جمعههایی که تو نیستی، تو دلم، انگاری آشوبِ روز محشره یه جوری هوای غربت میگیرم، انگاری غروبِ روز محشره همه چی رنگ بد خاکستری، همه چی رنگ شکستن میگیره امیدای زندهی تو دل من، با غروب، دوباره از نو میمیره کاش تو این آسمون بیانتها، دل من یه گوشه جا داده بشه پشت این ستارههای کاغذی، راس راسی ستارهای زاده بشه صورتش مثل تو باشه، مث تو: ساده و روشن و پاک و آفتابی بدرخشه تو جهان روسیاه، بدرخشه تو شبای بیخوابی یه ترانه بخونه تو گوش من، من براش غصههامو گریه کنم تلخی روزای بیعبورشو، تلخی جمعهها رو گریه کنم بگه این ابر سیاه گریهدار چرا از تو آسمون رد نمیشه میگذره تلخی این تنگ غروب یا میمونه پشت شیشه همیشه ... اما باز چشمای من تو فکر اون روزای با تو وُ از تو روشنه توی سینه، قلب بیقرار من، مث یه زندونیه، مثل منه!