برگرداند. همچنین روایت است که شیعه دیگری او را در راهی دید و از امام دوری گزید و سلام نگفت. امام از او بدین دلیل سپاسگزاری کرد و او را ستایش نمود و به او گفت: «ولی چنین و چنان مرا ملاقات کرد و به من سلام گفت و (بدین وسیله) کار خوبی نکرد.» به همین جهت، او را سرزنش کرد و به انجام مکروهی متهم ساخت. به همین گونه، روایاتی هم درباره امام ابوابراهیم موسی بن جعفر کاظم(علیه السلام) وجود دارد که او هم، پیروانش را از بردن نام خود در این موضوع نفی کرده است. این بزرگواران تحت نظر شدید و در سیطره ظلم حاکمان جور قرار داشتند و کار بدانجا رسیده بود که احترامی برای امامان قائل نبودند و شخصیتی چون امام عسکری(علیه السلام) در دستهای ظالمی چون صالح بن واصف در زندان اسیر بود. آنگاه چگونه کسی از امامی نام برد که اطلاعات درباره او آشکار نشده، نامش افشا نگردیده و ولادتش مخفی نگاه داشته شده بود! بسیاری از روایات را ذکر کردهاند که تولد قائم از مردم پنهان نگاه داشته خواهد شد. او شهرتش اندک خواهد بود، ناشناخته خواهد ماند و پیش از آنکه آشکار شود و امامتش اعلام گردد، قیام نخواهد کرد. او پسر امام، وصی امام و فرزند وصی امام است. پیش از آنکه قیام کند، نظیری ندارد. علیرغم آن ناگزیر میبایست درباره مسئولیتش، به او و به دستیاران مورد اعتماد پدرش حتی اگر اندک هم باشند، اطلاع داده شود. (امامت) از جانشین امام حسن عسکری(علیه السلام) منقطع نمیشود تا زمانی که فرمان خدای متعال ادامه یابد. این امر از رابطه برادری ناشی نمیشود و مجاز نیست. دلالت بر امام و وصایت امام یا این امر از دیگران اعتبار ندارد، مگر آنکه حداقل دو شاهد آن را تصدیق کنند. این راه معین و روشن امامت است که بر اساس آن، شیعیان امامی که استوار و محکمند، آن را ادامه میدهند. چنانکه گذشت، رهبران امامیه برای نفی اعتقادات گروههای دیگر میکوشند. آنان بر این باورند که امام حسن عسکری(علیه السلام) دار فانی را وداع کرده و پسری از خود به جا نهاده که جانشین او بوده و ذکر نام او حرام است. او بعد از پدرش امام شده و تا زمانی که امر خدا به ظهور او تعلق نگیرد، قیام نخواهد کرد و ظهوری صورت نخواهد گرفت. به نظر میرسد، فطحیه، که نوبختی آیین آنان را به طور جامع مردود دانست و از آن در پیش ذکری به میان آمد، گروه عمدهای بودند که با امامیه مشکل فراوان داشتند. دومین گروه، واقفیه بودند که اعتقاد داشتند امامت با امام حسن عسکری(علیه السلام) خاتمه مییابد و او را منجی میپنداشتند و مجموعهای از اعتقادات درباره غیبت و حرمت بردن نام امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) علیه آنان وجود داشت. همچنین مواضع اسماعیلیه و زیدیه به نرمی نفی میگردد و بیان میشود. زیدیه بر امامت یکی از اعقاب پیامبر که در حمایت از مطالبات و دعاوی خویش با شمشیر قیام میکند، تأکید داشتند. در واقع، تا حدود سال 900 میلادی، ترکیب فرقههای شیعی کامل شده بود و هم اسماعیلیه و هم زیدیه، پیروزیهای نسبی سیاسی به دست آورده بودند و پس از نوبختی تا نسلهای بعد، دیگر حملات شدیدی علیه مواضع زیدیه و اسماعیلیه را نمییابیم. بیش از این، نمیتوان بر اهمیت گزارش فوق به ویژه در پرتو جزئیات آیینی تأکید کرد؛ زیرا تفکر منجیگرایی امام دوازدهم در تشیع اثناعشری مسیر خود را طی کرده بود. در این گزارش، گویا توجه اندکی به تأکید بر مهدویت جانشین امام عسکری(علیه السلام) شده است. در حقیقت، واژه «مهدی» به عنوان آخرین امام به کار نرفته است، در حالی که به نظر میرسد، عنوان «منجی» و «قائم» به صورت اتفاقی ظاهر شده باشد. احتمالاً، علمای اولیه این مکتب به استقرار امامت جانشین امام عسکری(علیه السلام) توجه بیشتری داشتند که مسلماً برای بقاء تشیع اثناعشری با اهمیتتر از مهدی موعود بودن او مینمود. فرقه سیزدهم آیین این فرقه، به آیین فطحیه بسیار همانند است. آنان معتقد بودند که امام حسن عسکری(علیه السلام) جانشین پدرش بود و وقتی از دنیا رفت، برادرش جعفر به امامت رسید، همانگونه که امامت موسی کاظم(علیه السلام) بعد از برادرش عبدالله اتفاق افتاد؛ چنانکه این امر مستند به حدیثی است که بزرگترین پسر امام جانشین پدرش میشود. اینان پذیرفته بودند که بعد از امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) دو برادر در پی هم به امامت نمیرسند، ولی میگفتند این امر زمانی تحقق مییابد که امام قبلی فرزندی داشته باشد که جانشین او شود و در غیر این صورت، انتقال امامت به برادر اجتناب ناپذیر است. نکته دیگری که این گروه بدان باور دارند، بر پایه حدیثی بود که فقط یک امام میتواند امام قبلی را غسل دهد. آنان معتقد بودند که این امر در مورد امام موسی کاظم(علیه السلام) رخ داد و بدن پدرش را به امر عبدالله، که در آن زمان امام بود، غسل داد ـ در حالی که آن حضرت امام صامت بود. اینان فطحیه خالص بودند و امامت برادر را پس از برادر در صورتی جایز میشمردند که فرزندی برای جانشینی نداشته باشد. بنابراین، امامت جعفر را معتبر میشمردند. گزارش نوبختی با سیزده فرقهای که ذکر شد، خاتمه مییابد ـ گرچه در ابتدا میگوید پس از رحلت امام عسکری(علیه السلام) چهارده فرقه وجود داشتند. شیخ مفید در گزارش خود از فرقههای امامیه گزارش نوبختی را دنبال میکند، اما فرقه سیزدهم نوبختی را در کتاب فصول خود به عنوان فرقه چهاردهم میآورد. بنا به روایت تاریخی شیخ مفید، فرقه سیزدهم به عقاید زیر پایبند بودهاند: این گروه معتقد بودهاند که محمد فرزند امام عسکری(علیه السلام) امام پس از او و امام منتظر بوده است. با وجود این، او دار فانی را وداع کرد و سرانجام زنده خواهد شد و با شمشیر قیام خواهد کرد تا جهان را از مساوات و عدالت پر کند، همانگونه که از ظلم و جور پر شده است. امکان دارد که مشخصات این فرقه در دستنویس اصلی نوبختی درباره فرق امامیه، از کتاب فرق او از قلم افتاده باشد. با وجود این، گزارش شیخ مفید چهارده فرقه امامیه را کامل میکند، اما باید به این نکته توجه کرد که در آن روزگار موضوع امامت بحث اصلی و محوری در میان شیعیان بوده و هر کس با مهارت و جرأت کافی میتوانسته عقاید خود را در اینباره ابراز کند و از حیرت موجود بهرهبرداری نماید و عدهای را به دور خود جمع کند. از همینرو، به تدریج تعداد زیر فرقههای امامیه از مرز چهارده گروه گذشته است. از این رو، در زمان مسعودی، تعداد این فرقهها به بیست فرقه رسید و مسعودی در دو اثر از دست رفته خود تحت عناوین، المقالة فی اصول الدیانه (عقاید درباره اصول مواضع مذهبی) و سرّ الحیوة (راز زندگی) آنها را بیان داشته است. به نظر میرسد، بحث بر سر جانشینی امام عسکری(علیه السلام) برای دورهای طولانیتر ادامه یافته باشد و اگر گرایش فرقهنویسان را برای طبقهبندی فرقهها با دیدگاههای خاص آنها در نظر گیریم، شاید تعداد زیر فرقههای بعد از امام عسکری(علیه السلام) از عدد بیست هم گذشته باشد. برای مثال، شهرستانی به ذکر فرقهای دیگر میپردازد که در اصول خویش نامطمئن بودند و اعتقاد داشتند که یکی از اعضای شایسته خاندان محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم)، «الرضا من آلمحمد»، امام بوده است. چنانکه تاریخ ثبت فرقهها در اسلام نشان میدهد، عبارت مذکور را بعضی از گروهها در مورد شخصی که برای او بیعت گرفته میشد، به ویژه آنکه از اعقاب علی(علیه السلام) و نامش نامعلوم بود، به کار میبردند. برای مثال، حلاج نخست مردم را به شخص شایستهای از آل محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دعوت کرد، بیآنکه نامیاز او به میان آورد. شهرستانی، این گروه را «واقفه» مینامد، به معنای «نامطمئن»، «مردد» و «شکاک». این گروه در میان زیر فرقههای امامیه «مردد» میماندند تا خدا چهره او را بیهیچ معجزهای به عنوان حجت خود ظاهر سازد و از دعوت او حمایت شود. در عوض، تنها معجزه او این است که مردم بیهیچ بحثی از او اطاعت میکنند، بیآنکه نیازی داشته باشد تا امامت خود را اثبات نماید. ابنحزم، در طبقهبندی فرقههای شیعی، موقعیت آیینی فرقه دوازدهم نوبختی (وجود امام دوازدهم) را تحت گروه قطعیه امامیه مینگرد. برای درک استفاده از کلمه قطعیه لازم است آن را با آنتیتز واقفیه بررسی کرد. گویا، به نظر میرسد که واقعیت مرگ امام قبلی و مسئله جانشینی او موضوع را احاطه کرده و بدان وابسته است. اما در نهان این جریان کشمکشی بود که بین دو گروه رخ داد: یکی که اقدام سیاسی مستقیم را ترویج میکرد و دیگری که سیاست مغلوب سیاسی را پذیرفته بود. از همینرو، امامیه قطعیه که هواداران سکوت سیاسی بودند، نجاتبخشی و موعودگرایی واقفیه را نمیپذیرفتند. باقی ماندن قطعیه با منجیگرایی واقفیه تهدید میشد. واقفیه که در شک به سر میبردند، اعتقاد داشتند که امامت جعفر صادق(علیه السلام) (شهادت 148 قمری 765ـ766 میلادی) به پسرش موسی کاظم(علیه السلام) (شهادت 183 قمری 799 میلادی) منتقل گردید و او به حیات خویش ادامه میدهد تا بر شرق و غرب عالم حکمرانی کند. امام قطعيه شهادت امام موسی کاظم(علیه السلام) را به عنوان واقعیت پذیرفته بودند و اعتقاد داشتند که امامت به پسرش امام علی بن موسی(علیهما السلام) (شهادت 202 قمری 817 ـ 818 میلادی) منتقل شده که با نظریه منجیگرایی واقفیه مخالف بوده است. شهرستانی نیز واژه واقفیه را برای اسماعیلیه به کار میبرد که بر رجعت اسماعیل برادر امام کاظم(علیه السلام) معتقد بودند. به تدریج، این دو واژه در مورد کسانی به کار رفت که معتقد بودند امامت با حضرت عسکری(علیه السلام) خاتمه یافته و او به عنوان مهدی رجعت خواهد کرد (واقفیه) و نیز آنان که واقعیت شهادت آن حضرت را پذیرفتهاند و به انتقال امامت به پسرش مهدی موعود(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) اعتقاد داشتهاند (قطعیه). پیروی از این اعتقاد (قطعیه) توده شیعه را دربرگرفت و با گسترش آیین دوازده امام، دیگر فرقههای شیعی رو به خاموشی نهادند و واژه قطعیه تنها برای شیعیانی به کار رفت که به شهادت امام عسکری(علیه السلام) و انتقال امامت به حضرت مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) معتقد بودند و با واژه شیعه دوازده امامی یا اثناعشری مترادف گردید. اختلاف نظر امامیه در مورد امامت بعد از امام عسکری(علیه السلام) چنان گسترده شد که به نظر میرسد حتی برخی از علمای برجسته این گروه، دستکم در روزهای اولیه بعد از سال (260قمری، 873 ـ874 میلادی) هیچ توافقی بر تعداد امامان نداشتهاند. برای نمونه، مسعودی، در تبیین واژه قطعیه مینویسد: اینان امامت دوازده امام را تأیید میکنند و این محدودیت در تعداد امامان با آنچه سلیم بن قیس هلالی در کتاب خود آورده مطابقت دارد. ابان بن ابیعیش از پیامبر خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) روایت میکند که خطاب به امام امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب(علیه السلام) فرمود: «تو و دوازده نفر از اعقاب تو امامان بر حقاند.» مسعودی میافزاید: و هیچ کس جز سلیم بن قیس این حدیث را روایت نکرده است. نام سلیم بن قیس در فهرست ابنندیم در صدر فهرست اسامی فقهای شیعه همراه با ذکر آثار و تألیفات آنها قرار دارد. بنا به نوشته ابنندیم، سلیم بن قیس از اصحاب امام امیرالمؤمنین(علیه السلام) بوده و بنا به منابع امامیه از اصحاب امامان علی، حسن، حسین و علی بن الحسین(علیهم السلام) بوده است. شاید ابن ندیم امام علی بن الحسین(علیهما السلام) را امیرالمؤمنین خطاب کرده و او را منظور داشته، نه امام اول علی بن ابیطالب(علیه السلام) که در آثار شیعی تنها لقب امیرالمؤمنین(علیه السلام) را ویژه آن حضرت میدانند. امام علی بن حسین(علیهما السلام) در زماني ميزيسته که حاکم عراق حجاج (694 ـ 714 ميلادي) ميکوشيده شيعيان را سرکوب کند. ابن نديم به اين نکته اشاره دارد و سليم بن قيس، از ظلم حجاج گريخته و به ابان بن ابيعيش پناهنده شده است. ابان صحابي ديگر امام علي بن حسين(علیهما السلام) بوده که به سليم پناه داده است. سليم بن قيس چون مرگش فرا رسيد، به ابان گفت: اي پسر برادرم، بنا به دستور پيامبر خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) کتابي نوشتهام که شرح ماجراست. آنگاه کتابي به او داد که به کتاب سليم بن قيس هلالي شهرت يافت و ابان بن ابيعيش از آن روايت کرده است، اما ديگران روايت نکردهاند. احتمال دارد حديثي که مسعودي نقل کرده از کتاب سليم باشد که در اختيار ابان قرار داشته است. اين حديث که آن را نقل کرديم، به مسائل موجود درباره امامت پس از امام عسكري(علیه السلام) مطلب ديگري ميافزايد؛ زيرا تعداد امامان را سيزده ميشمارد. هبةالله بن محمد کاتب که نام او در ميان نخبگان شيعه ديده ميشود و در اين دوره ميزيسته و با ابوالقاسم حسين بن روح نوبختي (متوفاي 326 قمري و 920 ـ 921 ميلادي)، سومين سفير امام دوازدهم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) معاصر بوده، با تکيه بر اين حديث نام زيد بن علي بن حسين(علیه السلام)، بنيانگذار زيديه را در ميان امامان شيعه ميآورد. غير از نظريه سيزده امام که از حديث سليم بن قيس نشأت ميگيرد، باز هم اعتقاد ديگري از شخصيتي به عظمت ابوسهل نوبختي، عالم بزرگ اماميه که در حدود 923 ميلادي از دنيا رفته، نقل شده است. ابوسهل نوبختي، حدود پنجاه سال از عمر خود را در سالهاي بحراني اعتقادات اماميه پس از شهادت امام عسكري(علیه السلام) گذراند. بيشتر اوقات ابوسهل در دوران نيابت سفير دوم ابوجعفر محمد بن عثمان عمري (متوفاي 304 يا 305 قمري 917 يا 918 ميلادي) رئيس فرقه اماميه، به فراگيري علوم اسلامي، به ويژه علم کلام و هنر مجادله سپري شد. او از آيين امام غايب حمايت و جانبداري نمود و آن را بر طبق اصول اعتقادي اماميه نظاممند کرد. بنا به گفته ابن نديم، ابوسهل عقيدهاي درباره قائم آل محمد(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) داشت که پيش از او هيچکس چنين عقيدهاي را ابراز نکرده بود. او ميگفت: من به شما ميگويم که امام بر حق، محمد بن حسن(علیهما السلام) است و گرچه او در غيبت از دنيا رفته، اما پسرش در غيبت طلوع کرده و برخاسته و بنابراين، او با پسرش خواهد بود تا خداوند او را ظاهر سازد و حکومتش را به انجام رساند. انتساب چنين اعتقادي به ابوسهل نوبختي که از رهبران اماميه بوده و همه منابع بر تلاشهاي او در حمايت از غيبت امام دوازدهم و نقش او در نظاممند كردن آيين قطعيه و همکاري او با سفراي دوم و سوم امام عصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) يعني ابوجعفر عمري و ابوالقاسم نوبختي دلالت دارند، بسيار دشوار است. با وجود اين، گويا برخي ديگر نيز اين ديدگاه را که ناشي از تأخير ظهور مجدد قائم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) بوده، پذيرفته بودهاند. علاوه بر او، عدهاي ديگر نيز معتقد بودند که امام دوازدهم مرده و دوباره قيام ميکند و در آخرالزمان ظهور خواهد کرد. نوبختي اين ديدگاه را در ارائه فرقهها گزارش نميکند. تنها طوسي و پيش از او مفيد از اين فرقه نامي به ميان آوردهاند. به علاوه، طوسي باز هم گروه ديگري را نام برده که به سيزده امام اعتقاد داشتهاند؛ با اين تصور که امام دوازدهم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) از دنيا رفته و امامت به پسرش انتقال يافته است. حتي بنا به گفته لوئي ماسينيون، حلاج نيز اعتقاد داشته که امام دوازدهم مرده و ديگر امام ظاهري وجود ندارد و روز قيامت فرا رسيده است. اختلاف نظرهاي نوبختي و مفيد در مورد فرقههاي اماميه بنابر بررسي اين دو عالم برجسته شيعي اثناعشري، موقعيت اماميه درباره ثبت امام دوازدهم، در طي يک قرن بعد از شهادت امام عسكري(علیه السلام) نشان داده ميشود. نوبختي، در آغاز قرن چهارم هجري (دهم ميلادي) دار فاني را وداع گفت. اثر او جنبه دفاعي دارد، اما قديميترين و اصيلترين ديدگاه اماميه را درباره غيبت آخرين امام معصوم حفظ کرده است. گزارش او از فرقه قطعيه هيچ گونه جزئياتي را درباره ماهيت غيبت در بر نميگيرد و خط مشي دو نوع غيبت را مشخص نميسازد. علاوه بر آن مباحثات و استدلالات او از تداوم امامت جانبداري کرده و بر جانشيني پسر امام عسكري(علیه السلام) به امامت تأکيد دارد، بدون آنکه بر نقش منجيگري آخرين امام اصرار ورزد. هنگاميکه شيخ مفيد (متوفاي 413 قمري و 1022 ميلادي)، مطالب خود را درباره امام دوازدهم ارائه داد، موضوع جانشيني امام عسكري(علیه السلام) در بين اماميه جا افتاده بود. از اين رو، شيخ مفيد به بحث پيرامون سؤالات و موضوعات ديگري، چون غيبت و مهدويت امام دوازدهم پرداخت و مطالب نوبختي را تفصيل داد. نوبختي قبل از شيخ مفيد ميزيسته و بخشي از انشعابات فرعي شيعيان پس از امام عسكري(علیه السلام) را نوشته است. مذهب اماميه در يک قرن فاصله بين اين دو عالم رباني با رهبري مدبرانه، خردمندانه و هوشيارانه سفراي امام عصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) در دوران غيبت صغرا استحکام يافته بود. در اين دوره تلاشهاي علمي تعدادي از نخبگان برجسته فقه چون کليني (متوفاي 329 قمري و 940 ـ 941 ميلادي)، نعماني (متوفاي 360 قمري و 970 ـ 971 ميلادي)، ابن بابويه (متوفاي 381 قمري و 991 ـ 992 ميلادي) و پشتيباني از شکل تشيع امامي توسط سلسله شيعي مذهب آلبويه در بغداد، در تثبيت مذهب تشيع امامي مؤثر بود. مذهب