چکیده
از آنجا که مهدویت دارای بعد سیاسی است و طبق اِخبار پیامبر اکرم مهدی موعود با برقراری حکومت عدل، بشر را از ظلم و بیعدالتی خواهد رهانید، عباسیان با آگاهی از این مسئله و با بهرهبرداری از قرابت نسبی خود با رسول خدا و اهلبیت، کوشیدند قیام خویش را انقلاب مهدوی و حکومتشان را حکومت عدل موعود نشان دهند. آنان به همین منظور در روایات مبشّر به ظهور امام مهدی دست بردند و ضمن تحریف آنها در موضوعاتی مانند تبار و نسب مهدی موعود، سفیانی و رایات سود به جعل احادیث پرداختند. دستمایه اصلی اخبار مجعول و محرف در این زمینه، افزون بر احادیث صحیح نبوی درباره مهدویت، برخی اخبار صادره درباره پیشگویی حوادث آینده بود. تقارن زمانی قیام عباسیان و استقرار حکومت آنان با دوره تدوین روایات اهلسنت، موجب شد این روایات جعلی و محرّف به مصادر روایی عامه راه یابند و احادیث مهدویت تلقی شوند و از همینرو در مصادر روایی اهلسنت احادیث متعددی وجود دارند که با ارزیابی دلالی آنها مشخص میشود بخش قابل توجهی از آنها _ بهویژه در بحث علامات ظهور- مقبول و معتبر نیستند. وجود اینگونه اخبار در منابع روایی آفتی به شمار میرود که وجهه روایات صحیح نبوی در بشارت به ظهور مهدی منتظر فاطمی را میتواند غبارآلود نشان دهد و سبب تضعیف اعتقاد به این عقیده اصیل اسلامی مبنی بر قطعیت قیام منجی عدلگستر در آخرالزمان گردد. بر همین اساس، نقد آنها ضروری است.
مقدمه
توجه به پیوند حوادث تاریخی با مضامین روایات موجود در منابع روایی، ضرورتی است که در مقایسه با نقد سندی روایات، مغفول واقع شده است؛ حال آن که دورۀ تدوین روایات اهلسنت، هنگامۀ تحولات بزرگ سیاسی و اجتماعی در سدههای نخست تاریخ اسلام بوده است و در این تحولات تأثیرات شگرفی در منابع روایی بر جای گذاشتهاند. عباسیان _ که خود را منتسب به پیامبر اکرم نموده و دولت خود را حکومت موعود نبوی مینمایاندند _ در شکلگیری برخی از روایات بهخصوص در زمینۀ منجی موعود نقش بزرگی ایفا کردند و با استفاده از امکانات حکومتی اقدامات گستردهای در جعل و تحریف روایات معمول داشتند. در این تحقیق بر آن شدیم که بر اساس مبانی حقه برگرفته از مکتب اهلبیت به ارزیابی نقش عباسیان در جعل و تحریف روایات مهدویت بپردازیم.
بیان مسئله و ضرورت
پیشبینی و پیشگویی حوادث آینده، همواره اهمیتی سرنوشتساز داشته و از اینرو، گاه ساحران و طالعبینان و گاه اندیشهگران مجرب اقوام، هر یک به گونهای، از فرایند رخدادها و آیندۀ پدیدههای طبیعی و اجتماعی سخن گفتهاند و پیشبینی حادثهها و نقشآفرینی شخصیتهای فراتاریخی در جهانبینی دستهای از اقوام به عنصری ملموس بدل شده است. از سوی دیگر، حدیث در بنای علوم اسلامی نقش اساسی بر عهده دارد و بعد از قرآن کریم، دومین منبع شئون اعتقادی و احکام اسلامی به شمار میرود و در تفسیر قرآن و بسط و توسعه علوم و معارف دینی به آن رجوع میشود. یکی از نقاطی که این دو موضوع با هم ارتباط مییابند، موضوع مهدویت است؛ زیرا شاخهای از حدیث به مهدویت مربوط است و مهدویت نیز انعکاس دهنده آیندهنگری در اسلام است.
با توجه به اهمیت مهدویت و نتایج سیاسی و اجتماعی آن و نیز همزمانی ممنوعیت نگارش و نقل حدیث پس از رحلت پیامبراکرم و جعل و تحریف گسترده روایات بهویژه در دوره خلافت معاویه (معارف، 1387: 98 به بعد) و همدوره بودن تدوین روایات اهلسنت با سقوط دولت اموی و استقرار دولت عباسی (همو: 110) روایات زیادی در حوزه مهدویت جعل و تحریف شدند و در کنار روایات معتبر به منابع روایی اهلسنت راه یافتند.
ابنحماد _ از مؤلفان متقدم _ و سیوطی _ از مؤلفان متأخر اهلسنت _ بسیاری از اینگونه روایات را با این تلقی که شامل اخبار مهدویتاند به ترتیب در کتابهای الفتن و العرف الوردی فی اخبار المهدی جای دادند.
اما افزون بر اشکالات متعدد سندی که در بیشتر این روایات به چشم میخورد، قرائن دلالی همچون نداشتن مؤید در روایات معصومین ، مطابقت مضمون بخشی از روایات با وقایع ضبط شده تاریخی، اعتنا نکردن علمای بزرگ بهخصوص دانشمندان امامیه و ... گویای آن است که این اخبار اعتبار روایی لازم را ندارند و از اینرو نمیتوانند به عنوان روایات معتبر و مقبول مهدویت تلقی شوند؛ چنانکه قرائن دیگری نشاندهنده آن است که عباسیان در جعل و تحریف این دسته از روایات مؤثر بودهاند. از اینرو در این نوشتار بر آنیم در جهت روشنسازی نقش عباسیان در جعل و تحریف این روایات به ارزیابی نمونههایی از آنها بپردازیم.
روش تحقیق
روش کار در این تحقیق، کتابخانهای است. همچنین این تحقیق در مرحله اول مبتنی بر اطلاعات و دادههای روایی از منابع اهلسنت و شیعه و در مرحله دوم، دادههای تاریخی موجود در منابع معتبر و دست اول تاریخ اسلام است. این دادهها بر اساس نقد دلالی و در برخی موارد با توجه به وضعیت سندی روایات مورد تحلیل و کاوش و نتیجهگیری قرار گرفتهاند.
مفاهیم
1. مهدویت
مهدویت مصدر جعلی از مهدی و از نظر لغوی به معنای مهدی بودن است (دهخدا، 1372: ذیل واژه مهدویت). مهدویت در مفهوم، مداخله خداوند در تاریخ بشر _ از طریق تعیین مهدی (شخص هدایت شده) برای رهایی مردم از ظلم و ستم در آخرالزمان _ و ویژگی مهم بحث نجات و رستگاری در اسلام است. امیدها و انتظارات مربوط به مهدویت، همواره بخشی از اعتقاد اولیۀ مسلمانان به حضرت محمّد به عنوان پیامبر آخرالزمان به شمار رفته است (ساشادینا، 1384: 167).
2. عباسیان
علی بن عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب جدّ خلفای عباسی و از بزرگان تابعین، چون از نایل شدن فرزندان و نوادگان خود به خلافت در نزد ولید خلیفه اموی سخن گفت، مضروب و زندانی شد و در زمان هشام از دنیا رفت (زرکلی، 1980: ج4، 302 - 303). محمد _ فرزند وی، معروف به ابوالعباس _ پدر دو خلیفه اول عباسی بود (صفدی، 1420: ج4، 77). عباسیان _ که از آنان به بنیعباس نیز تعبیر میشود _ عنوان سلسلهای است مشتمل بر حاکمانی از نسل علی بن عبدالله بن عباس که حکومت آنها با تمهیدات گسترده ابومسلم خراسانی و در پوشش عنوان خلافت اسلامی در سال 132ق با بیعت رسمی با فرزند کوچکتر علی بن عبدالله بن عباس معروف به سفاح _ که عبدالله نام داشت _ به عنوان اولین خلیفه عباسی آغاز شد (ذهبی، 1407: ج8، 336) و پس از حدود 524 سال حکومت، با مرگ مستعصم _ آخرین خلیفه عباسی _ منقرض شد (نک: طقوش، 1380: 39).
3. حدیث جعلی
حدیث جعلی، موضوع سخنی دروغ و ساختگی است که از سوی جاعل وضع و ساخته شده و بدترین نوع حدیث ضعیف است (میرداماد، 1422: 277).
4. حدیث محرّف
اگر تغییرات عمدی حاصل در متن روایت اعم از افزایش، کاهش یا تبدیل حرفی به
حرف دیگر که در اثر آن مدلول و معنای مدنظر معصوم تغییر یابد، روایت را محرَّف مینامند (همو: 205).
جعل و تحریف حدیث از سوی عباسیان در حوزه مهدویت
1. جعل تبار عباسی برای امام مهدی
پیامبر اکرم با آگاهی غیبی از نیل نوادگان عموی خود عباس به حکومت در آینده، بر مشروعیت آنان خط بطلان کشید و ضمن استعمال لفظ «ویل» درباره آنان (نک: نعمانی، 1397: 248) ناصواب بودن اقدامات و فعالیتهای آنان در آینده را گوشزد کرد. با این همه، عباسیان قیام خود را با شعار «الرضا من آل محمد» آغاز کردند و آن را استمرار بخشیدند و در نهایت پس از برپایی رسمی خلافت خود ادعا کردند که از اهلبیت هستند. آنان حتی ابومسلم را نیز به عنوان یکی از اهلبیت به خراسان فرستادند و در پی اعزام وی از سوی ابراهیم بن محمد بن علی بن عبدالله بن عباس به خراسان، او را به صراحت «رجل من اهل البیت» خواندند (دمشقی، بیتا: 10: 28).
عباسیان برای مشروعیتبخشی به خلافت خود و جلب نظر تودههای مردم مسلمان دست به جعل و تحریف روایات زدند و بر خلاف روایات صحیحی که نسب مهدی موعود را به پیامبر اکرم و امام علی میرسانند (برای نمونه نک: صدوق، 1395: ج1، 286)، روایاتی برساختند و امام مهدی را منحصراً از سلاله عباس عموی پیامبر اکرم معرفی کردند.
نمونه این گونه روایات، حدیثی است که از قول کعب نقل شده و ابنحماد آن را در الفتن آورده است. این حدیث در العرف الوردی نیز از سوی سیوطی از همان مصدر نقل شده است:
حدثنا الولید عن شیخ عن یزید بن الولید الخزاعی عن كعب قال: المهدی من ولد العباس. (مروزی، 1412: ج1، 373؛ سیوطی، 1387: 91، ح188)
این روایت از نظر سندی مقطوع است و کعب متهم به وارد کردن اسرائیلیات در روایات است و خود به طور ضمنی به این نکته اقرار کرده است (نک: سیوطی، 1387: 87، ح174). وجود ولید بن مسلم که تضعیف شده (عسقلانی، 1415: ج2، 289؛ ذهبی، بیتا: ج1، 303) و نیز فردی مجهول تحت عنوان «عن شیخ» در سند روایت (مروزی، 1412: ج1، 373) موجب بیاعتباری آن است (عمیدی، بیتا: 28). در الفتن روایتی با سند مشابه نقل شده که منصور، مهدی و سفاح را از نسل عباس معرفی کرده است:
حدثنا الولید عن شیخ عن یزید بن الولید الخزاعی عن كعب قال: المنصور والمهدی والسفاح من ولد العباس. (مروزی، 1412: ج1، 400)
روایت دیگری نیز وجود دارد که به عثمان منسوب است و در آن از قول پیامبر اکرم، امام مهدی از نسل عباس معرفی شده است:
عن عثمان بن عفان: سمعت النبی یقول: المهدی من ولد العباس عمّی. (سیوطی، 1387: 113، ح252)
سیوطی به نقل از دارقطنی آن را حدیثی غریب خوانده که فقط محمد بن ولید _ مولی بنیهاشم _ آن را نقل کرده است (نک: همو: 113). سخن دارقطنی، از سوی ابنحجر نیز نقل شده است (نک: هیتمی، بیتا: 21). منظور از بنیهاشم نیز در این سخن بنیعباس است (عمیدی، بیتا: 30) که همین موضوع نیز قرینهای بر مدعای ماست. سیوطی در جایی دیگر درباره محمد بن ولید میگوید: «وکان یضع الحدیث» (سیوطی، 1371: ج1، 239)؛ چنانکه وی متهم به سرقت و تقلب در اسانید و متون روایات است (جرجانی، 1409: ج6: 285).
با این همه، روایاتی که به صراحت امام مهدی را از نسل عباس میدانند مردودند؛ زیرا در تعارض با روایات قطعی و متواتری هستند که امام مهدی را از نسل پیامبراکرم امامعلی و حضرت فاطمه زهرا میدانند. علمای اهلسنت نیز به چنین مفهومی تصریح کردهاند (از جمله نک: هیتمی، بیتا: 22). در العرفالوردی، پنجاه حدیث صراحتاً یا تلویحاً، تبار امام مهدی را نبوی دانستهاند؛ افزون بر آنکه در مجموع، درباره تبار فاطمی امام مهدی ، 182 روایت از مصادر اهلسنت و شیعه نقل شده است (صافی گلپایگانی، بیتا: 191 به بعد).
تحریف در سند برخی روایات صحیح نیز از اعمال جاعلانه بنیعباس قلمداد میشود؛ احادیثی که با الفاظی چون «منّا»، «منّا اهل البیت»، «منّی»، «من عترتی» و امثال آن، امام مهدی را از اهلبیت ذکر میکنند، همگی از پیامبراکرم یا امامعلی نقل شدهاند و راوی به نام این بزرگواران در سند تصریح کرده است. جالب آنکه هیچیک از این روایات از طریق ابنعباس نقل نشدهاند. اما در این میان چند روایت وجود دارند که در عین اشتمال بر این الفاظ، فاقد اتصال به معصومند و همه موقوفاً به ابنعباس ختم میشوند.
یکی از این روایات حدیثی به این قرار است:
حدثنا ابن عیینة عن عمرو عن أبی معبد عن ابن عباس قال: المهدی شابّ منّا أهل البیت. قال: قلت: عجز عنها شیوخكم ویرجوها شبابكم، قال: یفعل الله ما یشاء. (مروزی، 1412: ج1، 369؛ سیوطی، 1387: 77، ح144)
در روایت دیگر نیز چنین آمده است:
حدثنا الولید وغیره عن عبد الملك بن أبی غنیة عن المنهال بن عمرو عن سعید بن جبیر عن ابن عباس قال: المهدی منّا یدفعها إلی عیسی بن مریم. (مروزی، 1412: ج1، 370؛ سیوطی، 1387: 77، ح145)
بر اساس تتبّع ما در مصادر روایی شیعی و اهلسنت، روایت دیگری که امام مهدی را اینگونه به اهلبیت منتسب کند و متصل به معصوم نباشد، وجود ندارد. به این معنا که هرگاه کسی چنین مضمونی را بیان کرده، به دلیل حساسیت موضوع، گوینده حدیث را نیز صراحتاً معرفی کرده است که یقیناً یکی از آبای طاهرین آن حضرت هستند. اما حتی در سند یکی از روایات منقول از ابنعباس، نامی از آن بزرگواران موجود نیست.
ارزیابی این قرائن، در کنار تحلیل حوادث تاریخی مراحل شکلگیری عباسیان، موجب تردید در صحت این روایات است؛ چنانکه گمان میرود همه آنها، با هدف انتساب امام مهدی به عباس بن عبدالمطلب، از سوی بنیعباس ساخته شدهاند؛ زیرا اگر روایت به نقل از پیامبراکرم بود، چون لفظ «منا اهل البیت» در آنها آمده، باید به نقل از پیامبراکرم تصریح میشد. اما اینگونه نشده و به احتمال زیاد همانگونه که مخالفان اهلبیت دایره توقیفی مصادیق اهلبیت را علاوه بر زنان پیامبراکرم به آلعقیل و آلجعفر و آلعباس و... توسعه دادهاند (سیوطی، 1404: ج5: 199)، در این زمینه نیز هدف آن بوده که امام مهدی را از نسل عباس معرفی کنند.
موضوع دفع امر به حضرت عیسی بن مریم در موضع رسمی بنیعباس، در هنگام اعلان برپایی حکومتشان مطرح شده است. داود _ عموی سفاح _ در روز گرفتن بیعت برای وی از مردم کوفه، سخنرانی کرد و گفت: «بدانید که بعد از پیامبر هیچکس بر منبر شما بالا نرفته که خلیفۀ بر حق باشد، مگر امیرمؤمنان علی و امیرمؤمنان عبدالله بن محمد [سفاح]» و در آن هنگام با دست خود به سفاح اشاره کرد و ادامه داد: «بدانید که این کار در دست ما خواهد بود، تا آنکه آن را به حضرت عیسیبنمریم بسپاریم» (ابناثیر، 1371: ج15، 45).
روایت دفع امر به حضرت عیسی یا مضمون مشابه آن، در مصادر روایی شیعی سابقه ندارد. این روایت با متن مشابه در الفتن نیز آمده که روایت نقل شده از سوی سیوطی را با تردید بیشتر مواجه میسازد، در روایت الفتن، ابنعباس گفته است:
... به خدا سوگند که بعد از آن، سفاح، منصور و مهدی از ما خواهند بود که او (مهدی) امر را به عیسی خواهد سپرد. (مروزی، 1412: 1: 400)
شاید گمان رود که این روایات از پیامبراکرم صادر شده و بنیعباس از آنها در جهت منافع خود سوء استفاده کرده و خود را به آنها تطبیق دادهاند؛ اما نهتنها نقل آنها بدون ذکر نقل از پیامبراکرم از سوی ابنعباس، آن هم با لفظ «منّا اهل البیت» این گمان را تضعیف میکند، قرینه دیگری نیز بر ردّ این احتمال وجود دارد. این قرینه شامل روایات دیگری است که بر اساس آنها ذریه ابنعباس _ که به مدد سیاهپوشان خراسانی حکومت را به دست میآورند _ امر را در نهایت به حضرت عیسیبنمریم میسپارند! یکی از این روایات موضوعه، از سوی منصور خلیفه عباسی، از طریق آبای وی، به نقل از پیامبراکرم نقل شده است که پیامبر اکرم به عباس فرمود: «هنگامی که فرزندان تو در سواد ساکن شدند و سیاه پوشیدند و شعیانشان اهل خراسان بودند، امر (حکومت) همواره در آنها خواهد بود تا آن را به عیسی بسپارند.» این روایت در تاریخ الخلفاء نیز آمده و در کتاب الموضوعات هم جزو روایات جعلی ذکر شده است (نک: ابنجوزی، 1386: ج2، 35؛ سیوطی، 1371: ج1، 19).
بنا بر این میتوان دریافت که این اقدامات، در صدد فراهم کردن زمینهای بود که عباسیان برای مشروعیت بخشیدن به خلافت خود به آنها دست زدند و از اینرو برای دستیابی به هدف خود، روایات زیادی جعل کردند. سیوطی روایاتی از این دست را در مجموعه احادیث جعلی معرفی کرده است (نک: سیوطی، 1371: ج1، 19)؛ مانند روایتی که پیامبر اکرم برای نصرت عباس و فرزندانش دعا کرده است (همو). ابنجوزی هم برخی روایات جعلی در فضیلت عباسیان را نقل کرده و به ساختگی بودن آنها تأکید کرده است (نک: ابنجوزی، 1386: ج2، 33).
2. بهرهبرداری از روایات موضوع و محرف بنیحسن
کسانی که امام مهدی را از نسل امام حسن میدانند، عموماً معتقدند که پدر ایشان عبدالله نام دارد. اما دلالت روایات مورد استناد این عده با نص پیامبراکرم و امامان معصوم مبنی بر اینکه امام مهدی فرزند امام حسن عسکری است در تعارض است. در مصادر روایی متقدم شیعی نیز روایتی وجود ندارد که بیان کند نام پدر امام مهدی عبدالله است. سیوطی در العرف الوردی چند روایت از پیامبر اکرم نقل کرده که نام پدر مهدی موعود را عبدالله ذکر کردهاند (سیوطی، 1387: 55، ح82، 110، ح247 و 102، ح225).
روایاتی نیز وجود دارند که با عبارت «اسم أبیه اسم أبی» از قول پیامبراکرم پدر موعود را با پدر پیامبر اکرم همنام معرفی میکنند؛ به این معنا که نام پدر موعود، عبدالله است. نمونهای از اینگونه روایات چنین است:
عن عبدالله بن مسعود عن النبی قال: لو لم یبق من الدّنیا إلّا یوم لطوّل الله ذلك الیوم حتّی یبعث فیه رجل من أهل بیتی یواطیء اسمه اسمی واسم أبیه اسم أبی یملأ الأرض قسطاً وعدلاً كما ملئت ظلماً و جوراً. (سیوطی، 1387: 21، ح9؛ برای آگاهی از روایات مشابه نک: همو: 23، ح11، 31، ح25، 46، ح60 و 75، ح136)
ظاهر این روایات در تعارض با احادیثی است که امام مهدی را فرزند امام حسن عسکری میدانند. اما اغلب اهلسنت نهتنها آنها را میپذیرند، بلکه دلیلی بر رد قول امامیه میدانند (برای نمونه نک: مناوی، 1356: ج5، 332). پذیرش دلالت ظاهری این روایات به دلیل تعارض با روایات متواتر که نام پدر امام مهدی را حسن میدانند (صافی گلپایگانی، بیتا: فصل 2 و 3) و اشکالات دلالی و سندی دیگر (همو: 232؛ اربلی، 1381: ج2، 477) مردود است.
برخی اینگونه روایات را تأویل میکنند (صافی گلپایگانی، بیتا: 235)؛ چنانکه عدهای به وقوع تصحیف در آنها معتقدند (همو: 233 و 235؛ مجلسی، 1404: ج51: 86 و 104) و نهایتاً قول به وقوع تحریف (نک: مجلسی، 1404: ج51، 86؛ اسماعیلی، 1378: 255) دیدگاه دیگری است که به صحت نزدیکتر به نظر میرسد.
افزودن این عبارت در روایات با توجه به سبق زمانی و قرائن تاریخی از سوی بنیحسن محتملتر است. با این همه، بعید نیست که در ترویج و انتشار روایات حاوی این جمله اهل سیاست نیز نقش داشته باشند؛ به طوری که در ابتدای خلافت بنیعباس و قیام آنها بر ضد امویان، جاعلان حدیث به دستور ایشان یا برای نزدیک شدن به عباسیان روایاتی در جهت تأیید روشها، اندیشهها و سیاستهای آنها و نشان دادن کارهای باطل بنیامیه وضع کردند و از این راه جایگاه ایشان را در میان مردم تقویت نمودند (صافی گلپایگانی، بیتا: 232 و 233).
احتمال دیگر نیز آن است که عباسیان از روایات محرّف پیشین به نفع خود بهرهبرداری کرده باشند؛ یعنی مشخصاً درباره روایاتی که حاوی عبارت «و اسم ابیه اسم ابی» هستند؛ اگرچه خود دست به تحریف نزدهاند، از روایاتی استفاده کردهاند که پیشتر از سوی هواداران محمد بن عبدالله تحریف شده بود؛ چنانکه منصور دوانیقی نیز به کمک اینگونه روایات محرف، پسر خود محمد را مهدی خواند (اصفهانی، 1362: ج1، 360-361).
3. سوء استفاده از مهدویت در القاب خلفای عباسی
الف) سوء استفاده از نام مهدی
نام مهدی در روایات متواتر برای قائمآلمحمد ذکر شده است؛ چنانکه در العرف الوردی 178 حدیث حاوی این نام است. بیعت با سفاح _ اولین خلیفه عباسی _ اساساً با ادعای مهدی بودن او صورت گرفت (نک: مسعودی، 1365: 319). در قطعه شعری متعلق به اوایل دوره عباسی، سفاح، مهدی هاشم و دیگران مطرح شده و آمده است:
(یعقوبی، 1362: ج2، 343)
منصور دوانیقی هم نام فرزند خود را مهدی گذاشت (نک: اصفهانی، 1362: ج1، 360 و 361)، بهخصوص آنکه احتمال میداد روزی به مقام خلافت برسد؛ زیرا از پیامبراکرم و ائمه خبر آن را شنیده بود (نک: همو: 303 به بعد). مهدی عباسی نیز کارهایی را انجام میداد که او را مهدی موعود معرفی کند (یعقوبی، 1362: ج2، 395).
ب) جعل یا تطبیق نامهای سفاح و منصور
ابوالعباس اولین خلیفه عباسی در آیین اعلان رسمی حکومت عباسیان، خویشتن را سفاح نامید (نک: معتزلی، 1404: ج7، 153). در عین حال مؤلف الامامة و السیاسة معتقد است سفاح، لقب اولین خلیفه عباسی نبوده، بلکه لقب عموی وی عبدالله بن علی است که در شام کشتار عظیمی از امویان به راه انداخت (دینوری، 1387: ج2، 121).
لقب سفاح در چهار روایت، در سه منبع متقدم شیعی ذکر شده است. در روایتی از امام علی به سفاح تعبیر شده است (عیاشی، 1380: ج2، 326؛ مفید، 1413: 257). حدیث دیگری از امام باقر سفاح را بعد از امام مهدی عنوان کرده (طوسی، 1411: 479)، در حدیثی از امام علی سفاح یکی از ملوک بنیشیبصان عنوان شده (خزاز قمی، 1401: 226) که با توجه به نام بردن از زوراء و انطباق برخی ویژگیهای دیگر، احتمالاً کنایه از خلفای بنیعباس است. روایت دیگری از امام باقر نقل شده است که «قائم، سفاح و منصور از ما هستند» (عیاشی، 1380: ج2، 291). ذکر این روایات از ائمه معاصر بنیامیه به دلیل اشکالات دلالی و سندی و قلّت طرق آنها موجب افزایش تردید در پذیرششان است و بر اساس آنها هرگز نمیتوان پذیرفت که موضوع سفاح از مفاهیم دینی تثبیت شده در مکتب اهلبیت به شمار آید و محتمل است که ساخته عباسیان باشد.
چند روایت نیز با مضمون مشابه روایت یادشده از امام باقر وجود دارند که از گرفتن انتقام خون امام حسین به دست قائم خبر داده و دالّ بر آنند که منظور از منصور در
آیه شریفه 33 سوره اسراء، امام مهدی است (نک: همو: 290؛ کوفی، 1410: 240). تعداد این روایات نیز اندک است و برخی از آنها از طریق جابر نقل شدهاند که موجب ضعف آنهاست؛ زیرا علمای رجالی شیعه با وجود ثقه دانستن جابر عموماً راویان از وی را ضعیف دانستهاند (نک: حلی، 1383: 35). ضمن آنکه با روایت دیگری که منصور را غیر از قائم دانسته مطابقت ندارد.
با آنکه مفهوم مورد نظر امام درباره این نام با آنچه در میان عرب به نام منصور متداول بوده، از جهت پیروزمندی هماهنگی دارد، اما به نظر میرسد خاستگاه این نام در روایات آخرالزمان، فرهنگ و تاریخ عرب بهویژه مردم یمن است. لقب منصور اهمیت بسیار و ریشههای تاریخی عمیقی دارد که به عصر جاهلی و صدر اسلام بازمیگردد؛ زیرا این لقب از گذشتههای دور در جنوب جزیرةالعرب معروف بوده و ذکر آن در روایات و اخبار ملاحم به میان آمده است؛ یعنی او نجاتبخش اسطورهای است که مردم منتظر او هستند. آنگاه این نجاتبخش با نامهایی مانند منصور یمن، منصور حمیر و قحطانی منتظَر ظهور میکند. یکی از مهمترین نتایج گزینش لقب منصور از سوی ابوجعفر دومین خلیفه عباسی نیز این بود که با احساسات عموم مردم، بهویژه قبایل یمنی مطابقت میکرد و همین زمینهساز آن بود که مردم او را منصور حقیقی بپندارند (فاروق، 1383: 157 به بعد، با اندکی تلخیص).
از سوی دیگر، احتمال میرود روایاتی که حاوی نامهای سفاح و منصور در ارتباط با امام مهدی هستند، از سوی عباسیان جعل یا دستکم متأثر از فضای ایجادشده از سوی آنان بیان شده باشند؛ مانند این روایت:
عن عبدالله بن عمرو قال: بعد الجبابرة الجابر ثم المهدی ثم المنصور ثم السلم ثم أمیر العصب. (سیوطی، 1387: 95، ح203)
فاروق نوشته است:
شاید این احادیث در زمان سومین خلیفه عباسی (مهدی) یا اندکی بعد از او ظهور یافتهاند؛ چنانکه بعد از هشتمین خلیفه، در القاب خلفای عباسی لفظ جلاله الله میآمد، مانند المعتصم بالله، المتوکل علی الله، المستعین بالله و... . این لقبها مفهوم مهدوی نداشتند؛ زیرا دولت عباسی دیگر استقرار یافته و دوران جوانی آن سپری شده بود. (فاروق، 1383: 157 به بعد)
بنا بر این به نظر میرسد هدف از جعل روایات حاوی این القاب مشروعیتبخشی به حکومت عباسی و تثبیت عقیده منجیگری خلفای نخستین عباسی بوده است.
در برخی منابع اهلسنت مانند تاریخ الخلفاء نیز روایاتی به پیامبر اکرم نسبت داده شدهاند که حاوی برخی از این نامها بوده و آثار جعل در آنها هویداست. به عنوان مثال در یک روایت پیامبراکرم عباس را «ابوالخلفاء» خوانده و سفاح و مهدی را از نسل او دانسته که عیسی در پی یکی از آنها نماز خواهد خواند (سیوطی، 1371: ج1، 19). روایت دیگری نیز از آن حضرت نقل شده که در العرفالوردی درباره امام مهدی (همو، 1387: 44، ح55) و در تاریخ الخلفاء برای سفاح آمده است (همو، 1371: ج1، 226). همچنین روایتی که بر اساس آن سفاح، منصور و مهدی به آن حضرت منسوب شدهاند (همو: 229). در حدیث دیگری نیز قائم و مهدی دو شخص مستقل و مجزا مطرح شدهاند؛ مهدی برپا کننده عدل است و در آن از منصور و سفاح نیز نام برده شده است (همو).
با توجه به قابلیت انطباق این روایات موضوع، بر خلفای عباسی احتمال دارد پس از اشتهار آنان به این نامها وضع شده باشند. سیوطی نیز در تاریخ الخلفاء، روایات ذکر شده را در میان گزارشات تاریخی دوره عباسی و در ارتباط با آنان ذکر کرده است.
4. تطبیق سفیانی بر امویان همدوره عباسی
مصادر روایی اهلسنت، موضوع سفیانی را بیشتر به صورت داستانی پیوسته طرح کرده و به تفصیل درباره جنگهای او با مردم مناطق گوناگون سخن گفتهاند، چنانکه اگر روایات به صورت مستقل گزارش شود، کسی به ارتباط آنها با سفیانی پی نخواهد برد؛ بهخصوص که در بسیاری از آنها نام سفیانی وجود ندارد (صادقی، 1389: 162).
برخی از اخبار سفیانی قابل تطبیق بر حوادث تاریخی است و بعضاً مطالب نادرستی در آنها به چشم میخورد (همو: 178). به عنوان مثال خروج او در تعدادی از روایات همزمان با دوران بنیعباس ذکر شده است (مفید، 1413: ج2، 368، 371 و 372). همچنین اسامی اشخاص، مانند مروان (مروزی، 1412: ج1، 287)، عنبسه (صدوق، 1395: ج2، 651)، یزید (مروزی، 1412: ج1، 279) و نام مکانها مانند حمص (همو)، قنسرین (صدوق، 1395: ج2، 651)، دمشق (سیوطی، 1387: 49، ح68) و نام قبایل و طوایف همچون کلب (همو: 25، ح15)، قیس (همو: 49، ح68)، بنیعباس (همو: 64، ح110) و... دقیقاً با وضعیت موجود در رخدادهای تاریخی قرنهای اول و دوم، همخوانی و مطابقت دارند. نام و نسب و ویژگیهای سفیانی در روایات، تناقضات فراوان دارد (برای آگاهی از تناقضات درباره نام وی نک: مروزی، 1412: ج1، 279 و 281؛ صدوق، 1395: ج2، 651؛ درباره محل خروج وی نک: متقی هندی، 1989: ج11، 405؛ مروزی، 1412: ج1، 278؛ درباره رفتار سفیانی نک: طوسی، 1414: 661؛ همو، 1411: ج52، 272؛ درباره دوران حکومت سفیانی نک: نعمانی، 1397: 304؛ مروزی، 1412: ج1، 278؛ صدوق، 1395: 651؛ درباره دین و مذهب وی نک: نعمانی، 1397: 306؛ طوسی، 1411: 463).
حجم وسیعی از روایات اهلسنت درباره سفیانی، موقوف و مقطوع است (به عنوان نمونه نک: مروزی، 1412: 282 به بعد؛ سیوطی، 1387: 58 به بعد) و نقلهای معصومین غالباً به ائمهای منسوب است که تا اوایل دوره بنیعباس میزیستهاند؛ به طوری که از امام کاظم و ائمه بعدی در اینباره یکی دو حدیث، بیشتر نقل نشده است (به عنوان نمونه نک: طوسی، 1411: 434 به بعد؛ نعمانی، 1397: 247 به بعد).
درباره سفیانی چند دیدگاه وجود دارد. بر اساس یک دیدگاه خروج سفیانی از محتومات است و همه روایاتی که در این زمینه وجود دارند، معتبر و مقبولند. همانگونه که عمر بن حنظله از امامصادق روایت کرد که فرمود:
پنج علامت ظهور برای قائم وجود دارد، شامل سفیانی، یمانی، صیحه آسمانی، قتل نفس زکیه و خسف در بیداء. (نعمانی، 1397: 252)
بر اساس این دیدگاه، روایاتی که به تفصیل درباره نبردهای سفیانی سخن گفتهاند نیز مقبول بوده و مربوط به آخرالزمان هستند (کورانی، 1383: 101 و 102). گروهی نیز به جای انتظار برای خروج یک سفیانی در آخرالزمان و در آستانه ظهور، به خروج چندین سفیانی اعتقاد یافتهاند (اسماعیلی، 1378: 276؛ مجلسی، 1404: ج52، 250). بنابراین، میتوان گروهی از روایات را ناظر به خروج سفیانی اول دانست و گروهی دیگر را به سفیانی آخرالزمان ارتباط داد. مجلسی نیز در صورت وقوع تصحیف در روایتی از امامباقر، احتمال برداشتِ تعددِ سفیانی را از آن بعید ندانسته است (نک: مجلسی، 1404: ج52: 250). طرح دیدگاه وقوع بداء در روایات سفیانی نیز یکی از احتمالاتی است که منجر به پذیرش روایات این بخش شده است (اسماعیلی، 1378: 311). برخی هم بر آنند که روایات سفیانی همه جعلیاند (اصفهانی، بیتا: ج17: 342).
اما در این میان، دیدگاهی که قابل قبول به نظر میرسد دیدگاهی است برگرفته از احادیث صادره از ائمه اطهار درباره خروج سفیانی که به «اجمال» و بدون ارائه داستانگونه مطالب، در حتمی بودن خروجش سخن گفتهاند و مأخذ آنها مصادر روایی شیعی است
و طرق آنها از نظر تعداد، قابل توجه (کلینی، 1365: ج8، 310؛ طوسی، 1411: 436؛
صدوق، 1395: ج2، 650) و اکثراً مقبولند. اما روایاتی که درباره رویارویی «سفیانی» و «امام مهدی» سخن گفتهاند و در آنها «تفصیل داستانی» به چشم میخورد، ضعیف و مردودند و احتمالاً با الگوگیری از روایات پیشگویی از سوی گروههای مختلف از جمله عباسیان جعل یا تحریف شدهاند.
احتمال میرود بخشی از روایات بهخصوص آنچه در مصادر روایی اهلسنت رواج دارد، مربوط به یکی از امویان از نسل ابوسفیان _ طبق پیشگویی ائمه _ باشد که عباسیان خواستهاند، ظهور او را نشانه حکومت خود معرفی کنند. چند نمونه از این روایات ارائه میشود:
عن ارطأة قال: یدخل السفیانی الكوفة فیستلها ثلاثة أیام ویقتل من أهلها ستین ألفا ثم یمكث فیها ثمان عشرة لیلة یقسم أموالها ودخول الكوفة بعدما یقاتل الترك والروم بقدفنسیا [بقرقیسیا] ثم یبعث علیهم خلفهم فتن فترجع طائفة منهم إلی خراسان فیقتل السفیانی ویهدم الحصون حتی یدخل الكوفة ویطلب أهل خراسان ویظهر بخراسان قوم تذعن إلی المهدی ثم یبعث السفیانی إلی المدینة فیأخذ قوما من آل محمد حتی یؤدیهم الكوفة ثم یخرج المهدی ومنصور هاربین ویبعث السفیانی فی طلبهما فإذا بلغ المهدی و منصور الكوفة نزل جیش السفیانی الیهما فیخسف بهم ثم یخرج المهدی حتی یمر بالمدینة فیستنقذ من كان فیها من بنیهاشم وتقبل الرایات السود حتی تنزل علی الماء فیبلغ من بالكوفة من أصحاب السفیانی نزولهم فیهربون ثم ینزل الكوفة حتی یستنقذ من فیها من بنیهاشم ثم یخرج قوم من سواد الكوفة یقال لهم العصب لیس معهم سلاح إلا قلیل وفیهم بعض أهل البصرة قد تركوا أصحاب السفیانی فیستنفذون ما فی أیدیهم من سبی الكوفة وتبعث الرایات السود بالبیعة إلی المهدی. (سیوطی، 1387: 58، ح91)
آنچه در متن روایت آمده، با حوادث تاریخی قرن دوم _ که در جریان آن بنیامیه با قیام عباسیان سرنگون شدند _ تا حدود زیادی مطابقت دارد. یعقوبی نوشته است:
محمد بن قسری، کوفه را برای بنیهاشم گرفته و دعوت آنها را علنی کرد و بنیامیه و هوادارانشان را از کوفه پراکنده ساخت و سیاه را آشکار کرد. (یعقوبی، 1362: ج2، 322)
این موضوع احتمال جعل این خبر را از سوی عباسیان تقویت میکند. قرار گرفتن دو نام مهدی و منصور در کنار هم و گریختن آنها و رسیدنشان به کوفه نیز از مواردی است که به رد روایت کمک میکند. طبق نصوص معتبر، امام مهدی از مکه و از کنار خانه خدا ظهور میکند و پیش از آن، کسی از آن حضرت اطلاعی ندارد (نک: مفید، 1413: ج2، 379). ضمن آنکه وجود شخص دیگری تحت عنوان منصور، همراه امام مهدی مردود است. علاوه بر آنکه منبع این روایت، نه مصادر روایی متقدم اهلسنت و شیعه که الفتن است و قابل اعتماد نیست. همچنین اشکال عدم اتصال به معصوم نیز آن را فاقد اعتبار ساخته است.
حدیث زیر هم با حوادث تاریخی مطابقت زیادی دارد و میتواند ساخته عباسیان باشد:
عن علی بن ابی طالب قال: إذا خرجت خیل السفیانی إلی الكوفة بعث فی طلب أهل خراسان ویخرج أهل خراسان فی طلب المهدی فیلتقی هو والهاشمـی برایات سود علی مقدمته شعیب بن صالح فیلتقی هو و السفیانی بباب اصطخر فتكون بینهم ملحمة عظیمة فتظهر الرایات السود وتهرب خیل السفیانی فعند ذلك یتمنی الناس المهدی و یطلبونه. (سیوطی، 1387: 64، ح111)
در این صورت منظور از سفیانی، مروان آخرین خلیفه اموی است و عباسیان نیز چنانکه سفاح اولین خلیفه بنیعباس را مهدی معرفی کردهاند (مسعودی، 1365: 319)، برای تثبیت این مفهوم، از خلیفه اموی نیز به سفیانی تعبیر کردهاند. قرینه تاریخی دیگر آنکه سفاح قبل از اعلام رسمی خلافت، مدتی از ترس حکومت اموی در کوفه پنهان بود و جز گروهی اندک، دیگران _ حتی سپاهیان _ از او اطلاع نداشتند (یعقوبی، 1371: ج2، 323). منظور از قوای خراسان هم _ که با پرچمهای سیاه به سمت عراق آمدند _ نیروهای ابومسلماند؛ چنانکه مراد از بنیهاشم و هاشمی در بسیاری از روایات، همان بنیعباس است (صادقی، 1389: 226). نیروهای خراسانی در مناطق زیادی با امویان و طرفدارانشان درگیر شدند که بعید نیست آنچه در روایت آمده از این قبیل رویاروییها باشد.
به هر حال احتمالاً متن روایت پیشگویی معصوم درباره حوادث قرن دوم بوده که از سوی عباسیان تحریف و وانمود شده که در تمهید ظهور امام مهدی قیام میکنند و سفاح نیز مهدی موعود است. اینگونه اخبار، نشاندهنده مطابقت با سقوط بنیامیه و ظهور پرچمهای سیاه بنیعباس است و ظاهراً اجمالی از پیشگویی امامعلی درباره ظهور و سقوط دولتهای اولیه اسلامی بوده، اما پس از آن حضرت مورد تحریف واقع شده و مطالبی بر آنها افزوده شده است (همو: 104 - 105). در مصادر روایی شیعی، چنین روایتی نقل نشده است. در میان مصادر روایی متقدم اهلسنت نیز به جز الفتن، هیچ منبعی آن را روایت نکرده است. در سند آن نیز نام ولید بن مسلم قرار دارد که متهم به تدلیس است (عسقلانی، 1404: ج2، 289؛ ذهبی، بیتا: ج1، 303). بنابراین، علاوه بر مردود بودن آن از نظر دلالی، سند آن نیز وضعیت قابل قبولی ندارد.
5. جعل و تحریف روایات رایات سود و قیام خراسان
در میان احادیث مهدویت، شمار قابل توجهی یکی از علامات ظهور امام مهدی را قیام تمهیدی در مشرق و به طور مشخص در خراسان میدانند. نشان سپاهیان خراسان در این قیام پرچمهای سیاه یا همان «رایات سود» است؛ تا آنجا که برخی اطلاق نام خراسان را به مجموعه ایران کنونی در گذشته، قرینهای بر این عقیده میدانند که مقصود روایات از «مشرق» و «خراسان» کشور ایران است. (هاشمی شهیدی، 1382: 155؛ طبسی، 1390: 46). بر اساس این نظر بنیعباس تلاش کردند تا روایات درفشهای سیاه را بر ضد بنیامیه معنا کنند و به مردم بقبولانند که حکومت و درفشهای برافراشته آنان، همان چیزی است که در روایات پیامبراکرم بشارت داده شده و امام مهدی از خاندان آنان است (کورانی، 1383: 229).
در مقابل روایاتی وجود دارند که در آنها رایات سود، مذموم خوانده شدهاند؛ چنانکه در روایتی آمده است:
هرگاه رایات سود از مشرق روی آوردند، اول امرشان فتنه، میانه آن هَرَج و پایان آن ضلالت است. (مجلسی، 1404: ج31، 529)
در رخدادهای قرن دوم هجری و خیزش ابومسلم خراسانی قرائنی وجود دارد که موجب ردّ پذیرش روایات رایات سود، خراسان و مشرق به مثابه قیام تمهیدی آستانه ظهور میشوند. امام حسن عسکری در ذکر زندگانی امامصادق تصریح کردهاند که بعد از مروان حمار، پرچمهای سیاه از خراسان به همراه ابومسلم، در سال 130ق حرکت کردند و سپس سفاح به فرمانروایی رسید (نک: طبری، 1413: 111). موسی بن بکر نیز از ماجرای دیدار شخصی به نام عبدالرحمن با امامصادق گزارش داده که امام به وی فرمود:
وقت آن رسید! او صاحب پرچمهای سیاه از خراسان بود. (همو: 141)
گفته شده است که ابومسلم پیش از دیدار با ابراهیم عباسی، عبدالرحمن نام داشت و او نام وی را به ابومسلم تغییر داد (ابناثیر، 1371: ج14، 160). برخوردهایی که از امامصادق در راهنمایی اصحاب نسبت به چگونگی رویارویی با خروج پرچمهای سیاه نقل شده نیز نشان میدهد که این رخداد مربوط به دوره آن حضرت _ یعنی اوایل قرن دوم هجری _ بوده و در زبان روایات به همان حادثه اطلاق میشده است (از جمله نک: نوری، 1408: ج11: 36؛ نعمانی، 1397: 197).
قرائنی مانند ذکر نام بنیامیه و بنیعباس اطمینان حاصل میکند که رایات سود و روایات مربوط به آن، ارتباطی به قیام تمهیدی آستانه ظهور ندارد. برای مثال، نامه معاویة بن ابیسفیان به زیاد، ماهیت این پرچمها را به خوبی آشکار میکند؛ وی نوشته است:
... علی(ع) تو را آگاه کرد که اصحاب رایات سود همان عجمهایی هستند که از خراسان روی میآورند؛ آنانند که بنیامیه را در ملکشان مغلوب میکنند و به قتل میرسانند، حتی اگر در زیر سنگ باشند. (هلالی، 1415: 744 و 745)
حتی خود بنیامیه و بنیعباس نیز بر اساس اخباری که از طریق معصومان به آنان رسیده بود، انتظار قیام خراسان را داشتند (ابناثیر، 1371: ج15، 38)؛ چنانکه حوادث پیشگویی شده، در افواه مردم شایع بود و در مجامع عمومی، سخن از قیام مشرقیان با پرچمهای سیاه در میان بود (نک: یعقوبی، 1362: ج2، 321؛ ابناثیر، 1371: ج15، 37؛ طبری، 1375: ج11، 4513). افزون بر آن که درباره رایات سود از ائمه پس از امامصادق روایتی وجود ندارد. بنابراین آنچه درباره رایات سود نقل میشود، مربوط به پیامبراکرم و صحابه و ائمه اطهار معاصر بنیامیه است و از اینرو مقصود از این پرچمها، همان پرچمهای بنیعباس است وگرنه دستکم یکی دو مورد در کلام ائمه پس از امامصادق یافت میشد (صادقی، 1389: 117).
قول دیگر درباره روایات رایات سود و قیام خراسانیان از مشرق که بر پایه آنها رایات سود به عنوان علامات ظهور امام مهدی پذیرفته میشوند، تطبیق آنها با قیام عباسیان در اوایل قرن دوم هجری است. طرفداران این نظر معتقدند که مقصود این روایات قیام ابومسلم خراسانی و شورش او بر بنیامیه است؛ نهضت و قیامی که راه را برای روی کار آمدن بنیعباس هموار کرد و آنها را بر کرسی خلافت نشاند (صدر، 1387: 567). این عده با تمسک به این احتمال درباره روایاتی که امام مهدی را در بین سپاهیان خراسان میدانند (سیوطی، 1387: 28، ح21). با تعارض مواجه شده و برای رفع آن برخی از روایات را مردود میدانند؛ در حالی که اکثر احادیث با موضوع پرچمهای سیاه را با این عنوان که همان رایات ابومسلماند، میپذیرند (نک: صدر، 1387: 568 به بعد).
از نظر برخی محققان، روایات رایات سود و قیام خراسانیان، بر قیام عباسیان با فرماندهی ابومسلم خراسانی دلالت میکند؛ عباسیان خود به این مسئله واقف بودند (ابنخلدون، 1391: ج3، 172) و از طریق اخبار غیبی که از پیامبراکرم و ائمه اطهار نقل شده بود (ابناثیر، 1371: ج15، 37)، اجمالاً آماده قیام بودند و حتی برای این امر برنامهریزی میکردند (همو: ج14، 159 و 16؛ طبری، 1375: ج11، 4513).
در این میان روایات قیام خراسانیان و اهل مشرق و برپا شدن پرچمهای سیاه و ارتباط آنها با ظهور امام مهدی ضعیفاند و احتمال جعلی بودن آنها دور نیست. اغلب روایات اهلسنت در این زمینه از این قبیل روایات هستند. روایات مذکور در مصادر روایی متقدم شیعی نیز که در آنها از امام مهدی سخن گفته شده و برخی از آنها برای تقویت روایات اهلسنت استفاده میکنند، از نظر تعداد نسبت به روایات اهلسنت بسیار اندکاند.
نمونههایی از روایات رایات سود و قیام خراسان که با امام مهدی ارتباط مضمونی دارند و احتمالاً ساخته عباسیاناند، در ادامه ارائه میشوند:
عن ابن مسعود قال: بینما نحن عند رسول الله إذ أقبل فتیة من بنیهاشم فلما رآهم النبی اغرورقت عیناه وتغیر لونه قال: فقلت: ما نزال نری فی وجهك شیئا نكرهه فقال: إنا أهل بیت اختار الله لنا الآخرة علی الدنیا وإن أهل بیتی سیلقون بعدی بلاء وتشریدا وتطریدا حتی یأتی قوم من قبل المشرق معهم رایات سود فیسألون الحق فلا یعْطَونه فیقاتلون فینْصَرون فیعْطَون ما سألوا فلا یقبلونه حتی یدفعوها إلی رجل من أهل بیتی فیملؤها قسطا كما ملأوها جَوْرا فمن أدرك ذلك منكم فلیأتهم ولو حبوا علی الثلج فإنه المهدی. (سیوطی، 1387: 28، ح21)
این روایت در چند مصدر روایی اهلسنت نقل شده (نک: طبرانی، 1404: ج8، 413؛ حاکم نیشابوری، 1411: ج4، 511)، اما در آنها پرچمهای سیاه ذکر نشده و از اینرو احتمال میرود بخش پایانی روایت به اصل آن افزوده شده است. احتمالاً عباسیان که خود را اهلبیت میخواندند، با افزودن عبارات پایانی به اصل روایت، قصد داشتهاند رایات سود را پیشگویی پیامبراکرم و وسیله رفع بلا و تطرید و تشرید از اهلبیت قلمداد کنند.
البانی این روایت را به دلیل وجود شخصی به نام یزید بن ابیزیاد در سند تضعیف کرده است (البانی، بیتا: ج1، 210). این شخص در سند دو مورد از روایات وارد شده در مصادر اهلسنت وجود دارد (قزوینی، بیتا: ج2، 1366) که یکی از آنها فاقد وصف «سود» برای رایات است. قرینه دیگر بر مردود بودن این روایت، تعارض آن با روایات دیگری است که طبق آنها قیام کنندگان خراسانی در طلب امام مهدی خروج و به سمت کوفه حرکت میکنند (حاکم نیشابوری، 1411: ج4، 547؛ سیوطی، 1387: 70، ح125). اما در این روایت گفته شده که امام مهدی در میان سپاه رایات سود است.
این مضمون در برخی از مصادر روایی متقدم شیعه نیز وارد شده، اما از نظر دلالی و سندی با اشکالاتی مواجهاند. پنج مورد از این روایات در دلائل الامامة آمدهاند که چهار روایت با مضمون یکسان، از طریق عبدالله بن مسعود از پیامبراکرم نقل شدهاند (طبری، 1413: 234، 235 و 236). یکی از این احادیث لفظ «رایة» را مطلق و بدون وصف رنگ برای پرچمها آورده (نک: همو: 235) و عبارات پایانی آن با سه حدیث دیگر تفاوتهای قابل توجهی دارد که شاید قرینهای بر ضعف سه حدیث دیگر باشد. افزون بر آن، به نام و خُلق مهدی نیز در آن اشاره شده است. حدیث دیگر تنها پنج علامت را برشمرده که وجود نام شعیب بن صالح بین آن و روایات رایات سود همگرایی مضمونی ایجاد میکند. بهعلاوه نشانهای ندارد که قیام خراسان را متصل به ظهور بداند (نک: همو: 261). سایر روایات نیز اشکالات متنی و سندی متعدد دارند؛ به ویژه عدم اتصال به معصوم (نعمانی، 1397: 146 و 147)، وجود نام دو واقفی در سند (همو: 253، 257، 260 و 390؛ درباره دو واقفی مزبور نک: کشی، 1348: 403 و 404)، اشکال سندی به سبب روایت از طریق جابر و اشکالات متنی (نعمانی، 1397: 280؛ طوسی، 1411: 452؛ عیاشی، 1380: ج1، 64 و 244)، تصریح به بنیعباس (نعمانی، 1397: 260)، نامشخص بودن هویت خراسانی (همو؛ طوسی، 1411: 447؛ مفید، 1413: ج2، 375)، نبود عنوان رایات سود (نعمانی، 1397: 260 و 290)، شاذ و مردود بودن موضوع اختفای امام مهدی بعد از خروج سفیانی (طوسی، 1411: 444) و عدم وصف رایات به رنگ سیاه (عیاشی، 1380: ج1، 64 و 244).
برخی روایات از رویآوردن رایات سود از مشرق خبر دادهاند که مهدی نیز در میان آنهاست. مانند این روایت:
عن ثوبان قال قال رسول الله: یقتتل عند كنزكم ثلاثة كلهم ابن خلیفة ثم لا تصیر إلی واحد منهم ثم تطلع الرایات السود من قبل المشرق فیقتلونكم قتلا لم یقتله قوم ثم یجیء خلیفة الله المهدی فإذا سمعتم به فأتوه فبایعوه ولو حبوا علی الثلج فإنه خلیفة الله المهدی. (سیوطی، 1387: 29، ح22)
یکی از محققان، رایات سود را مربوط به ایران و مقصود از جنبش پرچمهای سیاه را قیام تشیع میداند که بر این اساس مراد از «یقتتل عند کنزکم» حوادث مربوط به عراق خواهد بود (نک: هاشمی شهیدی، 1382: 242 و243). اما با توجه به مجموعه اخبار مربوط به رایات سود و همچنین قرائن تاریخی و روایی، این سخن درست نمینماید.
به گفتۀ ابنکثیر، مراد از کنز ظاهراً کعبه است (قزوینی، بیتا: ج2، 1367)؛ اما احتمالاً منظور از کنز «پادشاهی و ملک» است؛ چنان که سندی گفته است: «أَی مُلْککُمْ» (زرکلی، بیتا: ج7، 446). به احتمال زیاد، منظور از سه نفری که با هم مقاتله کردهاند، خلیفهزادگان اموی بودهاند که با هم در رقابت بودند و در نهایت مروان بر دیگران ظفر یافت (ابنعساکر، 1419: ج۷، ۲۴۶). قرینه دیگری که مؤید این نظر است، نقلهایی است که در الفتن آمده و به احتمال زیاد، پیشگویی حوادث مربوط به سقوط امویان یا ساخته شده بر اساس آن وقایع باشند؛
زیرا در آنها به نام برخی از امویان، مانند سلیمان بن هشام (مروزی، 1412: ج1، 197) و هشام (همو) تصریح شده است. عبارت «ولو حبوا علی الثلج» نیز شاید برگرفته از روایتی باشد که پیامبراکرم درباره ظهور امام مهدی بعد از غیبت بیان فرمودهاند (طبری، 1413: 240).
با توجه به قرائن یادشده، این روایت از نظر دلالی ارتباطی به امام مهدی نداشته و احتمالاً در آخرین سالهای حکومت اموی و همزمان با درگیری داخلی امویان به دست عوامل عباسی جعل شدهاند.
در بعضی از روایات از شخصی سخن گفته شده که مجموعاً دارای چند ویژگی است: جوان و از بنیهاشم است؛ در کف راست یا چپش خالی وجود دارد؛ از اهالی خراسان است؛ با سفیانی نبرد میکند و وی را شکست میدهد. از جمله روایتهای زیر:
عن ابی جعفر قال: یخرج شاب من بنیهاشم بكفه الیمین خال من خراسان برایات سود بین یدیه شعیب بن صالح یقاتل أصحاب السفیانی فیهزمهم. (سیوطی، 1387: 61، ح101)
عن علی قال: تخرج رایات سود تقاتل السفیانی فیهم شاب من بنیهاشم فی كفه الیسری خال و علی مقدمته رجل من تمیم یدعی شعیب بن صالح فیهزم أصحابه. (همو: 63، ح107)
در این دو روایت نامی از امام مهدی نیست، اما مضمون آن دارای دلالت اشاری بر مدح این شخص است. با توجه به عبارت «شاب من بنیهاشم» احتمالاً این حدیث از سوی عوامل ابومسلم خراسانی، در اواخر دوران بنیامیه جعل شده است. در این صورت مقصود از شخصی از بنیهاشم، ابومسلم خواهد بود (درباره عنوان بنیهاشم، نک: صادقی، 1389: 226)؛ زیرا او زمانی که تسلط یافت خود را به بنیهاشم منتسب کرد و ادعا کرد که از فرزندان سلیط بن عبدالله بن عباس است (ابناثیر، 1371: ج14: 161). حتی طرفدارانش او را از اهلبیت به شمار میآوردند (همو: 275). در منابع تاریخی، ذکری از خال کف دست (راست یا چپ) او وجود ندارد؛ شاید وی این خال را داشته و بر همین اساس هم این روایت جعل شده است.
عدم اعتماد علمای اهلسنت و شیعه به این دو روایت قرینهای بر ضعف آنهاست. روایت جابر نیز جای تردید دارد (نک: حلی، 1383: 35؛ حلی، 1411: 433). افزون بر آن که در سند روایت دوم، علاوه بر ولید بن مسلم، نام رشدین نیز به چشم میخورد (مروزی، 1412: ج1، 311 و 314؛ همچنین درباره روایت یادشده به ترتیب نک: همو: 118، 107 و 129) که هر دو تضعیف شدهاند (عسقلانی، 1404: ج2، 289؛ ذهبی، بیتا: ج1، 303؛ سیوطی، بیتا: ج1، 399).
6. ادعای تجدید خلافت عباسی در آستانه ظهور
در مصادر روایی، موضوع بنیعباس در چند روایت مطرح شده که مرتبط با موضوع مهدویت است. این روایات مبنای دیدگاهی قرار گرفتهاند که بر اساس آنها، نوسازی حکومت بنیعباس، پس از انقراض خلافت، واقعیتی انکارناپذیر و غیر قابل تردید تلقی شده است (هاشمی شهیدی، 1382: 93). اما این دیدگاه درست به نظر نمیرسد و اینکه چگونه ممکن است پس از قرنها، دوباره حاکمیت بنیعباس بازگردد نکتهای است که نمیتوان به استناد چنین روایاتی به آن ملتزم شد (اسماعیلی، 1378: 277). روایاتی که در مصادر روایی متقدم شیعی مطرح شدهاند، عموماً از تصاحب حکومت از سوی بنیعباس و مذمت آنان (صدوق، بیتا: ج2، 348) یا حتمی بودن اختلافشان (کلینی، 1365: ج8، 310؛ مفید 1413: ج2، 371 و 372؛ نعمانی، 1397: 257 و 279) خبر دادهاند و دلالتی بر تجدید حکومت این خاندان ندارند. جدا از مواردی که در سند آنها رجال واقفی مذهب به چشم میخورند (نک: نعمانی، 1397: 259، 262 و 263) یا اساساً تصریحی به این مسئله ندارند (نک: طوسی، 1411: 60).
اما حدیثی از امام کاظم نقل شده که با دیگر روایات تفاوتی مهم دارد و آن اینکه:
حکومت بنیعباس از بین خواهد رفت و چیزی از آن باقی نخواهد ماند، سپس تجدید خواهد شد. (نعمانی، 1397: 302)
لیکن راوی، علی بن ابیحمزه واقفی است و صرف یک خبر نیز نمیتواند مبنای چنین حادثه قابل توجهی باشد. روایات دیگری نیز وارد شدهاند که برخی از معصوم نیست (طوسی، 1411: 443) و تعدادی از آنها با واقعیات مسلّم تاریخی تعارض دارند؛ مانند زوالناپذیری سلطنت بنیعباس (نعمانی، 1397: 303). در برخی نیز ذکر الفاظی چون فرج، موجب اشتباه در برداشت شده است (کلینی، 1365: ج8، 224؛ مجلسی، 1404: ج52، 183).
در مصادر اهلسنت ذکر بنیعباس به گونهای دیگر است. تعدادی روایت منقول از پیامبراکرم حاوی بشارت به خلافت فرزندان عباس نقل شده که برخی از محققان اهلسنت آنها را جعلی معرفی کردهاند (ابنجوزی، 1386: ج2، 33)؛ نعیم بن حماد چند باب از کتاب الفتن را به بنیعباس اختصاص داده است. برخی از آنها ناظر به دوران حکومت این سلسله در قرون اولیهاند (مروزی، 1412: ج1، 201، 214، 224، 293 و 297) بخشی نیز درباره آستانه ظهور سخن گفتهاند (همو: 314). معنایی که این روایات القاء میکنند، برپایی مجدد حکومت بنیعباس در آستانه ظهور است.
روایاتی نیز وجود دارند که از بنیعباس در ارتباط با قیام مهدی موعود نام بردهاند:
عن عبدالسلام بن مسلم قال: لا یزال الناس بخیر و رخاء ما لم ینقض ملك بنیعباس فإذا انتقض ملكهم لم یزالوا فی فتنة حتی یقوم المهدی. (سیوطی، 1387: 108، ح241)
در سایر روایات نیز به این مسئله اشاره شده، مانند روایتی از محمد بن حنفیه که در آن خبر از حوادثی داده که قرینه تاریخی نادرست بودن آن را اثبات کرده است (همو: 107، ح240). این روایت قیام امام مهدی را در سال 200ق بیان کرده است.
خبری دیگر از ارطأة نقل شده که ظهور دولت بنیعباس را بعد از امام مهدی بیان کرده است:
عن ارطأة قال: ینزل المهدی بیت المقدس ثم یكون خلف من أهل بیته بعده تطول مدتهم و یجبرون حتی یصلی الناس علی بنیعباس فلا یزال الناس كذلك حتی یغزو مع والیهم القسطنطنیة و هو رجل صالح یسلمها الی عیسی بن مریم و لا یزال الناس فی رخاء ما لم ینتقص ملك بنیعباس فإذا انتقص ملكهم لم یزالوا فی فتن حتی یقوم المهدی. (همو: 95، ح206)
این روایت علاوه بر مقطوع بودن، با روایت کعب نیز تعارض دارد؛ در خبر ارطأة ظهور دولت عباسیان، بعد از امام مهدی ذکر شده، اما در روایت کعب سقوط عباسیان، علامت ظهور امام مهدی ذکر شده است (همو: 64، ح110).
7. جعل روایت درباره فتوحات
قسطنطنیه پایتخت نوزده پادشاه رومی بوده که کنستانتین بر آن حصار کشید و آن را قسطنطنیه نامید (حموی، بیتا: ج3، 397). تسخیر قسطنطنیه، از نخستین سالهای فتوحات اسلامی، جزو برنامههای نظامی و آرزوهای خلفای مسلمان به شمار میآمده است؛ زیرا این شهر و دولت روم شرقی یا بیزانس در زمان ظهور اسلام، پایگاه و پشتوانه اصلی مسیحیان در شرق اروپا بود و با فتح این شهر، دنیای مسیحیت، شکست سختی متحمل میشد و تصرف دیگر سرزمینهای مسیحینشین، با سهولت بیشتری انجام میگرفت (لوکاس، 1376: ج1، 323 و636 - 637).
از آنجا که عباسیان نیز درصدد دستیابی به این شهر و اراضی روم بودند (یعقوبی، 1362: ج2، 62)، سفاح در سال 133ق سپاهی را به نبرد با کنستانتین پادشاه روم گسیل کرد (همو: 349). در سال 163ق نیز مهدی عباسی سپاهیانی را از هر طرف، بهخصوص از خراسان جمع کرد و آماده نبرد با روم شد (ابناثیر، 1371: ج15، 290). وی در سال 165ق پسر خود هارونالرشید را به سمت قسطنطنیه روانه کرد (یعقوبی، 1362: ج2، 396).
سقوط پایگاه مسیحیت در روم شرقی در صدر اول یا پس از آن، دقیقاً به مفهوم سقوط و اضمحلال مسیحیت و مسیحیان بود؛ اما با توجه به اینکه پیش از آن تسخیر قسطنطنیه از آرزوهای مسلمانان به شمار میرفت، برخی از شخصیتهای اسلامی، به شکل یک آرزو بدان مینگریستند و تحقق آن را فقط به وسیله امام مهدی ممکن میدانستند. آنان در پیشگویی احساس خود معتقد بودند با ظهور مهدی اسلام احیا و عدالت پیروز خواهد شد. او شبهجزیره اسپانیا را فتح خواهد کرد و پس از رسیدن به رم، آنجا نیز تسخیر میشود. وی به شرق خواهد رفت و آنجا را در ید قدرت خواهد گرفت. او قسطنطنیه را نیز فتح خواهد کرد و سراسر گیتی از آن او خواهد بود.
قرینه دیگری که میتوان بر این ادعا ارائه کرد اخبار فراوان و آشفته در الفتن است که به جنگ با رومیان و فتح قسطنطنیه اشاره دارد (مروزی، 1412: ج2، 467 به بعد).
روایت تفسیری سدی در ذیل آیه 114 سوره بقره، از این قبیل سخنان است که آرزوی دستیابی به قسطنطنیه و هزیمت رومیان را نشان میدهد (سیوطی، 1387: 16، ح1) نه فتح قسطنطنیه به دست امام مهدی و بازپسگیری آن از مسلمانان منحرف (نک: صدر، 1389: 280 و 281).
روایت زیر از طریق ابوهریره به پیامبراکرم منسوب شده است:
عن ابی هریرة عن النبی قال: لم یبق من الدنیا إلّا یوم لطوّله الله حتی یملك رجل من أهل بیتی یفتح القسطنطنیة وجبل الدیلم. (همو، 1387: 46، ح61)
این حدیث احتمالاً تحریف روایاتی است که در آنها قطعیت ظهور مردی از اهلبیت مورد تأکید قرار گرفته است (همو: 24، ح13). بنابراین مقصود تحریفگران از مصداق تعبیر «مردی از اهلبیت پیامبراکرم» نه امام مهدی، بلکه خلفای بنیعباس بوده است و از همینرو میتوان این عبارت را قرینهای بر جعل حدیث از سوی بنیعباس و حامیان آنها دانست؛ زیرا آنان خود را از عترت و اهلبیت به شمار میآوردند (نک: کریمی و طاووسی مسرور، 1389: 85 به بعد).
در روایات دیگری موضوع روم و قسطنطنیه مطرح شده، از جمله روایتی از پیامبر اکرم از طریق ابیهریره که عبارات پایانی آن درباره رایات سود است (نک: سیوطی، 1387: 70، ح125) که خود قرینهای است بر اینکه احتمالاً روایات فتح قسطنطنیه به دست امام مهدی، غالباً از سوی عباسیان و هوادارانشان جعل شدهاند. درباره جبل دیلم نیز چنین است. در آن دوران دیلم (گیلان کنونی) از اهداف نظامی خلفا به شمار میرفت، چنانکه منصور در زمان خلافت سفاح، به پسر خود مهدی نوشت که برای فتح طبرستان _ یا همان دیلم _ لشکرکشی کند (ابناثیر، 1371: ج15، 141).
درباره نبرد با ترکها نیز وضعیت روایات، مشابه بحث پیشین است. از آنجا که ترکها تا قرن چهارم هجری هنوز به صورت عمومی اسلام را نپذیرفته بودند (بارتولد، 1376: 73). در دوره خلافت اموی و دوره نخستین خلافت عباسی، حکومت، خطر تهاجمات ترکها را در کمین احساس کرده و از اینرو نبرد با ترکها نیز از مهمترین مسائل حکومتی در قرون اولیه به شمار آمده است. این مسئله اهمیت خود را در جعل و تحریف روایاتی که از آینده جهان اسلام و ظهور امام مهدی سخن گفتهاند، نمایان کرده و اخباری برای ترغیب مردم به شرکت در فتوحات وضع شده است (کریمی و طاووسی مسرور، 1389: 85 به بعد). احتمالاً عباسیان همچنان که آرزوی فتح روم، به خصوص قسطنطنیه را داشتند، نبرد با ترکان و پیروزی بر آنها را نیز در برنامههای خود قرار دادند. شاید از همینرو در این زمینه نیز به جعل روایات دست زدند. مانند روایتهای زیر:
عن كعب قال: [أول] لواء یعقده المهدی یبعثه إلی الترك فیهزمهم ویأخذ ما معهم من السبی و الأموال ثم یصیر إلی الشام فیفتحها ثم یعتق كل مملوك معه ویعطی أصحابه قیمتهم. (سیوطی، 1387: 90، ح184)
عن الحكم بن نافع قال: یقاتل السفیانی الترك ثم یكون استئصاله علی یدی المهدی وهو أول لواء یعقده المهدی یبعثه إلی الترك. (همو: 108، ح242)
برخی از معاصران با توسل به اینگونه روایات، شرایط کنونی حاکم بر جغرافیای سیاسی جهان را ملاک قرار داده و چنین برداشت کردهاند که منظور از ترک، احتمالاً ترکان عثمانی (ترکیه) یا روسیه است و امام مهدی بعد از ظهور طبق پیشبینی این روایات، با آنان خواهد جنگید (کورانی، 1383: 21)؛ اما این برداشت نمیتواند صحیح باشد؛ زیرا در مصادر متقدم روایی شیعه، حدیثی منقول از ائمه اطهار گویای نبرد امام مهدی با ترکان وجود ندارد. از سوی دیگر دهها روایت آشفته در الفتن درباره نبردها وجود دارند که هر روایتی از آن میان، با حادثهای در طول تاریخ قابل انطباق است. ضمن آنکه روم، ترک و مسلمانان، در طول تاریخ نبردهای فراوان داشتهاند؛ چنانکه در دهه هفتاد نیز عدهای به زعم خود جنگ نفت را بر اساس برخی از روایات فتن و ملاحم، بر نشانههای ظهور تطبیق دادند (صادقی، 1389: 84 - 85).
در روایت دوم سخن از نبرد سفیانی با ترک است که در نهایت به دست امام مهدی نابود میشوند. در صورت پذیرش جعل روایت به دست عوامل عباسی در این زمینه، منظور از سفیانی در آن یکی از خلفای بنی امیه است؛ زیرا امویان بارها به مناطقی از مشرق لشکر کشیده بودند (برای نمونه نک: ابنجوزی، 1412: ج6: 211) و عباسیان با جعل چنین روایاتی قصد داشتهاند خلیفه عباسی را امام مهدی معرفی کنند که در شرق، ترکها را به زانو در خواهد آورد و جهان را فتح خواهد کرد.
نتیجه
عصر تدوین روایات اهلسنت، مصادف با رخدادهای سیاسی _ اجتماعی مهمی بود که بستری مساعد برای جعل و تحریف روایات مهدویت به شمار میرود. این روایات به مصادر روایی اهلسنت راه یافته و با روایات معتبر و صحیح مهدویت درآمیختند. از جمله گروههای تأثیرگذار در جعل و تحریف روایات مهدویت، عباسیان بودند که در تکاپوی ایجاد دولتشان و در جهت مشروعیتبخشی به تحرکات خود، اقدامات گستردهای شکل دادند تا حکومت خود را دولت موعود پیامبراکرم معرفی کنند. عباسیان با رسیدن به حکومت، علاوه بر بهرهبرداری از روایات ساخته شده به دست بنیحسن، خود نیز با استفاده از ابزارهای حکومتی در جهت القای مهدویت خلفای خود، به جعل و تحریف بخش دیگری از روایات مهدویت دست زدند. اکنون انبوهی از روایات که احتمالاً از سوی عوامل عباسی در موضوعاتی مانند تبار و نسب امام مهدی، سفیانی، رایات سود، تجدید خلافت عباسی در آستانه ظهور و فتوحات جعل شدهاند، بهویژه در مصادر روایی اهلسنت وجود دارند.
پیشنهاد
نقد دلالی و تحلیل و ارزیابی تخصصی روایات ملاحم و فتن در صحاح اهلسنت با رویکرد تاریخی، موضوعی است که نیازمند تحقیق و پژوهش علمی است. این موضوع میتواند علاوه بر بازشناسی روایات معتبر از اخبار ضعیف در این منابع، بخشهایی از تاریخ اسلام را نیز روشنتر کند.
منابع
_ ابناثیر، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، ترجمه: ابوالقاسم حالت و عباس خلیلی، تهران، مؤسسه مطبوعاتی علمی، 1371ش.
_ ابنجوزی، عبدالرحمن بن علی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، تحقیق: محمد عبدالقادر عطا و مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت، دارالکتب العلمیة، چاپ اول، 1412ق.
_ ابنجوزی، عبدالرحمن بن علی، الموضوعات، تحقیق: عبد الرحمن محمد عثمان، مدینه، المکتبة السلفیة، چاپ اول، 1386ق.
_ ابنخلدون، عبدالرحمن بن محمد، مقدمه ابن خلدون، بیروت، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، 1391ق.
_ ابنعساکر، علی بن حسن، تاریخ دمشق، تحقیق: علی شیری، بیروت، دار الفکر للطباعة والنشر والتوزیع، 1419ق.
_ اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمة، تبریز، مکتبة بنیهاشمی، 1381ق.
_ اسماعیلی، اسماعیل، «بررسی نشانههای ظهور»، از مجموعه چشم به راه مهدی، قم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، 1378ش.
_ اصفهانی، ابوالفرج علی بن حسین، الأغانی، تحقیق: سمیر جابر، بیروت، دار الفکر، چاپ دوم، بیتا.
_ اصفهانی، ابوالفرج علی بن حسین، مقاتل الطالبیین، ترجمه: جواد فاضل، تهران، انتشارات علمی، 1362ش.
_ البانی، محمد ناصرالدین، السلسلة الضعیفة، اسکندریه، مرکز نور الإسلام، بیتا.
_ بارتولد، واسیلی ولادیمیروویچ، تاریخ ترکهای آسیای مرکزی، ترجمه: غفار حسینی، تهران، نشر توس، 1376ش.
_ جرجانی (ابنعدی)، عبدالله بن عبدالله، الکامل فی ضعفاء الرجال، تحقیق: یحیی مختار غزاوی، بیروت، دارالفکر، چاپ سوم، 1409ق.
_ حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، تحقیق: مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت، دارالکتب العلمیة، چاپ اول، 1411ق.
_ حلی (ابنداود)، جعفر بن حسن بن یحیی، الرجال، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1383ق.
_ حلی، حسن بن یوسف بن مطهر، الرجال، قم، دار الذخائر، 1411ق.
_ حموی، یاقوت بن عبدالله، معجم البلدان، بیروت، دارالفکر، بیتا.
_ خزاز قمی، علی بن محمد، کفایة الأثر، قم، انتشارات بیدار، 1401ق.
_ دمشقی (ابنکثیر)، اسماعیل بن عمر، البدایة والنهایة، بیروت، مکتبة المعارف، بیتا.
_ دهخدا، علیاکبر، لغتنامه دهخدا، تهران، مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران، 1372ش.
_ دینوری (ابنقتیبه)، عبدالله بن مسلم، الامامة و السیاسة، تحقیق: طه محمد الزینی، قاهره، مؤسسة الحلبی و شرکاه للنشر و التوزیع، 1387ق.
_ ذهبی، محمد بن احمد، تاریخ الإسلام، تحقیق: عمر عبدالسلام تدمری، بیروت، دارالکتاب العربی، چاپ اول، 1407ق.
_ ذهبی، محمد بن احمد، تذکرة الحفاظ، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، بیتا.
_ زرکلی، خیرالدین، الأعلام، بیروت، دار العلم للملایین، چاپ پنجم، 1980م.
_ زرکلی، خیرالدین، حاشیة السندی علی ابنماجة، قاهره، المکتبة الشاملة، بیتا.
_ ساشادینا، عبدالعزیز عبدالحسین، «مهدویت»، ترجمه: بهروز جندقی، فصلنامه انتظار، ش15، بهار 1384ش.
_ سیوطی، عبدالرحمن بن ابیبکر، الدر المنثور فی تفسیر المأثور، قم، کتابخانه آیتالله مرعشی نجفی،1404ق.
_ سیوطی، عبدالرحمن بن ابیبکر، العرف الوردی فی أخبار المهدی، تحقیق و تصحیح: دکتر مهدی اکبرنژاد، تهران، هستینما، چاپ اول، 1387ش.
_ سیوطی، عبدالرحمن بن ابیبکر، الئالی المصنوعة فی الأحادیث الموضوعة، بیروت، دار الکتب العلیمة، بیتا.
_ سیوطی، عبدالرحمن بن ابیبکر، تاریخ الخلفاء، تحقیق: محمد محییالدین عبدالحمید، مصر، مطبعة السعادة، چاپ اول، 1371ق.
_ صادقی، مصطفی، تحلیل تاریخی نشانههای ظهور، قم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی حوزه علمیه قم، 1389ش.
_ صافی گلپایگانی، لطفالله، منتخب الاثر فی الامام الثانی عشر، تهران، مکتبة الصدر، چاپ سوم، بیتا.
_ صدر، سید محمد، تاریخ الغیبة الکبری، ترجمه: دکتر سید حسین افتخارزاده، تهران، نیک معارف، 1387ش.
_ صدر، سید محمد، تاریخ ما بعد الظهور، ترجمه: حسن سجادیپور، تهران، موعود عصر، 1389ش.
_ صدوق، محمد بن علی بن بابویه، علل الشرائع، قم، انتشارات مکتبة الداوری، بیتا.
_ صدوق، محمد بن علی بن بابویه، کمال الدین و تمام النعمة، قم، دار الکتب الإسلامیة، 1395ق.
_ صفدی، خلیل بن ایبک، الوافی بالوفیات، تحقیق: أحمد الأرناؤوط و ترکی مصطفی، بیروت، دار إحیاء التراث، 1420ق.
_ طبرانی، سلیمان بن احمد، المعجم الکبیر، تحقیق: حمدی بن عبدالمجید السلفی، الموصل، مکتبة العلوم و الحکم، چاپ دوم، 1404ق.
_ طبری (الشیعی)، محمد بن جریر، دلائل الامامة، تحقیق: قسم الدراسات الإسلامیة مؤسسة البعثة، قم، مرکز الطباعة و النشر فی مؤسسة البعثة، چاپ اول، 1413ق.
_ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الرسل و الملوک، ترجمه: ابوالقاسم پاینده، تهران، اساطیر، چاپ پنجم، 1375ش.
_ طبسی، نجمالدین، چشماندازی به حکومت مهدی، قم، بوستان کتاب، 1390ش.
_ طقوش، محمد سهیل، دولت عباسیان، ترجمه: حجتالله جودکی، قم، پژوهشکده حوزه و دانشگاه، چاپ اول، 1380ش.
_ طوسی، محمد بن حسن، الأمالی، قم، انتشارات دارالثقافة، 1414ق.
_ طوسی، محمد بن حسن، الغیبة، قم، مؤسسه معارف اسلامی، 1411ق.
_ عسقلانی (ابنحجر)، احمد بن علی، تقریب التهذیب، تحقیق: مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ دوم، 1415ق.
_ عمیدی، سید ثامر، تطبیق المعابیر العلمیة علی ما أختلف و تعارض من أحادیث المهدی بکتب الفریقین، قم، مکتبة اهلالبیت، بیتا.
_ عیاشی، محمد بن مسعود، تفسیر العیاشی، تهران، چاپخانه علمیه، 1380ق.
_ فاروق، عمر، «فرهنگ مهدویت در لقبهای خلفای عباسی»، ترجمه: غلامحسن محرمی، تاریخ در آیینه پژوهش، ش1، بهار 1383ش.
_ قزوینی (ابنماجه)، محمد بن یزید، السنن، تحقیق: محمد فؤاد عبدالباقی، بیروت، دارالفکر، بیتا.
_ قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر قمی، قم، مؤسسه دارالکتاب، 1404ق.
_ کریمی، محمود؛ سعید طاووسی مسرور، «انگیزههای سیاسی در جعل روایات مدح و ذم بلاد»، دانش سیاسی، دوره 6، ش11، اردیبهشت 1389ش.
_ کشی، محمد بن عمر، رجال الکشی، مشهد، انتشارات دانشگاه مشهد، 1348ش.
_ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تهران، دار الکتب الإسلامیة، 1365ش.
_ کورانی، علی، عصر ظهور، ترجمه: مهدی حقی، تهران، دارالهدی، 1383ش.
_ کوفی، فرات بن ابراهیم، تفسیر فرات کوفی، بیجا، مؤسسه چاپ و نشر، 1410ق.
_ لوکاس، هنری، تاریخ تمدن، ترجمه: عبدالحسین آذرنگ، تهران، انتشارات کیهان، 1376ش.
_ متقی هندی، علی بن حسامالدین، کنز العمال فی سنن الأقوال والأفعال، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1989م.
_ مجلسی، محمدباقر، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الاطهار، بیروت، مؤسسة الوفاء، 1404ق.
_ مروزی، نعیم بن حماد، الفتن، تحقیق: سمیر أمین الزهیری، قاهره، مکتبة التوحید، چاپ اول، 1412ق.
_ مسعودی، علی بن الحسین، التنبیه والاشراف، ترجمه: ابوالقاسم پاینده، تهران، انتشارات علمی، 1365ش.
_ معارف، مجید، پژوهشی در تاریخ حدیث، تهران، انتشارات کویر، چاپ نهم، 1387ش.
_ معتزلی (ابنابیالحدید)، فخرالدین ابوحامد عبدالحمید بن ابوالحدید، شرح نهج البلاغة، قم، انتشارات کتابخانه آیتالله مرعشی، 1404ق.
_ مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الإختصاص، قم، انتشارات کنگره جهانی شیخ مفید، 1413ق.
_ مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الإرشاد، قم، انتشارات کنگره جهانی شیخ مفید، 1413ق.
_ مناوی، عبدالرؤوف، فیض القدیر شرح الجامع الصغیر، مصر، المکتبة التجاریة الکبری، چاپ اول، 1356ق.
_ میرداماد، محمدباقر، الرواشح السماویة، تحقیق: غلامحسین قیصریهها و نعمتالله جلیلی، قم، دار الحدیث للطباعة و النشر، چاپ اول، 1422ق.
_ نعمانی، محمد بن ابراهیم، الغیبة، تهران، مکتبة الصدوق، 1397ق.
_ نوری، حسین، مستدرک الوسائل، قم، مؤسسة آلالبیت، 1408ق.
_ هاشمی شهیدی، سید اسدالله، زمینهسازان انقلاب جهانی حضرت مهدی از دیدگاه روایات، قم، مؤسسه انتشاراتی پرهیزکار، چاپ دوم، 1382ش.
_ هلالی، سلیم بن قیس، کتاب سلیم بن قیس، قم، انتشارات الهادی، 1415ق.
_ هیتمی (ابنحجر)، احمد بن محمد، القول المختصر فی علامات المهدی المنتظر، تحقیق: مصطفی عاشور، قاهره، مکتبة القرآن، بیتا.
_ یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ یعقوبی، ترجمه: محمدابراهیم آیتی، تهران، انتشارات علمی، 1362ش.
از آنجا که مهدویت دارای بعد سیاسی است و طبق اِخبار پیامبر اکرم مهدی موعود با برقراری حکومت عدل، بشر را از ظلم و بیعدالتی خواهد رهانید، عباسیان با آگاهی از این مسئله و با بهرهبرداری از قرابت نسبی خود با رسول خدا و اهلبیت، کوشیدند قیام خویش را انقلاب مهدوی و حکومتشان را حکومت عدل موعود نشان دهند. آنان به همین منظور در روایات مبشّر به ظهور امام مهدی دست بردند و ضمن تحریف آنها در موضوعاتی مانند تبار و نسب مهدی موعود، سفیانی و رایات سود به جعل احادیث پرداختند. دستمایه اصلی اخبار مجعول و محرف در این زمینه، افزون بر احادیث صحیح نبوی درباره مهدویت، برخی اخبار صادره درباره پیشگویی حوادث آینده بود. تقارن زمانی قیام عباسیان و استقرار حکومت آنان با دوره تدوین روایات اهلسنت، موجب شد این روایات جعلی و محرّف به مصادر روایی عامه راه یابند و احادیث مهدویت تلقی شوند و از همینرو در مصادر روایی اهلسنت احادیث متعددی وجود دارند که با ارزیابی دلالی آنها مشخص میشود بخش قابل توجهی از آنها _ بهویژه در بحث علامات ظهور- مقبول و معتبر نیستند. وجود اینگونه اخبار در منابع روایی آفتی به شمار میرود که وجهه روایات صحیح نبوی در بشارت به ظهور مهدی منتظر فاطمی را میتواند غبارآلود نشان دهد و سبب تضعیف اعتقاد به این عقیده اصیل اسلامی مبنی بر قطعیت قیام منجی عدلگستر در آخرالزمان گردد. بر همین اساس، نقد آنها ضروری است.
مقدمه
توجه به پیوند حوادث تاریخی با مضامین روایات موجود در منابع روایی، ضرورتی است که در مقایسه با نقد سندی روایات، مغفول واقع شده است؛ حال آن که دورۀ تدوین روایات اهلسنت، هنگامۀ تحولات بزرگ سیاسی و اجتماعی در سدههای نخست تاریخ اسلام بوده است و در این تحولات تأثیرات شگرفی در منابع روایی بر جای گذاشتهاند. عباسیان _ که خود را منتسب به پیامبر اکرم نموده و دولت خود را حکومت موعود نبوی مینمایاندند _ در شکلگیری برخی از روایات بهخصوص در زمینۀ منجی موعود نقش بزرگی ایفا کردند و با استفاده از امکانات حکومتی اقدامات گستردهای در جعل و تحریف روایات معمول داشتند. در این تحقیق بر آن شدیم که بر اساس مبانی حقه برگرفته از مکتب اهلبیت به ارزیابی نقش عباسیان در جعل و تحریف روایات مهدویت بپردازیم.
بیان مسئله و ضرورت
پیشبینی و پیشگویی حوادث آینده، همواره اهمیتی سرنوشتساز داشته و از اینرو، گاه ساحران و طالعبینان و گاه اندیشهگران مجرب اقوام، هر یک به گونهای، از فرایند رخدادها و آیندۀ پدیدههای طبیعی و اجتماعی سخن گفتهاند و پیشبینی حادثهها و نقشآفرینی شخصیتهای فراتاریخی در جهانبینی دستهای از اقوام به عنصری ملموس بدل شده است. از سوی دیگر، حدیث در بنای علوم اسلامی نقش اساسی بر عهده دارد و بعد از قرآن کریم، دومین منبع شئون اعتقادی و احکام اسلامی به شمار میرود و در تفسیر قرآن و بسط و توسعه علوم و معارف دینی به آن رجوع میشود. یکی از نقاطی که این دو موضوع با هم ارتباط مییابند، موضوع مهدویت است؛ زیرا شاخهای از حدیث به مهدویت مربوط است و مهدویت نیز انعکاس دهنده آیندهنگری در اسلام است.
با توجه به اهمیت مهدویت و نتایج سیاسی و اجتماعی آن و نیز همزمانی ممنوعیت نگارش و نقل حدیث پس از رحلت پیامبراکرم و جعل و تحریف گسترده روایات بهویژه در دوره خلافت معاویه (معارف، 1387: 98 به بعد) و همدوره بودن تدوین روایات اهلسنت با سقوط دولت اموی و استقرار دولت عباسی (همو: 110) روایات زیادی در حوزه مهدویت جعل و تحریف شدند و در کنار روایات معتبر به منابع روایی اهلسنت راه یافتند.
ابنحماد _ از مؤلفان متقدم _ و سیوطی _ از مؤلفان متأخر اهلسنت _ بسیاری از اینگونه روایات را با این تلقی که شامل اخبار مهدویتاند به ترتیب در کتابهای الفتن و العرف الوردی فی اخبار المهدی جای دادند.
اما افزون بر اشکالات متعدد سندی که در بیشتر این روایات به چشم میخورد، قرائن دلالی همچون نداشتن مؤید در روایات معصومین ، مطابقت مضمون بخشی از روایات با وقایع ضبط شده تاریخی، اعتنا نکردن علمای بزرگ بهخصوص دانشمندان امامیه و ... گویای آن است که این اخبار اعتبار روایی لازم را ندارند و از اینرو نمیتوانند به عنوان روایات معتبر و مقبول مهدویت تلقی شوند؛ چنانکه قرائن دیگری نشاندهنده آن است که عباسیان در جعل و تحریف این دسته از روایات مؤثر بودهاند. از اینرو در این نوشتار بر آنیم در جهت روشنسازی نقش عباسیان در جعل و تحریف این روایات به ارزیابی نمونههایی از آنها بپردازیم.
روش تحقیق
روش کار در این تحقیق، کتابخانهای است. همچنین این تحقیق در مرحله اول مبتنی بر اطلاعات و دادههای روایی از منابع اهلسنت و شیعه و در مرحله دوم، دادههای تاریخی موجود در منابع معتبر و دست اول تاریخ اسلام است. این دادهها بر اساس نقد دلالی و در برخی موارد با توجه به وضعیت سندی روایات مورد تحلیل و کاوش و نتیجهگیری قرار گرفتهاند.
مفاهیم
1. مهدویت
مهدویت مصدر جعلی از مهدی و از نظر لغوی به معنای مهدی بودن است (دهخدا، 1372: ذیل واژه مهدویت). مهدویت در مفهوم، مداخله خداوند در تاریخ بشر _ از طریق تعیین مهدی (شخص هدایت شده) برای رهایی مردم از ظلم و ستم در آخرالزمان _ و ویژگی مهم بحث نجات و رستگاری در اسلام است. امیدها و انتظارات مربوط به مهدویت، همواره بخشی از اعتقاد اولیۀ مسلمانان به حضرت محمّد به عنوان پیامبر آخرالزمان به شمار رفته است (ساشادینا، 1384: 167).
2. عباسیان
علی بن عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب جدّ خلفای عباسی و از بزرگان تابعین، چون از نایل شدن فرزندان و نوادگان خود به خلافت در نزد ولید خلیفه اموی سخن گفت، مضروب و زندانی شد و در زمان هشام از دنیا رفت (زرکلی، 1980: ج4، 302 - 303). محمد _ فرزند وی، معروف به ابوالعباس _ پدر دو خلیفه اول عباسی بود (صفدی، 1420: ج4، 77). عباسیان _ که از آنان به بنیعباس نیز تعبیر میشود _ عنوان سلسلهای است مشتمل بر حاکمانی از نسل علی بن عبدالله بن عباس که حکومت آنها با تمهیدات گسترده ابومسلم خراسانی و در پوشش عنوان خلافت اسلامی در سال 132ق با بیعت رسمی با فرزند کوچکتر علی بن عبدالله بن عباس معروف به سفاح _ که عبدالله نام داشت _ به عنوان اولین خلیفه عباسی آغاز شد (ذهبی، 1407: ج8، 336) و پس از حدود 524 سال حکومت، با مرگ مستعصم _ آخرین خلیفه عباسی _ منقرض شد (نک: طقوش، 1380: 39).
3. حدیث جعلی
حدیث جعلی، موضوع سخنی دروغ و ساختگی است که از سوی جاعل وضع و ساخته شده و بدترین نوع حدیث ضعیف است (میرداماد، 1422: 277).
4. حدیث محرّف
اگر تغییرات عمدی حاصل در متن روایت اعم از افزایش، کاهش یا تبدیل حرفی به
حرف دیگر که در اثر آن مدلول و معنای مدنظر معصوم تغییر یابد، روایت را محرَّف مینامند (همو: 205).
جعل و تحریف حدیث از سوی عباسیان در حوزه مهدویت
1. جعل تبار عباسی برای امام مهدی
پیامبر اکرم با آگاهی غیبی از نیل نوادگان عموی خود عباس به حکومت در آینده، بر مشروعیت آنان خط بطلان کشید و ضمن استعمال لفظ «ویل» درباره آنان (نک: نعمانی، 1397: 248) ناصواب بودن اقدامات و فعالیتهای آنان در آینده را گوشزد کرد. با این همه، عباسیان قیام خود را با شعار «الرضا من آل محمد» آغاز کردند و آن را استمرار بخشیدند و در نهایت پس از برپایی رسمی خلافت خود ادعا کردند که از اهلبیت هستند. آنان حتی ابومسلم را نیز به عنوان یکی از اهلبیت به خراسان فرستادند و در پی اعزام وی از سوی ابراهیم بن محمد بن علی بن عبدالله بن عباس به خراسان، او را به صراحت «رجل من اهل البیت» خواندند (دمشقی، بیتا: 10: 28).
عباسیان برای مشروعیتبخشی به خلافت خود و جلب نظر تودههای مردم مسلمان دست به جعل و تحریف روایات زدند و بر خلاف روایات صحیحی که نسب مهدی موعود را به پیامبر اکرم و امام علی میرسانند (برای نمونه نک: صدوق، 1395: ج1، 286)، روایاتی برساختند و امام مهدی را منحصراً از سلاله عباس عموی پیامبر اکرم معرفی کردند.
نمونه این گونه روایات، حدیثی است که از قول کعب نقل شده و ابنحماد آن را در الفتن آورده است. این حدیث در العرف الوردی نیز از سوی سیوطی از همان مصدر نقل شده است:
حدثنا الولید عن شیخ عن یزید بن الولید الخزاعی عن كعب قال: المهدی من ولد العباس. (مروزی، 1412: ج1، 373؛ سیوطی، 1387: 91، ح188)
این روایت از نظر سندی مقطوع است و کعب متهم به وارد کردن اسرائیلیات در روایات است و خود به طور ضمنی به این نکته اقرار کرده است (نک: سیوطی، 1387: 87، ح174). وجود ولید بن مسلم که تضعیف شده (عسقلانی، 1415: ج2، 289؛ ذهبی، بیتا: ج1، 303) و نیز فردی مجهول تحت عنوان «عن شیخ» در سند روایت (مروزی، 1412: ج1، 373) موجب بیاعتباری آن است (عمیدی، بیتا: 28). در الفتن روایتی با سند مشابه نقل شده که منصور، مهدی و سفاح را از نسل عباس معرفی کرده است:
حدثنا الولید عن شیخ عن یزید بن الولید الخزاعی عن كعب قال: المنصور والمهدی والسفاح من ولد العباس. (مروزی، 1412: ج1، 400)
روایت دیگری نیز وجود دارد که به عثمان منسوب است و در آن از قول پیامبر اکرم، امام مهدی از نسل عباس معرفی شده است:
عن عثمان بن عفان: سمعت النبی یقول: المهدی من ولد العباس عمّی. (سیوطی، 1387: 113، ح252)
سیوطی به نقل از دارقطنی آن را حدیثی غریب خوانده که فقط محمد بن ولید _ مولی بنیهاشم _ آن را نقل کرده است (نک: همو: 113). سخن دارقطنی، از سوی ابنحجر نیز نقل شده است (نک: هیتمی، بیتا: 21). منظور از بنیهاشم نیز در این سخن بنیعباس است (عمیدی، بیتا: 30) که همین موضوع نیز قرینهای بر مدعای ماست. سیوطی در جایی دیگر درباره محمد بن ولید میگوید: «وکان یضع الحدیث» (سیوطی، 1371: ج1، 239)؛ چنانکه وی متهم به سرقت و تقلب در اسانید و متون روایات است (جرجانی، 1409: ج6: 285).
با این همه، روایاتی که به صراحت امام مهدی را از نسل عباس میدانند مردودند؛ زیرا در تعارض با روایات قطعی و متواتری هستند که امام مهدی را از نسل پیامبراکرم امامعلی و حضرت فاطمه زهرا میدانند. علمای اهلسنت نیز به چنین مفهومی تصریح کردهاند (از جمله نک: هیتمی، بیتا: 22). در العرفالوردی، پنجاه حدیث صراحتاً یا تلویحاً، تبار امام مهدی را نبوی دانستهاند؛ افزون بر آنکه در مجموع، درباره تبار فاطمی امام مهدی ، 182 روایت از مصادر اهلسنت و شیعه نقل شده است (صافی گلپایگانی، بیتا: 191 به بعد).
تحریف در سند برخی روایات صحیح نیز از اعمال جاعلانه بنیعباس قلمداد میشود؛ احادیثی که با الفاظی چون «منّا»، «منّا اهل البیت»، «منّی»، «من عترتی» و امثال آن، امام مهدی را از اهلبیت ذکر میکنند، همگی از پیامبراکرم یا امامعلی نقل شدهاند و راوی به نام این بزرگواران در سند تصریح کرده است. جالب آنکه هیچیک از این روایات از طریق ابنعباس نقل نشدهاند. اما در این میان چند روایت وجود دارند که در عین اشتمال بر این الفاظ، فاقد اتصال به معصومند و همه موقوفاً به ابنعباس ختم میشوند.
یکی از این روایات حدیثی به این قرار است:
حدثنا ابن عیینة عن عمرو عن أبی معبد عن ابن عباس قال: المهدی شابّ منّا أهل البیت. قال: قلت: عجز عنها شیوخكم ویرجوها شبابكم، قال: یفعل الله ما یشاء. (مروزی، 1412: ج1، 369؛ سیوطی، 1387: 77، ح144)
در روایت دیگر نیز چنین آمده است:
حدثنا الولید وغیره عن عبد الملك بن أبی غنیة عن المنهال بن عمرو عن سعید بن جبیر عن ابن عباس قال: المهدی منّا یدفعها إلی عیسی بن مریم. (مروزی، 1412: ج1، 370؛ سیوطی، 1387: 77، ح145)
بر اساس تتبّع ما در مصادر روایی شیعی و اهلسنت، روایت دیگری که امام مهدی را اینگونه به اهلبیت منتسب کند و متصل به معصوم نباشد، وجود ندارد. به این معنا که هرگاه کسی چنین مضمونی را بیان کرده، به دلیل حساسیت موضوع، گوینده حدیث را نیز صراحتاً معرفی کرده است که یقیناً یکی از آبای طاهرین آن حضرت هستند. اما حتی در سند یکی از روایات منقول از ابنعباس، نامی از آن بزرگواران موجود نیست.
ارزیابی این قرائن، در کنار تحلیل حوادث تاریخی مراحل شکلگیری عباسیان، موجب تردید در صحت این روایات است؛ چنانکه گمان میرود همه آنها، با هدف انتساب امام مهدی به عباس بن عبدالمطلب، از سوی بنیعباس ساخته شدهاند؛ زیرا اگر روایت به نقل از پیامبراکرم بود، چون لفظ «منا اهل البیت» در آنها آمده، باید به نقل از پیامبراکرم تصریح میشد. اما اینگونه نشده و به احتمال زیاد همانگونه که مخالفان اهلبیت دایره توقیفی مصادیق اهلبیت را علاوه بر زنان پیامبراکرم به آلعقیل و آلجعفر و آلعباس و... توسعه دادهاند (سیوطی، 1404: ج5: 199)، در این زمینه نیز هدف آن بوده که امام مهدی را از نسل عباس معرفی کنند.
موضوع دفع امر به حضرت عیسی بن مریم در موضع رسمی بنیعباس، در هنگام اعلان برپایی حکومتشان مطرح شده است. داود _ عموی سفاح _ در روز گرفتن بیعت برای وی از مردم کوفه، سخنرانی کرد و گفت: «بدانید که بعد از پیامبر هیچکس بر منبر شما بالا نرفته که خلیفۀ بر حق باشد، مگر امیرمؤمنان علی و امیرمؤمنان عبدالله بن محمد [سفاح]» و در آن هنگام با دست خود به سفاح اشاره کرد و ادامه داد: «بدانید که این کار در دست ما خواهد بود، تا آنکه آن را به حضرت عیسیبنمریم بسپاریم» (ابناثیر، 1371: ج15، 45).
روایت دفع امر به حضرت عیسی یا مضمون مشابه آن، در مصادر روایی شیعی سابقه ندارد. این روایت با متن مشابه در الفتن نیز آمده که روایت نقل شده از سوی سیوطی را با تردید بیشتر مواجه میسازد، در روایت الفتن، ابنعباس گفته است:
... به خدا سوگند که بعد از آن، سفاح، منصور و مهدی از ما خواهند بود که او (مهدی) امر را به عیسی خواهد سپرد. (مروزی، 1412: 1: 400)
شاید گمان رود که این روایات از پیامبراکرم صادر شده و بنیعباس از آنها در جهت منافع خود سوء استفاده کرده و خود را به آنها تطبیق دادهاند؛ اما نهتنها نقل آنها بدون ذکر نقل از پیامبراکرم از سوی ابنعباس، آن هم با لفظ «منّا اهل البیت» این گمان را تضعیف میکند، قرینه دیگری نیز بر ردّ این احتمال وجود دارد. این قرینه شامل روایات دیگری است که بر اساس آنها ذریه ابنعباس _ که به مدد سیاهپوشان خراسانی حکومت را به دست میآورند _ امر را در نهایت به حضرت عیسیبنمریم میسپارند! یکی از این روایات موضوعه، از سوی منصور خلیفه عباسی، از طریق آبای وی، به نقل از پیامبراکرم نقل شده است که پیامبر اکرم به عباس فرمود: «هنگامی که فرزندان تو در سواد ساکن شدند و سیاه پوشیدند و شعیانشان اهل خراسان بودند، امر (حکومت) همواره در آنها خواهد بود تا آن را به عیسی بسپارند.» این روایت در تاریخ الخلفاء نیز آمده و در کتاب الموضوعات هم جزو روایات جعلی ذکر شده است (نک: ابنجوزی، 1386: ج2، 35؛ سیوطی، 1371: ج1، 19).
بنا بر این میتوان دریافت که این اقدامات، در صدد فراهم کردن زمینهای بود که عباسیان برای مشروعیت بخشیدن به خلافت خود به آنها دست زدند و از اینرو برای دستیابی به هدف خود، روایات زیادی جعل کردند. سیوطی روایاتی از این دست را در مجموعه احادیث جعلی معرفی کرده است (نک: سیوطی، 1371: ج1، 19)؛ مانند روایتی که پیامبر اکرم برای نصرت عباس و فرزندانش دعا کرده است (همو). ابنجوزی هم برخی روایات جعلی در فضیلت عباسیان را نقل کرده و به ساختگی بودن آنها تأکید کرده است (نک: ابنجوزی، 1386: ج2، 33).
2. بهرهبرداری از روایات موضوع و محرف بنیحسن
کسانی که امام مهدی را از نسل امام حسن میدانند، عموماً معتقدند که پدر ایشان عبدالله نام دارد. اما دلالت روایات مورد استناد این عده با نص پیامبراکرم و امامان معصوم مبنی بر اینکه امام مهدی فرزند امام حسن عسکری است در تعارض است. در مصادر روایی متقدم شیعی نیز روایتی وجود ندارد که بیان کند نام پدر امام مهدی عبدالله است. سیوطی در العرف الوردی چند روایت از پیامبر اکرم نقل کرده که نام پدر مهدی موعود را عبدالله ذکر کردهاند (سیوطی، 1387: 55، ح82، 110، ح247 و 102، ح225).
روایاتی نیز وجود دارند که با عبارت «اسم أبیه اسم أبی» از قول پیامبراکرم پدر موعود را با پدر پیامبر اکرم همنام معرفی میکنند؛ به این معنا که نام پدر موعود، عبدالله است. نمونهای از اینگونه روایات چنین است:
عن عبدالله بن مسعود عن النبی قال: لو لم یبق من الدّنیا إلّا یوم لطوّل الله ذلك الیوم حتّی یبعث فیه رجل من أهل بیتی یواطیء اسمه اسمی واسم أبیه اسم أبی یملأ الأرض قسطاً وعدلاً كما ملئت ظلماً و جوراً. (سیوطی، 1387: 21، ح9؛ برای آگاهی از روایات مشابه نک: همو: 23، ح11، 31، ح25، 46، ح60 و 75، ح136)
ظاهر این روایات در تعارض با احادیثی است که امام مهدی را فرزند امام حسن عسکری میدانند. اما اغلب اهلسنت نهتنها آنها را میپذیرند، بلکه دلیلی بر رد قول امامیه میدانند (برای نمونه نک: مناوی، 1356: ج5، 332). پذیرش دلالت ظاهری این روایات به دلیل تعارض با روایات متواتر که نام پدر امام مهدی را حسن میدانند (صافی گلپایگانی، بیتا: فصل 2 و 3) و اشکالات دلالی و سندی دیگر (همو: 232؛ اربلی، 1381: ج2، 477) مردود است.
برخی اینگونه روایات را تأویل میکنند (صافی گلپایگانی، بیتا: 235)؛ چنانکه عدهای به وقوع تصحیف در آنها معتقدند (همو: 233 و 235؛ مجلسی، 1404: ج51: 86 و 104) و نهایتاً قول به وقوع تحریف (نک: مجلسی، 1404: ج51، 86؛ اسماعیلی، 1378: 255) دیدگاه دیگری است که به صحت نزدیکتر به نظر میرسد.
افزودن این عبارت در روایات با توجه به سبق زمانی و قرائن تاریخی از سوی بنیحسن محتملتر است. با این همه، بعید نیست که در ترویج و انتشار روایات حاوی این جمله اهل سیاست نیز نقش داشته باشند؛ به طوری که در ابتدای خلافت بنیعباس و قیام آنها بر ضد امویان، جاعلان حدیث به دستور ایشان یا برای نزدیک شدن به عباسیان روایاتی در جهت تأیید روشها، اندیشهها و سیاستهای آنها و نشان دادن کارهای باطل بنیامیه وضع کردند و از این راه جایگاه ایشان را در میان مردم تقویت نمودند (صافی گلپایگانی، بیتا: 232 و 233).
احتمال دیگر نیز آن است که عباسیان از روایات محرّف پیشین به نفع خود بهرهبرداری کرده باشند؛ یعنی مشخصاً درباره روایاتی که حاوی عبارت «و اسم ابیه اسم ابی» هستند؛ اگرچه خود دست به تحریف نزدهاند، از روایاتی استفاده کردهاند که پیشتر از سوی هواداران محمد بن عبدالله تحریف شده بود؛ چنانکه منصور دوانیقی نیز به کمک اینگونه روایات محرف، پسر خود محمد را مهدی خواند (اصفهانی، 1362: ج1، 360-361).
3. سوء استفاده از مهدویت در القاب خلفای عباسی
الف) سوء استفاده از نام مهدی
نام مهدی در روایات متواتر برای قائمآلمحمد ذکر شده است؛ چنانکه در العرف الوردی 178 حدیث حاوی این نام است. بیعت با سفاح _ اولین خلیفه عباسی _ اساساً با ادعای مهدی بودن او صورت گرفت (نک: مسعودی، 1365: 319). در قطعه شعری متعلق به اوایل دوره عباسی، سفاح، مهدی هاشم و دیگران مطرح شده و آمده است:
انت مهدی هاشم وسواها
کم اُناس رجوک بعد أیاس
کم اُناس رجوک بعد أیاس
(یعقوبی، 1362: ج2، 343)
منصور دوانیقی هم نام فرزند خود را مهدی گذاشت (نک: اصفهانی، 1362: ج1، 360 و 361)، بهخصوص آنکه احتمال میداد روزی به مقام خلافت برسد؛ زیرا از پیامبراکرم و ائمه خبر آن را شنیده بود (نک: همو: 303 به بعد). مهدی عباسی نیز کارهایی را انجام میداد که او را مهدی موعود معرفی کند (یعقوبی، 1362: ج2، 395).
ب) جعل یا تطبیق نامهای سفاح و منصور
ابوالعباس اولین خلیفه عباسی در آیین اعلان رسمی حکومت عباسیان، خویشتن را سفاح نامید (نک: معتزلی، 1404: ج7، 153). در عین حال مؤلف الامامة و السیاسة معتقد است سفاح، لقب اولین خلیفه عباسی نبوده، بلکه لقب عموی وی عبدالله بن علی است که در شام کشتار عظیمی از امویان به راه انداخت (دینوری، 1387: ج2، 121).
لقب سفاح در چهار روایت، در سه منبع متقدم شیعی ذکر شده است. در روایتی از امام علی به سفاح تعبیر شده است (عیاشی، 1380: ج2، 326؛ مفید، 1413: 257). حدیث دیگری از امام باقر سفاح را بعد از امام مهدی عنوان کرده (طوسی، 1411: 479)، در حدیثی از امام علی سفاح یکی از ملوک بنیشیبصان عنوان شده (خزاز قمی، 1401: 226) که با توجه به نام بردن از زوراء و انطباق برخی ویژگیهای دیگر، احتمالاً کنایه از خلفای بنیعباس است. روایت دیگری از امام باقر نقل شده است که «قائم، سفاح و منصور از ما هستند» (عیاشی، 1380: ج2، 291). ذکر این روایات از ائمه معاصر بنیامیه به دلیل اشکالات دلالی و سندی و قلّت طرق آنها موجب افزایش تردید در پذیرششان است و بر اساس آنها هرگز نمیتوان پذیرفت که موضوع سفاح از مفاهیم دینی تثبیت شده در مکتب اهلبیت به شمار آید و محتمل است که ساخته عباسیان باشد.
چند روایت نیز با مضمون مشابه روایت یادشده از امام باقر وجود دارند که از گرفتن انتقام خون امام حسین به دست قائم خبر داده و دالّ بر آنند که منظور از منصور در
آیه شریفه 33 سوره اسراء، امام مهدی است (نک: همو: 290؛ کوفی، 1410: 240). تعداد این روایات نیز اندک است و برخی از آنها از طریق جابر نقل شدهاند که موجب ضعف آنهاست؛ زیرا علمای رجالی شیعه با وجود ثقه دانستن جابر عموماً راویان از وی را ضعیف دانستهاند (نک: حلی، 1383: 35). ضمن آنکه با روایت دیگری که منصور را غیر از قائم دانسته مطابقت ندارد.
با آنکه مفهوم مورد نظر امام درباره این نام با آنچه در میان عرب به نام منصور متداول بوده، از جهت پیروزمندی هماهنگی دارد، اما به نظر میرسد خاستگاه این نام در روایات آخرالزمان، فرهنگ و تاریخ عرب بهویژه مردم یمن است. لقب منصور اهمیت بسیار و ریشههای تاریخی عمیقی دارد که به عصر جاهلی و صدر اسلام بازمیگردد؛ زیرا این لقب از گذشتههای دور در جنوب جزیرةالعرب معروف بوده و ذکر آن در روایات و اخبار ملاحم به میان آمده است؛ یعنی او نجاتبخش اسطورهای است که مردم منتظر او هستند. آنگاه این نجاتبخش با نامهایی مانند منصور یمن، منصور حمیر و قحطانی منتظَر ظهور میکند. یکی از مهمترین نتایج گزینش لقب منصور از سوی ابوجعفر دومین خلیفه عباسی نیز این بود که با احساسات عموم مردم، بهویژه قبایل یمنی مطابقت میکرد و همین زمینهساز آن بود که مردم او را منصور حقیقی بپندارند (فاروق، 1383: 157 به بعد، با اندکی تلخیص).
از سوی دیگر، احتمال میرود روایاتی که حاوی نامهای سفاح و منصور در ارتباط با امام مهدی هستند، از سوی عباسیان جعل یا دستکم متأثر از فضای ایجادشده از سوی آنان بیان شده باشند؛ مانند این روایت:
عن عبدالله بن عمرو قال: بعد الجبابرة الجابر ثم المهدی ثم المنصور ثم السلم ثم أمیر العصب. (سیوطی، 1387: 95، ح203)
فاروق نوشته است:
شاید این احادیث در زمان سومین خلیفه عباسی (مهدی) یا اندکی بعد از او ظهور یافتهاند؛ چنانکه بعد از هشتمین خلیفه، در القاب خلفای عباسی لفظ جلاله الله میآمد، مانند المعتصم بالله، المتوکل علی الله، المستعین بالله و... . این لقبها مفهوم مهدوی نداشتند؛ زیرا دولت عباسی دیگر استقرار یافته و دوران جوانی آن سپری شده بود. (فاروق، 1383: 157 به بعد)
بنا بر این به نظر میرسد هدف از جعل روایات حاوی این القاب مشروعیتبخشی به حکومت عباسی و تثبیت عقیده منجیگری خلفای نخستین عباسی بوده است.
در برخی منابع اهلسنت مانند تاریخ الخلفاء نیز روایاتی به پیامبر اکرم نسبت داده شدهاند که حاوی برخی از این نامها بوده و آثار جعل در آنها هویداست. به عنوان مثال در یک روایت پیامبراکرم عباس را «ابوالخلفاء» خوانده و سفاح و مهدی را از نسل او دانسته که عیسی در پی یکی از آنها نماز خواهد خواند (سیوطی، 1371: ج1، 19). روایت دیگری نیز از آن حضرت نقل شده که در العرفالوردی درباره امام مهدی (همو، 1387: 44، ح55) و در تاریخ الخلفاء برای سفاح آمده است (همو، 1371: ج1، 226). همچنین روایتی که بر اساس آن سفاح، منصور و مهدی به آن حضرت منسوب شدهاند (همو: 229). در حدیث دیگری نیز قائم و مهدی دو شخص مستقل و مجزا مطرح شدهاند؛ مهدی برپا کننده عدل است و در آن از منصور و سفاح نیز نام برده شده است (همو).
با توجه به قابلیت انطباق این روایات موضوع، بر خلفای عباسی احتمال دارد پس از اشتهار آنان به این نامها وضع شده باشند. سیوطی نیز در تاریخ الخلفاء، روایات ذکر شده را در میان گزارشات تاریخی دوره عباسی و در ارتباط با آنان ذکر کرده است.
4. تطبیق سفیانی بر امویان همدوره عباسی
مصادر روایی اهلسنت، موضوع سفیانی را بیشتر به صورت داستانی پیوسته طرح کرده و به تفصیل درباره جنگهای او با مردم مناطق گوناگون سخن گفتهاند، چنانکه اگر روایات به صورت مستقل گزارش شود، کسی به ارتباط آنها با سفیانی پی نخواهد برد؛ بهخصوص که در بسیاری از آنها نام سفیانی وجود ندارد (صادقی، 1389: 162).
برخی از اخبار سفیانی قابل تطبیق بر حوادث تاریخی است و بعضاً مطالب نادرستی در آنها به چشم میخورد (همو: 178). به عنوان مثال خروج او در تعدادی از روایات همزمان با دوران بنیعباس ذکر شده است (مفید، 1413: ج2، 368، 371 و 372). همچنین اسامی اشخاص، مانند مروان (مروزی، 1412: ج1، 287)، عنبسه (صدوق، 1395: ج2، 651)، یزید (مروزی، 1412: ج1، 279) و نام مکانها مانند حمص (همو)، قنسرین (صدوق، 1395: ج2، 651)، دمشق (سیوطی، 1387: 49، ح68) و نام قبایل و طوایف همچون کلب (همو: 25، ح15)، قیس (همو: 49، ح68)، بنیعباس (همو: 64، ح110) و... دقیقاً با وضعیت موجود در رخدادهای تاریخی قرنهای اول و دوم، همخوانی و مطابقت دارند. نام و نسب و ویژگیهای سفیانی در روایات، تناقضات فراوان دارد (برای آگاهی از تناقضات درباره نام وی نک: مروزی، 1412: ج1، 279 و 281؛ صدوق، 1395: ج2، 651؛ درباره محل خروج وی نک: متقی هندی، 1989: ج11، 405؛ مروزی، 1412: ج1، 278؛ درباره رفتار سفیانی نک: طوسی، 1414: 661؛ همو، 1411: ج52، 272؛ درباره دوران حکومت سفیانی نک: نعمانی، 1397: 304؛ مروزی، 1412: ج1، 278؛ صدوق، 1395: 651؛ درباره دین و مذهب وی نک: نعمانی، 1397: 306؛ طوسی، 1411: 463).
حجم وسیعی از روایات اهلسنت درباره سفیانی، موقوف و مقطوع است (به عنوان نمونه نک: مروزی، 1412: 282 به بعد؛ سیوطی، 1387: 58 به بعد) و نقلهای معصومین غالباً به ائمهای منسوب است که تا اوایل دوره بنیعباس میزیستهاند؛ به طوری که از امام کاظم و ائمه بعدی در اینباره یکی دو حدیث، بیشتر نقل نشده است (به عنوان نمونه نک: طوسی، 1411: 434 به بعد؛ نعمانی، 1397: 247 به بعد).
درباره سفیانی چند دیدگاه وجود دارد. بر اساس یک دیدگاه خروج سفیانی از محتومات است و همه روایاتی که در این زمینه وجود دارند، معتبر و مقبولند. همانگونه که عمر بن حنظله از امامصادق روایت کرد که فرمود:
پنج علامت ظهور برای قائم وجود دارد، شامل سفیانی، یمانی، صیحه آسمانی، قتل نفس زکیه و خسف در بیداء. (نعمانی، 1397: 252)
بر اساس این دیدگاه، روایاتی که به تفصیل درباره نبردهای سفیانی سخن گفتهاند نیز مقبول بوده و مربوط به آخرالزمان هستند (کورانی، 1383: 101 و 102). گروهی نیز به جای انتظار برای خروج یک سفیانی در آخرالزمان و در آستانه ظهور، به خروج چندین سفیانی اعتقاد یافتهاند (اسماعیلی، 1378: 276؛ مجلسی، 1404: ج52، 250). بنابراین، میتوان گروهی از روایات را ناظر به خروج سفیانی اول دانست و گروهی دیگر را به سفیانی آخرالزمان ارتباط داد. مجلسی نیز در صورت وقوع تصحیف در روایتی از امامباقر، احتمال برداشتِ تعددِ سفیانی را از آن بعید ندانسته است (نک: مجلسی، 1404: ج52: 250). طرح دیدگاه وقوع بداء در روایات سفیانی نیز یکی از احتمالاتی است که منجر به پذیرش روایات این بخش شده است (اسماعیلی، 1378: 311). برخی هم بر آنند که روایات سفیانی همه جعلیاند (اصفهانی، بیتا: ج17: 342).
اما در این میان، دیدگاهی که قابل قبول به نظر میرسد دیدگاهی است برگرفته از احادیث صادره از ائمه اطهار درباره خروج سفیانی که به «اجمال» و بدون ارائه داستانگونه مطالب، در حتمی بودن خروجش سخن گفتهاند و مأخذ آنها مصادر روایی شیعی است
و طرق آنها از نظر تعداد، قابل توجه (کلینی، 1365: ج8، 310؛ طوسی، 1411: 436؛
صدوق، 1395: ج2، 650) و اکثراً مقبولند. اما روایاتی که درباره رویارویی «سفیانی» و «امام مهدی» سخن گفتهاند و در آنها «تفصیل داستانی» به چشم میخورد، ضعیف و مردودند و احتمالاً با الگوگیری از روایات پیشگویی از سوی گروههای مختلف از جمله عباسیان جعل یا تحریف شدهاند.
احتمال میرود بخشی از روایات بهخصوص آنچه در مصادر روایی اهلسنت رواج دارد، مربوط به یکی از امویان از نسل ابوسفیان _ طبق پیشگویی ائمه _ باشد که عباسیان خواستهاند، ظهور او را نشانه حکومت خود معرفی کنند. چند نمونه از این روایات ارائه میشود:
عن ارطأة قال: یدخل السفیانی الكوفة فیستلها ثلاثة أیام ویقتل من أهلها ستین ألفا ثم یمكث فیها ثمان عشرة لیلة یقسم أموالها ودخول الكوفة بعدما یقاتل الترك والروم بقدفنسیا [بقرقیسیا] ثم یبعث علیهم خلفهم فتن فترجع طائفة منهم إلی خراسان فیقتل السفیانی ویهدم الحصون حتی یدخل الكوفة ویطلب أهل خراسان ویظهر بخراسان قوم تذعن إلی المهدی ثم یبعث السفیانی إلی المدینة فیأخذ قوما من آل محمد حتی یؤدیهم الكوفة ثم یخرج المهدی ومنصور هاربین ویبعث السفیانی فی طلبهما فإذا بلغ المهدی و منصور الكوفة نزل جیش السفیانی الیهما فیخسف بهم ثم یخرج المهدی حتی یمر بالمدینة فیستنقذ من كان فیها من بنیهاشم وتقبل الرایات السود حتی تنزل علی الماء فیبلغ من بالكوفة من أصحاب السفیانی نزولهم فیهربون ثم ینزل الكوفة حتی یستنقذ من فیها من بنیهاشم ثم یخرج قوم من سواد الكوفة یقال لهم العصب لیس معهم سلاح إلا قلیل وفیهم بعض أهل البصرة قد تركوا أصحاب السفیانی فیستنفذون ما فی أیدیهم من سبی الكوفة وتبعث الرایات السود بالبیعة إلی المهدی. (سیوطی، 1387: 58، ح91)
آنچه در متن روایت آمده، با حوادث تاریخی قرن دوم _ که در جریان آن بنیامیه با قیام عباسیان سرنگون شدند _ تا حدود زیادی مطابقت دارد. یعقوبی نوشته است:
محمد بن قسری، کوفه را برای بنیهاشم گرفته و دعوت آنها را علنی کرد و بنیامیه و هوادارانشان را از کوفه پراکنده ساخت و سیاه را آشکار کرد. (یعقوبی، 1362: ج2، 322)
این موضوع احتمال جعل این خبر را از سوی عباسیان تقویت میکند. قرار گرفتن دو نام مهدی و منصور در کنار هم و گریختن آنها و رسیدنشان به کوفه نیز از مواردی است که به رد روایت کمک میکند. طبق نصوص معتبر، امام مهدی از مکه و از کنار خانه خدا ظهور میکند و پیش از آن، کسی از آن حضرت اطلاعی ندارد (نک: مفید، 1413: ج2، 379). ضمن آنکه وجود شخص دیگری تحت عنوان منصور، همراه امام مهدی مردود است. علاوه بر آنکه منبع این روایت، نه مصادر روایی متقدم اهلسنت و شیعه که الفتن است و قابل اعتماد نیست. همچنین اشکال عدم اتصال به معصوم نیز آن را فاقد اعتبار ساخته است.
حدیث زیر هم با حوادث تاریخی مطابقت زیادی دارد و میتواند ساخته عباسیان باشد:
عن علی بن ابی طالب قال: إذا خرجت خیل السفیانی إلی الكوفة بعث فی طلب أهل خراسان ویخرج أهل خراسان فی طلب المهدی فیلتقی هو والهاشمـی برایات سود علی مقدمته شعیب بن صالح فیلتقی هو و السفیانی بباب اصطخر فتكون بینهم ملحمة عظیمة فتظهر الرایات السود وتهرب خیل السفیانی فعند ذلك یتمنی الناس المهدی و یطلبونه. (سیوطی، 1387: 64، ح111)
در این صورت منظور از سفیانی، مروان آخرین خلیفه اموی است و عباسیان نیز چنانکه سفاح اولین خلیفه بنیعباس را مهدی معرفی کردهاند (مسعودی، 1365: 319)، برای تثبیت این مفهوم، از خلیفه اموی نیز به سفیانی تعبیر کردهاند. قرینه تاریخی دیگر آنکه سفاح قبل از اعلام رسمی خلافت، مدتی از ترس حکومت اموی در کوفه پنهان بود و جز گروهی اندک، دیگران _ حتی سپاهیان _ از او اطلاع نداشتند (یعقوبی، 1371: ج2، 323). منظور از قوای خراسان هم _ که با پرچمهای سیاه به سمت عراق آمدند _ نیروهای ابومسلماند؛ چنانکه مراد از بنیهاشم و هاشمی در بسیاری از روایات، همان بنیعباس است (صادقی، 1389: 226). نیروهای خراسانی در مناطق زیادی با امویان و طرفدارانشان درگیر شدند که بعید نیست آنچه در روایت آمده از این قبیل رویاروییها باشد.
به هر حال احتمالاً متن روایت پیشگویی معصوم درباره حوادث قرن دوم بوده که از سوی عباسیان تحریف و وانمود شده که در تمهید ظهور امام مهدی قیام میکنند و سفاح نیز مهدی موعود است. اینگونه اخبار، نشاندهنده مطابقت با سقوط بنیامیه و ظهور پرچمهای سیاه بنیعباس است و ظاهراً اجمالی از پیشگویی امامعلی درباره ظهور و سقوط دولتهای اولیه اسلامی بوده، اما پس از آن حضرت مورد تحریف واقع شده و مطالبی بر آنها افزوده شده است (همو: 104 - 105). در مصادر روایی شیعی، چنین روایتی نقل نشده است. در میان مصادر روایی متقدم اهلسنت نیز به جز الفتن، هیچ منبعی آن را روایت نکرده است. در سند آن نیز نام ولید بن مسلم قرار دارد که متهم به تدلیس است (عسقلانی، 1404: ج2، 289؛ ذهبی، بیتا: ج1، 303). بنابراین، علاوه بر مردود بودن آن از نظر دلالی، سند آن نیز وضعیت قابل قبولی ندارد.
5. جعل و تحریف روایات رایات سود و قیام خراسان
در میان احادیث مهدویت، شمار قابل توجهی یکی از علامات ظهور امام مهدی را قیام تمهیدی در مشرق و به طور مشخص در خراسان میدانند. نشان سپاهیان خراسان در این قیام پرچمهای سیاه یا همان «رایات سود» است؛ تا آنجا که برخی اطلاق نام خراسان را به مجموعه ایران کنونی در گذشته، قرینهای بر این عقیده میدانند که مقصود روایات از «مشرق» و «خراسان» کشور ایران است. (هاشمی شهیدی، 1382: 155؛ طبسی، 1390: 46). بر اساس این نظر بنیعباس تلاش کردند تا روایات درفشهای سیاه را بر ضد بنیامیه معنا کنند و به مردم بقبولانند که حکومت و درفشهای برافراشته آنان، همان چیزی است که در روایات پیامبراکرم بشارت داده شده و امام مهدی از خاندان آنان است (کورانی، 1383: 229).
در مقابل روایاتی وجود دارند که در آنها رایات سود، مذموم خوانده شدهاند؛ چنانکه در روایتی آمده است:
هرگاه رایات سود از مشرق روی آوردند، اول امرشان فتنه، میانه آن هَرَج و پایان آن ضلالت است. (مجلسی، 1404: ج31، 529)
در رخدادهای قرن دوم هجری و خیزش ابومسلم خراسانی قرائنی وجود دارد که موجب ردّ پذیرش روایات رایات سود، خراسان و مشرق به مثابه قیام تمهیدی آستانه ظهور میشوند. امام حسن عسکری در ذکر زندگانی امامصادق تصریح کردهاند که بعد از مروان حمار، پرچمهای سیاه از خراسان به همراه ابومسلم، در سال 130ق حرکت کردند و سپس سفاح به فرمانروایی رسید (نک: طبری، 1413: 111). موسی بن بکر نیز از ماجرای دیدار شخصی به نام عبدالرحمن با امامصادق گزارش داده که امام به وی فرمود:
وقت آن رسید! او صاحب پرچمهای سیاه از خراسان بود. (همو: 141)
گفته شده است که ابومسلم پیش از دیدار با ابراهیم عباسی، عبدالرحمن نام داشت و او نام وی را به ابومسلم تغییر داد (ابناثیر، 1371: ج14، 160). برخوردهایی که از امامصادق در راهنمایی اصحاب نسبت به چگونگی رویارویی با خروج پرچمهای سیاه نقل شده نیز نشان میدهد که این رخداد مربوط به دوره آن حضرت _ یعنی اوایل قرن دوم هجری _ بوده و در زبان روایات به همان حادثه اطلاق میشده است (از جمله نک: نوری، 1408: ج11: 36؛ نعمانی، 1397: 197).
قرائنی مانند ذکر نام بنیامیه و بنیعباس اطمینان حاصل میکند که رایات سود و روایات مربوط به آن، ارتباطی به قیام تمهیدی آستانه ظهور ندارد. برای مثال، نامه معاویة بن ابیسفیان به زیاد، ماهیت این پرچمها را به خوبی آشکار میکند؛ وی نوشته است:
... علی(ع) تو را آگاه کرد که اصحاب رایات سود همان عجمهایی هستند که از خراسان روی میآورند؛ آنانند که بنیامیه را در ملکشان مغلوب میکنند و به قتل میرسانند، حتی اگر در زیر سنگ باشند. (هلالی، 1415: 744 و 745)
حتی خود بنیامیه و بنیعباس نیز بر اساس اخباری که از طریق معصومان به آنان رسیده بود، انتظار قیام خراسان را داشتند (ابناثیر، 1371: ج15، 38)؛ چنانکه حوادث پیشگویی شده، در افواه مردم شایع بود و در مجامع عمومی، سخن از قیام مشرقیان با پرچمهای سیاه در میان بود (نک: یعقوبی، 1362: ج2، 321؛ ابناثیر، 1371: ج15، 37؛ طبری، 1375: ج11، 4513). افزون بر آن که درباره رایات سود از ائمه پس از امامصادق روایتی وجود ندارد. بنابراین آنچه درباره رایات سود نقل میشود، مربوط به پیامبراکرم و صحابه و ائمه اطهار معاصر بنیامیه است و از اینرو مقصود از این پرچمها، همان پرچمهای بنیعباس است وگرنه دستکم یکی دو مورد در کلام ائمه پس از امامصادق یافت میشد (صادقی، 1389: 117).
قول دیگر درباره روایات رایات سود و قیام خراسانیان از مشرق که بر پایه آنها رایات سود به عنوان علامات ظهور امام مهدی پذیرفته میشوند، تطبیق آنها با قیام عباسیان در اوایل قرن دوم هجری است. طرفداران این نظر معتقدند که مقصود این روایات قیام ابومسلم خراسانی و شورش او بر بنیامیه است؛ نهضت و قیامی که راه را برای روی کار آمدن بنیعباس هموار کرد و آنها را بر کرسی خلافت نشاند (صدر، 1387: 567). این عده با تمسک به این احتمال درباره روایاتی که امام مهدی را در بین سپاهیان خراسان میدانند (سیوطی، 1387: 28، ح21). با تعارض مواجه شده و برای رفع آن برخی از روایات را مردود میدانند؛ در حالی که اکثر احادیث با موضوع پرچمهای سیاه را با این عنوان که همان رایات ابومسلماند، میپذیرند (نک: صدر، 1387: 568 به بعد).
از نظر برخی محققان، روایات رایات سود و قیام خراسانیان، بر قیام عباسیان با فرماندهی ابومسلم خراسانی دلالت میکند؛ عباسیان خود به این مسئله واقف بودند (ابنخلدون، 1391: ج3، 172) و از طریق اخبار غیبی که از پیامبراکرم و ائمه اطهار نقل شده بود (ابناثیر، 1371: ج15، 37)، اجمالاً آماده قیام بودند و حتی برای این امر برنامهریزی میکردند (همو: ج14، 159 و 16؛ طبری، 1375: ج11، 4513).
در این میان روایات قیام خراسانیان و اهل مشرق و برپا شدن پرچمهای سیاه و ارتباط آنها با ظهور امام مهدی ضعیفاند و احتمال جعلی بودن آنها دور نیست. اغلب روایات اهلسنت در این زمینه از این قبیل روایات هستند. روایات مذکور در مصادر روایی متقدم شیعی نیز که در آنها از امام مهدی سخن گفته شده و برخی از آنها برای تقویت روایات اهلسنت استفاده میکنند، از نظر تعداد نسبت به روایات اهلسنت بسیار اندکاند.
نمونههایی از روایات رایات سود و قیام خراسان که با امام مهدی ارتباط مضمونی دارند و احتمالاً ساخته عباسیاناند، در ادامه ارائه میشوند:
عن ابن مسعود قال: بینما نحن عند رسول الله إذ أقبل فتیة من بنیهاشم فلما رآهم النبی اغرورقت عیناه وتغیر لونه قال: فقلت: ما نزال نری فی وجهك شیئا نكرهه فقال: إنا أهل بیت اختار الله لنا الآخرة علی الدنیا وإن أهل بیتی سیلقون بعدی بلاء وتشریدا وتطریدا حتی یأتی قوم من قبل المشرق معهم رایات سود فیسألون الحق فلا یعْطَونه فیقاتلون فینْصَرون فیعْطَون ما سألوا فلا یقبلونه حتی یدفعوها إلی رجل من أهل بیتی فیملؤها قسطا كما ملأوها جَوْرا فمن أدرك ذلك منكم فلیأتهم ولو حبوا علی الثلج فإنه المهدی. (سیوطی، 1387: 28، ح21)
این روایت در چند مصدر روایی اهلسنت نقل شده (نک: طبرانی، 1404: ج8، 413؛ حاکم نیشابوری، 1411: ج4، 511)، اما در آنها پرچمهای سیاه ذکر نشده و از اینرو احتمال میرود بخش پایانی روایت به اصل آن افزوده شده است. احتمالاً عباسیان که خود را اهلبیت میخواندند، با افزودن عبارات پایانی به اصل روایت، قصد داشتهاند رایات سود را پیشگویی پیامبراکرم و وسیله رفع بلا و تطرید و تشرید از اهلبیت قلمداد کنند.
البانی این روایت را به دلیل وجود شخصی به نام یزید بن ابیزیاد در سند تضعیف کرده است (البانی، بیتا: ج1، 210). این شخص در سند دو مورد از روایات وارد شده در مصادر اهلسنت وجود دارد (قزوینی، بیتا: ج2، 1366) که یکی از آنها فاقد وصف «سود» برای رایات است. قرینه دیگر بر مردود بودن این روایت، تعارض آن با روایات دیگری است که طبق آنها قیام کنندگان خراسانی در طلب امام مهدی خروج و به سمت کوفه حرکت میکنند (حاکم نیشابوری، 1411: ج4، 547؛ سیوطی، 1387: 70، ح125). اما در این روایت گفته شده که امام مهدی در میان سپاه رایات سود است.
این مضمون در برخی از مصادر روایی متقدم شیعه نیز وارد شده، اما از نظر دلالی و سندی با اشکالاتی مواجهاند. پنج مورد از این روایات در دلائل الامامة آمدهاند که چهار روایت با مضمون یکسان، از طریق عبدالله بن مسعود از پیامبراکرم نقل شدهاند (طبری، 1413: 234، 235 و 236). یکی از این احادیث لفظ «رایة» را مطلق و بدون وصف رنگ برای پرچمها آورده (نک: همو: 235) و عبارات پایانی آن با سه حدیث دیگر تفاوتهای قابل توجهی دارد که شاید قرینهای بر ضعف سه حدیث دیگر باشد. افزون بر آن، به نام و خُلق مهدی نیز در آن اشاره شده است. حدیث دیگر تنها پنج علامت را برشمرده که وجود نام شعیب بن صالح بین آن و روایات رایات سود همگرایی مضمونی ایجاد میکند. بهعلاوه نشانهای ندارد که قیام خراسان را متصل به ظهور بداند (نک: همو: 261). سایر روایات نیز اشکالات متنی و سندی متعدد دارند؛ به ویژه عدم اتصال به معصوم (نعمانی، 1397: 146 و 147)، وجود نام دو واقفی در سند (همو: 253، 257، 260 و 390؛ درباره دو واقفی مزبور نک: کشی، 1348: 403 و 404)، اشکال سندی به سبب روایت از طریق جابر و اشکالات متنی (نعمانی، 1397: 280؛ طوسی، 1411: 452؛ عیاشی، 1380: ج1، 64 و 244)، تصریح به بنیعباس (نعمانی، 1397: 260)، نامشخص بودن هویت خراسانی (همو؛ طوسی، 1411: 447؛ مفید، 1413: ج2، 375)، نبود عنوان رایات سود (نعمانی، 1397: 260 و 290)، شاذ و مردود بودن موضوع اختفای امام مهدی بعد از خروج سفیانی (طوسی، 1411: 444) و عدم وصف رایات به رنگ سیاه (عیاشی، 1380: ج1، 64 و 244).
برخی روایات از رویآوردن رایات سود از مشرق خبر دادهاند که مهدی نیز در میان آنهاست. مانند این روایت:
عن ثوبان قال قال رسول الله: یقتتل عند كنزكم ثلاثة كلهم ابن خلیفة ثم لا تصیر إلی واحد منهم ثم تطلع الرایات السود من قبل المشرق فیقتلونكم قتلا لم یقتله قوم ثم یجیء خلیفة الله المهدی فإذا سمعتم به فأتوه فبایعوه ولو حبوا علی الثلج فإنه خلیفة الله المهدی. (سیوطی، 1387: 29، ح22)
یکی از محققان، رایات سود را مربوط به ایران و مقصود از جنبش پرچمهای سیاه را قیام تشیع میداند که بر این اساس مراد از «یقتتل عند کنزکم» حوادث مربوط به عراق خواهد بود (نک: هاشمی شهیدی، 1382: 242 و243). اما با توجه به مجموعه اخبار مربوط به رایات سود و همچنین قرائن تاریخی و روایی، این سخن درست نمینماید.
به گفتۀ ابنکثیر، مراد از کنز ظاهراً کعبه است (قزوینی، بیتا: ج2، 1367)؛ اما احتمالاً منظور از کنز «پادشاهی و ملک» است؛ چنان که سندی گفته است: «أَی مُلْککُمْ» (زرکلی، بیتا: ج7، 446). به احتمال زیاد، منظور از سه نفری که با هم مقاتله کردهاند، خلیفهزادگان اموی بودهاند که با هم در رقابت بودند و در نهایت مروان بر دیگران ظفر یافت (ابنعساکر، 1419: ج۷، ۲۴۶). قرینه دیگری که مؤید این نظر است، نقلهایی است که در الفتن آمده و به احتمال زیاد، پیشگویی حوادث مربوط به سقوط امویان یا ساخته شده بر اساس آن وقایع باشند؛
زیرا در آنها به نام برخی از امویان، مانند سلیمان بن هشام (مروزی، 1412: ج1، 197) و هشام (همو) تصریح شده است. عبارت «ولو حبوا علی الثلج» نیز شاید برگرفته از روایتی باشد که پیامبراکرم درباره ظهور امام مهدی بعد از غیبت بیان فرمودهاند (طبری، 1413: 240).
با توجه به قرائن یادشده، این روایت از نظر دلالی ارتباطی به امام مهدی نداشته و احتمالاً در آخرین سالهای حکومت اموی و همزمان با درگیری داخلی امویان به دست عوامل عباسی جعل شدهاند.
در بعضی از روایات از شخصی سخن گفته شده که مجموعاً دارای چند ویژگی است: جوان و از بنیهاشم است؛ در کف راست یا چپش خالی وجود دارد؛ از اهالی خراسان است؛ با سفیانی نبرد میکند و وی را شکست میدهد. از جمله روایتهای زیر:
عن ابی جعفر قال: یخرج شاب من بنیهاشم بكفه الیمین خال من خراسان برایات سود بین یدیه شعیب بن صالح یقاتل أصحاب السفیانی فیهزمهم. (سیوطی، 1387: 61، ح101)
عن علی قال: تخرج رایات سود تقاتل السفیانی فیهم شاب من بنیهاشم فی كفه الیسری خال و علی مقدمته رجل من تمیم یدعی شعیب بن صالح فیهزم أصحابه. (همو: 63، ح107)
در این دو روایت نامی از امام مهدی نیست، اما مضمون آن دارای دلالت اشاری بر مدح این شخص است. با توجه به عبارت «شاب من بنیهاشم» احتمالاً این حدیث از سوی عوامل ابومسلم خراسانی، در اواخر دوران بنیامیه جعل شده است. در این صورت مقصود از شخصی از بنیهاشم، ابومسلم خواهد بود (درباره عنوان بنیهاشم، نک: صادقی، 1389: 226)؛ زیرا او زمانی که تسلط یافت خود را به بنیهاشم منتسب کرد و ادعا کرد که از فرزندان سلیط بن عبدالله بن عباس است (ابناثیر، 1371: ج14: 161). حتی طرفدارانش او را از اهلبیت به شمار میآوردند (همو: 275). در منابع تاریخی، ذکری از خال کف دست (راست یا چپ) او وجود ندارد؛ شاید وی این خال را داشته و بر همین اساس هم این روایت جعل شده است.
عدم اعتماد علمای اهلسنت و شیعه به این دو روایت قرینهای بر ضعف آنهاست. روایت جابر نیز جای تردید دارد (نک: حلی، 1383: 35؛ حلی، 1411: 433). افزون بر آن که در سند روایت دوم، علاوه بر ولید بن مسلم، نام رشدین نیز به چشم میخورد (مروزی، 1412: ج1، 311 و 314؛ همچنین درباره روایت یادشده به ترتیب نک: همو: 118، 107 و 129) که هر دو تضعیف شدهاند (عسقلانی، 1404: ج2، 289؛ ذهبی، بیتا: ج1، 303؛ سیوطی، بیتا: ج1، 399).
6. ادعای تجدید خلافت عباسی در آستانه ظهور
در مصادر روایی، موضوع بنیعباس در چند روایت مطرح شده که مرتبط با موضوع مهدویت است. این روایات مبنای دیدگاهی قرار گرفتهاند که بر اساس آنها، نوسازی حکومت بنیعباس، پس از انقراض خلافت، واقعیتی انکارناپذیر و غیر قابل تردید تلقی شده است (هاشمی شهیدی، 1382: 93). اما این دیدگاه درست به نظر نمیرسد و اینکه چگونه ممکن است پس از قرنها، دوباره حاکمیت بنیعباس بازگردد نکتهای است که نمیتوان به استناد چنین روایاتی به آن ملتزم شد (اسماعیلی، 1378: 277). روایاتی که در مصادر روایی متقدم شیعی مطرح شدهاند، عموماً از تصاحب حکومت از سوی بنیعباس و مذمت آنان (صدوق، بیتا: ج2، 348) یا حتمی بودن اختلافشان (کلینی، 1365: ج8، 310؛ مفید 1413: ج2، 371 و 372؛ نعمانی، 1397: 257 و 279) خبر دادهاند و دلالتی بر تجدید حکومت این خاندان ندارند. جدا از مواردی که در سند آنها رجال واقفی مذهب به چشم میخورند (نک: نعمانی، 1397: 259، 262 و 263) یا اساساً تصریحی به این مسئله ندارند (نک: طوسی، 1411: 60).
اما حدیثی از امام کاظم نقل شده که با دیگر روایات تفاوتی مهم دارد و آن اینکه:
حکومت بنیعباس از بین خواهد رفت و چیزی از آن باقی نخواهد ماند، سپس تجدید خواهد شد. (نعمانی، 1397: 302)
لیکن راوی، علی بن ابیحمزه واقفی است و صرف یک خبر نیز نمیتواند مبنای چنین حادثه قابل توجهی باشد. روایات دیگری نیز وارد شدهاند که برخی از معصوم نیست (طوسی، 1411: 443) و تعدادی از آنها با واقعیات مسلّم تاریخی تعارض دارند؛ مانند زوالناپذیری سلطنت بنیعباس (نعمانی، 1397: 303). در برخی نیز ذکر الفاظی چون فرج، موجب اشتباه در برداشت شده است (کلینی، 1365: ج8، 224؛ مجلسی، 1404: ج52، 183).
در مصادر اهلسنت ذکر بنیعباس به گونهای دیگر است. تعدادی روایت منقول از پیامبراکرم حاوی بشارت به خلافت فرزندان عباس نقل شده که برخی از محققان اهلسنت آنها را جعلی معرفی کردهاند (ابنجوزی، 1386: ج2، 33)؛ نعیم بن حماد چند باب از کتاب الفتن را به بنیعباس اختصاص داده است. برخی از آنها ناظر به دوران حکومت این سلسله در قرون اولیهاند (مروزی، 1412: ج1، 201، 214، 224، 293 و 297) بخشی نیز درباره آستانه ظهور سخن گفتهاند (همو: 314). معنایی که این روایات القاء میکنند، برپایی مجدد حکومت بنیعباس در آستانه ظهور است.
روایاتی نیز وجود دارند که از بنیعباس در ارتباط با قیام مهدی موعود نام بردهاند:
عن عبدالسلام بن مسلم قال: لا یزال الناس بخیر و رخاء ما لم ینقض ملك بنیعباس فإذا انتقض ملكهم لم یزالوا فی فتنة حتی یقوم المهدی. (سیوطی، 1387: 108، ح241)
در سایر روایات نیز به این مسئله اشاره شده، مانند روایتی از محمد بن حنفیه که در آن خبر از حوادثی داده که قرینه تاریخی نادرست بودن آن را اثبات کرده است (همو: 107، ح240). این روایت قیام امام مهدی را در سال 200ق بیان کرده است.
خبری دیگر از ارطأة نقل شده که ظهور دولت بنیعباس را بعد از امام مهدی بیان کرده است:
عن ارطأة قال: ینزل المهدی بیت المقدس ثم یكون خلف من أهل بیته بعده تطول مدتهم و یجبرون حتی یصلی الناس علی بنیعباس فلا یزال الناس كذلك حتی یغزو مع والیهم القسطنطنیة و هو رجل صالح یسلمها الی عیسی بن مریم و لا یزال الناس فی رخاء ما لم ینتقص ملك بنیعباس فإذا انتقص ملكهم لم یزالوا فی فتن حتی یقوم المهدی. (همو: 95، ح206)
این روایت علاوه بر مقطوع بودن، با روایت کعب نیز تعارض دارد؛ در خبر ارطأة ظهور دولت عباسیان، بعد از امام مهدی ذکر شده، اما در روایت کعب سقوط عباسیان، علامت ظهور امام مهدی ذکر شده است (همو: 64، ح110).
7. جعل روایت درباره فتوحات
قسطنطنیه پایتخت نوزده پادشاه رومی بوده که کنستانتین بر آن حصار کشید و آن را قسطنطنیه نامید (حموی، بیتا: ج3، 397). تسخیر قسطنطنیه، از نخستین سالهای فتوحات اسلامی، جزو برنامههای نظامی و آرزوهای خلفای مسلمان به شمار میآمده است؛ زیرا این شهر و دولت روم شرقی یا بیزانس در زمان ظهور اسلام، پایگاه و پشتوانه اصلی مسیحیان در شرق اروپا بود و با فتح این شهر، دنیای مسیحیت، شکست سختی متحمل میشد و تصرف دیگر سرزمینهای مسیحینشین، با سهولت بیشتری انجام میگرفت (لوکاس، 1376: ج1، 323 و636 - 637).
از آنجا که عباسیان نیز درصدد دستیابی به این شهر و اراضی روم بودند (یعقوبی، 1362: ج2، 62)، سفاح در سال 133ق سپاهی را به نبرد با کنستانتین پادشاه روم گسیل کرد (همو: 349). در سال 163ق نیز مهدی عباسی سپاهیانی را از هر طرف، بهخصوص از خراسان جمع کرد و آماده نبرد با روم شد (ابناثیر، 1371: ج15، 290). وی در سال 165ق پسر خود هارونالرشید را به سمت قسطنطنیه روانه کرد (یعقوبی، 1362: ج2، 396).
سقوط پایگاه مسیحیت در روم شرقی در صدر اول یا پس از آن، دقیقاً به مفهوم سقوط و اضمحلال مسیحیت و مسیحیان بود؛ اما با توجه به اینکه پیش از آن تسخیر قسطنطنیه از آرزوهای مسلمانان به شمار میرفت، برخی از شخصیتهای اسلامی، به شکل یک آرزو بدان مینگریستند و تحقق آن را فقط به وسیله امام مهدی ممکن میدانستند. آنان در پیشگویی احساس خود معتقد بودند با ظهور مهدی اسلام احیا و عدالت پیروز خواهد شد. او شبهجزیره اسپانیا را فتح خواهد کرد و پس از رسیدن به رم، آنجا نیز تسخیر میشود. وی به شرق خواهد رفت و آنجا را در ید قدرت خواهد گرفت. او قسطنطنیه را نیز فتح خواهد کرد و سراسر گیتی از آن او خواهد بود.
قرینه دیگری که میتوان بر این ادعا ارائه کرد اخبار فراوان و آشفته در الفتن است که به جنگ با رومیان و فتح قسطنطنیه اشاره دارد (مروزی، 1412: ج2، 467 به بعد).
روایت تفسیری سدی در ذیل آیه 114 سوره بقره، از این قبیل سخنان است که آرزوی دستیابی به قسطنطنیه و هزیمت رومیان را نشان میدهد (سیوطی، 1387: 16، ح1) نه فتح قسطنطنیه به دست امام مهدی و بازپسگیری آن از مسلمانان منحرف (نک: صدر، 1389: 280 و 281).
روایت زیر از طریق ابوهریره به پیامبراکرم منسوب شده است:
عن ابی هریرة عن النبی قال: لم یبق من الدنیا إلّا یوم لطوّله الله حتی یملك رجل من أهل بیتی یفتح القسطنطنیة وجبل الدیلم. (همو، 1387: 46، ح61)
این حدیث احتمالاً تحریف روایاتی است که در آنها قطعیت ظهور مردی از اهلبیت مورد تأکید قرار گرفته است (همو: 24، ح13). بنابراین مقصود تحریفگران از مصداق تعبیر «مردی از اهلبیت پیامبراکرم» نه امام مهدی، بلکه خلفای بنیعباس بوده است و از همینرو میتوان این عبارت را قرینهای بر جعل حدیث از سوی بنیعباس و حامیان آنها دانست؛ زیرا آنان خود را از عترت و اهلبیت به شمار میآوردند (نک: کریمی و طاووسی مسرور، 1389: 85 به بعد).
در روایات دیگری موضوع روم و قسطنطنیه مطرح شده، از جمله روایتی از پیامبر اکرم از طریق ابیهریره که عبارات پایانی آن درباره رایات سود است (نک: سیوطی، 1387: 70، ح125) که خود قرینهای است بر اینکه احتمالاً روایات فتح قسطنطنیه به دست امام مهدی، غالباً از سوی عباسیان و هوادارانشان جعل شدهاند. درباره جبل دیلم نیز چنین است. در آن دوران دیلم (گیلان کنونی) از اهداف نظامی خلفا به شمار میرفت، چنانکه منصور در زمان خلافت سفاح، به پسر خود مهدی نوشت که برای فتح طبرستان _ یا همان دیلم _ لشکرکشی کند (ابناثیر، 1371: ج15، 141).
درباره نبرد با ترکها نیز وضعیت روایات، مشابه بحث پیشین است. از آنجا که ترکها تا قرن چهارم هجری هنوز به صورت عمومی اسلام را نپذیرفته بودند (بارتولد، 1376: 73). در دوره خلافت اموی و دوره نخستین خلافت عباسی، حکومت، خطر تهاجمات ترکها را در کمین احساس کرده و از اینرو نبرد با ترکها نیز از مهمترین مسائل حکومتی در قرون اولیه به شمار آمده است. این مسئله اهمیت خود را در جعل و تحریف روایاتی که از آینده جهان اسلام و ظهور امام مهدی سخن گفتهاند، نمایان کرده و اخباری برای ترغیب مردم به شرکت در فتوحات وضع شده است (کریمی و طاووسی مسرور، 1389: 85 به بعد). احتمالاً عباسیان همچنان که آرزوی فتح روم، به خصوص قسطنطنیه را داشتند، نبرد با ترکان و پیروزی بر آنها را نیز در برنامههای خود قرار دادند. شاید از همینرو در این زمینه نیز به جعل روایات دست زدند. مانند روایتهای زیر:
عن كعب قال: [أول] لواء یعقده المهدی یبعثه إلی الترك فیهزمهم ویأخذ ما معهم من السبی و الأموال ثم یصیر إلی الشام فیفتحها ثم یعتق كل مملوك معه ویعطی أصحابه قیمتهم. (سیوطی، 1387: 90، ح184)
عن الحكم بن نافع قال: یقاتل السفیانی الترك ثم یكون استئصاله علی یدی المهدی وهو أول لواء یعقده المهدی یبعثه إلی الترك. (همو: 108، ح242)
برخی از معاصران با توسل به اینگونه روایات، شرایط کنونی حاکم بر جغرافیای سیاسی جهان را ملاک قرار داده و چنین برداشت کردهاند که منظور از ترک، احتمالاً ترکان عثمانی (ترکیه) یا روسیه است و امام مهدی بعد از ظهور طبق پیشبینی این روایات، با آنان خواهد جنگید (کورانی، 1383: 21)؛ اما این برداشت نمیتواند صحیح باشد؛ زیرا در مصادر متقدم روایی شیعه، حدیثی منقول از ائمه اطهار گویای نبرد امام مهدی با ترکان وجود ندارد. از سوی دیگر دهها روایت آشفته در الفتن درباره نبردها وجود دارند که هر روایتی از آن میان، با حادثهای در طول تاریخ قابل انطباق است. ضمن آنکه روم، ترک و مسلمانان، در طول تاریخ نبردهای فراوان داشتهاند؛ چنانکه در دهه هفتاد نیز عدهای به زعم خود جنگ نفت را بر اساس برخی از روایات فتن و ملاحم، بر نشانههای ظهور تطبیق دادند (صادقی، 1389: 84 - 85).
در روایت دوم سخن از نبرد سفیانی با ترک است که در نهایت به دست امام مهدی نابود میشوند. در صورت پذیرش جعل روایت به دست عوامل عباسی در این زمینه، منظور از سفیانی در آن یکی از خلفای بنی امیه است؛ زیرا امویان بارها به مناطقی از مشرق لشکر کشیده بودند (برای نمونه نک: ابنجوزی، 1412: ج6: 211) و عباسیان با جعل چنین روایاتی قصد داشتهاند خلیفه عباسی را امام مهدی معرفی کنند که در شرق، ترکها را به زانو در خواهد آورد و جهان را فتح خواهد کرد.
نتیجه
عصر تدوین روایات اهلسنت، مصادف با رخدادهای سیاسی _ اجتماعی مهمی بود که بستری مساعد برای جعل و تحریف روایات مهدویت به شمار میرود. این روایات به مصادر روایی اهلسنت راه یافته و با روایات معتبر و صحیح مهدویت درآمیختند. از جمله گروههای تأثیرگذار در جعل و تحریف روایات مهدویت، عباسیان بودند که در تکاپوی ایجاد دولتشان و در جهت مشروعیتبخشی به تحرکات خود، اقدامات گستردهای شکل دادند تا حکومت خود را دولت موعود پیامبراکرم معرفی کنند. عباسیان با رسیدن به حکومت، علاوه بر بهرهبرداری از روایات ساخته شده به دست بنیحسن، خود نیز با استفاده از ابزارهای حکومتی در جهت القای مهدویت خلفای خود، به جعل و تحریف بخش دیگری از روایات مهدویت دست زدند. اکنون انبوهی از روایات که احتمالاً از سوی عوامل عباسی در موضوعاتی مانند تبار و نسب امام مهدی، سفیانی، رایات سود، تجدید خلافت عباسی در آستانه ظهور و فتوحات جعل شدهاند، بهویژه در مصادر روایی اهلسنت وجود دارند.
پیشنهاد
نقد دلالی و تحلیل و ارزیابی تخصصی روایات ملاحم و فتن در صحاح اهلسنت با رویکرد تاریخی، موضوعی است که نیازمند تحقیق و پژوهش علمی است. این موضوع میتواند علاوه بر بازشناسی روایات معتبر از اخبار ضعیف در این منابع، بخشهایی از تاریخ اسلام را نیز روشنتر کند.
منابع
_ ابناثیر، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، ترجمه: ابوالقاسم حالت و عباس خلیلی، تهران، مؤسسه مطبوعاتی علمی، 1371ش.
_ ابنجوزی، عبدالرحمن بن علی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، تحقیق: محمد عبدالقادر عطا و مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت، دارالکتب العلمیة، چاپ اول، 1412ق.
_ ابنجوزی، عبدالرحمن بن علی، الموضوعات، تحقیق: عبد الرحمن محمد عثمان، مدینه، المکتبة السلفیة، چاپ اول، 1386ق.
_ ابنخلدون، عبدالرحمن بن محمد، مقدمه ابن خلدون، بیروت، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، 1391ق.
_ ابنعساکر، علی بن حسن، تاریخ دمشق، تحقیق: علی شیری، بیروت، دار الفکر للطباعة والنشر والتوزیع، 1419ق.
_ اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمة، تبریز، مکتبة بنیهاشمی، 1381ق.
_ اسماعیلی، اسماعیل، «بررسی نشانههای ظهور»، از مجموعه چشم به راه مهدی، قم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، 1378ش.
_ اصفهانی، ابوالفرج علی بن حسین، الأغانی، تحقیق: سمیر جابر، بیروت، دار الفکر، چاپ دوم، بیتا.
_ اصفهانی، ابوالفرج علی بن حسین، مقاتل الطالبیین، ترجمه: جواد فاضل، تهران، انتشارات علمی، 1362ش.
_ البانی، محمد ناصرالدین، السلسلة الضعیفة، اسکندریه، مرکز نور الإسلام، بیتا.
_ بارتولد، واسیلی ولادیمیروویچ، تاریخ ترکهای آسیای مرکزی، ترجمه: غفار حسینی، تهران، نشر توس، 1376ش.
_ جرجانی (ابنعدی)، عبدالله بن عبدالله، الکامل فی ضعفاء الرجال، تحقیق: یحیی مختار غزاوی، بیروت، دارالفکر، چاپ سوم، 1409ق.
_ حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، تحقیق: مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت، دارالکتب العلمیة، چاپ اول، 1411ق.
_ حلی (ابنداود)، جعفر بن حسن بن یحیی، الرجال، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1383ق.
_ حلی، حسن بن یوسف بن مطهر، الرجال، قم، دار الذخائر، 1411ق.
_ حموی، یاقوت بن عبدالله، معجم البلدان، بیروت، دارالفکر، بیتا.
_ خزاز قمی، علی بن محمد، کفایة الأثر، قم، انتشارات بیدار، 1401ق.
_ دمشقی (ابنکثیر)، اسماعیل بن عمر، البدایة والنهایة، بیروت، مکتبة المعارف، بیتا.
_ دهخدا، علیاکبر، لغتنامه دهخدا، تهران، مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران، 1372ش.
_ دینوری (ابنقتیبه)، عبدالله بن مسلم، الامامة و السیاسة، تحقیق: طه محمد الزینی، قاهره، مؤسسة الحلبی و شرکاه للنشر و التوزیع، 1387ق.
_ ذهبی، محمد بن احمد، تاریخ الإسلام، تحقیق: عمر عبدالسلام تدمری، بیروت، دارالکتاب العربی، چاپ اول، 1407ق.
_ ذهبی، محمد بن احمد، تذکرة الحفاظ، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، بیتا.
_ زرکلی، خیرالدین، الأعلام، بیروت، دار العلم للملایین، چاپ پنجم، 1980م.
_ زرکلی، خیرالدین، حاشیة السندی علی ابنماجة، قاهره، المکتبة الشاملة، بیتا.
_ ساشادینا، عبدالعزیز عبدالحسین، «مهدویت»، ترجمه: بهروز جندقی، فصلنامه انتظار، ش15، بهار 1384ش.
_ سیوطی، عبدالرحمن بن ابیبکر، الدر المنثور فی تفسیر المأثور، قم، کتابخانه آیتالله مرعشی نجفی،1404ق.
_ سیوطی، عبدالرحمن بن ابیبکر، العرف الوردی فی أخبار المهدی، تحقیق و تصحیح: دکتر مهدی اکبرنژاد، تهران، هستینما، چاپ اول، 1387ش.
_ سیوطی، عبدالرحمن بن ابیبکر، الئالی المصنوعة فی الأحادیث الموضوعة، بیروت، دار الکتب العلیمة، بیتا.
_ سیوطی، عبدالرحمن بن ابیبکر، تاریخ الخلفاء، تحقیق: محمد محییالدین عبدالحمید، مصر، مطبعة السعادة، چاپ اول، 1371ق.
_ صادقی، مصطفی، تحلیل تاریخی نشانههای ظهور، قم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی حوزه علمیه قم، 1389ش.
_ صافی گلپایگانی، لطفالله، منتخب الاثر فی الامام الثانی عشر، تهران، مکتبة الصدر، چاپ سوم، بیتا.
_ صدر، سید محمد، تاریخ الغیبة الکبری، ترجمه: دکتر سید حسین افتخارزاده، تهران، نیک معارف، 1387ش.
_ صدر، سید محمد، تاریخ ما بعد الظهور، ترجمه: حسن سجادیپور، تهران، موعود عصر، 1389ش.
_ صدوق، محمد بن علی بن بابویه، علل الشرائع، قم، انتشارات مکتبة الداوری، بیتا.
_ صدوق، محمد بن علی بن بابویه، کمال الدین و تمام النعمة، قم، دار الکتب الإسلامیة، 1395ق.
_ صفدی، خلیل بن ایبک، الوافی بالوفیات، تحقیق: أحمد الأرناؤوط و ترکی مصطفی، بیروت، دار إحیاء التراث، 1420ق.
_ طبرانی، سلیمان بن احمد، المعجم الکبیر، تحقیق: حمدی بن عبدالمجید السلفی، الموصل، مکتبة العلوم و الحکم، چاپ دوم، 1404ق.
_ طبری (الشیعی)، محمد بن جریر، دلائل الامامة، تحقیق: قسم الدراسات الإسلامیة مؤسسة البعثة، قم، مرکز الطباعة و النشر فی مؤسسة البعثة، چاپ اول، 1413ق.
_ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الرسل و الملوک، ترجمه: ابوالقاسم پاینده، تهران، اساطیر، چاپ پنجم، 1375ش.
_ طبسی، نجمالدین، چشماندازی به حکومت مهدی، قم، بوستان کتاب، 1390ش.
_ طقوش، محمد سهیل، دولت عباسیان، ترجمه: حجتالله جودکی، قم، پژوهشکده حوزه و دانشگاه، چاپ اول، 1380ش.
_ طوسی، محمد بن حسن، الأمالی، قم، انتشارات دارالثقافة، 1414ق.
_ طوسی، محمد بن حسن، الغیبة، قم، مؤسسه معارف اسلامی، 1411ق.
_ عسقلانی (ابنحجر)، احمد بن علی، تقریب التهذیب، تحقیق: مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ دوم، 1415ق.
_ عمیدی، سید ثامر، تطبیق المعابیر العلمیة علی ما أختلف و تعارض من أحادیث المهدی بکتب الفریقین، قم، مکتبة اهلالبیت، بیتا.
_ عیاشی، محمد بن مسعود، تفسیر العیاشی، تهران، چاپخانه علمیه، 1380ق.
_ فاروق، عمر، «فرهنگ مهدویت در لقبهای خلفای عباسی»، ترجمه: غلامحسن محرمی، تاریخ در آیینه پژوهش، ش1، بهار 1383ش.
_ قزوینی (ابنماجه)، محمد بن یزید، السنن، تحقیق: محمد فؤاد عبدالباقی، بیروت، دارالفکر، بیتا.
_ قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر قمی، قم، مؤسسه دارالکتاب، 1404ق.
_ کریمی، محمود؛ سعید طاووسی مسرور، «انگیزههای سیاسی در جعل روایات مدح و ذم بلاد»، دانش سیاسی، دوره 6، ش11، اردیبهشت 1389ش.
_ کشی، محمد بن عمر، رجال الکشی، مشهد، انتشارات دانشگاه مشهد، 1348ش.
_ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تهران، دار الکتب الإسلامیة، 1365ش.
_ کورانی، علی، عصر ظهور، ترجمه: مهدی حقی، تهران، دارالهدی، 1383ش.
_ کوفی، فرات بن ابراهیم، تفسیر فرات کوفی، بیجا، مؤسسه چاپ و نشر، 1410ق.
_ لوکاس، هنری، تاریخ تمدن، ترجمه: عبدالحسین آذرنگ، تهران، انتشارات کیهان، 1376ش.
_ متقی هندی، علی بن حسامالدین، کنز العمال فی سنن الأقوال والأفعال، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1989م.
_ مجلسی، محمدباقر، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الاطهار، بیروت، مؤسسة الوفاء، 1404ق.
_ مروزی، نعیم بن حماد، الفتن، تحقیق: سمیر أمین الزهیری، قاهره، مکتبة التوحید، چاپ اول، 1412ق.
_ مسعودی، علی بن الحسین، التنبیه والاشراف، ترجمه: ابوالقاسم پاینده، تهران، انتشارات علمی، 1365ش.
_ معارف، مجید، پژوهشی در تاریخ حدیث، تهران، انتشارات کویر، چاپ نهم، 1387ش.
_ معتزلی (ابنابیالحدید)، فخرالدین ابوحامد عبدالحمید بن ابوالحدید، شرح نهج البلاغة، قم، انتشارات کتابخانه آیتالله مرعشی، 1404ق.
_ مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الإختصاص، قم، انتشارات کنگره جهانی شیخ مفید، 1413ق.
_ مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الإرشاد، قم، انتشارات کنگره جهانی شیخ مفید، 1413ق.
_ مناوی، عبدالرؤوف، فیض القدیر شرح الجامع الصغیر، مصر، المکتبة التجاریة الکبری، چاپ اول، 1356ق.
_ میرداماد، محمدباقر، الرواشح السماویة، تحقیق: غلامحسین قیصریهها و نعمتالله جلیلی، قم، دار الحدیث للطباعة و النشر، چاپ اول، 1422ق.
_ نعمانی، محمد بن ابراهیم، الغیبة، تهران، مکتبة الصدوق، 1397ق.
_ نوری، حسین، مستدرک الوسائل، قم، مؤسسة آلالبیت، 1408ق.
_ هاشمی شهیدی، سید اسدالله، زمینهسازان انقلاب جهانی حضرت مهدی از دیدگاه روایات، قم، مؤسسه انتشاراتی پرهیزکار، چاپ دوم، 1382ش.
_ هلالی، سلیم بن قیس، کتاب سلیم بن قیس، قم، انتشارات الهادی، 1415ق.
_ هیتمی (ابنحجر)، احمد بن محمد، القول المختصر فی علامات المهدی المنتظر، تحقیق: مصطفی عاشور، قاهره، مکتبة القرآن، بیتا.
_ یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ یعقوبی، ترجمه: محمدابراهیم آیتی، تهران، انتشارات علمی، 1362ش.