تاریخ انتشارشنبه ۵ ارديبهشت ۱۳۸۸ ساعت ۱۳:۵۹
کد مطلب : ۶۲
۰
plusresetminus
تجلی و ظهور امام زمان در هستی
مقدمه
عارفان به «تجلی» و «ظهور» (نظام ظاهر و مظهر) معتقدند و با آن «هستی» را تفسیر می‌نماید، اما فیلسوفان به «علت و معلول» باور دارند و با این قانون پدیده‌های هستی را تحلیل می‌کند. نظام علّی و معلولی از ارکان فلسفه به شمار می‌رود و اگر مباحث فلسفی از این رکن تهی گردد، فلسفه فرو می‌پاشد.
تجلی و ظهور تفاوت‌هایی اساسی با علت و معلول دارند. خاستگاه این تفاوت‌ها، در نوع نگرش و مکتب فلسفی و عرفانی به جهان هستی است. فلسفه، روی‌گردی عقلانی به هستی دارند و عرفان، نگاهی شهودی. از همین جا تمایز فلسفه با عرفان، آغاز می‌گردد. در نخستین گام، تعریف این دو نظام از هستی، به گونه‌ای بنیادین متفاوت می‌‌نماید. فیلسوفان مشائی به تباین وجودات و پیروان حکمت متعالیه به وحدت نوعی وتشکیک در وجود قائل‌اند در حالی که عارفان به وحدت شخصی وجود و انحصار آن در وجود حق تعالی باور دارند. فهم دقیق وحدت شخصی وجود و اعتقاد به آن، ظریف و دشوار می‌نماید. از این رو، جنجال‌های بسیاری پدید آمده است. از دیگر تفاوت‌های محوری عرفان با فلسفه، نشستن تجلی و ظهور به جای علت و معلول، به شمار می‌رود. «تجلی» در لغت یعنی وضوح و آشکار شدن و از نهان در آمدن. ظهور نیز به همان معناست، اما در اصطلاح عرفانی یعنی آشکار شدن ذات حق تعالی و کمالات ذات پس از متعیّن شدن به تعینات ذاتی یا اسمائی و یا افعالی. آشکار شدن، یا برای خود ذات است و یا برای غیر آن، و هرگز به معنای حلول یا اتحاد نیست. به دیگر سخن، تجلی و ظهور، متعین شدن مطلق به تعینی خاص معنا می‌شود.
تجلی و ظهور ازلی
ذات خاوند در قلة هستی و بالاترین مرتبة وجود است و از آن به «غیب الغیوب»، «غیب مطلق»، «هویت مطلقه»، «عنقاء مُغرب» و نظایر آنها تعبیر می‌کنند. مقام ذات، حقیقت هستی و به عبارتی حقیقت وجود است. ذات به همه چیز احاطه دارد و بر همه چیز محیط و قاهر است و هیچ موجودی به او احاطه ندارد؛ نه احاطة علمی و نه خارجی. نه فکر و ذهن بشر به آن حقیقت احاطه می‌یابد، و نه سالکان به حسب شهود و حضور، بر اصل حقیقت وجود محیط می‌شوند. حقیقت حق به اعتبار مقام ذات و هویت صرف، از شدت بطون و کمون، برای کسی معلوم نیست؛ قبول اشاره نمی‌نماید و محکوم به حکمی از احکام نمی‌گردد؛ نه اسمی دارد ونه رسمی؛ نه نامی دارد و نه نشانی.