تشيع در اين دوره به دليل نفوذ سلسلههاي فاطميان و آلبويه در سرزمينهاي مرکزي امپراتوري اسلامي، مستحکمترين بنيادهاي مذهبي و فکري خود را بنا نهاد و آثار معياري اعتقادات شيعي را براي نسلهاي آينده فراهم ساخت. آلبويه علوم شيعي را ترويج کردند و علماي رباني را از مکاتب گوناگون حمايت نمودند. اين امر به پرورش تفکر معتزلي کلام در ميان شيعيان کمک کرد. شيخ مفيد از درخشانترين چهرههاي متکلمان اين قرن بود که تلاشهاي فکري او سبب شد تا از بسطهاي آييني دورههاي قبلي بهرهبرداري کند و شکل مشخصي را به آيينهاي امامي دهد. بررسي ديدگاههاي شيخ مفيد و نوبختي در مورد فرقه قطعيه به وضوح از ديدگاه شيخ مفيد جانبداري ميکند؛ ديدگاهي که تأکيد دارد بخش مهمي از آيين در اين دوره شکل گرفته است. در نتيجه، بيان او را ميتوان به صورت ديدگاه بسطيافته و سيستمي امامت امام دوازدهم در نظر گرفت. به منظور آنکه بسط سيستمي تشيع دوازده امامي را در مورد غيبت امام دوازدهم بررسي کنيم، بيان شرح کامل شيخ مفيد از اماميه قطعيه اهميت خاصي دارد؛ همانگونه که در مورد گزارش نوبختي از فرقه دوازدهم پيش از اين توضيح داديم. شيخ مفيد ميگويد: چون ابومحمد حسن بن علي(علیهما السلام) درگذشت، چنانکه ابومحمد حسن بن موسي (نوبختي)، که خدا از او خشنود باد، گزارش ميدهد، هوادارانش به چهارده فرقه تقسيم شدند. اکثر آنها، امامت پسرش، قائم منتظر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) را پذيرفتند. آنان ولادت حضرتش را تصديق کردند و شاهد نص امامت او توسط پدرش بودند. آنان اعتقاد دارند که او همان کسي است که پس از پيامبر خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ميآيد و مهدي مردم است. به اعتقاد ايشان او دو نوع غيبت دارد که يکي از ديگري طولانيتر است. نخستين غيبت کوتاهتر بوده (القصري) و در طول آن، امام (دوازدهم) نوابي (سفيران) دارد که واسطه بين او و مردمند. آنان به اسناد بعضي از رهبران موثقشان روايت ميکنند که ابومحمد حسن بن علی(علیه السلام) او (پسرش) را به آنها معرفي کرده و شخص او را به ايشان نشان داده است. با وجود اين، در مورد او بعد از فوت پدرش اتفاق نظر ندارند. بسياري از آنها اعتقاد دارند که در زمان شهادت پدرش در سال 260 قمري، (873 ـ 874 ميلادي) پنج ساله بوده و قائم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) در سال 255قمري (868 ـ 869 ميلادي) به دنيا آمده است. با وجود اين، عقيده بعضي آن است که او در سال 252 قمري (866 ـ 867 ميلادي) چشم به جهان گشوده و بنابراين، در هنگام مرگ پدر هشت ساله بوده است. باز هم برخي ديگر بر اين باورند که پدرش دار فاني را وداع نکرده تا آنکه خدا فکر قائم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) را کامل نمايد و او را حکمت آموزد و به او حکم خطا ناپذير (فصل الخطاب) دهد و وي را از ساير خلق ممتاز سازد؛ زیرا او خاتم حجج (ختمالحجه)، وصي الاوصياء و قائم عصر است. توجيه امکان اين امر بر پايه عقلانيت استوار بوده و عدم امکان از آن زدوده شده است. (اگر ميتوانند ثابت کنند که اين امر امکان ناپذير است). اين امر نشان از قدرت الهي دارد، چنانکه درباره عيسي(علیه السلام) بيان ميفرمايد: «و او در گهواره با مردم سخن ميگويد.» و در داستان يحيي ميفرمايد: «و ما به او در دوران کودکي حکمت (نبوت) بخشيديم.» اينان معتقدند که صاحبالأمر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) زنده است و هرگز نمرده و نخواهد مرد، حتي اگر هزار سال (يا بيشتر) زندگي کند، تا آنکه جهان را از عدالت و مساوات پر کند، آن چنانکه با ظلم و بيعدالتي پر شده است و در زمان ظهورش جوان و قوي است و چهره مردي سيساله دارد. آنان اين (ويژگيها) را با استناد به معجزات او اثبات ميکنند و اينها را به دلايل و نشانهها(ي وجود مبارکش) ميگيرند.» گويا شيخ مفيد، علاوه بر گزارش جزئيات غيبت و نقش امام دوازدهم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) به عنوان مهدي(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) در گزارش خود، دو نکته ديگر را متوجه بوده است که امکان دارد مخالفان اماميه آن را نقد کرده باشند: نکته اول، اين امکان که امام حتي در نوباوگي و کودکي نيز صاحب قدرت و مسئوليت شده و حجت خدا گرديده و نکته دوم امکان عمر طولاني او در دوران غيبت است. در مورد نکته اول، شيخ مفيد با نقل آياتي از قرآن کريم درباره عيسي و يحيي(علیهما السلام) به تأييد مطلب ميپردازد. در مورد نکته دوم نيز دفاع ميکند که مهدي(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) امام منجي خواهد بود و هواداران او با معجزاتش و علاماتش او را به صورت جواني مشاهده ميکنند. اين استدلال ممکن است به بخشهايي از اثر ابن بابويه درباره امام دوازدهم بازگردد که در آن فهرست کساني را روايت کرده که از عمر بسيار طولاني (معمرون) برخوردار بودهاند و يا امام عصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) را هميشه در چهره جواني ديدهاند. اينان شخصيتهاي موثق و اعتمادپذيري بودهاند که وجود مبارک و معجزات امام دوازدهم را گزارش کردهاند. عاري بودن اين ديدگاه از هرگونه نقدي از جانب ديدگاههاي فطحيه يا واقفيه، انشاي شيخ مفيد را به اثبات ميرساند که امام دوازدهم به عنوان خاتم حجج الهي و امام منجي که در آينده نزديکي ظهور خواهد کرد، شناخته شده است. از اين رو، امکان دارد از اين دوره به بعد واژه «اماميه» مترادف با «قطعيه» يا «اثناعشريه» به کار رفته باشد. همچنين قبل از شيخ مفيد، عنوان قائم به قائم منتظر معين شد و تنها شيخ مفيد آن را به کار برد. در منابع اوليه اماميه به دليل آنکه اماميه از افشاي نام امام عصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) منع شده بودند، از عناوين متعددي براي امام دوازدهم استفاده ميشده است. برخي از اين عناوين بر ديگران برتري داشتهاند. عناوين مهدي، قائم، صاحبالأمر و حجت که در منابع گوناگون جداگانه مورد بحث قرار ميگيرند، فراواني بيشتري دارند. اين عناوين درک و الهام اماميه را از نقش آخرين امام معصوم گزارش ميدهند. عناوين مهدي و قائم تأکيد بيشتري بر نقش سياسي امام دوازدهم دارد تا جنبه انجامشناسي جهان و منجيگرايي آن حضرت که البته اشاره ضمني به آن در واژه مهدي(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) ديده ميشود. صاحبالأمر عنواني است که اساساً بر طبيعت امام به عنوان وارث رسالت پيامبر خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دلالت دارد. تفاوت بارزي که در بيان شيخ مفيد و نوبختي ملاحظه ميشود، در جنبههاي آييني مشخص فرقه اماميه به شمار ميرود که بر اين عناوين نهاده شده است. مطالعه منابع اوليه اين دوره ما را بدين نکته رهنمون ميسازد که تصور کنيم حداقل در آغاز تاريخ اماميه (اواخر قرن سوم و آغاز قرن چهارم قمري و نهم و دهم ميلادي) نقش امام دوازدهم بيشتر به صورت قائم و صاحبالأمر درک ميشده و مهدويت آن حضرت به عنوان منجي انتهاي تاريخ برجسته نشده و مورد تأکيد قرار نداشته است. عنوان مهدي، با بازتابهاي منجيگرايي، ويژگي برجسته اعتقادات شيعي را در دوره بعد از غيبت صغرا (873 ـ 945ميلادي) نمايان ميسازد. غيبت کبراي امام دوازدهم از عوامل مؤثر درونيسازي نقش مهدي منتظر و مهدي آخرالزمان است و آن را توجيه منطقي ميكند؛ به ويژه آنکه با خلافت حاکم خلفاي جور، امکان دستيابي به استقرار عدالت حقيقي اسلامي از بين رفته بود. بسط اخير در آيين امامت امام غايب منتظر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) اوج تلاشهاي اعتدال گونه امام جعفر صادق(علیه السلام) را که از نيمه قرن دوم هجري (قرن هشتم ميلادي) شروع شده بود، نشان ميدهد. از اين رو، اميد به ظهور آينده امام عصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) نيروي اعتدال در ميان اماميه را به وجود آورد و آنان هرگونه اقدام سياسي را به ظهور مهدي منتظر قائم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) سپردند. اين عناوين بر اين نکته تأکيد دارد که در دوره شيخ مفيد منجيگرايي اثناعشري بسط کامل يافته است. حرکت مؤثر سکوت سياسي (تقيه) که با هدف همزيستي مسالمتآميز در جامعه مسلمين انجام شد، در عين حال آنان را به عقايد اختصاصي خود به ويژه امامت حجت غايب عصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) پايبند نمود. عنوان قائم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) به نظر ميرسد ترجمهاي که ماسينيون از اين عنوان ارائه داده، با آنچه در خود کلمه بدان اشاره ضمني شده، خيلي نزديک باشد و با نظريه علماي اماميه در احاديثي که به اسناد خود از امامان معصوم نقل کردهاند، همگرايي و سازگاري دارد. براي نمونه، شخصي موسوم به ابوسعيد خراساني از اصحاب امام جعفرصادق(علیه السلام) از آن حضرت ميپرسد: «چرا قائم به قائم معروف شده است؟» امام پاسخ ميدهد: «زيرا او پس از مرگش (فراموششدن يادش) براي يک امر مهم با اراده الهي قيام خواهد کرد.» در روايت ديگري به اسناد از امام باقر(علیه السلام) نقل ميشود: «وظيفه ما به شخصي شباهت دارد که خدا او را صد سال ميميراند و آنگاه دوباره برميانگيزاند.» به نظر ميرسد، برخي از فرقهها رستاخيز قائم را پس از مرگ پذيرفتهاند، چنانکه پيشتر در گزارش فرقه دوم نوبختي گذشت، ولي پس از آنها علماي اماميه مانند شيخ طوسي در حمايت از آيين امامت امام هميشه زنده حاضر ميگويند که قائم آن نيست که پس از مرگ قيام کند؛ زيرا بنابر چنين فرضي لازم ميآيد که زمين تا رجعت او از حجت خالي باشد. پس از آن در قرن دهم هجري (شانزدهم ميلادي) علامه محمدباقر مجلسي به دفاع از ديدگاه اماميه ميپردازد و تفسيري دلنشين را از احاديث فوق ارائه ميدهد. او روايات مرگ قائم را داراي صورت نمادين ميداند. به عبارت ديگر، ياد قائم در دلهاي مردم ميميرد تا آنجا که تصور ميکنند استخوانهاي او از هم پاشيده است. سپس، آنچنانکه خدا در مورد عزير پيامبر انجام داد و او را بعد از صد سال مرگ واقعي زندگي بخشيد، قائم را دوباره ظاهر خواهد کرد. استدلال ديگري که علامه مجلسي در تأييد اين موضوع به کار ميبرد و در ميان محدثان مسلمان معمول است، واحد (نادر) شمردن اين احاديث است كه آنها را نامعتبر ميشمرد، مگر آنکه توثيق گردند. احاديث شاذ و نادر در پي هم گزارش نشدهاند و به منظور حصول اطمينان بايد مطمئن شد که راوي آن کاملاً مورد اعتماد باشد. نعماني که اثر او منبع اصلي در موضوع غيبت به شمار ميآيد، در دوران غيبت صغرای امام دوازدهم ميزيسته است. او عنوان قائم را در اثرش بر عنوان مهدي ترجيح ميدهد و ترکيب «القائم المهدي» را به کار ميبرد. به نظر ميرسد، اين ترکيب را نخستين بار او به کار برده باشد. علاوه بر آن، استفاده از اين ترکيب دلالت بر آن دارد که قائم عنوان اصلي است و مهدي جنبه فرعي دارد. به علاوه، حديثي وجود دارد که شيعيان نخستين، در مورد اين عنوان متحير شدهاند. ابوبصير، يکي از اصحاب امام صادق(علیه السلام) از آن حضرت ميپرسد: «آيا مهدي و قائم يکي هستند (يک شخص هستند)» امام پاسخ ميفرمايد: «بلي!» از اينرو پرسيده شد: «چرا او را مهدي مينامند؟» و در پاسخ فرمودند: «زيرا او به امور سرّي هدايت ميکند و قائم ناميده ميشود چون پس از مرگ براي وظيفه مهمي قيام خواهد کرد.» نعماني روايت ديگري را با مطلبي شبيه به آن از امام محمدباقر(علیه السلام) روايت ميکند که فرموده است: چون قائم آلمحمد(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) قيام کند، اموال را در ميان مردم با مساوات توزيع نمايد و در بين مردم عدالت را استقرار بخشد. از اين رو، آنان که از او اطاعت کنند، از خدا اطاعت کردهاند و آنان که با او ستيزه جويند، با خدا ستيزه کردهاند. اما او را مهدي خوانند که هدايتگر است؛ چون مردم را به اسرار (امر الخفي) هدايت خواهد کرد و تورات و ساير کتب آسماني را از غاري بيرون خواهد آورد و با اهل تورات با تورات و با اهل انجيل با انجيل و با اهل قرآن با قرآن حکومت خواهد کرد. اين روايت بر اهميت عنوان قائم در منابع اصلي اماميه نور بيشتري ميتاباند و به نظر ميرسد استفاده از واژه مهدي تنها به صفت آن حضرت اشاره داشته باشد. همه امامان قائمند. زماني از امام پنجم محمدباقر(علیه السلام) درباره قائم سؤال شد. او به امام ششم جعفرصادق(علیه السلام) اشاره كرد و فرمود: «به خدا، او قائم آلمحمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است.» چون امام باقر(علیه السلام) به شهادت رسيد (113 قمري و 731 ـ 732 ميلادي)، شخصي که آن حديث را از امام شهيد شنيده بود، نزد امام ششم آمد و روايت مذکور را نزد آن حضرت نقل کرد. امام ششم(علیه السلام) فرمود: «روايت جابر صحيح است.» آنگاه افزود: «آيا شما معتقد نيستيد که امامي که بعد از امام ديگر ميآيد، قائم است؟» وظيفه قائم در بعضي از احاديث بر وظيفه خاص آخرين قائم تأکيد ويژهاي شده است، چنانکه گزارش زير نشان ميدهد که همه امامان قائم بودهاند: ... ولي قائميکه علم پيامبر، لباس يوسف، عصاي موسي و انگشتري سليمان را به ارث ميبرد، همان شخصيتي است که بار ديگر عَلَم پيامبر را که آخرين بار امام علي(علیه السلام) آن را در جنگ جمل گشود، باز خواهد کرد. علامه مجلسي در شرحي که بر کتاب کافي ثقةالإسلام کليني نگاشته، چنين شرح ميدهد که قائم در احاديث شيعي به شخصي برميگردد که با شمشير قيام خواهد کرد و اين امر درباره همه امامان، به ويژه آخرين امام کاربرد دارد، اما گاهي امامان آن را به صورت «القائم بالاُمّة» به کار بردهاند، بدين معنا که در مورد تمام امامان صادق است و زماني به صورت «القائم بالجهاد» به کار ميرود که وظيفه جهاد مقدس را انجام ميدهد که در مورد آخرين امام نيز به کار ميرود. مجلسي گزينش اين شيوه را از آن روي ميداند كه امامان ميخواستهاند شيعيانِ منتظر قيام قائم عليه شرايط دشوار را نااميد نسازند. بنابراين، امام دوازدهم، قائم است؛ زيرا عليه بيعدالتي قيام خواهد كرد. از اين رو، او همان کسي است که انتقام خون امام حسين(علیه السلام) در کربلا را ميگيرد. فرشتگان به درگاه خدا زاري ميکنند و ميگويند: «اي خدا! آيا آنان با برگزيده تو، حسين(علیه السلام)، اينگونه رفتار کردند؟» او میفرمايد: «خدا براي آنان (دشمنان حسين(علیه السلام)) خروش قائم را برميانگيزاند.» مجلسي ميافزايد: بدينگونه خدا از آنان که به او ظلم کردند، انتقام خواهد گرفت. قائم مردم را به اسلام دعوت ميکند، همانگونه که پيامبر خدا چنين کرد. وظيفه اصلي سياسي قائم فريادرسي ستمهايي است که امت بر خاندان پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) تحميل کردهاند. اين تأکيد سياسي در وظيفه قائم به اندازهاي است که اماميه معتقدند او خلافتها و حکومتهاي اموي و عباسيگونه را که هرگز شمشيرهاي خود را از خاندان پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) باز نداشتهاند، جايگزين خواهد کرد. بيشتر شيعيان چنين شعار ميدهند: استقرار عدالت و مساوات در زمين. جهاد، ويژگي قائم آخرين است و امامان از امام صادق(علیه السلام) به بعد بر آن تأکيد ميورزيدند تا با انتظار پيروان خود را به استقرار نظم عادلانه تسکين بخشند، اما جنبه انقلابي وظيفه قائم ادامه يافت و در متون مربوط به امام دوازدهم مورد تأکيد قرار گرفت. پس از آن، وقتي دولت صفوي روي کار آمد و تشيع امامي را به عنوان مذهب رسمياعلام داشت، فصل نوي را در تاريخ امامت گشود. احاديث درباره نقش موقت قائم تفسير شد و با پيشرفت امور به شاه اسماعيل صفوي (967 ـ 968 قمري و 1501 ميلادي) تطبيق داده شد. سيد ميرلوحي، عالم معاصر مجلسي و چهره برجسته ديني دوران صفوي، چنين حديثي را نقل ميکند و در نقد ترجمه تفسير گونه حديث درباره قائم، روايت زير را از امام صادق(علیه السلام) ميآورد که گفتهاند: وقتي قائم در خراسان قيام کند، رهسپار كوفه ميشود و از آنجا به مولتان و از مسير جزيره بنوکوان ميگذرد، ولي قائم در ميان ما از گيلان در بين مردم ديلم ظهور خواهد کرد و براي پسرم پرچمهاي ترکي ظاهر خواهد شد. اين حديث، بنا به آنچه سيد مير لوحي ميگويد، توسط مجلسي به زبان فارسي به صورت زير بازگردانده شده است: وقتي شاهي در خراسان قيام کند و کوفه و مولتان را فتح نمايد و از جزيره بنوکوان بگذرد که در نزديکي بصره قرار دارد، در آن زمان شاهي در گيلان ظهور خواهد کرد که مورد حمايت و ياري مردم برکه در حوالي استرآباد واقع شده، قرار خواهد گرفت. آنگاه مجلسي ميافزايد: واضح است که شخصي که در خراسان قيام کند، دلالت بر امير ترکان چنگيزخان... دارد و... و شخصي که در گيلان برميخيزد، دلالت بر شاه دين پناه، شاه اسماعيل صفوي دارد، که خدايش در روز رستاخيز او را با امامان معصوم محشور نمايد. بدين سبب است که امام ششم(علیه السلام) در اين حديث از او به عنوان «پسرش» اشاره کرده است. ترديدي نيست که بعدها در بيان اين حديث، جعلي صورت گرفته است، اما نکته مهميکه بايد آن را به خاطر سپرد اين است که مجلسي با کاميابي توانسته بود شاه اسماعيل صفوي را شناسايي کند. موفقيت سياسي او در برقراري و ترويج مذهب اماميه به عنوان مذهب رسميکشور هدف اصلي تفسير مجلسي بود که آن را به نقش قائم آلمحمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ميپيوست. منابع اصلي اماميه نشان ميدهند که شيعيان از هنگام غيبت امام دوازدهم امکان موفقيت سياسي قائم را در آيندهاي نزديک انتظار ميکشيدهاند، نه در آخرالزمان که به آيين غیبت نسبت داده ميشود. عنوان «صاحبالأمر» نيز که براي امام دوازدهم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) به کار ميرود، دليل ديگري بر مدعاي ماست. عنوان صاحبالأمر صاحبالأمر عنوان ديگر امام دوازدهم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) است که در کنار و همراه با قائم ظاهر ميشود. زماني از امام جعفرصادق(علیه السلام) پرسيده شد که آيا آن حضرت همان صاحبالأمري هستند که شيعيان انتظار ظهور او را ميکشند. امام پاسخ فرمود که نه او و نه فرزندش و نه فرزند فرزندش هيچ کدام صاحبالأمر نيستند؛ زيرا صاحبالأمر کسي است که زمين را از عدالت پر ميکند، همانگونه که از ظلم و شر پر شده است. امام افزود كه بين امامان دوره فترتي وجود دارد، همانگونه که قبل از ظهور پيامبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) (بين پيامبران) وجود داشته است. کليني روايت ديگري را نقل ميکند که عبدالله عطا، از ياران نزديک امام محمدباقر(علیه السلام)، روزي به امام اصرار کرد تا قيام کند؛ زيرا هم پيروان بسياري در عراق دارد و هم از موقعيت منحصر به فردي در خاندان پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) برخوردار است. امام با جملات زير پاسخ فرمود که او صاحبالأمر نيست و صاحبالأمر همان شخصيتي به شمار ميرود که ولادتش از مردم مخفي نگاه داشته شده است. امام باقر(علیه السلام) افزود: او مولاي شماست. مطمئناً هيچ کس در بين ما (امامان) نيست که در ميان مردم شناخته شود و بتواند از مرگ ظالمانه (که به او تحميل ميشود) رهايي يابد. اين تصور وجود دارد که صاحبالأمر با شمشير قيام خواهد کرد و با همه کساني که به اهلبيت بدي کردهاند، خواهد جنگيد. در نتيجه او «صاحبالسيف» (مولاي شمشير) است. مهمتر آنکه زمان دقيق ظهور صاحبالسيف را معين کردهاند. همانگونه که انتظار ميرود، احاديث متعددي روز عاشورا را روز ظهور آن حضرت دانستهاند. دهم محرم، روزي است که امام حسين(علیه السلام) در کربلا به شهادت رسيدند؛ روزي است که خاندان پيامبر توسط امويان مورد ستم قرار گرفتند. روز عاشورا در ادبيات مقدس شيعي مظهر ظلمهايي است که به خاندان پيامبر تحميل شده و روزي است که مطالبات اهلبيت را که صالحترين، عادلترين و شايستهترين جانشينان پيامبر بودهاند، مطرح ميسازد و به نمايش درميآورد. اين همه بر اين نکته تأکيد دارد که شيعيان نخستين در انتظار بودند تا نه تنها امام دوازدهم بلکه ساير اسلاف پاک از امامان در برابر وضع موجود قيام کنند و از رنجها و شکايات خود در برابر مقامات خلافت فريادرسي مينمودند. کليني حديث مهمي را حفظ کرده که نشان ميدهد شيعيان، بيش از هر چيز ديگر از امامانشان انتظار داشتند تا نظارت کامل صحيفه سياسي را عهدهدار شوند و امور را در جاي خود قرار دهند، در حالي که امامان با درايت تمام از بيهودگي هر گونه اقدام مستقيم سياسي آگاه بودند و هواداران خود را به انتظار آينده تشويق ميکردند که قائم و صاحبالأمر از پرده غيبت بيرون ميآيد و نظام عدل را برپا ميدارد. يکي از ياران نزديک امام هشتم علي بن موسي(علیهما السلام)، شايد بعد از انتصاب آن حضرت به ولايت عهدي، به امام عرض کرد که اميد دارد ايشان صاحبالأمر باشد و خدا امامت را آشکارا به ايشان ارزاني دارد، بيآنکه نيازي به شمشير باشد؛ زيرا مردم با ايشان بيعت کرده بودند و سکه به نامشان زده شده بود. امام پاسخ فرمود که هيچ امامي در ميان ما نيست که پس از آنکه مشهور شود، مرجعيت ديني گردد و آشکارا وجوهات دريافت دارد و به زهر جفا به شهادت نرسد. اين وضعيت همچنان ادامه مييابد تا آنکه «خدا کودکي را از ميان ما به امامت برگزيند، که تولد و رشد و نموش پنهان گرديده و نژاد و نسب او به خوبي شناخته شده باشد.» تاکنون به تفصيل دو عنوان حضرت وليعصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) امام دوازدهم را که بسيار در مورد آن حضرت به کار رفته و در احاديث اصيل شيعي آمده، بحث کرديم و دلالتهاي ضمني آنها را به تفصيل بيان داشتيم. هر دو عنوان، بر مسئوليت سياسي و دنيوي آن امام بيشتر تأکيد مينمودند تا شخصيت نجاتبخشي مهدي که در آخرالزمان ظهور ميکند. به نظر ميرسد، اهميت منجيگرايي مهدويت مفهوم بعدي باشد؛ زيرا حتي کلمه مهدي، همانگونه که پيش از اين بدان اشاره شد، در آغاز نظريه متفاوتي را مينمود و به صورت يک علامت خاص در امامت شيعي به کار ميرفته که نشان از دانشي به امور سرّي و کتب وحي الهي بوده است. اين مفهوم براي کلمه مهدي و کاربرد آن که حتي نويسندگان اماميه معاصر مفهوم آن را پذيرفتهاند، بايد بررسي گردد. امام دوازدهم به مهدي شهرت يافته، زيرا او خود راه را يافته و وظيفه هدايت انسان به او واگذار شده است. آنان که تحت حکومت او ميزيند، همگي مسلمان و پيرو قرآن خواهند بود. اين توضيح از واژه مهدي با آنچه در عنوان قائم از آن سخن رفت و در منابع اوليه اماميه به کار گرفته ميشد. همخواني دارد و به نظر ميرسد مترادف با قائم، به کار رفته باشد و يا محتملتر آنکه بيان وظيفه قائم را با تأکيد بر نقش نجاتبخشي در طول دوره غيبت امام دوازدهم تکميل کند. تأخير در برقراري عدالت و مساوات در آينده، عامل مهمي براي تأكيد بر نقش مهدويت به عنوان منجي اسلامي بود؛ علاوه بر آن که او قائم خاندان پيامبر بوده، حجت خداست؛ عنوان ديگري که در زير بحث خواهد شد. اين عنوان در فرهنگ اماميه معروفترين عنوان امام دوازدهم به شمار ميآيد و شايد تنها عنواني باشد که نقش مذهبي امام دوازدهم را نشان دهد. وقتي اين عنوان همراه با قائم يا صاحبالأمر به کار رود، با خود تصوير کاملي از آيين امامت را آنچنانکه در آموزههاي اماميه آمده، ارائه ميدهد. عنوان حجت همانگونه که پيش از اين اشاره شد، تمام امامان شيعه حجت خدايند و بدين ترتيب از شايستگي ويژهاي برخوردارند که به آنان حق ميدهد تا عليه کساني که از قبول امر الهي و پيروي از دستورهاي ايشان سرباز ميزنند، شهادت دهند. امامان شيعه تنها حجتهاي وجود خدا و وجود الهي وي در زمينند. به عبارت ديگر، امامان به عنوان حجت، مقامات شايسته مذهبي هستند که خداوند آنها را به دليل شايستگي و مسئوليت خاصشان به منصب حجت خود در ميان مردم برگزيده است. ايشان الگوي قداست بوده و مردم را به کسب معارف الهي فرا ميخوانند. از اينرو، حجت خدا، امام علي بن ابيطالب(علیه السلام)، در خطبهاي که به گونهاي گسترده از آن حضرت روايت شده، به درگاه خدا دعا ميکند كه حجتهاي خود را يکي پس از ديگري در ميان مردم نصب نمايد تا انسان را به دين حق هدايت کنند و خدا را به مردم بشناسانند تا خداجويان خداباور از هم پراکنده و پايمال نشوند؛ حجتهاي الهي ممکن است ظاهر باشند و مورد اطاعت هم قرار نگيرند، يا پنهان باشند و عدهاي ظهورشان را انتظار کشند. از اين رو، حجج الهي مردم را به دين حق هدايت ميکنند و خدا را به مردم ميشناسانند. اين مهم ايجاب ميکند تا حجت الهي عاليترين مسئوليت امور ديني را عهدهدار باشد و به دليل شايستگيهايش در علوم الهي بتوان به او تکيه کرد. روايت ديگري به استناد خود امام صادق(علیه السلام) بر نقش مذهبي حجت تأکيد ميورزد و ميفرمايد: «حجت خدا در زمين باقي است. او حلال و حرام خدا را ميداند و مردم را به راه خدا دعوت ميکند.» در اين مفهوم، امام دوازدهم، حجت خدا ناميده ميشود، گرچه مأخذها افشاي نام او را حرام ميدانند. از امامهادي(علیه السلام) دهمين امام که تعداد اندکي حديث از او روايت شده، نقل ميشود: «جانشين من حسن (عسكري) است. شما (پيروانم) چگونه با جانشين او رفتار ميکنيد؟» راوي پرسيد: «اي پسر پيامبر! منظورتان چيست؟» امام فرمود: «چون شما سيماي او را نخواهيد ديد و اجازه نداريد تا نام او را بر زبان آوريد.» راوي پرسيد: «پس چگونه او را نام ببريم؟» امام پاسخ داد: «او را حجت خاندان پيامبر بخوانيد.» از اين رو، امام دوازدهم، حجة بن الحسن العسكري ناميده شد. در نتيجه، عنوان حجت به صورت اسم آن حضرت در آمد. امام ششم جعفرصادق(علیه السلام) در يکي از مباحثي که با اصحاب خود داشت، ضرورت وجود حجت را براي بقاي عالم تبيين فرمود. بنا به ديدگاه امام صادق(علیه السلام)، آنکه به او وحي نميشود، بايد پيامبري را جويد که اطاعتش واجب است. پيامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) حجت خدا بر خلق بود و چون او رحلت کرد، علي(علیه السلام) حجتي بود که جانشين او شد. قرآن کريم، که برخي از مسلمين آن را حجت ميشمرند، به هيچ وجه نميتواند حجت باشد؛ زيرا کتاب خدا خود به متولياي نياز دارد که حقيقت