مقدمه در آيين مهدويت، اعتقاد به غيبت امام منجي اعتقادي محوري است. در حقيقت اين اعتقاد نتيجه مستقيم اعتقاد به آخرين امام نسل پاك حسين(علیه السلام)، امام دوازدهم قائم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) است و ضرورت حيات او را مورد حمايت قرار ميدهد؛ زيرا، بقاء انسان بدون وجود حجت الهي ممكن نيست. ولي چون جان او در معرض خطر قرار داشته است به همين دليل براي حفظ وجود مباركش در پس پرده غيبت زندگي ميكند. تأخير در استقرار «عدالت و مساوات» در جهان توسط حضرت مهدي قائم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) در ارتقاء تكوين تدريجي عقيده مشهور غيبت آن حضرت بسيار مؤثر بوده است. هيچ دليل منطقي وجود ندارد تا فرض اماميه را كه ميگويد شكنجهها و آزارهاي تحملناپذير عباسيان بر امامان علوي دوره سامرا موجب شد تا آخرين امام در پرده غيبت فرو رود بياعتبار نمود. ولي علاوه بر اين تز، ميتوان عامل شخصي كه در بسط غيبت سهم داشته را از همان روزهاي نخستين تاريخ تشيع رديابي كرد و آن زماني بود كه اوضاع از دست هواخواهان حاكميت اسلامي خحارج شد، چنانچه در خلافت عباسيان در دوره سامرا هم مصداق يافت. اعتقاد به غيبت امام دوازدهم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) و ظهور نهايي او در زمان مناسب شيعيان را توان ميبخشيد تا شرايط دشوار را تحمل كنند و اميدوار باشند تا در رجعت مهدي موعود(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) اصلاحات لازم را انجام دهند. تا آخر دوران حكمراني معتمد عباسي (79 ـ256 / 92هـ ـ 870 ميلادي) براي شيعيان بيهودگي استفاده از ابزار تند روانه براي دستيابي به اين امر آشكار شد. در نتيجه، اعتقاد به غيبت امام قائم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) جاذبهاي آشكار يافت. شيعيان اينك پيشامدهاي اميدبخش را با ظهور امام غائب(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) انتظار ميكشيدند؛ امامي كه شرايط تاريخي ناگوار حاضر را به نفع مستضعفان معتقد به او سامان ميبخشد. در نتيجه،چجنين انتظار نجاتبخش، ضرورتي بر شيعيان ايجاب نميكرد تا فعالانه و آشكار با حاكميت مخالفت ورزند، بلكه آنان را ملزم مينمود تا در همه زمانها هوشياري خود را حفظ كرده و جاده را براي بازگشت مهدي(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) با استمرار ارزشيابي حيات تاريخي معاصر بر پايه احاديث شريف نبوي(صلّی الله علیه و آله و سلّم) كه بيانگر علائم ظهور امام دوازدهم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) است قرار دهند و بر اساس آن خود را بيارايند. در بررسي سير تكوين تدريجي آيين غيبت، ريشهيابي روندهايي كه در منابع اصلي اماميه در نظام آيين غيبت از يكسو توسط محدثين و از سوي ديگر متكلمين ارائه گرديده ضروري است. گرچه در آثار روايي و كلامي اين دو نوع روند به خوبي تعريش نشدهاند، لكن آشكار ميشود كه فقهاي برجسته اوليه اماميه پيش از شيخ مفيد (414 ـ 336 هـ .ق / 1023 ـ 947 ميلادي) احاديث نبوي(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و تفسير آيات قرآني روايت شده از امامان معصوم(علیهم السلام) تأكيد فراوان داشتند تا امامت امام دوازدهم (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) را اثبات نمايند. البته، اين مطلب هرگز بدان معني نيست كه اماميه پيش از اين دوره هيچگونه توجهي به علم كلام نداشتهاند، زيرا به روايت محمد بن يعقوب كليني (وفات 329 هـ / 41 ـ 940 ميلادي) كلام شيعي در دوران زندگاني و امامت حضرات صادقين(علیهما السلام) بسط يافت و مباحث كلامي توسط اصحاب برجسته آن بزرگواران همچون هشام بن حكم، كه در جواني ضرورت امامت را با يكي از چهرههاي پرسابقه معتزلي موسوم به عمرو بن عبيت (وفات 145 هـ / 762 ميلادي) در شهر بصره بحث كرد مطرح بوده است. همچنين، تحت نظر اين صحابي برجسته امام صادق(علیه السلام)، نظريه امامت بر پايه عقايد شيعي در قرن دوم هجري (هشتم ميلادي) شكل خاص خود را يافت. از سوي ديگر در زماني كه غيبت حداكثر به صورت پديدهاي گذرا در نظر گرفته ميشد، امكان شكلگيري آيين غيبت را با آيين محوري امامت در مرحله نخصتين دست نميداد. در ميان فقهاي عاليقدر اماميه كه ميتوان آنان را نماينده شيوه محدثين در موضوع غيبت دانست نام نعماني (وفات 360 هـ / 71 ـ 970ميلادي) مؤلف كتاب الغيبه و ابنبابويه (وفات 381 هـ / 92 ـ 991م) كه كمالالدين و تمامالنعمه او اثر جامعي در موضوع امام دوازدهم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) و غيبت آنحضرت بجا مانده قرار دارد. دورهاي كه بنا به اصطلاح شيخ طوسي با پايان دوره غيبت صغري (الغيبة القصيرة) و آغاز غيبت كبري (الغيبة التامة) مشخص ميشود دورهاي تاريخساز و تعيينكننده در تاريخ مذهب اماميه به شمار ميآيد، زيرا تغييرات بزرگي در روش علماي برجسته به وجود ميآورد. اثبات امامت حجت غائب(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) كه به شدت از جانب گروههاي شيعي غير امامي و سنيان مورد حمله قرار داشت روشهاي استدلالي بيشتري ميطلبيد گرچه استدلال بر كتاب خدا قرآن و احاديث نبوي(صلّی الله علیه و آله و سلّم) رسم مطرح بود. به نظر ميرسد، اينگونه ملاحظات و ضرورت زمان و شرايط، اماميه را به پذيرش كلام معتزلي سوق داده تا به صورت ابزاري اعتقاد به ضرورت امامت و وجود مقدس امام غائب(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) را اثبات كنند. در صدر فهرست علماي نامدار نخستين در كلام اماميه نام شيخ مفيد و شاگر نابغهاش سيد مرتضي (وفات 436 هـ / 45 ـ 1044 ميلادي) قرار دارد و اين باور را به وجود ميآورد كه اين دو بزرگوار در دروس قاضي عبدالجبار اسدآبادي (وفات 415 / 25 ـ 1024 ميلادي) شركت جستهاند. ابن نديم، معاصر شيخ مفيد بوده و از او به عنوان يكي از بزرگترين متكلمان اماميه نام ميبرد و ميگويد با او شاگردان برجستهاش رهبري شدند و حقوق و فقه و كلام و الهيات شيعه اماميه را به اوج رسانيدند. اصلاحيه شيخ مفيد بر كتاب «اعتقادات» شيخ صدوق نمونهاي كلاسيكي از تغيير روش علماي اماميه به مباحث كلامي سازمان يافته در اين دوره به شمار ميآيد. عناوين گوناگون آثار شيخ مفيد الاضاح في الامامة (توضحاتي درباره امامت)، الردّ علي الجاحظ العثمانية (ردّيه بر جاحظ عثماني) و غير آن كه دو نفر از شاگردانش موسوم به نجاشي (وفات 450 هـ / 59 ـ 1058 ميلادي) و طوسي به ذكر آن پرداختهاند. تفاوت رويكرد را بين او و سلف صالحيش ابن بابويه، كه به مقتضاي دوره و زمان هر يك بوده را نشان ميدهد. سيد (شريف)مرتضي در پاسخ به بخشهايي از كتاب المغني في ابواب التوحيد و العدل در ردّ امامت نوشته عبدالجبار اثر الضافي في الامامة(پاسخي روشن درباره امامت) را نگاشت. اين كتاب اثر كلامي محش است و در توجيه آيين امامت نيز به اثبات موضوع غيبت ميپردازد. استفاده از علم كلام و حمايت آشكار از امام حجت غائب(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) تا حدودي نتيجه رابطه مطلوب علماي رباني اماميه همچون شيخ مفيد و سيد مرتضي با خلفاي عباسي و امراي آلبويه بوده است. پس از غيبت امام دوازدهم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) شيعياغن امامي با آلبويه همكاري كردند و حتي آنها را به رسميت شناختند، بيآنكه وفاداري خود را به امام معصوم غايب(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) قرباني كنند. از طرف ديگر، حداقل زندگي ميكرد بيآنكه امام دوازدهم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) را مسئول براندازي آنان بداند يا امت را ملزم به بيعت با آنحضرت به عنوان امام حاكم بكند و تعويق اين بيعت را تا زمان ظهور حضرتش ترجيح ميدادند. ابن بابويه از حضرت امام علي بن موسيالرضا(علیه السلام) (شهادت 202 هـ / 18 ـ 817 ميلادي) روايت ميكند كه فرمودهاند: شيعيان (را در آينده) ميبينيم كه چون گله گاو به دنبال چراگاه ميروند و (اين پيشامد رخ خواهد داد) وقتي كه سومين وصي من (امام عسكري(علیه السلام)) از دنيا برود. شخصي از امام پرسيد: اي پسر رسول خدا چرا؟ آن حضرت پاسخ فرمود: چون آنكه با شمشير قيام خواهد كرد مسئوليت بيعت با كسي را ندارد (بيعت هيچكس را برگردن ندارد). تفسير اين كلام در دوره غيبت آن بود كه بر امت هيچ الزامي نيست تا با او كه حاكم الهي انتهاي تاريخ است تا زمان ظهورش بيعت نمايد. به نظر ميرسد اين تفسير تدبي مديرانه و محتاطانه اماميه را با حاكميت (همچون آلبويه) به همراه داشته است. آلبويه اظهار تشيع ميكردند و اطاعت امام معصوم را بر خود فرض ميدانستند، اما بخاطر آنكه امام دوازدهم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) در پرده غيبت ميزيستند و اين قضيه هم در آيين غيبت آن حضرت وجودداشت ميتوانستند هم به تشيع امامي پايبند باشند و هم خليفه حاكم هم از عباسيان و غير علويان انتخاب شود. گرچه تعدادي از علماي بزرگ اماميه شرحهاي كلامي خود را در آيين غيبت در طي سالهاي آخر غيبت صغري (329 هـ / 940 ميلادي) و اشغال بغداد توسط سلجوقيان ( / 1055) نوشتهاند، اما بسياري دشوار است تا دقيقاً تعيين كنيم تحت هدايت كداميك از متكلمين امامي آيين مورد بحث كاملاً نظام يافته شده است. هم محدثين و هم متكلمين به دفاع از مواضع اماميه پرداختهاند، اما در واقع تلاشهاي سيستمي و دفاعي شيخ طوسي در مورد اين آيين خاص بيشترين ثمر را بخشيده است. ويژگي برجسته رويكرد او در اين موضوع آميزهاي از روشهاي محدثين رد دفاعيههاي كلاميون در موضوع غيبت است. شيخ طوسي زماني اثر خود را تأليف كرد كه اماميه رابطه مطلوبي با عباسيان داشتند. به نظر ميرسد كاستيهاي آثار گذشته را شيخ مفيد تميز داده است و همينامر انگزهاي شد تا شيخ طوسي كتابي درغيبت امام عصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) بنگارد و دلائل غيبت،عليت طولاني شدن آن و ادامه زندگي امام دوازدهم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) در پنهاني بخاطر گسترش شرارت و ظلم در جهان حتي اگر شرايط نياز شديد به او را حسن كند و... را بررسي نمايد. بنابراين، شيخ طوسي به اثبات آيين غيبت بر مبناي خطوط روايي و كلامي پرداخت و چنان منابع موجود را با جامعيت بررسي كرد كه هيچ يك از علماي اماميه پس از او نتوانستهاند مطلب جديدي در موضوع غيبت امام دوازدهم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) بر آن بيفزايد. در اين فصل روش محدثين اماميه را در آيين غيبت بررسي ميكنيم. تبيين كلامي آيين غيبت در فصل بعدي مورد بررسي قرار خواهد گرفت. ديدگاه محدثين درباره غيبت منابع نخستين اماميه اذعان دارند كه امام داوزدهم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) از سال (260 هـ / 74 ـ 873 ميلادي) [سال شهادت پدر بزرگوارش امام عسكري(علیه السلام)] غيبت كرده است. اما شيخ طوسي و پيش از او شيخ مفيد نگرش ديگري را ابراز ميدارند و بر اين باورند كه بنا به روايات تاريخي غيبت آن حضرت از همان روزهاي نخستين ولادت (روز سوم يا هفتم) آغاز گرديده است. شيخ طوسي از حضرت حكيمه خاتون(علیها السلام) عمه بزرگوار امام عسكري(علیه السلام) روايت ميكند كه او در سومين روز ولادت قائم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) به ديدارشان مشرف شد و امام يازدهم(علیه السلام) به او فرمود: كودك تحت حمايت الهي قرار گرفته و در حفاظت خداوندي قرار دارد. خدا او (مهدي(عجّل الله تعالی فرجه الشریف)) را مستور ساخته (ستره) و او را پنهان نمود، (غيبة) تا زماني كه اجازه ظهورش را فراهم سازد. بنابراين چون خدا صورتم را پنهان نموده و مرا بيرون برده است هرگاه پيروانم را مييابي (شيعتي) كه (درباره او) بحث و گفتگو ميكنند آنگاه معتمدان آنها را آگاهيبخش (از آنچه خود شاهد بودهاي). ولي اين (راز) را نزد خود نگه دار و آنان (شيعيان مورد اعتماد) نيز بايد اين امر را مخفي دارند. در حقيقت خدا دوست خود (ولي) را از مردم پنهان كرده و غيبت او را بر بندگانش مقرر داشته است و هيچكس او را نخواهد ديد تا آنكه جبرئيل اسب خود را براي او آورد (تا قيام كند و براند)، «چراكه خدا امري را كه اراده به انجام آن دارد وضع فرموده است». (42: 8) روايت مذكور يا روايت شيخ طوسي در مورد تشرف حضرت حكيمه در روز هفتم ولادت آن حضرت دلالت بر آن دارد كه غيبت آن حضرت خيلي قبل از تاريخ (260 هـ / 74 ـ 873 ميلادي) رخ داده است. قديمترين توضيحات در مورد واژه غيبت را ابن بابويه در كتاب كمالالدين و تمامالنعمة آورده است. انتظار ميرفت، پيش از او كليني اين مفهوم را روشن سازد و تفسير كند، اما كتاب كافي در اين موضوع سكوت كرده است. به نظر ميرسد تفسير ابن بابويه از غيبت تبيين رسمي نويسندگان بعدي اماميه باشد، زيرا هيچ تغيير معني داري در اين توضيحات در طول تاريخ اماميه معرفي نشده است. ابن بابويه ميگويد: غيبت به معني عدم نيست. گاه شخصي كه در شهر خود معروف است به شهر ديگري ميرود و غيبت ميكند و افراد آن شهر او را ميبينند؛ (در همان حال) او نسبت به شهر ديگري كه ديده نميشود يا شناخته نميگردد در غيبت قرار دارد. گاه اين شخص از يك جامعه غيبت كرده و در جامعهاي ديگر حضور دارد، يا از دشمنان خود پنهان است و نه از دوستانش، ولي باز هم گفته ميشود كه او در غيبت و پنهاني به سر ميبرد. در اين مورد، غيبت به معني پنهانسازي از دشمنان و دوستان غيرقابل اعتمادي است كه نميتوان اسرار را به آنها گفت و در رازها بر آنها اعتماد نمود. در نتيجه، وضعيت او همانند اسلاف پاكش كه آشكارا در بين دوستان و دشمنان ميزيستند نيست. عليرغم اين (غيبت) دوستانش وجود مباركش را گزارش ميكنند و او امر و نواهي حضرتش را به ما ميرسانند. چنين گزارشها توسط اين (دوستان) اعتمادپذير است و برهان (بر وجود مقدس اوست) در برابر آنان كه بهانهجويي و ترديدي آورند. تفسير مذكور را نميتوان به تاريخي پيش از رحلت علامه كليني نسبت داد و اين سال از اهميت ويژهاي برخوردارست و زماني است كه غيبت صغري به پايان رسيده است. حتي توجه به اين نكته نيز حائز اهميت است كه گزارش مذكور نميتواند پيش از تبيين آيين غيبت به دو شكل صغري و كبري نوشته شده باشد. نعماني براي نخستينبار دو شكل غيبت را در كتاب الغيبة خود كه در حدود سال (342 هـ / 953 ميلادي) نگاشته شده، يغني حدود سيزده سال پس از آغاز غيبت كبري مطرح نموده است. تفسير نعماني به صورت تفسير رسمي پذيرفته شده و در اعتقادات اماميه آمده است. شايد به خاطر طولاني شدن مدت غيبت است كه دلائل دو شكل غيبت امام دوازدهم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) را بايد جستجو كرد. دو نوع غيبت امام دوازدهم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) دو شكل غيبت بر پايه احاديثي قرار دارد كه بيترديد اصالت آن به دوره بعدي بر ميگردد. كليني در كافي درباره غيبت امام دوازدهم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) بخشي را گشوده و چندين حديث را روايت كرده است كه اكثر آنها تنها از يك شكل غيبت براي امام دوازدهم قبل از قيام با سيف سخن به ميان ميآورد. زرارة بن اعين، از اصحاب برجسته امام ششم(علیه السلام) و صاحب آثار مهم شيعي است. او از امام صادق(علیه السلام) شنيده است كه فرمودهاند: براي آن كودك (امام مهدي(عجّل الله تعالی فرجه الشریف)) قبل از قيام غيبتي مقرر شده است. روايت همچنان ادامه مييابد تا آنكه به علت غيبت اين كودك ميپردازد و ميگويد: او هراسان است. و امام صادق(علیه السلام) آنگاه به شكم خود اشاره كرد، و ميفرمايد: يعني از اينكه كشته شود هراسان است. امام آنگاه شرايط و اوضاع شيعيان را براي زراره برميشمرند كه به ارائه نوبختي از فرق اماميه پس از شهادت امام عسكري(علیه السلام) شباهت دارد. براي مثال، امام ميفرمايد: او همان كسي است كه مردم درباره ولادتش به بحث و جدل ميپردازند. برخي خواهند گفت: او بدون جانيشن از دنيا رفته است؛ ديگران ميگويند: در زمان شهادت پدرش هنوز در شكم مادرش بوده است و عدهاي هم عقيده دارند كه دو سال پس از مرگ پدرش به دنيا آمده است. تقريباً جعلي بودن اين حديث قطعي است. زيرا در بخش اول غيبت امام در كتاب الفرق الشيعة نوبختي زمان نشر آن را ميتوان مشخص كرد، چنانكه محتواي آن هم بر اين امر دلالت دارد. نكتهاي كه بايد به خاطر سپرد اين است كه در روايت مذكور تنها يك شكل غيبت قبل از قام ذكر شده است. آن دسته رواياتي كه دو نوع غيبت را در نظر ميگيرند نياز به معني ديگري از آن دو دارد كه به غيبت صغري و غيبت كبري تفسير شده است. كليني حديث زير را درباره دو نوع غيبت دارد كه به اسناد خود از امام ششم حضرت جفعر بن محمد الصادق(علیه السلام) روايت كرده است: براي قائم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) دو شكل غيبت وجود دارد، دي يك از آنها او در حج حاضر ميشود، او مردم را ميبينند و آنها او را نخواهند ديد (شناخت). در اين حديث دو غيبت طول زمان هر يك را بيان نميدارد و اصل ديگري را ارائه ميدهد. تا زمان كليني كه به اواخر دوره غيبت صغري (329 هـ / 41 ـ 940 ميلادي) برميگردد و در آن سال درگذشته، هنوز دو نوع غيبت صغري و كبري تحقق نيافته بوده و عينيت نداشته است و هيچ كس از منابع اوليه اين دو واژه (صغري و كبري) را براي غيبت به كار نبردهاند. كليني در حديث ديگري در اين موضوع واژههاي قصير (كوتاه) و طويل ( دراز) را براي دو غيبت به كار ميبرد. اين روايت دو غيبت كوتاه و دراز را براي قائم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) قائل ميشود. در طول نخستين غيبت هيچ كس از محل زندگي آن حضرت جز شيعيان خالص او آگاه نبود. در طول غيبت دوم، تنها غلامان خاص او جاي او را ميدانند. واژههاي قيصر و طول به نحوي كه به كار رفته اشاره ضمني به صغري و كبري ندارد و با احتمال زياد از نوشتارهاي اماميه در دوره صفويه ريشه گرفته است. در زماني كه ابن بابويه كتاب كمالالدين و تمامالنعمة تأليف كرد. واژه غيبت طويل در نظر گرفته ميشد. ابن بابويه در جايي از ملاقات خود با مردي در بغداد روايت ميكند كه به او شكايت برده كه طولاني شدن غيبت حيت تحملناپذيري را در بين بسياري از شيعيان پديد آورده، و به همين دليل هم عدهاي از امامت امام دوازدهم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) منحرف شده و بازگشتهاند. بررسي روايات مذكور نكته مهم ديگري را در تبيين دو نوع غيبت نشان ميدهد. بنا به حديث نخست، امام توسط پيروانش ديده نخواهد شد. در اينجا، غيبت بر حسب طول آن به بلند و كوتاه مشخص نميشود. در حديث دوم، نخستين غيبت، شايد همانگونه كه بعداً تفسير شده، دوره سفراي امام و غيبت دوم بعد از دوره ابواب (سفرا) باشد (ابواب جمع باب به معني كارگزار و سفير امام دوازدهم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) است كه ارتباط با آن حضرت از طريق آنها برقرار ميشود). در هر مورد، توضيحات بعدي درباره غيبت كه در زير مورد بحث قرار ميگيرد وجود ندارد. تمايز بين اين دو نوع غيبت ما را بدين نكته رهنمون ميسازد كه تصور كنيم حداقل در آغاز كاملاً روشن نبود كه كداميك از اين دو نوع غيبت طولانيتر است. پس از آن فقهاي اماميه مشخص نمودند كه نوع دوم غيبت طولانيتر است، زيرا در اين دوره بعضي خواهخند گفت كه امام مرده است. از اكثر منابع اين دوره مشخص ميشود كه غيبت برنامهاي موقتي و گذرا ميباشد. در حاليكه دلائل تقسيم دوره غيبت به دو نوع كوتاه و بلند ممكن است هرگز شناخته نشود؛ ضرورت دارد تا ببينيم چه كساني در طول دوره غيبت صغري نمايندگي امام غائب(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) را به عهده داشتهاند و دليل قطع اين نمايندگي (نيابت امام) را براي مدت نامشخص طولاني تفهيم نماييم. غيبت صغري (الغيبة القصيرة) نعماني معاصر ابن بابويه بوده و در كتاب الغيبه خود احاديثي را درباره دو شكل غيبت روايت ميكند. از جمله در حديثي است كه در بالا بدان اشاره شد و از استادش كليني نقل كرده و گريزي ميزند و مفهوم غيبت صغري را كه ظاهراً كم و بيش در دوره او شكل يافته را تبيين مينمايد. اين نخستين اثري است كه بدين ترتيب غيبت صغري را شفافسازي ميكند و توضيحات او را رجال مذهبي بعدي هم پذيرفتهاند. نبود اين تفسير از غيبت صغري در مجموعه حديثي مهم قبلي موسوم به كافي اثر كليني كه در همان سال كه آخرين سفير امام دوازدهم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) حضرت علي بن محمد سمري(رحمه الله) در گذشته است (وفات 329 هـ / 41 ـ 940 ميلادي) او هم دارفاني را وداع كرده است شاهد ديگري است كه توضيحات ارائه شده توسط نعماني از اصالت جديدتري كه به بعد از اين سال برميگردد برخوردار ميباشد. نعماني، غيبت صغري را به صورت زير توضيح ميدهد: در مورد غيبت اول، آن غيبتي است كه در آن سفراء امام(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) بين آن حضرت و مردم واسطه بودند و در انجام وظايف امام اقدام ميكردند، توسط امام منصوب ميشدند و در ميان مردم ميزيستند. اينان رهبران برجسته و اشخاص شايستهاي بودند كه از علم و حكمت باطني و عميق برخوردار بوده و دستان شفابخش و گرهگشايشان پاسخگوي همه مسائل و مشكلات مردم بود. اين دوره به غيبت صغري (الغيبة القصيرة) موسوم است كه روزگار آن به سرآمده و دوران آن منقضي گشته است. در ميان اشخاصي كه به عنوان سفيران امام دوازدهم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) خدمت ميكردند، چهار شخصيت مهم از موقعيت برجستهاي برخوردار بودند. در واقع، منابع بعدي دوره غيبت صغري را دورهاي ميداند كه در آن اين چهار سفير منصوب امام عصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) واسطه بين جامعه و آن حضرت بودهاند. اين چهار سفير به ترتيب زماني عبارتاند از: 1. عثمان بن سعيد العمروي (وفات 2690 هـ / 75 ـ 874 ميلادي). 2. محمد بن عثمان العمروي (وفات 304 هـ / 17 ـ 916 ميلادي). 3. حسين بن روح النوبختي (وفات 324 هـ / 38 ـ 937 ميلادي). 4. علي بن محمد السمري (وفات 329 هـ / 41 ـ 940 ميلادي). چهار سفير و غيبت در مآخذ نخستين همچون كافي اثر كليني، غيبت اثر نعماني و كمالالدين اثر صدوق هيچ بخش جداگانهاي به چهار سفير امام اختصاص داده نشده است. در حقيقت، در اين آثار سفراي امام به چهار نفر محدود نشدهاند. طوسي در كتاب رجال خود اسامي چندين وكيل را ذكر ميكند. ابن بابويه، در بخش مفصلي از كتابش از اشخاصي كه امام دوازدهم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) را زيارت كرده و يا كرامات و معجزات او را شهود نموده نام ميبرد و فهرستي از وكلا را ارائه ميدهد و اماكني كه در آنجاها وظيفه نيابت حضرت را به عهده داشتهاند خاطرنشان ميسازد. از اين رو، بنا به گفته او، از عثمان العمروي، پسرش ابوجعفر، ابوطاهر البلالي و العطار در بغداد، العسيني در كوفه، محمد بن رحيم بن مهزيار در اهواز، احمد بن اسحاق در قم، و غيره نام ميبرد. در همان بخش نام دومين سفير را ميآورد و سه بار از او (ابوجعفر العمروي) بيآنكه او را سفير خاص (نائب خاص) امام عصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) به شمار آرد نام ميبرد. عثمان العمروي، نخستين سفير امام عصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) را السمان (فروشنده روغن خوراكي) ناميدهاند و او بهترين و سابقهدارترين شيعهاي بود كه در مراسم نماز و تدفين امام عسكري(علیه السلام) حضور داشت و چون جعفر، برادر امام يازدهم خواست بر آن امام نماز بگذارد، پسري را ديد كه از پشت پرده بيرون آمد و او را متوقف ساخت و گفت: عمو، من به اداي نماز بر پدرم شايستهترم. ابن بابويه در بخشي از كتابش كه درباره تولد حضرت قائم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) گشوده حديثي را درباره ولادت حضرتش روايت ميكند. بنابه گزارش او، ولادت امام دوازدهم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) در تاريخ جمعه هيجدهم شعبان 256 هجري قمري رخ داده است. مادر حضرت قائم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف)، ريحانه، نرجس، سيقل و سوسن ناميده ميشده و وكلاي آن حضرت عبارت بودهاند از عثمان العمروي كه پسرش ابوجعفر را به جانشيني خود معرفي نمود و او هم ابوالقاسم النوبختي را تعيين كرد و سوي نيز به نوبه خود السمري را معرفي كرد. سفير چهارم هم هيچ كس را به جانشيني خود تعيين ننمود. چون امام دوازدهم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) را رد دوره غيبت كامل خود نشده بودند. اين تنها حديثي است كه اسامي چهار سفير را به ترتيب ميآورد اما بيان او در اين مورد مسلماً اتفاقي بوده است، زيرا هدف اصلي حديث اين است كه القاء كند در تاريخ ولادت امام دوازدهم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) اتفاق نظري وجود نداشته است و اماميه آن را موفق ندانستهاند. باز هم در جاي ديگري در بخشي كه از توقيعات (يادداشتها يا پاسخهاي مكتوب امضاء شده) امام دوازدهم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) نام ميبرد، اسامي سه وكيل آخري را ميآورد كه توقيعات را از امام(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) دريافت داشته و امام به آنها فرمان داده تا جانشينان خود را طبق نظر آن حضرت تعيين كنند، ولي نه توالي و تقدم زماني دوران آن نسبت را ارائه ميدهد و نه ختم وكالت به السمري را معين ميكند. در جاي ديگر روايتي را نقل ميكند كه نشان ميدهد سفراي دوم و سوم از طرف امام دوازدهم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف)، اعم از اينكه منصوب آن حضرت باشند يا نه، از شيعيان خمس دريافت ميكردند. اين روايت بيان ميدارد كه شخصي به نام محمد بن عليالاسود هدايا و اموالي متعلق به امام(علیه السلام) را نزد ابوجعفر محمد بن عثمان العمروي آورد و او هم به وي رسيد داد. دو سه سال قبل از وفات ابوجعفر باز هم روزي اموالي را خدمت او برد و ابوجعفر به او دستور داد تا آنها را نزد ابوالقاسم حسين بن روح نوبختي برد و به ايشان تحويل دهد. او چنان كرد و از وي تقاضاي رسيد نمود و ابوالقاسم ظاهراً تقاضا را نپسنديد و رسيدي هم به وي نداد. الاسود به ابوجعفر گلايه كرد و پاسخ شنيد از ابوالقاسم درخواست رسيد مكن و افزود: آنچه به دست ابوالقاسم رسد به دست من رسيده است. بنابراين، از اين به بعد اموال را نزد او و درخواست رسيد هم نداشته باش. از رواياتي كه در اين منابع نقل شده دو نكته روشن ميشود: اول، نيابت امام تنها به چهار سفير اين دوره محدود نميشود. تا به نظر ميرسد تأكيدي كه بر چهار سفير نهاده شده به دليل نفوذ فوقالعاده آنان بر اماميه اين دوره باشد. دوم، با احتمال زياد، نهاد نيابت تفسير بعدي بوده تا معني و مفهوم الغيبة القصيرة را با تفسير ارائه شده نعماني حل نمايد و روشن سازد. در حقيقت، نعماني براي نخستين بار واژه غيبت صغري را تبيين نمود و مفهوم آن را روشن ساخت. شيخ مفيد در گزارش خود در كتاب ارشادش درباره امام دوازدهم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) به دو نوع غيبت اشارهاي ندارد و بنابراين، موضوع چهار سفير را در طول دوره اول غيبت بدين شكل بررسي نميكند. اما در جائي داستان مردي را كه پس از شهادت امام عسكري(علیه السلام) از مصر به مكه سفر كرده و جدال و بحث را درباره جانشيني امام يازدهم(علیه السلام) شنيد بازگو ميكند و ميگويد «اصحاب ما، با سفارت مشخص ميشوند» نيز در جاي ديگري از سفارت هاجز بن يزيد نام ميبرد و از شك و ترديدي كه مردم در مورد انتصاب او از جانب امام(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) داشتهاند سخن ميداند. ترديد از اينجا برخاسته بود كه شخصي موسوم بخ حسن بن عبدالحميد ميخواست وجوه جمعآوري شده خمس را به سفير امام بپردازد و چون توقيعي به دست او رسيد كه در آن تأكيد شده بود كه هاجر مورد اعتماد است و از جانب امام عمل ميكند شك از برطرف شد. شيخ مفيد از شخص ديگري بنام محمد بن احمد الاسكافي هم نام ميبرد و ميگويد: در آن دوران سفير بوده است. و اموال متعلق به صاحبالزمان(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) را در اختيار داشته است. بررسي اين گزارشها حاكي از اين اصل است كه علاوه بر چهار سفير مشهور مذكور تعداد زيادي هم از افراد شايسته بودهاند كه وكالت امام زمان(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) را عهدهدار بوده و اختيار گردآوري خمس به آنها واگذار شده بوده است. شيخ طوسي، نخستين كسي است كه بخش خاصي از اثر خود را به سفراي چهارگانه امام تحت عنوان «كارگزاران ستوده» يا «سفراي شايسته» اختصاص ميدهد و بر اين باورست كه آنان مؤيد به تأييدات حضرت ولي عصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) بودهاند. سفير اول: ابو عمرو عثمان بن سعيد العمروي شيخ طوسي در كتاب رجال خود او را دستيار نزديك امام دهم(علیه السلام) (شهادت 254 هـ / 868 م) و امام يازدهم(علیه السلام) و سفير مورد اعتماد آن بزرگواران ميشمرد. او برنامه زندگي خود را در سن يازده سالگي با خدمتگزاري امام دهم حضرت علي الهادي(علیه السلام) آغاز كرد. درباره تاريخ تولد وفات او اطلاعي در دست نيست. پس از شهادت امام هادي(علیه السلام) (254 هـ / 868 ميلادي) و در حدود سال (256 هـ / 869 ميلادي) به كارگزاران امام يازدهم(علیه السلام) منصوب گرديد. گروهي از شيعيان قم در زمان امام هادي(علیه السلام) به زيارت آن حضرت مشرف شدند و از آن بزرگوار در مورد مشخص كه در غياب امام با او مشورت كرده و وجوهايت خود را تقديم نمايند جويا شدند. امام دهم(علیه السلام) پاسخ فرمودند: ابوعمرو، مورد اعتماد است. آنچه به شما گويد از من است و آنچه به شما دهد از من است.