کس ندانست که منزل‌گه معشوق کجاست
آن‌قدر هست که بانگ جرسی می‌آید

آرزوی اولیا و عارفان به آن نمی‌رسد و هیچ عقل، وهم و خیالی را بدان جا راه نیست. از این رو در روایات توصیة فراوانی شده که در ذات نیندیشند، زیرا مگر حیرت و سردرگمی حاصلی ندارد. کند و کاو در معرفتِ ذات، بیهوده تلاشی است. بدین جهت، خداوند سبحان از سر لطف و رحمت به بندگانش یاد می‌آورد:
«وَيُحَذِّرُكُمْ اللَّهُ نَفْسَهُ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ»؛
خداوند شما را از کاوش در ذات خویش پرهیز می‌دهد و این از باب رأفت است.
باید توجه داشت که این تفسیر احتمالی در آیه است اما لطف حق تعالی ایجاب می‌کند که این گنج بی‌پایان را آشکار سازد تا همگان بهره برند. پس اراده کرد که نقاب از جمال خویش بیفکند و گنج پنهان را آشکار سازد تا شناخته شود. برای بیرون آمدن از پردة غیبت، روز ازل «تجلی» و «ظهور» کرد که به تجلی و ظهور ازلی شهرت دارد.
اولین تعیّنی که مقام «لا تعیّن» ذات می‌یابد، وحدت مطلقه (وحدت ذاتی) است که دو جهت ظهور و بطون دارد: جهت بطون آن «احدیّت» نام دارد و جهت ظهور آن «واحدیت». با اندکی تسامح اولین تعین ذات را احدیت می‌توان گفت. به دیگر سخن، احدیت، محصولِ نخستین تجلی و ظهور ذات است.
احدیت
عالم احدیت که گاه از آن به «لاهوت» یاد می‌شود، در نظام هستی جای‌گاهی ویژه دارد. این عالم، در عرفان نظری نیز از اهمیتی فراوان برخوردار است و از مباحث بنیادین عرفان به شمار می‌رود. از سوی دیگر، احدیت در شناخت انسان کامل و ولایت و جایگاه اهل‌بیت در هستی، نقشی زیربنایی و کلیدی دارد، اما به لحاظ پیچیدگی و رمز و رازهای فراوان، کمتر بدان پرداخته شده است. اهمیت ویژة آن بدین دلیل می‌نماید که حقیقت حق‌تعالی به اعتبار ذات، غیب محض، لا متعین و مستغرق در غیب هویت است، به طوری که از این جهت، بین ذات و حتی اسماء و صفات نسبت و ارتباط مستقیمی وجود ندارد، چون هر نسبتی، مقتضی تعین است و ذات حق، تعین نمی‌یابد. پس برای تجلی و ظهور و افاضة کمالات خویش، واسطه و جانشین دارد. این واسطه و خلیفة ذات، «احدیت» نام دارد. مرحوم آشتیانی در این زمینه می‌نویسد:
حقیقت غیبی، منقطع الارتباط از حقایق خارجیه است و به واسطة کمال ذات و تمامیت حقیقت با هیچ تعیّنی سازش ندارد. حتی اسماء و صفات به اعتبار تعینات و کثراتی که لازم ظهور آنهاست، محرم سرّ این مقام نیستند به همین جهت، اسماء الهیّه به حسب کثرات علمیه‌ای که لازم ظهور و تجلی اسماء است، نمی‌شود بدون واسطه‌ای از وسایط، مرتبط با ذات حق باشند و اخذ فیض از مقام غیب وجود نمایند. پس ظهور اسماء و صفات نیز از حقیقت غیبی حق، احتیاج به واسطه و خلیفه‌ای دارد که سبب ظهور و تحصّل آنها در مقام و احدیت شود. به واسطة همین رابطه و خلیفة بین اسماء و صفات و حقیقت غیبیّه، باب برکات منفتح می‌شود و فیض ازلی شامل جمیع حقایق می‌گردد و نوری که عبارت از فیض اقدس و مقدس و وجود منبسط است، از صبح ازل طلوع نموده و بر هیاکل سمکنات می‌تابد.
انسان کامل که در عصر ما یگانه مصداقش حضرت ولی‌‌عصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) است، در سیر صعودی خود با گذراندن تمام مراتب هستی به مقام احدیت گام می‌نهد و حقیقتش با شهود آن مقام متحد می‌شود و مظهر اتم و اکمل آن می‌گردد. مقام احدیت، باطن و تمام حقیقت امام زمان(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) خاتم اولیا است. حق تعالی با صعود ولیّ‌الله به احدیت خلافت و جانشینی‌اش را بدو می‌بخشد و مصداق آیه «وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً» می‌شود.
البته تنها برخی از محققان آغاز خلافت ولی‌الله را مقام احدیت می‌دانند، اما دسته‌ای از عرفا گسترة جانشین خلیفةالله را مرتبة پایین‌تر هستی، یعنی واحدیت می‌انگارند. با پدیدار شدن احدیت، تنزل سلسلة هستی آغاز شد؛ احدیت که جانشین ذات، واسطة میان ذات با مراتب پایین‌تر هستی و همان باطن ولی‌الله الاعظم است، به نیابت از ذات الهی، عوالم پایین‌تر را با تجلی و ظهور خویش به وجود آورد. به دیگر سخن، ذات در لباس احدیت و توسط خلیفه‌اش، مراتب بعدی را ایجاد کرد. احدیت، در نخستین ظهور و تجلی خود، «اسم اعظم» و سایر اسماء را آشکار ساخت؛ مرتبة اسماء، «واحدیت» نام دارد و دومین تعین ذات به شمار می‌آید. از آن‌جایی که حقیقت و کنه باطن خلیفةالله، با احدیت متحد است، با تجلی احدیت در عالم اسماء، انسان کامل نیز در اسماء تجلی می‌کند و حقیقت امام(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) در تمام اسماء، حضور و سریان می‌یابد. بنابراین، امام زمان(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) تمام اسماء و اسم اعظم را شهود می‌کند، بلکه حقیقت او با آنها یکی است و «واحدیت» از مراتب باطنی انسان کامل به شمار می‌آید. از این روی، امام زمان(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) نه تنها جامع و مظهر اسماء و اسم اعظم است، به باطن و سرّ اسماء نیز دسترس دارد و آن مراتب باطنی را در جان و حقیقت خویش می‌یابد.
در سومین مرتبه از تجلی، اسماء نیز ظهور و جلوه می‌نمایند و مراتب پایین‌تر را پدید می‌آورند. حاصل تجلی اسماء، عالم «اعیان ثابته» است. اعیان، ظهور است اسماء و صورت علمی نظام هستی به شمار می‌روند. در وهلة بعد، با جلوه‌گری اعیان، «وجود عام منبسط» پدیدار می‌شود. به وجود عام منبسط، «فیض منبسط»، «نَفَس رحمانی»، «مشیت مطلقه»، «صادر نخستین» و... می‌گویند. این مرتبه از هستی نیز که در شهود و ولایت و خلافت ولی‌ الله است، با تجلی خود، عالم «مجردات» را هویدا می‌سازد. عالم مجردات در قوس صعود، «قیامت» خوانده می‌شود. پس از مجردات، «عالم مثال» پدیدار می‌گردد. قافلة وجود با قافله سالاری خلیفةالله، در آخرین حرکت نزولی خویش در منزل «طبیعت» و دنیای خاکی فرو می‌آید؛ منزل‌گاهی سرد و تاریک. کاروان «ظهور» و «تجلی» در غربت خیمه می‌زند. این متوقف ماندن همیشگی نیست و چند صباحی بیشتر نمی‌انجامد و کاروان، دیگر بار به موطن اصلی خویش باز می‌گردد، اما این بار تنها باز نمی‌گردد؛ هم‌سفران و یارانی همراه خویش می‌سازد. از دل تیره و خاموش خاک، «حیات» و «جان» پدید می‌آورد و به کوی یار راه می‌نماید.
در تمام این مراحل و منازل، امام حضور دارد و نقش اول را به اذن حق تعالی ایفا می‌کند بلکه به اذن الهی هر آن‌چه را اتفاق می‌افتد، پیش می‌برد و سرپرستی کاروان مظاهر را به عهده می‌گیرد، زیرا پس از آن که ذات، تجلی کرد و «احدیت» جلوه نمود، حقیقت انسان کامل پا به عرصه می‌گذارد، ظهور می‌نماید و با تجلی پیاپی خود، عوالم را یکی پس از دیگری هویدا می‌سازد. خلیفةالله، خود نیز فرو می‌آید و همه را با خود پایین می‌کشد. مسیر نزول و فرود، راه وجودی ولی الله است. همه از راه باطن و حقیقت او سیر می‌کنند تا به آخرین منزل برسند. بدیهی می‌نماید که آغاز هستی، ذات حق تعالی است. این ذات از پشت پرده، خلیفه و غیر خلیفه را هستی می‌بخشد و سیر می‌دهد. خلیفةالله، خود از تجلیات و مظاهر حق تعالی است. پس در حقیقت تجلیات و افعال خلیفةالله تجلیات و افعال الهی‌اند. مفهوم خلافت، چیزی جز این نیست. بی‌گمان، تنها وجود مستقل و اصیل بلکه تنها وجود، حق تعالی است و دیگران عین فقر و نیازند، زیرا ظهور آنها چیزی جز جلوة وجود نیست.
ابن عربی و شارح سخنان او قیصری و دیگران در زمینة تجلی حق تعالی در وجود خلیفةالله و تجلی خلیفه در نظام خلقت، سخنان بدیع و دقیقی دارند. محی‌الدین در تبیین منزلت خلیفةالله و انسان کامل می‌نویسد:
فاستخلفه فی حفظ العالم. فلا یزال العالم محفوظاً مادام فیه هذا الانسان الکامل؛
انسان کامل در حفظ و بقای عالم، جانشین و نایب حق‌ تعالی است، پس تا زمانی که وی در عالم حاضر باشد، نظام هستی باقی خواهد ماند.
علامه قیصری در شرح این بیان می‌نویسد:
جعل قلب الانسان الکامل مرآةً للتجلیات الذاتیه او الاسمائیه لیتجلی له اوّلاً ثم بواسطته تجلی للعالم کانعکاس النور من المرآة المقابلة للشعاع الی ما یقبلها؛
خداوند قلب انسان کامل را آینة تجلیات ذاتی و اسمائی خویش قرار داد؛ برای این‌که در مرتبة نخست در قلب وی ظهور کند، سپس با وساطت وی در عالم تجلی نماید، مانند بازتاب نور از آینه به مقابل.
و قرن‌هاست که حضرت بقیةالله(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) بر این مسند رفیع تکیه زده، و شکوه‌مند وساطت و حلافت و واسطة حق با مجموعة هستی است و تمام تجلیات ذاتی، اسمائی و صفاتی الهی از قلب وی بر عالم می‌تابد. شاحر فصوص در تبیین بیشتر سخن ابن عربی می‌نویسد:
اذ الحق یتجلّی المرآة قلب هذا الکامل فتنعکس الانوار من قلبه الی العالم فیکون باقیاً بوصول ذلک الفیض الیها؛
چون حق تعالی در آینة قلب انسان کامل تجلی نموده، انوار اسماء و صفات از قلب وی بر عالم باز تابیده است. پس تا آن‌گاه که وی در عالم باشد، فیض و رحمت الهی را به عالم می‌رساند و عالم پا بر جا خواهد ماند.
پس تمام عوالم، حاصل تجلی حق در خلیفةالله و تجلی خلیفة حق در آن است. سرتاسر آفرینش، مظهر انسان کامل به شمار می‌رود و بر هر چه انگشت گذارند، کمالی از کمالات و مظهری از مظاهر او را می‌یابند که از مبدأ حقیقی بر جان او و از آن جا بر عالم تابیده است. انسان کامل، منشأ ظهور عالم به شمار می‌رود، و حقایق وجودی، تعینات وی هستند. حقیقت انسان که مظهر اسم اعظم است، در جمیع اسماء تجلی می‌نماید و از تجلی او جمیع مظاهر و اعیان، تعیّن می‌یابند. چون حقیقت انسانی، متجلی در جمیع اسماء و مظاهر اسما است، اسماء و مظاهرشان به اعتباری اجزاء حقیقت انسانی و تجلیات این حقیقت به شمار می‌روند.
تجلیات آن به آن
چنین نیست که یک تجلی به پیدایش مظاهر انجامد و در بقا و استمرار خود، بی‌نیاز از امام باشد بلکه هم‌چنان که معلول در نظام «علّی و معلولی» علاوه بر حدوث، به مناط امکان نیازمند علت برای بقاست و با از بین رفتن علت تامّه یا برخی از اجزاء آن، معلول نابود می‌گردد، مجموعة آفرینش در نظام تجلی و ظهور نیز لحظه به لحظه به توجه و تجلیات پی در پی حجت الهی نیاز دارد. انسان کامل و امام زمان(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) در عصر ما بازتاب همه جانبه و بی‌کم و کاست اسماء و صفات حق است و مجموعة عالم و ماسوی الله از فرش تا عرش پژواکی تمام عیار از وجود انسان کامل و کمالات و صفات امام به شمار می‌رود. «انسان کامل مظهر اسم اعظم است و سایر اسماء محکوم به حکم اسم اعظم‌ند. از این رو، مظهر اسم اعظم ظاهر در جمیع مظاهر است.» ظهور و تجلی و سریان در مظاهر از شئون و صفات الهی است. حقیقت انسان کامل نیز به اعتبار مظهریت اسم جامع، از این شأن الهی بهره می‌برد؛ در تمام موجودات، ظهور و تجلی می‌نماید و تقیّد و انحصار در مظاهر ندارد. شأن چنین حقیقتی سریان در همة هستی است و جمیع حقایق از تجلیات امام(علیه السلام) بر آمده‌اند. بی‌گمان، حقیقت ولی الله باید در جمیع مظاهر وجودی و حقایق کونی سیر کند. او واسطة فیض در وجود و کمالات وجود است و همة مظاهر وجودی، سعیدان و شقیان، تجلی و ظهور اویند.
برخی از آثار و لوازم تجلی
الف) حضور و سریان در هستی: حقیقت امام(علیه السلام) در همة اجزا و ارکان خلایق حضور دارد و در عمق وجود و باطن آنها جاری و نافذ است؛ همان حقیقتی که در دعای کمیل به آن اشاره رفته است:
و بأسمائک التی ملئَت أرکانَ کلِّ شیء؛
تو را سوگند می‌دهم به اسم‌هایت که ارکان و هستی هر چیزی را اشباع و مسخر خود ساخته‌اند.
مراد از حضور و نفوذ، معنای عادی و لغوی آن نیست تا امام وجود مستقلی باشد و موجودات اشیائی جداگانه به شمار روند و آن‌گاه ولی الله در آنها بگنجد بلکه اشیاء وجودی مستقل ندارند و هستی‌شان از خلیفةالله برخاسته و ظهور یافته‌اند. خاستگاه هستی و تشخّص آنها، هستی و جان امام است. آنها هم‌چون اجزا، از اصل خویش دور افتاده‌اند و همواره و پیوسته به ولی و محبوب خود می‌پیوندند و آن به آن وابسته به بیان دقیق‌تر، خلایق در قلمرو وجودی و در قلب پر سیطره و نامتناهی امام مجتمع‌اند.
ب) قوام و ایستایی: این اجزا و موجودات، بر اصل و ریشه خود پا بر جایند. خلایق، فروع و شاخه‌ها و امام ریشه و اساس است. جهان خیمه‌ای به شمار می‌رود که عمود آن امام عصر(علیه السلام) است؛ خیمه برای بر پا ماندن، به عمود نیاز دارد، زیرا امام مظهر حقیقت «قیّوم» است. بر این اساس، ابن عربی، خلیفةالله را «عمود السّماء» می‌نامد. این حقیقت در روایات نیز بازتاب گسترده‌ای می‌یابد. در حدیثی نبوی آمده است:
و لا تخلو الارض منهم ولو خلت لساخت بأهلها؛
زمین از اهل‌بیت خالی نمی‌شود و اگر خالی شود اهلش را در خود فرو می‌برد.
در روایت دیگری آمده است:
لو خلت الارض طرفة عینٍ من حجة لساخت بأهلها؛
و اگر زمین برای لحظه‌ای کوتاه بی‌ حجت بماند، اهل خود را فرو می‌کشد.
و امام رضا(علیه السلام) می‌فرماید:
لا تبقی ساعةً اذاً لساخت؛
لحظه‌ای نمی‌ماند آن‌گاه همه چیز را فرو می‌کشد.
ج) قوس نزول و صعود: تبیین قوس نزول و صعود از ثمرات تجلی و ظهور است. تنزل و فرود آمدن سلسلة وجود، همان تنزل خلیفةالله به شمار می‌رود که در هر مرحله‌ای به شکلی نمایان می‌گردد و با هزار نقش و نگار جلوه می‌نماید. خلیفةالله، با نزول خود همة مظاهر را هم تنزل می‌دهد. مسیر این نزول، حقیقت اوست و مظاهر از باطن وی می‌گذرند، چنان که مسیر صعود و بازگشت نیز همین است. به بیان دیگر، امام(علیه السلام) خلایق را با خود از عوالم الهی پایین می‌آورد تا آنها را پس از تکامل، از مسیر وجودی خویش به سوی حق تعالی باز گرداند. دایرة وجود، با تکمیل قوس نزول و صعود، تمام و کامل می‌شود و مبدأ و معاد به هم متصل می‌گردند. عرفا انسان کامل را به تنهایی تمام قوس نزول و صعود و جمیع سلسلة وجود می‌دانند. در شرح دعای سحر آمده است:
فالانسان الکامل، جمیع سلسلة الوجود و به یتمّ الدائرة و هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن؛
انسان کامل، خود به تنهایی همة سلسله مراتب وجود است و با او دایرة هستی، مجموع قوس نزول و صعود، کامل می‌گردد، و او اول و آخر و ظاهر و باطن و مجموعة آفرینش است.
د) گذرگاه سیر و سلوک: مرغ روح سالکان کوی دوست از «طبیعت» می‌پرد و به عالم بالاتر (برزخ) می‌رسد و از آن‌جا پر می‌کشد و به عالم تجرد (قیامت) راه می‌یابد. پس از قیامت، عروج می‌کند و به عالم اسماء می‌رسد. اسماء را شهود می‌کند و در آنها فانی می‌شود. سالکان، در همة این مراحل در مظاهر ولی الله و در متن وجود وی سیر می‌کنند؛ از قلمرو ولایت و ظهورش در طبیعت، آغاز به حرکت می‌کنند و در همان عرصه به مقصد می‌رسند. بنابراین، سالکان و ره‌روان کوی دوست، هر لحظه با همراهی ولی الله الاعظم سیر می‌کنند؛ هم در نظام تکوین و هم در حوزة تشریع کسی بی‌نیاز از او و بیگانه با آنان راه به جایی نمی‌برد؛ تکوین و تشریع، یک‌پارچه و هم‌صدا با هم‌راهی خضر هدایت و ولایت، طی طریق می‌نمایند:

طی این مرحله بی هم‌رهی خضر مکن
ظلمات است بترس از خطر گمراهی

هـ) باب الله: متون روایی، بارها ائمه(علیهم السلام) را «باب الله» تعبیر کرده‌اند. امام صادق(علیه السلام) : «نحن باب الله» و امام علی(علیه السلام): «أنا باب الله» فرموده‌اند. «باب الله» از القاب امام زمان(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) نیز به شمار می‌رود. ایشان باب و راه رسیدن به خداست. در دعای ندبه به امام عصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) می‌گوییم:
أین باب الله الذی منه یُوتی؟؛
باب و راه رسیدن به خدا کجاست؟
با توجه به نظام ظهور و تجلی، این تعبیر و امثال آن روشن می‌نمایند. باب الهی، تنها لفظ یا تعبیری عاطفی نیست بلکه واقعیتی خارجی و تکوینی به شمار می‌رود. تنها راه سلوک و صعود به مبدأ هستی، ولی الله الاعظم امام زمان(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) است؛ عبور از مظاهر و باطن وی، عین تکوین هستی را می‌نماید.
6. تسبیح خلایق: با توجه به آن‌که حق در خلیفه‌اش تجلی می‌نماید و این تجلی از قلب وی به عالم می‌تابد، موجودات لحظه به لحظه به توجه و فیض‌رسانی نیاز دارند. او اولی به تصرف در موجودات است، و از این روی، آنها در نهاد و عمق جان خویش، حق تعالی را تسبیح می‌گویند. به بیان دیگر، ولی مطلق از زبان مخلوقات خدا را تسبیح می‌کند. این اصل بی‌استثنا در نظام تکوین، در قلمرو و تشریع و اختیار بشری نیز جاری است. امام در نهاد عابد، تسبیح می‌گوید و در پی آن، بنده توفیق به عبادت و تسبیح خدا می‌یابد. این توفیقات، بی‌حساب و کتاب، نصیب افراد نمی‌شود. به قول سلمان ساوجی:
در بیابان تمنّا همه سرگردانیم
تا که را سوی تو توفیق هدایت باشد

هر عبادت و تسبیحی، عبادت و تسبیحی را باز می‌تابد که پیش‌تر ولی الله آن را به‌جا آورده است. هر تضرع و توبه‌ای، توبه و مناجات پیشین امام را بر می‌تابد. ساقه به هر سو خم شود، شاخه‌ها بی‌مقاومت و اختیار، بدان سو می‌روند. هر چه روح تصمیم گیرد، جسم تبعیت می‌کند. اگر روح، تصمیم گیرد بنشیند، جسم می‌نشیند، اگر بخواهد راه رود، بدن و پاها می‌روند، اگر اراده کند سخن گوید، زبان به حرکت در می‌آید و...
انسان کامل جان و روح است و موجودات جسم و پیکرند. بی‌شک هر زمزمه‌ای به درگاه الهی پژواکی از نوای حجت الهی است. ابن عربی و قیصری به این حقیقت تصریح کرده‌اند. اگر حجت الهی خدا را حمد گوید، سراسر آفرینش، مشغول حمد می‌شوند و اگر تسبیح کند همه، تسبیح می‌گویند، اگر سجده کند، همه ساجدند، اگر رکوع گذارد، همه راکع خواهند شد، اگر قیام کند، همه قائم خواهند شد و... قرآن بارها یادآورده که تمام خلایق در حال عبادتند، اما انسان‌ها در نمی‌یابند:
«وَإِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَكِنْ لَا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ»؛
هیچ موجودی نیست جز این‌که مشغول تسبیح و عبادت خداست، ولی شما تسبیح آنها را نمی‌فهمید.
جمله ذرات عالم در نهان
با تو می‌گویند روزان و شبان

ما سمیعیم و بصیریم و هشیم
با شما نامحرمان ما خامشیم

ولیّ مطلق، گاه گوشه‌ای از این ولایت و ویژگی خود را به خواص خویش می‌بخشد. به دیگر سخن، هر گاه و در هر جا صلاح بداند با این صفت خویش در محرم سرّی تجلی می‌کند و آن ویژگی سر از وجود وی در می‌آورد.
7. صراط مستقیم: ائمه اطهار در تفسیر آیة مبارکه «اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيم» فرموده‌اند: ما اهل‌بیت صراط مستقیم هستیم. امام صادق(علیه السلام) می‌فرماید:
و الله نحن الصراط المستقیم.
امام سجاد(علیه السلام) می‌فرمایند:
نحن ابواب الله و نحن الصراط المستقیم.
آیا با توجه به تجلی و ظهور امام عصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) در عالم امکان و مظهریت عالم برای وی، راهی غیر از ولایت و حقیقت امام زمان برای هدایت و رسیدن به حق تعالی هست که بخواهد مستقیم یا غیر مستقیم باشد؟
8. آشنایی ازلی و فطری: از آن روی که انسان کامل به تکوین همه چیز آگاهی دارد، موجودات نیز او را می‌شناسند، و بنابراین، محبت و معرفت موجودات به امام، از ازل در نهادشان بوده است. بنابر برخی از روایات، در سوگ امام حسین(علیه السلام) پرندگان آسمان و ماهیان دریا و... می‌گریند و بنابر آن‌چه در زیارت عاشورا آمده، اندوه شهادت امام، بر آسمان‌ها و اهل آن سنگینی می‌کند:
جلوه‌گاه رخ او دیدة من تنها نیست
ماه و خورشید هم این آینه می‌گردانند