را باز گويد و گروههايي که آياتي از قرآن را ميخوانند و بدان ايمان ندارند، چون مرجئه، قدريه و حتي زنادقه و علماي بزرگ قرآن را هم مغلوب ميسازند، نتوانند بر او چيره شوند. متولي قرآن پس از پيامبر اعظم(صلّی الله علیه و آله و سلّم)، امام علي(علیه السلام) «مفترض الطاعه» بود که هر چه از قرآن ميگفت، صحت داشت. در اين مفهوم، امام علي(علیه السلام) و ساير امامان به مفاهيم باطني قرآن عالم بودهاند و علم لدني داشتهاند که ديگران از آن محروم بودهاند. آنان حجت خدا بر مردمند و تنها آنان که شايستگانند و واجد شرايط، ميتوانند کلام الهي را تفسير كنند. از اين رو، پيامبر و امام هر دو حجت خدايند و همتاي هم، حجت بعدي (امام) وظيفه مهمتري را بر عهده دارد؛ تفسير حقيقي وحي با اوست؛ زيرا در غير اين صورت، در دست کساني که شايسته اجراي اين وظيفه قاطع نيستند، قرار ميگيرد. بنابراين، در آثار کلامي واژه حجت، به مقولهاي دلالت دارد که از پيامبران و امامان تشکيل ميشود. هميشه يکي از آنان به عنوان راهنماي اراده الهي بر زمين بايد وجود داشته باشد، آنچنانکه امام صادق(علیه السلام) بيان فرمود. تنها چنان حجت الهي با اين ظرفيت فکري عالمانه خطا ناپذيرست است که ميتواند مسائل مذهبي را حل و فصل کند و از تفسير نادرست قرآن، پيشگيري نمايد. اينان مفسران مسئول شايسته کلام خدايند. بنا به اعتقاد اماميه، در حال حاضر چنين مقام شايستهاي در اختيار امام دوازدهم حضرت حجة بن الحسن العسکري قرار دارد. بنابر گفته ابن بابويه (متوفاي 381 قمري و 991 ـ 992 ميلادي) معتزله از ديدگاههاي اماميه درباره حجت غايب انتقاد ميکنند و ميگويند اين شخص چگونه ميتواند حجت خدا باشد، در حالي که مردم حتي او را نديده و يا نشناختهاند. ابن بابويه در ردّ گفتار آنان پاسخ ميدهد که حجت غايب چون قلب در بدن است که در عين حال که در سينه پنهان است، مهمترين نقش حياتي را در هدايت بخشهاي مختلف بدن انسان به بهترين گونه ايفا کند. بنابراين، عنوان حجت، که غالباً در مورد امام دوازدهم به کار ميرود، بر جنبههاي مذهبي و روحاني وظايف آن حضرت تأکيد ميورزد، در حالي که عناوين قائم و صاحبالأمر بر نقش آن امام به عنوان حاکم مطلوب (ايدهآل) اسلام، که برپا دارنده و بازگرداننده عدالت در جهان است، تکيه دارد. امام دوزادهم؛ مهدي الأنام (مهدي مردم) اعتقاد به امام منجي و داراي علم لدني، به هدف استقرار عدالت راستين اسلامي در ميان مستضعفان حتي قبل از قرن چهارم قمري (دهم ميلادي) در ميان مسلمانان چنان شايع بود که در دهههاي آخر حکومت اموي، الهامات و انديشههاي بسياري را تسخير کرد. از اين رو، چون اماميه درگير موضوع جانشيني امام عسكري(علیه السلام) شدند، نقش نجاتبخشي و منجيگرايي امام بعدي، اساس تمام فرقههاي اماميه را تشکيل داد. در آغاز لقب مهدي که گاهي همراه با قائم ظاهر ميشد، تنها حاکم ايدهآل اسلامي را مشخص مينمود، اما با تأخيري که در انتقال بزرگ اجتماعي تحت فرمان مهدي صورت گرفت، اين واژه در شيعه اماميه آهنگ سرانجام شناسي عالم را به خود يافت. امامت امام دوازدهم با توجه به اين مفهوم که جنبه منحصر به فردي داشت، بر اين نکته اساسي تأکيد شد که او تنها مهدي حقيقي و موعود راستين در احاديث پيامبر است و وظيفهاي متفاوت از قائم و صاحبالأمر دارد. به نظر ميرسد، به غير از عنصر زمان دو دليل ديگر در شکلگيري اين نظريه مؤثر بودند: نخست آنكه، طولاني شدن غيبت آن حضرت اعتقاد بسياري از پيروانش را تکان داد. اينان ميبايست دوباره مطمئن شوند که او مهدي از پيش تعيين شده است و موعود پيامبر خداست که در انتظار فرمان الهي است تا در زمان مقرر ظهور کند. در اين ميان، هواداران امام ميبايست با هوشياري آمادگي لازم را براي ظهور مهدي کسب کنند. ابن بابويه، در مقدمه کتاب کمالالدين و تمامالنعمه که درباره امام دوازدهم نوشته، دليل نگارش اثر خود را چنين بيان ميدارد: انگيزهام از نگارش اين کتاب آن بود که چون از انجام زيارت مرقد مولايم امام ابوالحسن الرضا (علیه السلام) فارغ شدم، به نيشابور بازگشتم و در آنجا مدتي اقامت گزيدم و در اين دوره اقامت موقتيام متوجه شدم بسياري از شيعيان که به ديدارم ميآمدند، درباره غيبت (امام دوازدهم ) گيج و گمراه شده و درباره قائم در شک بوده و منحرف شده بودند. نقل قول فوق نشان ميدهد که چگونه علماي اماميه در درون جامعه تشيع با وضعيت دشواري مواجه شده بودند. ديگر آنكه عنوان مهدي با دلالت ضمني بر سرانجامشناسي جهان از القاب ديگر امام دوازدهم چون قائم و حجت، از معروفيت بيشتري برخوردار بوده است. حديث مهدي، تا اواخر قرن چهارم (اوايل قرن دهم ميلادي) حتي در ميان اهلسنت پذيرش همگاني داشت. آنان علي(علیه السلام) را همان شخصيت بي همتايي ميدانستند که پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اسرار باطني دين را به او آموخت و به وي انتقال داد. در حقيقت، روشنسازي آغازين واژه مهدي بر ويژگي بعدي امام دوازدهم تأکيد ميکرد. اما تأکيد بر نقش نجات بخشي آن حضرت، تأييد امامت امام غايب در برابر اشکالاتي بود که مخالفان اماميه مطرح ميکردند. بنابراين، مهدويت امام دوازدهم برجستهترين ويژگي تشيع اثناعشري شد. تنها او توانايي برقرارسازي ايمان حقيقي را در جامعه بشري دارد و تنها او ميتواند جهان را از شر مستکبران ظالم در آخر الزمان رهايي بخشد. اين اعتقاد، اماميه را ياري داد تا در برابر حکومت ظالمانه خلفا استقامت کنند. در اين ميان، شيعيان به نواب منصوب امام مراجعه كردند. نواب امام عصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) متوليان دستورهاي او در دوران غيبت بوده و هستند و چنانکه خواهد آمد، مسئوليتهاي بسيار سنگيني را در گردآوري دادههاي لازم و ايجاد رابطه معنوي با امام غايب برعهده داشتهاند تا اميد به امام زمان زنده را در دلها نگه دارند و به شيعيان بياموزند و پيوسته يادآور شوند که هيچ عملي با فضيلتتر از معرفت امام وجود ندارد؛ زيرا «آن كس که امام خود را بشناسد و قبل از قيام صاحبالأمر بميرد، چون کسي است که در ارتش امام و تحت لواي او ميجنگند.» در ادامه، متون مقدس را که درباره امام دوازدهم نگارش يافته، بررسي خواهيم کرد. اين متون به بررسي ويژگيهاي امام مهدي(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) در مذهب اماميه ميپردازد. ولادت معجزه گونه مهدي(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) اماميه به طور کلي، ولادت امامان جايگاه مهمي در تاريخ قديسان شيعه دارد، زيرا هيچ يک از منابع تاريخي آنچه را متون مقدس اماميه برايمان حفظ کردهاند، گزارش نميدهند. به علاوه، اگر آثار تاريخي به جا مانده از امثال شيخ مفيد در شرح رويدادهاي خارقالعاده پيرامون تولد امامان را بنگريم، اين آثار در مقوله شرح حال اوليا و قديسان قرار ميگيرد. در آثاري که شيعيان خود در سيره امامان نوشتهاند، بسيار دشوار است تا خط متمايزي را بين اين دو نوع نوشتار ترسيم کنيم؛ زيرا ماجراها معمولاًًًً با داستانهاي مشابهي احاطه شده است که صوفيه درباره اوليا و مرشدان و اقطاب خود دارند. در مطالعه زندگي امامان شيعه به ويژه امام دوازدهم بر منابعي تکيه ميکنيم که نميتوان آنها را صرفاً تاريخي و يا منحصراً تاريخ اوليا و قديسان دانست. با وجود اين، منابع بررسي شده براي فهم دوره برجسته شدن نقش نجاتبخشي مهدي در مذهب اماميه اهميت فراوان دارد. بسياري از علما که با تکيه خاص به منابع غيرامامي به تفسير امامي ايده مهدويت پرداختهاند، به اين متون توجه نكردهاند. نوشتارهاي اماميه در اين موضوع، کليد فهم نيروي اعتقادي به شخصيت انسان معصوم والايي است که دير يا زود جهان را با عدالت پر ميکند. اين وجود مقدس، کسي جز امام دوازدهم شيعيان نيست. از اينرو، شايسته است تحليل جامع و بحثي جدي را به خود اختصاص دهد. اهميت ولادت امامان معصوم را به وضوح در احاديثي که درباره ماهيت وجودي و خلقت آنان روايت شده، ميتوان ملاحظه کرد. امامان بيشباهت به ديگر مردم خلق شده از خاک نيستند، بلکه ابتدا در اشکال نوري آفريده شدند. آنان بسيار قبل از آنکه عالم به وجود آيد، به حمد و ستايش خدا مشغول بودند. پيامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در حديثي طولاني خطاب به دخترشان حضرت فاطمه(علیها السلام) فرمودهاند: اي دخترم، خداي سبحان جل و علا، نگاهي به ساکنان زمين افکند و پدرت را به پيامبري برگزيد. آنگاه نگاه دومي انداخت و شوهرت علي(علیه السلام) را انتخاب نمود و او را برادر و وصي من قرار داد. سپس نگاه سومي انداخت و تو و مادرت را برگزيد و شما را دو بانوي زنان عالم کرد. آنگاه نگاه چهارمي انداخت و دو پسرت را انتخاب نمود و آن دو