خسته شدم بس که نگاهت رو باتسبیح بیبی استخاره کردمبس که لب غصهی حوض مغرببغضامو هر شب پاره پاره کردمبابا میگه کوچهی بنبست مااز عشق تو یه عالمه شهید دادیه شب تو خوابِ خادمای مسجدیه خانومی ظهورتو نوید دادمن که دیگه هیچی نموند از دلمبس که امیدام همه ناامید شدهی کوچهها رو آب و جارو زدیمهی چِشِ تاق نصرتا سفید شدهرچی که گل چادر نماز من داشتاشکای روز و شب اونا رو بردنباغچهی پیر و خستهمون خمیدهگلدونامون که خیلی وقته مُردن...میگن اگه به حرمت اباالفضلقسم بدیم صاحب روزگارو«نه» نمیگه به بغضای تلخمونسر مییاره قصهی انتظاروباید بگیم دلاور محلهکه دستشو تو جبهه جا گذاشتههمون که جز یاد تو خیلی وقتهرو تموم زندگی پا گذاشتهنماز بارون بخونه برامونپشت سرش قسم بدیم ما همهتو رو به دستای علمدار عشقبسه جدایی پسر فاطمه!