تاریخ انتشارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۳۸۸ ساعت ۱۶:۴۸
کد مطلب : ۶۶
۰
۲
plusresetminus
پیآمد‌های بابی‌گری در زنجان
پیش‌گفتار
کشور ایران در طول تاریخ پر فراز و نشیب خود، حوادث تلخ و شیرین بسیاری را شاهد بوده است. سلسله‌های مختلفی همانند مادها، هخامنشیان، اشکانیان، ساسانیان، صفویان، افشاریان، زندیان، قاجاریه و پهلوی بر این سرزمین کهن و متمدن فرمان‌روایی و حکومت کرده‌اند. بعضی از این سلسله‌ها، با وجود کم‌کاری‌ها و جنایت‌ها و خیانت‌های فراوان که در حق کشور و ملت ایران داشته‌اند، خدماتی هم در کارنامه خود به ثبت رسانده‌اند، مانند سلسله صفویه که تشیع را مذهب رسمی اعلام کرد و با حمایت از علمای شیعه، موجب تقویت مذهب امامیه اثنا‌عشری در ایران گردید. اما با کمال تأسف، برخی از این سلسله‌ها از جمله قاجاریه، در دوران حاکمیت نسبتاً طولانی بر ایران، بسیاری از فرصت‌های طلایی را از دست دادند و فقر و بدبختی و بی‌سوادی و عقب‌ماندگی را برای ملت ایران به ارث گذاشتند. حاکمان بی‌کفایت قاجار، نه توان حفظ و حراست از مرزهای جغرافیایی ایران را داشتند و نه می‌توانستند از مرزهای عقیدتی و مذهبی محافظت کنند.
در چنین اوضاع و احوالی فرقه بابیه شکل گرفت و مدت زیادی فکر حاکمان قاجار را به خود مشغول ساخت و حوادث ناگواری به تبع ظهور این فرقه، در ایران به وقوع پیوست که یکی از آنها بلوای بابی‌گری در شهر زنجان بود. این بلوا و آشوب حدود نه ماه طول کشید و کشتار و قتل و غارت فراوانی را موجب گشت. لذا در نوشتار حاضر، به علل و عوامل این فاجعه نسبتاً بزرگ پرداخته و حتی‌الامکان با استفاده از منابع معتبر تاریخی، ابعاد قضیه را روشن ساخته‌ایم.
شرح حال بنیان‌گذار فرقه بابیه
فرقه بابیه را میرزا علی محمد شیرازی، ملقب به باب تأسیس کرد. بابیه، وی را «حضرت اعلی» و «نقطه اولی» نیز لقب داده‌اند. وی در غرّه محرم 1236(ق)/ نهم اکتبر 1820(م) و به قولی غرّه محرم 1235(ق) در شیراز به دنیا آمد.
علی محمد باب فرزند سید محمد رضا بزّاز شیرازی بود که در کودکی پدرش را از دست داد و تحت سرپرستی عموی خویش حاج سید علی تربیت یافت. در هفده سالگی به شغل پدرش میل نمود و برای تجارت عازم بندر بوشهر شد. حدود پنج سال در بوشهر توقف کرد و سپس به شیراز بازگشت و بازرگانی را ترک کرد و برای طلب علم و سیر و سیاحت عازم عراق و حجاز شد.
در مدت توقف خود در کربلا که ظاهراً دو یا سه سال طول کشیده، در کلاس درس سید کاظم رشتی (از شاگردان شیخ احمد احسایی) شرکت کرد و مورد توجه استادش قرار گرفت.
پس از درگذشت سید کاظم رشتی، ملا حسین بشرویه (از شاگردان وی) با مقدمه‌چینی و شگرد خاصی، سید علی محمد شیرازی را جانشین رشتی تعیین نمود. با انتشار این مطلب، عده‌ای از فرقه شیخیه به سید علی محمد شیرازی گرایش پیدا کردند و او در سال 1260 (هـ.ق)، جانشینی استادش، سید کاظم رشتی را اعلام کرد.
ادعاهای باب
1. بابیت
شش ماه پس از مرگ سید کاظم رشتی (در شب پنجم جمادی‌الاول 1260هـ.ق) سید علی محمد شیرازی دعوی خود را مبنی بر «بابیت» به ملا حسین بشرویه، اظهار داشت و خود را باب امام دوازدهم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) معرفی نمود.
2. ذِکریّت
سید علی محمد شیرازی، پس از آن‌که لقب «باب» را به طور رسمی به دست آورد، در آغاز امر، بخش‌هایی از قرآن را تأویل و تصریح نمود که امام دوازدهم شیعیان، او را مأمور کرده تا جهانیان را ارشاد نماید و خود را «ذکر» نامید. مقام «ذکر» و «فؤاد» بالاترین مراحل سلوک است.
3. مهدویت
وی سپس پا را از این فراتر نهاد و از مهدویت سخن به میان آورد و گفت: «منم آن کسی که هزار سال منتظرش بودید.»
4. رسالت
سید علی محمد، پس از ادعای مهدویت، ادعای نبوت کرد و مدعی نزول کتاب جدید و دینِ نو شد و به زعم خویش احکام جاودانه اسلام را با نوشتن کتاب بیان نسخ کرد. او خود را برتر از همه پیامبران خدا می‌انگاشت و مظهر نفس پروردگار می‌پنداشت و مدعی بود که با ظهورش، آیین اسلام منسوخ و قیامت موعود در قرآن، بپا شده است.
اعدام باب
در اواخر سلطنت محمد شاه قاجار و بعد از مرگ وی، مریدان و طرف‌داران سید علی محمد، آشوب‌هایی را در کشور بپا کردند که از جمله آنها واقعه قلعه شیخ طبرسی در مازندران بود. در این آشوب جمعی از باب‌ها به رهبری ملا حسین بشرویه و ملا محمد علی بارفروشی، قلعه طبرسی را پایگاه خویش قرار دادند و اطراف آن را خندق کندند و برای جنگ با نیروهای دولتی آماده شدند و بر مردمی که در اطراف قلعه زندگی می‌کردند، به جرم ارتداد حمله‌ور شده، به قتل و غارت آنها پرداختند.
آنها چنین می‌پنداشتند که از یاران مهدی موعود هستند و به زودی جهان را مسخّر خواهند کرد. بنابراین میان آنان و قوای دولتی جنگ در گرفت و فتنه آنان با پیروزی نیروهای دولتی پایان یافت.
در تهران هم گروهی از بابی‌ها به رهبری علی ترشیزی بر آن شدند تا ناصرالدین شاه، امیرکبیر و امام جمعه تهران را بکشند، اما نقشه آنها کشف شد و 38 نفر از سران بابی‌ها دست‌گیر و هفت تن از آنها به قتل رسیدند.
به دنبال این وقایع و حوادثی نظیر اینها، امیرکبیر، صدر اعظم ناصرالدین شاه، پس از جلب نظر شاه و کسب فتوا از علما، دستور اعدام سید علی محمد باب را صادر کرد و وی در 27 شعبان 1266(هـ.ق) به همراه یکی از پیروانش در تبریز تیرباران شد.
با توجه به این‌که در جریان بلوای بابی‌گری، زنجان یکی از مناطق اصلی شورش علیه قوای دولتی بوده است و نیروهای دولتی به سختی توانسته‌اند این شورش را سرکوب کنند، لذا اندکی به پیشینه تاریخی و موقعیت جغرافیایی این شهر می‌پردازیم:
پیشینه تاریخی زنجان
حمداله مستوفی، بنای این شهر را به اردشیر بابکان نسبت می‌دهد و ابن واضح یعقوبی (از دانشمندان قرن سوم هـ.ق) در کتاب خود، زنجان را شهری در مسیر جاده دنیور به اردبیل به شمار می‌آورد.
دکتر محمد جواد مشکور می‌نویسد:
زنگان (زنجان) از شهرهای خوربران است. این شهر مطابق شهر آگانزاناست که بطلمیوس از آن نام برده است. در منابع پهلوی نام این شهر «شانجان» آمده است.
لشکر اسلام شهر زنجان را در زمان خلافت عثمان، در سال 24(هـ.ق) فتح کردند. تا زمان تسلط سلجوقیان بر تمام سرزمین ایران، زنجان هم مثل شهرهای دیگر این منطقه گاهی در دست امیری بود و نماینده سلسله‌ای، گاهی در دست زیدیان طبرستان بود و گاهی تحت تصرف آل‌بویه و زمانی آل‌زیاد بر آن حکم می‌راندند یا آل کاکویه زمام این شهر را به دست می‌گرفتند.
در زمان طغرل بیک سلجوقی (م. 455هـ.ق) امیر یاقوتی، به ولایت ابهر و زنجان و نواحی آذربایجان رسید و در زمان ملک شاه سلجوقی، ابهر و ولایت زنجان و رودبار و قزوین و طارم و الموت (مجمع این ولایات) اقطاع امیر قماج بود.
زنجان در قرن ششم هـ.ق تحت حاکمیت خاندانی به نام آل قفشد یا قفشود بوده است.
به طور کلی، این شهر در طول تاریخ، محل نزاع و کشمکش‌های بسیاری بوده که طی آن چندین بار، ویران شده است: اولین بار به دلیل مقاومت‌های مردمی و منطقه‌ای در مقابل لشکریان اسلام، جزو شهرهای مفتوح العنوه قرار گرفته و هنگام تصرف آن، خسارت‌هایی به شهر وارد شده است. بار دوم در پاییز سال 628هـ.ق در جریان فتنه مغول تخریب گردیده و شدت آن به حدی بوده که این شهر مدت‌ها از قید حیات ساقط شده است. در دوره ایلخانی، سلطانیه پایتخت شد و رونق یافت که در متروکه شدن زنجان عامل تعیین‌کننده‌ای بود. سومین بار در نیمه دوم قرن هشتم هـ.ق با یورش وحشیانه تیمور لنگ مواجه و پس از قتل‌عام اهالی، این شهر با خاک یک‌سان گردید که تا اواخر قرن نهم هـ.ق غیر مسکون و مخروبه بوده است. در دوران صفویان که آرامش نسبی در منطقه حاکم بود، شهر تجدید بنا و مجدداً تکاپوی حیات در آن آغاز شد.
منابع موجود در مورد تاریخ زنجان از پایان حکومت صفویان تا برآمدن قاجاری‌ها در ایران، چیزی به دست نمی‌دهند و ما از وضعیت این شهر در این فاصله زمانی، بی‌خبریم. آن‌چه به تقریب می‌توان گفت این است که زنجان در این هنگام تحت تسلط و اشراف ترکان افشار قرار گرفت که تیره‌ای از شاهسون‌ها بودند.
با استقرار حکومت قاجاریه در ایران، عبداله میرزا متخلص به دارا پسر یازدهم فتحعلی شاه در سال 1224هـ.ق در سیزده سالگی به حکومت زنجان منصوب گشت و میرزا محمد تقی علی‌آبادی که از منشیان خاص شاه بود، در این سال به صاحب دیوان ملقب شد و به وزارت عبدالله میرزا اختصاص یافت و روانه زنجان شد.
عبدالله میرزا دو بار به حکومت زنجان رسیده است: مرحله اول 27 سال در زنجان حکومت کرد. بار دوم، پس از فوت محمد شاه در سال 1264هـ.ق و عزیمت ناصرالدین شاه از تبریز به تهران، عبدالله میرزا با وزارت میرزا شفیع تویسرکانی دوباره به حکومت زنجان منصوب شد. اما در نوبت دوم تنها چند ماه توانست حکومت کند، زیرا مهدعلیا، مادر ناصرالدین شاه، با اصرار حکومت زنجان را برای برادرش، امیر اصلان خان مجدالدوله گرفت. بلوای بابیت نیز در زمان حکومت همین خان در زنجان به وقوع پیوست که در صفحات آتی به بررسی بیشتر آن خواهیم پرداخت. با توجه به این‌که در این نوشتار بنا بر اختصار است، بیش از این به مسائل تاریخی زنجان نمی‌پردازیم.
موقعیت جغرافیایی زنجان
الف) موقعیت جغرافیایی استان
استان زنجان در نیمه شمال‌ غربی ایران با مساحت بالغ بر 24660 کیلومتر مربع، 5/1 درصد از مساحت کشور را در بر می‌گیرد. این استان از شمال با استان اردبیل، از شمال شرقی با گیلان و شمال غربی با آذربایجان شرقی هم‌جوار است. در شرق و جنوب شرقی آن، استان قزوین واقع شده و مرزهای جنوبی آن به وسیله ارتفاعات آوج از استان همدان، جدا می‌گردد. استان‌های آذربایجان غربی و کردستان نیز در غرب آن واقع شده‌اند.
ب) موقعیت جغرافیایی شهر
زنجان به وسعت 6/42 کیلومتر مربع در 48 درجه و 28 دقیقه طول جغرافیایی و 36 درجه و 40 دقیقه عرض جغرافیایی در ارتفاع 1640 متر واقع شده است. این شهر مرکز استان و به لحاظ طبیعی بر روی دشت نسبتاً وسیعی قرار گرفته است که در اطراف آن کوه مهمی وجود ندارد. رودخانه زنجان رود از جنوب این شهر عبور می‌کند و با جهت شمال باختر به قزل‌اوزن می‌ریزد. شهر بر روی رسوبات متوسط تا درشت دانة میان دشتی، در امتداد بستر این رودخانه بنا شده و در اطراف آن شهر را رسوبات درشت دانة دامنه‌ای در بر گرفته است.
بافت‌ و سیمای شهر، پس از تجدید بنای زنجان در دوران صفویه و توسعه ورثه آن در ساحل راست رودخانه، به سمت شمال صورت می‌گیرد. این توسعه با توجه به عناصر تاریخی و قدیمی از گورستان‌های قدیم و مناطقی تحت عنوان «کولوک» (محل خاکروبه) شکل می‌گیرد و در زمان شاه عباس دوم، کاروان‌سرای سنگی واقع در قسمت شرق کهن دژ ساخته شد. در دوران آغا محمد خان قاجار (حدود 1205هـ.ق) مجموعه‌ بازار به مثابه قطب واحد اقتصادی، خدماتی و فرهنگی، منسجم‌ترین عنصر شهری را به وجود آورده و شهر بر مبنای آن محله‌بندی شده است.
محلات شهر از نام بانی مساجد و تکایا الهام گرفته شده و یا با انتساب به صنف خاصی نام‌گذاری شده‌اند؛ مانند محلات داوود قلی، مسجد میری پایین، نصرالله خان، محله زینییه و محله قهرمان. بافت قدیمی شهر دارای شبکه ارتباطی پیچ در پیچ با زوایای تند، از ترس و وحشت اهالی و از حملات احتمالی دشمن حکایت می‌کند که بارها در طول تاریخ حیات خویش، آن را به وضوح لمس کرده‌اند.
کالبد فیزیکی و استخوان‌بندی اصلی شهر، متأثر از جهت شرقی ـ غربی رودخانه زنجان‌رود در جنوب شهر و دو مسیل فرعی است که با جهت شمالی ـ جنوبی به این رودخانه می‌ریزند.
بافت قدیمی و هسته اولیه شهر، بین این مسیل‌ها و زنجان‌رود شکل گرفته و حصار قدیمی شهر از طریق شش باب ورودی: دروازه ارک، دروازه رشت، دروازه قزوین، دروازه همدان، دروازه قلتوق و دروازه تبریز با روستاها و شهرهای هم‌جوار مرتبط بوده است. خیابان‌های اصلی شهر در جهت شرقی ـ غربی به موازات رودخانه زنجان‌رود و یا به صورت شمالی ـ جنوبی در امتداد دو مسیل (خندق) فرعی که در دو سوی شهر قرار دارند، کشیده شده است. در هسته مرکزی و بافت قدیم شهر، بیشتر منازل به موازات مسجد جامع و رو به قبله ساخته شده‌اند.
اکنون بعد از اشاره به موقعیت جغرافیایی شهر، به شرح حال ملا محمد علی می‌پردازیم:
رئیس بابیه در زنجان
ملا محمد علی زنجانی، ملقب به حجت، فرزند ملا عبدالرحیم، در سال 1227(هـ.ق) قدم به عرصه هستی گذاشت. پس از تحصیل مقدمات در شهر زنجان، برای تکمیل تحصیلات دینی ـ طبق معمول آن زمان ـ راهی عتبات عالیات شد. وی پس از طی تحصیلاتی در شهر کربلا و شرکت در درس مرحوم «شریف العمای مازندرانی» به ایران بازگشت. ابتدا در شهر همدان به مدت دو سال و نیم سکونت گزید و در همان جا هم ازدواج نمود. بعد از فوت پدرش به زنجان رفت و بر مسند و منبر و مسجد پدر استقرار یافت و حوزه درسی تشکیل داد و عده‌ای طلبه به دور خود گرد آورد.
این روحانی اخباری‌مسلک و ماجراجو «چون او را در میان علما، نامی بلند و مقامی ارج‌مند نبود، همی‌خواست تا خویشتن را شناختة مردمان کند و نام خود را در زبان‌ها سایر گرداند. پس در مسائل شرعیه، هر سخن که خلاف مشهور و مخالف جمهور بود، اختیار همی‌کرد و در میان عامه، اشتهار همی‌داد و چنان‌که وقتی بدین حدیث، که شهر رمضان، تمام آید، بی‌ آن‌که توثیق و تصحیح حدیث روا دارد یا آن را به تأویل و تعبیر راست کند، همه ساله شهر رمضان را سی روز به شمار می‌گرفت و از این روی بسیار وقت می‌افتاد که روز عید فطر را که روزه گرفتن حرام است، مردم را به صوم باز می‌داشت و نیز فتوا کرد که در شریعت اثناعشریه، سجده کردن بر بلور صافی از بهر نماز روا باشد و از این گونه فتوا فراوان داشت...».
صدور چنین فتواهای عجیب و غریب از طرف ملا محمد علی، مخالفت علما را موجب گشت «و از قراین خارجه و امارات داخله، معلوم افتاد که مولانا را داعیه اماراتی در سر است و حکام زنجان شرح حال او را به امنای دولت حضرت سلطان زمان معروض داشتند و بر حسب رقیمه جناب حاج میرزا آقاسی مطاع دولت خاقان مغفور محمد شاه ـ ‌طآب ثراه ـ او را به دارالملک طهران آوردند و در خانه محمود خان نوری کلانتر شهر نزول دادند.»