را دو سرور جوانان اهل بهشت قرارداد. سپس خدا در خلقت امامان چهره به عالم گشود و نگاهش اهلبيت(علیهم السلام) را آفريد که منبع اصلي حقيقي رحمت الهي به شمار ميآيند. بنابراين، در شبي که امام به دنيا ميآيد، هيچ کودکي به دنيا نميآيد، مگر آنکه از مؤمنان باشد و اگر مشرک در آن شب زاييده شود، خدا آن را به برکت امام تازه به دنيا آمده به مؤمن مبدل ميسازد. ولادت امام دوازدهم مهدي موعود و افضل امامان، به اندازه ولادت موسي و عيسي و حتي فراتر و مهمتر از آنها معجزهگونه است. ابنبابويه و شيخ طوسي داستان ولادت امام دوازدهم را به تفصيل بيان کردهاند، اما شيخ مفيد گزارش معجزهگونه ولادت امام عصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) را در ارشاد نياورده است. شيخ مفيد در بين علماي اوليه اماميه، نوشتارهايش را با متانت و عينيت ظاهري ارائه ميدهد. شايد توجيهپذير باشد که ضرورتي نميديده تا پاي جاي پاي ابنبابويه گذارد و در تنظيم اثرش درباره امام دوازدهم هدف متفاوتي را دنبال کرده است. وي کوشيده تا شيعيان سرگشته را به وجود مبارک امامشان مطمئن سازد. چنانکه خواهيم ديد، شيخ مفيد، نوشتارهاي ابنبابويه را حتي در موضوعاتي که به اصول دين و مذهب هم مربوط ميشود، بدون نقد نميپذيرد. شيخ طوسي که در مکتب شيخ مفيد تحصيل کرده بود، در نگارش اثرش در موضوع غيبت جا پاي شيخ مفيد گذاشت و هدف او را دنبال کرد و مطالبي را در اثرش گنجاند که براي زندگاني معنوي وفاداران و معتقدان به امامت امام دوازدهم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) مفيد است. پيش از اين، به مليت حضرت مهدي(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) و مادر آن حضرت در بحث پيرامون شهادت امام عسكري(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) پرداختیم. بنابر اين حديث، آن حضرت از کنيزي به نام نرجس به دنيا آمد. نرجس از روم شرقي بود. در اينباره باز هم شيخ مفيد از کنيز بودن، يا روميبودن نرجس سخني به ميان نميآورد. شيخ حسين بن عبدالوهاب، نويسنده ديگر شيعي که احتمالاً معاصر او بوده، معتقد است که مادر امام کنيز بوده و ميافزايد که بسياري از گزارشهاي موثق را بررسي کرده و ملاحظه نموده که نرجس کنيز حکيمه، دختر امام جواد(علیه السلام) و عمه امام عسكري(علیه السلام) بوده که در خانهاش ديده به جهان گشوده و رشد و نمو کرده است. روزي امام هادي(علیه السلام)، امام دهم، او را ميبيند و اعلام ميدارد از او شخصيتي به دنيا خواهد آمد که حامل فيض الهي است. نکته مهم ديگر آنکه مقايسههاي فراواني بين ولادت امام مهدي(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) و تولد موسي صورت گرفته و تشابه محيطهايي که نرجس و مادر موسي با آنها مواجه بودند، با هم بررسي شدهاند. اماميه نقل ميکنند که هم موسي(علیه السلام) و هم مهدي(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) با وجود تهديد حاکمان زمان ديده به جهان گشودند؛ زيرا حاکمان جور آگاه شده بودند که ظهور اين دو به حکمراني آنان خاتمه ميدهد. در نتيجه، خدا، که عالم به اسرار خفي و رويدادهاي آينده است، تمهيدات خاص خود را در مورد مادران آنها به عمل آورد تا بارداري آنان را تا زمان ولادت مخفي نگه دارد. داستان ولادت حضرت مهدي(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) به سبک شرح حال قديسان اماميه به زيبايي بيان شده است. گزارش آن در منابع ما قدري متفاوت مينمايد، اما به قديميترين گزارش که ابنبابويه آن را ثبت و ضبط کرده، تکيه ميشود. نقل زير، به خواننده در موضوع ولادت امام دوازدهم احساس مقدسي ميدهد و روشي را که اماميه در مورد آخرين امام خود تصور ميکنند، باز ميتاباند. او تنها امام مشروع بعد از امام عسکري(علیه السلام) است و تنها شخصيتي به شمار ميرود که از طريق او حقيقت و عدالت بار ديگر به پيروزي خواهد رسيد. علاوه بر آن، اين گزارش موقعيت ممتاز امام را که از کودکي با قدرت معجزه همراه بوده، نشان ميدهد و او را قادر ميسازد تا سرنوشت حقيقي امت را درک کند و منجي آخرالزمان گردد. بدون آنکه آموزههاي اماميه را درباره امام قائم و مهدي درک کنيم، مشکل است بتوانيم هدف چنين روايات مقدسي را بفهميم. ابنبابويه روايتي را از حکيمه نقل ميکند که جايگاه بسيار قاطعي دارد، زيرا او شاهد ولادت امام دوازدهم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) بوده است. منابع نشان ميدهند که حکيمه بسيار مورد احترام و تکريم امامان دهم و يازدهم قرار داشته و صاحب علوم باطني بوده است. او را اينگونه توصيف ميکنند: از علوم باطني امامان بهرهمند بود و پس از شهادت امام عسکري(علیه السلام) از کارگزاران و ابواب (وسايطي که با امام غايب در ارتباط بودند) امام دوازدهم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) به شمار ميآمد. حکيمه ميگويد: در سال 255 قمري در شب پانزدهم شعبان (هفتم مرداد 249 شمسي و 29 ژوئيه 870 ميلادي) ابومحمد(علیه السلام) (امام يازدهم)، با اين پيام مرا فراخواند: «اي عمه، امشب پانزدهم شعبان است. افطار را با ما صرف کن! هر آينه، خداوند متعال، در آيندهاي نزديک، حجت خود را در زمين ظاهر خواهد ساخت و او حجت خدا بر زمين و جانشين (امامت) خواهد بود.» از شنيدن اين جريان بياندازه مسرور شدم. لباسهايم را پوشيدم و با شتاب خود را به محضر ابومحمد رساندم. او در حياط منزلش نشسته بود. از آن حضرت پرسيدم: «مادر اين کودک کيست؟» او فرمود: «نرجس.» گفتم: «جانم فدايت! ولي آثار بارداري در او وجود ندارد.» امام فرمود: «به همين دليل است که (تنها) به شما گفتهام.» بنابراين وارد شدم و به آنها سلام کردم و جاي گرفتم. نرجس پيش آمد و کفشهايم را از پاي درآورد و گفت: «اي بانوي من و بانوي خاندانم، امشب حالتان چگونه است؟» من پاسخ دادم: «شما بانوي من و بانوي خاندان هستيد.» او متوجه منظورم نشد و پرسيد: «عمه جان، چه ميفرماييد؟» به او گفتم: «دخترم، امشب خداوند متعال پسري به شما عطا ميفرمايد که مولاي اين جهان و آن جهان خواهد بود.» چهره مبارکش از حيا سرخ شد. پس از آنکه نمازهاي مغرب و عشا را به جا آوردم، افطار کردم و دراز کشيدم. نيمه شب از خواب برخاستم و نمازهاي شب را ادا کردم. چون از نماز فارغ شدم، او (نرجس) هنوز در خواب بود، بيآنکه اثري از وضع حمل در او ديده شود. آنگاه نشستم و به تعقيبات نماز مشغول شدم، پس از آن دوباره دراز کشيدم. دوباره وحشتزده بيدار شدم، ولي او هنوز خواب بود. پس از لحظاتي از خواب برخاست. نمازهايش را خواند و دوباره به خواب رفت. ترديد کردم (در مورد آنچه ابومحمد انتظار ميکشيد) و در همان حال ابومحمد از جاي خود مرا صدا زد «اي عمه! عجله مکن، امر نزديک است (الأمر قريب).» بنابراين نشستم و سورههاي حم سجده و يس را تلاوت کردم. در همان لحظات، او (نرجس) با هوشياري از خواب برخاست. من به سوي او دوان شدم و گفتم: «بسم الله عليک! ـ نام خدا بر تو باد! آيا چيزي احساس ميکني؟» او پاسخ داد: «عمه جان، آري!» بدو گفتم: «خود را جمع کن و آرامش دل به دست آر!» در عين حال در آن لحظه خواب بر ما چيره شد. پس از آن با صداي مولايم از خواب برخاستم و چون پوشش را از او برگرفتم، حضرتش (که درود خدا بر او باد!) را ديدم به حال سجده بر زمين افتاده بود (و مواضع سجدهاش با زمين در تماس بود). او را بر دامان گرفتم و متوجه شدم پاک و تميز است. ابومحمد مرا صدا زد و گفت: «عمه جان، پسرم را نزد من آر!» او را نزد ابومحمد بردم. او را در آغوش گرفت، دستانش را زير پشت او نهاد و پاهايش را به سينه چسباند و زبان خود را در دهانش نهاد و با آرامي دستهايش را به چشمان، گوشها و آرنجهايش کشيد. آنگاه کودک لب به سخن گشود و گفت: «شهادت ميدهم که خدايي جز خداي يکتا نيست. او يکتاست و شريک و انبازي ندارد. شهادت ميدهم محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) پيامبر خداست.» سپس بر اميرالمؤمنين علي(علیه السلام) درود فرستاد و بر ديگر امامان، يکي پس از ديگري تا به نام پدرش رسيد. آنگاه از ادامه سخن باز ايستاد. ابومحمد فرمود: «عمه جان، او را نزد مادرش بر تا وي را سلام گويد و سپس او را به من باز گردان!» او را نزد مادرش بردم. بدو سلام کرد و دوباره او را به سوي امام بازگرداندم و نزدش گذاشتم. آنگاه امام فرمود: «عمه جان، هفت روز ديگر براي ديدارمان بيا!» روز بعد بدانجا رفتم و ابومحمد را سلام گفتم و پرده را بالا زدم تا مولايم را ببينم. ولي او را نديدم. از ابومحمد پرسيدم: «جانم به فدايت، بر سر مولاي من چه آمده؟» او فرمود: «عمه جان، او را به همان کسي سپردم که مادر موسي فرزندش را بدو سپرد.» روز هفتم آمدم و به امام