اهل بصیرت در کشف و شهود خویش، در و دیوار و آسمان و زمین را در سوگ شهادت اهل‌بیت(علیهم السلام) ماتم‌زده و اشک ریزان یافته‌اند. آری، تنها در عرصة تشریع و اراده و اختیار بشری، بیگانگی به چشم می‌خورد!
9. تصرف در عالم: طبیعی است که چنین موجودی در قلمرو ذره تا کهکشان، تصرف و اعمال ولایت کند. کرامات و معجزات اولیای الهی برای ما گرفتارانِ قفس طبیعت، عجیب می‌نماید، در حالی که اگر حقیقت ولایت و خلافت درک شود، کاری آسان قلمداد می‌گردد، چنان‌که اراده هر کس در حرکت اعضایش، عادی و طبیعی می‌نماید.
10. علم مطلق و حضوری: از آن‌جا که همه چیز در جان امام قرار دارد، وی بر تمام حقایق عالم که جزئی از حقیقت خودش به شمار می‌رود، احاطه و علم حضوری دارد.
11. وجود منبسط: خلیفةالله در عرفان، وجود منبسط نیز خوانده می‌شود، چون با بسط و گسترش وجود و کمالاتش، مجموعة خلایق و عوالم خلقی (مجردات، مثال، طبیعت) پدید می‌آیند. از این رو، در زیارت جامعة کبیره آمده است:
اجسادکم فی الاجساد و ارواحکم فی الارواح و انفسکم فی النفوس؛
جسم شما در میان پیکر موجودات و روح شما در عمق جان و روح خلایق و جان و حقیقت شما در باطن و حقیقت موجودات حاضر است.
12. بهشت و جهنم: برای تبیین نسبت میان انسان کامل و بهشت و جهنم، دوباره به نظام تجلی در عالم اشاره‌ای کوتاه می‌نماییم. چنان‌که پیش‌تر نیز گفته شد، حق‌ تعالی در مظهر اتم و اکمل خود، یعنی انسان کامل، تجلی می‌کند و این تجلی حق از آینة قلب انسان کامل، انعکاس می‌یابد و بر سراسر عالم می‌تابد و اصل وجود و سایر کمالات و فیوضات الهی از این جلوه‌گاه اتم به عالم، فرو فرستاده می‌شود. قیصری، نظر به اهمیت این فرایند در عرفان، بارها این حقیقت را بازگو می‌کند. از جمله در مقدمه‌ای ارزشمند بر فصوص الحکم ابن عربی در این زمینه می‌نویسد:
قد مرّ أنّ الاسم «الله» مشتمل علی جمیع الاسماء و هو متجلٍّ فیها بحسب المراتب الالهیّة و مظاهرها و هو مقدم بالذّات و المرتبة علی باقی الاسماء. فمظهره أیضاً مقدم علی المظاهر کلّها متجلٍّ فیها بحست مراتبه... أنّ حقائق العالم فی العلم و العین کلّها مظاهر للحقیقة الانسانیّة التی هی مظهر للإسم «الله» فأرواحها أیضاً کلّها جزئیات الروح الاعظم الانسانی سواء کان روحاً فلکیّاً أو عنصریاً أو حیوانیاً و صورها صور تلک الحقیقة و لوازمها لوازمها. لذلک یسمّی العالم المفصّل بالانسان الکبیر عند اهل الله لظهور الحقیقة الانسانیة و لوازمها فیه و لهذا الاشتمال و ظهور الاسرار و الاهیّة کلّها فیها دون غیرها استحقّت الخلافة من بین الحقائق کلّها... و کما أنَّ له فی العالم الکبیر مظاهر و اسماء من العقل الاوّل و القلم الأعلی و النور النفس الکلیّة و اللّوح المحفوظ و غیر ذلک علی ما نبّهنا علیه من أنّ الحقیقة الإنسانیّة هی الظاهرة بهذه الصور فی العالم الکبیر کذلک له فی العالم الصغیر الانسانی مظاهر و أسماء بحسب ظهوراته و مراتبه فی اصطلاح اهل الله و غیرهم؛
قیصری به جایگاهی برجسته و حیاتی از نقش‌آفرینی انسان کامل در نظام هستی تصریح دارد. با توجه به این سخنانِ شارح فصوص، لطایف بسیاری دربارة نسبت میان انسان کامل با بهشت و جهنم می‌توان گفت؛ چنان‌که تمام این عوالم مظهر و تجلی‌گاه خلیفةالله است، بهشت و جهنم نیز بخشی از مظاهر و تجلیات او به شمار می‌روند. بهشت، ظهور جمال و رحمت و لطف انسان کامل و جهنم، جلوه‌گاه خشم و مظهر قهر و جلال وی است که جمال و جلال حق‌ تعالی را بر می‌تابد.
انسان کامل تمام اسماء و اسم اعظم را در اختیار دارد، در حالی که بهشت تنها مظهر اسماء جمال و رحمت و جهنم مظهر جلال است. از این رو، وجود ولی الله الاعظم، رتبه‌ای فراتر و برتر از این رو مخلوق بزرگ و شگفت آفریدگار دارد. بنابر روایتی، شعله‌های آتش جهنم با خشم حضرت صدیقة کبرا(علیها السلام) زبانه می‌کشد. در روایتی دیگر آمده است:
اذا دقّت الحلقة علی الصفحة طنّت و قالت یا علی یا علی؛
وقتی بهشتیان درِ بهشت را می‌زنند، صدای کوبة در بهشت یا علی یا علی است.
آن‌گاه که کوبه خانه‌ای را می‌کوبند، صاحب خانه را می‌طلبند؛ درِ بهشت هم «یا علی» می‌گوید و صاحب خانه را صدا می‌زند.
13. امام زمان و انبیا: پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلم) و امامان معصوم(علیهم السلام) مصداق اتم و اکمل حقیقت محمدیّه به شمار می‌روند. حقیقت محمدیه که در این عصر، از وجود حضرت بقیةالله(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) بر می‌تابد، در هر عصری از وجود یکی از انبیا سر بر آورده است. این جایگاه بالإصاله و بالذات، به اهل‌بیت تعلق دارد و هر گاه مصادیقی جز اهل‌بیت، یعنی انبیاء(علیهم السلام) صاحب این مقام شده‌اند، از اصل آن حقیقت یعنی اهل‌بیت، کسب فیض و استمداد نموده‌اند. حق تعالی در وهلة نخست، خلافت و حقیقت محمدیه و مرتبة انسان کامل را تمام و کمال به اهل‌بیت عطا کرد و انبیا از حقیقت و باطن اهل‌بیت استمداد نمودند و به مرتبة انسان کامل و خلافت دست یافتند. علامه قیصری در مقدمه شرح فصوص آورده است:
انّ الحقیقة المحمّدیة صورة الاسم الجامع الاسمی و هو ربّها و منه الفیض و الاستمداد علی جمیع الاسماء فاعلم أنّ تلک الحقیقة هی التی تربّی صور العالم کلّها باترب الظاهر فیها الذی هو رب الارباب لأنّها هی الظاهرة فی تلک المظاهر؛
رابطة امام زمان(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) با انبیاء(علیهم السلام) از زوایای گوناگونی بررسی می‌شود. قاعدة تجلی و ظهور ولی الله الاعظم در عالم و آدم، کلیه فهم بسیاری از اسرار و پاسخ پرسش‌های فراوانی است که در تبیین رابطة امام زمان و انبیاء نیز روشن‌گر و راه‌گشا می‌نماید. خلیفة حق ـ این معدن اسماء وصفات الهی در سراسر جهان امکان تجلی می‌کند و همه چیز مظاهر وی به شمار می‌آید. بی‌گمان، اصل ظهور در هستی از آن حق تعالی است و پس از تجلی حق در حقیقت محمدیه و انسان کامل، کمالات الهی از قلب و آینة وجودی وی به عالم دیگر موجودات بر می‌تابد. از این روی، اصل توحید هیچ‌گاه با وساطت و خلافت کم رنگ نمی شود. امام خمینی در مصباح الهدایه دربارة حقیقت محمدیه و مصداق اتم آن یعنی پیامبر اکرم و نسبت آن با سایر انبیا می‌نویسد:
فسعة دائرة الخلافة و النبوة وضعها فی عالم الملک حسب احاطة الأسماء الحاطة علی صاحبها و شارعها ـ و هذا سّر اختلاف الأنبیا علیهم الصلوة و السّلام فی الخلافة و النبوة ـ الی أن ینتهی الأمرُ الی مظهر الاسم الجامع الاعظم الالهی فیکون خلافته باقیةً و ائمةً محیطةً أزلیّةً أبدیّةً حاکمةً علی سائر النبوّات و الخلافات. کما أنّ الامر فی المظاهر کذلک. فدورة نبوّات الانبیاء(علیهم السلام) دورة نبوّته و خلافته و هم مظاهر ذاته الشریفة و خلافاتهم مظاهر خلافته المحیطة و هو(صلّی الله علیه و آله و سلم) خلیفة الله الاعظم و سایر الانبیاء خلیفة غیره من الاسماء المحاطة. بل الانبیاء(علیهم السلام) کلّهم خلیفته و دعوتهم فی الحقیقة دعوةٌ الیه و الی نبوّته(صلّی الله علیه و آله و سلم) و آدم و من دونه تحت لوائه. فمن اوّل ظهور الملک الی انقضائه و انقهاره تحت سطوع نور الواحد القهّار دورة خلافته الظاهرة فی الملک؛
بی‌تردید، حامل امانت بزرگ خلافت کبرا و ولایت عظمی در این خلافت و ولایت با شکوهی که صاحب مصباح ترسیم و تصویر کرده، با نبی اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلم) شریک است. افزون بر پیامبر خاتم(صلّی الله علیه و آله و سلم)، دیگر انبیا نیز از مظاهر و تجلیات وجودی صاحب این خلافت و ولایت هستند و از حسنات وی شمرده می‌شوند و آن‌چه از کمالات با خود دارند، پرتوهایی از آن خورشید یگانه است. فضایل و کمالات بی‌شمار انبیا مانند علم، عصمت، حلم، معجزه، عبادت، معرفت، عشق به حق، توحید و... انشعابات و شاخه‌هایی از درخت تناور علم، عصمت، معجزه. عشق و توحید به حساب می‌آیند، چنان‌که امام هادی(علیه السلام) در «جامعه کبیره» می‌فرماید:
إن ذکر الخیر کنتم اوله و اصله و فرعه و معدنه و مأواه و منتهاه؛
هر جا سخن از نیکی و نشانی از کمال هست، آغاز و ابتدا، ریشه و اساس، فرع و شاخ و برگ، معدن و گنجینه، و جایگاه و نهایت آن، شما اهل‌بیت هستید.
پژواکی از کمالات بی‌حد و حصری که حق تعالی بر آینة وجود ولی الله الاعظم تابانده، به پیامبران بازتابیده و آن انسان‌های بی‌نظیر و صاحبان وحی و عصمت را حیات و کمال بخشیده است. امام معصوم(علیه السلام) خلیفةالله الاعظم و ولیّ و امام انبیا به شمار می‌رود. همه بر سر خوان کرامت و فیض بی‌پایان او نشسته‌اند:
از ره‌گذر خاک سر کوی شما بود
هر نافه که در دست نسیم سحر افتاد

انبیا فرستادگان و پیش‌قراولان سلطان خوبی‌ها هستند که برخی کارهای مقدماتی را سر و سامان داده‌اند تا او از راه برسد و نقش اصلی را ایفا کند. انبیا شاگردانی هستند که پیش از ورود استاد، مقدمات را به بشر آموزش داده‌اند؛ یاران عاشقی‌اند که مأموریت واگذار شده خلیفةالله را اجرا کرده‌اند؛ عاشقان و محبانی‌اند که پروانه‌وار گرد شمع محبوب خود حلقه زده‌اند. پیامبران الهی تک‌تک صفات و کمالات خود را با وساطت فیض ولی الله الاعظم و از دست او دریافت کرده‌اند. علم، حکمت، عصمت، حلم، عبادت، محبت، توحید، نبوت و...، همه چنین وضع و حالی دارند.
بدیهی است که همة پیامبران، معصوم و از گناه و خطا مصونند. قرآن می‌فرماید: «سلام علی المرسلین»؛ «سلام بر پیامبران باد». سلام از اسماء خداست و هر جا چترش بگسترد، سلامت و مصونیت از هر گناه و نقصی در پی می‌آید. قرآن می‌گوید: این چتر بر سر همة انبیا کشیده شده است. از دیگر سو، اسم «سلام» امام زمان(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) را هم پوشش می‌دهد بلکه با همة گستره و توانش در اختیار اوست، چرا که او اسم اعظم را دارد. پس هر رنگ و بویی از سلام و عصمت و مصونیت که مشاهده شود، سرچشمه از آن‌جا دارد. اهل‌بیت(علیهم السلام) چشمة جوشان عصمت‌اند و انبیا جرعه‌نوشان آن. پیامبران و اولیای دیگر، پرده‌هایی از حسن و جمال خلیفةالله را به بازار تماشا آورده‌اند و پیش درآمدی بر نغمه‌های شورانگیز و همایونی شاهزادة حجاز و عراقند.
هر سر و قد که بر مه و خور حسن می‌فروخت
چون تو در آمدی پی کار دگر گرفت

14. ملائکه و امام زمان: ملائکه نیز مانند دیگر خلایق از مظاهر ولی الله هستند. قلمرو وجود و حضور ملائکه در مقایسه با گسترة بی‌حد و مرز ولی الله، بسیار محدود و جزئی از آن به شمار می‌آمد. ملائکه از بخشی از اسماء بهره‌مندند و هیچ یک توان شهود تام اسم اعظم را ندارند، در حالی که امام زمان(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) مظهر تام اسم اعظم و اسماء حق است:
بر در میخانة عشق ای ملک تسبیح‌گوی
کاندر آن‌جا طینت آدم مخمّر می‌کنند

جبرئیل و جنودش، مظهر علم خلیفةالله هستند. میکائیل و یارانش جلوة روزی‌رسانی و رزق وی، عزرائیل و سپاهش تجلی سیطره و اقتدار و قهر حجت الهی و اسرافیل جلوه‌گاه حیات‌بخش وی هستند. همه، مأموران ولی الله و در خدمت مقاصد و برنامه‌های اویند. جبرئیل، علوم و معارف را نشر می‌دهد. میکائیل به سراسر گیتی و اهلش روزی می‌رساند. عزرائیل قبض روح می‌کند و اسرافیل حیات می‌بخشد. چهار فرشته اعظم الهی با سپاهیان بی‌شمار خویش از سوی امام زمان(علیه السلام)، سرگرم تدبیر و ادارة امور عالمند.
اگر ملائکه و جبرئیل مظاهر خلیفةالله به شمار می‌روند، چرا پیامبر وحی را از جبرئیل در می‌یافت؟ مراتب اعلای وجود انسان کامل و باطل و حقیقت آن، همه قیود و مرزهای امکانی و خلقی را شکسته و به اطلاق رسیده است. از دیگر سو، مرتبة دنیوی و خاکی وجود آن، به دلیل ارتباط با طبیعت و تنگناهای جسم و ماده محدود می‌نماید؛ محدود، توان و تحمل اتصال مستقیم با نامحدود را ندارد. از این رو مرتبة باطنی حقیقت وجود خلیفه، فرشتة وحی را می‌فرستد تا معارف را به وجود دنیوی برساند، زیرا انسان کامل وحی را از باطن و اصل خود می‌گیرد. سید حیدر آملی پژوهنده بزرگ شیعه در جامع الاسرار می‌نویسد:
ملائکه، تنها در حوزة طبیعت و صورت عنصری واسطه‌اند.
او مستقیم و بی‌پرده، جمال حق را مشهود می‌کند و نیازی به واسطه ندارد. هیچ واسطه‌ای نمی‌تواند در عرصة سیمرغ او پا نهد که جز عرض خود طرفی نخواهد بست، چنان‌که در شب معراج، جبرئیل به پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلم) عرض کرد:
لو دنوتُ انملةً لا حترقت؛
اگر بند انگشتی پا فراتر از این نهم، می‌سوزم و نابود می‌شوم.
مولوی، نغز و شیرین این گفت‌‌وگو را به نظم کشیده است:
احمد ار بگشاید آن پر جلیل
تا ابد مدهوش ماند جبرئیل

