تاریخ انتشارشنبه ۲۰ تير ۱۳۸۸ ساعت ۱۱:۲۳
کد مطلب : ۲۷۱
۰
plusresetminus
فکر ورزی واندیشه وری
اهتمام به فکر ورزی واندیشه وری یکی از مهم ترین شاخصه های دین مقدس اسلام است در قران کتاب اسمانی مسلمانان ده ها ایه وجود دارد که ادمی را به تفکر واندیشیدن فراخوانده است توصیه به اندیشیدن در کنار سفارش به شنیدن دیدگاه های مختلف وانتخاب بهترین آن ها – فبشر عباد الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه – زیباترین وعالی ترین نمود اهتمام دین اسلام به مساله ازاد اندیشی است وبه همین دلیل است که در طول تاریخ اسلام اندیشه وران مسلمان عقاید وتفکرات خود رادر معرض قضاوت دیگران نهاده اند واندیشه های خود رابا عقل دیگران محک زده اند ودرسایه همین نقد ها ونقض وابرام ها افزون براین که تفکر اسلامی به شکوفایی رسیده طالبان حق توانسته اند از میان متاع های گوناگونی که دربازار اندیشه ها عرضه می شده است حق رابیابند وان را برای خود اختیار کنند والبته مناظره وگفتگو نقد وبررسی ونقض وابرام زمانی مقدس ومطلوب است که به هدف کشف حقیقت باشد ومسیر را برای انتخاب درست ادمی فراهم کند اما اگرهمین ابزار پسندیده ومطلوب به دنبال غبار الود کردن فضای اندیشه باشد وبه جای داشتن دغدغه شفاف سازی حقیقت در صدد مخفی کردن ان درلابلای قال ها وقیل ها باشد نه تنها مطلوب نیست بلکه خود دامی ازدام های شیطان وتیری از تیرهای ترکش ابلیس است .
یکی از جدید ترین کتاب هایی که به ظاهر برای ایجاد فضای گفتگوی سازنده ونقد بررسی منصفانه مذهب تشیع نوشته شده است کتاب اصول مذهب الشیعه الامامیه الاثنی عشریه عرض ونقد است نویسنده این کتاب دکتر ناصربن عبدالله بن علی القفاری است وی دانش اموخته دانشگاه قصیم و عضو هیات علمی ومدیر گروه الهیات ومذاهب معاصر همین دانشگاه است عنوان رساله کارشناسی ارشد او مساله التقریب بین السنه والشیعه است وکتاب اصول مذهب الشیعه رساله دکترای اوست که در سه جلد منتشر شده است واو برای دسترسی به منابع شیعه و نگارش رساله اش به مصر وعراق وبحرین وکویت وپاکستان سفر کرده است از دیگر اثار او می توان به (مقدمات فی الاعتقاد)و(مقدمه فی الملل والنحل)و(نواقض توحید الاسماءوالصفات)و(حقیقه الصحیفه السجادیه او مایسمی بزبور ال محمد)و(البدعه المالیه عند الشیعه الامامیه)و(العالم الاسلامی والغرب)و(اصول الدین عند الائمه الاربعه واحده) اشاره کردکتاب اصول مذهب او به لحاظ تنوع مباحث وحجم بالای شبهات ان نزد وهابیون موقعیت ممتازی یافته است . وما گرچه بر این باوریم که پاسخ به شبهات در قیاس با بحث های اثباتی که به تبیین وتعمیق معارف اهل بیت می پردازد از رتبه ای پایین تر برخوردار است وبلکه گاه شبهه پراکنی هاریشه درسیاست های استعماری دارد تا امکانات وتوانمندی های مسلمانان صرف نزاع با یکدیگر شود واز طرح مباحث سازنده و مفید غافل شوند اما چاره چیست که گاه ویروسی در جامعه مسلمین انتشار می یابد وباید به صورت موقت پاره ای از امکانات جهت مقابله باان به کار گرفته شونداز این رو ضروری به نظر می رسید درپاسخ به ان اقدام شود ان چه در ادامه به صورت سلسله وار می اید نقد فصل چهارم این کتاب با عنوان (المهدیه والغیبه) است که 110صفحه از مجموعه کتاب را به خود اختصاص داده و در ان اندیشه مهدویت به قرائت شیعی ان نقد شده است بی گمان تذکر کاستی های این سلسله نوشتار افزون براین که منتی بر نویسنده است خدمت به استان مقدس حضرت مهدی ارواحنافداه است
پیش از ورود به نقد وبرررسی کلمات نویسنده مورد نظر مناسب است درخصوص شیوه ای که او در کتاب اصول مذهب الشیعه در پیش گرفته تذکراتی ارائه شود:
جناب قفاری درمقدمه کتاب خودسه ادعای بزرگ را مطرح کرده است نخست این که او در مقام بیان حقیقت بوده است و در نقل ارائ دانشمندان شیعه امانت داری کرده است{ ولاشک بان بیان حال الفرق الخارجه عن الجماعه ...ضروری لرفع الالتباس و بیان الحق للناس ...والموضوعیه الصادقه ان تنقل من کتبهم بامانه ...وان تعدل فی الحکم }
.دومین ادعای اونواوری است واین که او درباره اعتقادات شیعیان به نکاتی دست یافته است که کسی پیش از اوبه ان هادست نیافته است (اماطت هذه الدراسه اللثام عن عقائد لم یطرقهااحد من قبل )
وسومین ادعای قفاری این است که اودر کتاب خود ازذکر روایات شاذوضعیفی که نشان دهنده حقیقت مذهب تشیع نیستند پرهیز کرده وتنهابه روایات مستفیض ومعتبر استناد جسته است (ولم اذکرمن عقائدهم فی هذه الرساله الا مااستفاضت اخبارهم به واقره شیوخهم ...کل ذلک حتی لایقال باننا نتجه الی بعض روایاتهم الشاذه واخبارهم الضعیفه التی لاتعبر عن حقیقه المذهب فناخذ بها )
درخصوص ادعای نخست واین که او دغدغه ای جز بیان حقیقت وروشن گری نداشته ودر مقام نقل اعتقادات شیعیان جانب امانت را نگاه داشته وبه عدالت داوری کرده است بایدگفت گرچه از ایشان وسایر نویسندگان مسلمان توقعی جز این نمی رفت لیکن صد افسوس که همیشه این واژه های زیبادرمسلخ حب و بغض‌های افراطی قربانی شده اند وپرده تعصب‌های کور دیده ها وعقل ها را از دیدن وفهمیدن حقایق باز داشته ومانع التزام به اصول اخلاقی در مسیر کشف حقیقت شده است وچه زشت و ناپسند ست که این کار ازسوی کسی انجام پذیرد که خودرا دانشمندی مسلمان می‌داندو مدعی دفاع از کتاب خدا و سنت پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) وتبلیغ ونشر ایین پاک اسلام است
پاره ای از ادعاهای دروغ قفاری که در صحت ادعای نخست او تردیدهای جدی ایجاد می کند بدین قرار است
1.خانواده امام مهدی (علیه السلام) ووکیل ان حضرت ونزدیک ترین افراد به ایشان ازوجودان حضرت مطلع نشدند وبلکه منکر وجود ایشان بودند
2.به جز نواب امام مهدی (علیه السلام) هیچ یک از شیعیان امام مهدی (علیه السلام) راندید
3.منشاءاعتقاد شیعیان به وجود و غیبت امام مهدی (علیه السلام) عثمان بن سعید است
4.درزمان سفارت عثمان بن سعید مدعیان دیگری نیز هم چون او ادعای نیابت کردند وبا او به نزاع برخواستند
5.مدعیان دروغین نیابت ازسوی امام مهدی (علیه السلام) توقیع بیرون می اوردند
6.نواب امام مهدی (علیه السلام) مدعی عصمت بودند
7.از وجود وغیبت امام مهدی (علیه السلام)جز حضرت حکیمه کسی مطلع نشد و...
دومین ادعای جناب قفاری ادعای نو اوری است واینکه اودرباره اعتقادات شیعیان به نکاتی دست یافته که کسی پیش از اوبه انها دست نیافته است واز جمله در حوزه مربوط به بحث ما –بخش المهدیه والغیبه –به عنوان نمونه به گواهی اهل بیت وخاندان امام حسن عسکری (علیه السلام)بر عدم وجود امام مهدی (علیه السلام)اشاره کرده است بااین که این شبهه را بیش از هزار سال پیش شیخ مفید نقل ونقد کرده است
هم چنان که بسیاری از شبهات دیگر ایشان شبهات نخ نمایی است که گاه عمری بیش از هزار سال دارد.به عنوان نمونه شبهاتی هم چون :
1.عدم اطلاع هیچ یک از نزدیکان امام عسکری(علیه السلام) وشیعیان از وجود وتولد امام مهدی (علیه السلام)
2.انکار وجود امام مهدی (علیه السلام)توسط جعفر عموی ان حضرت
3.طول عمر
4.عدم سازگاری غیبت با شئون امامت
5.ابداع اندیشه غیبت ازسوی عالمان شیعه به دلیل سرخوردگی از تشکیل حکومت شیعی
6.ابداع اندیشه غیبت از سوی عالمان شیعه به انگیزه به چنگ اوردن ثروت
7.ریشه داشتن اندیشه غیبت درایین مجوس
8.اعتقاد به غیبت امام مهدی(علیه السلام)در سرداب
9.ابداع اندیشه غیبت توسط عثمان بن سعید
10.نزاع میان مدعیان نیابت و...
ان چه گذشت تنها نمونه ای از شبهاتی بودند که گاه صدها سال پیش از سوی مخالفین طرح شده بودوعالمان شیعه به ان ها پاسخ داده اندوجناب قفاری بدون کمترین اشاره ای به این پاسخ هاازان ها به عنوان شبهاتی جدید که به ذهن هیچ کس خطور نکرده یاد کرده است
درباره ادعای سوم قفاری بایدگفت علی رغم این که اومدعی است به روایات معتبر استناد کرده است اما خواننده ای که به کتاب ایشان مراجعه می کند-بخش المهدیه والغیبه- هیچ اثری از بحث های سندی نمی یابد چرا که اساسا نویسنده در هیچ جای کتاب خود متعرض اثبات اعتبار روایات بر مبنای عالمان شیعه نشده است بااین وجود روشن نیست که چگونه مدعی شده است روایات مورد استنادش ازنظر داشمندان شیعه معتبر هستند
تنها استدلالی که می توان بر ادعای اعتبار روایات برای اقای قفاری دست وپا کردوجود این روایات در منابع مهم شیعه است منابعی که عالمان شیعه ازانها باعظمت یاد کرده اند یعنی به گمان قفاری وقتی یک روایت در یکی از منابع شیعه وجود داشته باشد ودانشمندان شیعه ازا ن کتاب به عظمت یاد کرد ه اند در نتیجه ان روایت به به اعتراف خودشان معتبر خواهد بود وبه همین دلیل است که قفاری در مقدمه کتابش هنگامی که منابع شیعه ای را که به انها مراجعه کرده بر می شمارد توصیفات عالمان شیعه از انها رانیزذکر می کند
اما اشتباه اواین است که تجلیل از یک کتاب رابه معنای اعتقادبه اعتبار تمام روایات ان دانسته است در حالی که هیچ تلازمی میان تعظیم وبزرگداشت یک کتاب واعتبار تمام روایات ان نیست چراکه این تجلیل میتوا ند به لحاظ عظمت مقام علمی نویسنده واحاطه اوبه موضوع کتاب دقت اودرگزینش روایات دست رسی او به مصادر اولیه ومنابع کهن تبویب مناسب جامعیت کتاب و...باشد بنابر این از تجلیل عالمان شیعه از یک کتاب نمی توان چنین استنتاج کرد که انها به اعتبار تمام روایات ان کتاب اعتقاددارندبه همین دلیل ایت که شیخ مفید که از بزرگترین استوانه های تشیع است از یک سوازکتاب شریف کافی با عنوان( وهومن اجل کتب الشیعه واکثرهافائده) یاد میکند اما ازسوی دیگر با این که شیخ کلینی در کتاب کافی بابی باعنوان ان الائمه (علیهم السلام) یعلمون علم ماکان وما یکون ولایخفی علیهم الشیئ قرار داده وروایاتی با همین مضمون رانقل کرده است اما شیخ مفید این دیدگاه وروایات ان را نپذیرفته ومینویسد به هیچ عنوان شیعیان دراین باره که امام انچه خواهدبودرامیدانداجماع ندارندوانچه مورد اتفاق نظرشیعیان است این است که امام حکم تمام انچه خواهد بود رامیداند نه این که به اعیان ان چه حادث میشودوخواهد بود به تفصیل علم داشته باشد ...وما قائلین به این که امام ازهران چه میشود اگاه است راتایید نمی کنیم
ویادرجایی دیگر درباره حدیث اتقوا فراسه المومن فانه ینظربنور الله می نویسد این حدیثی است که مابرای ان سند متصلی نمی شناسیم ودر اصول معتمده ان رانیافتیم وهرحدیثی چنین باشدنمی توان به ان دست اویخت وبه مضمونش احتجاج کرد بااین که شیخ کلینی این حدیث رادرکتاب شریف کافی ذکرکرده است
هم چنان که شیخ مفیددرجایی دیگردرباره شیخ صدوق وکتاب های روایی اش –که یکی ازان ها کتاب من لایحضره الفقیه ازکتب اربعه شیعه است –می نویسد اماان چه راکه ابو جعفر (رحمه الله)روایت کرده پس عمل به تمام ان واجب نیست اذالم یکن ثابتا من الطرق التی تعلق بها قول الائمه(علیهم السلام)چراکه درمیان انهاخبرهای واحدی وجودداردکه نه علم اوراست ونه می توان به ان عمل کردوروایت هایی دران هست که درراویان ان امکان سهووغلط وجودداردبلکه ابوجعفر ان چه راشنیده روایت کرده وانچه راحفظ داشته نقل کرده ودرستی ان را ضمانت نکرده است
ویاشیخ طوسی که خودنویسنده دوکتاب از کتب اربعه شیعه است پس از نقل روایتی ازکتاب کافی می نویسدمضمون این روایت-تحریم گوشت الاغ اهلی –موافق بااهل سنت است واکثرراویان ان نیزازاهل سنت هستندوان چه رافقط هل سنت روایت کرده باشند قابل اعتنانیست
وبازدرجایی دیگردرمورد روایتی از کتاب کافی می نویسداستدلال به این حدیث درست نیست چراکه خبرواحداست ونه موجب علم می شودونه عمل
اهل تحقیق نیک می دانند که وقتی به باور اندیش وران بزرگی هم چون شیخ مفید وشیخ طوسی تمام روایات کتاب شریف کافی که معتبرترین کتاب شیعه است معتبرنباشدسایرکتاب ها جای خودخواهندداشت وجالب است بدانیم که جناب قفاری درکتاب خوددرتعریف اخباریون واصولیون به مطلب پیش گفته اعتراف کرده وچنین نوشته است: پس اخباریون ازاجتهادمنع می کنند وبه روایات عمل می کنند ومعتقدند تمام روایات کتب اربعه (کافی من لایحضره الفقیه تهذیب و استبصار )صحیح است وصدورشان از ائمه قطعی است وبه کتاب وروایات اکتفا می کنند وبه همین دلیل اخباری نامیده می شوند که منسوب به خبر است واجماع ودلیل عقلی را انکار می کنند ومعتقدندنیازی به اصول فقه نیست وان رادرست نمی دانند ودربرابران ها اصولیین یامجتهدین هستند که معتقدبه اجتهادندواین که ادله احکام کتاب وسنت واجماع ودلیل عقلی است وتمام روایات کتب اربعه راصحیح نمی دانند واین ها اکثریت اند بنابر این به اعتراف قفاری اولا اکثریت عالمان شیعه تمام روایات کافی را قطعی نمی دانندوثانیااخباریون که دراقلیت اندمعتقدبه قطعیت کتب اربعه اند ونه همه جوامع حدیثی شیعی بر این اساس اولاروایت های غیر کتب اریعه به اجماع عالمان شیعه لزوما قطعی الصدور نیستند درحالی که بسیاری از روایاتی که جناب قفاری بر ان ها خرده گرفته است ازغیرکتب اربعه است وثانیابه صرف وجودروایتی حتی درکتب اربعه نمی توان ان رابه همه شیعیان نسبت دادوان رااعتقادی شیعی خواند
براساس ان چه گفته شد روشن شد که ادعای سوم قفاری نیز هم چون دیگرادعاهایش بی اساس است چه راکه اونه ازراه بررسی اسنادروایات اعتبارروایات مورداستنادش راثابت کرده است ونه به استنادوجود ان هادرمنابع معتبر می تواند اعتقاد به اعتبار ان هارابه همه عالمان شیعه نسبت دهد
باتوجه به ان چه گذشت اشتباه فاحش دیگر جناب قفاری روشن می شودوان این که اودرکتاب خوددرصددنقداعتقادات مذهب تشیع بوده است وبلکه ازعنوان کتاب اوچنین فهمیده می شود که وی درصددنقد همه اعتقادات شیعه نبوده است بلکه اصول وعقایدزیربنایی مکتب تشیع رانقدکرده است (اصول مذهب الشیعه)روشن است که زمانی می توان یک عقیده رابه یک دین یا مذهب نسبت دادکه ان عقیده از باورهایی باشد که همه معتقدان به ان دین یا مذهب بران اتفاق نظرداشته باشندویااگرمخالفی وجودداردانگشت شمارباشد بنابر این قفاری برای اثبات این که ان چه درکتاب خوداورده است اعتقادات شیعه است باید اثبات کند که بر ان چه اورده است همه شیعیان ویا اکثریت قریب به اتفاق شان اتفاق نظردارنددرحالی که وی گاه به صرف وجودیک روایت دریکی ازمنابع نه چندان مهم شیعه که نهایتا ازاعتقادنویسنده ان کتاب به ان روایت حکایت داردباوربه ان حدیث رابه همه عالمان شیعه نسبت داده وان راازاعتقادات مذهب تشیع خوانده است به تعبیردیگربسیاری ازان چه قفاری درکتاب خود اورده است بیش ازان که نقد مذهب تشیع باشدنقداراءپاره ای ازدانشمندان شیعه است وروشن است که نقداراءپاه ای ازعالمان شیعه به هیچ عنوان به کلیت مذهب تشیع اسیبی نمی رساند چراکه این نقدها پیش ازان که ازسوی مخالفین انجام پذیردازسوی خودعالمان شیعه صورت گرفته است واندیشوران شیعی به دلیل دیدگاهی که درباب مفتوح بودن باب اجتهاددارندهمیشه اراءیک دیگررانقدکرده اندونقاط ضعف وقوت ان راگوشزدکرده اند وهیچ گاه این نقد وبررسی هاونقض وابرام ها به معنای ابطال مذهب تشیع تفسیر نشده است به تعبیردیگر گرچه پاره ای از نقدهای قفاری متوجه بخش هایی از نظام عقیدتی تشیع است لیکن بسیاری ازانتقادات اوناظر به دیدگاه های یک یاچند عالم شیعی است ودرصورتی که این نقدها درست باشند-که البته هیچ کدام درست نیستند –ان چه اسیب خواهد دید دیدگاه همان یک یا چند عالم شیعه است ونه نظام عقیدتی مذهب تشیع به عنوان نمونه اگر روایتی که مادر امام مهدی (علیه السلام) رادختر قیصرروم میداند درست نباشددیدگاه کسانی هم چون شیخ صدوق که این روایت راپذیرفته اندنقد خواهد شدامابراندیشمندان بزرگ دیگری هم چون شیخ نعمانی ومسعودی که این روایت رانپذیرفته اند این نقد واردنخواهدبودویااگربرروایتی که ازعدم پذیرش جزیه توسط امام مهدی (علیه السلام) سخن می گوید خدشه ای وارد باشد تنها به عیاشی که این روایت رانقل کرده است انتقادوارد خواهد بود اماسایراندیشمندان شیعی ازتیغ تیزانتقاددرامان خواهند ماندومکتب تشیع ازاین نقدهااسیبی نخواهددیدچراکه اساسا این اعتقادات ازاجزاءنظام عقیدتی مذهب تشیع نیستند
وبلکه بخش عمده ای ازنقدهای ایشان متوجه اعتقاداتی شده است که برفرض این که ازعقاید مذهب تشیع باشند واتقادات ایشان راهم وارد بدانیم باز اصل نظام عقیدتی تشیع اسیبی نخواهد دید چراکه این اعتقادات ازمسائل جزئی وحاشیه ای هستند که باطل بودنشان خدشه ای در مذهب تشیع ایجادنمی کندبه عنوان نمونه این که مادر امام مهدی (علیه السلام) دختر قیصرروم بوده اند یانه این که حضرت حکیمه اثاربارداری رادرحضرت نرجس مشاهده کردند یانه این که حضرت نرجس از امر بارداری خود مطلع بودندیانه این که نام ایشان سوسن است یا چیزدیگراین که امام مهدی (علیه السلام) پس ازتولد الحمدلله رب العالمین برزبان جاری کردند یا ذکردیگری این که رشد ان حضرت طبیعی بود یا غیرطبیعی وده هانمونه از این دست مسائل چیزهایی هستند که نه ثابت شدنشان چندان اهمیت دارد ونه بطلان شان جایی راخراب می کند درحالی که بخش های عمده ای از نقدهای جنا ب قفار ی متوجه همین مسائل حاشیه ای است واوکوشیده است با تکثیر این نوع از اشکالات اساس مذهب تشیع رادر نظر خواننده سست جلوه دهد
بر ان چه گذشت می توان این نکته راافزود که متاسفانه جناب قفاری در کتاب خود حرمت قلم راشکسته است وجانب ادب رانگه نداشته است اگر کلمات زشت وفحاشی های اودراین کتاب جمع اوری شود خود کتاب مستقلی خواهد شد من نمی دانم یک مسلمان ازاد اندیشی که دغدغه حقیقت دارد واز سر احساس وظیفه قلم به دست میگیرد وبرای رضای خداوند قلم می زند چگونه به خود اجاز ه می دهد این چنین از کلمات رکیک وزشت استفاده کند وبه طرف مقابل خود توهین نماید به راستی کسی که خود راحق میداند ومعتقد است برهان او قوی ومنطقش استوار است ایا نیازی به این همه بدزبانی دارد ایاتعبیری هم چون ولاینقضی العجب من تلک الجراه علی الکذب وخفه العقل والاغرب کیف لایستحی شیعه هذا العصرمن اخراج هذاالعارللناس وعدو موتوروزندیق حاقد ولقد اصبح هولاءعاراعلی بنی ادم وضحکه یسخر بهم کل عاقل برازنده یک نویسنده منصف ویک کتاب علمی است؟

ان چه گذشت پاره ای از نقد های کلی و روشی بر نوشته جناب قفاری بود در ادامه تمام متن کتاب او –فصل چهارم-به ترتیب ذکر واشکالات ان گوشزد خواهد شد

شبهه یکم
جناب قفاری سخن خود در بخش مهدویت را این گونه اغاز می کند
مهدویت و غیبت از منظر فرقه‌های شیعی
اندیشه ایمان به امام پنهان یا غایب در میان بسیاری از فرقه‌های شیعه وجود دارد چرا که آنها پس از مرگ امامشان به حیات او و همیشگی بودن حیاتش و نیز پنهان شدن از مردم و بازگشت او در آینده به عنوان مهدی اعتقاد دارند. این فرقه‌ها جز در تعیین مصداق امامی که باز می‌گردد اختلاف نظر ندارند هم‌چنان که تعیین شخص امامانی که امام غایب از جمله آنهاست از مسائل اختلافی آنهاست.
