تاریخ انتشارچهارشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۳ ساعت ۰۹:۴۷
کد مطلب : ۷۷۵
۰
plusresetminus

رستاخيز

رقيه نديرى
رستاخيز
رستاخيز ... رقيه نديرى

تو را
در كدام گوشه خلوت
ذهنم بنشانم و بشناسمت تا
بخواهمت، ذهنى كه مدام سوت مى كشد، با
كدام توصيف به طوافت برخيزم، از كدام زاويه به سمت
با تو بودن بچرخم، كدام بدبختى را پشت پلك هايم قاب كنم تا
بشكند مرا تا بسوزاندم تا ويرانم كند تا ...
گناه من چيست كه بلد نبودم تو را بخواهم ؟ گناه من شايد اين باشد كه نيمه
افلاكى ام را در زير بناى مدنيتّ زنده به گور كرده ام تا نيمه خاكى ام بچرخد و برقصد و بنوشد
از اين جام كه از بى خيالى لبريز است تا از خود و از گردش ايام بى خودش كند.
نيمه خاكى ام چه مى فهمد سبز را كه جا پاى توست و آبى را – چترى كه فقط با دستان تو باز مى شود.
بشر از آغاز بلد نبود بخواهد. بلد نبودن نيازهايش را بر فراز كاستى هايش به اهتزاز درآورد؛ خدا خودش خواست .
نوح را بفرستد تا بشر بخواهدش ؛ اما اين نيمه خاكى او را هزار سال به سخره گرفت اشك هاى نوح از تنور بجوشيد و زمين را آب برداشت و عذاب هولناك حادث شد.
يا بشر حتى مسيح را نمى خواست و اصلا او را نمى شناخت، شايد منتظرش بود. اما واقعا اگر با خودش بود هرگز نمى توانست چنين اعجازى به انسانيت تقديم كند!
چرا؛ انسان بلد بود بخواهد، بلد بود از نوزاد مريم سند قداست بخواهد، بلد بود سامرى را به جاى موسى بخواهد . و موسى را مجبور كند كه خدايش را نشان بدهد، بلد بود از پيامبر آخرالزمان بخواهد كه ماه را بشكافد يا درخت را به حركت درآورد تا فهم عامه، نبوتش را بپذيرد، بشر حتى به غدير دهن كجى كرد و عاشورا را بر عرصة تاريخ، سرخ گسترد .
...
https://ayandehroshan.ir/vdccapqm82bqm.la2.html
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما