چکیده
این نوشتار، اعتقاد به غیبت امام منجی به عنوان اعتقادی محوری در آیین مهدویت که نتیجه مستقیم اعتقاد به امام دوازدهم(عج) است را مطرح نموده و ضرورت حیات او، که بقای انسان به وجود مقدسش به عنوان حجت الهی بستگی دارد را مورد حمایت قرار میدهد و جاذبه آشکار انتظار نجاتبخش حضرتش که شرایط ناگوار تاریخی حاضر را به نفع محرومان و مستضعفان سامان میبخشد را ارائه مینماید. آنگاه به بررسی دیدگاههای محدثان در این باره میپردازد و دو نوع غیبت آن امام را مورد تحقیق قرار میدهد. همچنین نقش نواب اربعۀ آن حضرت را در دوره غیبت اول (صغرا) برمیرسد و به آن دوره اشاراتی دارد. آنگاه با بررسی و توجیه غیبت کبرا، دلایل غیبت را تفسیر و تبیین میکند و به تأثیرات این دوره در اقتدار فقهای امامیه در امر رهبری جامعه شیعی میپردازد.
مقدمه
در آیین مهدویت، اعتقاد به غیبت امام منجی، اعتقادی محوری است. در حقیقت این اعتقاد، نتیجه مستقیم اعتقاد به آخرین امام نسل پاک حسین(ع)، امام دوازدهم(عج) است و ضرورت حیات او را مورد حمایت قرار میدهد؛ زیرا بقای انسان بدون وجود حجت الهی ممکن نیست؛ ولی چون جان او در خطر بوده، برای حفظ وجود مبارکش در پس پرده غیبت زندگی میکند. تأخیر در استقرار «عدالت و مساوات» در جهان توسط حضرت مهدی قائم(عج) در ارتقای تکوین تدریجی عقیده مشهور غیبت آن حضرت بسیار مؤثر بوده است. هیچ دلیل منطقی برای بیاعتبار کردن این عقیدۀ امامیه که شکنجهها و آزارهای تحملناپذیر عباسیان بر امامان علوی در سامرا موجب شد آخرین امام، پشت پردۀ غیبت رود، وجود ندارد؛ ولی افزون بر این تز، میتوان عامل شخصی که در بسط غیبت سهم داشته را از همان روزهای نخستین تاریخ تشیع ردیابی کرد و آن زمانی بود که اوضاع از دست هواخواهان حاکمیت اسلامی خارج شد، چنانکه در خلافت عباسیان در سامرا نیز مصداق یافت. اعتقاد به غیبت امام دوازدهم(عج) و ظهور نهایی او در زمان مناسب شیعیان را توان میبخشید که شرایط دشوار را تحمل کنند و امیدوار باشند که در ظهور مهدی موعود(عج) اصلاحات لازم را انجام دهند. تا آخر دوران حکمرانی معتمد عباسی برای شیعیان، بیهودگی استفاده از ابزار تندروانه برای دستیابی به این امر آشکار شد. در نتیجه، اعتقاد به غیبت امام قائم(عج) جاذبهای آشکار یافت. پس از آن، شیعیان پیشآمدهای امیدبخش را با ظهور امام غایب(عج) انتظار میکشیدند؛ امامی که شرایط تاریخی ناگوار حاضر را به نفع مستضعفان معتقد به او سامان میبخشد. در نتیجه، چنین انتظار نجاتبخش، ضرورتی بر شیعیان ایجاب نمیکرد تا فعالانه و آشکار با حاکمیت مخالفت ورزند، بلکه آنان را ملزم مینمود تا در همه زمانها هشیاری خود را حفظ کرده و راه را برای بازگشت مهدی(عج) با استمرار ارزشیابی حیات تاریخی معاصر بر پایه احادیث شریف نبوی(ص) که بیانگر علایم ظهور امام دوازدهم(عج) است هموار نمایند و خود را بر اساس آن بیارایند.
در بررسی سیر تکوین تدریجی آیین غیبت، ریشهیابی روندهایی که در منابع اصلی امامیه در نظام آیین غیبت از یکسو توسط محدثان و از سوی دیگر متکلمان ارائه گردیده ضروری است. گرچه در آثار روایی و کلامی این دو نوع روند به خوبی تعریف نشدهاند، اما درمییابیم فقهای برجسته اولیه امامیه پیش از شیخ مفید، بر احادیث نبوی(ص) و تفسیر آیات قرآنی روایت شده از امامان معصوم(ع) تأکید فراوان داشتند تا امامت امام دوازدهم(عج) را اثبات نمایند.
البته، این مطلب هرگز بدان معنا نیست که امامیه پیش از این دوره هیچگونه توجهی به علم کلام نداشتهاند؛ زیرا به روایت محمد بن یعقوب کلینی، کلام شیعی در دوران زندگانی و امامت حضرات صادقین (امام باقر و امام صادق(ع)) بسط یافت و مباحث کلامی توسط اصحاب برجسته آن بزرگواران همچون هشام بن حکم، که در جوانی ضرورت امامت را با یکی از چهرههای پرسابقه معتزلی موسوم به عمرو بن عبید در شهر بصره بحث کرد مطرح بوده است. همچنین، نظریه امامت بر پایه عقاید شیعی، در قرن دوم هجری (هشتم میلادی) زیر نظر این صحابی برجسته امام صادق(ع) شکل خاص خود را یافت. از سوی دیگر در زمانی که غیبت را پدیدهای گذرا برمیشمردند، امکان شکلگیری آیین غیبت با آیین محوری امامت در مرحله نخستین فراهم نبود. در میان فقهای عالیقدر امامیه که میتوان آنان را نماینده شیوه محدثان در موضوع غیبت دانست، نام نعمانی مؤلف کتاب الغیبة و ابنبابویه که کمالالدین و تمامالنعمة او اثر جامعی در موضوع امام دوازدهم(عج) و غیبت آن حضرت است، قرار دارد.
دورهای که بنا به اصطلاح شیخ طوسی با پایان دوره غیبت صغرا (الغیبة القصیرة) و آغاز غیبت کبرا (الغیبة التامة) مشخص میشود، دورهای تاریخساز و تعیینکننده در تاریخ مذهب امامیه به شمار میآید؛ زیرا تغییرات بزرگی در روش علمای برجسته به وجود میآورد. اثبات امامت حجت غایب(عج) که به شدت از جانب گروههای شیعی غیر امامی و سنیان مورد حمله قرار داشت، روشهای استدلالی بیشتری میطلبید؛ گرچه استدلال بر کتاب خدا، قرآن و احادیث نبوی(ص) رسم مطرح بود. به نظر میرسد اینگونه ملاحظات و ضرورت زمان و شرایط، امامیه را به پذیرش کلام معتزلی سوق داده تا اعتقاد به ضرورت امامت و وجود مقدس امام غایب(عج) را به صورت ابزاری، اثبات کنند. در صدر فهرست علمای نامدار نخستین در کلام امامیه، نام شیخ مفید و شاگرد نابغهاش سید مرتضی قرار دارد و این باور را به وجود میآورد که این دو بزرگوار در دروس قاضی عبدالجبار اسدآبادی شرکت کردهاند.
ابنندیم، معاصر شیخ مفید بوده و از او به عنوان یکی از بزرگترین متکلمان امامیه نام میبرد و میگوید: با او شاگردان برجستهاش رهبری شدند و حقوق و فقه و کلام و الهیات شیعۀ امامیه را به اوج رسانیدند. اصلاحیۀ شیخ مفید بر کتاب اعتقادات شیخ صدوق، نمونهای کلاسیک از تغییر روش علمای امامیه به مباحث کلامی سازمان یافته در این دوره به شمار میآید. عناوین گوناگون آثار شیخ مفید، الإفصاح فی الإمامة (توضیحاتی درباره امامت)، الردّ علی الجاحظ العثمانیة (ردّیه بر جاحظ عثمانی) و غیر آن، که دو نفر از شاگردانش موسوم به نجاشی و طوسی به ذکر آن پرداختهاند، تفاوت رویکرد را بین او و سلف صالحش ابنبابویه که به مقتضای دوره و زمان هر یک بوده را نشان میدهد.
سید (شریف) مرتضی در پاسخ به بخشهایی از کتاب المغنی فی ابواب التوحید و العدل در ردّ امامت، نوشتۀ عبدالجبار، الشافی فی الامامة (پاسخی روشن درباره امامت) را نگاشت. این کتاب اثر کلامی محض است و در توجیه آیین امامت نیز به اثبات موضوع غیبت میپردازد.
استفاده از علم کلام و حمایت آشکار از امام حجت غایب(عج) تا حدودی نتیجه رابطه مطلوب علمای ربانی امامیه همچون شیخ مفید و سید مرتضی با خلفای عباسی و امرای آلبویه بوده است. پس از غیبت امام دوازدهم(عج) شیعیان امامی با آلبویه همکاری کردند و حتی آنها را به رسمیت شناختند، بیآنکه وفاداری خود را به امام معصوم غایب(عج) قربانی کنند. از طرف دیگر، دستکم از نظر سیاسی، شیعه امامیه در ساختار آیین غیبت تحت حکومت خلفا زندگی میکرد، بیآنکه امام دوازدهم(عج) را مسئول براندازی آنان بداند یا امت را ملزم به بیعت با آنحضرت به عنوان امام حاکم کند و تعویق این بیعت را تا زمان ظهور حضرتش ترجیح میدادند. ابنبابویه از حضرت امام علی بن موسی الرضا(ع) روایت میکند
که فرمودهاند:
گویا مینگرم که شیعیان پس از درگذشت فرزند سوم من (امام عسکری(ع)) حیران و سرگردان شدهاند! [گفتم: ای فرزند رسول خدا، چرا شیعیان چنین وضعى خواهند داشت؟ فرمود: براى اینکه امام آنها غایب خواهد شد.] پرسیدم: ای پسر رسول خدا، چرا؟ آن حضرت پاسخ فرمود: چون آنکه با شمشیر قیام خواهد کرد، مسئولیت بیعت با کسی را ندارد (بیعت هیچکس را بر گردن ندارد).
تفسیر این کلام در دوره غیبت، آن بود که بر امت هیچ الزامی نیست تا با او که حاکم الهی انتهای تاریخ است تا زمان ظهورش بیعت نمایند. (نقد اول) به نظر میرسد این تفسیر، تدبیر مدیرانه و محتاطانه امامیه را با حاکمیت (همچون آلبویه) به همراه داشته است. آلبویه اظهار تشیع میکردند و اطاعت امام معصوم را بر خود فرض میدانستند، اما به سبب آنکه امام دوازدهم(عج) در پرده غیبت میزیستند و این قضیه هم در آیین غیبت آن حضرت وجود داشت، میتوانستند هم به تشیع امامی پایبند باشند و هم خلیفه حاکم، از عباسیان و غیر علویان انتخاب شود.
گرچه برخی علمای بزرگ امامیه، شرحهای کلامی خود را در آیین غیبت در سالهای آخر غیبت صغرا و اشغال بغداد توسط سلجوقیان نوشتهاند، اما بسیار دشوار است مشخص کنیم آیین مورد بحث، تحت هدایت کدامیک از متکلمان امامی، کاملاً نظام یافته شده است. هم محدثان و هم متکلمان به دفاع از مواضع امامیه پرداختهاند، اما در واقع تلاشهای سیستمی و دفاعی شیخ طوسی درباره این آیین خاص بیشترین ثمر را بخشیده است. ویژگی برجسته رویکرد او در این موضوع آمیزهای از روشهای محدثان و دفاعیههای کلامیون در موضوع غیبت است.
شیخ طوسی زمانی اثر خود را تألیف کرد که امامیه رابطه مطلوبی با عباسیان داشتند. به نظر میرسد شیخ مفید کاستیهای آثار گذشته را تمییز داده است و همین امر انگیزهای شد تا شیخ طوسی کتابی در غیبت امام عصر(عج) بنگارد و دلایل غیبت، علّت طولانی شدن آن و ادامه زندگی امام دوازدهم(عج) در پنهان به دلیل گسترش شرارت و ظلم در جهان حتی در شرایط نیاز بسیار به او و... را بررسی نماید. بنابراین، شیخ طوسی به اثبات آیین غیبت بر مبنای خطوط روایی و کلامی پرداخت و چنان منابع موجود را با جامعیت بررسی کرد که هیچیک از علمای امامیه پس از او نتوانستهاند مطلب جدیدی در موضوع غیبت امام دوازدهم(عج) بر آن بیفزاید. حال روش محدثان امامیه در آیین غیبت را بررسی میکنیم.
دیدگاه محدثان درباره غیبت
منابع نخستین امامیه اذعان دارند امام دوازدهم(عج) از سال 260 قمری/ 873 - 874 میلادی (سال شهادت پدر بزرگوارش امام عسکری(ع)) غیبت کرده است. اما شیخ طوسی و پیش از او شیخ مفید نگرش دیگری را ابراز میدارند و بر این باورند که بنا به روایات تاریخی، غیبت آن حضرت از همان روزهای نخستین ولادت (روز سوم یا هفتم) آغاز گردیده است.
شیخ طوسی از حضرت حکیمهخاتون(ع) عمه بزرگوار امام عسکری(ع) روایت میکند که او در سومین روز ولادت قائم(عج) به دیدارشان مشرف شد و امام یازدهم(ع) به او فرمود:
کودک تحت حمایت الهی قرار گرفته و در حفاظت خداوندی قرار دارد. خدا او (مهدی(عج)) را مستور ساخته و پنهان نمود تا زمانی که اجازه ظهورش را فراهم سازد. بنابراین، چون خدا مرا پنهان نمود و وفات کردم و پیروانم را یافتی که [درباره او] بحث و اختلاف دارند، آنگاه معتمدان آنها را آگاهی بخش [از آنچه خود شاهد بودهای]؛ ولی این [راز] را نزد خود نگه دار و آنان (شیعیان مورد اعتماد) نیز باید این امر را مخفی دارند. در حقیقت خدا دوست خود را از مردم پنهان کرده و غیبت او را بر بندگانش مقرر داشته است و هیچکس او را نخواهد دید تا آنکه جبرئیل اسب خود را برای او آورد [تا قیام کند و براند] «تا خداوند کارى را که انجامشدنى بود تحقق بخشد.»
روایت مذکور یا روایت شیخ طوسی دربارۀ تشرف حضرت حکیمه در روز هفتم ولادت آن حضرت دلالت بر آن دارد که غیبت آن حضرت سالها پیش از از تاریخ 260 قمری رخ داده است.
قدیمیترین توضیحات درباره واژه غیبت را ابنبابویه در کتاب کمالالدین و تمامالنعمة آورده است. انتظار میرفت پیش از او کلینی این مفهوم را روشن سازد و تفسیر کند، اما کتاب الکافی در این موضوع سکوت کرده است. (نقد دوم) به نظر میرسد تفسیر ابنبابویه از غیبت، تبیین رسمی نویسندگان بعدی امامیه باشد؛ زیرا در طول تاریخ امامیه هیچ تغییر معناداری در این توضیحات معرفی نشده است.
ابنبابویه میگوید:
غیبت به معنای عدم نیست. گاه شخصی که در شهر خود معروف است، به شهر دیگری میرود و غیبت میکند و افراد آن شهر او را میبینند. [در همان حال] او نسبت به شهر دیگری که دیده نمیشود یا شناخته نمیگردد در غیبت قرار دارد. گاه این شخص از یک جامعه غیبت کرده و در جامعهای دیگر حضور دارد، یا از دشمنان خود پنهان است و نه از دوستانش؛ ولی باز هم گفته میشود او در غیبت و پنهانی به سر میبرد. در این مورد، غیبت به معنای پنهانسازی از دشمنان و دوستان غیر قابل اعتمادی است که نمیتوان اسرار را به آنها گفت و در رازها بر آنها اعتماد نمود. در نتیجه، وضعیت او همانند اسلاف پاکش که آشکارا در بین دوستان و دشمنان میزیستند نیست. علیرغم این [غیبت] دوستانش وجود مبارکش را گزارش میکنند و اوامر و نواهی حضرتش را به ما میرسانند. چنین گزارشهایی توسط این [دوستان] اعتمادپذیر است و برهان [بر وجود مقدس اوست] در برابر آنان که بهانهجویی و تردیدی آورند.
تفسیر مذکور را نمیتوان به تاریخی پیش از رحلت علامه کلینی نسبت داد و این سال اهمیت ویژهای دارد و زمانی است که غیبت صغرا به پایان رسیده است. حتی توجه به این نکته نیز مهم است که گزارش مذکور نمیتواند پیش از تبیین آیین غیبت به دو شکل صغرا و کبرا نوشته شده باشد. نعمانی برای نخستینبار دو شکل غیبت را در کتاب الغیبة خود که در حدود سال 342 قمری/ 953 میلادی نگاشته شده، یعنی حدود سیزده سال پس از آغاز غیبت کبرا مطرح نموده است. (نقد سوم) تفسیر نعمانی به صورت تفسیر رسمی پذیرفته شده و در اعتقادات امامیه آمده است. شاید به سبب طولانی شدن مدت غیبت است که دلایل دو شکل غیبت امام دوازدهم(عج) را باید جستوجو کرد.
دو نوع غیبت امام دوازدهم(عج)
دو شکل غیبت بر پایه احادیثی قرار دارد که بیتردید اصالت آنها به دوره بعدی بازمیگردد. کلینی در الکافی درباره غیبت امام دوازدهم(عج) بخشی را گشوده و چندین حدیث را روایت کرده است که بیشتر آنها تنها از یک شکل غیبت برای امام دوازدهم پیش از قیام با شمشیر سخن به میان میآورد.
زرارة بن اعین، از اصحاب برجسته امام ششم(ع) و صاحب آثار مهم شیعی است. او از امام صادق(ع) شنیده است که فرمودهاند:
برای آن کودک (امام مهدی(عج)) پیش از قیام، غیبتی مقرر شده است.
روایت همچنان ادامه مییابد تا آنکه به علت غیبت این کودک میپردازد و میگوید:
او هراسان است.
آنگاه امام صادق(ع) به شکم خود اشاره میکند و میفرماید:
یعنی از اینکه کشته شود هراسان است.
سپس امام شرایط و اوضاع شیعیان را برای زراره برمیشمرند که به ارائه نوبختی از فرق امامیه پس از شهادت امام عسکری(ع) شباهت دارد. برای مثال، امام میفرماید:
او همان کسی است که مردم درباره ولادتش به بحث و جدل میپردازند. برخی خواهند گفت: او بدون جانشین از دنیا رفته است؛ دیگران میگویند: در زمان شهادت پدرش هنوز در شکم مادرش بوده است و عدهای نیز عقیده دارند که دو سال پس از مرگ پدرش به دنیا آمده است.
جعلی بودن این حدیث قطعی است؛ زیرا در بخش اول غیبت امام در کتاب فرق الشیعة نوبختی، زمان نشر آن را میتوان مشخص کرد، چنانکه محتوای آن نیز بر این امر دلالت دارد. (نقد چهارم)
نکتهای که باید به خاطر سپرد این است که در روایت مذکور تنها یک شکل غیبت پیش از قیام ذکر شده است. (نقد پنجم)
آن دسته روایاتی که دو نوع غیبت را در نظر میگیرند، به معنای دیگری از آن دو نیاز دارد که به غیبت صغرا و غیبت کبرا تفسیر شده است. کلینی حدیث زیر را درباره دو نوع غیبت دارد که به اسناد خود از امام صادق(ع) روایت کرده است:
برای قائم(عج) دو شکل غیبت وجود دارد؛ در یکی از آنها او در حج حاضر میشود، مردم را میبیند و آنها او را نخواهند دید (شناخت).
در این حدیث درباره دو غیبت، طول زمان هیچیک معین نشده است و اصل دیگری را ارائه میدهد. تا زمان کلینی که به اواخر دوره غیبت صغرا (329 قمری/ 940 - 941 میلادی) برمیگردد و در آن سال، هنوز دو نوع غیبت صغرا و کبرا تحقق نیافته بوده و عینیت نداشته است و هیچیک از منابع نخستین، این دو واژه (صغرا و کبرا) را برای غیبت به کار نبردهاند. کلینی در حدیث دیگری در این موضوع واژههای قصیر (کوتاه) و طویل (دراز) را برای دو غیبت به کار میبرد. این روایت دو غیبت کوتاه و دراز را برای قائم(عج) قائل میشود. در طول نخستین غیبت، جز شیعیان خالص او، هیچکس از محل زندگی آن حضرت آگاه نبود. در طول غیبت دوم، تنها غلامان خاص حضرت، جای او را میدانند.
واژههای قصیر و طویل بهگونهای که به کار رفته، اشاره ضمنی به صغرا و کبرا ندارد و با احتمال زیاد از نوشتارهای امامیه در دوره صفویه ریشه گرفته است. (نقد ششم) در زمانی که ابنبابویه کتاب کمالالدین و تمامالنعمة را تألیف کرد، واژه غیبت، طویل در نظر گرفته میشد. ابنبابویه در جایی از ملاقات خود با مردی در بغداد روایت میکند که به او شکایت برده و از حیرت تحملناپذیری که بر اثر طولانی شدن غیبت بین بسیاری از شیعیان پدید آمده و از همینرو برخی، از امامت امام دوازدهم(عج) منحرف شده و بازگشتهاند سخن گفته است.
بررسی روایات مذکور، نکته مهم دیگری را در تبیین دو نوع غیبت نشان میدهد. بنا به حدیث نخست، امام توسط پیروانش دیده نخواهد شد. در اینجا، غیبت بر حسب طول آن به بلند و کوتاه مشخص نمیشود. در حدیث دوم، نخستین غیبت، شاید همان گونه که بعداً تفسیر شده، دوره سفرای امام و غیبت دوم بعد از دوره ابواب (سفرا) باشد (ابواب جمع باب به معنای کارگزار و سفیر امام دوازدهم(عج) است که ارتباط با آن حضرت از طریق آنها برقرار میشود). در هر مورد، توضیحات بعدی درباره غیبت که در زیر مورد بحث قرار میگیرد وجود ندارد. تمایز بین این دو نوع غیبت ما را بدین نکته رهنمون میسازد که تصور کنیم دستکم در آغاز کاملاً روشن نبود که کدامیک از این دو نوع غیبت طولانیتر است. پس از آن فقهای امامیه مشخص نمودند که نوع دوم غیبت طولانیتر است؛ زیرا در این دوره بعضی خواهند گفت امام مرده است. از بیشتر منابع این دوره مشخص میشود که غیبت، برنامهای موقتی و گذراست.
در حالی که ممکن است هرگز دلایل تقسیم دوره غیبت به دو نوع کوتاه و بلند شناخته نشود، ضروری است بررسی کنیم چه کسانی در طول دوره غیبت صغرا نمایندگی امام غایب(عج) را به عهده داشتهاند و دلیل قطع این نمایندگی (نیابت امام) را برای مدت نامشخص طولانی تفهیم نماییم.