سلام کردم و نشستم. امام فرمود: «پسرم را نزد من بياور!» مولايم را نزد او بردم. او را قنداق کرده بودند و امام آنچه را روز اول انجام داده بود، تکرار کرد... . مقايسه ديگري که بين مهدي(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) و عيسي(علیه السلام) بسيار مطرح ميشود، به قدرت تکلم آن حضرت در زمان تولد اوست، چنانکه قرآن کريم آشكارا به تکلم مسيح بن مريم در گهواره ميپردازد. اين دو بزرگوار که هر دو حجت خدايند، در کودکي همچون انسان رشيد و بزرگ شده و نمو يافته، از توانايي سخن گفتن برخوردار بودهاند. از احمد بن اسحاق، دستيار امام عسکري(علیه السلام)، روايت ميشود که پس از تولد امام دوازدهم(علیه السلام) از امام عسکري(علیه السلام) پرسيد: چگونه ميتوان به امامت کودک او پس از آن حضرت اطمينان يافت يا به تعبير خودش «نشانهاي که مردم را به امامت کودک امام مطمئن سازد، چيست؟» بلافاصله کودک لب به سخن بازکرد و گفت: «من بقيةالله (آخرين حجت خدا) بر روي زمينم و منتقم دشمنان اويم.» اين امر درست همانند نشاني است که عيسي در گهواره انجام داد تا از طريق اعجاز رسالت خود را اثبات کند. مهدي(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) نيز حجيت امامت خود را به همان صورت بيان کرد. اماميه معتقدند که هر دو حجت خدايند و تواناييهاي خود را با معجزه در ميدان عمل اثبات ميکنند. ظهور معجزه گونه مهدي(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) در مراسم حج حضور حضرت مهدي(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) در مراسم حج از خصوصيات آن امام به شمار ميآيد. مکه نه تنها نقطه آغازين قيام آن حضرت در آخرالزمان محسوب ميشود، بلکه همچنين (چنانکه بعضي از شيعيان معتقدند) اقامتگاه آن بزرگوار به شمار ميرود. در حديث شاذ و نادري روايت ميشود که صاحبالزمان(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) خانه مخصوصي به نام «بيتالحمد» (خانه ستايش) دارد و چراغي درخشان از زمان ولادت آن حضرت تا زمان قيام آن بزرگوار با شمشير در آن روشن است. حديث ديگري خانه حضرت مهدي(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) را بين کوههاي مکه و طائف ذکر ميکند. شيعيان معتقدند که اعم از اينکه خانه آن حضرت در مکه باشد يا غير آن، حضرت همه ساله براي انجام مناسک حج به مکه ميروند. شيخ طوسي در روايتي نقل ميکند كه شخصي به نام علي بن ابراهيم فدکي در حين طواف مکه متوجه جواني شده که گروهي از مردم سيماي درخشان او را احاطه کرده بودند و او با فصاحت تمام با آنها سخن ميگفت. فدکي از شخصي که در آنجا ايستاده بود، از هويت آن جوان خوشسيما پرسيد و جواب شنيد: «او پسر فرستاده خداست که روزي در سال براي پيروان خود ظهور ميکند و با آنها سخن ميگويد.» منابع اماميه در مورد امام دوازدهم از چنين احاديثي مشحونند و همه بر يک موضوع تأکيد دارند که حج هر ساله با حضور يکي از اعضاي خاندان پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که موعود منتظر انتهاي تاريخ است، برگزار ميشود. اکثر اين احاديث، به صورت يکنواخت به پايان ميرسد؛ يعني روايت با مرد جواني (امام) خاتمه مييابد که از شخصي ميپرسد (در اکثر موارد راوي حديث) آيا شخصي را که با او صحبت ميکند، ميشناسد و آن شخص جواب منفي ميدهد و مرد جوان با اين آگاهي ادامه ميدهد: «من قائم زمانم، من همان کسي هستم که زمين را با عدالت و مساوات پر ميکنم. زمين هرگز از حجت خدا خالي نيست و مردم در هيچ زماني نميتوانند بدون او باقي بمانند.» اهميت مکه به عنوان مقدسترين حرم مسلمين جهان روشن مينمايد و انتخاب آن به صورت اقامتگاه امام دوازدهم يا زيارتگاه آن حضرت (به ويژه در فصل حج) مشخص است، به ويژه چون ظهور مجدد او به عنوان مهدي(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) نيز از مکه شروع ميشود. در احاديث پيش ديديم که ظهور امام دوازدهم را روز عاشورا برشمردهاند و انتظار ميرود که اقامتگاه او يا ظهور مجدد او از کوفه يا کربلا باشد؛ دو مکاني که در بعضي از احاديث اصالت متأخري دارند، ولي آنها نقش امام دوازدهم را به صورت قائم علوي محدود ميسازد، در حاليکه گويا تأکيد بر مکه تأثير گستردهتري دارد، به ويژه اگر توجه کنيم در نوشتارهاي متأخرتر اماميه او را تنها مهدي حقيقي ميدانند که پيش از قيامت ظهور ميکند، چنانکه پيامبر خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) وعده داده و او کسي نيست جز از اعقاب حسين بن علي(علیهما السلام). به احتمال فراوان، خروج ديگر فرزندان علي(علیه السلام) از اين حوزه و تأکيد بر مهدويت فرزندي از اعقاب حسين(علیه السلام) و فاطمه(علیها السلام) راهي بود که دعواي مهدويت حقيقي امام دوازدهم را اثبات مينمود، گرچه بسياري از ديگر اعقاب حسين(علیه السلام) را ديگر گروههاي شيعي در فاصله بين محمد حنفيه (نخستين مهدي رسمي) و امام دوازدهم مهدي موعود(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) تلقي ميکردند. اماميه اعتقاد دارند که چون حسين(علیه السلام) از دست امت رنج فراوان برده، خداوند متعال بدو پاداش داد و يکي از اعقابش را به عنوان سلطان عالم برگزيد که حجت خلق خدا بر تمام امت و نه فقط شيعيان باشد. بنا به حديث ديگري، شخصي که امام دوازدهم را در مکه ديده بود، از زمان ظهور حضرتش جويا شد. امام پاسخ فرمود که هرج و مرج و اغتشاش عمومي در جهان، علامت ظهور اوست. در آن زمان او راهي مکه خواهد شد و در کعبه خواهد ماند و مردم درخواست دارند که امامي براي آنها منصوب شود. بحث ادامه مييابد تا آنکه شخصي از ميان اين گروه برميخيزد و به امام مينگرد و آنگاه ميگويد: «اي مردم، اين مهدي(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) است، به او بنگريد!» آنگاه مردم دست مبارکش را ميگيرند و با او در بين رکن و مقام (دو نقطه مقدس در حرم کعبه) بيعت ميکنند، گرچه تا آن زمان در نااميدي به سر بردهاند. نتيجهگيري شهادت امام عسکري(علیه السلام) دورهاي حساس را در تاريخ تشيع اثناعشري نشان ميدهد. موضوع جانشيني آن امام، نه تنها اماميه را به چندين فرقه تقسيم کرد، بلکه مباحث چندي را در آيين امامت مطرح ساخت. بقاي نهايي قطعيه در ميان فرقههاي اماميه، تا اندازه فراوان به دليل شناسايي اقتدار سفراي امام غايب که مسئوليت وحدت اماميه و رهبري آنها را در دوره شکلگيري تشيع دوازده امامي داشتند، صورت گرفت. در طول اين دوره، نقش امام دوازدهم به صورت قائم، صاحبالأمر و حجت و فراتر از همه مهدي، تبيين و تعريف گرديد. غيبت امام دوازدهم دشوارترين و جديترين دوره را در زندگي نواب اربعه آن حضرت به وجود آورد که با انتقادات دروني و بروني جامعه تشيع مواجه گرديد. تأکيد بر مهدويت امام دوازدهم همراه با قائميت آن حضرت، تأخير در ظهور و قيام حضرتش را توجيه ميکند و نقش جهاني آن امام بزرگوار را به عنوان منجي انسان ارتقا ميبخشد، ولي براي چه مدت و تا چه حد متکلمان و علماي اماميه توانستهاند به گونهاي مؤثر امامت حجت غايب را تأييد و اثبات کنند؟ اين موضوع به استدلالهاي عقلي و نقلي فراواني نياز دارد كه در طول قرون وسطا، اماميه شيعي آن را فراهم آوردهاند. توجيه غيبت امام دوازدهم کوششهاي فکري و تلاشهاي عقلاني و علمي اماميه را در طول سالهاي بعدي غيبت به خود مشغول ساخته است. خلاصه انگليسي The Twelver Messianic Imam: al-Qáim al-Mahdi The Idea of Mahdi in Twelver Shiism A.A. Sachedina; S.M.T. Ayatollahi This paper studies the crucial period following Imam Askari's martyrdom, which left the Imamiyya in conflict and divided them into several subsects. The study of these subdivisions will give some idea of the difficulties faced by the agents, the personal representatives of the twel fth Imam in giving the ultimate recognition to succession to Imam Askari in accordance with twelver belief and providing the astute leadership demanded of them in those unfavorable circumstances. During this time the role of the twelfth Imam was defined in terms of his being al-Qajm, Sahib- al-amr, al-hujja, and above all, al-Mahdi of the umma. The prolonged occultation of the twelfth Imam had given rise to the most critical period in the lives of his deputies, who were confronted with criticisms from within as well as without. The justification for the Ghayba of the twelfth Imam was going to occupy the intellectual effort of the Imamites during the years following the Imam's disappearance.