ژ همين گروه ميگويند پس از شهادت امام هادي(علیه السلام) به زيارت فرزند بزرگوارشان حضرت امام عسكري(علیه السلام) نائل شديم و سئوال قبلي را دوباره مطرح ساختيم. امام به ابوعمرو اشاره فرمود و گفت: او شخصي مورد اعتماد امام قبلي بود و در طول زندگي من هم همانگونه است و پس از من هم چنين خواهد بود. شرايطي كه سفير او در آن ميزيست مشخص است. ابوعمرو درتجارت روغن خوراكي تردد ميكرد و در نتيجه به همان شهرت يافت. آنچنانكه شيخ طوسي گزارش ميدهد، او اين راهكار را در پيش گرفته بود تا هويت واقعس خويش را به عنوان سفير امام پنهان دارد (و در نتيجه به از فشارهاي سياسي حاكم بر جامعه شيعه بكاهد). شيعيان وجوهات خود را به منظور تقديم به آن حضرت نزد ابوعمرو ميسپردند و او هم آنها را در ظروف روغن جاسازي ميكرد و با رعايت تقيه و هوشياري به محضر امام عسكري(علیه السلام) تقديم مينمود. دلائل كافي وجود دارد كه فرض كنيم وظيفه اصلي همه سفرا (نواب امام) از جمله ابوعمرو اين بود تا خمس را كه متعلق به امامان بود از شيعيان جمعآوري كنند و مصارف آن را سامان بخشند. سفرا نمايندگان و وكلاي شخصي امامان بودند و در دوره ائمه سامرا، كه بخش عمده دوران زندگيشان تحت نظر و مراقبت شديد عباسيان ميگذشت، اداره ساختار مركزي اماميه را عهدهدار شدند. پس از غيبت امام دوازدهم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) (خاتم الاوصياء)، رهبري مجازي شيعيان را بر دوش كشيدند و از امور مذهبي و مالي آنان مراقبت نمودند. روزي جمعي از شيعيان يمن به سامرا آمده و به زيارت حضرت امام عسكري(علیه السلام) نائل شدند. امام به دنبال ابوعمرو فرستاد و او در فاصله كوتاهي به محض حضرت مشرف گرديد. امام به او دستور فرمود تا آنچه را كه گروه يمني آورده بودند تحويل گيرد و بيان فرمود: چون شما وكيل هستيد و شخص مورد اعتماد در امور الهي و مالي. آنگاه امام اضافه فرمود: آري، و شاهد باشيد كه عثمان بن سعيد وكيل من و پسرش محمد وكيل پسرم مهدي(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) شماست. يمنيها وكالت ابوعمرو را با تكرار بيان امام تأييد كردند. مراسم تجهيز و تدفين امام يازدهم(علیه السلام) را ابوعمرو ساماندهي كرد. بنا به گفته شيخ طوسي، كسب اين افتخار جز با دستور مستقيم امام(علیه السلام) ممكن نبود. احراز نيابت او را امام دوازدهم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) تأييد فرمودند و توقيعاتي به سوي او فرستادند. اين توقيعات در پاسخ به سئوالات او «با همان دستخطي بود كه در طول زندگي امام عسكري(علیه السلام) ديده ميشد». چنانكه پيش از اين گفتيم هيچ اطلاعاتي درباره زمان وفات او در دست نيست، ولي طول دوره وكالتش در دوره امام زمان(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) بايد كوتاه باشد؛ كه وكالت او و پدرش مورد تأييد امام عسكري(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) قرار گرفته بود ميدهند. سفير دوم:ابوجعفر محمد بن عثمان العمروي (وفات 304 يا 305 هـ / 916 يا 917 ميلادي) او به عنوان كارگزار امام دوازدهم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) در بحرانيترين دوره تاريخ امامت، يعني دوره پس از شهادت امام عسكري(علیه السلام) خدمت كرد. ديدگاه اماميه و تز امامت درباره جانشيني امام يازدهم(علیه السلام) توسط او و با هدايت هوشيارانهاش رسميت نهايي يافت و در اين وظيفه سرنوشتساز ابوسهل نوبختي، متكلم بزرگ اماميه او را ياري ميكرد. روابط مساعد ابوسهل با وزارت شيعي خاندان بنوفرات و ديگر مقامات رسمي عباسيان به شناسايي نظريه امامت دوازده امام ارتقاءبخشيد و به ساير مسلمانان تسرّي يافت. جانشيني امام عسكري(علیه السلام) حتي در ميان برخي از شيعيان امامي با سابقه و عاليرتبه نيز تجهيز زيادي را به وجود آورد و به نظر نميرسد تا زمان رحلت نخستين سفير (260 هـ / 74 ـ 873 ميلادي) درباره وجود مقدس پسر امام عسكري(علیه السلام) اتفاق نظري وجود داشته باشد. در نتيجه، چنانكه در پيش ديديم، اماميه به حداقل چهارده گروه انشعاب يافتند. از آن ميان، فتحيه از امامت جعفر (كذّاب) برادر امام عسكري(علیه السلام) جانبداري كردند و تعداد زيادي از اماميه را به خود جذب نمودند. تحت هدايت ابوجعفر العمروي و دستيارانش كه وكلاي او در ساير مراكز شيعي از قبيل كوفه، اهواز، ري، آذربايجان، نيشابور و غيره بودند اتحاد جامعه اماميه به صورت مكتبي منسجم با اعتقاد به پسر امام عسكري(علیه السلام) (امام مهدي(عجّل الله تعالی فرجه الشریف)) به عنوان امام دوازدهم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) و خاتمالاوصياء به رسميت شناخته شد و سازمان يافت. فرآيند اتحاد شيعيان و انسجام اماميه تحت امام امام دوازدهم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) توان ابوجعفر را در مدت طولاني صرف كرد و نقش ارزنده او را به عنوان رهبر اماميه در زماني فراتر از سال 260هجري در سفارت امام عصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) توسط قاطبه شيعيان رسميت داد. بنا به گفته شيخ طوسي، او كارگزاران امامان بود و مدت پنجاه سال از عمر پربركتش را در اين مسير خدمت كرد و طول اين دوره از ساير سفرا طولانيتر بود. او اين موقعيت را از زمان امام عسكري(علیه السلام) و در زمان پدرش احراز كرده بود و دانشمندان شيعي هم آن را تأييد كرده بودند. آنان همه اعتمادپذيري او را به رسميت شناختند. زماني از پدرش رسيدند كه سوگند ياد كند كه او خود امام زمان(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) را ديده است و او چنين سوگند ياد كرد كه، ابوجعفر محدث معروف را كه ميگويد: صاحبالامر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) هر سال در حج حضور دارد و مردم را ميبيند و آنان را ميشناسد گرچه آنان از ديدار او و شناخت وي محروماند. پس از اداي سوگند روايت كرد و اينكه او (ابوجعفر) آن حضرت را ديده بود كه دامن پرده كعبه را در دست گرفته و دعا ميكرد: اي خدا، از دشمنانم انقامگير. شيخ طوسي در خبر خود از سفير دوم اين حقيقت را تصديق ميكند كه عمدتاً به خاطر تلاشهاي اين سفير بود كه اماميه توانستند اطلاعات لازم را درباره امامشان به دست آورند. او به حدي مورد احترام امام عصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) بود كه آن حضرت وي را با موهبت خود به قدرتهاي فوق بشري مجهز ساخت. سنيان از او سئوالاتي ميكردند و امام زمان(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) به صورت مكتوب توسط او پاسخ ميفرمودند و «دستنويسها عين دستخطهايي بود كه در طول زندگي پدرش عثمان ديده و دريافت شده بودند». همچنين دلايل بسياري وجود دارد كه نام مقدس جانشين بر حق امام عسكري(علیه السلام) تا زمان سفارت ابوجعفر محرمانه نگه داشته ميشد. ابوجعفر براي اماميه روايت كرده كه در اثناي حج همان سال، وقتي امام قائم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) را در كنار كعبه در حال عبادت ديده به او فرمان داده بودند كه به كساني كه از نام حضرتش جويا ميشوند بگويد يا سكوت كنند و بهشت روند يا نام او را فاش سازند و به جهنم روند؛ زيرا اگر از نام امام آگاهي يابند آن را فاش ساخته و اگر از محل زندگي حضرتش مطلع شوند مردم را بدان سو رهنمون داشته و جان امام زمان(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) را به خطر مياندازند. مصاديقي از علوم غيبي و پيشبيني پيشامدها و انتساباتي اينچنين كه پيش از آن صرفاً در حيطه خود امام معصوم(علیه السلام) بود احتمالاً با ابوجعفر شروع و بدو نسبت داده شد، زيرا او به عنوان نماينده و وكيل شخصي امام براي مدت طولانيتري از ساير سفرا خدمت كرد. علاوه بر آن، موقعيت ابوجعفر با توجه به جايگاه او به عنوان رهبر مكتب منسجم اماميه تا آخر (قر سوم هجري / نهم ميلادي) ارتقاء يافت و شناخته شد. نعماني در توضيحات خود از اين شخصيتهاي مهم كه نقش واسطه بين امام و شيعيان را ايفا ميكردند به اين امر توجه دارد. ابوجعفر قطعه سنگي تهيه كرده بود تا بر قبرش نصب شود و بر روي آن آياتي از قرآن و نام مقدس امامان حك كرده بود. اين باور وجود دارد كه او تحت لواي امام دوازدهم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) و پدرش تحصيل كرد و علم امام عصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) هم از امامان هادي و عسكري(علیه السلام) انتقال يافته است. در ميان آثار او به كتاب الاشربه (آشاميدنيها) بر ميخوريم و بنا به روايت دخترش امكلثوم، اين اثر به حسين بن روح نوبختي (سفير سوم) و سپس به علي بن محمد سمري (سفير چهارم) رسيد. ابوجعفر در سال (304 يا 305 هجري / 18 ـ 917 ميلادي) درگذشت. سفير سوم: ابوالقاسم الحسين بن روح النوبختي (وفات 326 هـ / 38 ـ 937 ميلادي) ابوالقاسم در ميان دستياران نزديك سفير دوم قرار داشت و در مسئوليت رهبري اماميه با او همكار ميكرد. دو سفير قبلي زنديگي خود را عمدتاً در سكوت سياسي سپري كردند، ولي ابوالقاسم شخصيتي معروف و در دربار عباسيان به خاطر رابطه نزديكش با ابوسهل، رهبر خاندان متغذ نوبختي كه از جانب مادري به آنها منسوب بود و با ابوعبدالله حسين بن علي وزير محمد بن رائق (وفات 330 هـ / 842 ميلادي) در دربار عباسيان به عنايت مورد احترام بود. همچنين، در نزد خاندان وزراي شيعي بنو فرات احترامي والا داشت. ابوجعفر در حضور گروهي از برجستگان اماميه همچون محمد بن همام الاسكافي (وفات 332 هـ / 944 ميلادي)، معاصر ابوسهل اسماعيل بن علي نوبختي (وفات 320 هـ / 23 ـ 922 ميلادي)، كه در ان عصر رهبران ديگري از اماميه هم حاضر بودند ابوالقاسم را به عنوان سفير امام معرفي كرد. چنانچه از منابع برميآيد. ابوجعفر درباره اينكه توسط امام دوازدهم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) دستور يافته تا ابوالقاسم را به نيابت برگزيند چيزي نگفت. حداقل در روزهاي نخستين اين انتصاب شاهدي براي امر وجود نداشت. شيخ طوسي در خبر خود از ابوالقاسم مدركي شاهد بر آن را گزارش ميكند. مردي بنام جعفر بن محمد المدائني خمس مال خود را خدمت سفير دوم ميبرد. پيش از آنكه وجوهات را تقديم كند سئوالي ميپرسيد كه كسي پيش از او پرسيده بود و سئوال اين بود كه «آيا اين وجوهات كه بالغ بر فلان مبلغ ميشود ما امام است؟» و سفير آن را تأييد مينمود. و بر اين اساس مدائني دوباره همان سئوال را ميپرسيد و منتظر پاسخ ميماند و تنها پس از دريافت پاسخ صحيح بود كه وجوهات را به سفير تقديم مينمود. آخرين باري كه به ديدار سفير دوم نائل شد چهارصد دينار به همراه داشت. ابوجعفر او را راهنمايي كرد تا اين وجه را به ابوالقاسم تقديم نمايد مدائني، گزارشگران ماجرا، با خود انديشيد كه ابوجعفر بايد از او ناخشنود شده باشد و از اين رو او را به سوي ابوالقاسم هدايت كرده است. بنابراين، بازگشت تا تأييد نظر دوباره ابوجعفر را جويا شود. سفير خلقش تنگ شد و گفت: برخيز، خدا تو را سلامتي دهد! همان است كه گفتم. مدائني چارهاي جز اطاعت نداشت. اين خبر دو اصل را بازميتاباند. نخست آنكه همانگونه كه پيش از اين خاطر نشان گرديد سفراي نخستين هم خزانهداران امام بودند كه خمس و وجوهات شيعيان را جمعآوري ميكردند و هم ابواب آنحضرت كه از طريق ايشان رابطه با امام عصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) برقرار ميگرديد. دوم آنكه شيعيان انتظار داشتند كه سفرا را امام منصوب فرمايند در حاليكه احتياط ايجاب ميكرد تا سفير شخصي پذيرفته شده براي جامعه اماميه باشند. بسياري از شيعيان انتظار داشتند جعفر بن احمد متيل، از دستياران و مشاوران نزديك سفير دوم به سفارت منصوب شود. انتخاب ابوالقاسم نه تنها ضرورت زمان بود بلكه بايد تحت نفوذ عضوي برجسته ديگري از خاندان نوبختي موسوم به ابوسهل صورت گرفته باشد. او از رهبران جامعه اماميه بود و در آخرين روزهاي زندگي سفير دوم حضور داشت و شاهد تعيين ابوالقاسم به عنوان سفير سوم امام بود. در حقيقت، از چنان شخصيتي برخوردار بود كه او را به عنوان نامزد جانشيني ابوجعفري نگريستند. پس از تعيين ابوالقاسم به سفارت از ابوسهل پرسيدند كه چرا او به اين مقام والا انتخاب شده بود. او پاسخ داد: امام عصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) بهتر از هر كس ميداند كه چه كسي را به عنوان واسطه خود با مردم انتخاب فرمايد. و افزود: مقام سفارت امام نياز به شخصي داشت كه را افشاء نكند، در حاليكه من در مباحث و موضوعات امامت در گيرم و در تأييد آيينهاي اماميه مورد تعرض و حمله مخالفان قرار ميگيرم و به بحث و استدلال ميپردازم. اگر آنچه را كه ابوالقاسم درباره امام عصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) ميداند ميدانستم، شايد اگر در حين بحث وقتي براي اثبات اعتقاداتم در برهانآوري كم ميآوردم، محل اختفاي امام را نشان ميدادم. ولي ابوالقاسم، براي مثال، اگر امام را در زير عباي خود پنهان كرده باشد، حتي اگر او را هم قطعه قطعه كنند (تا محل اختفاي امام را بنماياند) هرگز حضور حضترش را به دشمنان نمينماياند. برخي از نخبگان اماميه از جانيشيني سفير دوم از او جويا شدند و او به آنان آگاهي داد كه الحسين بن روح ابو بحر النوبختي جانشين او و واسطه بين مردم و حضرت صاحب الامر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) است. به منظور تقويت و تأييد و تأكيد بر اين تصميم، ابوجعفر افزود كه از امام فرمان دريافته تا ابوالقاسم را به سفارت تعيين و اعلام دارد و او همچنين كرده است. گرچه منابع آشكارا به بحث نميپردازند اما بعدها به نظر ميرسد برخي از افراد در پذيرش ابوالقاسم به عنوان سفير سوم امام دچار ترديد شده باشند. دليل آن هم اين بود كه تعداد اندكي از اشخاص برجسته در بين اماميه با سفير دوم در انجام وظايف سفارت او همكاري ميكردند و حتي به زعم خويش از موقعيت ممتازتري از ابوالقاسم برخوردار بودند. چنانكه در بالا ديديم، از ابوسهل هم پرسيده شد كه چرا او را امام به سفارت منصوب نكرده است. در بين اشخاصي كه در آغاز با انتصاب ابوالقاسم مخالفت كردند به نام الحسين بن علي الوجناء النسيبي بر ميخوريم. او در ديدار رهبران شيعي در حضور سفير دوم حضور داشت، موضوع سرانجام در سال 307 هـ /20ـ919 ميلادي) در حضور ابوالقاسم در بغداد حل و فصل شد و النسيبي اعتبار وكالت سفير سوم را پذيرفت. انتخاب ابوالقاسم بسيار حسابگرانه و به عنايت محتاطانه و توأم با تديبري عميق بوده است. اگر در پرتو سالهايي كه اعتقادات اماميه در طول غيبت صغري شكل ميگرفت نگريمْ، كمترين ترديد را در اين مورد ميبينيم. ابوالقاسم به زيركي و هوشياري معروف بود و حتي مورد تحسين قرار داشت. او تقيه را در اعمال خويش رعايت ميكرد. و به ويژه شيعيان ضرورت اين آيين را در عمل درك ميكردند و ساير فرقهها هم او را مورد تقدير قرار ميدادند. همچنين به نظر ميرسد، سفير سوم عمدتاً به خاطر موقوفات بسياري كه وزراي تشيعي و ساير مقامات دربار در اختيار و و توليت او قرار داده بودند از وضعيت مالي بهترين برخوردار بوده است. رابطه صميمي او با ابوجعفر، سفير دوم امام كه دخترش امكلثوم از آن خبر ميدهد، نيز احترام او را در بين شيعيان نزوني ميبخشيد. بنا به نقل امكلثوم، ابوجعفر، در طول زندگي خود او را كاملاً قابل اعتمادي دانست و پيامهاي سرّي محرمانه خود را از طريق او به رهبران اماميه ميرساند. پس از اعلام نيابت ابوالقاسم، بلافاصله از جانب امام عصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) توقيع مباركي به دستش رسيد (تاريخ شب هفتم شوال 304 هـ/ 23 نوامبر 917 ميلادي) كه جايگاه او را تأييد مينمود. اين رويداد، دليل ديگري دارد كه قاعدتاً در پذيرش او به عنوان سفير سوم امام توافقي در ميان همه جامعه اماميه وجود نداشته است و بحث و گفتگو و حرف و حديثي در ميان بوده كه با صدور اين توقيع مبارك، به احتمال زياد، فصل الخطاب شد و حل و فصل گرديده است. سالهاي آغازين نيابت ابوالقاسم براي اماميه سالهاي مساعدي بود و كمترين مشكلي در ارتباطات خود يا سفير بغداد داشتند. آنان اموال و كالاهاي متعلق به امام (سهم امام) را خدمت سفير ميبردند بيآنكه با سختي و دشواري مقامات عباسي روبرو شوند. دارالنيابه جايگاهي بود كه مقامات عباسي، اشراف و وزرا به ويژه بنو فرات بسيار زياد با آن رفت و آمدي كردند و آنان را پيروان مذهب اماميه ميدانستند و با احترام والايي به ابوالقسم مينگريستند. امام اين دوره رخصت و امام مستعجل بود و زايد به طول نيانجاميد. پس از سقوط بنو فرات از وزارت در سال (306 هـ / 918 ميلادي) و روي كار آمدن حميد بن عباس و هوادارانش برنامه سفارت ابوالقاسم با مشكلات تلخي مواجه شد. در اين زمان بود كه ابوالقاسم بخاطر ناسازگاري با وزير جديد ناچار شد به اختفا و در عزلت گزيند. همچنين در طي اين سالها ابوالقاسم محمد بن علي معروف به الشلمغاني (از شهر شلمغان شهري در واصل) را به عنوان رابط بين خود و شيعيان منصوب نمود. شلمغاني از علما و نويسندگان محترم اماميه بود و از دستياران نزديك ابوالقاسم به شمار ميآمد. موقعيت او چنان ممتاز بود كه در همان روزي كه ابوالقاسم رسماً مقام نيابت امام را در حضور ديگر شخصيتهاي برجسته اماميه به عهده گرفت، و ظاهراً شلمغاني در آن جلسه غائب بود. سفير به همراه ديگر رهبران اماميه، احتمالاً به منظور اعلام انتصابش به جانشيني ابوجعفر العمروي به اقامتگاه شلمغاني رفت. در سال (312 هـ / 25ـ924 ميلادي) ابوالقاسم به خاطر خودداري از پرداخت وجوهات مورد درخواست دربار توسط خليفه مقتدر عباسي ( / 32ـ908 ميلادي) زنداني شد. احتمالاً در طول همين دوره بود كه شلمغاني جاهطلبيهاي خود را در كسب مقام نيابت ابوالقاسم بروز داد. و نه تنها ادعاي موقعيت سفير را داشت بلكه ادعا كرد كه خود امام دوازدهم است. تاريخ ارتداد شلمغاني روشن نيست؛ اما، با توجه به برخي از رويدادها ميتوان فهميد كه انحراف او را از مذهب اماميه قبل از زنداني شدن ابوالقاسم صورت گرفته است، زيرا ابن اثير پيشامد ارتداد او را در آغاز وزارت حميدبن عباسي كه در سالهاي (311 ـ 306 هـ / 23 ـ 918 ميلادي) در اين مقام بود، ميداند. ابوالقاسم، درحاليكه هنوز در زندان بود ارتداد او را آشكار ساخت. به نظر ميرسد، شلمغاني پيش از آنكه ادعاي نبوت و الوهيت كند بر سر موضوع نيابت به ستيزه پرداخته است و ماجرا را براي شخصي به نام ابوعلي بن جنيد شرح داده است با اين باين كه ابوالقاسم و او هر دو در موضوع نيابت ادعا داشتند و هر دو ميدانستند كه چه ميكنند و ميگويد: ما هر دو بر اين موضوع مشاجره ميكرديم مانند سگهايي كه بر لاشه ميافتند. شلمغاني، كه زماني بسيار مورد احترام اماميه بود و نوشتارهاي او آثار مرجع را براي علماي بعدي اماميه تشكيل ميداد، نهاد نيابت امام را بسيار زياد به مخاطره انداخت و اين استدلال موجه به نظر ميرسد كه دليل آنكه نهاد نيابت به فاصله كوتاهي پس از رهبري راهيانه ابوالقاسم خاتمه يافت نگراني از ادعاهاي مشابه و دعاوي امامت توسط امثال شلمغاني و تحريكات و اغواگريهاي آنان از سوي دربار عباسيان باشد. خوشبختانه نفوذ و اقتدار ابوالقاسم براي اماميه چنان ارزشمند بود كه جذب شدگان به شلمغاني بيعت خود را با او متوقف ساختند. چنانكه شيخ طوسي ميگويد: ابوالقاسم بيانيهاي صادر كرد كه در آن شلمغاني مورد لعن قرار گرفته بود. شيخ طوسي خبر ميدهد كه در سال (312 هـ / 25ـ924) هنگاميكه سفير امام در زندان در كاخ مقتدر عباسي قرار داشت، امام زمان(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) دستوري به او صادر فرمودند. ابوالقاسم آن را براي يكي از اصحاب مورد اعتماد خود در بغداد فرستاد تا آن را در بين شيعيان پخش نمايد. ابوالقاسم در سال (326 هـ / 937 ميلادي) درگذشت و علي بن محمد السمري به جانشيني او رسيد. سفير چهارم: ابوالحسن علي بن محمد السمري (وفات 329 هـ / 41ـ940 ميلادي) از آغاز زندگي او خبري در دست نيست، ولي به نظر ميرسد كه او هم در بين دستياران نزديك امام عسكري(علیه السلام) قرار داشته است. دوره نيابت او كوتاهتر از آن بود كه بتواند تغييراتي را در نهاد نيابت به وجود آورد. او در سال (329 هـ / 941ـ940 ميلادي) درگذشت. شيعيان پيش از وفاتش درباره جانشين او جويا شدند و او پاسخ داد: غيبت كامل پس از وفات السمري رضوان الله عليه رخ داد. چند روز قبل از وفات سفير چهارم توقيع مباركي از جانب امام زمان(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) به وي رسيد كه در آن ميخوانيم: خداوند به برادرانت در رابطه با شما (يعني در مرگ شما) اجر عنايت فرمايد، چون در واقع شش روز ديگر وفات خواهي كرد. از اينرو، امور خود را ميها كن و هيچكس را به جانشيني خويش پس از وفات منصوب منما. زيرا اكنون غيبت تامه (كبري) آغاز شده است، و تا زماني طولاني كه خداوند اجازه فرمايد ظهوري نخواهد بود تا قلوب (مردم) از قساوت و جهان از بيعدالتي پر شود و كساني به سوي هواداران (شيعيان) من آيند و مدعي شوند كه مرا ديدهاند، لكن آگاه باش، هركس پيش از قيام سفياني و صيحه آسماني ادعاي رؤيت مرا داشته باشد مفتر كذّاب است. برداشتهايي از دوره سفراي چهارگانه (نواب اربعه) بررسي دوره حدود هفتاد ساله (329ـ260 هـ .ق / 941ـ873 ميلادي)، كه منابع بعدي اماميه آن را دوره غيبة القصيرة يا دوره نواب الاربعه (سفراي چهارگانه) نام نهادهاند، نتايج زير را به ارمغان آورد: اول، شخصيتهاي برجستهاي در جامعه امامي ظهور كردند كه در ميان آنان چهار نفر سفير از اعتبار بسيار والائي برخوردار شدند و در اين دوران لازم بود تا وجود مقدس امام دوازدهم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) را در طول اين دوره غيبت بازگو ميكند، زيرا اعتبار غيبت آن حضرت به برهان امامت امام دوازدهم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) بستگي داشت و ظهور كرامات و معجزات حقانيت نواب را بر ميتاباند. شيخ طوسي ادامه ميدهد: در يداني شخصيتهاي ممتاز حجتي از امامت حضرت ولي عصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) وجود داشت كه درج اخبارشان در كتبي كه موضوع غيبت را بررسي ميكند ارزشمند و مفيد است. شيخ طوسي اظهار خرسندي ميكند كه تلاش آنان موجب شد تا مخالفت دشمنان اماميه عليه امامت امام غائب(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) منتفي گردد. دوّم، كارگزاران (وكلا) در اين دوره از چهارنفر بيشتر بودند و البته چهارنفر سفير برجسته در بغداد فعاليت ميكردند و در آن عصر در بين شيعيان از محبوبيت بسياري برخوردار بودند. به نظر ميرسد، برجستگي اين چهارتن در شكلگيري ديدگاههاي اماميه در مورد غيبت آخرين امام(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) منعكس شده باشد. خاطرنشان ميسازد كه در كتاب الغيبة شيخ طوسي، كه مأخذ اصلي اطلاعات مربوط به زندگي اين سفر است،عدد چهار را ذكر نميكند آنچنانكه منابع بعدي آنان را نواب الاربعه مينامند. چنانكه در بالا گفتيم، در طول اين دوره مركز فعاليت اماميه بغداد بود. كارگزاران و وكلا در اين شهر توسط اين شخصيتهاي برجسته به عنوان خزانهداران، فقها و علما منصوب ميشدند و در ساير مراكز شيعي مردم در امور ديني خود بدانها مراجعه ميكردند. سوم، در مورد انتصاب سفرا توسط امام دوازدهم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) و عمدتاً در دوره سفير سوم جناب ابوالقاسم النوبختي بحث و جدل و داشت. شيخ طوسي در خبر خود از احمد بن هلال كرخي كه از اصحاب امام عسكري(علیه السلام) بوده و در دوره غيبت صغري مرتد شده و مورد لغن امام عصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) قرار گرفته است نام ميبرد. كرخي نيابت ابوجعفر محمد بن عثمان العمروي را نپذيرفت. در حاليكه او را امام حسن عسكري(علیه السلام) تعيين كرده بود. پس از شهادت امام عسكري(علیه السلام) شيعيان از كرخي پرسيدند كه چرا او نيابت ابوجعفر العمروي را نپذيرفته و چرا پس از امام مفترض الطاعه در امور ديني به او رجوع نكرده و از وي پيروي ننموده در حالي كه او از جانب امام منصوب و تعيين شده است. كرخي در پاسخ گفت: من انتصاب او را بدين مقام از امام نشنيدهام. و ادامه داد: ولي نيابت پدرش عثمان بن سعيد را نفي نميكنم. اگر مطمئن بودم كه ابوجعفر كارگزار صاحبالزمان بود، هرگز جرأت مخالفت با آن را نداشتم. طوسي ميافزايد: امام(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) در توقيعي كه از طريق ابوالقاسم النوبختي، سومين سفر، دريافت شد او را لعن كردند. بحث پيرامون موضوع نيابت امام(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) چنان حاد شده بود كه نه تنها اشخاص مختلف ادعاي امتياز آن را داشتند، بلكه آنچنان كه متكلمان اماميه بيان ميدارند آيينهاي نوي را شكل ميدادند كه ميتوانست بنيادهاي تشيع امامي را در مرحله شكلگيري آن در اين دوران نابود سازد. ادعاي شلمغاني كه پيش از اين بدان پرداختيم در زمره اين ادعاهاي دروغين بود و اگر ابوالقاسم نوبختي با هوشياري وظيفه نيابت خود را رهبري نميكرد، آيين مبسوط امامت حجت غائب ريشهكن شده بود. خبر زير ميزان نفوذ نوشتارهاي گوناگون ارزشمند او را در موضوعات مختلف ديني كه مورد استفاده و استناد شيعيان بود را مشخص ميسازد و نشان ميدهد كه حتي پس از آنكه در سال (322 ق/ 34 ـ933 ميلادي) اعلام شد آثار قلمي او منازل شيعيان را پر كرده بود. پس از ارتداد شلمغاني در اين مورد از سفير سوم استعلام شد سفير پاسخ داد: در زمان امام عسكري(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) در مورد بني فضل و آثار قلمي او از آن حضرت به طريق مشابه استفتاء گرديد. بني فضل امامت محمد بن علي الهادي(علیه السلام) را پذيرفته و به نتيجه پيوسته بود. امام عسكري(علیه السلام) را گشودند و چنين پاسخ دادند: بدانچه از ما نقل شد، عمل كنيد و آنچه از عقايد شخصي خود در خبرشان آمده را فروگذاريد. علاوه بر شلمغاني، مدعيان ديگري هر بودند و ادعاهاي مشابهي هم داشتند و عمده آنان در دوران نيابت سفير سوم، ابوالقاسم النوبختي دست به اينگونه ادعاها ميزدند. با احتمال زياد، علت پيدايش چنين وضعيتي آن بود كه نسل دستياران نزديك امام، كه مستقيم با امامان هادي و عسكري(علیهما السلام) در تماس بودند به مرور زمان سپري شده و دار فاني را وداع كرده بودند و اميد به قيام امام دوازدهم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) در اين زمان به ناكامي منجر شده بود. از اين رو، هر مدعي دروغين جاهطلبي چون شلمغاني و حلاج ابتدا ادعاي باب امام بودن ميكرد و بعد از مدّتي ادعاي اينكه خود او امام است مينمود و در ميان اماميه هواداراني مييافت. به نظر ميرسد كه برخي از اماميه ديگر اعتقاد خود را به امامت قائم غائب كه بتواند آلام و دردهاي آنها را بر طرف سازد و در دوران آشفتگي سياسي منجي آنان گردد را از دست داده باشند. رهبري شايسته و هوشيارانه ابوالقاسم نوبختي، رابطه حسنه او با خليفه سنّي و وزرا، نيابت وي را به صورت نهادي قوي و احترامانگيز در جامعه در مدت كوتاهي درآورد. اما نيابت ماهيتي موقتي داشت و پس از رحلت علي بن محمد سمري در سال (329 هـ. ق / 941ـ940 ميلادي) ادامه نيافت. شايد عامل ديگري هم در خاتمه دوران نيابت مؤثر بوده است و اماميه ديگر شخصيت برجستهاي كه با سفراي چهارگانه همتايي كند تا نهاد نيابت ادامه يابد را نداشتهاند. عبارت سفير كه «امر در دست خداست» به صورت غير مستقيم از نبود دستياراني نزديك و شايسته انجام وظيفه بابيت بين امام و پيروان حكايت دارد. شايد اگر علماي برجستهاي چون سيد مرتضي و شيخ طوسي و آن زمان ميزيستند ميتوانستند دنبال فعاليت سفير چهارم را پي گيرند و افتخاب نيابت امام عصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) نائل آيند و پس از سال (329 ق / 941ـ940 ميلادي) علماي اماميه با هيچگونه مقاومتي اعم از داخلي يا خارجي نسبت به آيين غيبت امام(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) مواجه نشده بودند. دوره بعد از رحلت سمری (سفیر چهارم) وضعیت مقاومت داخلی را نسبت به اعتقاد به آئین غیبت امام عصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) نشان میدهد و نعمانی در مقدمه اثرش آنرا ابراز داشته و شکایت دارد. یادآوریهای نقادانه نعمانی درباره شیعیان نسل خود که غیبت امام(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) را مورد تردید قرار میدادند وجود مجادله را در این مورد تأیید میکند و نشان میدهد که تا سال (329 ق) شیعیان باید امید بازگشت امام را میداشتهاند و پس از آنکه هفتاد و پنجمین سال زندگی امام عصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) آغاز میگردید وضعیت بریاشان غیرقابل تصور و باور نکردنی مینمود. تبیین این حقیقت که امام زمان(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) دیگر نائبی در دوره غیبت دوم خویش ندارند دلالت میکند که رهبران شیعه در وضعیت ناآرامی قرار گرفته بودند و تلاش میکردند تا طول عمر آن حضرت که ارتباط از طریق نوابشان دیگر برقرار نمیشد را فراتر از عمر متوسط و معمول انسانها اثبات کنند. نعمانی در تبیین غیبت دوم مینویسد: «در این دوره کارگزاران و سفرای امام(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) بنا به اراده الهی کنار گذاشته شدهاند و خدا نقشهای را در خلقت پیاده کرد، تا از طریق آزمایش و ابتلا خلوص معتقدان به امام دوازدهم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) مشخص گردد و غربالگری (ایمان) صورت پذیرد». بنابراین، غیبت کامل دوره دشواری را برای شیعیان پیش میآورد و در این دوره مؤمنان آزمون و غربال میشوند و خالص میگردند تا امر بر آنها روشن گردد و ظهور امام(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) رخ دهد. تأکید بر نقش امام دوازدهم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) به عنوان مهدی موعود(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) و رهبر نجاتبخش انتهای تاریخ همه مسلمانان قاعدتاً باید از این دوره آغاز شده باشد و مشخص گردید که زمان ظهور قائم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) در آینده نامشخصی صورت خواهد گرفت. رهبران امامیه با تأکید بر مهدویت امام دوازدهم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) نه تنها غیبت طولانی آن حضرت را پیش از ظهور و برقراری عدالت و مساوات بر زمین را توجیه میکردند بلکه شیعیان سرگردان را به نقش نجاتبخشی آخرین امامشان معتقد میساختند. از اینرو، ابن باوبیه که اثر خود در محورد غیبت را در این دوره نوشته است، در بخش آغازین کتابش اذعان دارد که تردیدهای شیعیان در مورد غیبت امام دوازدهم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) او را وادار کرده تا اثری را خلق کند که در آن موضوع غیبت را به صورت کامل بررسی نماید. خلأئی که با خاتمه دوران نیابت خاصه امام زمان(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) به وجودآمد و در پیش به آن پرداختیم، به نوعی توسط فقهای امامیه، که تنها رهبران شیعیان در دوران غیبت کبری به شمار آمدند پر شد. سؤال مهمی که در اینجا مطرح میشود این است که امتیاز نیابت (عامه) به فقهای امامیه (مجتهدین)، البته غیرمستقیم، از کی و چه زمانی آغاز شد و تفسیر و تعبیر این نوع نیابت غیرمستقیم چگونه و بر چه مبنائی به وجود آمد؟ تنها حدیثی که علمای بعدی امامیه در جانبداری از نیابت غیرمستقیم فقهای امامیه در طول غیبت دوم نقل کردهاند نامهای است که اسحق بن یعقوب در پاسخ استفتائاتی که درباره برخی از مسائل مذهبی داشته از ناحیه مقدس امام دوازدهم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) دریافت داشته است از جمله مسائل مورد نظر که به بحث ما مربوط میشود این سؤال است که در آینده در مورد مسائل و مشکلات دینی به چه کسی باید رجوع کرد؟ پرسشها در واقع حکومت با تعویق بیعت با امام دوازدهم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) به بعد موکول گردید. بنابراین جدال پیرامون مشروعیت و عدم مشروعیت حاکمیت سیاسی به این بسط بعدی در افزایش قدرت مجتهدین و چالش آنها با حکومتهای غیرمذهبی بستگی دارد. توجیه ابن بابویه در مورد امامت امام غائب پیش از این گفتیم که محدثان امامیه به منظور اثبات اعتبار آئین غیبت امام دوازدهم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) با تلاش فراوان بر احادیث نبوی و تفاسیر آیات قرآن با استناد به روایات امامان معصوم(علیهم السلام) تکیه میکردند. این شیوه در اثر ابن بابویه در مورد غیبت امام دوازدهم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) تجلی دارد و مینویسد: «دشمنان در این موضوع (امامت و غیبت امام دوازدهم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف)) ما را مورد سؤال قرار میدهند. آنان باید بدانند که اعتقاد به غیبت صاحبالزمان(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) بر پایه اعتقاد به امامت اجدادش(علیهم السلام) استوار است و اعتقاد به امامت اجداشد هم بر پایه تأیید پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از امامت او و اسلامش قرار گرفته است. حقیقت هم این است؛ زیرا، موضوع به شریعت مربوط میشود و تنها از طریق استدلال استوار نمیگردد. دستورات دین برپایه کتاب (خدا) و سنت (معصومین) قرار دارد، چنانکه خداوند کریم در قرآن میفرماید: «... اگر در امری (دینی) منازعه داشتید به خدا و رسولش رجوع کنید (59/4). بنابراین، چون کتاب، سنت و حجت عقلی بر آن گواهی میدهد بیان ما ستودنی است. ما میگوییم تمام فرق اسلامی ـ زیدیه و امامیه هم عقیدهاند که پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «همانا من در میان شما دو چیز ارزشمند و گرانبها (ثقلین) باقی میگذارم»: کتاب خدا و عترتم، خاندام را. اینان خلفای بعد از مناند و هرگز از هم جدا نمیگردند تا در کنار حوض (کوثر در روز رستاخیز) بر من وارد شوند». آنان از این حدیث آگاهند و آنرا هم میپذیرند. بنابراین، لازم میآید (اعتقاد یابیم) که در میان اعقاب (پیامبر) در همه زمانها شخصی وجود داشته باشد که علم (قطعی) درباره آیات وحی (قرآن) داشته و تفسیر آن را بداند و (مردم) را از اراده الهی آنگونه که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خبر میداد آگاه سازند و علم او قاطع و خطا ناپذیر باشد نه با ظن و گمان و قیاس و استقراء و استدلال و اختراع و بدعت چنان که علم پیابمر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم از این مقوله نبود این شخصیت مجاز نیست تا با مباحث فلسفی و یا بحث الفاظ به تفسیر قرآن روی آرد (و آراء و گمانها را بر کلام الهی تحمیل کند) بلکه باید مردم را درباره اهداف الهی آگاهی بخشد و توضیحات و بیان او از جانب خدا باشد و تفسیر و توصیف و شرح و تبیین او بر خلق حجت گردد. به همین نحو، لازم است علم جانشینان پیامبر هم درباره کتاب (خدا) بر پایه قطعیت، روشنگری و الهام و اشراق الهی استوار باشد. خداوند متعال در تمجید از پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرموده است: «بگو، این راه من است. من و آنکه مرا پیروی کند را با بصیرت به سوی خدا دعوت میکنم.» (108/12). بنابراین، آنان که از او پیروی میکنند خاندان و عترت اویند که مردم را از هدف ربانی آگاه میسازند. همانگونه که از کتاب خدا ظاهر میشود اراده الهی (تبیین قرآن) با علم، قطعیت و بصیرت است و چون مقصد الهی آشکار و بیپرده است، بر ما لازم میآید تا معتقد شویم که کتاب (خدا) بیآگاهی بخش (فجر) از خاندان پیامبر (ص) که عالم به تفسیر (تأویل) (خطاناپذیر و قطعی) وحی الهی باشد رها نمیگردد، و این همان حقیقتی است که از حدیث ثقلین (دو چیز ارزشمند و گرانقدر یعنی، کتاب و عترت) درک میدد». دلائل غیبت امام دوازدهم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) محدثین امامیه دلیل اصلی غیبت امام دوازدهم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) را خوف (ترس از کشته شدن) میپندارند. امام عصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) در وضعیت بسیار خطرناک و مرگباری از سوی دشمنان فراوان و بداندیش قرار دارد. از زراره صحابی نامدار امام ششم(علیه السلام) روایت میشود که از آن حضرت دلیل غیبت را جویا شد. امام(علیه السلام) به شکم خویش اشاره کرد و فرمود: «از اینکه کشته شود میهراسد». این هراس برای امام دوازدهم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) از جنبه خاصی برخوردار است، زیرا، همانگونه که در متن حدیث آمده بر اجداد او لازم نبود تا با شمشیر قیام کنند و علیه دشمنان خود اعلام جهاد کنند. آنان با جدیت تمام آئین تقیه را پاس میداشتند و آشکارا مردم را به پیروی از خود دعوت نمیکردند. از اینرو، حاکمان از این جهت احساس امنیت میکردند. از سوی دیگر، نسبت به امام دوازدهم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) این اعتقاد وجود داشت که آن حضرت قائم بالجهاد هستند و بالنتیجه اوست که زمین را از بیعدالتی پاک سازد. بنابراین، حاکمان در جستجوی او بودند تا حضرتش را به شهادت رسانند. نعمانی بر این تعقل سنتی دو دلیل دیگر را میافزاید. او میگوید: غیبت این معنا را در بردارد تا پیروان امام عصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) در بوته آزمایش قرار گیرند و مشخص شود که چه کسی در معرفت امام غائب پایدار میماند. دلیل دیگر آنکه غیبت، امام(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) را از پذیرش بیعت حاکمان زور مصون میدارد و موضوع اطاعت (آشکار) از امام را تا ظهور دوباره حضرتش به تعویق میاندازد. این امام(عجّل الله تعالی فرجه الشریف)، بیشباهت که امامان قبلی، دیگر تقیه نخواهد کرد و حقیقت را با فروپاشی حاکمیت جور دشمنان خدا نمایان خواهد فرمود. اما به نظر میرسد دلائل مذکور در امتناع شیعیانی که از هویت آخرین امام نامطمئن بوده و نسبت به غیبت او تردید داشتند کافی نبود. در حدیثی چنین روایت شده که درک دلیل غیبت تا ظهور امام عصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) امکان ندارد، همانگونه که در داستان خضر و موسی رخ داد. ماجرا را قرآن کریم روایت میکند (82-60/18) و سرانجام خضر تفسیر و تأویل رفتار عجیب خود را برای موسی بازگو مینماید. این ماجرای قرآنی نمادی از تأخیر در دستیابی به دلیل حقیقی غیبت امام عصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) را ارائه میدهد و با ظهور امام زمان(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) حقیقت کشف میگردد چنانکه در این داستان روشن گردید. در روایتی از امام صادق(علیه السلام) درباره علت غیبت امام عصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) جویا شدند. آن حضرت در پاسخ فرمودند: امامان مجاز نیستند تا دلیل (باطنی) غیبت را فاش سازند. ولی افزودند: فلسفه غیبت امام دوازدهم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) با حجتهای الهی مقدم بر او شباهت دارد. در تمام این موارد تازمان ظهور آن حجت الهی دلیل آن روشن نگردید، چنانکه در مورد خضر رخ داد. «این امر از جانب خدای تعالی مقرر گردیده و از اسرار الهی به شمار میآید و خداوند حکیم است و تمام کرددارهایش حکمتی دارد، گرچه ما از درک آن عاجز باشیم، اما این را میپذیریم». موضوع غیبت امام دوازدهم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) به دلیل ترس از کشته شدن در حالی که اوضاع امامیه مساعد بوده چالش پذیر بود. از اینرو از ابن بابویه پرسیدند که چرا امام به غیبت خود همچنان ادامه میدهند در حالی که شرایط شیعیان تحت حاکمیت آل بویه که طرفداران مذهب تشیعاند تغییر چشمگیری یافته و هم تعدادشان بیشتر شده و هم آزادی بیشتری در انجام فرائض مذهبی خود به صورت آشکار کسب کردهاند. ابن بابویه پاسخ داد: وضعیت حقیق تا خود امام(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) ظهور نفرماید نامعلوم خواهد بود و ادامه داد: ولی، این حقیقت که تعداد شیعیان زیاد است امنیت امام(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) را در صورت ظهور تأمین نمیند، زیرا به همه شیعیان نمیتوان اعتماد کرد. ابن بابویه به نمونهای اشاره میکند و میگوید: روزی هشام بن حکم در محضر مقدس امام صادق(علیه السلام) ضرورت امامت را با فردی از اهالی شام بحث میکرد. در این میان فرد شامی از هشام پرسید: این امام چه کسی است تا به او رجوع شود. هشام آن حضرت را بدو نشان داد، بیآنکه بفهمد که اشاره او ممکن است خطری را متوجه امام کرده و اتفاقی رخ دهد. ابن بابویه، نتیجهگیری میکند که همین ماجرا میتواند در مورد امام دوازدهم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) هم رخ دهد و دشمنان در جستجوی او برخیزند و او را به شهادت رسانند و هویت امام(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) در بحث با شیعیان با دشمنان شناسایی شود و آشکار گردد. ابن بابویه استدلال میکند که وجود حجت الهی ضرورت است زیرا نبود امام در روی زمین به منزله عدم ظهور حجت و پایان دستورات و معارف دینی به شمار میآید و دین دیگر حافظ و نگهبانی ندارد. اما اگر اما در خوف شهادت به سر برد باامر الهی در پرده غیبت زندگی میکند. و واسطه فیض الهی بر زمین باقی میماند و هم او و هم واسطه فیض حضور دارند. بنابراین، وضعیت غیبت، حضور حجت را بیاعتبار نمیسازد، زیرا این امر در مورد حجتهای الهی پیشین نیز رخ داده و در خصوص مقام شامخ رسالت نبوی(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم که مدت طولانی در شعب ابوطالب از دیدگان عموم پنهان بود اتفاق افتاد. جابر بن عبدالله انصاری، صحابی نامدار پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از آن حضرت درباره فایده وجودی امام غائب(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) پرسش کرده بود و رسول گرامی(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود پاسخ داده بودند که: شیعیان از نور محبت و وبالیت او در دوره غیبتش بهره میگیرند. «درست همانند مردمی که از نور خورشید در زیر ابر استفاده میکنند». استدلالان پیشگفت حکایت از تهاجم گسترده مخالفات به آئین امامت امام غائب دارد و به نظر میرسد گسترده تردیدها و به شیعیان غیرصمیمی هم کشیده شده باشد. شیعیان خود از ابن بابویه درباره فایده امام غائب «در سیسال» پرسیدند. به نظر میرسد این دوره سی ساله اول آغاز غیبت کبری باشد که کتاب کمالالدین صدوق باید در حدود (360هـ .ق / 71-970 م) نوشته شده باشد. آیا بهتر نبود که اصلاً امامی در روی زمین نباشد تا آنکه تا زمانی که خدا بخواهد در پرده غیبت به سر برد؟ از همه بالاتر، علما و متکلمان شیعه کوشیدند تا در آثار متعدد خود درباره غیبت امام دوازدهم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) به این سؤال بنیادی پاسخ دهند. باید توجه داشت که در این دوره کلام منزلی در اوج خود قرار گرفته بود و ابن بابویه هم در تشخیص اثر پذیری روش کلامی در اثبات امامت امام دوازدهم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) کم نمیآورد. انتقال مباحث از اثبات روائی امامت و غیبت امام دوازدهم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) به بحثهای کلامی مصلحت زمانه بود که ابن باویه آن را تشخیص داد و از متکلمان امامیه مانند ابوسهل نوبختی در دفاع از آئین امامت و توجیه موضوع غیبت بهره گرفت. البته کلامی که او متذکر شد موضوعاتی را که در فصل بعدی بررسی خواهد شد را در بر نمیگرفت. در عین حال، از مباحث عمده آن موضوع عصمت امام مطرح بود. ابن بابویه به سادگی آن را ضرورتی برای امام حقیقی مفترض الطاعه میداند بنا به نظر ابن بابویه، عصمت امری خارج از وجود امام نیست تا بتوان آن را دید یا شهود کرد. اگر شخص امامی را به امامت پذیرد اما عصمت او را انکار کند، در حقیقت نمیتواند اعتقاد راسخی به امامت داشته باشد. در اینجا استفاده از عصمت به عنوان شایستگی ذاتی امام لازمه امامت بوده که پذیرش امامت امام غائب را در پیدارد و کلاً بسط جدیدی در نوشتارهای امامیه این دوره در مقاله با ارائه نعمانی در دوره قبلی به شمار میآید. نعمانی درباره عصمت و معصوم بودن امام میگوید: امام معصوم، مؤید به تأییدات الهی استوار است و از هر خلل، ضلال عناد و ختل مصون میباشد. او به این ارزشها آراسته شد و از پلیدیها پیراسته است چون او حجت حق بر بندگان خدا و شاهد خدا بر مخلوقاتش بوده و این فضل الهی است». تأثیرات غیبت کامل نویسندگان امامی بر این باورند که غیبت تامه (کامل) پس از پایان دوره نیابت خاصه چهار سفیر امام دوازدهم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) آغاز شد. در دوره غیبت دوم امام زمان(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) هیچ نائبی را منصوب نفرمودند و «امر در دست خداست» تا آنکه امام دوباره ظهور فرماید. در این دوره واسطه غیرمستقیم بین امام و شیعیان در مسئولیت روات قرار میگیرد و اینان وظائف نواب خاص امام را انجام میدهند، بیآنکه مسئولیت نیابت را عهدهدار باشند. و در دورههای بعدی صورت گرفته است. مسأله عدم مشروعیت دولت اسلامی به ویژه آنانکه حاکمان شیعی دارند تقریباً به همان دوره بر میگردد که در آن طبقات مذهبی حدیث حجت روات بر مردم در غیاب امام، که او هم به همین ترتیب حجت بر آنها باشد را تفسیر میکردند. در منابع بعدی امامیه، بحثهای فراوانی در گستره قدرت روات به عنوان نواب عام امام دوازدهم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) مطرح بوده است. دلیل این بحثها آن بود که نیابت فقها در مرحله بعدی غیبت تامه این سؤال را مطرح میساخت که آیا نقش سیسای مجتهد مشروعیت دارد یا این امر فقط به شخص امام معصوم غائب(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) محدود میشود. با طولانی شدن غیبت عقیدهای در بین علمای برجسته امامیه تکوین یافت که اموری چون تشکیل حکومت، اعلام جهاد در موارد خاص یا اقامه جمعه فقط در اختیار امام معصم یا شخص منصوب از جانب آن حضرت است و چون فقها در دوره غیبت کبری مستقیماً توسط امام دوازدهم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) منصوب نشدهاند، اینگونه مسئولیتها را برایشان نمیتوان متصور شد. شیخ محمدحسن نجفی (متوفی 1266 هـ.ق / 49- 1848م)، معروف به صاحب جواهر، فقیه برجسته دوره قاجار، اعلام میدارد که آن دسته از فقهائی که اقامه جمعه را حتی در دوره غیبت واجب عینی دانستهاند بیآنکه نمازگزاران جمعه احتیاطاً نماز ظهر را هم ادا کنند در گرو «خب ریاست و سلطنت در بلاد عجم» بودهاند. در حالی که بسط قدرت فقهای امامیه در جوامع سنی مذهب و تحت حاکمیت سنن مشکلی به وجود نمیآورد، در جوامع شیعی به ایجاد تعارض و جنگ قدرت بین شاه شیعی و مجتهدان، که هر دو، به نحوی مدعی نیابت امام عصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) در حوزههای مسئولیت امام معصوم(علیه السلام) اعم از قضائی و اجرائی بود را داشتنند. یادآوری این نکته راهگشاست که منابع اصیل امامیه در خصوص عدم مشروعیت رژیمهای سیاسی در دوره غیبت سکوت اختیار کردهاند. بسط بعدی تمایزی معمول را بین نظر و عمل قائل میشود. دانشمندانی چون کدی لمبتن (Keddie Lambtaon) و حامد آلگار (Hamed Algar) موضوع این رقابت بین مسئولیت مذهبی و سیاسی را در دورههای بعدی صفوی و قاجاری را تماماً بحث کردهاند. اما این دانشمندان به دوران نخستین شکلگیری نظاممند آئینهای امامت به ویزه آئین مهدویت(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) نپرداختهاند. به منظور دستیابی به تصویر کامل و روشنی از بسط این مرحله در تاریخ ایران بررسی دوره آغازین امری اساسی خواهد بود. دو نوع غیبت (صغری و کبری) نتیجه تکامل تدریجی آئین امام غائب است که اساساً قائم بوده و مهدی است و چهره نجاتبخش انتهای تاریخ است و در آخرالزمان ظهور خواهد فرمود. همچنین بسط نهادینه دیگری منطبق با نیابت نواب خاص امام(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) در طول غیبت صغری به وسایط غیرمستقیم امام (روات) در دوره غیبت کبری روی داد. این بسط جدید از اهمیت بسیاری برخوردار است و مفروضات خود را مطرح میسازد. طولانی شدن غیبت امام عصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف)، از یکسو، قدرت زیادی برای فقهاء شیعه به وجود آورد تا با اختیار کامل به سیستمسازی و سازماندهی مورد نظر در جوامع شیعی اقدام کنند. در نتیجه، آثار عمده شیعی در این دوره گردآوری و تدوین گردید. از سوی دیگر، فقها با مسأله بسیار ظریف احراز نیابت عام امام غائب مواجه شدند و تنها با شناسائی این مسئولیت توسط شیعیان بود که میتوانستند اقدامات خود را به عنوان وسائط مستقیم و یا غیرمستقیم امام زمان(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) توجیه و تأیید نمایند.