غیبت صغرا (الغیبة القصیرة)
نعمانی معاصر ابنبابویه بوده و در کتاب الغیبة خود احادیثی را درباره دو شکل غیبت روایت میکند. از جمله در حدیثی که بدان اشاره شد و از استادش کلینی نقل کرده و گریزی میزند و مفهوم غیبت صغرا را که ظاهراً کم و بیش در دوره او شکل یافته تبیین مینماید. این نخستین اثری است که بدین ترتیب غیبت صغرا را شفافسازی میکند و رجال مذهبی بعدی توضیحات او را نیز پذیرفتهاند. نبود این تفسیر از غیبت صغرا در مجموعه حدیثی مهم پیشین، موسوم به الکافی، اثر کلینی که در همان سال وفات علی بن محمد سمری(ره) آخرین سفیر امام دوازدهم(عج)، او نیز دار فانی را وداع کرده، شاهد دیگری است که توضیحات ارائه شده توسط نعمانی از اصالت جدیدتری که به بعد از این سال برمیگردد برخوردار است. (نقد هفتم) نعمانی، غیبت صغرا را بدین صورت توضیح میدهد:
درباره غیبت اول، غیبتی است که در آن سفرای امام(عج) که بین آن حضرت و مردم واسطه بودند و در انجام وظایف امام اقدام میکردند، توسط امام منصوب میشدند و در میان مردم میزیستند. اینان رهبران برجسته و اشخاص شایستهای بودند که دارای علم و حکمت باطنی و عمیق بوده و دستان شفابخش و گرهگشایشان پاسخگوی همه مسائل و مشکلات مردم بود. این دوره به غیبت صغرا (الغیبة القصیرة) موسوم است که روزگار آن به سر آمده و دوران آن منقضی گشته است.
در میان اشخاصی که به عنوان سفیران امام دوازدهم(عج) خدمت میکردند، چهار شخصیت مهم، موقعیت برجستهای داشتند. در واقع، منابع بعدی، دوره غیبت صغرا را دورهای میدانند که در آن این چهار سفیر منصوب امام عصر(عج) بین جامعه و آن حضرت واسطه بودهاند. این چهار سفیر به ترتیب زمانی عبارتند از:
1. عثمان بن سعید العمروی (وفات 269 قمری/ 874 - 875 میلادی)؛
2. محمد بن عثمان العمروی (وفات 304 یا 305 قمری/ 916 یا 917 میلادی)؛
3. حسین بن روح النوبختی (وفات 326 قمری/ 937 - 938 میلادی)؛
4. علی بن محمد السمری (وفات 329 قمری/ 940 - 941 میلادی).
چهار سفیر و غیبت
در مآخذ نخستین همچون الکافی اثر کلینی، الغیبة اثر نعمانی و کمالالدین اثر صدوق، هیچ بخش جداگانهای به چهار سفیر امام اختصاص داده نشده است. در حقیقت در این آثار، سفرای امام به چهار نفر محدود نشدهاند. طوسی در کتاب رجال خود اسامی چندین وکیل را ذکر میکند. ابنبابویه، در بخش مفصلی از کتابش از اشخاصی که امام دوازدهم(عج) را زیارت کرده یا کرامات و معجزات او را شهود نمودهاند نام میبرد و فهرستی از وکلا را ارائه میدهد و اماکنی که در آنها وظیفه نیابت حضرت را به عهده داشتهاند خاطرنشان میسازد. از اینرو بنا به گفته او، از عثمان العمروی، پسرش ابوجعفر، ابوطاهر البلالی و العطار در بغداد، العسینی در کوفه، محمد بن رحیم بن مهزیار در اهواز، احمد بن اسحاق در قم و... نام میبرد.
در همان بخش نام دومین سفیر را میآورد و سه بار از او (ابوجعفر عمروی) بیآنکه او را سفیر خاص (نایب خاص) امام عصر(عج) به شمار آرد نام میبرد. عثمان عمروی، نخستین سفیر امام عصر(عج) را سمّان (فروشنده روغن خوراکی) نامیدهاند و او بهترین و سابقهدارترین شیعهای بود که در مراسم نماز و تدفین امام عسکری(ع) حضور داشت و چون جعفر (کذّاب)، برادر امام یازدهم خواست بر آن امام نماز بگذارد، پسری را دید که از پشت پرده بیرون آمد و او را متوقف ساخت و گفت:
عمو، من به ادای نماز بر پدرم شایستهترم.
ابنبابویه در بخشی از کتابش که درباره تولد حضرت قائم(عج) گشوده، حدیثی را درباره ولادت حضرتش روایت میکند. بنابه گزارش او، ولادت امام دوازدهم(عج) در تاریخ جمعه هشتم شعبان 256 هجری قمری رخ داده است. مادر حضرت قائم(عج)، ریحانه، نرجس، صیقل و سوسن نامیده میشده و وکلای آن حضرت عبارت بودهاند از عثمان عمروی که پسرش ابوجعفر را به جانشینی خود معرفی نمود و او هم ابوالقاسم نوبختی را تعیین کرد و سومی نیز به نوبه خود سمری را معرفی کرد. سفیر چهارم نیز هیچ کس را به جانشینی خود تعیین ننمود؛ چون امام دوازدهم(عج) وارد دوره غیبت کامل خود شده بودند. این تنها حدیثی است که اسامی چهار سفیر را به ترتیب میآورد، اما بیان آن در این مورد مسلماً اتفاقی بوده است؛ زیرا هدف اصلی حدیث این است که القا کند در تاریخ ولادت امام دوازدهم(عج) اتفاق نظری وجود نداشته است و امامیه آن را موثق ندانستهاند. (نقد هشتم)
باز هم در جایی دیگر، در بخشی که از توقیعات (یادداشتها یا پاسخهای مکتوب امضا شده) امام دوازدهم(عج) نام میبرد، اسامی سه وکیل آخری را میآورد که توقیعات را از امام(عج) دریافت داشته و امام به آنها فرمان داده جانشینان خود را طبق نظر آن حضرت تعیین کنند؛ ولی نه توالی و تقدم زمانی دوران آن سه را ارائه میدهد و نه ختم وکالت به سمری را معین میکند. در جای دیگر، روایتی را نقل میکند که نشان میدهد سفرای دوم و سوم از طرف امام دوازدهم(عج)، اعم از اینکه منصوب آن حضرت باشند یا نه، از شیعیان خمس دریافت میکردند. این روایت بیان میدارد که شخصی به نام محمد بن علی الاسود هدایا و اموالی متعلق به امام(ع) را نزد ابوجعفر محمد بن عثمان عمروی آورد و او هم به وی رسید داد. دو _ سه سال پیش از وفات ابوجعفر، باز هم روزی اموالی را خدمت او برد و ابوجعفر به او دستور داد آنها را نزد ابوالقاسم حسین بن روح نوبختی برد و به ایشان تحویل دهد. او چنان کرد و از وی تقاضای رسید نمود و ابوالقاسم ظاهراً تقاضا را نپسندید و رسیدی هم به وی نداد. الاسود به ابوجعفر گلایه کرد و پاسخ شنید از ابوالقاسم درخواست رسید مکن و افزود:
آنچه به دست ابوالقاسم رسد، به دست من رسیده است. بنابراین، از این به بعد اموال را نزد او ببر و درخواست رسید هم نداشته باش!
از روایاتی که در این منابع نقل شده دو نکته روشن میشود: نخست اینکه نیابت امام تنها به چهار سفیر این دوره محدود نمیشود. به نظر میرسد تأکیدی که بر چهار سفیر شده به دلیل نفوذ فوقالعاده آنان بر امامیه این دوره باشد. (نقد نهم) دوم، به احتمال بسیار، نهاد نیابت تفسیر بعدی بوده تا معنا و مفهوم الغیبة القصیرة را با تفسیر ارائه شدۀ نعمانی حل نماید و روشن سازد. در حقیقت، نعمانی برای نخستینبار واژه غیبت صغرا را تبیین نمود و مفهوم آن را روشن ساخت. شیخ مفید در گزارش خود در کتاب الارشاد درباره امام دوازدهم(عج) به دو نوع غیبت اشارهای ندارد و بنابراین، موضوع چهار سفیر را در طول دوره اول غیبت بدین شکل بررسی نمیکند.
اما در جایی داستان مردی را که پس از شهادت امام عسکری(ع) از مصر به مکه سفر کرده و جدال و بحث را درباره جانشینی امام یازدهم(ع) شنیده، بازگو میکند و میگوید «اصحاب ما، با سفارت مشخص میشوند.» نیز در جایی دیگر، از سفارت هاجز بن یزید نام میبرد و از تردیدی که مردم درباره انتصاب او از جانب امام(عج) داشتهاند سخن میراند. تردید از آنجا برخاسته بود که شخصی موسوم به حسن بن عبدالحمید میخواست وجوه جمعآوری شدۀ خمس را به سفیر امام بپردازد و چون توقیعی به دست او رسید که در آن تأکید شده بود هاجز مورد اعتماد است و از جانب امام عمل میکند شک از او برطرف شد. شیخ مفید از شخص دیگری نیز به نام محمد بن احمد الاسکافی نام میبرد و میگوید: «در آن دوران سفیر بوده است.» و اموال متعلق به صاحبالزمان(عج) را در اختیار داشته است. بررسی این گزارشها حاکی از این اصل است که بهجز چهار سفیر مشهور مذکور، تعداد بسیاری نیز از افراد شایسته بودهاند که وکالت امام زمان(عج) را بر عهده داشتند و اختیار گردآوری خمس به آنها واگذار شده بوده است.
شیخ طوسی، نخستین کسی است که بخش خاصی از اثر خود را به سفرای چهارگانه امام تحت عنوان «کارگزاران ستوده» یا «سفرای شایسته» اختصاص میدهد و بر این باور است که آنان مؤید به تأییدات حضرت ولیّعصر(عج) بودهاند.
سفیر اول: ابوعمرو عثمان بن سعید العمروی
شیخ طوسی در کتاب رجال خود، او را دستیار نزدیک امام دهم و امام یازدهم(ع) و سفیر مورد اعتماد آن بزرگواران میشمرد. او برنامه زندگی خود را در سن یازده سالگی با خدمتگزاری امام هادی(ع) آغاز کرد. درباره تاریخ تولد و وفات او اطلاعی در دست نیست. پس از شهادت امام هادی(ع) و در حدود سال 256 قمری/ 869 میلادی به کارگزاری امام یازدهم(ع) منصوب گردید. گروهی از شیعیان قم در زمان امام هادی(ع) به زیارت آن حضرت مشرف شدند و از آن بزرگوار درباره شخصی که در غیاب امام با او مشورت کرده و وجوهات خود را تقدیم نمایند جویا شدند. امام دهم(ع) پاسخ فرمودند:
ابوعمرو، مورد اعتماد است. آنچه به شما میگوید و آنچه به شما میدهد از من است.
همین گروه میگویند: پس از شهادت امام هادی(ع) به زیارت فرزند بزرگوارشان حضرت امام عسکری(ع) نایل شدیم و سؤال قبلی را دوباره مطرح ساختیم. امام به ابوعمرو اشاره فرمود و گفت:
او شخص مورد اعتماد امام پیشین بود و در طول زندگی من نیز همانگونه است و پس از من نیز چنین خواهد بود.
شرایطی که سفیر اول در آن میزیست مشخص است. ابوعمرو در تجارت روغن خوراکی تردد میکرد و در نتیجه به همان شهرت یافت؛ چنانکه شیخ طوسی گزارش میدهد، او این راهکار را در پیش گرفته بود تا هویت واقعی خویش را به عنوان سفیر امام پنهان دارد و در نتیجه از فشارهای سیاسی حاکم بر جامعه شیعه بکاهد. شیعیان وجوهات خود را به منظور تقدیم به آن حضرت نزد ابوعمرو میسپردند و او هم آنها را در ظروف روغن جاسازی میکرد و با رعایت تقیه و هشیاری به محضر امام عسکری(ع) تقدیم مینمود. دلایل کافی وجود دارد که فرض کنیم وظیفه اصلی همه سفرا (نواب امام) از جمله ابوعمرو این بود تا خمس را که متعلق به امامان بود از شیعیان جمعآوری کنند و مصارف آن را سامان بخشند. سفرا نمایندگان و وکلای شخصی امامان بودند و در دوره ائمه سامرا، که بخش عمدۀ دوران زندگیشان تحت نظر و مراقبت شدید عباسیان میگذشت، اداره ساختار مرکزی امامیه را عهدهدار شدند. پس از غیبت امام دوازدهم(عج)، رهبری مجازی شیعیان را بر دوش کشیدند و از امور مذهبی و مالی آنان مراقبت نمودند. روزی جمعی از شیعیان یمن به سامرا آمده و به زیارت حضرت امام عسکری(ع) نایل شدند. امام به دنبال ابوعمرو فرستاد و او در فاصله کوتاهی به محضر حضرت مشرف گردید. امام به او دستور فرمود آنچه را که گروه یمنی آورده بودند تحویل گیرد و بیان فرمود:
چون شما وکیل و شخص مورد اعتماد در امور الهی و مالی هستید.
آنگاه اضافه فرمود:
آری، و شاهد باشید که عثمان بن سعید وکیل من و پسرش محمد وکیل پسرم مهدی شماست.
یمنیها وکالت ابوعمرو را با تکرار بیان امام تأیید کردند.
ابوعمرو، مراسم تجهیز و تدفین امام یازدهم(ع) را ساماندهی کرد. بنا به گفته شیخ طوسی، کسب این افتخار جز با دستور مستقیم امام(ع) ممکن نبود. احراز نیابت او را امام دوازدهم(عج) تأیید فرمودند و توقیعاتی به سوی او فرستادند. این توقیعات در پاسخ به سؤالات او «با همان دستخطی بود که در طول زندگی امام عسکری(ع) دیده میشد.» چنانکه پیش از این گفتیم، درباره زمان وفات او هیچ اطلاعی در دست نیست، ولی طول ایام وکالتش در دوره امام زمان(عج) باید کوتاه باشد که وکالت او و پدرش مورد تأیید امام عسکری(عج) قرار گرفته است.
سفیر دوم: ابوجعفر محمد بن عثمان العمروی
او به عنوان کارگزار امام دوازدهم(عج) در بحرانیترین دوره تاریخ امامت، یعنی دوره پس از شهادت امام عسکری(ع) خدمت کرد. دیدگاه امامیه و تز امامت درباره جانشینی امام یازدهم(ع) توسط او و با هدایت هشیارانهاش رسمیت نهایی یافت و ابوسهل نوبختی، متکلم بزرگ امامیه او را در این وظیفه سرنوشتساز یاری میکرد. روابط مساعد ابوسهل با وزارت شیعی خاندان بنوفرات و دیگر مقامات رسمی عباسیان به شناسایی نظریه امامت دوازده امام ارتقا بخشید و به سایر مسلمانان تسرّی یافت. جانشینی امام عسکری(ع) حتی در میان برخی از شیعیان امامی با سابقه و عالیرتبه نیز تحیّر زیادی را به وجود آورد و به نظر نمیرسد تا زمان رحلت نخستین سفیر درباره وجود مقدس پسر امام عسکری(ع) اتفاق نظری وجود داشته باشد. در نتیجه، چنانکه گفتیم، امامیه به دستکم چهارده گروه انشعاب یافتند. از آن میان، فطحیه از امامت جعفر (کذّاب) برادر امام عسکری(ع) جانبداری کردند و بسیاری از امامیه را به خود جذب نمودند. (نقد دهم) تحت هدایت ابوجعفر عمروی و دستیارانش که وکلای او در سایر مراکز شیعی از جمله کوفه، اهواز، ری، آذربایجان، نیشابور و... بودند اتحاد جامعه امامیه به صورت مکتبی منسجم با اعتقاد به پسر امام عسکری(ع) (امام مهدی(عج)) به عنوان امام دوازدهم و خاتمالاوصیا به رسمیت شناخته شد و سازمان یافت. فرآیند اتحاد شیعیان و انسجام امامیه تحت امامت امام دوازدهم(عج) توان ابوجعفر را در مدت طولانی صرف کرد و نقش ارزنده او را به عنوان رهبر امامیه در زمانی فراتر از سال 260 قمری در سفارت امام عصر(عج) توسط قاطبه شیعیان رسمیت داد.
بنا به گفته شیخ طوسی، او کارگزار امامان بود و مدت پنجاه سال از عمر پربرکتش را در این مسیر خدمت کرد و طول این دوره از سایر سفرا طولانیتر بود. او این موقعیت را از زمان امام عسکری(ع) و در زمان پدرش احراز کرده بود و دانشمندان شیعی نیز آن را تأیید کرده بودند. آنان همه، اعتمادپذیری او را به رسمیت شناختند. زمانی از پدرش خواستند سوگند یاد کند که او خود امام زمان(عج) را دیده است و او چنین سوگند یاد کرد و ابوجعفر حدیث معروفی که میگوید: «صاحبالامر(عج) هر سال در حج حضور دارد و مردم را میبیند و آنان را میشناسد. مردم نیز او را میبینند، ولی از شناخت وی محرومند.» را پس از ادای سوگند روایت کرد و اینکه او (ابوجعفر) آن حضرت را دیده بود که دامن پرده کعبه را در دست گرفته و دعا میکرد: «ای خدا، از دشمنانم انتقام گیر.»
شیخ طوسی در خبر خود از سفیر دوم، این حقیقت را تصدیق میکند که در نتیجۀ تلاشهای این سفیر، امامیه توانستند اطلاعات لازم را درباره امامشان به دست آورند. او به حدی مورد احترام امام عصر(عج) بود که آن حضرت وی را با موهبت خود به قدرتهای فوق بشری مجهز ساخت. شیعیان از او سؤالاتی میکردند و امام زمان(عج) به صورت مکتوب توسط او پاسخ میفرمودند و «دستنویسها عین دستخطهایی بود که در طول زندگی پدرش عثمان، دیده و دریافت شده بودند.»
همچنین دلایل بسیاری وجود دارد که نام مقدس جانشین برحق امام عسکری(ع) تا زمان سفارت ابوجعفر، محرمانه نگه داشته میشد. ابوجعفر برای امامیه روایت کرده که در اثنای حج همان سال، وقتی امام قائم(عج) را در کنار کعبه در حال عبادت دیده، به او فرمان داده بودند به کسانی که از نام حضرتش جویا میشوند بگوید: یا سکوت کنند و به بهشت روند یا نام او را فاش سازند و به جهنم روند؛ زیرا اگر از نام امام آگاهی یابند آن را فاش ساخته و اگر از محل زندگی حضرتش مطلع شوند مردم را بدان سو رهنمون داشته و جان امام زمان(عج) را به خطر میاندازند.
مصادیقی از علوم غیبی و پیشبینی پیشآمدها و انتساباتی اینچنین که پیش از آن تنها در حیطه خود امام معصوم(ع) بود، احتمالاً با ابوجعفر شروع و بدو نسبت داده شد؛ زیرا او به عنوان نماینده و وکیل شخصی امام برای مدت طولانیتری از سایر سفرا خدمت کرد.
افزون بر آن، موقعیت ابوجعفر با توجه به جایگاه او به عنوان رهبر مکتب منسجم امامیه تا آخر قرن سوم هجری/ نهم میلادی ارتقا یافت و شناخته شد. نعمانی در توضیحات خود از این شخصیتهای مهم که نقش واسطه بین امام و شیعیان را ایفا میکردند، به این امر توجه دارد. ابوجعفر قطعهسنگی تهیه کرده بود تا بر قبرش نصب شود و بر روی آن آیاتی از قرآن و نام مقدس امامان حک کرده بود. این باور وجود دارد که او تحت لوای امام دوازدهم(عج) و پدرش تحصیل کرد و علم امام عصر(عج) نیز از امامان هادی و عسکری(ع) انتقال یافته است. در میان آثار او به کتاب الاشربة (آشامیدنیها) برمیخوریم و بنا به روایت دخترش امکلثوم، این اثر به حسین بن روح نوبختی (سفیر سوم) و سپس به علی بن محمد سمری (سفیر چهارم) رسید. ابوجعفر در سال 304 یا 305 قمری/ 917 یا 918 میلادی درگذشت.
سفیر سوم: ابوالقاسم الحسین بن روح النوبختی
ابوالقاسم در میان دستیاران نزدیک سفیر دوم قرار داشت و در مسئولیت رهبری امامیه با او همکاری میکرد. دو سفیر پیشین، بیشتر زندگی خود را در سکوت سیاسی سپری کردند، ولی ابوالقاسم شخصیتی معروف و به سبب رابطه نزدیکش با ابوسهل، رهبر خاندان متنفذ نوبختی که از جانب مادری به عباسیان منسوب بود و نیز با ابوعبدالله حسین بن علی، وزیر محمد بن رائق (درگذشتۀ 330 قمری)، در دربار عباسیان به غایت مورد احترام بود.
همچنین، در نزد خاندان وزرای شیعی بنوفرات احترامی والا داشت. ابوجعفر در حضور گروهی از برجستگان امامیه همچون محمد بن همام الاسکافی (درگذشتۀ 332 قمری)، معاصر ابوسهل اسماعیل بن علی نوبختی (درگذشتۀ 320 قمری) که در آن عصر رهبران دیگری از امامیه نیز حاضر بودند، ابوالقاسم را به عنوان سفیر امام معرفی کرد. چنانکه از منابع برمیآید، ابوجعفر درباره اینکه توسط امام دوازدهم(عج) دستور یافته ابوالقاسم را به نیابت برگزیند، چیزی نگفت. و دستکم در روزهای نخستین این انتصاب، شاهدی برای امر وجود نداشت. شیخ طوسی در خبر خود از ابوالقاسم، مدرکی شاهد بر آن را گزارش میکند.
(نقد یازدهم)
مردی به نام جعفر بن محمد المدائنی خمس مال خود را خدمت سفیر دوم میبرد. پیش از آنکه وجوهات را تقدیم کند سؤالی میپرسد که کسی پیش از او نپرسیده بود و سؤال این بود که «آیا این وجوهات که بیش از فلان مبلغ میشود، مال امام است؟» و سفیر آن را تأیید مینماید.
بر این اساس، مدائنی دوباره همان سؤال را میپرسد و منتظر پاسخ میماند و پس از دریافت پاسخ صحیح، وجوهات را به سفیر تقدیم میکند. آخرین بار که به دیدار سفیر دوم رفت چهارصد دینار به همراه داشت. ابوجعفر او را راهنمایی کرد تا این وجه را به ابوالقاسم تقدیم نماید. مدائنی، گزارشگر این ماجرا، با خود اندیشید ابوجعفر باید از او ناخشنود شده باشد و از اینرو او را به سوی ابوالقاسم هدایت کرده است. بنابراین، بازگشت تا تأیید نظر دوباره ابوجعفر را جویا شود. سفیر خلقش تنگ شد و گفت: «برخیز، خدا تو را سلامتی دهد! همان است که گفتم.» مدائنی چارهای جز اطاعت نداشت.
این خبر دو اصل را بازمیتاباند: نخست، همانگونه که پیش از این خاطرنشان گردید، سفرای نخستین هم خزانهداران امام بودند که خمس و وجوهات شیعیان را جمعآوری میکردند و هم ابواب آن حضرت، که از طریق ایشان رابطه با امام عصر(عج) برقرار میگردید. دوم آنکه شیعیان انتظار داشتند سفرا را امام منصوب فرمایند، در حالیکه احتیاط ایجاب میکرد سفیر شخصی پذیرفته شده برای جامعه امامیه باشد. بسیاری از شیعیان انتظار داشتند جعفر بن احمد متیل، از دستیاران و مشاوران نزدیک سفیر دوم به سفارت منصوب شود. انتخاب ابوالقاسم نهتنها ضرورت زمان بود، بلکه باید تحت نفوذ عضو برجستۀ دیگری از خاندان نوبختی موسوم به ابوسهل صورت گرفته باشد. او از رهبران جامعه امامیه بود و در آخرین روزهای زندگی سفیر دوم حضور داشت و شاهد تعیین ابوالقاسم به عنوان سفیر سوم امام بود. (نقد دوازدهم) در حقیقت، از چنان شخصیتی برخوردار بود که او را به عنوان نامزد جانشینی ابوجعفر مینگریستند. پس از تعیین ابوالقاسم به سفارت، از ابوسهل پرسیدند چرا او به این مقام والا انتخاب نشده بود؟ پاسخ داد:
او بهتر از هر کس میداند که چه کسی را به عنوان واسطۀ خود با مردم انتخاب فرماید.
و افزود:
[مقام سفارت امام نیاز به شخصی داشت که اقامتگاه امام را افشا نکند، در حالی که] من در مباحث و موضوعات امامت درگیرم و در تأیید آیینهای امامیه مورد تعرض و حمله مخالفان قرار میگیرم و به بحث و استدلال میپردازم. اگر آنچه را که ابوالقاسم درباره امام عصر(عج) میداند میدانستم، شاید اگر در حین بحث وقتی برای اثبات اعتقاداتم در برهانآوری کم میآوردم، محل اختفای امام را نشان میدادم؛ ولی ابوالقاسم، برای مثال، اگر امام را در زیر عبای خود پنهان کرده باشد، حتی اگر او را قطعه قطعه کنند (تا محل اختفای امام را بنمایاند) هرگز حضور حضرتش را به دشمنان نمینمایاند.
برخی از نخبگان امامیه از جانشینی سفیر دوم از او جویا شدند و او به آنان آگاهی داد که حسین بن روح نوبختی جانشین او و واسطه بین مردم و حضرت صاحب الامر(عج) است. به منظور تقویت و تأیید بر این تصمیم، ابوجعفر افزود که از امام فرمان یافته تا ابوالقاسم را به سفارت تعیین و اعلام دارد و او نیز چنین کرده است.
گرچه منابع آشکارا به بحث نمیپردازند، اما به نظر میرسد بعدها برخی از افراد در پذیرش ابوالقاسم به عنوان سفیر سوم امام دچار تردید شده باشند. دلیل آن نیز این بود که تعداد اندکی از اشخاص برجسته در بین امامیه با سفیر دوم در انجام وظایف سفارت او همکاری میکردند و حتی به باور خویش، موقعیتی ممتازتر از ابوالقاسم داشتند.
چنانکه بیان شد، از ابوسهل نیز پرسیده شد چرا امام او را به سفارت منصوب نکرده است؟ (نقد سیزدهم)
در بین اشخاصی که در آغاز با انتصاب ابوالقاسم مخالفت کردند، به نام حسین بن علی وجنّاء نسیبی برمیخوریم. او که در دیدار رهبران شیعی در حضور سفیر دوم حضور داشت، سرانجام در سال 307 قمری در بغداد و در حضور ابوالقاسم، اعتبار وکالت سفیر سوم را پذیرفت.
انتخاب ابوالقاسم بسیار حسابگرانه و به غایت محتاطانه و همراه با تدیبری عمیق بوده است. اگر در پرتو سالهایی که اعتقادات امامیه در طول غیبت صغرا شکل میگرفت بنگریم، کمترین تردید را در این باره میبینیم. ابوالقاسم به زیرکی و هشیاری معروف بود و حتی مورد تحسین قرار داشت. او تقیه را در اعمال خویش رعایت میکرد و شیعیان نیز ضرورت این آیین را در عمل درک میکردند و سایر فرقهها نیز او را مورد تقدیر قرار میدادند.
همچنین به نظر میرسد، سفیر سوم به سبب موقوفات بسیاری که وزرای شیعی و سایر مقامات دربار در اختیار و تولیت او قرار داده بودند، وضع مالی بهتری داشته است. رابطه صمیمی او با ابوجعفر، سفیر دوم امام که دخترش امکلثوم از آن خبر میدهد، نیز احترام او را در بین شیعیان فزونی میبخشید. بنا به نقل امکلثوم، ابوجعفر در طول زندگی خود، او را کاملاً قابل اعتماد میدانست و پیامهای محرمانۀ خود را از طریق او به رهبران امامیه میرساند.
پس از اعلام نیابت ابوالقاسم، بلافاصله از جانب امام عصر(عج) توقیع مبارکی به دستش رسید (شب هفتم شوال 304 قمری/ 23 نوامبر 917 میلادی) که جایگاه او را تأیید مینمود. این رویداد، دلیل دیگری بر این است که در پذیرش او به عنوان سفیر سوم امام، در میان همه جامعه امامیه توافقی وجود نداشته است و بحث و جدلی در میان بوده که صدور این توقیع مبارک، به احتمال بسیار، فصلالخطاب شده و موضوع، حل و فصل گردیده است.
سالهای آغازین نیابت ابوالقاسم برای امامیه، سالهای مساعدی بود و کمترین مشکلی در ارتباطات خود یا سفیر در بغداد داشتند. آنان اموال و کالاهای متعلق به امام (سهم امام) را به خدمت سفیر میبردند، بیآنکه با سختی و دشواری مقامات عباسی روبهرو شوند. دارالنیابه جایگاهی بود که مقامات عباسی، اشراف و وزرا بهویژه بنوفرات بسیار به آن رفت و آمد میکردند و آنان را پیروان مذهب امامیه میدانستند و با احترام والایی به ابوالقاسم مینگریستند. اما این دوره رخصت و امان مستعجل بود و زیاد به طول نینجامید. پس از سقوط بنوفرات از وزارت در سال 306 قمری/ 918 میلادی و روی کار آمدن حمید بن عباس و هوادارانش، برنامه سفارت ابوالقاسم با مشکلات تلخی مواجه شد. در این زمان بود که ابوالقاسم به سبب ناسازگاری با وزیر جدید ناچار شد به اختفا رود و عزلت گزیند.
همچنین در طول این سالها ابوالقاسم، محمد بن علی، معروف به شلمغانی (از شهر شلمغان، شهری در واسط) را به عنوان رابط بین خود و شیعیان منصوب نمود. شلمغانی از علما و نویسندگان محترم امامیه بود و از دستیاران نزدیک ابوالقاسم به شمار میآمد. موقعیت او چنان ممتاز بود که در همان روزی که ابوالقاسم رسماً مقام نیابت امام را در حضور دیگر شخصیتهای برجسته امامیه به عهده گرفت و ظاهراً شلمغانی در آن جلسه غایب بود، سفیر به همراه دیگر رهبران امامیه، احتمالاً به منظور اعلام انتصابش به جانشینی ابوجعفر عمروی به اقامتگاه شلمغانی رفت.
در سال 312 قمری ابوالقاسم به دلیل خودداری از پرداخت وجوهات مورد درخواست دربار، توسط خلیفه مقتدر عباسی (908 - 932 میلادی) زندانی شد. احتمالاً در همین دوره بود که شلمغانی جاهطلبیهای خود را در کسب مقام نیابت ابوالقاسم بروز داد و نهتنها ادعای موقعیت سفیر را داشت، بلکه خود را امام دوازدهم خواند. تاریخ ارتداد شلمغانی روشن نیست، اما با توجه به برخی از رویدادها میتوان فهمید انحراف او از مذهب امامیه پیش از زندانی شدن ابوالقاسم صورت گرفته است؛ زیرا ابناثیر پیشآمد ارتداد او را در آغاز وزارت حامد بن عباس که در سالهای 306 - 311 قمری/ 918 - 923 میلادی در این مقام بود، میداند. ابوالقاسم، در حالی که هنوز در زندان بود ارتداد او را آشکار ساخت. به نظر میرسد، شلمغانی پیش از آنکه ادعای نبوت و الوهیت کند، بر سر موضوع نیابت به ستیزه پرداخته است و ماجرا را برای شخصی به نام ابوعلی بن جنید شرح داده است با این بیان که ابوالقاسم و او هر دو در موضوع نیابت ادعا داشتند و هر دو میدانستند چه میکنند. وی میگوید:
ما هر دو مانند سگهایی که بر لاشه میافتند بر این موضوع مشاجره میکردیم.
شلمغانی که زمانی بسیار مورد احترام امامیه بود و نوشتارهای او آثار مرجع را برای علمای بعدی امامیه تشکیل میداد، نهاد نیابت امام را بسیار به مخاطره انداخت و این استدلال موجه به نظر میرسد که دلیل خاتمه یافتن نهاد نیابت به فاصله کوتاهی پس از رهبری داهیانه ابوالقاسم، نگرانی از ادعاهای مشابه و دعاوی امامت توسط امثال شلمغانی و تحریکات و اغواگریهای آنان از سوی دربار عباسیان باشد. (نقد چهاردهم) خوشبختانه نفوذ و اقتدار ابوالقاسم برای امامیه چنان ارزشمند بود که جذبشدگان به شلمغانی بیعت خود را با او گسستند، چنانکه شیخ طوسی میگوید:
ابوالقاسم بیانیهای صادر کرد که در آن شلمغانی مورد لعن قرار گرفته بود.
شیخ طوسی خبر میدهد که در سال 312 قمری هنگامی که سفیر امام در زندان در کاخ مقتدر عباسی قرار داشت، امام زمان(عج) به او دستوری صادر فرمودند. ابوالقاسم آن را برای یکی از اصحاب مورد اعتماد خود در بغداد فرستاد تا آن را در بین شیعیان پخش نماید. ابوالقاسم در سال 326 قمری/ 937 میلادی درگذشت و علی بن محمد سمری به جانشینی او رسید.
سفیر چهارم: ابوالحسن علی بن محمد السمری
از آغاز زندگی او خبری در دست نیست، ولی به نظر میرسد که او نیز در بین دستیاران نزدیک امام عسکری(ع) قرار داشته است. دوره نیابت او کوتاهتر از آن بود که بتواند تغییراتی در نهاد نیابت به وجود آورد. او در سال 329 قمری/ 940 - 941 میلادی درگذشت. شیعیان پیش از وفاتش درباره جانشین او جویا شدند و او پاسخ داد: «امر در اختیار خداست و به هر که خواهد میرساند.»
شیخ طوسی این نکته را بر نظر او میافزاید که «غیبت کامل پس از وفات سمری _ رضوان الله علیه _ رخ داد.»
چند روز پیش از وفات سفیر چهارم، توقیع مبارکی از جانب امام زمان(عج) به وی رسید که در آن میخوانیم:
خداوند به برادرانت در رابطه با شما (در مرگ شما) اجر عنایت فرماید؛ چون شش روز دیگر وفات خواهی کرد. از اینرو، امور خود را مهیا کن و هیچکس را به جانشینی خویش پس از وفات منصوب منما؛ زیرا اکنون غیبت تامه (کبرا) آغاز شده است و تا زمانی طولانی که خداوند اجازه فرماید ظهوری نخواهد بود تا قلوب [مردم] از قساوت، و جهان از بیعدالتی پر شود و کسانی به سوی هواداران (شیعیان) من آیند و مدعی شوند که مرا دیدهاند؛ لکن آگاه باش! هرکس پیش از قیام سفیانی و صیحه آسمانی ادعای دیدن مرا داشته باشد، کذّاب و مفتر است.
برداشتهایی از دوره سفرای چهارگانه (نواب اربعه)
دورۀ حدود هفتاد سالهای (260 - 329 قمری/ 873 - 941 میلادی) که منابع بعدی امامیه آن را دوره الغیبة القصیرة یا دوره نواب الاربعه نامیدهاند، نتایج زیر را به ارمغان آورد:
نخست، شخصیتهای برجستهای در جامعه امامی ظهور کردند که در میان آنان چهار نفر سفیر، اعتبار بسیار والایی داشتند و در این دوران لازم بود وجود مقدس امام دوازدهم(عج) را اثبات کنند. شیخ طوسی اخبار سفرا و ابواب امام زمان(عج) را در طول این دوره غیبت بازگو میکند؛ زیرا اعتبار غیبت، به برهان امامت امام دوازدهم(عج) بستگی داشت و ظهور کرامات و معجزات، حقانیت نواب را برمیتاباند. شیخ طوسی ادامه میدهد:
در دست این شخصیتهای ممتاز، حجتی از امامت حضرت ولیّعصر(عج) وجود داشت که درج اخبارشان در کتبی که موضوع غیبت را بررسی میکند ارزشمند و مفید است.
شیخ طوسی اظهار خرسندی میکند که تلاش آنان موجب شد مخالفت دشمنان امامیه علیه امامت امام غایب(عج) منتفی گردد.
دوم، کارگزاران (وکلا) در این دوره از چهار نفر بیشتر بودند و البته چهار نفر سفیر برجسته در بغداد فعالیت میکردند و در آن عصر در بین شیعیان محبوبیت بسیاری داشتند.
به نظر میرسد، برجستگی این چهار تن در شکلگیری دیدگاههای امامیه درباره غیبت آخرین امام(عج) منعکس شده باشد. گفتنی است در کتاب الغیبة شیخ طوسی که مأخذ اصلی اطلاعات مربوط به زندگی این سفراست، عدد چهار را ذکر نمیکند، چنانکه منابع بعدی،
آنان را نواب اربعه مینامند. همانگونه که بیان شد، در طول این دوره، بغداد مرکز فعالیت امامیه بود. کارگزاران و وکلا در این شهر توسط این شخصیتهای برجسته به عنوان خزانهداران، فقها و علما منصوب میشدند و در دیگر مراکز شیعی، مردم در امور دینی خود بدانها مراجعه میکردند.
سوم، درباره انتصاب سفرا توسط امام دوازدهم(عج) و بیشتر در دوره سفیر سوم جناب ابوالقاسم نوبختی، بحث و جدل وجود داشت. شیخ طوسی در خبر خود از احمد بن هلال کرخی که از اصحاب امام عسکری(ع) بوده و در دوره غیبت صغرا مرتد شده و مورد لعن امام عصر(عج) قرار گرفته است، نام میبرد. کرخی نیابت ابوجعفر محمد بن عثمان عمروی را نپذیرفت، در حالی که امام حسن عسکری(ع) او را تعیین کرده بود. پس از شهادت امام عسکری(ع) شیعیان از کرخی پرسیدند که چرا او نیابت ابوجعفر عمروی را نپذیرفته و چرا پس از امام مفترضالطاعه، در امور دینی به او رجوع نکرده و از وی پیروی ننموده، در حالی که او از جانب امام منصوب و تعیین شده است. کرخی در پاسخ گفت:
من انتصاب او را بدین مقام از امام نشنیدهام.
و ادامه داد:
ولی نیابت پدرش عثمان بن سعید را نفی نمیکنم. اگر مطمئن بودم ابوجعفر کارگزار صاحبالزمان بود، هرگز جرئت مخالفت با او را نداشتم.
طوسی میافزاید:
امام(عج) در توقیعی که از طریق ابوالقاسم نوبختی، سومین سفیر، دریافت شد او را لعن کردند.
بحث درباره موضوع نیابت امام(عج) چنان حاد شده بود که نهتنها اشخاص مختلف ادعای امتیاز آن را داشتند، بلکه به بیان متکلمان امامیه، آیینهای نویی را شکل میدادند که میتوانست بنیادهای تشیع امامی را در مرحله شکلگیری آن در این دوران نابود سازد. ادعای شلمغانی که پیش از این بدان پرداختیم، در زمره این ادعاهای دروغین بود و اگر ابوالقاسم نوبختی با هشیاری وظیفه نیابت خود را رهبری نمیکرد، آیین مبسوط امامت حجت غایب ریشهکن شده بود. خبر زیر میزان نفوذ نوشتارهای گوناگون ارزشمند او در موضوعات مختلف دینی که مورد استفاده و استناد شیعیان بود را مشخص میسازد و نشان میدهد حتی پس از آنکه در سال 322 قمری اعدام شد، آثار قلمی او منازل شیعیان را پر کرده بود. پس از ارتداد شلمغانی در این باره از سفیر سوم استعلام شد. سفیر پاسخ داد:
در زمان امام عسکری(عج) درباره بنیفضّال و آثار قلمی او از آن حضرت به طریق مشابه استفتا گردید. بنیفضّال امامت سید محمد فرزند امام هادی(ع)، برادر امام حسن عسکری(ع) را پذیرفته و به فطحیه پیوسته بود. امام عسکری(ع) راه را گشودند و چنین پاسخ دادند: «بدانچه از ما نقل شد، عمل کنید و آنچه از عقاید شخصی خود در خبرشان آمده را فروگذارید.»
بهجز شلمغانی، مدعیان دیگری نیز بودند و ادعاهای مشابهی داشتند و بیشتر آنان در دوران نیابت سفیر سوم، ابوالقاسم نوبختی، به اینگونه ادعاها دست میزدند. به احتمال بسیار، علت پیدایش چنین وضعیتی آن بود که نسل دستیاران نزدیک امام، که بهطور مستقیم با امامان هادی و عسکری(ع) در تماس بودند، به مرور زمان سپری شده و دار فانی را وداع کرده بودند و امید به قیام امام دوازدهم(عج) در این زمان به ناکامی منجر شده بود. از اینرو، مدعیان دروغین جاهطلبی چون شلمغانی و حلاج، ابتدا ادعای باب امام بودن میکرد و پس از مدّتی ادعای اینکه خود او امام است مینمود و در میان امامیه هوادارانی مییافت.
در شرایطی که به نظر میرسید برخی از امامیه اعتقاد خود را به امامت قائم غایب که بتواند دردهای آنان را برطرف سازد و در دوران آشفتگی سیاسی، منجی آنان گردد از دست دادهاند، رهبری شایسته و هشیارانه ابوالقاسم نوبختی، رابطه حسنه او با خلیفه سنّی و وزرا، نیابت وی در مدتی کوتاه به صورت نهادی قوی و احترامانگیز در جامعه درآمد؛ اما نیابت ماهیتی موقتی داشت و پس از رحلت علی بن محمد سمری در سال 329 قمری، ادامه نیافت. شاید عامل دیگری نیز در خاتمه دوران نیابت مؤثر بوده است و امامیه دیگر شخصیت برجستهای که با سفرای چهارگانه همتایی کند تا نهاد نیابت ادامه یابد را نداشتهاند. عبارت سفیر چهارم که «امر در دست خداست» به صورت غیر مستقیم از نبود دستیارانی نزدیک و شایستۀ انجام وظیفۀ بابیت بین امام و پیروان حکایت دارد. شاید اگر علمای برجستهای چون سید مرتضی و شیخ طوسی در آن زمان میزیستند، میتوانستند دنباله فعالیت سفیر چهارم را پی گیرند و به افتخار نیابت امام عصر(عج) نایل آیند و پس از سال 329 قمری نیز این وظیفه را ادامه دهند. در عین حال، امامیه بر این باورند که خاتمه نیابت «اراده الهی بوده است.» (نقد پانزدهم)
غیبت کامل (الغیبة التامة)
در این دوره، نگرانی علمای امامیه و محور توجه آنان، توجیه تأخیر در ظهور قائم آلمحمد(عج) بود. نیابت چهار سفیر، کم و بیش دوره تاریخ امامت را رقم زد. با ظهور کتاب ارزشمند الکافی اثر محمد بن یقوب کلینی در پایان سال 329 قمری، روشن میشود که بسط آیینی مکتب امامیه به اوج خود رسیده است. اما مسئله غیبت طولانی امام عصر(عج) بیش از طول عمر یک انسان طبیعی، رتبه و پرونده امامیه را سرگشته کرد. نبود هیچگونه حرف و حدیثی درباره غیبت در اثر جاودان کلینی، دلالت بر این نکته دارد که تا سال 329 قمری، علمای امامیه با هیچگونه مقاومتی اعم از داخلی یا خارجی نسبت به آیین غیبت امام(عج) مواجه نشده بودند. دوره بعد از رحلت سمری (سفیر چهارم) وضعیت مقاومت داخلی را نسبت به اعتقاد به آیین غیبت امام عصر(عج) نشان میدهد و نعمانی در مقدمه اثرش آن را ابراز داشته و شکایت دارد. یادآوریهای نقادانه نعمانی درباره شیعیان نسل خود که غیبت امام(عج) را تردید میکردند، وجود مجادله را در این باره تأیید میکند و نشان میدهد که تا سال 329 قمری، شیعیان امید بازگشت امام را داشتهاند و پس از آنکه هفتاد و پنجمین سال زندگی امام عصر(عج) آغاز گردید، وضعیت برایشان تصورناپذیر و باورنکردنی مینمود. تبیین این حقیقت که امام زمان(عج) دیگر نایبی در دوره غیبت دوم خویش ندارند، دلالت میکند
که رهبران شیعه در وضعیت ناآرامی قرار گرفته بودند و تلاش میکردند طول عمر آن حضرت را که دیگر از طریق نوابشان ارتباط برقرار نمیشد، فراتر از عمر متوسط و معمول انسانها اثبات کنند.
نعمانی در تبیین غیبت دوم مینویسد:
در این دوره کارگزاران و سفرای امام(عج) بنا به اراده الهی کنار گذاشته شدهاند و خدا نقشهای را در خلقت پیاده کرد، تا از طریق آزمایش و ابتلا، خلوص معتقدان به امام دوازدهم(عج) مشخص گردد و غربالگری ایمان صورت پذیرد.
بنابراین، غیبت کامل دوره دشواری را برای شیعیان پیش میآورد و در این دوره مؤمنان آزمون و غربال میشوند و خالص میگردند تا امر بر آنها روشن گردد و ظهور امام(عج) رخ دهد. (نقد شانزدهم)
تأکید بر نقش امام دوازدهم(عج) به عنوان مهدی موعود(عج) و رهبر نجاتبخش انتهای تاریخ همه مسلمانان، قاعدتاً باید از این دوره آغاز شده باشد و مشخص گردید زمان ظهور قائم(عج) در آینده نامشخصی صورت خواهد گرفت. رهبران امامیه با تأکید بر مهدویت امام دوازدهم(عج) نهتنها غیبت طولانی آن حضرت را پیش از ظهور و برقراری عدالت و مساوات بر زمین را توجیه میکردند، بلکه شیعیان سرگردان را به نقش نجاتبخشی آخرین امامشان معتقد میساختند. از اینرو، ابنبابویه که اثر خود را درباره غیبت در این دوره نوشته است، در بخش آغازین کتابش اذعان میدارد که تردیدهای شیعیان دربارۀ غیبت امام دوازدهم(عج) او را وادار کرده اثری را خلق کند که در آن، موضوع غیبت را به صورت کامل بررسی نماید. خلأای که با پایان یافتن دوران نیابت خاصۀ امام زمان(عج) به وجود آمد و پیش از این، بدان پرداختیم، به نوعی توسط فقهای امامیه که تنها رهبران شیعیان در دوران غیبت کبرا به شمار میآمدند پر شد. (نقد هفدهم)
حال سؤال مهم این است که امتیاز نیابت عامه به فقهای امامیه (مجتهدان)، البته بهطور غیرمستقیم، از چه زمانی آغاز شد و تفسیر و تعبیر این نوع نیابت غیرمستقیم چگونه و بر چه مبنایی به وجود آمد؟ تنها حدیثی که علمای بعدی امامیه در جانبداری از نیابت غیرمستقیم فقهای امامیه در طول غیبت دوم نقل کردهاند، نامهای است که اسحاق بن یعقوب در پاسخ استفتائاتی که درباره برخی مسائل مذهبی داشته، از ناحیه مقدس امام دوازدهم(عج) دریافت نموده است. از جمله مسائل مورد نظر که به بحث ما مربوط میشود این است که در آینده در مسائل و مشکلات دینی به چه کسی باید مراجعه کرد؟ این پرسشها به سفیر دوم، ابوجعفر محمد بن عثمان عمروی تسلیم شد تا به محضر امام زمان(عج) تقدیم گردد، اما در اثر شیخ طوسی ذکر نشدهاند. بنابراین، دورهای که در آن حدیث مورد بحث ارائه گردیده، دوره نیابت خاص امام عصر(عج) در دوره غیبت صغراست وگرنه در دوره غیبت کبرا چنانکه مآخذ گواهی میدهند: «امر در دست خدا قرار دارد.» حدیث مذکور به صورت زیر بیان گردیده است:
درباره حوادثی که رخ میدهند [در آینده چنانچه راهنمایی در امر دینی بخواهید]
به روات احادیث ما رجوع کنید که آنها حجت من بر شمایند و من حجت خدا بر آنهایم.
به نظر میرسد اهمیت شایانی که به این حدیث در دورههای بعدی داده شده، در متن آن تغییری صورت داده است. در متنی که شیخ طوسی نقل کرده، در آخر عبارت، آورده است:
... و من حجت [خدا] بر همه شما (علیکم) هستم.
از طرف دیگر در متن مجلسی چنین میخوانیم:
... و من حجت [خدا] بر آنها (علیهم = محدثان) هستم.
با این قرائت جدید، تنها راویان حدیث مستقیماً پاسخگوی امام(عج) هستند، نه همه شیعیان که باید در امر دین از دستورات یکی از آنان پیروی کنند. این امر لزوماً به اقتدار آنها در تصمیمگیری در اموری که نهتنها به مسائل شرعی، بلکه به مسائل سیاسی و اجتماعی نیز مربوط میشود میافزاید. (نقد هجدهم)
به احتمال فراوان، به نظر میرسد فقهای اولیه امامیه، هرگز ادعای چنین مسئولیتی نداشتهاند؛ شاید به این دلیل که در دورههای آغازین غیبت کبرا هیچ دولت شیعی چنانکه در دوره صفویان میبینیم حاکمیت نداشته، تا آنکه در ادعای نیابت امام غایب در دوره غیبت کبرا رقابتی به وجود آید.
در این حدیث چنانکه مترجم جلد سیزدهم بحارالانوار اظهار میدارد، راویان حدیث به فقهای مجتهد و مراجع تقلید شیعیان در دوران غیبت کبرا محدود میشوند؛ زیرا آنان در منابع فقه اسلامی تحصیلات عالمانه که سرآمد علوم اسلامی است دارند و میتوانند قواعد و دستورات دینی را از روی اجتهاد، بهتر از هر کس دیگری دریافت نموده و استنباط کنند.
در متن مجلسی چنین تفسیری از حدیث مذکور دیده نمیشود و بیانگر این نکته است که در تاریخ ایران، تفسیر از روات به مجتهدان بیشتر به دوره قاجاریه برمیگردد. در این دوره سلاطین قاجار، دیگر به خاندان سیادت منسوب نبودند. به احتمال بسیار افزایش قدرت مجتهدان در دوره صفویه که خود از سلسله سادات موسوی بودند آغاز شد و در این دوران شخصیتهایی چون مجلسی به مقامی والا دست یازیدند.
نمونه دیگری از این نوع تفسیر جدید از احادیث میگوید: امام مهدی(عج) تا زمان ظهور، بیعت هیچکس را به گردن ندارد. همانگونه که پیش از این بیان شد، بر مبنای این حدیث در دوران غیبت، میتوان با حاکمان مسلمان همراهی کرد، چنانکه غیبت در سالهای نخستین حکومت آل بویه رخ داد و فقهای شیعه با آنها همراهی نمودند و از حدیث مذکور چنین تفسیری داشتند که چون امام(عج) در پردۀ غیبت به سر میبرند، نیازی به بیعت آشکار با آن حضرت نیست و در نتیجه تعهد اطاعت آشکارا از آن امام را در پی ندارد و احتمالاً به همین دلیل نیز بود که آل بویه شیعیان امامی را بر دیگران ترجیح دادند. اما در دوران قاجار جنگ قدرت بین حاکمان و مجتهدان ایران روی داد و به دلیل همین درگیریها، فقهای این دوره درباره برتری ولایت دینی تفسیر جدیدی از حدیث مذکور ارائه کردند. از آنجا که شاهان قاجار خود را شیعه میدانستند و بدین مذهب معترف بودند، اظهار داشتند: هر حاکمی که امامت دوازدهمین امام(عج) را پذیرفته، باید حجت او یعنی مجتهد را به عنوان تنها ولیّ دین به رسمیت شناسند. منابع نخستین شیعی که در طول دوره غیبت نوشته شدهاند، به صورت خاص عدم مشروعیت یا ناشایستگی حاکمیت را حتی اگر شیعه امامی نیز باشد، مطرح نساختهاند و در انتظار امام دوازدهم(عج) به سر میبردهاند. (نقد نوزدهم)
شیعیان امام معصوم را تنها رهبر شایستۀ جامعه میپندارند و او تنها کسی است که حق حاکمیت دارد. بنابراین، اعتقاد به این اصل برای علمای امامیه مسلم بود که احراز حکومت و مسئولیت سیاسی جامعه توسط هر کس غیر از امام معصوم، غصب حق مسلم امام به شمار میآید؛ اما چون پدیده غیبت رخ داد، به دلیل تهدید حیات امام دوازدهم(عج) و نیز با توجه به اینکه در دوره غیبت باید تقیه کرد، موضوع مشروعیت حکومت با تعویق بیعت با امام دوازدهم(عج) به بعد موکول گردید. بنابراین، جدال درباره مشروعیت و عدم مشروعیت حاکمیت سیاسی به این بسط بعدی در افزایش قدرت مجتهدان و چالش آنها با حکومتهای غیرمذهبی بستگی دارد.
توجیه ابنبابویه درباره امامت امام غایب
پیش از این گفتیم محدثان امامیه به منظور اثبات اعتبار آیین غیبت امام دوازدهم(عج) با تلاش فراوان بر احادیث نبوی و تفاسیر آیات قرآن با استناد به روایات امامان معصوم(ع) تکیه میکردند. این شیوه در اثر ابنبابویه درباره غیبت امام دوازدهم(عج) تجلی دارد و مینویسد:
دشمنان در این موضوع (امامت و غیبت امام دوازدهم(عج)) ما را مورد سؤال قرار میدهند. آنان باید بدانند اعتقاد به غیبت صاحبالزمان(عج) بر پایه اعتقاد به امامت اجدادش(ع) استوار است و اعتقاد به امامت اجدادش نیز بر پایه تأیید پیامبر(ص) از امامت او و اسلافش قرار گرفته است. حقیقت هم این است؛ زیرا موضوع به شریعت مربوط میشود و تنها از طریق استدلال استوار نمیگردد. دستورات دین بر پایه کتاب [خدا] و سنت [معصومان] قرار دارد، چنانکه خداوند کریم در قرآن میفرماید: «... اگر در امری [دینی] منازعه داشتید، به خدا و رسولش رجوع کنید.» بنابراین، چون کتاب، سنت و حجت عقلی بر آن گواهی میدهد، بیان ما ستودنی است. ما میگوییم تمام فرق اسلامی، زیدیه و امامیه همعقیدهاند که پیامبر(ص) فرمود: «همانا من در میان شما دو چیز ارزشمند و گرانبها (ثقلین) باقی میگذارم، کتاب خدا و عترتم، خاندانم را. اینان خلفای بعد از من هستند و هرگز از هم جدا نمیگردند تا در کنار حوض [کوثر در روز رستاخیز] بر من وارد شوند.»
آنان از این حدیث آگاهند و آن را هم میپذیرند. بنابراین، لازم میآید اعتقاد یابیم که در میان اعقاب پیامبر(ص) در همه زمانها شخصی وجود داشته باشد که درباره آیات وحی علم قطعی داشته و تفسیر آن را بداند و مردم را از اراده الهی آنگونه که پیغمبر(ص) خبر میداد، آگاه سازد و علم او قاطع و خطاناپذیر باشد، نه با ظن و گمان و قیاس و استقرا و استدلال و اختراع و بدعت، چنانکه علم پیامبر(ص) نیز از این مقوله نبود. این شخصیت مجاز نیست با مباحث فلسفی یا بحث الفاظ به تفسیر قرآن روی آرد و آرا و گمانها را بر کلام الهی تحمیل کند، بلکه باید مردم را درباره اهداف الهی آگاهی بخشد و توضیحات و بیان او از جانب خدا باشد و تفسیر و توصیف و شرح و تبیین او بر خلق حجت گردد. از اینرو، لازم است علم جانشینان پیامبر نیز درباره کتاب خدا بر پایه قطعیت، روشنگری و الهام و اشراق الهی استوار باشد. خداوند متعال در تمجید از پیامبر(ص) فرموده است:
بگو این راه من است. من و آنکه مرا پیروی کند را با بصیرت به سوی خدا دعوت میکنم.
بنابراین، آنان که از او پیروی میکنند خاندان و عترت اویند که مردم را از هدف ربانی آگاه میسازند. همانگونه که از کتاب خدا ظاهر میشود اراده الهی تبیین قرآن با علم، قطعیت و بصیرت است و چون مقصد الهی آشکار و بیپرده است، بر ما لازم میآید معتقد شویم که کتاب خدا بدون فردی آگاهیبخش (مخبر) از خاندان پیامبر(ص) که عالم به تفسیر (تأویل خطاناپذیر و قطعی) وحی الهی باشد رها نمیگردد، و این همان حقیقتی است که از حدیث ثقلین (دو چیز ارزشمند و گرانقدر یعنی، کتاب و عترت) درک میگردد.
دلایل غیبت امام دوازدهم(عج)
محدثان امامیه دلیل اصلی غیبت امام دوازدهم(عج) را خوف (ترس از کشته شدن) میپندارند. امام عصر(عج) در وضعیت بسیار خطرناک و مرگباری از سوی دشمنان فراوان و بداندیش قرار دارد. از زراره، صحابی نامدار امام ششم(ع)، روایت میشود که از آن حضرت دلیل غیبت را جویا شد. امام(ع) به شکم خویش اشاره کرد و فرمود: «از اینکه کشته شود میهراسد.» این هراس برای امام دوازدهم(عج) جنبه خاصی دارد؛ زیرا همانگونه که در متن حدیث آمده بر اجداد او لازم نبود تا با شمشیر قیام کنند و علیه دشمنان خود اعلام جهاد نمایند. آنان با جدیت تمام، آیین تقیه را پاس میداشتند و آشکارا مردم را به پیروی از خود دعوت نمیکردند. از اینرو، حاکمان از جانب آنان احساس امنیت میکردند. از سوی دیگر، نسبت به امام دوازدهم(عج) این اعتقاد وجود داشت که آن حضرت قائم بالجهاد هستند و در نتیجه اوست که زمین را از بیعدالتی پاک میسازد. بنابراین، حاکمان در جستوجوی او بودند تا حضرتش را به شهادت رسانند. و (نقد بیستم)
نعمانی بر این تعقل سنتی دو دلیل دیگر را میافزاید. او میگوید: «غیبت این معنا را دربر دارد که پیروان امام عصر(عج) در بوته آزمایش قرار گیرند و مشخص شود چه کسی در معرفت امام غایب پایدار میماند. دلیل دیگر آنکه غیبت، امام(عج) را از پذیرش بیعت حاکمان زور مصون میدارد و موضوع اطاعت آشکار از امام را تا ظهور دوباره حضرتش به تعویق میاندازد. این امام(عج)، برخلاف امامان پیشین، دیگر تقیه نخواهد کرد و حقیقت را با فروپاشی حاکمیت جور دشمنان خدا، نمایان خواهد فرمود.»
اما به نظر میرسد دلایل مذکور در اقناع شیعیانی که از هویت آخرین امام نامطمئن بوده و نسبت به غیبت او تردید داشتند کافی نبود. در حدیثی چنین روایت شده که درک دلیل غیبت تا ظهور امام عصر(عج) امکان ندارد، همانگونه که در داستان خضر و موسی(ع) رخ داد. ماجرا را قرآن کریم روایت میکند و سرانجام خضر تفسیر و تأویل رفتار عجیب خود را برای موسی بازگو مینماید. این ماجرای قرآنی، نمادی از تأخیر در دستیابی به دلیل حقیقی غیبت امام عصر(عج) را ارائه میدهد و با ظهور امام زمان(عج) حقیقت کشف میگردد، چنانکه در این داستان روشن گردید. در روایتی آمده است: از امام صادق(ع) درباره علت غیبت امام عصر(عج) جویا شدند. آن حضرت در پاسخ فرمودند: «امامان مجاز نیستند دلیل باطنی غیبت را فاش سازند.» ولی افزودند: فلسفه غیبت امام دوازدهم(عج) با حجتهای الهی مقدم بر او، شباهت دارد. در تمام این موارد تا زمان ظهور آن حجت الهی دلیل آن روشن نگردید، چنانکه درباره خضر رخ داد. این امر از جانب خدای تعالی مقرر گردیده و از اسرار الهی به شمار میآید و خداوند حکیم است و همۀ کردارهایش حکمتی دارد، گرچه ما از درک آن عاجز باشیم، اما این را میپذیریم.»
موضوع غیبت امام دوازدهم(عج) به دلیل ترس از کشته شدن در حالی که اوضاع امامیه مساعد بوده، چالشپذیر بود. از اینرو، از ابنبابویه پرسیدند: در حالی که شرایط شیعیان تحت حاکمیت آل بویه که طرفداران مذهب تشیعاند، تغییر چشمگیری یافته و هم تعدادشان بیشتر شده و هم آزادی بیشتری در انجام فرایض مذهبی خود به صورت آشکار کسب کردهاند، چرا امام همچنان به غیبت خود ادامه میدهند؟ ابنبابویه پاسخ داد: «وضعیت حقیقی تا خود امام(عج) ظهور نفرماید، نامعلوم خواهد بود» و ادامه داد: «ولی این حقیقت که تعداد شیعیان زیاد است، امنیت امام(عج) را در صورت ظهور تأمین نمیکند؛ زیرا به همه شیعیان نمیتوان اعتماد کرد.» ابنبابویه به نمونهای اشاره میکند و میگوید: «روزی هشام بن حکم در محضر مقدس امام صادق(ع) ضرورت امامت را با فردی از اهالی شام بحث میکرد. در این میان، فرد شامی از هشام پرسید: این امام چه کسی است تا به او رجوع شود؟ هشام آن حضرت را بدو نشان داد، بیآنکه بفهمد که اشاره او ممکن است خطری را متوجه امام کرده و اتفاقی رخ دهد.» ابنبابویه، نتیجهگیری میکند که همین ماجرا میتواند درباره امام دوازدهم(عج) نیز رخ دهد و دشمنان در جستوجوی او برخیزند و او را به شهادت رسانند و هویت امام(عج) در بحث با شیعیان با دشمنان شناسایی شود و آشکار گردد.
ابنبابویه استدلال میکند که وجود حجت الهی ضرورت است؛ زیرا نبود امام در روی زمین به منزله عدم ظهور حجت و پایان دستورات و معارف دینی به شمار میآید و دین دیگر حافظ و نگهبانی ندارد. اما اگر امام در خوف شهادت به سر برد، با امر الهی در پرده غیبت زندگی میکند و واسطه فیض الهی بر زمین باقی میماند و هم او و هم واسطۀ فیض حضور دارند. بنابراین، وضعیت غیبت، حضور حجت را بیاعتبار نمیسازد؛ زیرا این امر درباره حجتهای الهی پیشین نیز رخ داده و در خصوص مقام شامخ رسالت نبوی(ص) نیز که مدت طولانی در شعب ابوطالب از دیدگان عموم پنهان بود، اتفاق افتاد. جابر بن عبدالله انصاری، صحابی نامدار پیامبر(ص) از آن حضرت درباره فایده وجودی امام غایب(عج) پرسش کرده بود و رسول گرامی(ص) بدو پاسخ داده بودند: شیعیان از نور محبّت و ولایت او در دوره غیبتش بهره میگیرند، «همانند مردمی که از نور خورشید در زیر ابر استفاده میکنند.»
استدلال پیشگفته حکایت از تهاجم گستردۀ مخالفان به آیین امامت امام غایب دارد و به نظر میرسد گستره تردیدها به شیعیان غیرصمیمی نیز کشیده شده باشد. شیعیان خود از ابنبابویه درباره فایده امام غایب «در سیسال» پرسیدند. به نظر میرسد این دوره، سی سال نخست غیبت کبرا باشد و کتاب کمالالدین صدوق باید در حدود 360 قمری نوشته شده باشد. (نقد بیست و یکم) آیا بهتر نبود اصلاً امامی در روی زمین نباشد تا آنکه تا زمانی که خدا بخواهد در پرده غیبت به سر برد؟ از همه بالاتر، علما و متکلمان شیعه کوشیدند در آثار متعدد خود درباره غیبت امام دوازدهم(عج) به این سؤال بنیادی پاسخ دهند. باید توجه داشت که در این دوره، کلام معتزلی در اوج خود قرار گرفته بود و ابنبابویه نیز در تشخیص اثرپذیری روش کلامی در اثبات امامت امام دوازدهم(عج) کم نمیآورد. انتقال مباحث از اثبات روایی امامت و غیبت امام دوازدهم(عج) به بحثهای کلامی، مصلحت زمانه بود که ابنبابویه آن را تشخیص داد و از متکلمان امامیه مانند ابوسهل نوبختی در دفاع از آیین امامت و توجیه موضوع غیبت بهره گرفت. از مباحث عمدۀ آن، موضوع عصمت امام مطرح بود. ابنبابویه به سادگی آن را ضرورتی برای امام حقیقی مفترضالطاعه میداند. بنا به نظر ابنبابویه، عصمت، امری خارج از وجود امام نیست تا بتوان آن را دید یا شهود کرد. اگر شخص، امامی را به امامت پذیرد اما عصمت او را انکار کند، در حقیقت نمیتواند اعتقاد راسخی به امامت داشته باشد.
در اینجا استفاده از عصمت به عنوان شایستگی ذاتی امام لازمه امامت بوده که پذیرش امامت امام غایب را در پی دارد و کلاً بسط جدیدی در نوشتارهای امامیه این دوره در مقایسه با ارائه نعمانی در دوره پیشین به شمار میآید. نعمانی درباره معصوم بودن امام میگوید:
امام معصوم، مؤید به تأییدات الهی، استوار، و از هر خلل، ضلال، عناد و ختل مصون است. او به این ارزشها آراسته شده و از پلیدیها پیراسته است. چون او حجت حق بر بندگان خدا و شاهد خدا بر مخلوقاتش بوده و این فضل الهی است.
تأثیرات غیبت کامل
نویسندگان امامی بر این باورند که غیبت تامه (کامل) پس از پایان دوره نیابت خاصه چهار سفیر امام دوازدهم(عج) آغاز شد. در دوره غیبت دوم، امام زمان(عج) هیچ نایبی را منصوب نفرمودند و «امر در دست خداست» تا آنکه امام دوباره ظهور فرماید. در این دوره واسطه غیر مستقیم بین امام و شیعیان در مسئولیت روات قرار میگیرد و اینان وظایف نواب خاص امام را انجام میدهند، بیآنکه مسئولیت نیابت را عهدهدار باشند. تفسیر روات به مجتهدان و بسط مسئولیت ایشان به عنوان تنها مفسران وصایت امام، تردیدآمیز مینماید و اصالت ندارد و در دورههای بعدی صورت گرفته است. مسئله مشروعیت نداشتن دولت اسلامی، بهویژه آنانکه حاکمان شیعی دارند، تقریباً به همان دوره برمیگردد که در آن طبقات مذهبی، حدیث حجیّت روات بر مردم در غیاب امام، که او هم به همین ترتیب حجت بر آنها باشد را تفسیر میکردند.
در منابع بعدی امامیه، بحثهای فراوانی در گستره قدرت روات به عنوان نواب عام امام دوازدهم(عج) مطرح بوده است. دلیل این بحثها آن بود که نیابت فقها در مرحله بعدی غیبت تامه این سؤال را مطرح میساخت که آیا نقش سیاسی مجتهد مشروعیت دارد یا این امر فقط به شخص امام معصوم غایب(عج) محدود میشود؟ با طولانی شدن غیبت، عقیدهای در بین علمای برجسته امامیه تکوین یافت که اموری چون تشکیل حکومت، اعلام جهاد در موارد خاص یا اقامه جمعه فقط در اختیار امام معصوم یا شخص منصوب از جانب آن حضرت است و چون فقها در دوره غیبت کبرا مستقیماً توسط امام دوازدهم(عج) منصوب نشدهاند، اینگونه مسئولیتها را نمیتوان برایشان قائل شد. شیخ محمدحسن نجفی (درگذشتۀ 1266 قمری)، معروف به صاحب جواهر، فقیه برجسته دوره قاجار، اعلام میدارد: آن دسته از فقهایی که اقامه جمعه را حتی در دوره غیبت واجب عینی دانستهاند، بیآنکه نمازگزاران جمعه احتیاطاً نماز ظهر را نیز ادا کنند در گرو حُبّ ریاست و سلطنت در بلاد عجم بودهاند. در حالی که بسط قدرت فقهای امامیه در جوامع سنیمذهب و تحت حاکمیت اهلتسنن مشکلی به وجود نمیآورد، در جوامع شیعی به ایجاد تعارض و جنگ قدرت بین شاه شیعی و مجتهدان که هر دو به نحوی مدعی نیابت امام عصر(عج) در حوزههای مسئولیت امام معصوم(ع) اعم از قضایی و اجرایی بود را داشتند. یادآوری این نکته راهگشاست که منابع اصیل امامیه درباره مشروعیت نداشتن رژیمهای سیاسی در دوره غیبت سکوت اختیار کردهاند. بسط بعدی تمایزی معمول را بین نظر و عمل قائل میشود.
دانشمندانی چون کدی لمبتن و حامد آلگار درباره موضوع این رقابت بین مسئولیت مذهبی و سیاسی در دورههای صفویه و قاجاریه به تفصیل بحث کردهاند. اما این دانشمندان به دوران نخستین شکلگیری نظاممند آیینهای امامت، بهویژه آیین مهدویت(عج) نپرداختهاند. به منظور دستیابی به تصویر کامل و روشنی از بسط این مرحله در تاریخ ایران، بررسی دوره آغازین، امری اساسی خواهد بود.
دو نوع غیبت (صغرا و کبرا) نتیجه تکامل تدریجی آیین امام غایب است که اساساً قائم و مهدی است و چهره نجاتبخش انتهای تاریخ به شمار میرود و در آخرالزمان ظهور خواهد فرمود. همچنین بسط نهادینه دیگری منطبق با نیابت نواب خاص امام(عج) در طول غیبت صغرا به وسایط غیر مستقیم امام (روات) در دوره غیبت کبرا روی داد. این بسط جدید، اهمیت بسیاری دارد و مفروضات خود را مطرح میسازد. طولانی شدن غیبت امام عصر(عج) از یکسو، قدرت زیادی برای فقهای شیعه به وجود آورد تا با اختیار کامل به سیستمسازی و سازماندهی مورد نظر در جوامع شیعی اقدام کنند. در نتیجه، آثار عمده شیعی در این دوره گردآوری و تدوین گردید. از سوی دیگر، فقها با مسئله بسیار ظریف احراز نیابت عام امام غایب روبهرو شدند و تنها با شناسایی این مسئولیت توسط شیعیان بود که میتوانستند اقدامات خود را به عنوان وسایط مستقیم یا غیرمستقیم امام زمان(عج) توجیه و تأیید نمایند. (نقد بیست و دوم)
مقدمه
در آیین مهدویت، اعتقاد به غیبت امام منجی، اعتقادی محوری است. در حقیقت این اعتقاد، نتیجه مستقیم اعتقاد به آخرین امام نسل پاک حسین(ع)، امام دوازدهم(عج) است و ضرورت حیات او را مورد حمایت قرار میدهد؛ زیرا بقای انسان بدون وجود حجت الهی ممکن نیست؛ ولی چون جان او در خطر بوده، برای حفظ وجود مبارکش در پس پرده غیبت زندگی میکند. تأخیر در استقرار «عدالت و مساوات» در جهان توسط حضرت مهدی قائم(عج) در ارتقای تکوین تدریجی عقیده مشهور غیبت آن حضرت بسیار مؤثر بوده است. هیچ دلیل منطقی برای بیاعتبار کردن این عقیدۀ امامیه که شکنجهها و آزارهای تحملناپذیر عباسیان بر امامان علوی در سامرا موجب شد آخرین امام، پشت پردۀ غیبت رود، وجود ندارد؛ ولی افزون بر این تز، میتوان عامل شخصی که در بسط غیبت سهم داشته را از همان روزهای نخستین تاریخ تشیع ردیابی کرد و آن زمانی بود که اوضاع از دست هواخواهان حاکمیت اسلامی خارج شد، چنانکه در خلافت عباسیان در سامرا نیز مصداق یافت. اعتقاد به غیبت امام دوازدهم(عج) و ظهور نهایی او در زمان مناسب شیعیان را توان میبخشید که شرایط دشوار را تحمل کنند و امیدوار باشند که در ظهور مهدی موعود(عج) اصلاحات لازم را انجام دهند. تا آخر دوران حکمرانی معتمد عباسی برای شیعیان، بیهودگی استفاده از ابزار تندروانه برای دستیابی به این امر آشکار شد. در نتیجه، اعتقاد به غیبت امام قائم(عج) جاذبهای آشکار یافت. پس از آن، شیعیان پیشآمدهای امیدبخش را با ظهور امام غایب(عج) انتظار میکشیدند؛ امامی که شرایط تاریخی ناگوار حاضر را به نفع مستضعفان معتقد به او سامان میبخشد. در نتیجه، چنین انتظار نجاتبخش، ضرورتی بر شیعیان ایجاب نمیکرد تا فعالانه و آشکار با حاکمیت مخالفت ورزند، بلکه آنان را ملزم مینمود تا در همه زمانها هشیاری خود را حفظ کرده و راه را برای بازگشت مهدی(عج) با استمرار ارزشیابی حیات تاریخی معاصر بر پایه احادیث شریف نبوی(ص) که بیانگر علایم ظهور امام دوازدهم(عج) است هموار نمایند و خود را بر اساس آن بیارایند.
در بررسی سیر تکوین تدریجی آیین غیبت، ریشهیابی روندهایی که در منابع اصلی امامیه در نظام آیین غیبت از یکسو توسط محدثان و از سوی دیگر متکلمان ارائه گردیده ضروری است. گرچه در آثار روایی و کلامی این دو نوع روند به خوبی تعریف نشدهاند، اما درمییابیم فقهای برجسته اولیه امامیه پیش از شیخ مفید، بر احادیث نبوی(ص) و تفسیر آیات قرآنی روایت شده از امامان معصوم(ع) تأکید فراوان داشتند تا امامت امام دوازدهم(عج) را اثبات نمایند.
البته، این مطلب هرگز بدان معنا نیست که امامیه پیش از این دوره هیچگونه توجهی به علم کلام نداشتهاند؛ زیرا به روایت محمد بن یعقوب کلینی، کلام شیعی در دوران زندگانی و امامت حضرات صادقین (امام باقر و امام صادق(ع)) بسط یافت و مباحث کلامی توسط اصحاب برجسته آن بزرگواران همچون هشام بن حکم، که در جوانی ضرورت امامت را با یکی از چهرههای پرسابقه معتزلی موسوم به عمرو بن عبید در شهر بصره بحث کرد مطرح بوده است. همچنین، نظریه امامت بر پایه عقاید شیعی، در قرن دوم هجری (هشتم میلادی) زیر نظر این صحابی برجسته امام صادق(ع) شکل خاص خود را یافت. از سوی دیگر در زمانی که غیبت را پدیدهای گذرا برمیشمردند، امکان شکلگیری آیین غیبت با آیین محوری امامت در مرحله نخستین فراهم نبود. در میان فقهای عالیقدر امامیه که میتوان آنان را نماینده شیوه محدثان در موضوع غیبت دانست، نام نعمانی مؤلف کتاب الغیبة و ابنبابویه که کمالالدین و تمامالنعمة او اثر جامعی در موضوع امام دوازدهم(عج) و غیبت آن حضرت است، قرار دارد.
دورهای که بنا به اصطلاح شیخ طوسی با پایان دوره غیبت صغرا (الغیبة القصیرة) و آغاز غیبت کبرا (الغیبة التامة) مشخص میشود، دورهای تاریخساز و تعیینکننده در تاریخ مذهب امامیه به شمار میآید؛ زیرا تغییرات بزرگی در روش علمای برجسته به وجود میآورد. اثبات امامت حجت غایب(عج) که به شدت از جانب گروههای شیعی غیر امامی و سنیان مورد حمله قرار داشت، روشهای استدلالی بیشتری میطلبید؛ گرچه استدلال بر کتاب خدا، قرآن و احادیث نبوی(ص) رسم مطرح بود. به نظر میرسد اینگونه ملاحظات و ضرورت زمان و شرایط، امامیه را به پذیرش کلام معتزلی سوق داده تا اعتقاد به ضرورت امامت و وجود مقدس امام غایب(عج) را به صورت ابزاری، اثبات کنند. در صدر فهرست علمای نامدار نخستین در کلام امامیه، نام شیخ مفید و شاگرد نابغهاش سید مرتضی قرار دارد و این باور را به وجود میآورد که این دو بزرگوار در دروس قاضی عبدالجبار اسدآبادی شرکت کردهاند.
ابنندیم، معاصر شیخ مفید بوده و از او به عنوان یکی از بزرگترین متکلمان امامیه نام میبرد و میگوید: با او شاگردان برجستهاش رهبری شدند و حقوق و فقه و کلام و الهیات شیعۀ امامیه را به اوج رسانیدند. اصلاحیۀ شیخ مفید بر کتاب اعتقادات شیخ صدوق، نمونهای کلاسیک از تغییر روش علمای امامیه به مباحث کلامی سازمان یافته در این دوره به شمار میآید. عناوین گوناگون آثار شیخ مفید، الإفصاح فی الإمامة (توضیحاتی درباره امامت)، الردّ علی الجاحظ العثمانیة (ردّیه بر جاحظ عثمانی) و غیر آن، که دو نفر از شاگردانش موسوم به نجاشی و طوسی به ذکر آن پرداختهاند، تفاوت رویکرد را بین او و سلف صالحش ابنبابویه که به مقتضای دوره و زمان هر یک بوده را نشان میدهد.
سید (شریف) مرتضی در پاسخ به بخشهایی از کتاب المغنی فی ابواب التوحید و العدل در ردّ امامت، نوشتۀ عبدالجبار، الشافی فی الامامة (پاسخی روشن درباره امامت) را نگاشت. این کتاب اثر کلامی محض است و در توجیه آیین امامت نیز به اثبات موضوع غیبت میپردازد.
استفاده از علم کلام و حمایت آشکار از امام حجت غایب(عج) تا حدودی نتیجه رابطه مطلوب علمای ربانی امامیه همچون شیخ مفید و سید مرتضی با خلفای عباسی و امرای آلبویه بوده است. پس از غیبت امام دوازدهم(عج) شیعیان امامی با آلبویه همکاری کردند و حتی آنها را به رسمیت شناختند، بیآنکه وفاداری خود را به امام معصوم غایب(عج) قربانی کنند. از طرف دیگر، دستکم از نظر سیاسی، شیعه امامیه در ساختار آیین غیبت تحت حکومت خلفا زندگی میکرد، بیآنکه امام دوازدهم(عج) را مسئول براندازی آنان بداند یا امت را ملزم به بیعت با آنحضرت به عنوان امام حاکم کند و تعویق این بیعت را تا زمان ظهور حضرتش ترجیح میدادند. ابنبابویه از حضرت امام علی بن موسی الرضا(ع) روایت میکند
که فرمودهاند:
گویا مینگرم که شیعیان پس از درگذشت فرزند سوم من (امام عسکری(ع)) حیران و سرگردان شدهاند! [گفتم: ای فرزند رسول خدا، چرا شیعیان چنین وضعى خواهند داشت؟ فرمود: براى اینکه امام آنها غایب خواهد شد.] پرسیدم: ای پسر رسول خدا، چرا؟ آن حضرت پاسخ فرمود: چون آنکه با شمشیر قیام خواهد کرد، مسئولیت بیعت با کسی را ندارد (بیعت هیچکس را بر گردن ندارد).
تفسیر این کلام در دوره غیبت، آن بود که بر امت هیچ الزامی نیست تا با او که حاکم الهی انتهای تاریخ است تا زمان ظهورش بیعت نمایند. (نقد اول) به نظر میرسد این تفسیر، تدبیر مدیرانه و محتاطانه امامیه را با حاکمیت (همچون آلبویه) به همراه داشته است. آلبویه اظهار تشیع میکردند و اطاعت امام معصوم را بر خود فرض میدانستند، اما به سبب آنکه امام دوازدهم(عج) در پرده غیبت میزیستند و این قضیه هم در آیین غیبت آن حضرت وجود داشت، میتوانستند هم به تشیع امامی پایبند باشند و هم خلیفه حاکم، از عباسیان و غیر علویان انتخاب شود.
گرچه برخی علمای بزرگ امامیه، شرحهای کلامی خود را در آیین غیبت در سالهای آخر غیبت صغرا و اشغال بغداد توسط سلجوقیان نوشتهاند، اما بسیار دشوار است مشخص کنیم آیین مورد بحث، تحت هدایت کدامیک از متکلمان امامی، کاملاً نظام یافته شده است. هم محدثان و هم متکلمان به دفاع از مواضع امامیه پرداختهاند، اما در واقع تلاشهای سیستمی و دفاعی شیخ طوسی درباره این آیین خاص بیشترین ثمر را بخشیده است. ویژگی برجسته رویکرد او در این موضوع آمیزهای از روشهای محدثان و دفاعیههای کلامیون در موضوع غیبت است.
شیخ طوسی زمانی اثر خود را تألیف کرد که امامیه رابطه مطلوبی با عباسیان داشتند. به نظر میرسد شیخ مفید کاستیهای آثار گذشته را تمییز داده است و همین امر انگیزهای شد تا شیخ طوسی کتابی در غیبت امام عصر(عج) بنگارد و دلایل غیبت، علّت طولانی شدن آن و ادامه زندگی امام دوازدهم(عج) در پنهان به دلیل گسترش شرارت و ظلم در جهان حتی در شرایط نیاز بسیار به او و... را بررسی نماید. بنابراین، شیخ طوسی به اثبات آیین غیبت بر مبنای خطوط روایی و کلامی پرداخت و چنان منابع موجود را با جامعیت بررسی کرد که هیچیک از علمای امامیه پس از او نتوانستهاند مطلب جدیدی در موضوع غیبت امام دوازدهم(عج) بر آن بیفزاید. حال روش محدثان امامیه در آیین غیبت را بررسی میکنیم.
دیدگاه محدثان درباره غیبت
منابع نخستین امامیه اذعان دارند امام دوازدهم(عج) از سال 260 قمری/ 873 - 874 میلادی (سال شهادت پدر بزرگوارش امام عسکری(ع)) غیبت کرده است. اما شیخ طوسی و پیش از او شیخ مفید نگرش دیگری را ابراز میدارند و بر این باورند که بنا به روایات تاریخی، غیبت آن حضرت از همان روزهای نخستین ولادت (روز سوم یا هفتم) آغاز گردیده است.
شیخ طوسی از حضرت حکیمهخاتون(ع) عمه بزرگوار امام عسکری(ع) روایت میکند که او در سومین روز ولادت قائم(عج) به دیدارشان مشرف شد و امام یازدهم(ع) به او فرمود:
کودک تحت حمایت الهی قرار گرفته و در حفاظت خداوندی قرار دارد. خدا او (مهدی(عج)) را مستور ساخته و پنهان نمود تا زمانی که اجازه ظهورش را فراهم سازد. بنابراین، چون خدا مرا پنهان نمود و وفات کردم و پیروانم را یافتی که [درباره او] بحث و اختلاف دارند، آنگاه معتمدان آنها را آگاهی بخش [از آنچه خود شاهد بودهای]؛ ولی این [راز] را نزد خود نگه دار و آنان (شیعیان مورد اعتماد) نیز باید این امر را مخفی دارند. در حقیقت خدا دوست خود را از مردم پنهان کرده و غیبت او را بر بندگانش مقرر داشته است و هیچکس او را نخواهد دید تا آنکه جبرئیل اسب خود را برای او آورد [تا قیام کند و براند] «تا خداوند کارى را که انجامشدنى بود تحقق بخشد.»
روایت مذکور یا روایت شیخ طوسی دربارۀ تشرف حضرت حکیمه در روز هفتم ولادت آن حضرت دلالت بر آن دارد که غیبت آن حضرت سالها پیش از از تاریخ 260 قمری رخ داده است.
قدیمیترین توضیحات درباره واژه غیبت را ابنبابویه در کتاب کمالالدین و تمامالنعمة آورده است. انتظار میرفت پیش از او کلینی این مفهوم را روشن سازد و تفسیر کند، اما کتاب الکافی در این موضوع سکوت کرده است. (نقد دوم) به نظر میرسد تفسیر ابنبابویه از غیبت، تبیین رسمی نویسندگان بعدی امامیه باشد؛ زیرا در طول تاریخ امامیه هیچ تغییر معناداری در این توضیحات معرفی نشده است.
ابنبابویه میگوید:
غیبت به معنای عدم نیست. گاه شخصی که در شهر خود معروف است، به شهر دیگری میرود و غیبت میکند و افراد آن شهر او را میبینند. [در همان حال] او نسبت به شهر دیگری که دیده نمیشود یا شناخته نمیگردد در غیبت قرار دارد. گاه این شخص از یک جامعه غیبت کرده و در جامعهای دیگر حضور دارد، یا از دشمنان خود پنهان است و نه از دوستانش؛ ولی باز هم گفته میشود او در غیبت و پنهانی به سر میبرد. در این مورد، غیبت به معنای پنهانسازی از دشمنان و دوستان غیر قابل اعتمادی است که نمیتوان اسرار را به آنها گفت و در رازها بر آنها اعتماد نمود. در نتیجه، وضعیت او همانند اسلاف پاکش که آشکارا در بین دوستان و دشمنان میزیستند نیست. علیرغم این [غیبت] دوستانش وجود مبارکش را گزارش میکنند و اوامر و نواهی حضرتش را به ما میرسانند. چنین گزارشهایی توسط این [دوستان] اعتمادپذیر است و برهان [بر وجود مقدس اوست] در برابر آنان که بهانهجویی و تردیدی آورند.
تفسیر مذکور را نمیتوان به تاریخی پیش از رحلت علامه کلینی نسبت داد و این سال اهمیت ویژهای دارد و زمانی است که غیبت صغرا به پایان رسیده است. حتی توجه به این نکته نیز مهم است که گزارش مذکور نمیتواند پیش از تبیین آیین غیبت به دو شکل صغرا و کبرا نوشته شده باشد. نعمانی برای نخستینبار دو شکل غیبت را در کتاب الغیبة خود که در حدود سال 342 قمری/ 953 میلادی نگاشته شده، یعنی حدود سیزده سال پس از آغاز غیبت کبرا مطرح نموده است. (نقد سوم) تفسیر نعمانی به صورت تفسیر رسمی پذیرفته شده و در اعتقادات امامیه آمده است. شاید به سبب طولانی شدن مدت غیبت است که دلایل دو شکل غیبت امام دوازدهم(عج) را باید جستوجو کرد.
دو نوع غیبت امام دوازدهم(عج)
دو شکل غیبت بر پایه احادیثی قرار دارد که بیتردید اصالت آنها به دوره بعدی بازمیگردد. کلینی در الکافی درباره غیبت امام دوازدهم(عج) بخشی را گشوده و چندین حدیث را روایت کرده است که بیشتر آنها تنها از یک شکل غیبت برای امام دوازدهم پیش از قیام با شمشیر سخن به میان میآورد.
زرارة بن اعین، از اصحاب برجسته امام ششم(ع) و صاحب آثار مهم شیعی است. او از امام صادق(ع) شنیده است که فرمودهاند:
برای آن کودک (امام مهدی(عج)) پیش از قیام، غیبتی مقرر شده است.
روایت همچنان ادامه مییابد تا آنکه به علت غیبت این کودک میپردازد و میگوید:
او هراسان است.
آنگاه امام صادق(ع) به شکم خود اشاره میکند و میفرماید:
یعنی از اینکه کشته شود هراسان است.
سپس امام شرایط و اوضاع شیعیان را برای زراره برمیشمرند که به ارائه نوبختی از فرق امامیه پس از شهادت امام عسکری(ع) شباهت دارد. برای مثال، امام میفرماید:
او همان کسی است که مردم درباره ولادتش به بحث و جدل میپردازند. برخی خواهند گفت: او بدون جانشین از دنیا رفته است؛ دیگران میگویند: در زمان شهادت پدرش هنوز در شکم مادرش بوده است و عدهای نیز عقیده دارند که دو سال پس از مرگ پدرش به دنیا آمده است.
جعلی بودن این حدیث قطعی است؛ زیرا در بخش اول غیبت امام در کتاب فرق الشیعة نوبختی، زمان نشر آن را میتوان مشخص کرد، چنانکه محتوای آن نیز بر این امر دلالت دارد. (نقد چهارم)
نکتهای که باید به خاطر سپرد این است که در روایت مذکور تنها یک شکل غیبت پیش از قیام ذکر شده است. (نقد پنجم)
آن دسته روایاتی که دو نوع غیبت را در نظر میگیرند، به معنای دیگری از آن دو نیاز دارد که به غیبت صغرا و غیبت کبرا تفسیر شده است. کلینی حدیث زیر را درباره دو نوع غیبت دارد که به اسناد خود از امام صادق(ع) روایت کرده است:
برای قائم(عج) دو شکل غیبت وجود دارد؛ در یکی از آنها او در حج حاضر میشود، مردم را میبیند و آنها او را نخواهند دید (شناخت).
در این حدیث درباره دو غیبت، طول زمان هیچیک معین نشده است و اصل دیگری را ارائه میدهد. تا زمان کلینی که به اواخر دوره غیبت صغرا (329 قمری/ 940 - 941 میلادی) برمیگردد و در آن سال، هنوز دو نوع غیبت صغرا و کبرا تحقق نیافته بوده و عینیت نداشته است و هیچیک از منابع نخستین، این دو واژه (صغرا و کبرا) را برای غیبت به کار نبردهاند. کلینی در حدیث دیگری در این موضوع واژههای قصیر (کوتاه) و طویل (دراز) را برای دو غیبت به کار میبرد. این روایت دو غیبت کوتاه و دراز را برای قائم(عج) قائل میشود. در طول نخستین غیبت، جز شیعیان خالص او، هیچکس از محل زندگی آن حضرت آگاه نبود. در طول غیبت دوم، تنها غلامان خاص حضرت، جای او را میدانند.
واژههای قصیر و طویل بهگونهای که به کار رفته، اشاره ضمنی به صغرا و کبرا ندارد و با احتمال زیاد از نوشتارهای امامیه در دوره صفویه ریشه گرفته است. (نقد ششم) در زمانی که ابنبابویه کتاب کمالالدین و تمامالنعمة را تألیف کرد، واژه غیبت، طویل در نظر گرفته میشد. ابنبابویه در جایی از ملاقات خود با مردی در بغداد روایت میکند که به او شکایت برده و از حیرت تحملناپذیری که بر اثر طولانی شدن غیبت بین بسیاری از شیعیان پدید آمده و از همینرو برخی، از امامت امام دوازدهم(عج) منحرف شده و بازگشتهاند سخن گفته است.
بررسی روایات مذکور، نکته مهم دیگری را در تبیین دو نوع غیبت نشان میدهد. بنا به حدیث نخست، امام توسط پیروانش دیده نخواهد شد. در اینجا، غیبت بر حسب طول آن به بلند و کوتاه مشخص نمیشود. در حدیث دوم، نخستین غیبت، شاید همان گونه که بعداً تفسیر شده، دوره سفرای امام و غیبت دوم بعد از دوره ابواب (سفرا) باشد (ابواب جمع باب به معنای کارگزار و سفیر امام دوازدهم(عج) است که ارتباط با آن حضرت از طریق آنها برقرار میشود). در هر مورد، توضیحات بعدی درباره غیبت که در زیر مورد بحث قرار میگیرد وجود ندارد. تمایز بین این دو نوع غیبت ما را بدین نکته رهنمون میسازد که تصور کنیم دستکم در آغاز کاملاً روشن نبود که کدامیک از این دو نوع غیبت طولانیتر است. پس از آن فقهای امامیه مشخص نمودند که نوع دوم غیبت طولانیتر است؛ زیرا در این دوره بعضی خواهند گفت امام مرده است. از بیشتر منابع این دوره مشخص میشود که غیبت، برنامهای موقتی و گذراست.
در حالی که ممکن است هرگز دلایل تقسیم دوره غیبت به دو نوع کوتاه و بلند شناخته نشود، ضروری است بررسی کنیم چه کسانی در طول دوره غیبت صغرا نمایندگی امام غایب(عج) را به عهده داشتهاند و دلیل قطع این نمایندگی (نیابت امام) را برای مدت نامشخص طولانی تفهیم نماییم.
غیبت صغرا (الغیبة القصیرة)
نعمانی معاصر ابنبابویه بوده و در کتاب الغیبة خود احادیثی را درباره دو شکل غیبت روایت میکند. از جمله در حدیثی که بدان اشاره شد و از استادش کلینی نقل کرده و گریزی میزند و مفهوم غیبت صغرا را که ظاهراً کم و بیش در دوره او شکل یافته تبیین مینماید. این نخستین اثری است که بدین ترتیب غیبت صغرا را شفافسازی میکند و رجال مذهبی بعدی توضیحات او را نیز پذیرفتهاند. نبود این تفسیر از غیبت صغرا در مجموعه حدیثی مهم پیشین، موسوم به الکافی، اثر کلینی که در همان سال وفات علی بن محمد سمری(ره) آخرین سفیر امام دوازدهم(عج)، او نیز دار فانی را وداع کرده، شاهد دیگری است که توضیحات ارائه شده توسط نعمانی از اصالت جدیدتری که به بعد از این سال برمیگردد برخوردار است. (نقد هفتم) نعمانی، غیبت صغرا را بدین صورت توضیح میدهد:
درباره غیبت اول، غیبتی است که در آن سفرای امام(عج) که بین آن حضرت و مردم واسطه بودند و در انجام وظایف امام اقدام میکردند، توسط امام منصوب میشدند و در میان مردم میزیستند. اینان رهبران برجسته و اشخاص شایستهای بودند که دارای علم و حکمت باطنی و عمیق بوده و دستان شفابخش و گرهگشایشان پاسخگوی همه مسائل و مشکلات مردم بود. این دوره به غیبت صغرا (الغیبة القصیرة) موسوم است که روزگار آن به سر آمده و دوران آن منقضی گشته است.
در میان اشخاصی که به عنوان سفیران امام دوازدهم(عج) خدمت میکردند، چهار شخصیت مهم، موقعیت برجستهای داشتند. در واقع، منابع بعدی، دوره غیبت صغرا را دورهای میدانند که در آن این چهار سفیر منصوب امام عصر(عج) بین جامعه و آن حضرت واسطه بودهاند. این چهار سفیر به ترتیب زمانی عبارتند از:
1. عثمان بن سعید العمروی (وفات 269 قمری/ 874 - 875 میلادی)؛
2. محمد بن عثمان العمروی (وفات 304 یا 305 قمری/ 916 یا 917 میلادی)؛
3. حسین بن روح النوبختی (وفات 326 قمری/ 937 - 938 میلادی)؛
4. علی بن محمد السمری (وفات 329 قمری/ 940 - 941 میلادی).
چهار سفیر و غیبت
در مآخذ نخستین همچون الکافی اثر کلینی، الغیبة اثر نعمانی و کمالالدین اثر صدوق، هیچ بخش جداگانهای به چهار سفیر امام اختصاص داده نشده است. در حقیقت در این آثار، سفرای امام به چهار نفر محدود نشدهاند. طوسی در کتاب رجال خود اسامی چندین وکیل را ذکر میکند. ابنبابویه، در بخش مفصلی از کتابش از اشخاصی که امام دوازدهم(عج) را زیارت کرده یا کرامات و معجزات او را شهود نمودهاند نام میبرد و فهرستی از وکلا را ارائه میدهد و اماکنی که در آنها وظیفه نیابت حضرت را به عهده داشتهاند خاطرنشان میسازد. از اینرو بنا به گفته او، از عثمان العمروی، پسرش ابوجعفر، ابوطاهر البلالی و العطار در بغداد، العسینی در کوفه، محمد بن رحیم بن مهزیار در اهواز، احمد بن اسحاق در قم و... نام میبرد.
در همان بخش نام دومین سفیر را میآورد و سه بار از او (ابوجعفر عمروی) بیآنکه او را سفیر خاص (نایب خاص) امام عصر(عج) به شمار آرد نام میبرد. عثمان عمروی، نخستین سفیر امام عصر(عج) را سمّان (فروشنده روغن خوراکی) نامیدهاند و او بهترین و سابقهدارترین شیعهای بود که در مراسم نماز و تدفین امام عسکری(ع) حضور داشت و چون جعفر (کذّاب)، برادر امام یازدهم خواست بر آن امام نماز بگذارد، پسری را دید که از پشت پرده بیرون آمد و او را متوقف ساخت و گفت:
عمو، من به ادای نماز بر پدرم شایستهترم.
ابنبابویه در بخشی از کتابش که درباره تولد حضرت قائم(عج) گشوده، حدیثی را درباره ولادت حضرتش روایت میکند. بنابه گزارش او، ولادت امام دوازدهم(عج) در تاریخ جمعه هشتم شعبان 256 هجری قمری رخ داده است. مادر حضرت قائم(عج)، ریحانه، نرجس، صیقل و سوسن نامیده میشده و وکلای آن حضرت عبارت بودهاند از عثمان عمروی که پسرش ابوجعفر را به جانشینی خود معرفی نمود و او هم ابوالقاسم نوبختی را تعیین کرد و سومی نیز به نوبه خود سمری را معرفی کرد. سفیر چهارم نیز هیچ کس را به جانشینی خود تعیین ننمود؛ چون امام دوازدهم(عج) وارد دوره غیبت کامل خود شده بودند. این تنها حدیثی است که اسامی چهار سفیر را به ترتیب میآورد، اما بیان آن در این مورد مسلماً اتفاقی بوده است؛ زیرا هدف اصلی حدیث این است که القا کند در تاریخ ولادت امام دوازدهم(عج) اتفاق نظری وجود نداشته است و امامیه آن را موثق ندانستهاند. (نقد هشتم)
باز هم در جایی دیگر، در بخشی که از توقیعات (یادداشتها یا پاسخهای مکتوب امضا شده) امام دوازدهم(عج) نام میبرد، اسامی سه وکیل آخری را میآورد که توقیعات را از امام(عج) دریافت داشته و امام به آنها فرمان داده جانشینان خود را طبق نظر آن حضرت تعیین کنند؛ ولی نه توالی و تقدم زمانی دوران آن سه را ارائه میدهد و نه ختم وکالت به سمری را معین میکند. در جای دیگر، روایتی را نقل میکند که نشان میدهد سفرای دوم و سوم از طرف امام دوازدهم(عج)، اعم از اینکه منصوب آن حضرت باشند یا نه، از شیعیان خمس دریافت میکردند. این روایت بیان میدارد که شخصی به نام محمد بن علی الاسود هدایا و اموالی متعلق به امام(ع) را نزد ابوجعفر محمد بن عثمان عمروی آورد و او هم به وی رسید داد. دو _ سه سال پیش از وفات ابوجعفر، باز هم روزی اموالی را خدمت او برد و ابوجعفر به او دستور داد آنها را نزد ابوالقاسم حسین بن روح نوبختی برد و به ایشان تحویل دهد. او چنان کرد و از وی تقاضای رسید نمود و ابوالقاسم ظاهراً تقاضا را نپسندید و رسیدی هم به وی نداد. الاسود به ابوجعفر گلایه کرد و پاسخ شنید از ابوالقاسم درخواست رسید مکن و افزود:
آنچه به دست ابوالقاسم رسد، به دست من رسیده است. بنابراین، از این به بعد اموال را نزد او ببر و درخواست رسید هم نداشته باش!
از روایاتی که در این منابع نقل شده دو نکته روشن میشود: نخست اینکه نیابت امام تنها به چهار سفیر این دوره محدود نمیشود. به نظر میرسد تأکیدی که بر چهار سفیر شده به دلیل نفوذ فوقالعاده آنان بر امامیه این دوره باشد. (نقد نهم) دوم، به احتمال بسیار، نهاد نیابت تفسیر بعدی بوده تا معنا و مفهوم الغیبة القصیرة را با تفسیر ارائه شدۀ نعمانی حل نماید و روشن سازد. در حقیقت، نعمانی برای نخستینبار واژه غیبت صغرا را تبیین نمود و مفهوم آن را روشن ساخت. شیخ مفید در گزارش خود در کتاب الارشاد درباره امام دوازدهم(عج) به دو نوع غیبت اشارهای ندارد و بنابراین، موضوع چهار سفیر را در طول دوره اول غیبت بدین شکل بررسی نمیکند.
اما در جایی داستان مردی را که پس از شهادت امام عسکری(ع) از مصر به مکه سفر کرده و جدال و بحث را درباره جانشینی امام یازدهم(ع) شنیده، بازگو میکند و میگوید «اصحاب ما، با سفارت مشخص میشوند.» نیز در جایی دیگر، از سفارت هاجز بن یزید نام میبرد و از تردیدی که مردم درباره انتصاب او از جانب امام(عج) داشتهاند سخن میراند. تردید از آنجا برخاسته بود که شخصی موسوم به حسن بن عبدالحمید میخواست وجوه جمعآوری شدۀ خمس را به سفیر امام بپردازد و چون توقیعی به دست او رسید که در آن تأکید شده بود هاجز مورد اعتماد است و از جانب امام عمل میکند شک از او برطرف شد. شیخ مفید از شخص دیگری نیز به نام محمد بن احمد الاسکافی نام میبرد و میگوید: «در آن دوران سفیر بوده است.» و اموال متعلق به صاحبالزمان(عج) را در اختیار داشته است. بررسی این گزارشها حاکی از این اصل است که بهجز چهار سفیر مشهور مذکور، تعداد بسیاری نیز از افراد شایسته بودهاند که وکالت امام زمان(عج) را بر عهده داشتند و اختیار گردآوری خمس به آنها واگذار شده بوده است.
شیخ طوسی، نخستین کسی است که بخش خاصی از اثر خود را به سفرای چهارگانه امام تحت عنوان «کارگزاران ستوده» یا «سفرای شایسته» اختصاص میدهد و بر این باور است که آنان مؤید به تأییدات حضرت ولیّعصر(عج) بودهاند.
سفیر اول: ابوعمرو عثمان بن سعید العمروی
شیخ طوسی در کتاب رجال خود، او را دستیار نزدیک امام دهم و امام یازدهم(ع) و سفیر مورد اعتماد آن بزرگواران میشمرد. او برنامه زندگی خود را در سن یازده سالگی با خدمتگزاری امام هادی(ع) آغاز کرد. درباره تاریخ تولد و وفات او اطلاعی در دست نیست. پس از شهادت امام هادی(ع) و در حدود سال 256 قمری/ 869 میلادی به کارگزاری امام یازدهم(ع) منصوب گردید. گروهی از شیعیان قم در زمان امام هادی(ع) به زیارت آن حضرت مشرف شدند و از آن بزرگوار درباره شخصی که در غیاب امام با او مشورت کرده و وجوهات خود را تقدیم نمایند جویا شدند. امام دهم(ع) پاسخ فرمودند:
ابوعمرو، مورد اعتماد است. آنچه به شما میگوید و آنچه به شما میدهد از من است.
همین گروه میگویند: پس از شهادت امام هادی(ع) به زیارت فرزند بزرگوارشان حضرت امام عسکری(ع) نایل شدیم و سؤال قبلی را دوباره مطرح ساختیم. امام به ابوعمرو اشاره فرمود و گفت:
او شخص مورد اعتماد امام پیشین بود و در طول زندگی من نیز همانگونه است و پس از من نیز چنین خواهد بود.
شرایطی که سفیر اول در آن میزیست مشخص است. ابوعمرو در تجارت روغن خوراکی تردد میکرد و در نتیجه به همان شهرت یافت؛ چنانکه شیخ طوسی گزارش میدهد، او این راهکار را در پیش گرفته بود تا هویت واقعی خویش را به عنوان سفیر امام پنهان دارد و در نتیجه از فشارهای سیاسی حاکم بر جامعه شیعه بکاهد. شیعیان وجوهات خود را به منظور تقدیم به آن حضرت نزد ابوعمرو میسپردند و او هم آنها را در ظروف روغن جاسازی میکرد و با رعایت تقیه و هشیاری به محضر امام عسکری(ع) تقدیم مینمود. دلایل کافی وجود دارد که فرض کنیم وظیفه اصلی همه سفرا (نواب امام) از جمله ابوعمرو این بود تا خمس را که متعلق به امامان بود از شیعیان جمعآوری کنند و مصارف آن را سامان بخشند. سفرا نمایندگان و وکلای شخصی امامان بودند و در دوره ائمه سامرا، که بخش عمدۀ دوران زندگیشان تحت نظر و مراقبت شدید عباسیان میگذشت، اداره ساختار مرکزی امامیه را عهدهدار شدند. پس از غیبت امام دوازدهم(عج)، رهبری مجازی شیعیان را بر دوش کشیدند و از امور مذهبی و مالی آنان مراقبت نمودند. روزی جمعی از شیعیان یمن به سامرا آمده و به زیارت حضرت امام عسکری(ع) نایل شدند. امام به دنبال ابوعمرو فرستاد و او در فاصله کوتاهی به محضر حضرت مشرف گردید. امام به او دستور فرمود آنچه را که گروه یمنی آورده بودند تحویل گیرد و بیان فرمود:
چون شما وکیل و شخص مورد اعتماد در امور الهی و مالی هستید.
آنگاه اضافه فرمود:
آری، و شاهد باشید که عثمان بن سعید وکیل من و پسرش محمد وکیل پسرم مهدی شماست.
یمنیها وکالت ابوعمرو را با تکرار بیان امام تأیید کردند.
ابوعمرو، مراسم تجهیز و تدفین امام یازدهم(ع) را ساماندهی کرد. بنا به گفته شیخ طوسی، کسب این افتخار جز با دستور مستقیم امام(ع) ممکن نبود. احراز نیابت او را امام دوازدهم(عج) تأیید فرمودند و توقیعاتی به سوی او فرستادند. این توقیعات در پاسخ به سؤالات او «با همان دستخطی بود که در طول زندگی امام عسکری(ع) دیده میشد.» چنانکه پیش از این گفتیم، درباره زمان وفات او هیچ اطلاعی در دست نیست، ولی طول ایام وکالتش در دوره امام زمان(عج) باید کوتاه باشد که وکالت او و پدرش مورد تأیید امام عسکری(عج) قرار گرفته است.
سفیر دوم: ابوجعفر محمد بن عثمان العمروی
او به عنوان کارگزار امام دوازدهم(عج) در بحرانیترین دوره تاریخ امامت، یعنی دوره پس از شهادت امام عسکری(ع) خدمت کرد. دیدگاه امامیه و تز امامت درباره جانشینی امام یازدهم(ع) توسط او و با هدایت هشیارانهاش رسمیت نهایی یافت و ابوسهل نوبختی، متکلم بزرگ امامیه او را در این وظیفه سرنوشتساز یاری میکرد. روابط مساعد ابوسهل با وزارت شیعی خاندان بنوفرات و دیگر مقامات رسمی عباسیان به شناسایی نظریه امامت دوازده امام ارتقا بخشید و به سایر مسلمانان تسرّی یافت. جانشینی امام عسکری(ع) حتی در میان برخی از شیعیان امامی با سابقه و عالیرتبه نیز تحیّر زیادی را به وجود آورد و به نظر نمیرسد تا زمان رحلت نخستین سفیر درباره وجود مقدس پسر امام عسکری(ع) اتفاق نظری وجود داشته باشد. در نتیجه، چنانکه گفتیم، امامیه به دستکم چهارده گروه انشعاب یافتند. از آن میان، فطحیه از امامت جعفر (کذّاب) برادر امام عسکری(ع) جانبداری کردند و بسیاری از امامیه را به خود جذب نمودند. (نقد دهم) تحت هدایت ابوجعفر عمروی و دستیارانش که وکلای او در سایر مراکز شیعی از جمله کوفه، اهواز، ری، آذربایجان، نیشابور و... بودند اتحاد جامعه امامیه به صورت مکتبی منسجم با اعتقاد به پسر امام عسکری(ع) (امام مهدی(عج)) به عنوان امام دوازدهم و خاتمالاوصیا به رسمیت شناخته شد و سازمان یافت. فرآیند اتحاد شیعیان و انسجام امامیه تحت امامت امام دوازدهم(عج) توان ابوجعفر را در مدت طولانی صرف کرد و نقش ارزنده او را به عنوان رهبر امامیه در زمانی فراتر از سال 260 قمری در سفارت امام عصر(عج) توسط قاطبه شیعیان رسمیت داد.
بنا به گفته شیخ طوسی، او کارگزار امامان بود و مدت پنجاه سال از عمر پربرکتش را در این مسیر خدمت کرد و طول این دوره از سایر سفرا طولانیتر بود. او این موقعیت را از زمان امام عسکری(ع) و در زمان پدرش احراز کرده بود و دانشمندان شیعی نیز آن را تأیید کرده بودند. آنان همه، اعتمادپذیری او را به رسمیت شناختند. زمانی از پدرش خواستند سوگند یاد کند که او خود امام زمان(عج) را دیده است و او چنین سوگند یاد کرد و ابوجعفر حدیث معروفی که میگوید: «صاحبالامر(عج) هر سال در حج حضور دارد و مردم را میبیند و آنان را میشناسد. مردم نیز او را میبینند، ولی از شناخت وی محرومند.» را پس از ادای سوگند روایت کرد و اینکه او (ابوجعفر) آن حضرت را دیده بود که دامن پرده کعبه را در دست گرفته و دعا میکرد: «ای خدا، از دشمنانم انتقام گیر.»
شیخ طوسی در خبر خود از سفیر دوم، این حقیقت را تصدیق میکند که در نتیجۀ تلاشهای این سفیر، امامیه توانستند اطلاعات لازم را درباره امامشان به دست آورند. او به حدی مورد احترام امام عصر(عج) بود که آن حضرت وی را با موهبت خود به قدرتهای فوق بشری مجهز ساخت. شیعیان از او سؤالاتی میکردند و امام زمان(عج) به صورت مکتوب توسط او پاسخ میفرمودند و «دستنویسها عین دستخطهایی بود که در طول زندگی پدرش عثمان، دیده و دریافت شده بودند.»
همچنین دلایل بسیاری وجود دارد که نام مقدس جانشین برحق امام عسکری(ع) تا زمان سفارت ابوجعفر، محرمانه نگه داشته میشد. ابوجعفر برای امامیه روایت کرده که در اثنای حج همان سال، وقتی امام قائم(عج) را در کنار کعبه در حال عبادت دیده، به او فرمان داده بودند به کسانی که از نام حضرتش جویا میشوند بگوید: یا سکوت کنند و به بهشت روند یا نام او را فاش سازند و به جهنم روند؛ زیرا اگر از نام امام آگاهی یابند آن را فاش ساخته و اگر از محل زندگی حضرتش مطلع شوند مردم را بدان سو رهنمون داشته و جان امام زمان(عج) را به خطر میاندازند.
مصادیقی از علوم غیبی و پیشبینی پیشآمدها و انتساباتی اینچنین که پیش از آن تنها در حیطه خود امام معصوم(ع) بود، احتمالاً با ابوجعفر شروع و بدو نسبت داده شد؛ زیرا او به عنوان نماینده و وکیل شخصی امام برای مدت طولانیتری از سایر سفرا خدمت کرد.
افزون بر آن، موقعیت ابوجعفر با توجه به جایگاه او به عنوان رهبر مکتب منسجم امامیه تا آخر قرن سوم هجری/ نهم میلادی ارتقا یافت و شناخته شد. نعمانی در توضیحات خود از این شخصیتهای مهم که نقش واسطه بین امام و شیعیان را ایفا میکردند، به این امر توجه دارد. ابوجعفر قطعهسنگی تهیه کرده بود تا بر قبرش نصب شود و بر روی آن آیاتی از قرآن و نام مقدس امامان حک کرده بود. این باور وجود دارد که او تحت لوای امام دوازدهم(عج) و پدرش تحصیل کرد و علم امام عصر(عج) نیز از امامان هادی و عسکری(ع) انتقال یافته است. در میان آثار او به کتاب الاشربة (آشامیدنیها) برمیخوریم و بنا به روایت دخترش امکلثوم، این اثر به حسین بن روح نوبختی (سفیر سوم) و سپس به علی بن محمد سمری (سفیر چهارم) رسید. ابوجعفر در سال 304 یا 305 قمری/ 917 یا 918 میلادی درگذشت.
سفیر سوم: ابوالقاسم الحسین بن روح النوبختی
ابوالقاسم در میان دستیاران نزدیک سفیر دوم قرار داشت و در مسئولیت رهبری امامیه با او همکاری میکرد. دو سفیر پیشین، بیشتر زندگی خود را در سکوت سیاسی سپری کردند، ولی ابوالقاسم شخصیتی معروف و به سبب رابطه نزدیکش با ابوسهل، رهبر خاندان متنفذ نوبختی که از جانب مادری به عباسیان منسوب بود و نیز با ابوعبدالله حسین بن علی، وزیر محمد بن رائق (درگذشتۀ 330 قمری)، در دربار عباسیان به غایت مورد احترام بود.
همچنین، در نزد خاندان وزرای شیعی بنوفرات احترامی والا داشت. ابوجعفر در حضور گروهی از برجستگان امامیه همچون محمد بن همام الاسکافی (درگذشتۀ 332 قمری)، معاصر ابوسهل اسماعیل بن علی نوبختی (درگذشتۀ 320 قمری) که در آن عصر رهبران دیگری از امامیه نیز حاضر بودند، ابوالقاسم را به عنوان سفیر امام معرفی کرد. چنانکه از منابع برمیآید، ابوجعفر درباره اینکه توسط امام دوازدهم(عج) دستور یافته ابوالقاسم را به نیابت برگزیند، چیزی نگفت. و دستکم در روزهای نخستین این انتصاب، شاهدی برای امر وجود نداشت. شیخ طوسی در خبر خود از ابوالقاسم، مدرکی شاهد بر آن را گزارش میکند.
(نقد یازدهم)
مردی به نام جعفر بن محمد المدائنی خمس مال خود را خدمت سفیر دوم میبرد. پیش از آنکه وجوهات را تقدیم کند سؤالی میپرسد که کسی پیش از او نپرسیده بود و سؤال این بود که «آیا این وجوهات که بیش از فلان مبلغ میشود، مال امام است؟» و سفیر آن را تأیید مینماید.
بر این اساس، مدائنی دوباره همان سؤال را میپرسد و منتظر پاسخ میماند و پس از دریافت پاسخ صحیح، وجوهات را به سفیر تقدیم میکند. آخرین بار که به دیدار سفیر دوم رفت چهارصد دینار به همراه داشت. ابوجعفر او را راهنمایی کرد تا این وجه را به ابوالقاسم تقدیم نماید. مدائنی، گزارشگر این ماجرا، با خود اندیشید ابوجعفر باید از او ناخشنود شده باشد و از اینرو او را به سوی ابوالقاسم هدایت کرده است. بنابراین، بازگشت تا تأیید نظر دوباره ابوجعفر را جویا شود. سفیر خلقش تنگ شد و گفت: «برخیز، خدا تو را سلامتی دهد! همان است که گفتم.» مدائنی چارهای جز اطاعت نداشت.
این خبر دو اصل را بازمیتاباند: نخست، همانگونه که پیش از این خاطرنشان گردید، سفرای نخستین هم خزانهداران امام بودند که خمس و وجوهات شیعیان را جمعآوری میکردند و هم ابواب آن حضرت، که از طریق ایشان رابطه با امام عصر(عج) برقرار میگردید. دوم آنکه شیعیان انتظار داشتند سفرا را امام منصوب فرمایند، در حالیکه احتیاط ایجاب میکرد سفیر شخصی پذیرفته شده برای جامعه امامیه باشد. بسیاری از شیعیان انتظار داشتند جعفر بن احمد متیل، از دستیاران و مشاوران نزدیک سفیر دوم به سفارت منصوب شود. انتخاب ابوالقاسم نهتنها ضرورت زمان بود، بلکه باید تحت نفوذ عضو برجستۀ دیگری از خاندان نوبختی موسوم به ابوسهل صورت گرفته باشد. او از رهبران جامعه امامیه بود و در آخرین روزهای زندگی سفیر دوم حضور داشت و شاهد تعیین ابوالقاسم به عنوان سفیر سوم امام بود. (نقد دوازدهم) در حقیقت، از چنان شخصیتی برخوردار بود که او را به عنوان نامزد جانشینی ابوجعفر مینگریستند. پس از تعیین ابوالقاسم به سفارت، از ابوسهل پرسیدند چرا او به این مقام والا انتخاب نشده بود؟ پاسخ داد:
او بهتر از هر کس میداند که چه کسی را به عنوان واسطۀ خود با مردم انتخاب فرماید.
و افزود:
[مقام سفارت امام نیاز به شخصی داشت که اقامتگاه امام را افشا نکند، در حالی که] من در مباحث و موضوعات امامت درگیرم و در تأیید آیینهای امامیه مورد تعرض و حمله مخالفان قرار میگیرم و به بحث و استدلال میپردازم. اگر آنچه را که ابوالقاسم درباره امام عصر(عج) میداند میدانستم، شاید اگر در حین بحث وقتی برای اثبات اعتقاداتم در برهانآوری کم میآوردم، محل اختفای امام را نشان میدادم؛ ولی ابوالقاسم، برای مثال، اگر امام را در زیر عبای خود پنهان کرده باشد، حتی اگر او را قطعه قطعه کنند (تا محل اختفای امام را بنمایاند) هرگز حضور حضرتش را به دشمنان نمینمایاند.
برخی از نخبگان امامیه از جانشینی سفیر دوم از او جویا شدند و او به آنان آگاهی داد که حسین بن روح نوبختی جانشین او و واسطه بین مردم و حضرت صاحب الامر(عج) است. به منظور تقویت و تأیید بر این تصمیم، ابوجعفر افزود که از امام فرمان یافته تا ابوالقاسم را به سفارت تعیین و اعلام دارد و او نیز چنین کرده است.
گرچه منابع آشکارا به بحث نمیپردازند، اما به نظر میرسد بعدها برخی از افراد در پذیرش ابوالقاسم به عنوان سفیر سوم امام دچار تردید شده باشند. دلیل آن نیز این بود که تعداد اندکی از اشخاص برجسته در بین امامیه با سفیر دوم در انجام وظایف سفارت او همکاری میکردند و حتی به باور خویش، موقعیتی ممتازتر از ابوالقاسم داشتند.
چنانکه بیان شد، از ابوسهل نیز پرسیده شد چرا امام او را به سفارت منصوب نکرده است؟ (نقد سیزدهم)
در بین اشخاصی که در آغاز با انتصاب ابوالقاسم مخالفت کردند، به نام حسین بن علی وجنّاء نسیبی برمیخوریم. او که در دیدار رهبران شیعی در حضور سفیر دوم حضور داشت، سرانجام در سال 307 قمری در بغداد و در حضور ابوالقاسم، اعتبار وکالت سفیر سوم را پذیرفت.
انتخاب ابوالقاسم بسیار حسابگرانه و به غایت محتاطانه و همراه با تدیبری عمیق بوده است. اگر در پرتو سالهایی که اعتقادات امامیه در طول غیبت صغرا شکل میگرفت بنگریم، کمترین تردید را در این باره میبینیم. ابوالقاسم به زیرکی و هشیاری معروف بود و حتی مورد تحسین قرار داشت. او تقیه را در اعمال خویش رعایت میکرد و شیعیان نیز ضرورت این آیین را در عمل درک میکردند و سایر فرقهها نیز او را مورد تقدیر قرار میدادند.
همچنین به نظر میرسد، سفیر سوم به سبب موقوفات بسیاری که وزرای شیعی و سایر مقامات دربار در اختیار و تولیت او قرار داده بودند، وضع مالی بهتری داشته است. رابطه صمیمی او با ابوجعفر، سفیر دوم امام که دخترش امکلثوم از آن خبر میدهد، نیز احترام او را در بین شیعیان فزونی میبخشید. بنا به نقل امکلثوم، ابوجعفر در طول زندگی خود، او را کاملاً قابل اعتماد میدانست و پیامهای محرمانۀ خود را از طریق او به رهبران امامیه میرساند.
پس از اعلام نیابت ابوالقاسم، بلافاصله از جانب امام عصر(عج) توقیع مبارکی به دستش رسید (شب هفتم شوال 304 قمری/ 23 نوامبر 917 میلادی) که جایگاه او را تأیید مینمود. این رویداد، دلیل دیگری بر این است که در پذیرش او به عنوان سفیر سوم امام، در میان همه جامعه امامیه توافقی وجود نداشته است و بحث و جدلی در میان بوده که صدور این توقیع مبارک، به احتمال بسیار، فصلالخطاب شده و موضوع، حل و فصل گردیده است.
سالهای آغازین نیابت ابوالقاسم برای امامیه، سالهای مساعدی بود و کمترین مشکلی در ارتباطات خود یا سفیر در بغداد داشتند. آنان اموال و کالاهای متعلق به امام (سهم امام) را به خدمت سفیر میبردند، بیآنکه با سختی و دشواری مقامات عباسی روبهرو شوند. دارالنیابه جایگاهی بود که مقامات عباسی، اشراف و وزرا بهویژه بنوفرات بسیار به آن رفت و آمد میکردند و آنان را پیروان مذهب امامیه میدانستند و با احترام والایی به ابوالقاسم مینگریستند. اما این دوره رخصت و امان مستعجل بود و زیاد به طول نینجامید. پس از سقوط بنوفرات از وزارت در سال 306 قمری/ 918 میلادی و روی کار آمدن حمید بن عباس و هوادارانش، برنامه سفارت ابوالقاسم با مشکلات تلخی مواجه شد. در این زمان بود که ابوالقاسم به سبب ناسازگاری با وزیر جدید ناچار شد به اختفا رود و عزلت گزیند.
همچنین در طول این سالها ابوالقاسم، محمد بن علی، معروف به شلمغانی (از شهر شلمغان، شهری در واسط) را به عنوان رابط بین خود و شیعیان منصوب نمود. شلمغانی از علما و نویسندگان محترم امامیه بود و از دستیاران نزدیک ابوالقاسم به شمار میآمد. موقعیت او چنان ممتاز بود که در همان روزی که ابوالقاسم رسماً مقام نیابت امام را در حضور دیگر شخصیتهای برجسته امامیه به عهده گرفت و ظاهراً شلمغانی در آن جلسه غایب بود، سفیر به همراه دیگر رهبران امامیه، احتمالاً به منظور اعلام انتصابش به جانشینی ابوجعفر عمروی به اقامتگاه شلمغانی رفت.
در سال 312 قمری ابوالقاسم به دلیل خودداری از پرداخت وجوهات مورد درخواست دربار، توسط خلیفه مقتدر عباسی (908 - 932 میلادی) زندانی شد. احتمالاً در همین دوره بود که شلمغانی جاهطلبیهای خود را در کسب مقام نیابت ابوالقاسم بروز داد و نهتنها ادعای موقعیت سفیر را داشت، بلکه خود را امام دوازدهم خواند. تاریخ ارتداد شلمغانی روشن نیست، اما با توجه به برخی از رویدادها میتوان فهمید انحراف او از مذهب امامیه پیش از زندانی شدن ابوالقاسم صورت گرفته است؛ زیرا ابناثیر پیشآمد ارتداد او را در آغاز وزارت حامد بن عباس که در سالهای 306 - 311 قمری/ 918 - 923 میلادی در این مقام بود، میداند. ابوالقاسم، در حالی که هنوز در زندان بود ارتداد او را آشکار ساخت. به نظر میرسد، شلمغانی پیش از آنکه ادعای نبوت و الوهیت کند، بر سر موضوع نیابت به ستیزه پرداخته است و ماجرا را برای شخصی به نام ابوعلی بن جنید شرح داده است با این بیان که ابوالقاسم و او هر دو در موضوع نیابت ادعا داشتند و هر دو میدانستند چه میکنند. وی میگوید:
ما هر دو مانند سگهایی که بر لاشه میافتند بر این موضوع مشاجره میکردیم.
شلمغانی که زمانی بسیار مورد احترام امامیه بود و نوشتارهای او آثار مرجع را برای علمای بعدی امامیه تشکیل میداد، نهاد نیابت امام را بسیار به مخاطره انداخت و این استدلال موجه به نظر میرسد که دلیل خاتمه یافتن نهاد نیابت به فاصله کوتاهی پس از رهبری داهیانه ابوالقاسم، نگرانی از ادعاهای مشابه و دعاوی امامت توسط امثال شلمغانی و تحریکات و اغواگریهای آنان از سوی دربار عباسیان باشد. (نقد چهاردهم) خوشبختانه نفوذ و اقتدار ابوالقاسم برای امامیه چنان ارزشمند بود که جذبشدگان به شلمغانی بیعت خود را با او گسستند، چنانکه شیخ طوسی میگوید:
ابوالقاسم بیانیهای صادر کرد که در آن شلمغانی مورد لعن قرار گرفته بود.
شیخ طوسی خبر میدهد که در سال 312 قمری هنگامی که سفیر امام در زندان در کاخ مقتدر عباسی قرار داشت، امام زمان(عج) به او دستوری صادر فرمودند. ابوالقاسم آن را برای یکی از اصحاب مورد اعتماد خود در بغداد فرستاد تا آن را در بین شیعیان پخش نماید. ابوالقاسم در سال 326 قمری/ 937 میلادی درگذشت و علی بن محمد سمری به جانشینی او رسید.
سفیر چهارم: ابوالحسن علی بن محمد السمری
از آغاز زندگی او خبری در دست نیست، ولی به نظر میرسد که او نیز در بین دستیاران نزدیک امام عسکری(ع) قرار داشته است. دوره نیابت او کوتاهتر از آن بود که بتواند تغییراتی در نهاد نیابت به وجود آورد. او در سال 329 قمری/ 940 - 941 میلادی درگذشت. شیعیان پیش از وفاتش درباره جانشین او جویا شدند و او پاسخ داد: «امر در اختیار خداست و به هر که خواهد میرساند.»
شیخ طوسی این نکته را بر نظر او میافزاید که «غیبت کامل پس از وفات سمری _ رضوان الله علیه _ رخ داد.»
چند روز پیش از وفات سفیر چهارم، توقیع مبارکی از جانب امام زمان(عج) به وی رسید که در آن میخوانیم:
خداوند به برادرانت در رابطه با شما (در مرگ شما) اجر عنایت فرماید؛ چون شش روز دیگر وفات خواهی کرد. از اینرو، امور خود را مهیا کن و هیچکس را به جانشینی خویش پس از وفات منصوب منما؛ زیرا اکنون غیبت تامه (کبرا) آغاز شده است و تا زمانی طولانی که خداوند اجازه فرماید ظهوری نخواهد بود تا قلوب [مردم] از قساوت، و جهان از بیعدالتی پر شود و کسانی به سوی هواداران (شیعیان) من آیند و مدعی شوند که مرا دیدهاند؛ لکن آگاه باش! هرکس پیش از قیام سفیانی و صیحه آسمانی ادعای دیدن مرا داشته باشد، کذّاب و مفتر است.
برداشتهایی از دوره سفرای چهارگانه (نواب اربعه)
دورۀ حدود هفتاد سالهای (260 - 329 قمری/ 873 - 941 میلادی) که منابع بعدی امامیه آن را دوره الغیبة القصیرة یا دوره نواب الاربعه نامیدهاند، نتایج زیر را به ارمغان آورد:
نخست، شخصیتهای برجستهای در جامعه امامی ظهور کردند که در میان آنان چهار نفر سفیر، اعتبار بسیار والایی داشتند و در این دوران لازم بود وجود مقدس امام دوازدهم(عج) را اثبات کنند. شیخ طوسی اخبار سفرا و ابواب امام زمان(عج) را در طول این دوره غیبت بازگو میکند؛ زیرا اعتبار غیبت، به برهان امامت امام دوازدهم(عج) بستگی داشت و ظهور کرامات و معجزات، حقانیت نواب را برمیتاباند. شیخ طوسی ادامه میدهد:
در دست این شخصیتهای ممتاز، حجتی از امامت حضرت ولیّعصر(عج) وجود داشت که درج اخبارشان در کتبی که موضوع غیبت را بررسی میکند ارزشمند و مفید است.
شیخ طوسی اظهار خرسندی میکند که تلاش آنان موجب شد مخالفت دشمنان امامیه علیه امامت امام غایب(عج) منتفی گردد.
دوم، کارگزاران (وکلا) در این دوره از چهار نفر بیشتر بودند و البته چهار نفر سفیر برجسته در بغداد فعالیت میکردند و در آن عصر در بین شیعیان محبوبیت بسیاری داشتند.
به نظر میرسد، برجستگی این چهار تن در شکلگیری دیدگاههای امامیه درباره غیبت آخرین امام(عج) منعکس شده باشد. گفتنی است در کتاب الغیبة شیخ طوسی که مأخذ اصلی اطلاعات مربوط به زندگی این سفراست، عدد چهار را ذکر نمیکند، چنانکه منابع بعدی،
آنان را نواب اربعه مینامند. همانگونه که بیان شد، در طول این دوره، بغداد مرکز فعالیت امامیه بود. کارگزاران و وکلا در این شهر توسط این شخصیتهای برجسته به عنوان خزانهداران، فقها و علما منصوب میشدند و در دیگر مراکز شیعی، مردم در امور دینی خود بدانها مراجعه میکردند.
سوم، درباره انتصاب سفرا توسط امام دوازدهم(عج) و بیشتر در دوره سفیر سوم جناب ابوالقاسم نوبختی، بحث و جدل وجود داشت. شیخ طوسی در خبر خود از احمد بن هلال کرخی که از اصحاب امام عسکری(ع) بوده و در دوره غیبت صغرا مرتد شده و مورد لعن امام عصر(عج) قرار گرفته است، نام میبرد. کرخی نیابت ابوجعفر محمد بن عثمان عمروی را نپذیرفت، در حالی که امام حسن عسکری(ع) او را تعیین کرده بود. پس از شهادت امام عسکری(ع) شیعیان از کرخی پرسیدند که چرا او نیابت ابوجعفر عمروی را نپذیرفته و چرا پس از امام مفترضالطاعه، در امور دینی به او رجوع نکرده و از وی پیروی ننموده، در حالی که او از جانب امام منصوب و تعیین شده است. کرخی در پاسخ گفت:
من انتصاب او را بدین مقام از امام نشنیدهام.
و ادامه داد:
ولی نیابت پدرش عثمان بن سعید را نفی نمیکنم. اگر مطمئن بودم ابوجعفر کارگزار صاحبالزمان بود، هرگز جرئت مخالفت با او را نداشتم.
طوسی میافزاید:
امام(عج) در توقیعی که از طریق ابوالقاسم نوبختی، سومین سفیر، دریافت شد او را لعن کردند.
بحث درباره موضوع نیابت امام(عج) چنان حاد شده بود که نهتنها اشخاص مختلف ادعای امتیاز آن را داشتند، بلکه به بیان متکلمان امامیه، آیینهای نویی را شکل میدادند که میتوانست بنیادهای تشیع امامی را در مرحله شکلگیری آن در این دوران نابود سازد. ادعای شلمغانی که پیش از این بدان پرداختیم، در زمره این ادعاهای دروغین بود و اگر ابوالقاسم نوبختی با هشیاری وظیفه نیابت خود را رهبری نمیکرد، آیین مبسوط امامت حجت غایب ریشهکن شده بود. خبر زیر میزان نفوذ نوشتارهای گوناگون ارزشمند او در موضوعات مختلف دینی که مورد استفاده و استناد شیعیان بود را مشخص میسازد و نشان میدهد حتی پس از آنکه در سال 322 قمری اعدام شد، آثار قلمی او منازل شیعیان را پر کرده بود. پس از ارتداد شلمغانی در این باره از سفیر سوم استعلام شد. سفیر پاسخ داد:
در زمان امام عسکری(عج) درباره بنیفضّال و آثار قلمی او از آن حضرت به طریق مشابه استفتا گردید. بنیفضّال امامت سید محمد فرزند امام هادی(ع)، برادر امام حسن عسکری(ع) را پذیرفته و به فطحیه پیوسته بود. امام عسکری(ع) راه را گشودند و چنین پاسخ دادند: «بدانچه از ما نقل شد، عمل کنید و آنچه از عقاید شخصی خود در خبرشان آمده را فروگذارید.»
بهجز شلمغانی، مدعیان دیگری نیز بودند و ادعاهای مشابهی داشتند و بیشتر آنان در دوران نیابت سفیر سوم، ابوالقاسم نوبختی، به اینگونه ادعاها دست میزدند. به احتمال بسیار، علت پیدایش چنین وضعیتی آن بود که نسل دستیاران نزدیک امام، که بهطور مستقیم با امامان هادی و عسکری(ع) در تماس بودند، به مرور زمان سپری شده و دار فانی را وداع کرده بودند و امید به قیام امام دوازدهم(عج) در این زمان به ناکامی منجر شده بود. از اینرو، مدعیان دروغین جاهطلبی چون شلمغانی و حلاج، ابتدا ادعای باب امام بودن میکرد و پس از مدّتی ادعای اینکه خود او امام است مینمود و در میان امامیه هوادارانی مییافت.
در شرایطی که به نظر میرسید برخی از امامیه اعتقاد خود را به امامت قائم غایب که بتواند دردهای آنان را برطرف سازد و در دوران آشفتگی سیاسی، منجی آنان گردد از دست دادهاند، رهبری شایسته و هشیارانه ابوالقاسم نوبختی، رابطه حسنه او با خلیفه سنّی و وزرا، نیابت وی در مدتی کوتاه به صورت نهادی قوی و احترامانگیز در جامعه درآمد؛ اما نیابت ماهیتی موقتی داشت و پس از رحلت علی بن محمد سمری در سال 329 قمری، ادامه نیافت. شاید عامل دیگری نیز در خاتمه دوران نیابت مؤثر بوده است و امامیه دیگر شخصیت برجستهای که با سفرای چهارگانه همتایی کند تا نهاد نیابت ادامه یابد را نداشتهاند. عبارت سفیر چهارم که «امر در دست خداست» به صورت غیر مستقیم از نبود دستیارانی نزدیک و شایستۀ انجام وظیفۀ بابیت بین امام و پیروان حکایت دارد. شاید اگر علمای برجستهای چون سید مرتضی و شیخ طوسی در آن زمان میزیستند، میتوانستند دنباله فعالیت سفیر چهارم را پی گیرند و به افتخار نیابت امام عصر(عج) نایل آیند و پس از سال 329 قمری نیز این وظیفه را ادامه دهند. در عین حال، امامیه بر این باورند که خاتمه نیابت «اراده الهی بوده است.» (نقد پانزدهم)
غیبت کامل (الغیبة التامة)
در این دوره، نگرانی علمای امامیه و محور توجه آنان، توجیه تأخیر در ظهور قائم آلمحمد(عج) بود. نیابت چهار سفیر، کم و بیش دوره تاریخ امامت را رقم زد. با ظهور کتاب ارزشمند الکافی اثر محمد بن یقوب کلینی در پایان سال 329 قمری، روشن میشود که بسط آیینی مکتب امامیه به اوج خود رسیده است. اما مسئله غیبت طولانی امام عصر(عج) بیش از طول عمر یک انسان طبیعی، رتبه و پرونده امامیه را سرگشته کرد. نبود هیچگونه حرف و حدیثی درباره غیبت در اثر جاودان کلینی، دلالت بر این نکته دارد که تا سال 329 قمری، علمای امامیه با هیچگونه مقاومتی اعم از داخلی یا خارجی نسبت به آیین غیبت امام(عج) مواجه نشده بودند. دوره بعد از رحلت سمری (سفیر چهارم) وضعیت مقاومت داخلی را نسبت به اعتقاد به آیین غیبت امام عصر(عج) نشان میدهد و نعمانی در مقدمه اثرش آن را ابراز داشته و شکایت دارد. یادآوریهای نقادانه نعمانی درباره شیعیان نسل خود که غیبت امام(عج) را تردید میکردند، وجود مجادله را در این باره تأیید میکند و نشان میدهد که تا سال 329 قمری، شیعیان امید بازگشت امام را داشتهاند و پس از آنکه هفتاد و پنجمین سال زندگی امام عصر(عج) آغاز گردید، وضعیت برایشان تصورناپذیر و باورنکردنی مینمود. تبیین این حقیقت که امام زمان(عج) دیگر نایبی در دوره غیبت دوم خویش ندارند، دلالت میکند
که رهبران شیعه در وضعیت ناآرامی قرار گرفته بودند و تلاش میکردند طول عمر آن حضرت را که دیگر از طریق نوابشان ارتباط برقرار نمیشد، فراتر از عمر متوسط و معمول انسانها اثبات کنند.
نعمانی در تبیین غیبت دوم مینویسد:
در این دوره کارگزاران و سفرای امام(عج) بنا به اراده الهی کنار گذاشته شدهاند و خدا نقشهای را در خلقت پیاده کرد، تا از طریق آزمایش و ابتلا، خلوص معتقدان به امام دوازدهم(عج) مشخص گردد و غربالگری ایمان صورت پذیرد.
بنابراین، غیبت کامل دوره دشواری را برای شیعیان پیش میآورد و در این دوره مؤمنان آزمون و غربال میشوند و خالص میگردند تا امر بر آنها روشن گردد و ظهور امام(عج) رخ دهد. (نقد شانزدهم)
تأکید بر نقش امام دوازدهم(عج) به عنوان مهدی موعود(عج) و رهبر نجاتبخش انتهای تاریخ همه مسلمانان، قاعدتاً باید از این دوره آغاز شده باشد و مشخص گردید زمان ظهور قائم(عج) در آینده نامشخصی صورت خواهد گرفت. رهبران امامیه با تأکید بر مهدویت امام دوازدهم(عج) نهتنها غیبت طولانی آن حضرت را پیش از ظهور و برقراری عدالت و مساوات بر زمین را توجیه میکردند، بلکه شیعیان سرگردان را به نقش نجاتبخشی آخرین امامشان معتقد میساختند. از اینرو، ابنبابویه که اثر خود را درباره غیبت در این دوره نوشته است، در بخش آغازین کتابش اذعان میدارد که تردیدهای شیعیان دربارۀ غیبت امام دوازدهم(عج) او را وادار کرده اثری را خلق کند که در آن، موضوع غیبت را به صورت کامل بررسی نماید. خلأای که با پایان یافتن دوران نیابت خاصۀ امام زمان(عج) به وجود آمد و پیش از این، بدان پرداختیم، به نوعی توسط فقهای امامیه که تنها رهبران شیعیان در دوران غیبت کبرا به شمار میآمدند پر شد. (نقد هفدهم)
حال سؤال مهم این است که امتیاز نیابت عامه به فقهای امامیه (مجتهدان)، البته بهطور غیرمستقیم، از چه زمانی آغاز شد و تفسیر و تعبیر این نوع نیابت غیرمستقیم چگونه و بر چه مبنایی به وجود آمد؟ تنها حدیثی که علمای بعدی امامیه در جانبداری از نیابت غیرمستقیم فقهای امامیه در طول غیبت دوم نقل کردهاند، نامهای است که اسحاق بن یعقوب در پاسخ استفتائاتی که درباره برخی مسائل مذهبی داشته، از ناحیه مقدس امام دوازدهم(عج) دریافت نموده است. از جمله مسائل مورد نظر که به بحث ما مربوط میشود این است که در آینده در مسائل و مشکلات دینی به چه کسی باید مراجعه کرد؟ این پرسشها به سفیر دوم، ابوجعفر محمد بن عثمان عمروی تسلیم شد تا به محضر امام زمان(عج) تقدیم گردد، اما در اثر شیخ طوسی ذکر نشدهاند. بنابراین، دورهای که در آن حدیث مورد بحث ارائه گردیده، دوره نیابت خاص امام عصر(عج) در دوره غیبت صغراست وگرنه در دوره غیبت کبرا چنانکه مآخذ گواهی میدهند: «امر در دست خدا قرار دارد.» حدیث مذکور به صورت زیر بیان گردیده است:
درباره حوادثی که رخ میدهند [در آینده چنانچه راهنمایی در امر دینی بخواهید]
به روات احادیث ما رجوع کنید که آنها حجت من بر شمایند و من حجت خدا بر آنهایم.
به نظر میرسد اهمیت شایانی که به این حدیث در دورههای بعدی داده شده، در متن آن تغییری صورت داده است. در متنی که شیخ طوسی نقل کرده، در آخر عبارت، آورده است:
... و من حجت [خدا] بر همه شما (علیکم) هستم.
از طرف دیگر در متن مجلسی چنین میخوانیم:
... و من حجت [خدا] بر آنها (علیهم = محدثان) هستم.
با این قرائت جدید، تنها راویان حدیث مستقیماً پاسخگوی امام(عج) هستند، نه همه شیعیان که باید در امر دین از دستورات یکی از آنان پیروی کنند. این امر لزوماً به اقتدار آنها در تصمیمگیری در اموری که نهتنها به مسائل شرعی، بلکه به مسائل سیاسی و اجتماعی نیز مربوط میشود میافزاید. (نقد هجدهم)
به احتمال فراوان، به نظر میرسد فقهای اولیه امامیه، هرگز ادعای چنین مسئولیتی نداشتهاند؛ شاید به این دلیل که در دورههای آغازین غیبت کبرا هیچ دولت شیعی چنانکه در دوره صفویان میبینیم حاکمیت نداشته، تا آنکه در ادعای نیابت امام غایب در دوره غیبت کبرا رقابتی به وجود آید.
در این حدیث چنانکه مترجم جلد سیزدهم بحارالانوار اظهار میدارد، راویان حدیث به فقهای مجتهد و مراجع تقلید شیعیان در دوران غیبت کبرا محدود میشوند؛ زیرا آنان در منابع فقه اسلامی تحصیلات عالمانه که سرآمد علوم اسلامی است دارند و میتوانند قواعد و دستورات دینی را از روی اجتهاد، بهتر از هر کس دیگری دریافت نموده و استنباط کنند.
در متن مجلسی چنین تفسیری از حدیث مذکور دیده نمیشود و بیانگر این نکته است که در تاریخ ایران، تفسیر از روات به مجتهدان بیشتر به دوره قاجاریه برمیگردد. در این دوره سلاطین قاجار، دیگر به خاندان سیادت منسوب نبودند. به احتمال بسیار افزایش قدرت مجتهدان در دوره صفویه که خود از سلسله سادات موسوی بودند آغاز شد و در این دوران شخصیتهایی چون مجلسی به مقامی والا دست یازیدند.
نمونه دیگری از این نوع تفسیر جدید از احادیث میگوید: امام مهدی(عج) تا زمان ظهور، بیعت هیچکس را به گردن ندارد. همانگونه که پیش از این بیان شد، بر مبنای این حدیث در دوران غیبت، میتوان با حاکمان مسلمان همراهی کرد، چنانکه غیبت در سالهای نخستین حکومت آل بویه رخ داد و فقهای شیعه با آنها همراهی نمودند و از حدیث مذکور چنین تفسیری داشتند که چون امام(عج) در پردۀ غیبت به سر میبرند، نیازی به بیعت آشکار با آن حضرت نیست و در نتیجه تعهد اطاعت آشکارا از آن امام را در پی ندارد و احتمالاً به همین دلیل نیز بود که آل بویه شیعیان امامی را بر دیگران ترجیح دادند. اما در دوران قاجار جنگ قدرت بین حاکمان و مجتهدان ایران روی داد و به دلیل همین درگیریها، فقهای این دوره درباره برتری ولایت دینی تفسیر جدیدی از حدیث مذکور ارائه کردند. از آنجا که شاهان قاجار خود را شیعه میدانستند و بدین مذهب معترف بودند، اظهار داشتند: هر حاکمی که امامت دوازدهمین امام(عج) را پذیرفته، باید حجت او یعنی مجتهد را به عنوان تنها ولیّ دین به رسمیت شناسند. منابع نخستین شیعی که در طول دوره غیبت نوشته شدهاند، به صورت خاص عدم مشروعیت یا ناشایستگی حاکمیت را حتی اگر شیعه امامی نیز باشد، مطرح نساختهاند و در انتظار امام دوازدهم(عج) به سر میبردهاند. (نقد نوزدهم)
شیعیان امام معصوم را تنها رهبر شایستۀ جامعه میپندارند و او تنها کسی است که حق حاکمیت دارد. بنابراین، اعتقاد به این اصل برای علمای امامیه مسلم بود که احراز حکومت و مسئولیت سیاسی جامعه توسط هر کس غیر از امام معصوم، غصب حق مسلم امام به شمار میآید؛ اما چون پدیده غیبت رخ داد، به دلیل تهدید حیات امام دوازدهم(عج) و نیز با توجه به اینکه در دوره غیبت باید تقیه کرد، موضوع مشروعیت حکومت با تعویق بیعت با امام دوازدهم(عج) به بعد موکول گردید. بنابراین، جدال درباره مشروعیت و عدم مشروعیت حاکمیت سیاسی به این بسط بعدی در افزایش قدرت مجتهدان و چالش آنها با حکومتهای غیرمذهبی بستگی دارد.
توجیه ابنبابویه درباره امامت امام غایب
پیش از این گفتیم محدثان امامیه به منظور اثبات اعتبار آیین غیبت امام دوازدهم(عج) با تلاش فراوان بر احادیث نبوی و تفاسیر آیات قرآن با استناد به روایات امامان معصوم(ع) تکیه میکردند. این شیوه در اثر ابنبابویه درباره غیبت امام دوازدهم(عج) تجلی دارد و مینویسد:
دشمنان در این موضوع (امامت و غیبت امام دوازدهم(عج)) ما را مورد سؤال قرار میدهند. آنان باید بدانند اعتقاد به غیبت صاحبالزمان(عج) بر پایه اعتقاد به امامت اجدادش(ع) استوار است و اعتقاد به امامت اجدادش نیز بر پایه تأیید پیامبر(ص) از امامت او و اسلافش قرار گرفته است. حقیقت هم این است؛ زیرا موضوع به شریعت مربوط میشود و تنها از طریق استدلال استوار نمیگردد. دستورات دین بر پایه کتاب [خدا] و سنت [معصومان] قرار دارد، چنانکه خداوند کریم در قرآن میفرماید: «... اگر در امری [دینی] منازعه داشتید، به خدا و رسولش رجوع کنید.» بنابراین، چون کتاب، سنت و حجت عقلی بر آن گواهی میدهد، بیان ما ستودنی است. ما میگوییم تمام فرق اسلامی، زیدیه و امامیه همعقیدهاند که پیامبر(ص) فرمود: «همانا من در میان شما دو چیز ارزشمند و گرانبها (ثقلین) باقی میگذارم، کتاب خدا و عترتم، خاندانم را. اینان خلفای بعد از من هستند و هرگز از هم جدا نمیگردند تا در کنار حوض [کوثر در روز رستاخیز] بر من وارد شوند.»
آنان از این حدیث آگاهند و آن را هم میپذیرند. بنابراین، لازم میآید اعتقاد یابیم که در میان اعقاب پیامبر(ص) در همه زمانها شخصی وجود داشته باشد که درباره آیات وحی علم قطعی داشته و تفسیر آن را بداند و مردم را از اراده الهی آنگونه که پیغمبر(ص) خبر میداد، آگاه سازد و علم او قاطع و خطاناپذیر باشد، نه با ظن و گمان و قیاس و استقرا و استدلال و اختراع و بدعت، چنانکه علم پیامبر(ص) نیز از این مقوله نبود. این شخصیت مجاز نیست با مباحث فلسفی یا بحث الفاظ به تفسیر قرآن روی آرد و آرا و گمانها را بر کلام الهی تحمیل کند، بلکه باید مردم را درباره اهداف الهی آگاهی بخشد و توضیحات و بیان او از جانب خدا باشد و تفسیر و توصیف و شرح و تبیین او بر خلق حجت گردد. از اینرو، لازم است علم جانشینان پیامبر نیز درباره کتاب خدا بر پایه قطعیت، روشنگری و الهام و اشراق الهی استوار باشد. خداوند متعال در تمجید از پیامبر(ص) فرموده است:
بگو این راه من است. من و آنکه مرا پیروی کند را با بصیرت به سوی خدا دعوت میکنم.
بنابراین، آنان که از او پیروی میکنند خاندان و عترت اویند که مردم را از هدف ربانی آگاه میسازند. همانگونه که از کتاب خدا ظاهر میشود اراده الهی تبیین قرآن با علم، قطعیت و بصیرت است و چون مقصد الهی آشکار و بیپرده است، بر ما لازم میآید معتقد شویم که کتاب خدا بدون فردی آگاهیبخش (مخبر) از خاندان پیامبر(ص) که عالم به تفسیر (تأویل خطاناپذیر و قطعی) وحی الهی باشد رها نمیگردد، و این همان حقیقتی است که از حدیث ثقلین (دو چیز ارزشمند و گرانقدر یعنی، کتاب و عترت) درک میگردد.
دلایل غیبت امام دوازدهم(عج)
محدثان امامیه دلیل اصلی غیبت امام دوازدهم(عج) را خوف (ترس از کشته شدن) میپندارند. امام عصر(عج) در وضعیت بسیار خطرناک و مرگباری از سوی دشمنان فراوان و بداندیش قرار دارد. از زراره، صحابی نامدار امام ششم(ع)، روایت میشود که از آن حضرت دلیل غیبت را جویا شد. امام(ع) به شکم خویش اشاره کرد و فرمود: «از اینکه کشته شود میهراسد.» این هراس برای امام دوازدهم(عج) جنبه خاصی دارد؛ زیرا همانگونه که در متن حدیث آمده بر اجداد او لازم نبود تا با شمشیر قیام کنند و علیه دشمنان خود اعلام جهاد نمایند. آنان با جدیت تمام، آیین تقیه را پاس میداشتند و آشکارا مردم را به پیروی از خود دعوت نمیکردند. از اینرو، حاکمان از جانب آنان احساس امنیت میکردند. از سوی دیگر، نسبت به امام دوازدهم(عج) این اعتقاد وجود داشت که آن حضرت قائم بالجهاد هستند و در نتیجه اوست که زمین را از بیعدالتی پاک میسازد. بنابراین، حاکمان در جستوجوی او بودند تا حضرتش را به شهادت رسانند. و (نقد بیستم)
نعمانی بر این تعقل سنتی دو دلیل دیگر را میافزاید. او میگوید: «غیبت این معنا را دربر دارد که پیروان امام عصر(عج) در بوته آزمایش قرار گیرند و مشخص شود چه کسی در معرفت امام غایب پایدار میماند. دلیل دیگر آنکه غیبت، امام(عج) را از پذیرش بیعت حاکمان زور مصون میدارد و موضوع اطاعت آشکار از امام را تا ظهور دوباره حضرتش به تعویق میاندازد. این امام(عج)، برخلاف امامان پیشین، دیگر تقیه نخواهد کرد و حقیقت را با فروپاشی حاکمیت جور دشمنان خدا، نمایان خواهد فرمود.»
اما به نظر میرسد دلایل مذکور در اقناع شیعیانی که از هویت آخرین امام نامطمئن بوده و نسبت به غیبت او تردید داشتند کافی نبود. در حدیثی چنین روایت شده که درک دلیل غیبت تا ظهور امام عصر(عج) امکان ندارد، همانگونه که در داستان خضر و موسی(ع) رخ داد. ماجرا را قرآن کریم روایت میکند و سرانجام خضر تفسیر و تأویل رفتار عجیب خود را برای موسی بازگو مینماید. این ماجرای قرآنی، نمادی از تأخیر در دستیابی به دلیل حقیقی غیبت امام عصر(عج) را ارائه میدهد و با ظهور امام زمان(عج) حقیقت کشف میگردد، چنانکه در این داستان روشن گردید. در روایتی آمده است: از امام صادق(ع) درباره علت غیبت امام عصر(عج) جویا شدند. آن حضرت در پاسخ فرمودند: «امامان مجاز نیستند دلیل باطنی غیبت را فاش سازند.» ولی افزودند: فلسفه غیبت امام دوازدهم(عج) با حجتهای الهی مقدم بر او، شباهت دارد. در تمام این موارد تا زمان ظهور آن حجت الهی دلیل آن روشن نگردید، چنانکه درباره خضر رخ داد. این امر از جانب خدای تعالی مقرر گردیده و از اسرار الهی به شمار میآید و خداوند حکیم است و همۀ کردارهایش حکمتی دارد، گرچه ما از درک آن عاجز باشیم، اما این را میپذیریم.»
موضوع غیبت امام دوازدهم(عج) به دلیل ترس از کشته شدن در حالی که اوضاع امامیه مساعد بوده، چالشپذیر بود. از اینرو، از ابنبابویه پرسیدند: در حالی که شرایط شیعیان تحت حاکمیت آل بویه که طرفداران مذهب تشیعاند، تغییر چشمگیری یافته و هم تعدادشان بیشتر شده و هم آزادی بیشتری در انجام فرایض مذهبی خود به صورت آشکار کسب کردهاند، چرا امام همچنان به غیبت خود ادامه میدهند؟ ابنبابویه پاسخ داد: «وضعیت حقیقی تا خود امام(عج) ظهور نفرماید، نامعلوم خواهد بود» و ادامه داد: «ولی این حقیقت که تعداد شیعیان زیاد است، امنیت امام(عج) را در صورت ظهور تأمین نمیکند؛ زیرا به همه شیعیان نمیتوان اعتماد کرد.» ابنبابویه به نمونهای اشاره میکند و میگوید: «روزی هشام بن حکم در محضر مقدس امام صادق(ع) ضرورت امامت را با فردی از اهالی شام بحث میکرد. در این میان، فرد شامی از هشام پرسید: این امام چه کسی است تا به او رجوع شود؟ هشام آن حضرت را بدو نشان داد، بیآنکه بفهمد که اشاره او ممکن است خطری را متوجه امام کرده و اتفاقی رخ دهد.» ابنبابویه، نتیجهگیری میکند که همین ماجرا میتواند درباره امام دوازدهم(عج) نیز رخ دهد و دشمنان در جستوجوی او برخیزند و او را به شهادت رسانند و هویت امام(عج) در بحث با شیعیان با دشمنان شناسایی شود و آشکار گردد.
ابنبابویه استدلال میکند که وجود حجت الهی ضرورت است؛ زیرا نبود امام در روی زمین به منزله عدم ظهور حجت و پایان دستورات و معارف دینی به شمار میآید و دین دیگر حافظ و نگهبانی ندارد. اما اگر امام در خوف شهادت به سر برد، با امر الهی در پرده غیبت زندگی میکند و واسطه فیض الهی بر زمین باقی میماند و هم او و هم واسطۀ فیض حضور دارند. بنابراین، وضعیت غیبت، حضور حجت را بیاعتبار نمیسازد؛ زیرا این امر درباره حجتهای الهی پیشین نیز رخ داده و در خصوص مقام شامخ رسالت نبوی(ص) نیز که مدت طولانی در شعب ابوطالب از دیدگان عموم پنهان بود، اتفاق افتاد. جابر بن عبدالله انصاری، صحابی نامدار پیامبر(ص) از آن حضرت درباره فایده وجودی امام غایب(عج) پرسش کرده بود و رسول گرامی(ص) بدو پاسخ داده بودند: شیعیان از نور محبّت و ولایت او در دوره غیبتش بهره میگیرند، «همانند مردمی که از نور خورشید در زیر ابر استفاده میکنند.»
استدلال پیشگفته حکایت از تهاجم گستردۀ مخالفان به آیین امامت امام غایب دارد و به نظر میرسد گستره تردیدها به شیعیان غیرصمیمی نیز کشیده شده باشد. شیعیان خود از ابنبابویه درباره فایده امام غایب «در سیسال» پرسیدند. به نظر میرسد این دوره، سی سال نخست غیبت کبرا باشد و کتاب کمالالدین صدوق باید در حدود 360 قمری نوشته شده باشد. (نقد بیست و یکم) آیا بهتر نبود اصلاً امامی در روی زمین نباشد تا آنکه تا زمانی که خدا بخواهد در پرده غیبت به سر برد؟ از همه بالاتر، علما و متکلمان شیعه کوشیدند در آثار متعدد خود درباره غیبت امام دوازدهم(عج) به این سؤال بنیادی پاسخ دهند. باید توجه داشت که در این دوره، کلام معتزلی در اوج خود قرار گرفته بود و ابنبابویه نیز در تشخیص اثرپذیری روش کلامی در اثبات امامت امام دوازدهم(عج) کم نمیآورد. انتقال مباحث از اثبات روایی امامت و غیبت امام دوازدهم(عج) به بحثهای کلامی، مصلحت زمانه بود که ابنبابویه آن را تشخیص داد و از متکلمان امامیه مانند ابوسهل نوبختی در دفاع از آیین امامت و توجیه موضوع غیبت بهره گرفت. از مباحث عمدۀ آن، موضوع عصمت امام مطرح بود. ابنبابویه به سادگی آن را ضرورتی برای امام حقیقی مفترضالطاعه میداند. بنا به نظر ابنبابویه، عصمت، امری خارج از وجود امام نیست تا بتوان آن را دید یا شهود کرد. اگر شخص، امامی را به امامت پذیرد اما عصمت او را انکار کند، در حقیقت نمیتواند اعتقاد راسخی به امامت داشته باشد.
در اینجا استفاده از عصمت به عنوان شایستگی ذاتی امام لازمه امامت بوده که پذیرش امامت امام غایب را در پی دارد و کلاً بسط جدیدی در نوشتارهای امامیه این دوره در مقایسه با ارائه نعمانی در دوره پیشین به شمار میآید. نعمانی درباره معصوم بودن امام میگوید:
امام معصوم، مؤید به تأییدات الهی، استوار، و از هر خلل، ضلال، عناد و ختل مصون است. او به این ارزشها آراسته شده و از پلیدیها پیراسته است. چون او حجت حق بر بندگان خدا و شاهد خدا بر مخلوقاتش بوده و این فضل الهی است.
تأثیرات غیبت کامل
نویسندگان امامی بر این باورند که غیبت تامه (کامل) پس از پایان دوره نیابت خاصه چهار سفیر امام دوازدهم(عج) آغاز شد. در دوره غیبت دوم، امام زمان(عج) هیچ نایبی را منصوب نفرمودند و «امر در دست خداست» تا آنکه امام دوباره ظهور فرماید. در این دوره واسطه غیر مستقیم بین امام و شیعیان در مسئولیت روات قرار میگیرد و اینان وظایف نواب خاص امام را انجام میدهند، بیآنکه مسئولیت نیابت را عهدهدار باشند. تفسیر روات به مجتهدان و بسط مسئولیت ایشان به عنوان تنها مفسران وصایت امام، تردیدآمیز مینماید و اصالت ندارد و در دورههای بعدی صورت گرفته است. مسئله مشروعیت نداشتن دولت اسلامی، بهویژه آنانکه حاکمان شیعی دارند، تقریباً به همان دوره برمیگردد که در آن طبقات مذهبی، حدیث حجیّت روات بر مردم در غیاب امام، که او هم به همین ترتیب حجت بر آنها باشد را تفسیر میکردند.
در منابع بعدی امامیه، بحثهای فراوانی در گستره قدرت روات به عنوان نواب عام امام دوازدهم(عج) مطرح بوده است. دلیل این بحثها آن بود که نیابت فقها در مرحله بعدی غیبت تامه این سؤال را مطرح میساخت که آیا نقش سیاسی مجتهد مشروعیت دارد یا این امر فقط به شخص امام معصوم غایب(عج) محدود میشود؟ با طولانی شدن غیبت، عقیدهای در بین علمای برجسته امامیه تکوین یافت که اموری چون تشکیل حکومت، اعلام جهاد در موارد خاص یا اقامه جمعه فقط در اختیار امام معصوم یا شخص منصوب از جانب آن حضرت است و چون فقها در دوره غیبت کبرا مستقیماً توسط امام دوازدهم(عج) منصوب نشدهاند، اینگونه مسئولیتها را نمیتوان برایشان قائل شد. شیخ محمدحسن نجفی (درگذشتۀ 1266 قمری)، معروف به صاحب جواهر، فقیه برجسته دوره قاجار، اعلام میدارد: آن دسته از فقهایی که اقامه جمعه را حتی در دوره غیبت واجب عینی دانستهاند، بیآنکه نمازگزاران جمعه احتیاطاً نماز ظهر را نیز ادا کنند در گرو حُبّ ریاست و سلطنت در بلاد عجم بودهاند. در حالی که بسط قدرت فقهای امامیه در جوامع سنیمذهب و تحت حاکمیت اهلتسنن مشکلی به وجود نمیآورد، در جوامع شیعی به ایجاد تعارض و جنگ قدرت بین شاه شیعی و مجتهدان که هر دو به نحوی مدعی نیابت امام عصر(عج) در حوزههای مسئولیت امام معصوم(ع) اعم از قضایی و اجرایی بود را داشتند. یادآوری این نکته راهگشاست که منابع اصیل امامیه درباره مشروعیت نداشتن رژیمهای سیاسی در دوره غیبت سکوت اختیار کردهاند. بسط بعدی تمایزی معمول را بین نظر و عمل قائل میشود.
دانشمندانی چون کدی لمبتن و حامد آلگار درباره موضوع این رقابت بین مسئولیت مذهبی و سیاسی در دورههای صفویه و قاجاریه به تفصیل بحث کردهاند. اما این دانشمندان به دوران نخستین شکلگیری نظاممند آیینهای امامت، بهویژه آیین مهدویت(عج) نپرداختهاند. به منظور دستیابی به تصویر کامل و روشنی از بسط این مرحله در تاریخ ایران، بررسی دوره آغازین، امری اساسی خواهد بود.
دو نوع غیبت (صغرا و کبرا) نتیجه تکامل تدریجی آیین امام غایب است که اساساً قائم و مهدی است و چهره نجاتبخش انتهای تاریخ به شمار میرود و در آخرالزمان ظهور خواهد فرمود. همچنین بسط نهادینه دیگری منطبق با نیابت نواب خاص امام(عج) در طول غیبت صغرا به وسایط غیر مستقیم امام (روات) در دوره غیبت کبرا روی داد. این بسط جدید، اهمیت بسیاری دارد و مفروضات خود را مطرح میسازد. طولانی شدن غیبت امام عصر(عج) از یکسو، قدرت زیادی برای فقهای شیعه به وجود آورد تا با اختیار کامل به سیستمسازی و سازماندهی مورد نظر در جوامع شیعی اقدام کنند. در نتیجه، آثار عمده شیعی در این دوره گردآوری و تدوین گردید. از سوی دیگر، فقها با مسئله بسیار ظریف احراز نیابت عام امام غایب روبهرو شدند و تنها با شناسایی این مسئولیت توسط شیعیان بود که میتوانستند اقدامات خود را به عنوان وسایط مستقیم یا غیرمستقیم امام زمان(عج) توجیه و تأیید نمایند. (نقد بیست و دوم)