محمد علی حجت زنجانی، در زمانی که بابی‌ها در قلعه طبرسی، علم مخالفت و جنگ بلند کرده بودند، و در محاصره نیروهای دولتی گرفتار شده و دست کمک به طرف تمام بابی‌ها دراز کرده بودند، در تهران هم‌چنان محبوس و گرفتار بود.
در زندان، دست‌های مرموز، بابِ ارتباط و نامه‌نگاری میان وی و سید علی‌ محمد باب را گشودند و او ـ که به هر حال، در فضل و سواد، صد هم‌چو باب را در حبیب می‌نهاد ـ صورتاً به آیین باب گروید.
بلوای بابیه در زنجان
با مرگ محمد شاه قاجار (ششم شوال 1264هـ.ق) و تحصن صدر اعظم وی در حضرت عبدالعظیم(علیه السلام)، نقاط مختلف ایران در موجی از آشوب و هرج و مرج فرو رفت و مدعیان صدارت، بلکه سلطنت، از هر گوشه سر برآوردند. ولی‌عهد جوان (ناصرالدین شاه) به زودی خود را به تهران رساند و تاج‌گذاری نمود (22 ذی‌قعده 1264هـ.ق) و مرد بزرگ یعنی میرزا محمد تقی خان امیرکبیر را به صدر اعظمی برگزید، اما بدیهی است که مدت زمان نسبتاً زیادی لازم بود تا همت و تدبیر این امیر بزرگ، به فتنه‌ها پایان دهد و نظم و امنیت را به کشور باز گرداند. خاصه آن‌که دست اجنبی هم در ایجاد آشوب و اغتشاش سخت در کار بود و پاره‌ای از فتنه‌ها اساساً، از تبانی و تحریک مستقل یا مشترک لُردان لندن و کُنت‌های پطرز بورغ سرچشمه می‌گرفت.
ملا محمد علی نیز از این فرصت و موقعیت حساس کشور استفاده کرد و در لباس نظامی‌ها از تهران به طرف زنجان ره‌سپار گشت و چون خبر ورود او به زنجان رسید، جمعی از مردم عوام و ساده زنجان تا دو منزلی شهر به استقبالش رفتند و «به تشریفات ورود او قربانی‌ها نمودند.»
آری، همیشه در طول تاریخ، جمع شدن عده‌ای احمق و تهی‌مغز پیرامون افراد هواپرست و بی‌تقوا، سبب بروز فتنه‌ها و آشوب‌های جبران‌ناپذیری شده و حوادث آن روز زنجان نیز از این قاعده مستثنا نبوده است و خون‌دل خوردن شخصیت‌های فرهیخته در طول تاریخ هم از همین‌جا نشئت می‌گرفت که با چشم خود می‌دیدند که مردمان سبک‌مغز چگونه گِرد افراد در واقع کوچک و به ظاهر بزرگ، جمع می‌شوند و دین و دنیای خود را تباه می‌سازند. «بالجمله چون او از طلاب و علما محسوب می‌شد، کارپردازان دولت دیگر از فرار او مؤاخذه نکردند» و او پس از ورود، رسماً مردم را به آیین باب دعوت نمود و جمعی زیاد از مردم ساده و ناآگاه ـ که سراب را آب و فجر کاذب را چشمه آفتاب می‌پنداشتند! و ضمناً از مظالم بعضی از دولت‌ها نیز خسته و رنجور بودند ـ به او پیوستند.
به هر حال، پس از ورود، جمعیت زیادی گرد او جمع گشتند و هواخواهان کثیری برای خود پیدا کرد و کارش بالا گرفت و دسته‌ای از مریدان خویش را نیز به کمک بابی‌های قلعه طبرسی فرستاد. دولت که از اوضاع زنجان باخبر گردید، برای این‌که قضیه‌ بابی‌های زنجان مانند مازندران (قلعه طبرسی) زحمت و دردسر زیادی ایجاد نکند، به امیر اصلان خان (حاکم زنجان) دستور داد تا ملا محمد علی را فوراً دست‌گیر و به تهران روانه کند.
ملا محمد علی نیز از این جریان باخبر شد لذا «به تحفّظ خود مبالغه تمام کرد و در احتشاد و احتشام خود فزودن گرفت تا کارش چنان بزرگ شد و قوت یافت که ده ـ پانزده هزار کس از شهر و بلوک بر وی جمع شدند و در هنگام ذهاب و ایاب به مسجد و منبر امامت پیروان وی داشتند و این موافقت و ارادت را سعادتی عظیم می‌پنداشتند و جز با یک‌هزار تفنگ‌چی مصمّم مستعد به خدمت امیر حاکم نمی‌رفت.»
گزارش فوق نشان می‌دهد که شهر زنجان بسیار ملتهب و فقط منتظر جرقه‌ای بود تا آتش فتنه شعله‌ور شود زیرا هیچ حکومتی این وضع شکننده و قلدرمآبانه را تحمل نمی‌کند چه رسد به دولت مقتدر امیرکبیر.
ماجرا چنین بود تا آن‌که روزی، حاکم زنجان، فردی از بستگان ملا محمد علی را که مرتکب خطایی شده بود، به زندان انداخت. ملا محمد علی پیغام فرستاد که باید وی آزاد شود و چون حاکم نپذیرفت، فوراً به یاران خود پیغام داد که گرد هم جمع شوند و هم‌گروه به دارالاَماره روند و با جبر و زور، زندانی را آزاد کنند. بابی‌ها جمع شدند و عزم مقر حکومت نمودند و حاکم هم با تفنگ‌چیان خود به جلوگیری برخاست. بنابراین آتش که هیزم آن از مدت‌ها پیش فراهم شده بود، شعله‌ زد و شهر زنجان را در نزاعی سخت و دیرپا، میان انبوه بابی‌ها از یک‌سو، و دستگاه حکومت و علما و مردم پاک اعتقاد شهر از دیگر یو، فرو بُرد.
باری، شورش‌های بابی‌ها در شهر زنجان در ماه جمادی‌الثانی 1266هـ.ق رخ داد و روز جمعه، اول ماه رجب، درگیری‌ها آغاز شد. در این روز «چهل نفر از طرفین مجروح گشت؛ اسدالله غلام گرجی مجدالدوله در میدان رزم، پنج زخم منکر برداشت و اسدالله خواهرزاده امیر داداش تاجر و پسر سید حسن شیخ‌الاسلام طارمی به ضرب گلوله مقتول گشت و از لشکر ملا محمد علی مردی که آقا فتحعلی شیخی نام داشت، دست‌گیر گشت و به فتوای آقا سید محمد و میرزا ابوالقاسم مجتهد، مجدالدوله، آقا فتحعلی شیخی را مقتول ساخت. «روز دیگر ملا محمد علی، میرزا رضای سردار و میرصالح، سرهنگ خود را با لشکر، مأمور به تسخیر قلعه علیمراد خان نمود و این قلعه در میان شهر زنجان، مأمنی محکم بود. به قوت یورش، آن قلعه را مفتوح ساخته و سنگری سخت بستند.»
پس از فتح قلعه علیمراد خان، جرأت و جسارت ملا محمد علی، بیشتر شد و «میر صالح سرهنگ را فرمان کرد که هم امروز، امیر اصلان خان را کشته و اگر نه [دست] بسته به نزدیک من حاضر ساز! و او را با جماعتی از ابطال رجال، حکم یورش داد. لاجرم میرصالح و مردم او را بامداد یک‌شنبه بر سر خانه امیر اصلان خان حمله بردند. از آن سوی محمد تقی خان، سرهنگ توپ‌خانه و علیقلی خان، پسر نصرالله خان و مهدی خان خمسه و بیوک خان پشتکوهی، با مردم خود و جماعتی از فراشان امیر اصلان خان به مدافعت بیروت شدند. در میانه، جنگی صعب برفت، ناگاه عبدالله بیگ کنگاوری، تفنگی بگشاد و گلوله آن در مغز میرصالح سرهنگ جای کرده، از پای در آمد. جماعت بابیه را از قتل او لغزشی تمام روی داد و بی‌نیل مرام، مراجعت کردند. در این جنگ بیست تن از مردم امیر اصلان خان، مجروح و مطروح گشت. علی خان بیگ ملایری و نور محد فراش نیز به خاک در افتاد[ند]. این وقت هر دو لشکر روزی چند از مقاتلت دست باز داشتند و خاطر بر حراست خویش گماشتند».
در بیستم ماه رجب، صدرالدوله اصفهانی، سرکرده سوار خمسه، با دو فوج سرباز از سلطانیه وارد زنجان شد.
روز پنجم ماه شعبان، سید علی خان سرهنگ فیروزکوهی و شهباز خان مراغه‌ای با دویست نفر سوار مقدم، و محمد علی خان شاهسون افشار با دویست سوار و کاظم خان برادر محمد باقر خان، سرکرده افشار، و محمود خان خویی با پنجاه نفر توپ‌چی و توپ و خمپاره، به شهر در آمده، در برابر سنگر میرزا فرج‌الله و قلعه محمد ولی خان، سنگر بسته، آماده جنگ شدند.
از طرفی، ملا محمد علی دائماً از نداشتن توپ شکایت می‌نمود، بنابراین حاج محمد کاظم قلتوقی آهن‌گر، متعهد شد که برای وی توپ بسازد. وی دو قبضه توپ از نوع توپ محاصره و چند قبضه از نوع توپ کوهستانی برای ملا محمد علی ساخت. پس وی شروع به تنظیم پیروان و تشکیل سپاه خویش کرد. مشهدی سلیمان، رئیس نانواها را وزیر خود نمود، آقا عبدالله را رئیس پلیس شب کرده، او را امیر شیاده لقب داد؛ حاج عبدالله را سر کرده سپاه نموده، حاج احمد زنجانی را مدیر امور ثبت و ضبط قرار داد.
ملا محمد علی، به پیروانش گفت: «از پیکار نهراسید و اگر کشته شدید، روحتان از نو باز می‌گردد و دین مقدس مغرب و مشرق را فرا خواهد گرفت؛» حتی به یکی از اصحابش سلطنت آینده مصر را بخشید و به دیگران حکومت فلان شهر و فلان ده را داد. به علاوه اطمینان داد که دولت روس به یاری آنها خواهد آمد.
«بالجمله روز بیستم شعبان، میرزا سلطان قورخانه‌چی و عبدالله سلطان به طرف سنگر مشهد پیری نقب در بردند. امیر اصلان خان و میرزا ابراهیم خان سرتیپ خمسه و صدرالدوله و شهبازخان و محمد تقی خان و سید علی خان و دیگر سرکردگان و لشکریان به جانب آن سنگر [سنگر مکشهدی پیری بابی] حمله افکندند. حسنعلی خان عمّ بیوک خان طارمی پشتکوهی به زخم گلولة نور علی شکارچی مقتول گشت و جماعتی مجروح افتاد و آن سنگر مفتوح شد و دیگر باره از دو سوی لشکریان روزی چند دست از جنگ باز داشتند و پس سنگرها به حفظ خویش روز همی‌گذاشتند».
چون این کار به طول انجامید، کارداران دولت، مصطفی خان امیرتومان، برادر سپهسالار اعظم را که در آن وقت، سرتیپ فوج شانزدهم شقاقی بود، نیز مأمور کردند. پس از ورود مصطفی خان، جماعتی از لشکر عزم خویش را جزم نمودند که سنگر میرزا فرج‌الله را به قوت یورش فتح کنند، بنابراین نقبی به طرف سنگر وی حفر کردند. شب پانزدهم ماه رمضان، یک ساعت قبل از طلیعه صبح، مهدی خان با چریک ابهررود و عبدالله خان پسر سلیمان خان با چریک اریادی و فوج شانزدهم و سواره مقدم خمسه و چریک انگوران، آماده حلمه شدند و میرزا سلطان و عبدالله سلطان، زیر سنگر میرزا فرج‌الله نقب کنده، آتش زدند و بیست نفر از بابی‌ها در زیر خاک هلاک گشته، چند نفر دیگر دست‌گیر شدند.
از این طرف، نظر علی خان اریادی به زخم گلوله از پای در افتاد و پنجاه نفر از سربازان مجروح شدند و شهباز خان به ضرب شمشیر شیرخان، زخم برداشته، بعد از هشت روز درگذشت. بالاخره سنگر میرزا فرج‌الله فتح شد و بابی‌ها به سنگرهای دیگر رفتند.
از سوی دیگر، میرزا تقی خان امیرکبیر، محمد آقا پسر حاجی یوسف خان سرهنگ فوج ناصریه و قاسم بیگ، تفنگ‌دار خاصه را روانه زنجان نمود و «حکم داد که هرگاه لشکریان ملا محمد علی و مردم او را پس از روزی چند با قید و بند، روانه دارالخلافه نسازند، مورد هزار گونه گزند خواهند بود».
بنابراین، روز بیست و پنجم ماه رمضان، از طرف قوای دولتی حمله سختی به مواضع نیروهای شورشی، صورت گرفت که در این حمله تعدادی از هر دو طرف کشته شدند. ملا محمد علی که احساس کرد نمی‌تواند از این معرکه جان سالم به در بَرَد، دستور به آتش کشیدن بازار زنجان را صادر کرد. لذا لشکریان دولت و به خصوص مردم زنجان دست از جنگ کشیده، مشغول اطفای حریق شدند و شورشیان بابی نیز از این فرصت استفاده کرده، از نو به تهیه لشکر و سنگر پرداختند.
حال بدین گونه بود تا روز هشتم شوال، محمد خان امیرتومان با سه هزار سرباز شقاقی و فوج خاصه و شش عراده توپ و دو عراده خمپاره، ه اتفاق قاسم خان برادرزاده فضلعلی‌خان قره‌باغی، امیرتومان و اصلان خان یاور خرقانی و علی اکبر سلطان خویی، برحسب فرمان شاهنشاه ایران، وارد زنجان گشتند و در همان روز ورود، حکم داد تا سرباز ناصریه از جانب محله گلشن و فوج شانزدهم شقاقی از جانب دیگر یورش بردند. «فوج ناصریه جلادتی بسزا کرد و جماعت بابیه را لغزشی سخت در کار افتاد.»
در این هنگام ملا محمد علی، دستور داد تا قدری از نقد و جنس در میان لشکر امیرتومان پراکنده نمودند و این حیله جنگی سبب شد تا فوج ناصریه مشغول اخذ اموال شدند، لذا شورشیان بابی از فرصت استفاده کرده، بیست نفر از قوای دولتی را کشته و بقیه را از سنگر خویش دور کردند.
در این وقت ملا محمد علی و یارانش 48 سنگر محکم در اختیار داشتند و در هر سنگر، گروهی از فداییان وی مستقر بودند و «آن خانه‌ها که از پی سنگرها بود، به حکم ملا محمد علی به یک‌دیگر راه کردند تا مردم او بی‌ این‌که آشکار شوند، یک‌دیگر را دیدار توانند کرد. و از هر جانب جنگ فراز شود، به تک‌تاز توانند رسید. و اگر سنگری به دست دشمن مسخر می‌گشت، از پس سنگر دیگری می‌نشستند و این هزیمت را زیانی نمی‌دانستند و شب‌ها از میان سنگرها فریاد برمی‌داشتند و علمای اثناعشریه را بر می‌شمردند و ایشان را به نام، دشنام می‌گفتند.»
محمد خان امیرتومان خواست به رفق و مدارا رفتار نماید و فتنه را بنشاند تا خون‌ها ریخته نشود. لذا باب نامه‌نگاری و فرستادن پیک را باز کرد ولی نصیحت وی مورد قبول ملا محمد علی واقع نشد.
سردار کل عساکر منصور، عزیز خان که در آن وقت آجودان‌باشی و به سفارت ایران و تهنیت ورود ولی‌عهد دولت روسیه مأمور بود، با میرزا حسن خان وزیر نظام برادر میرزا تقی خان امیرکبیر از تبریز به تهران می‌آمد، وارد زنجان شده، خواستند این غائله به صورت مصالحت‌آمیز فیصله یابد. به همین منظور چند نفر از پیروان ملا محمد علی را که زندانی کرده بودند، آزاد ساختند و پیغام‌های نرمی به وی فرستادند، ولی ملا محمد علی از خر شیطان پایین نیامد و صلح و سازش را قبول نکرد.
بنابراین بار دیگر آتش جنگ شعله‌ور شد و گروهی از نیروهای دولتی به سنگر ملا برات و سنگر ملا ولی نقب بردند. سردار کل در کنار برجی که سنگر ملا ولی و به سرای ملا محمد علی مشرف بود، بایستاد و فوج ناصریه و فوج مخبران و فوج شانزدهم شقاقی آهنگ یورش کردند.
فوج مخبران، سنگر ملا ولی را فتح کردند. پنج نفر در زیر نقب کشته شدند و پسر عبدالباقی زنجانی، گرفتار گشت. سردار حکم قتل وی را نیز صادر کرد. فوج شانزدهم شقاقی در کمک به فوج ناصریه کوتاهی کردند. سردار متغیّر گشته، ابوطالب خان را که در آن فوج حکم‌رانی داشت، حاضر و وی را تنبیه کامل نمود.
هم‌چنین چون از صدرالدوله و سید علی خان فیروزکوهی و مصطفی خان قاجار، سرتیپ فوج شانزدهم «جلادتی معاینه نگشت، کارداران دولت رنجیده‌خاطر شدند و صدرالدوله را معزول ساخته، سرتیپی سوار خمسه را با فرخ خان، پسر یحیی خان تبریزی، تفویض نمودند و فرخ خان روز چهارم ذی‌قعدة‌الحرام وارد زنجان شد. از قضا هم در آن روز خبر فوت پدر او یحیی خان را از دنبال او بدو آوردند، سه روز به سوگواری پدر بنشست و آن‌گاه مردانه جنگ بپیوست.
و هم در این وقت علی خان پسر عزیز خان آجودان‌باشی، سرهنگ فوج چهارم تبریز با فوج خویش و حسنعلی خان سرتیپ گروس با فوج گروس و محمد مراد خان بیات با فوج زرند از راه برسیدند و این جمله کار محاصره را سخت کردند» و از میان شهر، راهی برای فرار محصوران، در نظر گرفتند تا چنان‌چه کسی از طرفداران ملا محمد علی بخواهد فرار کند، به آسودگی بتواند جان خود را نجات دهد».
در این اثنا جنگ شدیدی رخ داد. طرف‌داران و پیروان ملا محمد علی، اعم از زن و مرد، وارد معرکه کارزار گشتند. از جملة تاک‌تیک‌های جنگی آنها این بود که مال زیادی در یکی از خانه‌های خویش پنهان می‌کردند و بدان خانه سوراخ‌ها می‌گذاشتند و عمداً فرار می‌نمودند تا قوای دولتی به طمع مال، وارد آن خانه‌ها می‌شدند. بلا فاصله تفنگ‌های خویش را از آن نقب‌ها می‌گشودند و جمعی از نیروهای دولتی را می‌کشتند.
شایان ذکر است که دختر شانزده ساله‌ای در «سنگر ملا محمد علی بود که تفنگ‌های اصحاب ملا محمد علی را در نهایت چستی و چابکی پر کرده، بدیشان می‌داد».
باری، در گیر و داد معرکه، نامه‌ای از میرزا تقی خان امیرکبیر به فرخ خان پسر یحیی خان رسید که مبنی بر رضایت خاطر امیرکبیر از خوش‌خدمتی فرخ خان بود. فرخ خان پس از خواندن این نامه، خوشحال شده، خواست تا خدمتی شایسته کند.
یکی از کارهای بسیار زشت و ناجوان‌مردانه ملا محمد علی این بود که در شب پانزدهم ذی‌الحجة‌الحرام، از طرف وی، علیقلی خان فرزند نصرالله خان خمسه و کربلایی شعبان و چند تن دیگر به نزدیک فرخ خان آمدند و از در حیلت با او هم‌داستان شدند و گفتند: «از جانب دروازه قزوین، راهی می‌دانیم که تو را با چند تن مرد سپاهی بی‌زحمت تا به خانه ملا محمد علی در بریم و او را مغافصة گرفتار تو سازیم. اینک بر ذمّت ماست که او را با صد تن از مردم او، دست به گردن بسته با تو بسپاریم، به شرط آن‌که این سخن را چون جان خویش مستور داری. چه اگر این راز از پرده بیرون افتد، این کار بر مراد نشود.»
فرخ خان که جوانی نامجرّب و همه تن طمع و طلب بود، این سخنان را باور داشت و صد تن سوار برداشته، به اتفاق علیقلی خان و کربلایی شعبان، راه برگرفت. جماعت بابیه که از این راز آگاه بودند، چند سنگر را تهی ساخته واپس شدند، تا افراد فرخ خان و او چندان پیش تاختند که مجال فرار از بهر ایشان محال بود. ناگاه افراد ملا محمد علی از چار جانب درآمده، ایشان را در پره انداختند و هدف گلوله ساختند. زمانی دیر بر نیامد که فرخ خان را با دوازده تن سواران او زنده دست‌گیر نمودند. اسماعیل بزرگ و اسماعیل کوچک که نخست طریقت باب داشتند و از کیش او بازگشت کرده، به نزدیک امیر اصلان خان گریخته بودند و این هنگام با فرخ خان می‌رفتند، نیز گرفتار شدند. سربازان محمد علی، فرخ خان و اسماعیل خان بزرگ و کوچک را زنده به نزد ملا محمد علی بردند و سواران را سر بر گرفته، سرهای ایشان را در قدم او افکندند.
ملا محمد علی در حالی که خشم‌ناک بود، به اسماعیل بزرگ و کوچک گفت: «هر که از صحبت خدا روی بگرداند، خدا او را کیفر دهد. آن‌گاه فرخ خان را دشنام داده، گفت تا آتشی برافروختند و آهن پاره‌ای چند در میان تافته کرده و بر او داغ نهادند و گوشت بدن او را با مقراض، پارچه پارچه کردند. آن‌گاه سر فرخ خان و سر اسماعیل بزرگ و کوچک را از تن جدا کرده، به میان لشکرگاه انداخت و در آن جنگ بابا خان یاور فوج خاصه و چند نفر دیگر از اعیان سپاه [دولتی] هلاک شدند. بعد از آن ملا محمد علی حکم داد تا حبسه ایشان را به آتش سوزاندند».
گزارش فوق نهایت حماقت و سادگی فرماندهان دولتی را می‌رساند که به آسانی فریب ملا محمد علی را می‌خوردند و باعث هلاکت خود و عده‌ای از نیروهای تحت امرشان می‌شدند. از طرفی این گزارش، بیان‌گر زیرکی و تدبیر ملا محمد علی و فداییان وی است. هم‌چنین از نهایت دَدمنشی و قساوت بابیان و به ویژه شخص ملا محمد علی حکایت می‌کند که با بی‌رحمی تمام فرخ خان را شکنجه نمودند و کشتند.
کردار زشت دیگر ملا محمد علی حجت، طی جنگ این بود که با نامه‌هایی که به سفرای روس و انگلیس و عثمانی فرستاد، سعی نمود تا پای بیگانگان را هم به این معرکه بگشاید. وی خواستار حمایت بیگانگان از خود بود.
نامه مورخ 22 ژوئیه 1850 کلنل شیل، سفیر بریتانیا در ایران، به پالمرستون که با شماره 152/ 60 در آرشیو اسناد وزارت امور خارجه انگلیس نگه‌داری می‌شود، به خوبی بیان‌گر این مطلب است: «... ملا محمد علی، مجتهد برجسته زنجان، نامه‌ای به من فرستاده و گفته: مرا به دروغ متهم به بابیت کرده‌اند و استدعا کرده نزد دولت حسن توسط نمایم که او و هم‌وطنانش را از حمله سپاهیان نجات دهم. عین همین مطلب را به امیر نظام نیز نوشته است. امیر جواب داده که حاضر است حرف او را بپذیرد و مدارا نماید. اما برای اثبات صدق سخنش باید به پایتخت بیاید. چون این شرط را قبول نکرد، امیر برای محاصره زنجان از نو قشون فرستاد.» سفیر روس در ایران نیز در گزارش چهارده سپتامبر 1850 خود می‌نویسد: «... ملا محمد علی سردسته بابیان زنجان، از سامی افندی، سفیر عثمانی و سرهنگ شیل، وزیر مختار انگلیس در تهران، درخواست میانجی‌گری نمود. اما همکار انگلیسی من عقیده دارد که مشکل است دولت ایران برای خاطر آن فرقه، راضی به دخالت بیگانه گردد.» آری، آدم غریق به هر چیز متمسک می‌شود تا شاید بتواند خود را از مرگ حتمی نجات دهد و ملا محمد علیِ کم‌عقل هم می‌خواست با توسل به بیگانگان، راه نجاتی برای خود پیدا کند که هوشیاری و درایت و استقامت امیرکبیر همه این نقشه‌ها و توطئه‌ها را ختثی کرد.
باری، چون خبر کشته شدن فرخ خان و جلادت جماعت بابیه معروض درگاه شاهنشاه ایران افتاد، سخت غضب‌ناک شد و فرمان کرد تا بابا بیگ یاور با دو عراده توپ هیجده پوند و چهار عراده توپ دوازده پوند و جماعتی از صاحبان مناصب توپ‌خانه، راه زنجان پیش داشتند و بر حسب حکم کارداران دولت، رزم جماعت بابیه را تصمیم عزم دادند. و از دار خلافت کوچ بر کوچ طی مسافت نموده، وارد زنجان شدند.
محاصره خانه ملا محمد علی
پس از ورود بابا بیک یاور به زنجان، تمامی لشکر از چهار طرف خانه ملا محمد علی را محاصره نمودند. اول فوج گروس به قوت یورش، قلعه علی مراد خان را و فوج چهارم، خانه آقا عزیز را که نزدیک خانه ملا محمد علی بود، گرفتند و آن‌چه از مردم به غارت برده و در آن‌جا بود، به غنیمت بردند.
فوج خاصه از جانب دروازه همدان به کاروان‌سرای سنگ یورش بردند و بیست نفر از دلیران اصحاب ملا محمد علی را دست‌گیر کردند و آنها را به حکم مجدالدوله در کنار برج ذوالفقار خان سر بریدند.
فرار عده‌ای از پیروان ملا محمد علی
پس از این پیروزی، لشکر ملا محمد علی ضعیف گشت. جمعی از پیروان او از جانب دروازه قزوین فرار کردند تا به طارم گریختند و از آن‌جا به دیزج زنجان در آمدند. مردم دیزج متحد شدند و آنان را گرفته، به زنجان آوردند. مجدالدوله، فتحعلی شکارچی و نجفقلی آهنگر را کشت و دیگران را زندانی کرد تا زمانی که بر ملا محمد علی غلبه جستند، ایشان را نیز سربازان، نیزه پیش کردند.
بعد از این واقعه، کار ملا محمد علی مشکل شد و «خود همه روزه، سلاح جنگ بر خود راست کرده، به اتفاق مردم خود رزم می‌داد و روزی چنان افتاد که لشکریان به خانه او حمله بردند و یورش همی‌دادند. و ملا محمد علی، چون مردان کار آزموده به چپ و راست همی‌تاخت و رزم همی‌ساخت».
زخمی شدن ملا محمد علی
در این واقعه، حاجی احمد شانه‌ساز و حاجی عبدالله خبّاز که به امید حکومت مصر و حجاز بودند، به زخم گلوله از پای در آمدند و در این اثنا تفنگی باز شد که گلوله آن بر بازوی ملا محمد علی اصابت کرد. یارانش وی را از خاک برگرفته، به خانه برده، جراحت وی را از کسان خویش مخفی داشتند و هم‌چنان به کار مقاتلت و مبارزت استوار بودند.
رهبر شورشیان زنجان، «پس از هفته‌ای گفت: «من بدین زخم هلاک می‌شوم، شما بعد از من پریشان‌خاطر مباشید و با دشمن جنگ کنید که پس از چهل روز زنده خواهم شد»». این عنصر جاه‌طلب و بدبخت با آن‌که خودش می‌میرد، باز هم دلش نمی‌خواهد که جنگ و خون‌ریزی فروکش کند و با این سخن ابلهانه، می‌خواهد حداقل چهل روز پس از وی آتش جنگ شعله‌ور باشد و لذا طرف‌دارانش را به ادامه مقاومت تشجیع می‌نماید.
مرگ ملا محمد علی
به هر حال، وی در پنجم ربیع‌الاول سال 1267هـ.ق از دنیا رفت. جسد او را طبق وصیت خودش با لباس و شمشیر دفن نمودند.
پس از این جریان، بعضی از سران سپاه ملا محد علی، پیغامی به مجدالدوله و امیر تومان فرستادند، که اگر ما را امان دهید، دست از جنگ کشیده، به لشکرگاه شما آییم. مجدالدوله به آنان اطمینان داشت، اما چون آنها را واجب‌القتل می‌دانست، لذا فریب دادن ایشان و نقض پیمان را عیبی نشمرد و آنان را اطمینان داده به لشکرگاه آورد. آنان گفتند: ملا محمد علی مرده و جسد وی را در خانه‌اش به خاک سپرده‌اند. بنابراین، مجدالدوله و امیر تومان و سران لشکریان دولتی، با خاطری آسوده به خانه ملا محمد علی رفتند و جنازه او را از خاک بیروت آوردند و ریسمانی به پایش بستند، سه روز در کوچه و بازار شهر زنجان به «خاک و خاره بکشیدند» و عاقبت استخوان‌های او را پیش حیوانات ریختند و اموالی که از مردم به غارت آورده و در خانه وی پنهان نموده بودند، به غنیمت لشکریان دولتی در آمد.
بعد از سه روز شیپور آماده باش زده، سربازان به صف ایستادند و صد تن از شورشیان بابی را «نیزه پیش ساختند و چند نفر دیگر را به دهن خمپاره بسته، آتش زدند. مجدالدوله بعد از این واقعه چند نفر از خاصان و بازماندگان ملا محمد علی را به دست آورد و به دارالخلافه آمد و آنها را به حکم شاهنشاه، به قتل آورد».
نقش روحانیان زنجان در سرکوب شورش بابیه این شهر
بدین ترتیب شورش بابیان زنجان سرکوب شد و بعد از این هیچ گونه فعالیتی در خصوص بابی‌گری از آنها گزارش نشده است. اما آن‌چه حائز اهمیت است و باید به آن بپردازیم، نقش روحانیان زنجان در سرکوب این غائله می‌باشد. بدیهی است که روحانیان، سنگربانان اصلی حفظ تشیع‌اند و هیچ‌گونه تهدیدی را علیه این مذهب منجیه تحمل نمی‌کنند و گزارش‌های تاریخی نیز مؤیّد همین مطلب است که در آن آشوب دین‌سوز و ایران‌گداز، روحانیان زنجان، تماشاچی بی‌درد صحنه پیکار نبودند و در بسیج مردم علیه بابی‌ها نقش فعالی داشتند.
در این زمینه، به خصوص باید از دو نفر از علمای بزرگ این شهر یاد نمود که بر ضد بابیه حکم جهاد صادر کردند و از هیچ گونه تلاش و کوشش جهت رفع این فتنه بزرگ مضایقه نکردند: 1. مرحوم آیةالله آقای سید محمد زنجانی، معروف به سید مجتهد (سر سلسله خاندان امام جمعه زنجان)؛ 2. مرحوم آیةالله حاج میرزا ابوالقاسم موسوی مجتهد، معروف به میرزا ونیای بزرگ میرزایی‌های زنجان و پدر حاج میرزا ابوالمکارم و حاج میرزا ابوطالب و حاج میرزا ابوعبدالله زنجانی، سه مجتهد نام‌دار زنجان).
آیةالله حاج میرزا ابوالقاسم موسوی، با نهایت ثبات قدم و کمال استقامت، با فرقه بابیه زنجان مبارزه نمود و نهایت تلاش ایشان این بود که حتی‌المقدور از قتل و غارت جلوگیری کند. وی سعی می‌کرد تا مردمان ساده و جاهل را که بر اثر نادانی، گمراه شده بودند، حتی‌الامکان با موعظه و نصیحت، به راه راست هدایت نمید و شب و روز در ارشاد مردم کوشا بود، لذا در ردّ بابیت کتب و رسائلی نوشته به نام‌های ردّ الباب، قطع الباب، سدّ الباب و تخریب الباب.
مرحوم آیةالله آقا سید محمد زنجانی نیز با جدّ و جهد تمام با این فرقه مبارزه کرد و این مطلب از کتاب لسان الصدق او که در بحبوحه پیکار نوشته، واضح است. در قسمتی از کتاب می‌گوید:
... باید دانست اعظم جهاد، جهاد گروهی است که اظهار اسلام و ایمان کنند و انعقاد نطفه و تولدشان از مسلمین و مؤمنان باشد و بعد از اسلام و ایمان خارج و به دین دیگر، غیر از دین سید المرسلین خاتم الانبیاء ـ علیه آلاف التحیة و الثناء ـ معتقد شوند؛ ازدحام و اشهار سلاح نمایند [= شمشیر کشند] و [از دست آنان] خوف بر بیضه اسلام باشد؛ و علاوه، اراده قتل نفوس اهل دین حق و اخذ اموال ایشان نمایند. در این صورت بر اهل اسلام و ایمان، به امر فقها که قائم‌مقام و نایب عام امام عصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) اند، [واجب است که با این گونه کسان] جهاد و قتال نمایند؛ مثل جماعت بابیه که در بلدة زنجان، عجب مجمع و کثرت دارند؛ با اشهار سلاح و ایعاد و تخویف [ترساندن] اهل ایمان و اخذ اموال ایشان، در اطفای دین منیف جناب خاتم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و ابطال مذهب حنیف ائمه اثناعشر(علیهم السلام) می‌کوشند [و مدّعی‌اند] که... دین و مذهب و کتاب، همه، منسوخ است به دین و کتاب سید علی محمد شیرازی، و اعتقاد و عمل به کتاب جعلی و دین اختراعی نمایند.
مدت دو ماه است با ایشان جهاد و قتال داریم. به قدر 73 نفر از جوانان اهل ایمان، شهید و کشته شده‌اند و سی‌صد نفر از این کفرة ضالّة مضلّه کشته شده. الان در آخر شهر شعبان المعظّم مشغول جهادیم، تا خداوند قادر... به حرمت محمد و آل محمد، نصرت و امداد فرماید.
«... ملا محمد علی زنجانی، دو سال قبل غُلُوِّبین [= آشکار] داشت. بعد از مقالت باب، تصدیق وی کرده، خود را حجت و امام از جانب او دانسته و در این سه روز، در ملأ عام گفت: امروز آیه و وحی به من رسید [!] و این دلیل، ادعای نبوتش شده. و با وجود این احوال، در این ایام، شدت عداوتش به حضرت مرتضی علی و اولاد طاهرینش(علیهم السلام) ظهور و بروز یافته. [توضیح ماجرا آن] که در اواسط شهر، محبوسین حبس آن ملعون که از اهل ایمانند [و] وقت قتال و جهاد، دست‌گیر شده بودند، در حبس از راه ضیق و شدت عقوبت غلات، دو نفر مؤمن را به حکم کافر سفّاک در حضور محبوسین کشته بودند و همة اعضای ایشان را قطعه قطعه کرده بودند و چند روز مانده بود و عفونت برداشته زیاده از همه شدت، بنا گذاشته بودند، استغاثه در دادگاه خالق رحمان ـ عزّت اسمائه الشریفه ـ نمایند، به طور جهار [= آشکار و بلند] فریاد [سر داده بودند:] «یا الله، تو را به فرق شکافتة حضرت امیرالمؤمنین و به شهادت امام حسین(علیهما السلام) قسم می‌دهیم ما را از این تنبیه و عقوبت خلاصی ده که رضا به مرگ داده‌ایم.» ملعون بدتر از دجّال و ابلیس... از درون خانه بیرون می‌آید [و] به دهلیز خانه می‌رسد، مشرف بر محبوسین، اولاً سبّ و دشنام به دین و مذهب... هر دو می‌کند، بعد می‌گوید:
«ای اهل ارتداد که دین حق را قبول نکردید و در دین باطل ماندید، ندانسته‌اید بدانید، علی(علیه السلام) و حسین بن علی(علیه السلام) در وقت امامت، حجت بودند، شفاعت می‌کردند؛ الان حجیت ندارند تا ایشان را شفیع سازید، حجیت ایشان تمام شد [و] منسوخ، باید در وقت تشفّع، حجج امروز را که میرزا علی محمد و من باشم، شفعای خود سازید [!] چون اعتقاد به حجیت علی و حسین بن مرتضی علی(علیهما السلام) امروز دارید، باید شما را تنبیه و سیاست کنم.» بیچارگان را به چوب بسته که بعد از این، از این غلط‌ها نکنید [!] و در مجلس دیگر، حاج ابراهیم خان صرّاف را به چوب بسته بود و [او] آه و فریاد می‌کشید: «آقا من زیارت یازده امام را کرده‌ام، به حرمت ایشان مرا مضروب نساز!». کفر و غلطی که کفر بیّن بوده و تا به حال، احدی از شیاطین جنیّه و انسیّه ـ و ماضیه و آتیه ـ جرأت این غلط و کفر را ندارند که گفته باشند و یا بگویند ـ حکایت کفر، کفر نیست ولی قلم یا رأی [آن] ندارد که تحریر سازم ـ خلاصه، ملعون به مرتبه‌ای جسارت و جرأت به هم رسانیده، در همه نوامیس شرعیه، تصورات خلافیة قطعیة شرعیة عقلیه کرده که مزدک ـ که جعل این دین باطل کرده ـ با آن‌که در زمان دین رزدشت ـ که حالش معلوم است ـ نتوانست این گونه تصرفات در نوامیس دین زردشت نماید.
امشب که شب نهم شوال [1266ق] است، در قتال و جهاد مشغولیم. قریب به 220 نفر از طرف اهل دین منیف سید المرسلین(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و قریب 360 نفر از مرتدین کشته شده. الحمدلله امداد و نصرت از... ناصرالدین شاه ـ دام ظله العالی ـ که هفت عراده توپ و پنج فوج عسکر روانه فرمود با مرد نجیب عاقل کامل رشید... امیر محمد خان امیر الاُمراء العظام، نخبة الأعیان و الأشرف الکرام، خلف صالح هدایت خان مبرور مرحوم ـ عطرالله مضجعه الشریف ـ رسید، ان شاء الله المعین الموفِّق، در ظرف دو روز قلع و قمع فرمایید...
و در جای دیگر می‌نویسد:
... باز عرض می‌کنم: معلوم شد که جهاد، در موارد عدیده، واجب عینی است؛ مشروط به اذن نیست. از جمله، احاطة اعدای دین و ملت به بلد است، و نظیر و اغلظ از او، جهاد ما با جماعت بابیه ملا محمد علی و اتباع آن، که در توی سور [= دیوار] قلعه نصف شهر را آنها داشتند و نصف را ما، اهل شریعت مقدسه... و به قدر دویست یا سی‌صد نفر از بلاد خارجه رسیده بودند؛ جهاد و دفاعشان واجب عینی بوده است، بلکه در این دو صورت جهاد بر هر ذی‌قوّه واجب است [و] استثنا ندارد. مثلاً بر زن هم واجب است، هر چند شوهردار باشد، احتیاج به اذن و ترخیص او نیست... .
و هم‌چنین در مبحث قتل می‌نویسد:
... چون نذر ضمیری کرده بودم بدون تلفظ به [لفظ] جلاله که [اگر] ملا محمد علی، شیطان ثانی و منکر دین منیف محمدی(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و کتاب الله و قبله و معاد و نماز و روزه و زکات و خمس و حجةالاسلام و معتقد به دین جدید اختراعی، در جهاد و قتال کشته شود، مسائل دیگر ـ که اهم وا [و]جب است، شروع به آنها نمایم؛ الحمدلله العزیز المنّان کشته شد با سوءحال ـ و همة اهل ایمان ـ خاصه اهل مبالات ـ شاد و مسرور شدند. زیاده بر این شب فرصت ندارم، فردا شب ـ که چهارشنبه... چهارم ماه ربیع‌المولود است ـ وقت نذر ضمیری من است که اولی و احوط آن‌که عمل به نذر قلبی نماییم... .
نتیجه
به هر حال، جریان بابیت سید علی محمد شیرازی به طور خلاصه و ماجراهای ملا محمد علی زنجانی را به صورت نسبتاً تفصیلی بیان کردیم و ضمناً نقش روحانیان زنجان نیز در سرکوب غائله حجت زنجانی همراه با بعضی مستندات آن ذکر شد.
باید در مسئلة بابیت و به تبع آن بابی‌گری در زنجان از چند زاویه تأمل و تعمّق کرد:
1. بدیهی است که آموزه مهدویت، یکی از محوری‌ترین و کارآمدترین آموزه‌های آیین جاودانی اسلام، به شمار می‌آید و اصل اعتقاد به مهدویت، تقریباً مورد اتفاق همه مسلمانان است. امید به آینده و انتظار رهایی مظلومان و ستم‌دیدگان از چنگال ظالمان و ستم‌گران و چیرگی حق بر باطل از لوازم ذاتی این اندیشه محسوب می‌شود.
با کمال تأسف، همان‌گونه که پیامبرانی دروغین در طول تاریخ و به ویژه تاریخ اسلام، ظهور کرده‌اند و موجب گمراهی و تباهی عده‌ زیادی شده‌اند، مدعیان مهدویت و احیاناً بابیت نیز با سوءاستفاده از اعتقاد مسلمانان به منجی موعود، خود را مهدی موعود و یا باب امام زمان قلمداد کرده و احیاناً توانسته‌اند موفقیت‌های زیادی به دست آورند و مردم بسیاری را نیز مرید و پیرو خویش سازند و از شاه‌راه حق و حقیقت گمراه نمایند.
همیشه در طول تاریخ، «خواص باطل» با پوشاندن لباس حق بر اندیشه‌ها و کردار باطل خود، «عوام جاهل» را به دنبال خود کشیده‌اند و دردسرهای زیاد و گاهی جبران‌ناپذیری را برای اهل حق درست کرده‌اند.
جریان بابیت به طور عام و بابی‌گری در زنجان به طور خاص، یکی از بازتاب‌های اندیشه اصیل و ریشه‌دار مهدویت است که رهبران بابیت از آن سوءاستفاده کردند. آنها ابتدا مسئلة بابیت که فرع بر اصل مهدویت بود و سپس مسائل انحرافی دیگری را مطرح نمودند که از جمله آنها مهدویت سید علی محمد شیرازی بوده است.
2. اگر دلایل و مستندات لازم را برای اثبات نقش استعمار در پیدایش بابیت نداشته باشیم، اما در این مطلب هیچ شکی نداریم که استعمار در تقویت و گسترش این دین جعلی، نقش زیادی داشته است؛ مثلاً معتمدالدوله منوچهر خان گرجی، والی اصفهان، مقدمات انتقال سید علی محمد شیرازی را از زندان شیراز به اصفهان فراهم کرد و تحت حمایت خویش قرار داد و باب نیز از این موقعیت استفاده کرد و فعالیت‌های زیادی را برای ترویج عقاید باطل خویش به راه انداخت و با امکانات پنهانی والی اصفهان، به تبلیغات وسیعی در شهرهای مختلف ایران دست زد و دعات و مبلغان خویش را ه تمام ایران اعزام نمود.
در فتنه زنجان نیز ـ همان طور که قبلاً گذشت ـ سعی ملا محمد علی این بود که پای بیگانگان از جمله روس و انگلیس را به معرکه بکشاند و وسیله دخالت آنها را در امور داخلی ایران فراهم نماید، اما آن‌چه بیگانگان را از این امر باز داشت صلابت و شجاعت امیرکبیر بود.
3. زمینه به وجود آمدن فتنه بابیت در ایران و از جمله زنجان را باید در اوضاع بحرانی سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی دوران سلطنت محمد شاه قاجار و صدارت حاج میرزا آقاسی جست‌وجو کرد، زیرا در این دوره بیشتر مردم ایران در چنبره فشار استبداد گرفتار بودند و ظلم و ستم حاکمان ایالات و ولایات مختلف حدّ و حصری نداشت. بدیهی است که در چنین جوّی، مردم به لحاظ اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی نیز وضعیت نامساعدی داشته و به دنبال بهانه‌ای باشند تا در برابر وضعیت موجود، عکس‌العمل نشان دهند و نارضایتی خود را از حاکمان ابراز دارند.
حاصل کلام این است که بدون وجود چنین زمینه‌هایی، رهبران بابیت نمی‌توانستند سراسر ایران را مورد تاخت و تاز قرار دهند و برای خود مرید و پیرو دست و پا کنند.
از طرف دیگر، انتخاب کارگزاران حکومتی نیز براساس ضابطه نبود و شایسته‌سالاری جایگاهی نداشت، بلکه کارگزاران حکومتی با پرداخت رشوه و سفارش این و آن و خویشاوندسالاری، به مناصب حکومتی دست می‌یافتند و احیاناً به بیگانه وابسته بودند. بدیهی است که چنین افرادی توان، لیاقت و اراده لازم را برای خنثی‌سازی توطئه‌هایی مثل بابیت نداشتند. هم‌چنان‌که در قضیه انتخاب حاکم زنجان، امیرکبیر مخالف انتخاب امیر اصلان خان بود ولی به علت استبدادی بودن نظام حکومتی و اعمال نفوذ مهدعلیا، امیر اصلان خان به حکومت زنجان تحمیل شد و بر اثر بی‌کفایتی وی، شورشیان شهر کوچکی مانند زنجان حدود نه ماه در مقابل قوای دولتی ایستادگی کردند.
4. شایان ذکر است که نقش امیرکبیر در مبارزه با بابیت ایران و از جمله زنجان، بسیار اساسی و قابل تحسین است، زیرا او سید علی محمد باب را که منشأ اصلی تمام فتنه‌ها بود، اعدام و آشوب‌های بابیه در سراسر ایران، از جمله زنجان را سرکوب کرد؛ به همین جهت بابیان و بهاییان از او متنفرند و نسبت به وی کینه و کدورت زیادی دارند.
5. فتنه بابیت در ایران و از جمله زنجان، ضرر و زیان بسیار چشم‌گیری به لحاظ دینی، اقتصادی و انسانی به کشور ایران وارد ساخت. زیرا این فتنه در نهایت به بهاییت منجر شد که هم‌اکنون نیز به چالشی برای مذهب شیعه و نظام اسلامی تبدیل شده است. از لحاظ اقتصادی مدتی طولانی تمام امکانات کشور صرف سرکوب این فتنه شده و از لحاظ انسانی نیز افراد زیادی در این آشوب ـ چه در زنجان و چه در سایر جاهای ایران ـ از بین رفته‌اند.
از طرف دیگر شخصیتی مانند امیرکبیر زمان زیادی را صرف برخورد ا این غائله در سراسر ایران نمود و به یقین اگر مسئله بابیت پیش نمی‌آمد، این امیر بزرگ می‌توانست قدم‌های بزرگ‌تری برای توسعه و پیشرفت ایران بردارد.
6. طولانی شدن سرکوب شورش بابیت در زنجان دو علت اساسی داشت: 1. ضعف و بی‌تدبیری فرماندهان نیروهای دولتی و نیروهای تحت امرشان، به طوری که به آسانی در دام حیله‌ها و تاکتیک‌های جنگی ملا محمد علی واقع می‌شدند. 2. استفاده ملا محمد علی از تاکتیک‌های بدیع و ابتکاری در جنگ مانند پخش پول در میان نیروهای دولتی و سرگرم کردن آنان به جمع‌آوری پول و استفاده از فرصت به دست آمده جهت ضربه زدن به آنها و یا دامی که برای فرخ خان و صد نفر از نیروهای تحت امرش گستردند و او به سادگی، خود و نیروهایش را گرفتار ساخت.
7. بی‌رحمی و قساوت بابی‌های زنجان نیز بسیار قابل توجه است و نشان دهندة خوی دَدمنشانه آنهاست. شکنجه فرخ خان و بد رفتاری با وی تنها یک نمونه از رفتار غیر انسانی آنها به شمار می‌آید.
8. نقش روحانیان شیعه ایران به طور عام و نقش روحانیان زنجان به طور خاص در مبارزه با پدیده بابیت نباید مورد غفلت و بی‌توجهی واقع شود. زیرا علمای شیعه، به خصوص از آغاز غیبت کبرا نقش شایان توجهی در حفظ و حراست از مذهب منجیه شیعه، ایفا کرده‌اند و همواره مورد توجه شیعیان بوده و از نفوذ و اقتدار خود، نهایت استفاده را برای نگهبانی از دین حنیف اسلام نموده‌اند.
با روی کار آمدن صفویان که نخستین بار در کل ایران تشیع، مذهب رسمی اعلام گردید، به طور طبیعی و قهری میدان فعالیت‌ برای علمای شیعه آماده‌تر شد. در تاریخ معاصر نیز نقش روحانیان و موضع‌گیری‌های آنها در مسائل مختلف سیاسی ـ اجتماعی و مذهبی بسیار حائز اهمیت و قابل توجه و تأمل است.
مبنای رفتارشناسی علما را باید رد آموزه‌های دینی آنها جست‌وجو کرد. علما براساس برداشت خود از کتاب و سنت در مسائل و موضوعات مختلف سیاسی، اجتماعی و مذهبی واکنش نشان می‌دهند. هم‌چنین براساس تکلیف به اقدامات سیاسی، اجتماعی و مذهبی دست می‌زنند یعنی اگر احساس کنند که مکلّف به دخالت در مسائل گوناگون سیاسی، اجتماعی و فرهنگی هستند، بی‌درنگ دخالت می‌کنند.
بنابراین علمایی که فتنه بابیت در زمان آنها واقع شد، با توجه به چنین مسئولیت و تکلیفی با بابیت درگیر شدند. آنها اقداماتی از قبیل موعظه و نصیحت جاهلان که فریب رهبران بلهوس بابیه را خورده بودند، به عمل آوردند و نیز با برگزاری جلسات مناظره با سید علی محمد باب، وی را از لحاظ علمی خلع‌سلاح و مفتضح ساختند. هم‌چنین فتوای جهاد علما بر ضد بابیت برای نیروهای اقدام کننده علیه آنها آرامش خاطری ایجاد کرد و آنها به قلع و قمع بابی‌ها می‌پرداختند. موضع‌گیری علما علیه بابیت، از گرایش بیشتر مردم به طرف بابی‌ها جلوگیری می‌نمود و نیز این علما با صدور فتوا، زمینه اعدام سید علی محمد شیرازی را فراهم ساختند.
در فتنه زنجان هم علا در مبارزه با حجت زنجانی، سنگ تمام گذاشتند و از هیچ تلاش و کوششی در این راه فروگذار نکردند. همان‌گونه که قبلاً یادآور شد، دو تن از مجتهدان برجسته زنجان یعنی آیةالله آقا سید محمد زنجانی و آیةالله حاج میرزا ابوالقاسم موسوی، نقش بسیار زیادی در مبارزه با ملا محمد علی ایفا کردند و با صدور فتوای جهاد علیه وی و تألیف کتب مختلف به مبارزه با این عنصر جاه‌طلب پرداختند.
9. در مورد ملا محمد علی حجت زنجانی، سه دیدگاه مطرح است:
الف) او واقعاً به سید علی‌ محمد شیرازی گرویده و از پیروان و مریدان مخلص وی بوده است. این دیدگاه نویسندگانی هم‌چون: اعتضاد السلطنه در کتاب فتنه باب و سپهر در ناسخ التواریخ و... است.
ب) دیدگاه دوم این است که او بابی نبوده بلکه وی را به بابیت متهم کرده‌اند. نویسندگانی مثل شیخ موسی زنجانی در کتاب الفهرست به این مطلب گرایش نشان داده‌اند و خود ملا محمد علی نیز در نامه‌ای به سفیر انگلستان چنین ادعا کرده است.
ج) دیدگاه سوم این است که وی برای پیشبرد اهداف بلندپروازانه‌اش، به طور صوری و ظاهری به سید علی محمد شیرازی گرایش نشان داده و خود را از پیروان واقعی وی قلمداد کرده است. نویسندگانی مثل حجت‌الاسلام ابوالحسنی در کتاب سلطنت علم و دولت فقر چنین دیدگاهی دارند. مختار نویسنده نیز همین دیدگاه است زیرا ما در بررسی سیر زندگانی حجت زنجانی، نبود اعتدال فکری را قبل از جریان بابیت، در شخصیت وی به خوبی می‌بینیم. این شخصیت ماجراجو، همان کسی بود که بعد از بازگشت از عتبات عالیات و پس از استقرار در زنجان، با صدور فتواهای عجیب و غریب، موج مخالفت علمای زنجان را علیه خود برانگیخت و به احتمال قریب به یقین هدف او از صدور چنین فتواهایی، بلندآوازه کردن خود بود تا بدین وسیله بتواند نام خود را در زبان‌ها جاری گرداند.
او وقتی‌ که به خاطر صدور همین فتواها در تهران زیر نظر قرار گرفت به باب‌ کرایشی پیدا کرد تا بتواند مقاصد بلندپروازانه‌اش را در لوای بابی‌گری دنبال کند. ایشان داعیه فتح کره زمین را در سر داشت و حتی حکومت حجاز و مصر را به بعضی از یارانش پیش‌کش کرده بود. اگر وی واقعاً در گفتارش صادق بود که «او را متهم به بابیت کرده‌اند»، چرا خود را تسلیم نیروهای دولتی نکرد تا این همه قتل و غارت به وجود نیاید و مردم این همه دچار خسارت جانی و مالی نشوند. اصولاً چرا قدم در وادی شورش و فتنه‌گری گذاشت؟
حاصل سخن این است که ملا محمد علی زنجانی روحانی ماجراجو و بی‌تقوایی بود که با ایجاد این شورش، یک جنگ و درگیری داخلی به راه انداخت و باعث رخنه در صفوف مسلمانان شد و دین و دنیای خود را تباه کرد و باعث گمراهی و ضلالت عده زیادی نیز شد.
10. بودجه و مخارج این جنگ نسبتاً طولانی را مریدان و ارادت‌مندان ملا محمد علی یعنی بابی‌های زنجان تأمین می‌کردند. هم‌چنین بخش زیادی از بودجه و مخارج جنگی نیز از راه غارت اموال زنجانی‌هایی که به باب گرایش نیافته بودند فراهم شد و به احتمال بسیار قوی، کشورهای عثمانی، روس و انگلیس نیز به ملا محمد علی زنجانی، کمک مالی می‌کردند زیرا همان‌گونه که قبلاً ذکر شد، ملا محمد علی نامه‌ای به سفرای بریتانیا و عثمانی نوشته بود و از آنها تقاضای میانجی‌گری کرده بود. از طرفی با توجه به این‌که بیگانگان به سید علی محمد شیرازی و کلاً جریان بابیت کمک می‌کردند، علی‌القاعده در قضیه زنجان نیز آنان حداقل، کمک مالی کرده‌اند، هر چند هیچ سندی در این زمینه وجود نداشته باشد.
https://ayandehroshan.ir/vdchd.n-223n-ttf.html
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما

حیف منابع را نیاوردید.
دوست عزیز فایل word برای دانلود کل مقاله و منابع آن موجود است لطفا از آن استفاده کنید.