چون گذشت احمد ز سدر و مرصدش
وز مقام جبرئیل و از حدش

گفت او را هین پر اندر پیم
گفت رو رو من حریف تو نیم

باز گفت او را بیا ای پرده‌ سوز
من به اوج خود نرفتستم هنوز

گفت بیرون زین جدای خوش فرّمن
گر زنم پری بسوزد پرّ من

15. اولین آفریده: چنان‌که گذشت، انسان کامل نخستین مخلوق است و دیگر مخلوقات از او و به واسطة او پدید آمده‌اند. البته مقصود، حقیقت و باطن وی است، نه وجود عنصری و بدن خاکی از این رو، به اعتبار همین باطن، انسان کامل را «صادر نخستین» نیز می‌گویند، یعنی اولین آفریده‌ای که از پروردگار صادر و خلق شده است. روایات متعددی از شیعه و اهل سنت وجود دارد که پیامبر فرموده‌اند:
اول ما خلق الله نوری؛
نخستین مخلوقی که خدا آفرید، نور من بود.
و اول ما خلق الله روحی؛
نخستین آفریدة خدا روح من است.
از آن‌جا که حقیقت معصومان نور واحد است، پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلم) و ائمه اطهار(علیهم السلام) در این ویژگی تفاوتی ندارند.
16. سفر به «أو أدنی»: انسان کامل در معراج از راه باطن خویش صعود و عروج می‌کند و به مراتب اعلی راه می‌پیماید. در معراج به مراتب و مقامات خود سر می‌زند. معراج خاطرات پیشین را یاد می‌آورد. قرآن دربارة یکی از معراج‌های پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلم) می‌فرماید:
«ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى»؛
پس نزدیک شد و نزدیک‌تر، تا آن‌که به اندازة دو کمان یا حتی کمتر رسید.
«أو أدنی» اشاره به مرتبة «احدیت»، اولین تعین ذات به شمار می‌رود، چنان‌که پیش‌تر نیز آمد، انسان کامل در شب معراج مقام «احدیت» را که با «أو أدنی» بدان اشاره شده و عمق هستی و کنه حقیقت خلیفةالله به شمار می‌رود، شهود کرده و بی پرده یافته است. در معراج، بالاترین مرتبة وجودی و باطن وی آشکار می‌شود. معراج، سفر انسان کامل از ظاهر به باطن خویش است. او حتی وحی را نیز از باطن دریافت می‌کند. عروج خلیفةالله به احدیت، اختصاص به موارد یاد شده در ایات و روایات ندارد بلکه او هر گاه بخواهد و لازم باشد، به عمق هستی خویش کوچ می‌کند. البته برخی ویژگی‌های همیشگی نیستند، نظیر سفر به بُراق تا حد معینی و هم‌سفر شدن با جبرئیل تا مرتبة خاص و... که البته به اصل ماجرا هم لطمه‌ای نمی‌زنند، هم‌چنین این ویژگی‌ها به پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلم) نیز اختصاص ندارند. امامان هدی و در روزگار ما ولی‌عصر حجة بن الحسن(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) هر گاه بخواهند به عمق وجود خویش و تا بلندترین قلة هستی (مرتبة پیش از ذات) عروج می‌کنند.
گوهر مخزن اسرار همان است که بود
حَقّه مهر بدان مُهر و نشان است که بود

عاشقان زمرة ارباب امانت باشند
لاجرم چشم گهربار همان است که بود

17. فنا: با کنکاش و تعمق در «تجلی و ظهور» و پی‌آمدها و ثمرات آن، آشکار می‌شود که سلسلة مظاهر و موجودات در اصل و حقیقت خویش فانی‌اند. این قاعده در حوزة تکوین، بی‌کم و کاست صادق است، اما در قلمرو تشریع و اختیار بشری، تنها برخی اولیا و مقربان به «فنا» می‌رسند. مجموعه عوالم و مخلوقات، فانی در انسان جامع، و او در حق فانی است. بدین ترتیب، همة هستی فانی در حق می‌شوند.
تفاوت علیت با تجلی و ظهور
با تجلی و ظهور حق تعالی در خلیفه‌اش، اسماء و صفات الهی از مقام ذات تنزّل می‌یابد و وجود و حقیقت انسان کامل را فرا می‌گیرد و وی را مظهر خویش می‌سازد، اما نه آن‌که با فرود آمدن و تجلی، ذات الهی فاقد کمالات شود و از آن تهی گردد بلکه در عین تجلی و تنزّل، همة کمالات در مبدأ و خاستگاه نخستین محفوظ می‌ماند. به دیگر سخن، تمام کمالات الهی در عین حضور در ذات حق، در مرتبة پایین‌تر و مظهر خویش، بی‌کم و کاست حضور دارند. این از ویژگی‌های «نظام تجلی و ظهور» و در عین حال از تفاوت‌های آن با «علیت» به شمار می‌رود. البته این تفاوت در فلسفة مشّاء کاملاً آشکار است. اما حکمت متعالیه با الهام از عرفان، علیت را همانند تجلی و ظهور تبیین و ارائه می‌کند. در تمثیلی نارسا، تجلی و تنزّل، هم‌چون پرتو افشانی خورشید است که در عین بقاء خورشید، انوارش پیوسته در عالم می‌تابد. در مراتب بعدیِ ظهور و تنزل نیز، این قاعده جاری و صادق است. به عبارت دیگر، با تجلی و ظهور ولی الله در عوالم و مراتب پایین‌تر، با وجود این‌که تمام کمالات و صفات خویش را در مراتب پایین‌تر و در کل آفرینش باز می‌یابد و مظاهر را پدیدار می‌سازد، پیوسته آن کمالات و حقایق در اصل و سرچشمة خود، بدون کاستی پایدار می‌مانند. با تأمل در این ویژگی، روشن می‌شود که جان و حقیقت امام(علیه السلام) هم‌زمان در همه جا و همة مراتب هستی، حضور و نفوذ دارد؛ از ذره تا کهکشان، دنیا و عقبی، انسان و فرشتگان و... آن هم حضوری قوی‌تر، زنده‌تر و تأثیرگذارتر از حضور اشیا برای خودشان.
این خصلت امام نیز اگر همانند بسیاری ویژگی‌های عمیق معرفتی و شهودی به صحنة زندگی فردی، اجتماعی، دینی و... کشانده و توجه شود تأثیرهای شگرفی در شناخت، محبت، اعتقاد و رفتار ما خواهد داشت. آن‌گاه، کسی گمان نمی‌برد که اگر در نهان گناهی مرتکب شود، از دیده‌ها پنهان می‌ماند، یا حتی اگر در دل، نیّت و اراده‌ای کند، کسی به آن دسترس ندارد، و بی‌شمار ثمرة ملموس و راه‌گشای دیگر.
قرآن مجید، بر ویژگی یاد شده در فرآیند تجلی و تنزل انگشت نهاده، بی‌پرده می‌گوید:
« وَإِنْ مِنْ شَيٍْ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ»؛
و چیزی در عالم نیست مگر آن‌که منبع و ریشة آن نزد ماست و تنها به اندازة معیّنی فرو می‌فرستیم.
این آیه از اسرارآمیزترین و زیباترین آیات قرآن به شمار می‌رود که از تعالیم عرفانی می‌گوید و به تنهایی صحیفه است. اهل عرفان آیه «کل یوم هو فی شأن» را نیز بیان‌گر قاعدة تجلی و ظهور می‌دانند. این آیه به ویژگی دیگری از فرآیند تجلی و ظهور اشاره دادر؛ تجلی پیاپی و آن به آن. «تجلی و ظهور» که اصلی بنیادین در عرفان است با «علت و معلول» که قاعده‌ای زیربنایی در فلسفه به شمار می‌رود، تفاوت‌های اساسی دارد. برخی از انواع علت و معلول همانند علل اعدادی می‌توانند جدا و مستقل از هم باشند، مانند بنّا و ساختمان، اما در تجلی ظهور، مظاهر و جلوه‌ها شدت ارتباط و وابستگی را با ظاهر و اصل خویش دارند. رابطه‌شان هم‌چون رابطة خورشید با اشعه‌هاست که هر آن خورشید از نورافشانی دست بر دارد، پرتوی نخواهد ماند و حتی یک لحظه پرتوها بی‌نیاز و مستقل از قرص خورشید و پرتوافشانی آن نیست. در تمثیل هر چند نارسای دیگری، رابطة ظاهر و تجلی‌کننده با مظاهر همانند رابطة منبع مولد برق با جریان برق بیان شده که پیوسته از منبع، الکترون‌های حامل بار الکتریکی به سوی لامپ حرکت می‌کنند. تجلی و ظهور حق تعالی در نظام هستی، پیوسته برقرار است. در نظام تجلی و ظهور وجودی جدید همراه با کمالات و صفات وجودی مانند حیات، علم، قدرت، روزی، جمال و... آن به آن به عالم افاضه می‌شود. چنان‌که پیش‌تر آمد، حق تعالی این تجلیات و فیض‌ها را در وجود امام زمان(علیه السلام) قرار می‌دهد و از آن‌جا به سراسر آفرینش تراوش می‌کند. به بیان دقیق‌تر، پروردگار یک تجلی بیشتر ندارد و یگانه تجلی و ظهورش حقیقت محمدیه و صادر نخستین است و در مرتبة بعد از قلب خلیفةالله، وجود و کمالات، به عالم افاضه و سرازیر می‌شوند. در شرح مقدمة قیصری در این زمینه آمده است:
امداد و تجلی حق که از مسیر وجود منبسط و نَفَس رحمانی به عالم می‌رسد، واحد است و به اعتبار قوابل متعدد و در مجال متکثره متعدد می‌شود و تعلینات نختلف ظاهر می‌گردد.
فلسفه این فرآیند را با قاعدة «الواحد لا یصدر عند الّا الواحد» تفسیر و تحلیل می‌کند، یعنی از واحد من جمیع الجهات و بسیط محض وجود حق تعالی محال است که بیش از یک ظهور و جلوه صادر شود. پس وحدت در نخستین ظهور، حاکم است و کثرات و مظاهر فراوانی که پهنة آفرینش را فرا گرفته، از تجلی و گسترش همان نخستین ظهور (انسان کامل) پدید آمده‌اند. عارفان و حکیمان حکمت متعالیه این حقیقت را با قاعدة «لا تعدّد فی التجلی؛ تعدد و تکرار در تجلی حق تعالی راه ندارد» تبیین می‌کنند. حکیم الهی ملا صدرای شیرازی در اسفار می‌نویسد:
تعدد و تکراری در تجلی الهی نیست. همان‌طوری که قرآن می‌فرماید: «وَمَا أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَر» تعدد و تکثری که به چشم می‌خورد، تنها در مظاهر و آینه‌هاست، نه در تجلی. از دیگر سو، چون فرآیند تجلی و ظهور هر لحظه و همیشه برقرر است، در هر تجلی، وجود حیات، جمال و... نو از قلب و وجود امام عصر(علیه السلام) به خلایق عطا می‌شود. پس وجود، حیات، علم و هر صفتی در عالم و در هر موجودی با وجود، حیات، علم و صفتِ لحظة پیش تفاوت دارد، اما از آن‌جا که آن چه به تازگی داده شده، از سنخ و مشابه همان وجود و صفات پیشین است، تغییر و تحولی به چشم نمی‌خورد. این افاضه‌ها و تجلیاتِ جدید، پیوسته و بی‌انقطاع رخ می‌دهد و حتی چشم به هم زدنی، زمان فاصله نمی‌شود. از این رو، با دید ظاهری درک شدنی نیست، اما با نگرش هستی‌شناسانه و دید شهودی، وجود و حیات و علم و هر کمال دیگری در عالم و در تک‌تک خلایق با وجود و کمال لحظه و لحظات بیشتر مختلف و متعدد است. انسان کامل عصر، در هر آن با پرده و نقشی نو، حسن حق را به بازار تماشا می‌کشد:
با صد هزار چهره برون آمدی که من
با صد هزار دیده تماشا کنم تو را

هر دمی جانی فدا سازم تو را
جان نو بخشد جمال تو مرا

این رخ‌داد شکوه‌مند و وصف‌ناپذیر، اکنون در قلب امام زمان(علیه السلام) پیوسته و هر لحظه برقرار است. قلب ولی‌ الله یک آن، آرام و قرار ندارد و لحظه به لحظه در حال تجلی در هستی است. عضو تپنده را «قلب» نام نهادند، زیرا همیشه در حال فعالیت و دگرگونی است. البته مراد از «قلب» ولی الله که مبدأ تجلیات و ظهوراتِ لحظه به لحظه در هستی به شمار می‌رود، جان و حقیقت ولایت اوست، نه عضو تپندة بدن خاکی. قلب امام آن به آن از یک سو تجلیات نامتناهی حق تعالی را می‌پذیرد، و از دیگر سو، خود در عالم جلوه‌گری می‌نماید، و هر بار، یک حسن و فسون را از نگارستان جمالش، نمایش می‌دهد و حسن بی‌پایانش هیچ‌گاه تکرار و پایان ندارد.
چون جمالش صد هزاران روی داشت
بود در هر روی دیداری دگر

پی‌درپی آمدنِ وجودها و فیض‌های جدید، چنان بی‌وقفه و لطیف است که آن را جز اهل بصیرت و شهود در نمی‌یابند. نقاش آن‌قدر چیره‌دست است که صورت‌ها و نقش‌های گوناگون را پی‌درپی هم می‌آورد، ولی ما محجوبان آنها را، یک حقیقت ثابت و واحد می‌پنداریم، مانند آب زلال و روانی که به آرامی می‌گذرد و بیننده توجهی به تغییر و تبدل آن ندارد و تصویرهای منعکس در آن نیز ثابت به نظر می‌رسد:
شد مبدّل آب این جو چند بار
عکس ماه و عکس اختر برقرار

آن‌چه تا حال از رسیدن تجلیات پیاپی گفته آمد، یک روی سکه است. هر تجدیدی زایش و نو شدنی دارد و رخت بربستن و رفتنی؛ وجود تازه می‌آید و وجود کهنه می‌رود. با آمدن وجود و فیض‌های نو، چه بر سر وجود و کمالات پیشین می‌آید؟ با هر تجلی، وجود و کمالات کهنه از مسیر وجودی واسطة فیض امام زمان(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) به همان مبدأ نخستین باز می‌گردد. به دیگر سخن، با هر تجلی، فیض و وجود در قوس نزول، فرود می‌آید و در همان آن و لحظه از طریق قوس صعود به مبدأ نخستین باز می‌گردد. هر آن، افاضات جدید الهی از مسیر وجود امام(علیه السلام) پایین فرستاده می‌شود و افاضات قدیم از مسیر وجود وی به حق تعالی باز می‌گردد و با وجود انسان کامل، دو قوس نزول و صعود به هم متصل می‌شود. «خلیفةالله»، به تنهایی تمام قوس نزول و سعود است، و دایرة وجود و ماسوی الله با او تکمیل می‌شود. وجود حجت الهی به اذن الهی، سرپرست و موطن چنین فرآیند شکوه‌مند و تصورناپذیری است. از آن‌جا که هر لحظه تمام هستی از مبدأ الهی افاضه می‌شود و به همان‌جا باز می‌گردد، «هو الاوّل و الآخر» عینیت می‌یابد و انسان کامل نیز پیرو حق تعالی مصداق و مظهر «الاوّل و الآخر» خواهد بود. به گفتة ابن عربی، عالم در دو زمان نمی‌پاید و همواره در حال زوال و پیدایش است. جهان از حالی به حالی دگرگون می‌شود. پیوسته زمان به زمانی دیگر، جان‌ها به جانی دیگر، جلوه‌ها به جلوه‌هایی نو و... تبدیل می‌شوند، زیرا صفت حق تعالی «کلّ یوم هو فی شأن» است. حق تعالی هر لحظه و آنی شأن و جلوه دارد. شیخ محمود شبستری در گلشن راز در این زمینه سروده است:
جهان کل است و در هر طرفةالعین
عدم گردد و لایبقی زمانین

دگر باره شود پیدا جهانی
به هر لحظه زمین و آسمانی

به هر ساعت جوان و کهنه پیر است
به هر دم اندر او حشر و نشیر است

در او چیزی دو ساعت می‌نپاید
در آن لحظه که می‌میرد بزاید

فلاسفه و عرفا هر یک با زبان و شیوة خود از این تحول و رستاخیز عظیم و فوق درک بشری، سخن رانده‌اند. این فرآیند، گاه به «تجدد امثال» (پی‌درپی آمدن فیض‌های مشابه و نو شدن وجود و مظاهر)، زمانی به «خلق جدید» و در جایی «تبدّل شئون الهی» نامیده شده، و در زبان برخی «خلع و لبس» و در اصطلاح دسته‌ای «لا تکرار و لا تعدد فی التجلی» لقب گرفته است. «خلع» یعنی کندن و در آوردن لباس پیشین و «لبس» یعنی پوشیدن لباس نو.
تجلی و ظهورِ لحظه به لحظه، حقیقتی تکوینی و عینی است که متکلمان اشعری مذهب نیز با تفاوت‌هایی از آن سخن گفته‌اند. علاوه بر فیلسوفان و عارفان که نگاهی ژرف‌تر در قلمرو هستی‌شناسی دارند. چنان‌که گفته آمد، در تجلی و ظهور آن به آن، اسماء و صفات الهی بر جام جهان‌بین و قلب جهان‌نمای ولی الله می‌تابند و افاضه می‌شوند و از آن به عالم باز می‌تابند و سرازیر می‌شوند. سیر لحظه به لحظة آمدن وجود و فیوضات و تجلیات جدید و بازگشت آنها به سوی حق تعالی، سراسر تکوین و ماسوی الله را فرا گرفته و استثنایی ندارد و همه قهراً و تکویناً در این رستاخیز عظیم و پر شکوه، حضور و شرکت دارند. به نظر می‌رسد که نظیر بسیاری از عرصه‌ها و موضوعات دیگر، این فعل و انفعال، برای ولیّ کامل هم‌چون امام زمان(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) و به تبع آن اولیای پایین رتبه‌تر، اختیار، ارادی و عاشقانه است، یعنی خلیفةالله به عشق و حب حق، یک آن تجلیات و وجود و اسماء و صفات حق را دریافت می‌کند و در لحظة بعد به هوای کوی یار، عزم و آهنگ رفتن در سر دارد و می‌رود. به دیگر تعبیر، آن به آن با اختیار و اراده و عاشقانه، جان می‌گیرد و فدا می‌شود؛ هر آن شهید می‌شود و در خون خویش عاشقانه می‌غلتد. تنها یکی از این بی‌شمار شهادت‌ها و جان‌نثاری‌ها در عرصة تشریع و فهم انسان‌ها سر بر می‌آورد. از آن، جان و هستی خویش را عاشقانه و مشتاقانه فدا می‌کند، اما دم بر نمی‌آورد و این عشق‌بازی و جان فدایی و دل‌دادگی را افشا نمی‌سازد. او تنها و یگانه و در غربت تنهایی می‌سوزد و می‌سازد. البته بارقه‌ای کوچک از این آه آتشین به درک ما می‌رسد و اما دوباره در مظلومیت خویش غرق می‌گردد. به قول حافظ:
این چه استغاست یا رب وین چه قادر حکمت است
کاین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست

فلسفه تجلیات پیاپی
فلاسفه و عرفا سخنان و دلایل گوناگونی در تحلیل و تفسیر فرآیند آن به آن تجلی ارائه داده‌اند. شاید گشودن پنجرة «اسماء و صفات» الهی گویاترین و ساده‌ترین راه برای افشای این راز باشد. اگر از منظر اسماء به این ماجرا نظر افکنیم، این راز سر به مهر به راحتی گشوده می‌شود؛ با این بیان که همة اسماء الهی خواهان ظهور و تجلی‌اند. اسماء در تکاپویند تا کمالات خویش را بنمایند و سراسر آفرینش را از ظهور و جلوة خود پر سازند. به دیگر سخن، از آن‌جا که هر اسمی حامل کمالات بی‌نهایت و نامتناهی است، تمام عالم را مظهر و تجلی‌گاه خود می‌خواهد سازد و در قلمرو و تصرف خویش در آورد. از یک سو، اسماء جمال و رحمت همة آفرینش را پر از مهر و رحمت و لطف و حسن می‌سازند و از دیگر سو، اسماء جلال و قهر خداوند در صدد ظهور قهر و غلبه و جلال الهی در هستی‌اند. در این میان، اسماء جمالی مانند «محیی»، «حفیظ»، «علیم»، «مبقی»، «خالق»، «رازق»، «باسط»، «نور»، «لطیف» و...، می‌خواهند همه‌ جا و همه چیز را حیات، دوام، علم، بقا، وجود، رزق و... بخشند، و از سویی اسماء جلالی مانند «ممیت»، «مُغنی»، «قاهر»، «معید»، «قایض»، «قهار»، «مانع»، «ضارّ»، «مذل» و... همه جا و همه چیز را می‌خواهند به سوی حق، بطون، خفا و... بازگردانند. هر دو میل و کشش، عین کمال و متناسب با ذات و حقیقت آنهاست، اما از آن‌جا که نظام هستی، بر اعتدال و حکمت استوار است، اسم اعظم، تعادل و تناسب را برقرار می‌سازد و اجازه نمی‌دهد عرصه بر تجلی و ظهور دسته‌ای باز و بر گروه دیگر بسته باشد. لحظه‌ای جمال و حیات و بسط و... مجال ظهور می‌یابند و لحظه‌ای جلال و قهر وخفا و قبض جلوه‌گر و مسلط می‌شوند تا هر دو دسته از اسماء دارای مظهر و جلوه باشند و نظام احسن شکل گیرد. از این رو، «خلع و لبس» یا «تجدد امثال» و تجلیات پیاپی، پیوسته از ازل تا ابد در جریان است.
در قرآن مجید، آیاتی هست که اهل فلسفه و عرفان بر این حقیقت، تفسیر و تطبیق کرده‌اند.
« بَلْ هُمْ فِي لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِيدٍ»؛
بلکه آنها دربارة آفرینش جدید در اشتباه و جهلند.
بنابر دیدگاه ابن عربی، اهل کشف مشاهده می‌کنند که خداوند متعال در هر دم و نفسی، جلوه و ظهوری نو دارد و هرگز تکرار در تجلیات حق به چشم نمی‌خورد. آن‌چه به بقا می‌انجامد (اسماء جمال)، با آن‌چه موجب فنا می‌شود (اسماء جلال) تفاوت دارد، و در هر آن، بقا و فنای متعادل و حکیمانه بر عالم حاکم است. عالم در هر آن فانی و باقی می‌شود و تجلیِ موجبِ فنا، غیر از تجلی موجب بقاست. این خلع و لبس جنان بی‌فاصله زمانی اتفاق می‌افتد که درک آن از توان علوم ظاهری فراتر است؛ تنها با «شهود» آن را می‌توان فهمید:
جمله عالم می‌شود هر دم فنا
باز پیدا می‌نماید در بقا


هست عالم دائماً در سیر و حبس
نیست خالی یک نفس از خلع و لبس

هیچ کس را آگهی زین حال نیست
غیر آن کز قیدها کلی بری است

«تجلی و ظهور پی در پی»، از مبدأ الهی ظهوری به عالم می‌رسد و دوباره در غیب و بطون، پنهان می‌گردد. به عبارت دیگر، ماجرا ظهور و خفاست نه ظهور و عدم. هر موجودی که انگشت بر آن نهیم، هر لحظه ظاهر می‌شود و لحظة بعد به بطون و غیبت و موطن اصلی و نخستین می‌رود.
صورت از بی صورتی آمد برون
باز شد کانا الیه راجعون

پس تو را هر لحظه مرگ و رجعتی است
مصطفی فرمود دنیا ساعتی است

نقش و جایگاه امام و انسان کامل در تک‌تک این رخدادهای ژرف و دگرگونی‌‌های بنیادین هستی، تا حدودی روشن شد. با نگاهی سطحی، مجموعة هستی به ظاهر آرام و خاموش به نظر می‌آید، اما در نهان و نهاد هر لحظه، غوغا و قیامتی بپاست. کاروان هستی و مجموعة خلایق دم‌ به دم در آمد و شد و خفا و ظهورند. هم‌اکنون موطن این دگرگونی‌های سترگ، قلب پر سیطره و بی‌حد و مرز امام عصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) است. قافله هستی در باطن و حقیقت وی آمد و شد می‌کند واو به اذن حق این هنگامة وصف‌ناشدنی را تدبیر می‌نماید. آینة تمام نمای وجودش، تجلیات آن به آن و فنا شدن‌های لحظه به لحظه را به حق تعالی و اهل گیتی می‌نمایاند و خود عاشقانه و مشتاقانه هر آن فانی می‌شود و معشوق را در آغوش می‌کشد و در هر لحظه هستی و جانی نو فدای محبوب می‌سازد. او قرن‌هاست که در این عشق بازی و جان‌نثاری، تنها و مظلومانه به سر می‌برد و کسی از حال وی آگاه نیست. گاهی این مظلومیت و آتش و غربت به شکل آه و ناله‌ای هویدا می‌شود و دوباره به سرای خاموشی و سکوت می‌رود. به دیگر سخن، مظلومیت و بلاکشیِ ولی الله در عالم خارج و آن‌چه در منظر چشم و درک سایر انسان‌ها می‌گنجد، در امتداد و در طول همان بلاکشی تکوینی و باطنی است و تنها بارقه‌ای از آن سوز و آتش بی‌پایان است. امام(علیه السلام) به تناسب رشد وظرفیتی که اولیای غیر معصوم دارند، پرده و گوشه‌ای از این عشق‌بازی و جان‌سپاریِ آن به آن را به آنان منتقل می‌کند و بهره‌مندشان می‌سازد، و از این آتشِ فنا، قبسی بر جان آنان نیز می‌افکند. به نظر می‌رسد که اولیای غیر معصوم که به اسماء الهی دست یافته‌اند و در اسمای حق فانی شده‌اند، آنان این رخ‌دارهای سهم‌گین، جان‌بازی‌های لحظه به لحظه و عاشقانه، فدا و فنا شدن‌های بی‌شمار و در خون غلتیدن‌های بی‌نام و نشان، در وادی خموشی را می‌نگرند، بلکه خود در آن شرکت دارند و در این سلسله افتاده‌اند. خواجة شیرازی، این هنگامة پر شکوه هستی را چنین لطیف باز می‌تابد:
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت

شناخت، اعتقاد و محبت به امام عصر(علیه السلام) در صورتی کامل، عمیق و همه‌ جانبه خواهد بود که از نگرش و معرفت سطحی بگذرد و به لایه‌های میانی و نهانی برسد. این گونه شناخت‌ها تنها معلوماتی نیستند که دفتر علوم درباره ولی عصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) را قطورتر سازند؛ شایسته است این معارف را به عرصة زندگی کشاند. آن‌گاه نهر زلال و پر خروشی جاری می‌شود که قلمروهای گوناگون زندگی فردی، اجتماعی، سیاسی و اعتقادی را سر سبزتر و حاصل‌خیزتر می‌سازد. حسرت و اندوه بسیار باید که این معارف به گوشه روند و دست بشر کوتاه از آن گردد. شناختِ ما از میزان آگاهی امام زمان به افراد در این حد است که تنها هر هفته مکتوب اعمال را تقدیم او می‌دارند! اگر این شناخت به معرفتی ژرف تبدیل شود که توضیحش گذشت، بی‌تردید ثمرات عملیِ بی‌شماری در پی خواهد آورد. اگر در باور ما این روزنة تنگ ارتباط و اطلاع جای خود را به شاهراه مشاهدة بی‌پرده بدهد فیض رسانی و بخشیدنِ لحظه به لحظة وجود، حیات، علم، اراده، قدرت، روزی و اشراف و احاطه‌ای قوی‌تر از شخص بر خودش و بسیاری از دقایق و ظرایف دیگر، بی‌گمان انقلابی عظیم در فهم اندیشة مهدویت و در شناخت امام زمان رخ می‌دهد. آن‌گاه، معرفت، محبت و اعتقاد و فهم ما از انتظار و ظهور دگرگون خواهد شد. کوتاه سخن این‌که نگارنده در صدد آن نیست تا ثمرة عملی این معارف عمیق را در تک‌تک حوزه‌های زندگی بر شمارد؛ اندیشه و تأمل در این باب و سرایت این معارف به قلمروهای مختلف زندگی را به خواننده سپرده است.
قونوی، شاگرد و جانشین ابن عربی و صاحب فکوک، مفتاح الغیب و بسیاری آثار ارزش‌مند و نفیس دیگر، ماجرای «خلع و لبس» یا تجلی و ظهور آن به آن را چنین تحلیل و تفسیر می‌کند که وجود حقیقی و مستقل، از آن حق تعالی است و مخلوقات و ممکنات، تنها با ارتباط و اتصال به آن پا بر جایند و اگر آنی و کمتر از آنی به حال خود رها شوند، به عدم و فروپاشی محکوم می‌گردند. از این رو، تک‌تک موجودات برای بقا و دوام خود به امداد و افاضة حق تعالی نیاز دارند و باید این امداد و افاضه، بدون انقطاع و فاصلة زمانی به آنها برسد و اگر چشم به هم زدنی قطع شود، همه چیز نابود می‌گردد.
بازتاب این رستاخیز در ادب عرفانی
مجموعة آفرینش و موجودات در عرصة تکوین، عاشق امام و خوشه‌چین خرمنش هستند. ادبیات عرفانی که به قضایا و وقایع هستی نگاهی لطیف‌‌تر دارد، این فرآیند را «ناز و غمزة» معشوق می‌خواند که هر بار عاشقان و مشتاقان را به خونشان آغشته می‌سازد و بار دیگر عاشقان به هواخواهی و جان‌نثاری، سر بلند می‌کنند و زنده می‌شوند. حافظ در اشاره‌ای ظریف و هنرمندانه می‌سراید:
حسن بی‌پایان او چندان که عاشق می‌کشد
زمره‌ای دیگر به عشق از غیب سر بر می‌کنند

عبدالرحمان جامی، معشوق را صاحب جمال بی‌پایان و کمالات نامتناهی می‌داند که تاب پرده‌نشینی و مستوری ندارند، از این رو، هر آن جلوه‌گری می‌کند و حسن می‌فروشد. دل‌دار پیوسته تابلویی نو از حسن و خسونش را می‌نماید و در هر جلوه‌گری، فیض و بهره‌ای جدید را نصیب مشتاقان می‌سازد:
چون جمالش صد هزاران روی داشت
بود در هر روی دیداری دگر

لاجرم هر ذره را بنمود باز
از جمال خویش در رخساری دگر

سنایی بر این باور است که باید محرم راز شد و در سلک «توحید» در آمد تا با چشم وحدت‌بین، انبوه شهیدان عشق و کشتگان معشوق را نظر کرد:
سر بر آر از گلشن توحید تا در کوی دوست
کشتگان زنده یابی انجمن در انجمن

حق با سنایی است. تا آن‌گاه که شهد آسایش را از بساط دهر دون پرور، سراغ بگیریم و از سرای طبیعت گام بیرون ننهیم، از کوی طریقت و سرای حقیقت، باز خواهیم ماند. عشق و عاشقی، عافیت‌طلبی را بر نمی‌تابد. این وعظ و نصیحت نیست؛ تجربة ره‌رفتگان است. در حالی که پهنة آفرینش و سرتاسر تکوین، از طبیعت تا مجرد و برتر از مجرد، در غمِ عشق و دل‌باختگی‌اش مجنون و سرگشته‌اند، ما بر بساط عیش و غفلت، با شماری از ساکنان عرصة تشریع و اختیار، هم پیاله شده‌ایم، در حالی که واصلان و دل‌سوختگان، مدام فریاد بر آورده‌اند:
زیر شمشیر غمش رقص‌کنان باید رفت
کان که شد کشتة او نیک سرانجام افتاد

هر دمش با من دل‌سوخته لطفی دگر است
این گدا بین که چه شایستة انعام افتاد

باید جامه عیش را از تن کند، مرکب زمین‌گیر «نفس» را وا نهاد، بر براق تیز پرواز سوز و اشک و دل‌دادگی، گام نهاد تا مشاهده کنیم در این نگارخانة رخ یار، چه محشر و غوغایی برپاست و هر آن از حسن و جلوة یار، چه آشوب و فتنه‌ای به پا خاسته.
قیامت و انسان کامل
عرفان به «قیامت» هم‌چون دیگر مقوله‌ها با جهان‌بینی و جهان فهمیِ خاص خود می‌نگرد. از دید عارف، مرگ و انتقال به آخرت «معدوم شدن» نیست بلکه از عرصة ظهور و مظهریت به بطون و خفا کوچیدن است؛ از مظهریت دسته‌ای از اسماء بیرون رفتن و مظهر برخی اسماء دیگر شدن. چنان که ابن عربی هم گفته است: «الموتُ اذهابٌ لا اعدامٌ؛ مرگ بردن از دنیا به آخرت است، نه نابود ساختن» چون اذهاب از صفات الهی است. قرآن می‌فرماید:
«إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ أَيُّهَا النَّاسُ وَيَأْتِ بِآخَرِينَ»؛
اگر خدا بخواهد شما مردم را می‌برد و گروهی دیگر را می‌آورد.
از این رو، مرگ کوچیدن از قلمرو «اسم ظاهر» به حوزة «اسم باطن» الهی است. به گفته دیگر، قیامت، قطع تجلیات حق نیست بلکه تجلی به شکل و اسمائی دیگر است. عالم با تجلی اسماء جمالی هم‌چون «خالق»، «مبدئ»، «محیی»، «حافظ»، «رزاق» و... پدیدار و پایدار می‌شود و با غلبة اسماء جلالی نظیر «ممیت»، «معید»، «قهار» تغییر شکل می‌دهد، به صورت اخروی تبدیل می‌شود و قیامت و آخرت بر پا می‌گردد. پس آخرت چیزی نیست مگر باطن این عالم، و این عالم، ظاهر و پوسته برای آخرت است.
اگر چنین نگرشی به آخرت و قیامت افکندیم (تجلی و خفا و ظهور و بطون) و از این منظر، آخرت را کاویدیم، به این ره‌یافت اساسی می‌رسیم که رستاخیز و برپایی قیامت، به فوت و انتقال از دنیا به آخرت منحصر نیست بلکه هر آن و هر لحظه، آخرت و محشر و قیامت حاضر است. از این رو، اهل معنا، قیامت را به چند شاخه تقسیم کرده‌اند. برخی از سه سنخ سخن گفته‌اند، دسته‌ای پنج قسم دانسته‌اند و... . در نگاهی دقیق و جامع، قیامت پنج شاخه دارد:
الف) قیامت لحظه‌ای (دائم و پیوسته): که همان تجلی پی در پی و آن به آن است. چنان‌که گفته آمد، تمام هستی در یک لحظه، ظهور و پیدایش دارد و وجود فیض و کمالات جدید، سراسر هستی را فرا می‌گیرد و در آنِ دیگر به خفا و بطون می‌گراید و به مبدأ نخستین می‌پیوندد و قیامت و آخرتش بر پا می‌شود.
پس تو را هر لحظه مرگ و رجعتی است
مصطفی فرمود دنیا ساعتی است

تفصیل این رستاخیز آن به آن، گذشت.
ب) قیامت صغرا: انتقال به برزخ است و با مرگ طبیعی و غیر ارادی رخ می‌دهد. انتقال به برزخ، از ظهور و غلبة اسماء جلال (ممیت، معید، قاهر و...) ناشی می‌شود.
ج) قیامت وسطا: انتقال به آخرت است، اما با موت ارادی و اختیاری. برخی از اولیا و مقربان به درجه‌ای از ولایت و تعالی روحی می‌رسند که جسم‌شان در طبیعت است ولی مرغ روح و جان را با اراده و اختیار خود، پرواز می‌دهند و در عوامل بالاتر سیر می‌کنند. در روایات توصیه شده که: «موتوا قبل أن تموتوا؛ پیش از آن‌که مرگ طبیعی و قهری فرا رسد، خود را بمیرانید» کنایه از کشتن هواها برداشتن تعینات و فنا و به مطلق پیوستن و کنده شدن از سرای خاکی و شهود عوالم عالی.
د) قیامت کبرا: همان قیامت مشهور میان مردم که با مرگ طبیعی و انتقال همگانی به آخرت و عالم تجرد رخ می‌دهد.
هـ) قیامت کبری الکبری: که صعود و عروج به بالاتر از مجردات و شهود اسما و فنا در اسما و صفاتِ حق و... است که با موت اختیاری و فنا به دست می‌آید.
چند نکته
الف) با توضیحاتی که گذشت، آشکار شد که در جهان‌بینی عرفانی، با قاعدة تجلی و ظهور، اقسام پنج‌گانة قیامت، تفسیر و تحلیل می‌شود.
ب) در تمام این مراتب، واسطة فیض و واسطة تجلی حق، امام زمان(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) است.
ج) همه اقسام قیامت که سیری صعودی و در حیطة قوس صعود است، از کانال وجودی و مسیر وجودی خلیفة کبرای الهی می‌گذرد.
د) در سخنان معصومان و در جامعة کبیره، مقصد و محل بازگشت خلایق، انسان کامل (ائمه طاهرین) نام برده شده است. در «جامعه کبیره» آمده: «و ایابُ الخلق الیکم؛ بازگشت همة مخلوقات به سوی شماست.» این حقیقتی عینی و کاملاً منطبق بر اصول و موازین است. و با توحید هیچ منافاتی ندارد، زیرا موطن نهایی حق تعالی است و ائمه(علیهم السلام) مقصد میانی به شمار می‌روند. به دیگر سخن، بازگشت به آنان که فانیِ مطلق در حقند، (فانی صفاتی، افعالی و ذاتی) همان برگشت به حق تعالی است، و تمام افعال و صفات و ذات آنها منسوب و متعلق به خداست، چنان‌که آیه «ما رمیت اذ رمیتَ و لکنّ الله رمی»، فعلِ انسان کامل را مستقیماً به حق نسبت می‌دهد؛ بیان دیگری از خلافت و وساطت فیض. در این زمینه، در «جامعة کبیره» بیان دیگر هم به چشم می‌خورد که شایستة تأمل است: «و حسابهم علیکم؛ بررسی اعمال خلایق و حساب‌رسی آن، با شما اهل‌بیت خواهد بود.» که اختیارات و شئونات بدیهی ملک ولایت و امامت را بر می‌نماید. با وجود این احادیث و سخنان فراوان از اهل‌بیت، برخی از جاهلان با این تعالیم و معارف عناد و لجاجت می‌روزند. اگر این دست روایات محکم و گویا نبود، از آمیزش نادانی و تعصب، چه مولود پلید و پر فتنه‌ای زاییده می‌شد! اینان، مدار و میزان درستی و نادرستی هر گزاره‌ای را دانسته‌های اندک خویش می‌دانند!
«یوم» و «لیل» از منظر عرفان
واژة «یوم» در آیات و روایات، برای قیامت و آخرت استفاده می‌شود، مانند «یوم القیامه»، «یوم الحساب»، «یوم الحسرة» و «یوم الآخرة». هیچ‌گاه به چشم نمی‌خورد که برای قیامت و آخرت، واژة «لیل» به کار رود. این موضوع اسرار و رموز شگفت فراوانی دارد که عرفا با پاسخی زیبا و برگرفته از اصول جهان‌بینی عرفانی، آنها را فاش کرده‌اند. «یوم»، نماد روشنایی و آفتابی شدن است. در قوس صعود و سیر صعودی وجود، حقایق و موجودات از ازدحام کثرات و حجاب‌های طبیعت، به سوی نقطة وحدت و برداشته شدن حجاب‌ها پیش می‌روند و حقیقت از پسِ پردة کثرات و حجاب‌ها طلوع می‌کند و روشن می‌شود. از این رو، مسیر صعودی وجود از جمله، قیامت که از ظلمت و کثرت رو سوی نور و وحدت دارد، یوم نام گرفته است.
واژه «لیل» نیز دربارة شب قدر و نزول ملائکه و مانند آن به کار می‌رود. با توجه به گفتار پیشین، سرّ آن نیز آشکار است، زیرا وجود، در قوس نزول، از موطن وحدت و نور، عزمِ سفری دراز به سرزمین کژات و حجاب‌ها را دارد، و در هر گام پرده‌ای بر رخ حقیقت می‌کشد و آن را در خفا و تاریکی فرو می‌برد. پس «لیل» خوانده می‌شود که نماد تاریکی است. انسان کامل، حقیقت «لیلة القدر»، بلکه عین «لیلة القدر» نامیده شده، زیرا «خلیفةالله» خود به تنهایی، تمام قوس نزول است و حقایق از باطن و شاه‌راه وجودی وی فرو می‌آیند و خورشید وجودش در حجاب و پرده می‌رود.
جالب توجه این‌که روایات، انسان کامل را «قیامت» نیز نامیده‌اند، چون حقایق و خلایق از بزرگ‌راه وجود او مسیر صعودی دارند و به آخرت کوچ می‌کنند. پس او مظهر و حقیقت «هو الاوّل و الآخر» و سلسلة ظهور است، در قوس نزول و فرایند بطون و خفا در قوس صعود به شمار می‌رود. پس از این رو، انسان کامل مظهر اتم «الظاهر و الباطن» است. عارف کامل، مرحوم شاه‌آبادی، در تفسیر لطیف و دقیق «إنا انزلناه فی لیلة القدر» می‌گوید تمام حقیقت غیبی که به صورت قرآن در آمده در جان انسان کامل، نازل و روانه شده و «لیلة القدر» حقیقت و باطن ولی الله است.
خلیفةالله خود، مجموع قوس نزول و صعود و تمام دایرة وجود و خود لیلة القدر و قیامت است. او به اعتبار تنزل و فرود آوردن تمام مظاهر، قوس نزول و لیل خوانده می‌شود و به لحاظ صعود و عروجش به سوی حق تعالی، قوس صعود و یوم و قیامت نام دارد. انسان کامل، در این فرود و عروج، چه از سنخ «لحظه به لحظه» و چه اقسام دیگر، کاروان نامتناهی و بیرون از شمارش خلایق و مظاهر را همراه خود می‌برد و از ازل تا ابد، قافله سالار و سرحلقة کاروان بی‌شمار عشّاق به شمار می‌رود.
باری، لحظه به لحظه و افزون از شمارش، رستاخیز رخ می‌دهد و فراتر از عدد و رقم، کاروان عاشقان و جان‌نثاران، در دشت تکوین می‌آیند و می‌روند. از ازل، معشوق هزار نقش و نگار، با ناز و غمزه، هر لحظه جانِ مشتاقان را می‌گیرد و جانی نو می‌بخشد و تا ابد، این قصه ادامه دارد. از ذره تا کهکشان، عالم و آدم، جن و ملک و دنیا و عقبا، در شور و شیدایی و عشق‌بازی سر می‌کنند و هزار هزار، شورش بی‌دلان و حسن‌فروشی و دلبری یار برقرار است. ما ساکنان ملک اختیار و تشریع، تا چه اندازه با کاروان تکوین همراهیم؟ چقدر بدان پیوسته و آمیخته‌ایم؟ مرع سحر از هر گوشه‌ای ناله سر داده:
همایی چون تو عالی قدر حرص استخوان تا کی؟
دریغ از سایة همت که بر نااهل افکندی

گفتنی است که توحید اصالت دارد و اصل وجود و کمالات هستی بالاصاله، از آن حق تعالی است. آن‌چه انسان کامل دارد، اعطایی حق است؛ همه در برابر ذات الهی، فقیر محضند.
https://ayandehroshan.ir/vdcd6.09yyt0x22a.html
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما