شب روی پنجره چادر میکشهنفس خونه دیگه درنمییآدهر چی فال گریهها رو میگیریمچیزی از تنهایی بهتر نمییادپشت پلکای همیشه بستهمونواسهی قشنگیا جا نداریمهمهی دنیا رو هم به ما بِدَنسهمی از ترانه اما نداریمتوی شبپرسهی کوچههای دورآخرش ماهِمونو گم میکنیمیکی فانوسی بده به دستمونما داریم راهِمونو گم میکنیمکوچهها رو یکی آبی بکشهمسیر دریا به ما نمیخورهچرا از هقهق این پنجرههاهیچکسی این روزا جا نمیخورهمن صدای تشنهی پنجرههامآخرین هق هقمو نمیشنویندارم التماس بارون میکنمدستای عاشقمو نمیشنوینابرا آبستن یه ترانهاندآسمون از شب بارون میخونهنبض جادههای بارونی شهرداره از اومدن اون میخونه