قمی، نوبختی، شهرستانی و دیگران از شبئیه به عنوان نخستین فرقه‌ای یاد کرده‌اند که معتقد به توقف برعلی و غیبت او بودند. این فرقه گمان می‌کرد علی کشته نشده و نمرده است و کشته نمی‌شود و نمی‌میرد تا آن‌که بر عرب حکومت کند و زمین را هم‌چنان که از ظلم و ستم پر شده است از عدل و داد سرشار کند.
و چون خبر مرگ علی به عبدالله بن سبا رسید به آورنده خبر گفت: تو دروغ می‌گویی اگر مغز سرش را در هفتاد همیان برایم بیاوری و هفتاد شاهد عادل بر کشته شدنش اقامه کنی باز هم ما می‌دانیم که او نمرده و کشته نشده است و کشته نمی‌شود تا این‌که به حکومت برسد. پس از آن در انتظار بازگشتش او از غیبتش نشستند. سپس این اندیشه از سبئیه به برخی از فرقه‌های کیسانیه مثل کربیه منتقل شد و آنها پس از مرگ محمد بن حنیفه ـ که او را امام می‌پندارند ـ مدعی شدند که او نمرده بلکه در کوه رضوی بین مکه و مدینه است و در طرف راست او شیری و در جانب چپش پلنگی است که از او تا زمان خروج و قیامش محافظت می‌کنند آنها بر این باور بودند که مهدی منتظر هموست.
و گمان می‌کردند او به زودی در کوه رضوی به مدت هفتاد سال غایب خواهد شد سپس آشکار شده و حکومت را برایشان برپا خواهد داشت و ستمگران بنی امیه را خواهد کشت. ... ولی چون که هفتاد سال گذشت و به چیزی از آرزوهایشان دست نیافتند برخی از شعرایشان شعری سرود تا این‌که پیروان بر این عقیده استوار بمانند و هم‌چنان منتظر مهدی‌شان بمانند هرچند غیبتش به اندازه عمر نوح به درازا بکشد.
پس از این توقف بر امام و انتظار بازگشت او به عنوان مهدی میان فرقه‌های شیعی رواج یافت و پس از وفات هریک از امامان اهل بیت از میان پیروانش فرقه‌ای با چنین ادعایی تکون یافت. و در خصوص تعیین امامی که بر او توقف شده و بازخواهد گشت میانشان اختلاف شدیدی در گرفت و به همین دلیل سمعانی می‌گوید: آنها درباره انتظار امامی که چشم‌براهش هستند اختلاف نظر

دارند اختلافی که حماقت آشکاری از آن هویداست.
و حتی پاره‌ای از فرقه‌های زیدی ـ جارودیه ـ در توهم انتظار امامی که مرده بود سرگردان شدند و به گفته اشعری، بغدادی، شهرستانی و دیگران در مورد تعیین امام منتظر میان انشعابات این فرقه اختلاف شد. براین اساس این سخن احمد امین که گلدزیهر نیز به آن اشاره کرده که تمام فرقه‌های زیدی منکر این تفکر بودند اشتباه است.
البته شیعیان به غیبت افراد شناخته شده‌ای از اهل بیت معتقد بودند افرادی که در گذشته تاریخ وجود داشتند و مانند سایر مردم زندگی کرده بودند اما پس از مرگشان این فرقه‌ها درباره‌شان آن ادعا را مطرح کردند و مرگشان را نپذیرفتند و گمان کردند غایب شده و دوباره ظهور خواهد کرد. اما اندیشه غیبت در باور شیعیان دوازده امامی با اندیشه غیبت در میان سایر فرقه‌ها تفاوت دارد چرا که آنها معتقد به غیبت شخصیتی خیالی هستند شخصیتی که حتی به باور بیشتر فرقه‌های شیعی معاصر پیدایش این ادعا وجود خارجی نداشت این شخصیت نزد طرفدارانش شخصی رمزی است که مردم او را ندیدند و او را نشناختند و از مکانش اطلاع ندارند او ـ به ادعای آنها ـ پس از ولادتش غایب شد، حملش آشکار نشد و تولدش با هاله‌ای از پنهان‌کاری انجام گرفت. بلکه خانواده‌اش و وکیلش و نزدیک‌ترین مردم به او از وجود این حمل و آن مولود آگاهی نیافتند و آن را انکار کردند و بلکه برای شیعه که مدعی وجود این شخصیت هستند جز از طریق نایبانی که ادعای ارتباط با را می کردند آشکار نشد.
چنین شخصیتی مهدی منتظر شیعیان است و ایمان به او پایه وزیر بنای مذهبشان را تشکیل می‌دهد و اساس تشیع بر آن استوار است چرا که پس از پایان یافتن سلسله امامان شیعه با وفات حسن عسکری ایمان به غیبت فرزندپنداری‌اش محوری برای سایر باورهایشان شد و ستونی که از فرو ریختن بنیان تشیع جلوگیری کرد.
ولی کی و چگونه این اندیشه نزد شیعیان دوازده‌امامی تکون یافت؟
نقد و بررسی
کلمات پیش گفته را می‌توان در این جمله خلاصه کرد که بنیان‌گذاراندیشه غیبت عبدالله بن سبا بوده است و این اندیشه از او به سایر فرقه‌های شیعه و در نهایت به امامیه اثنی عشری انتقال یافت براین اساس اندیشه غیبت اندیشه‌ای است ساختگی و فاقد هر نوع پشتوانه حقیقی.
صرف‌نظر از این‌که در گذشته تاریخ شخصیتی به نام عبدالله بن سبا وجود داشته و یا این‌که چنین شخصیتی از مجعولات پاره‌ای از نویسندگان است باید گفت قفاری در سخنان خود دچار خبط بزرگی شده است و میان اصل اندیشه غیبت و تطبیق آن بر یک مصداق خارجی تفاوتی نگذارده است. آنچه وی به استناد کتاب‌های شیعی ثابت کرده است چیزی نیست جز تطبیق اندیشه غیبت بر مصداق خاص توسط فرقه سبئیه زیرا در کتاب فرق الشیعۀ و المقالات و الفرق بیش از این نیامده است که اولین فرقه‌ای که اندیشه غیبت را بر مصداق خاص تطبیق کرد و مدعی شد امام علی(علیه السلام) زنده و غایب است سبئیه بوده است و اساساً کتاب‌های یاد شده ناظر به تکون اصل اندیشه توسط فرقه سبئیه نیستند بلکه در تمام گزارش از فرقه‌ها و عقاید آنها چنین نوشته‌اند که، فرقه منهم قالت ان علیاً لم یقتل و لم یمت... فرقه‌ای از آنها بر این عقیده بودند که علی کشته نشده و نمرده است....» و روشن است که این عبارت مدلولی جز این ندارد که سبائیه اولین فرقه‌ای بودند که به غیبت امام علی(علیه السلام) معتقد شدند. و البته پذیرش این سخن خالی از هر نوع محذوری است و فارق از تردیدی که در اصل وجود شخصیت عبدالله بن سبا وجود دارد می‌توان پذیرفت که اولین کسانی که از غیبت امام علی(علیه السلام) سخن گفتند سبائیه بودند اما این که اصل اندیشه غیبت صرف‌نظر از تطبیق آن بر شخصی خاص پیش از شکل‌گیری فرقه سبئیه وجود نداشته و بنیان‌گذار آن عبدالله بن سبا بوده مطلب دیگری است که کتاب‌های یاد شده اصلاً درباره آن قضاوتی نکرده‌اند. به تعبیر دیگر میان این مطلب که سبئیه اولین فرقه‌ای بود که معتقد به غیبت امام علی(علیه السلام) شد و این‌که بیش از آن اصل اندیشه غیبت وجود نداشته هیچ تلازمی وجود ندارد بلکه می‌توان در عین حال که معتقد به وجود اصل اندیشه غیبت پیش از زمان پیدایش فرقه سبئیه بود بازهم پذیرفت که سبئیه اولین گروهی بود که برای این اندیشه مصداق تعیین کرد و به اشتباه آن را بر امام علی(علیه السلام) تطبق نمود. و به همین دلیل است که نوبختی و اشعری قمی علی‌رغم این‌که از سبئیه به عنوان اولین فرقه معتقد به غیبت امام علی(علیه السلام) یاد می‌کنند. به فاصله‌ای اندک به صراحت از طرح اندیشه غیبت در کلمات امام علی(علیه السلام) سخن می‌گویند و البته میان نویسندگان شیعه و سنی در این خصوص تفاوت وجود دارد نویسندگان شیعی هم‌چون نوبختی و اشعری در این‌باره چیزی جز این‌ نگفته‌اند که در گذشته تاریخ اولین فرقه‌ای که اندیشه غیبت را بر امام علی(علیه السلام) تطبیق کرد سبئیه بود اما نویسندگان سنی مذهب هم‌چون شهرستانی می‌خواهند از مطلب پیش گفته چنین نتیجه بگیرند که بنابراین اصل اندیشه غیبت برای اولین‌بار از سوی سبئیه طرح شد و البته از آنان جز این توقعی نیست.
ان چه نکته پیش گفته را تایید می کند ونشان می دهد بنیان گذار اندیشه غیبت عبد الله بن سبا نبوده است و پیش از او نیز این اندیشه در میان مسلمین مطرح بوده است سخنان خلیفه دوم به هنگام رحلت پیامبر گرامی اسلام است وی به نقل طبری وپاره ای دیگر از تاریخ نویسان مشهور سنی وشیعه چنین گفت (برخی از منافقان گمان می کنند که پیامبر خدا رحلت کرده است ولی به خدا سوگند او نمرده است بلکه به سوی پروردگارش رفته است هم چنان که موسی بن عمران به سوی پروردگارش رفت وچهل شب غایب شد وپس از ان که گفته شد وفات کرده برگشت به خدا سوگند پیامبر خدا نیز بر می گردد ودست و پای کسانی که گمان می کنند او رحلت کرده را قطع می کند ویعقوبی که از نظر زمانی بر طبری مقدم است سخنان عمر را این چنین گزارش کرده است (به خدا سوگند پیامبر خدا رحلت نکرد ورحلت نمی کند بلکه غایب شد وهم چنان که موسی بن عمران چهل شب غایب شد او نیز دوباره بر می گردد
براساس گزارش های تاریخی با تذکر ابوبکر عمر از ین سخن خود باز گشت اما اصل طرح مساله غیبت پیامبرگرامی اسلام توسط عمر توجیهی جز رسوخ اندیشه غیبت درذهن خلیفه دوم نمی تواند داشته باشد و بی گمان رسوخ این اندیشه درذهن عمر نه از پیش خود که متاثر از سخنان پیامبر اکرم بوده است وبرای ان منشا دیگری نمی توان یافت چراکه ازسویی معقول نیست عمر پس از مواجهه بارحلت پیامبر اسلام از پیش خود وبدون دلیل رحلت ان حضرت را انکار کند واز غیبت ان حضرت سخن بگوید با این که مساله رحلت ان بزرگوار مساله ای اشکار بود و همه مردم مدینه از بیماری ان حضرت مطلع بودند ورحلت ان حضرت نه به صورت ناگهانی که پس از طی یک دوره بیماری بود وخود ان حضرت نیز پیشاپیش از نزدیک بودن زمان رحلت خود سخن گفته بودند واز سوی دیگر مساله غیبت از اخبار غیبی مربوط به اینده بود که جز پیامبر گرامی اسلام نمی توانسته درباره ان سخن بگویدبنابر این اگر طرح مساله غیبت پیامبر گرامی اسلام مستندی غیر از ان چه گفته شدداشته باشد سخن خلیفه دوم بسیار نسنجیده ونا معقول خواهد بود بنابراین اصل اندیشه غیبت در فرمایشات رسول گرامی اسلام مطرح بوده است گرچه عمر در تعیین مصداق ان به خطا رفت
حال پرسش ما از جناب آقای قفاری این است که او در صدد اثبات چه چیزی است اگر مقصودش از نقل عبارت صاحبان فِرق این است که سبئیه اولین معتقدان به غیبت امام علی(علیه السلام) بودند. این سخن حقی است و البته از آن نمی‌توان نتیجه گرفت بنیان‌گزار اندیشه غیبت عبدلله بن سبا بوده است ولی اگر مدعی است که پیدایش اصل اندیشه غیبت به فرقه سبئیه باز می‌گردد این مطلبی است که از گفتار نویسندگان شیعی قابل اثبات نیست و قفاری نخواهد توانست بر عقاید شیعه به استناد منابع شیعی خرده بگیرد.
افزون بر آن‌چه گذشت در کلمات نویسنده مورد نظر دو نکته دیگر نیز به چشم می‌خورد نخست این‌که در میان شیعیان در خصوص تعیین امام غایب اختلاف شدیدی وجود داشت و گویا به نظر او این خود دلیلی است بر بطلان اندیشه غیبت و دوم این‌که مهدی منتظر شیعیان دوازده امامی شخصیتی است خیالی که کسی او را ندید و کسی او را نشناخت و حملش آشکار نشد، تولدش مخفیانه بود و حتی نزدیک‌ترین کسانش او را انکار کردند و جز از ناحیه نوابی که مدعی ارتباط با او بودند امرش آشکار نگردید. ما به زودی به تفصیل به دو ادعای یاد شده پاسخ خواهیم گفت اما اجمالاً توجه قفاری را به این نکته جلب می‌کنیم که اختلاف و دو دستگی عمری به درازای عمر انسان دارد و در همیشه تاریخ در کنار جریان حق جریان‌های باطل فراوانی نیز وجود داشته‌اند و البته این اختلافات منحصر به فرقه یا مذهب خاصی نبوده است و در میان اهل سنت نیز چنین تشتت‌ها و چند دستگی‌ها به وفور وجود داشته است فرقه‌هایی چون واصلیه، هذیلیه، نظامیه، خابطیه، بشریه، معمریه، مرداریه، ثمامیه، هشامیه، جاحظیه، خیاطیه، کعبیه، جبائیه، بهشمیه، جهمیه، نجاریه، ضراریه، مشبه، ازارقه، بیهیه، عجارده، اخنسیه، معبریه، رشیدیه، شیبانیه، مکرمیه، معلومیه، مجهولیه، اندکی از صدها فرقه‌ای است که به اعتراف نویسندگان سنی مذهب در میان اهل سنت وجود داشته است و البته همیشه متفکران و دانشمندان برای ارزیابی صحت و سقم یک اندیشه به مبانی و اصول فکری آن توجه کرده‌اند و هیچ‌گاه هیچ عالم و متفکری به صرف وجود اختلاف و دو دستگی درباره موضوعی طرف‌های نزاع را تخطئه نکرده و از اساس مدعی بطلان تمام دیدگاه‌های موجود نشده است و البته روشن است که اگر جناب قفاری چنین دیدگاهی را برگزیند با وجود اختلافات فراوانی که در میان اهل سنت وجود داشته و دارد اشکال او دامن خود او را نیز فرا خواهد گرفت براین اساس از وجود اختلاف نظر شیعیان در تعیین مصداق امام غایب نمی‌توان بطلان تمام آنها را استنتاج نمود.
شبهه دوم
پیدایش و تحول اندیشه غیبت نزد شیعیان دوازده‌ امامی
وضعیت شیعه بعد از رحلت حسن عسکری:
چاره‌ای نیست جز این‌که در بحث پیدایش اندیشه غیبت وضعیت شیعه بعد از وفات حسن را بررسی کنیم، چرا که این مطلب ارتباط تنگاتنگی با پیدایش اندیشه غیبت دارد زیرا پس از وفات حسن ـ امام یازدهم آنها ـ در سال 260 هـ «برای او جانشینی دیده نشد و فرزند آشکاری از او شناخته نشد پس جعفر و مادرش میراث او را تقسیم کردند» و این مطلبی است که کتب شیعه بدان اعتراف کرده است.
و به همین دلیل شیعه مضطرب شد و جمعیتش پراکنده گشت چرا که آنها بدون امام شدند و به باور آنها بدون امام دینی نخواهد بود چرا که او حجت بر اهل زمین است و حتی به اعتقاد آنها ـ هم‌چنان که گذشت ـ کتاب خدا جز به سبب امام حجت نیست و بقاء هستی به سبب امام است زیرا «اگر زمین بدون امام شود اهلش را در خود فرو می‌برد» و او مایه امنیت مردم است «اگر امام لحظه‌ای از زمین برود زمین مضطرب می شود هم چنان که دریا مضطرب میشود » ولی امام بدون این فرزندی داشته باشد از دنیا رفت و زمین بدون امام ماند و هیچ‌یک از این اتفاق ها نیفتاد. از این‌رو شیعه متحیر شد و درباره بزرگترین مسائل ـ تعیین امام ـ میانشان اختلاف افتاد. و به گفته نوبختی به چهارده فرقه و به نقل قمی به پانزده فرقه تقسیم شد در حالی که این دو نویسنده خود شیعه دوازده امامی هستند و از آنجا که در قرن سوم می‌زیسته‌اند معاصر با پیدایش این اختلافات بوده‌اند. از این‌رو گزارش‌های آنها در ارتباط با وضعیت شیعه پس از حسن عسکری برای ما مهم است.
پس از دو نویسنده یاد شده فرقه‌ها بیشتر شدند و به دامنه اختلافات افزوده شد چرا که طبق گزارش مسعودی نویسنده شیعی (متوفای 346 هـ) در خصوص اختلاف شیعه پس از وفات حسن شیعیان بالغ بر بیست فرقه شدند و پس از آن را خدا می‌داند.
این فرقه‌ها درباره مسأله امامت دیدگاه‌های گوناگونی اختیار کردند پاره‌ای از آنها بر این باور بودند که: «حسن بن علی زنده است و رحلت نکرده بلکه غایب شده است و همو قائم است و جایز نیست که بمیرد. و فرزند ظاهری ندارد چرا که زمین از امام خالی نمی‌شود» این فرقه بر حسن عسکری توقف کردند و به مهدی بودن او معتقد شدند و به انتظارش نشستند و این شیوه شیعیان پس از وفات هر امامی بود که مدعی امامتش بودند. عده‌ای دیگر مرگ او را پذیرفتند ولی خیال کردند پس از مرگش زنده شده ولی غایب شده و به زودی ظهور می‌کند. فرقه‌های دیگری نیز بودند که درصدد برآمدند امامت را از حسن به برادرش جعفر انتقال دهند و برخی دیگر از اساس منکر امامت حسن شدند چرا که او بدون فرزند از دنیا رفت.
اما شیعیان دوازده امامی بر این پندار عقیده‌مند شدند که حسن عسکری فرزندی دارد «که تولدش را مخفی نگاه داشت و امرش را پنهان کرد به خاطر این‌که دوران سخت بود و سلطان وقت به جد در پی او بود... پس فرزندش را در زمان حیاتش آشکار نساخت و عامه شیعیان پس از وفاتش او را نشناختند».
در برابر، دیدگاه مخالف دیگری وجود داشت مبنی بر این‌که: «حسن بن علی قطعاً وفات کرد هم‌چنان که پدرانش قطعاً وفات کردند و روایات فراوانی در این‌باره وجود دارد که قابل تکذیب نیستند افزون بر این‌که بسیاری رحلت او را مشاهده کردند و دوست و دشمن به صورت متواتر از آن خبر دادند و در این مطلب شکی راه ندارد. شبیه دلایل یاد شده فرزند نداشتن او را نیز ثابت می‌کنند و چون دو مطلب پیش گفته نزد ما ثابت شد روشن می‌شود که پس از حسن بن علی امامی نیست و سلسله امامت قطع شده است... و هم‌چنان که قطع شدن نبوت پس از محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) امکان‌پذیر است منقطع شدن امامت نیز جایز است چرا که رسالت و نبوت اهمیت بیشتری دارد و بندگان به آن نیازمندترند و حجت به آن تمام‌تر است و عذر با آن بیشتر برطرف می‌شود. زیرا که نبوت با خود براهین آشکار و نشانه‌های روشن دارد، و وقتی نبوت با چنین جایگاهی قطع شد امامت نیز می‌تواند قطع شود.
فرقه دیگری معتقد بودند به یقین حسن بن علی رحلت کرده و جانشینی ندارد و خداوند به زودی از میان کسانی که در گذشته‌اند قائم آل محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را برخواهد انگیخت اگر خواست حسن بن علی را برخواهد انگیخت و اگر خواست دیگری را مبعوث خواهد کرد. و ما الان در زمان فترت هستیم که امامت در آن قطع شده است.
و این‌چنین سخن‌های متعارضی ابراز داشتند و دیدگاه‌های مختلفی برگزیدند و گروه‌ها و احزاب گوناگونی در میانشان پدید آمد و هر حزبی به آن‌چه داشت دل‌خوش کرد... و در این زمان فترت به قدری حیرت بر آنها سایه افکند که پاره‌ای از آنها معتقد به توقف شدند و گفتند: «ما نمی‌دانیم در این‌باره چه بگوییم و امر بر ما مشتبه شده است...»ان چه گذشت پاره ای از اختلافات اشکاری بود که پس از وفات حسن در میان رواج پیدا کرد
نقد و بررسی:
جناب قفاری در کلمات پیش گفته در صدد القای دو مطلب بوده است:
1.‌ مطلب نخست این‌که افزون بر این‌که اصل اختلاف شیعیان پس از شهادت امام حسین عسکری(علیه السلام) و انشعاب آنها بر 14 و بلکه 20 فرقه دلیل بر بطلان اعتقاد آنهاست انکار وجود و غیبت امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) توسط اکثریت شیعیانی که در آن عصر می زیستند دلیل دیگری بر بطلان دیدگاه شیعیان اثنی عشری است. این مطلب گرچه در اینجا به صراحت نیامده است اما نویسنده در مواضع دیگر به آن تصریح کرده است به عنوان مثال او در جایی دیگر می‌نویسد: قصه مهدی در کتاب‌های شیعه قصه عجیبی است که خیال رشته‌هایش را بافته و در ترسیم رخدادهایش به نهایت خود رسیده و به افسانه‌ای بزرگ تبدیل شده است که نه عقل آن را می‌پذیرد و نه فطرت سالم آن را قبول می‌کند تا جایی که بیشتر فرقه‌های شیعی معاصر شکل‌گیری آن ان را انکار کردند. قفاری بر مدعای خود افزون بر آن‌چه گذشت در موارد متعدد دیگری به کلمات شیخ نعمانی و شیخ صدوق که از حیرت بسیاری از شیعیان معاصر شهادت امام عسکری(علیه السلام) سخن گفته‌اند استناد کرده است.
در پاسخ ادعای یاد شده باید گفت اولا این ادعا که اکثریت شیعیان معاصر امام حسن عسکری وجود وغیبت امام مهدب را انکر کردند بی دلیل وبلکه خلاف واقع است در این باره ما به نقل بخش هایی از کلمات استاد سامی بدری در نقد احمد الکاتب بسنده می‌کنیم ایشان در این‌باره چنین می‌نویسد:
جناب احمد الکاتب میان دو قضیه خلط نموده و منابع هر دو را یکی دانسته و حال آن‌که حقیقت چیز دیگری است.
مطلب نخست مسأله متفرق شدن اصحاب امام عسکری(علیه السلام) بعد از رحلتشان به چهارده فرقه که شیعه امامیه یکی از آنهاست. و مستند او در این‌باره کتاب فرق‌الشیعه نوبختی و المقالات و الفرق اشعری قمی است.
مطلب دوم حیرت فراگیری است که عمومی شیعیان را بعد از انقطاع نیابت خاصه و آغاز غیبت کبرا فراگرفت به طوری که شیخ نعمانی و شیخ صدوق (پدر و پسر) و شیخ طوسی و شیخ مفید با عبارت صریحی آن را بیان کرده‌اند. ولی استاد کاتب به ناحق و به دروغ و افتراء این عبارات را از مسیر واقعی‌اش منحرف کرده و آنها را به قضیه نخست ربط داده و خواننده را به گمراهی کشانده است اینک ما خلاصه‌ای از این دو مسأله را ذکر خواهیم کرد:
مسأله نخست: ادعای پراکندگی اصحاب امام عسکری(علیه السلام):
{صرف نظر از این که ان چه در منابع شیعه امده است تقسیم شیعیان به 14 فرقه است یعنی شیعیان اثنی عشری یکی از 14 فرقه بودند واین لزوما به این معنی نیست که به لحاظ کمیت تعداد شیعیان دوازده امامی یک چهاردهم جمعیت شیعه بود بلکه این امکان وجود دارد که علی رغم این که شیعیان دوازده امامی یک فرقه از چهارده فرقه شیعیان بودند ولی به لحاظ کمیت اکثریت شیعیان را تشکیل می دادند بنابر این این ادعای قفاری که در مباحث اینده به صورت مکرر از انکار وجود فرزند امام حسن عسکری توسط اکثریت شیعه سخن می گوید واین مطلب را به کتاب های کهن شیعه نسبت می دهد از اساس باطل است صرف نظر از ان چه گفته شد به تصریح پاره ا ز منابع کهن شیعی وسنی شیعیان دوازده امامی که وجود وغیبت امام مهدی را باور داشتند به لحاظ کمیت اکثریت شیعیان را تشکیل می دادند وبه گفته این منابع 13فرقه دیگر علی رغم تنوع شان از تعداد معدودی طرف دار برخور دار بودند تعدادی از ان منابع کهن بدین قرارند }کلام شیخ مفید
«چون ابومحمد حسن بن علی بن محمد رحلت نمود اصحاب آن حضرت به گفته ابومحمد حسن بن موسی نوبختی 14 فرقه شدند اکثریت آنان به امامت قائم منتظر معتقد شدند و ولادت او را ثابت دانسته نص بر او را صحیح یافتند و گفتند او هم نام رسول خدا و مهدی مردمان است»
کلام شیخ صدوق:
شیخ صدوق نیز در کتابش اکمال الدین به حقیقت پیش گفته اشاره کرده است وی می‌نویسد: ما از هر کدام از مخالفین قائم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) پرسیدیم از یکی از این دو حال خارج نبود یا معتقد به امامت یازده امام از پدرانش بود و یا نبود اگر از معتقدین به امامت آنان بود بر او واجب است به امامت امام دوازدهم هم ایمان بیاورد به دلیل روایاتی که از ائمه(علیهم السلام) به نام و نسب او تصریح کرده شیعیان بر امامتش و این‌که او قائمی است که پس از غیبتی طولانی ظهور کرده و جهان آکنده از ظلم و ستم را سرشار از عدل و دادی کند اجماع دارند.
کلام ذهبی:
وی در سیر اعلام النبلاء از ابومحمد ابن حزم نقل می‌کند که حسن (بن علی بن محمد) بدون فرزند وفات کرد و اکثریت رافضه بر این باور بودند که او فرزندی داشته که مخفی‌اش کرده است.
کلام ابن حزم:
ابن حزم (484-548هـ) در کتاب الفصل فی‌الملل می‌نویسد: روافض بر این باورند که امامت تنها در علی(علیه السلام) است به دلیل نص بر او... پس حسن رحلت کرد بدون این‌که فرزندی داشته باشد و شیعیان به فرقه‌های مختلفی تقسیم شدند اکثریت آنها بر این‌باور بودند که برای حسن بن علی فرزندی متولد شد و او را مخفی نگاه داشت... و در جای دیگری می‌نویسد: تمام قطعیه از امامیه ـ که اکثریت شیعه هستند ـ و شامل متکلمین، نظریه‌پردازان و عدد بسیار بزرگ از آنها هستند معتقدند محمد بن حسن بن علی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن علی بن حسین بن علی بن طالب زنده است و نمرده و نمی‌میرد تا این‌که خروج کرده و زمین را از عدل و داد پرکند...»
کلام اشعری سنی در کتابی که سال 297 نگاشته:
وی که مقدم بر ابن حزم است به این نکته تصریح کرده است که اکثریت اصحاب حسن عسکری(علیه السلام) معتقد بودند آن حضرت فرزندی دارد که امام دوازدهم است و همو مهدی منتظر است. کتاب ابوالحسن اشعری ـ مقالات الاسلامیین ـ که از تألیف آن در سال 297 یعنی سی و پنج سال پس از رحلت امام حسن عسکری(علیه السلام) فراغت یافته منبع مهمی است که سزاواز است یک پژوهش‌گر از آن غفلت نورزد. وی می‌نویسد: فرقه اول از شیعیان که قطعیه هستند... و اکثریت شیعه را تشکیل می‌دهند گمان می‌کنند که پیامبر بر امامت علی بن ابی‌طالب تصریح کرد... و حسن بن علی بر امامت پسرش محمد بن حسن بن علی تصریح کرد و او همان غایب منتظر است که مدعی‌اند ظهور کرده و جهان را پس از آن که از ظلم و ستم آکنده شده از عدل و داد پر می‌کند.
استاد سامی بدری پس از نقل عبارات پیش گفته می‌نویسد: در پرتو منابع کهن شیعه و سنی روشن شد که اکثریت اصحاب حسن عسکری(علیه السلام) و معتمدین آن حضرت که اکثریت شیعیان آن زمان بودند معتقد بودند آن حضرت فرزندی دارد و پدر بزرگوارشان بر امامت او تصریح کرده بودند و او همان مهدی موعود است. [بنابراین نسبت شیعیان دوازده‌امامی به سایر شیعیان 1/14 یا 1/20 نبوده است و از تقسیم شیعیان به 14 یا 20 فرقه نمی‌توان چنین استنتاج کرد که اکثریت شیعیان معاصر امام حسن عسکری(علیه السلام) منکر وجود فرزندی آن حضرت شدند.]
مسأله دوم: حیرت شیعیان در آغاز غیبت کبری:
بدون تردید عده زیادی از شیعیان بعد از آگاهی از پایان یافتن نیابت خاصه با رحلت نایب چهارم در حیرت فراگیری فرو رفتند چرا که مرجع معینی از سوی امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) نداشتند تا امورات آنان را به انجام برساند. افزون بر این‌که زیدیه و معتزله و دیگران شبهات بسیاری طرح کرده بودند. عالمان شیعه در این دوران به منظور رفع حیرت شیعیان کتاب‌های ماندگاری نوشتند هم‌چون الغیبۀ شیخ نعمانی، الامامۀ و التبصرۀ من الحیره نوشته علی بن بابویه، اکمال الدین و اتمام النعمۀ شیخ صدوق و الغیبۀ شیخ طوسی.
به تعبیر دیگر اگر نویسندگان بزرگی هم‌چون شیخ نعمانی و شیخ صدوق از حیرت شیعیان سخن گفته‌اند حیرت لزوماً به معنای انکار نیست بلکه حیرت به دلیل وجود شبهاتی است که در ذهن شیعیان وجود داشت شیعیانی که در عین حال که معتقد به وجود و غیبت امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) بودند در ذهنشان سؤالات و ابهاماتی در این‌باره وجود داشت و با وجود این پرسش‌ها هرگز از دایره اعتقاد به امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) خارج نشدند و آرام آرام با همت عالمان شیعه به پرسش‌هاشان پاسخ مناسب داده شد و بر اعتقاد وجود و غیبت امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) ثابت قدم و استوار گردیدند.
ان چه به عنوان نخستین پاسخ شبهه دوم قفاری گذشت را می توان دراین جمله خلاصه کرد :به اعتراف نویسندگان بزرگ شیعه وسنی علی رغم اختلافی که درمیان اصحاب امام حسن عسکری به وجود امد اکثریت شیعیان به وجود وغیبت فرزند ان حضرت اعتقاد داشتند گرچه دراین باره پرسش ها وابهاماتی نیز وجود داشت که به همت عالمان شیعه به انها پاسخ داده شد بنابر این این ادعای قفاری که پس از شهادت امام حسن عسکری اکثریت شیعیان منکر وجود فرزند برای ان حضرت شدند بی اساس است
ثانیا:دومین پاسخ ما به اشکال مورد نظر قفاری این است که فرض می کنیم واقعا اکثر شیعیان پس از شهادت امام حسن عسکری وجود وغیبت امام مهدی را انکار کردند گر چه این فرض خلاف واقع است گویا جناب قفاری درصدد این برامده اند که انکار اکثریت رادلیلی بر بطلان عقیده اقلیت معرفی نمایند از این استدلال به خوبی می‌توان دریافت که به اعتقاد ایشان مرز میان واقعیت و خیال و معیار حق و باطل انکار وپذیرش مردم است. پذیرش مردم دلیل واقعیت داشتن یک پدیده و انکار ان ها علامت خیالی بودن آن است. ما در این نقد این سخن به دو مطلب اکتفا می‌کنیم: اولاً اگر نشانه حقانیت یک باور مقبولیت ان نزد همه مردم باشد و متقابلاً انکار مردم دلیل بر بطلان آن باشد حقانیت هیچ باوری قابل اثبات نیست. آیا انکار حقانیت آیین اسلام توسط اکثریت مردم دنیای معاصر دلیل باطل بودن این آیین مقدس است؟ آیا اتفاق اکثریت مردم بر بت‌پرستی در عصر پیامبران بزرگ نشانه حقانیت بت‌پرستی است مگر نه این است که علی‌رغم این که حضرت نوح به تعبیر قرآن 950 سال قوم خود را به یکتاپرستی دعوت کرد که جز اندکی به او ایمان نیاوردند و ما امن معه الا قلیل آیا می‌توان انکار اکثریت قوم نوح را دلیل بر افسانه بودن اعتقادات نوح پیامبر(علیه السلام) دانست.
به راستی چقدر تفاوت است میان منطق قرآن که گاه اکثر مردم را غیر مؤمن و مشرک می‌خواند و مأیومن اکثر هم بالله الا وهم مشرکون وما اکثر الناس ولو حرصت بمومنین و منطق آقای قفاری که می‌خواهد حق و باطل را با آمار و ارقام ثابت کند و به جای آن‌که اهل حق و باطل را از راه شناخت حق و باطل بشناسد می‌خواهد حق و باطل را از راه اقبال و ادبار مردم شناسایی نماید.به راستی ابن قبه فیلسوف بزرگ شیعی بیش از هزاروصد سال پیش چه زیبا گفته است که :اما این که می گویند شیعیان با یکدیگر نزاع می کنند ویکدیگر راتکفیر می کنند سخن شان راست است وعموم مسلمانان نیز این چنین اند ویکدیگر راتکفیر می کنند بنابر این هرچه دوست داندبگویند وهر تهمتی خواستند بزنند چرا که براهمه نیز به مثل این اشکال به مسلمانان اعتراض می کنند ...واگر حق جز بادلیلی که بر ان اتفاق نظر باشد ثابت نمی شود هیچ حقی ثابت نمی شود
اری اکثریت فریب دهنده وغلط انداز است وقتی انبوه جمعیت ها سخنی می گویند ویا عقیده ای را بر می گزینند نسبت دادن خطا به همه ان ها بسیار دشوار است اما کسانی که ا زمنطق قران پیروی می کنند ودانش اموخته مکتب قرانند نیک می دانند که دربازار حقیقت انبوهی جمعیت هارابه پشیزی نمی خرند واین جمعیت ها یند که با حقیقت محک می خورند ومیزان راستی ودرستی شان روشن می شود نه این که جمعیت ها معیار حقیقت باشند
دومین مطلبی که گویا نویسنده موردنظر در صدد القای آن بوده است گرچه بدان تصریح نکرده این است که دیدگاه‌های مختلفی که در میان شیعیان پس از شهادت امام عسکری(علیه السلام) به وجود آمد همگی تلاشی بود برای حفظ کیان تشیع براین اساس پی‌ریزی اندیشه وجود امام مهدی غایب واکنشی بود از سوی عالمان شیعه دوازده امامی برای مواجهه با حیرت و تزلزلی که بر جامعه شیعی پس از شهادت امام حسن عسکری(علیه السلام) سایه افکنده بود. به تعبیر دیگر اندیشه وجود فرزند غایبی برای امام عسکری(علیه السلام) بیش از آن‌که بهره‌ای از واقعیت داشته باشد تدبیری بود برای برون‌رفت از مشکلاتی که دامن‌گیر جامعه شیعه شده بود.
نقد و بررسی:
در پاسخ شبهه یاد شده باید گفت قفاری طبیعۀً در صدد نقد اعتقادات شیعه براساس مبانی اهل سنت نیست چرا که اگر او از منظر یک نویسنده سنی وهابی و با نگاه انکار و تردید همه باورهای شیعه را بی‌اساس و ساختگی و بافته ذهن خیال‌پرداز عالمان شیعه معرفی کند میان ما و او هیچ اصل مشترکی وجود نخواهد داشت و باب گفت‌وگو و مفاهمه بسته خواهد شد و ما نیز می‌توانیم مشابه همین اتهامات را متوجه او و اعتقاداتش بنماییم بر این اساس مبنای نقدهای او باید مقبولات عالمان شیعه باشد.هم چنان که قفاری درمقدمه کتاب خود ملتزم شده است که در نقد اعتقادات شیعیان تنها از منابع خودشان استفاده خواهد کرد از این‌رو برای ارزیابی و بررسی صحت و سقم تحلیل او چاره‌ای جز مراجعه به منابع مورد استناد وی و منابع مشابه نیست.
منابع کهن شیعی که نویسندگان آن معاصر امام حسن(علیه السلام) بوده‌اند و به خوبی با فضای حاکم بر جامعه شیعی پیش از شهادت امام عسکری(علیه السلام) هم‌زمان با شهادت و پس از آن آگاه بوده‌اند به صراحت بیان کرده‌اند که امام عسکری(علیه السلام) اصحاب ویژه‌ای داشتند که با آن حضرت ارتباط تنگاتنگی داشتند و حاملان روایات و معارف آن حضرت بودند و وظیفه دریافت نامه‌ها و درخواست‌های شیعیان و رساندن آن به امام(علیه السلام) و نیز ابلاغ پاسخ‌های امام(علیه السلام) به مردم را برعهده داشتند. این اصحاب خاص پس از شهادت آن حضرت بر این باور که آن حضرت فرزند غایبی دارد اتفاق نظر داشتند و میانشان هیچ تردیدی ایجاد نشد و بلکه تمامی شیعیان تا پیش از شهادت امام عسکری(علیه السلام) بر این عقیده اتفاق نظر داشتند. ابوسهل نوبختی که از دانشمندان قرن سوم در این‌باره چنین می‌نویسد:
حسن(علیه السلام) پس از خود جماعتی از افراد مورد اطمینان را به جا گذارد. آنها از او حلال و حرام را روایت می‌کردند و نامه‌های شیعیان و وجوهات آنها را می‌رساندند و پاسخ آنها را می‌آوردند. ... آنها عادل بودند و خود آن حضرت در ایام حیاتش به عدالت‌شان گواهی داده بود و چون امام حسن(علیه السلام) درگذشت همگی آنها اتفاق نظر داشتند که او فرزندش را جانشین خود قرار داده و او همان امام است. و یا ابو محمدنوبختی دیگر نویسنده شیعی که اونیز در قرن سوم می زیسته پس از اشاره به این‌که احادیث فراوانی درباره مخفی بودن ولادت امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) و غیبت آن حضرت روایت شده است می‌نویسد: پیوسته شیعه امامیه صحیح التشیع بر این باور بوده است.
وبه گواهی اشعری قمی از اصحاب امام حسن عسکری اعتقاد به این‌که امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) فرزند امام عسکری(علیه السلام) است و زندگی غایبانه دارد از باورهایی بود که پیوسته شیعیان بر آن اتفاق نظر داشتند و حتی پیش از شهادت امام عسکری(علیه السلام) شیعه بر این باور اتفاق نظر داشت وی در این‌باره چنین می‌نویسد:
احادیث فراوان صحیحی روایت شده که ولادت قائم بر مردم مخفی است و نامش به فراموشی سپرده می‌شود و نامش شناخته نمی‌شود و مکانش دانسته نمی‌شود تا زمانی که ظهور کند و پیش از قیامش به او اقتدا شود. و با وجود چنین خفا و استتاری چاره‌ای جز این نیست که افراد مورد اطمینان خودش و پدرش گرچه اندک باشند از امر او مطلع باشند... و این است راه آشکار امامت و هدف واجب و لازمی که پیوسته شیعه امامیه هدایت یافته بر آن اتفاق نظر داشتند و ما بر همین باور تا زمان درگذشت حسن بن علی ـ درود خدا بر او باد ـ اجماع داشتیم.
براین اساس به گواهی اشعری قمی نه تنها میان اصحاب خاص امام عسکری(علیه السلام) بر وجود فرزندی غایب برای آن حضرت اتفاق نظر وجود داشت بلکه پیش از شهادت آن حضرت این مسأله میان تمام شیعیان اجماعی بود و اگر اختلافی در این خصوص پیش آمد پس از شهادت آن حضرت و به دلیل میدان‌داری افراد فرصت‌طلب و سودجو یا جاهل بوده است.
با توجه به آن‌چه گذشت روشن شد که اساساً این تحلیل آقای قفاری که عالمان شیعه پس از مواجهه با حیرت جامعه شیعه به دلیل فقدان فرزند برای امام عسکری(علیه السلام) ایده وجود فرزند غایب برای آن حضرت را اختراع کردند بی‌اساس است و به گزارش عالمانی که در آن عصر می‌زیسته‌اند اعتقاد به وجود و غیبت امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) از باورهای مورد اجماع و اتفاق اصحاب امام عسکری(علیه السلام) حتی پیش از شهادت آن حضرت بوده است و فرقه‌های دیگری که به اندیشه‌ای غیر از اندیشه شیعه امامیه اثنی عشری گرایش پیدا کردند انحرافی از عقیده رایج و بلکه اجماعی بین شیعیان بودند و با این وجود نمی‌توان اعتقاد به وجود و غیبت امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) را ایده‌ای مصنوعی برای برون‌رفت از حیرت و تزلزل جامعه شیعی تفسیر کرد.
آن‌چه گذشت واقعیت عصر امامت امام عسکری(علیه السلام) و شهادت آن حضرت و پس از آن به گزارش عالمان شیعی بود و اگر آقای قفاری می‌خواهد براساس گزارش‌های عالمان شیعی قضاوت کند به چیزی جز آن‌چه گذشت دست نمی‌یابد، اما اگر بخواهد از پیش خود و از منظر یک نویسنده وهابی همه واقعیات را انکار کند دیگر ما را با او سخنی نیست. باتوجه به ان چه گذشت روشن شد که این ادعای قفاری که :شیعه مضطرب شد چرا که ان هابدون امام شدند درحالی که دین بدون امام نمی شود چرا که اوحجت بر اهل زمین است و ... سخن باطلی است چرا که اکثریت شیعیان با این که به مسائلی از این قبیل که دین بدون امام نمی شود وامام حجت بر اهل زمین است وبدون امام زمین اهل خود را فرو می برد و... اعتقاد داشتند وروایات ان را شنیده بودند از روایات متعددی که از غیبت امام مهدی سخن گفته بود نیز اگاه بودند وبه خوبی میان این دو عقیده اشتی برقرار کردند ومی دانستند که امام می تواند در عین پنهان زیستی اثار وبرکات وجودی خود را به همراه داشته باشد وبه همین دلیل بود که طبق ان چه گذشت گرچه پس از شهادت امام حسن عسکرس میان شیعیان درباره امام مهدی اختلاف افتاد لیکن اکثریت ان ها بر مذهب شیعه اثنا عشری استوار ماندند
و چه خوب است در پایان این قسمت به این نکته نیز توجه نماییم که به گفته قمی و نوبختی هنگامی که امام عسکری(علیه السلام) به شهادت رسیدند «لم یرله خلف و لم یعرف له و لد ظاهر» یعنی برای آن حضرت جانشینی دیده نشد و فرزند ظاهری از او مشاهده نشد. با دقت در این تعابیر روشن می‌شود که آن‌چه نویسندگان یاد شده نفی کرده‌اند وجود فرزند امام عسکری(علیه السلام) نیست بلکه دیده شدن جانشین آن حضرت و مشاهده شدن فرزند آشکار امام عسکری(علیه السلام) است بنابراین از اعتراف دانشمندان شیعه به دیده نشدن جانشین و فرزند امام عسکری(علیه السلام) نمی‌توان اعتراف به عدم وجود فرزند امام عسکری(علیه السلام) را نتیجه گرفت و به همین دلیل است که نویسندگان یاد شده به فاصله چند سطر به تصریح از وجود امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) و غیبت آن حضرت سخن گفته‌اند و ما عبارات آنها را پیش از این به تفصیل ذکر کردیم. براین اساس روشن نیست که چگونه قفاری پس از نقل این سخن عالمان شیعه که «لم یرله خلف و لم یعرف له ولد ظاهر» ادعا می‌کند که: لانهم ابقوا بلا امام... و لکن الامام مات بلا عقب و بقیت الارض بلا امام و...
شبهه سوم
دلایل اعتقاد به غیبت:
و شاید خواننده از این اصرار شدید بر اعتقاد به امامت یکی از اهل بیت تعجب کند. این اصرار به حدی است که مرگ آنها را انکار می‌کنند و یا مدعی می‌شوند که آنها پس از مرگشان زنده شده‌اند یا برای کسی که فرزندی ندارد فرزند اختراع می‌کنند و اندکی از آنها بودند که پس از این‌که مرگ امامی که فرزندی نداشت برایشان آشکار شد راه حق را پیمودند و از تحزب و تشیع دست برداشتند و معتقد به انقطاع امامت شدند و زندگی خود را در پیش گرفتند. و شاید شیعیان راستین همین‌ها باشند چرا که وقتی واقعیت برایشان آشکار شد و پرده‌ها کنار رفت از اعتقاد خود بازگشتند.
به مهم‌ترین دلیل این اصرار از خلال اختلافات و نزاعی که در میان این فرقه‌ها وجود داشت می‌توان دست یافت. نزاع بر سر دفاع از اعتقاداتشان و بدست آوردن پیروان بیشتر. چرا که هر گروهی به مهدی خودش دعوت می‌کرد و دیگری را تکذیب می‌نمود و از خلال این دشمنی‌ها حقیقت درز کرد. به عنوان مثال خوب است به سحن شیعیان دوازده‌امامی ـ که معتقد به غیبت و توقف بر فرزندپنداری حسن عسکری هستند ـ درباره ادعای گروه دیگری از شیعیان که معتقد به غیبت و توقف بر موسی کاظم هستند گوش دهیم: «ابو ابراهیم ـ موسی کاظم(علیه السلام) ـ از دنیا رفت و نزد وکلای او اموال فراوانی بود و همین انگیزه شد تا آنها بر آن حضرت توقف نمایند. و رحلت ایشان را انکار کنند چرا که به اموال چشم طمع دوخته بودند نزد زیاد بن مروان قندی هفتاد هزار دینار بود و نز علی بن ابی حمزه سیصد هزار دینار...»
در این‌باره گزارش‌های دیگری هم نقل کرده‌اند که از واقعیات پرده برمی‌دارد و نشان می‌دهد پس پرده ادعای غیبت و انتظار رجعت او چیزی جز طمع در اموال وجود نداشت و در این میان گروه‌هایی وجود داشتند که از ادعای تشیع نفع می‌بردند، افراد ساده‌لوح را می‌فریفتند و اموالشان را به نام نواب امام دریافت می‌کردند و هنگامی که امام رحلت می‌کرد مرگش را انکار می‌کردند تا این‌که اموال را نزد خود نگاه دارند و پرداخت اموال به آنها به عنوان خمس امام غایب هم‌چنان ادامه داشته باشد.
و این‌چنین برنامه غارت اموال جریان داشت و در این میان قربانیان واقعی انسان‌های ساده‌لوحی بودند که اموال خود را به کسانی که نایبان امام در نقاط مختلف دنیای اسلام می‌پنداشتند می‌پرداختند و کسانی که این غنیمت گوارا را به چنگ می‌آوردند در دل مردم محبت اهل بیت را می‌نشاندند و از ستم‌ها و محنت‌های اهل بیت و مطالبه حقوق آنان سخن می‌گفتند تا در میان امت اسلامی تخم تفرقه بکارند و از ثروت‌های بدست آمده تشکیلات سرّی خود را که در مسیر تخریب کیان دولت اسلامی تلاش می‌کرد تغذیه نمایند
نقد و بررسی
جناب قفاری در آغاز این بخش اصرار پاره‌ای از شیعیان بر انکار رحلت امام و ادعای حیات و غیبت او را تعجب‌آمیز خوانده است و ما نیز از تعجب او در عجیبم چرا که از قضا همین اصرار خود بهترین گواه بر این است که اندیشه غیبت مهدی موعود(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) آ‌ن‌قدر ریشه‌دار، عمیق و مسلم بوده است که گاه شیعیان را بر آن می‌داشت که شهادت قطعی امام را انکار کنند و او را همان امام غایب بپندارند بنابراین از این اصرار نباید تعجب کرد بلکه باید از آن آموخت که شیعه در طول تاریخ نسل به نسل و سینه به سینه اندیشه غیبت مهدی موعود را باخودحمل می‌کرده است و در آن ذره‌ای تردید نداشته است و این اعتقاد یکی از باورهای تردیدناپذیر او بوده است بنابراین برای اصل اندیشه غیبت فارغ از اختلافاتی که در تعیین مصداق آن وجود داشته مستندی جز فرمایشات پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و امامان اهل بیت(علیهم السلام) نمی‌توان یافت.
اما در پاسخ این ادعای او که طرح اندیشه غیبت امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) به انگیزه به چنگ آوردن ثروت بوده است باید گفت:
اولاً با توجه به آن‌چه در نقد شبهه پیشین گذشت روشن شد که مسأله اعتقاد به امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) و غیبت آن حضرت حتی پیش از شهادت امام عسکری(علیه السلام) در میان خواص و بلکه تمام شیعه وجود داشت و برخلاف تصور آقای قفاری این اعتقاد پس از شهادت امام عسکری(علیه السلام) تکون نیافت بر این اساس تحلیل ایشان در خصوص علت تکون اندیشه غیبت امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) از اساس باطل می‌شود ـ چرا که تحلیل او در این‌باره مبتنی بر پیدایش این اندیشه پس از شهادت امام عسگری(علیه السلام) بود یعنی پس از شهادت آن حضرت عده‌ای به این ادعا که فرزند او امام غایب است و ما نایبان او هستیم در صدد کسب ثروت برآمدند ـ و حال آن‌که ثابت شد این اعتقاد حتی پیش از شهادت امام حسن(علیه السلام) نیز وجود داشت و بلکه به تعبیر پاره‌ای از عالمان معاصر آن زمان از مسائل مورد اتفاق شیعیان بود.
ثانیاً این استدلال که به اعتراف عالمان شیعه سر تکون اندیشه غیبت امام کاظم(علیه السلام) از سوی پاره‌ای از شیعیان طمع به چنگ آوردن ثروت بوده است بنابراین علت اعتقاد به غیبت امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) نیز همین امر است آن‌قدر سست است که گویا بی‌نیاز از پاسخ است اما به اشارت می‌توان گفت استدلال یاد شده به این می‌ماند که ملحدی مدعی شود از آن‌جا که به اعتراف مسلمانان کسانی چون مسیلمه کذاب به قصد جاه و مقام و به چنگ‌‌آوردن ثروت به دروغ ادعای پیامبری کردند پس نعوذ بالله پیامبر خودشان نیز به دروغ دعوی پیامبری کرده است و او نیز هدفی جز کسب جاه و ثروت نداشته است. آیا جناب قفاری این استدلال را می‌پذیرند و به آن گردن می‌نهند؟
اساساً اگر بتوان باب چنین تحلیل‌هایی را گشود و از پیش خود وبدون مستند رخ‌دادهای تاریخی را معلول توطئه عده‌ای فرصت‌طلب و سودجو معرفی کرد هیچ شخصیتی را نمی‌توان از تیررس این اشکال خارج ساخت. آیا نمی‌توان اجماع اهل حل و عقد در سقیفه بنی ساعده و انتخاب ابوبکر به عنوان خلیفه مسلمین را هم‌چون قفاری تحلیل کرد و آن را اجتماع گروهی فرصت‌طلب و سودجو برای به چنگ‌آوردن قدرت و ثروت خواند؟ به راستی اگر کسی ادعا کند اهل حل و عقد از پیش برسر نحوه تقسیم ثروت بی‌اندازه دنیای اسلام با ابابکر توافق کرده بودند و به همین دلیل به خلافت او رأی دادند قفاری چه پاسخ خواهد داد؟ و اگر کسی مدعی شود انتخاب عمر توسط ابابکر دلیلی جز توافق پنهانی آن دو بر سر نحو تقسیم قدرت نداشت و ابوبکر با این انتخاب مزد حمایت‌های بی‌دریغ عمر از خود را در طول دوران خلافتش ادا کرد قفاری چه پاسخ خواهد گفت؟ وقتی قفاری توافق صدها عالم شیعی بر اندیشه غیبت را به دلیل توافق آنها بر کسب ثروت و قدرت می‌داند و چنین توافقی را نه تنها امکان‌پذیر بلکه تحقق‌یافته می‌خواند آیا توافق حاصل میان دو نفر ـ عمر و ابابکر ـ و یا تعداد محدود اهل حل و عقد را نمی‌توان توافقی برای به چنگ‌آوردن ثروت و قدرت خواند؟
چه خوب است مسیر خود را دور نکنیم و از گذشته سخن نگوییم اگر کسی همین نوشته جناب قفاری را محصول دلارهای آمریکا و اسرائیل بخواند و مدعی شود ایشان سردر آخور دشمنان اسلام دارد و به هزینه آنان کتاب خود را نوشته و منتشر کرده تا وحدت جامعه مسلمین را خدشه‌دار کند جناب قفاری چگونه از خود دفاع خواهد کرد؟
بنابراین توصیه ما به جناب قفاری این است که از ورود به حوزه انگیزه‌ها و طرح احتمال توطئه پنهانی افراد فرصت‌طلب و سودجو بپرهیزد چرا که طرح این ادعا چنان آتشی برخواهد انگیخت که حتی دامان او و بنیادی‌ترین عقایدش را خواهد گرفت بنابراین بهتر آن است که این حربه پوسیده که جز تیر اتهام چیزی در ترکش ندارد را بر زمین بگذارد و اگر بر مدعای خود دلیلی منطقی دارد بیاورد تاسیه روی شود هر که دراوغش باشد.
چه خوب است در پایان این قسمت کلام ابن قبه از علمای قرن سوم را که به شبهه‌ای شبیه شبهه جناب قفاری پاسخ داده‌اند بیاوریم وی می‌نویسد: به ما بگو اگر امام شما خروج کرده و پیروز شود آیا خمس می‌گیرد؟ خراج را گردآوری می‌کند؟ آیا از فیء و غنام و معادن و مانند آن حق را می‌ستاند؟ اگر بگویید خیر او با حکم اسلام مخالفت کرده است و اگر بگویید آری به او می‌گوییم اگر کسی بر او احتجاج کرده بگوید خدای تعالی فرموده است: از کسی پیروی کنید که از شما اجری درخواست نکند و بگوید خدای تعالی فرموده است: بسیاری از دانشمندان و راهبان اموال مردم را می‌خورند به او چه می‌گویید تا امامیه نیز مشابه آن را به شما پاسخ گوید. خدا شما را توفیق دهد این اعتراضی است که ملحدین مسلمانان را بدان سرزنش می‌کنند و نمی‌دانم چه کسی آن را به اینان القا کرده است.
ثالثاً جریان وکالت و نیابت از امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) از سوی عالمان بلند مرتبه‌ای هم‌چون اشعری نوبختی ابن قبه کلینی،علی بن بابویه و... مورد تأیید قرار گرفت با این‌که از این عالمان در هیچ‌یک از منابع به عنوان نایبان و وکلای امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) یاد نشده است و به تعبیر دیگر نظام وکالت برای این دسته از عالمان هیچ نفعی به دنبال نداشت و افراد یاد شده از این رهگذر بهره‌ای نمی‌بردند، بر این اساس اگر ادعای غیبت امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) و نیابت از طرف آن حضرت ادعایی دروغین و به هدف به چنگ آوردن اموال بود هرگز عالمان یاد شده در برابر آن سکوت نمی‌کردند و سکوت آنان می‌تواند تأییدی بر حقانیت اندیشه غیبت و نظام وکالت باشد.
شبهه چهارم
و شاید یکی دیگر از عوامل اعتقاد به مهدویت و غیبت آرزوی شیعه برای دست یافتن به قدرتی سیاسی مستقل از حکومت اسلامی بود. این مطلب را ما از اهتمام به مسأله امامت احساس می‌کنیم. و البته وقتی آمالشان به یأس تبدیل شد و سرخورده و تحقیر شدند هم چون گریز گاهی روانی از واقعیات فرار کرده و به آرزوها و خیالات رومی‌آورند تا این که خود را از ناکامی و شیعیان‌شان را از ناامیدی نجات دهند و در عین حال بذر امید رادر نفوس پیروان خود پراکندند و آنها را به این که عاقبت قدرت به آنها باز خواهد گشت امیدوار می‌ساختند و به همین دلیل اعتقاد مهدویت پس از وفات هر امامی شیعیان را برای مقابله با عوامل یأس فعال می‌کرد در عین حال که این امر برایشان عایدات مادی نیز در پی داشت. هم چنان که تشیع قلب‌های صاحبان نحله‌ها و مذاهب افراطی را نیز به خود جلب می‌کرد چرا که آنها از خلال این عقیده فضای مناسبی برای دست‌یابی به عقاید خود و بازگشت به باورهایشان فراهم می‌یافتند....
نقد و بررسی
تحلیل دومی که قفاری برای ساختگی بودن اندیشه غیبت ارائه کرده است اگر درست باشد بیش از آن که اعقتاد به غیبت را نفی‌کند اصل اندیشه مهدویت را باطل می‌کند چرا که به استناد همین تحلیل هم چون پاره‌ای از غرب زدگان می‌توان اصل اندیشه مهدویت را ساختگی خواند به این بیان که از آنجا که جامعه مسلمین به انحطاط و ضعف گرایید و فساد و بی عدالتی در میان‌شان گسترش یافت و در خودتوان مقابله با آن را نمی‌دیدند ایده مهدویت را اختراع کردند و به ظهور مهدوی موعود و گسترش عدالت و برچیده شدن فساد و ستمگری توسط او دل خوش کردند. با این که جناب قفاری ظاهرا اصل اندیشه مهدویت را قبول دارد وبه همین دلیل تحلیل یاد شده از نظر اونیز غیر قابل پذیرش است .بنابر این تحلیل پیش گفته قفاری نه تنها اعتقاد به امام مهدی (عج) به قرائت شیعی ان را مخدوش می‌کند بلکه اساس اندیشه مهدویت حتی به قرائت سنی آن را نیز متزلزل می‌نماید. با این که این اندیشه از اعتقادات تردید ناپذیر دین اسلام است.
افزون بر آنچه که گذشت در نقد تحلیل یاد شده می‌توان گفت اگر تحلیل جناب قفاری درست باشد و شیعه واقعاً به دلیل نومیدی از کسب قدرت سیاسی ایده مهدویت را از پیش خود ابداع کرده باشد آنچه دوای این سرخوردگی بود و یأس و نومیدی او را تسکین می‌داد اصل اندیشه مهدویت بود و نه اعتقاد به غیبت امام مهدی (عج) یعنی شیعه می‌توانست برای غلبه بر یأس و تسکین ناکامی‌های خود، خود را به آمدن مردی مصلح که قدرت را به او باز می‌گرداند دل خوش کند و برای غلبه بر یأس و سرخوردگی‌هایش هیچ نیازی به اعتقاد به غیبت مهدی موعود نداشت بلکه اصل اندیشه مهدویت حتی به قرائت سنی آن نیز ـ یعنی این اعتقاد که امام مهدی (عج) فعلاً وجود ندارد اما ظهور او در آینده‌ای است که زمانی برایش تعیین نشده و آن زمان می‌تواند بسیار نزدیک باشد ـ می‌توانست او را تسکین دهد و به آمالش دل خوش نماید. بنابراین تحلیل مورد نظر قفاری به هیچ عنوان نمی‌تواند ساختگی بودن اندیشه غیبت را اثبات کند و اگر تحلیل او درست باشد اصل ایده مهدویت را به چالش خواهد کشید و البته روشن است که او خود به این امر رضایت ندارد چرا که این اندیشه از اعتقادات تردید ناپذیر دین اسلام است.

شبهه پنجم
اندیشه مهدویت و غیبت شیعی ریشه در پاره‌ای از ادیان و نحل دارد به گونه‌ای که بعید نیست پیروان این ادیان در پایه گذاری آن در ذهن شیعه نقش داشته باشند.
به باور بعضی از مستشرقین این اندیشه ریشه در آیین یهود دارد چرا که به باور یهودیان ایلیا به آسمان رفت و در آخر الزمان بازخواهد گشت بنابراین به اعتقاد آنها ایلیا اولین نمونه امامان مخفی و غایب شیعه محسوب می‌شود.
ولی به باور من این مطلب به تنهایی برای نشان دادن ردپای آیین یهودیت کفایت نمی‌کند چرا که در دین اسلام نیز از عروج عیسی به آسمان و بازگشت او در آخرالزمان سخن گفته شده است. بنابراین، این اندیشه با اصول اسلامی نا هم خوان نیست ولی از آنجا که مستشرقین منکر اصل مهدویت‌اند این گونه تحلیل کرده‌اند. آنچه ردپای آیین یهودیت را بهتر آشکار می‌کند این نکته است که ریشه اندیشه غیبت به ابن سبا که از عالمان یهود است بر می‌گردد. افزون بر این که به تصریح پاره‌ای از شاعران شیعه اندیشه مهدویت ریشه در احادیث کعب الاحبار که پیش از اسلامش یهودی بوده دارد. آنچه گفته شد به وضوح در این شعری که کثیر عزه شاعر کیسانی مذهب درباره ابن حنفیه سروده نمایان است: او مهدی است که کعب برادر احبار در سال های گذشته به ما خبرداده است
فان فلوتن می‌گوید: ....
وی در ادامه این باور را به اسرائیلیات مرتبط می‌سازد و آن را به باورهای یهودیت و مسیحیت باز می‌گرداند چرا که این مسئله در زمره پیش‌گویی درباره پاره‌ای از شخصیت‌ها و حوادث معین است که در کتاب‌های اسرائیلی وجود داشته و در ابتدا نزد اعراب چنین اموری متداول نبوده و از طریق یهودیان و مسیحیانی که مسلمان شدند به دست مسلمانان رسید.
به نظر می‌رسد ارتباط دادن وی این عقیده را به یهودیت و مسیحیت به صرف این که این عقیده در قلمرو و اخبار غیبی که عرب از آن آگاهی نداشته قرار دارد ارتباط ضعیفی است چرا که پاره‌ای از معجزات پیامبر عربی‌هاشمی اسلام نیز اخبار غیبی بودند ولی مستشرقین از آنجا که منکر نبوت محمد (ص) هستند بر اساس دیدگاه کفر آمیز خود این گونه تحلیل می‌کنند.
به نظر من اعتقاد شیعیان دوازده امامی درباره مهدویت و غیبت ریشه در آیین مجوس دارد چرا که شیعه اکثراً فارس‌اند و مجوسیت از ادیان آنهاست و مجوسیان معتقدند منتظری‌دارند که زنده، باقی و مهدی است او از نسل بشتاسف بن بهراسف است و به او ابشاوثن گفته می‌شود او در دژی بزرگ از خراسان و چین است. و این منطبق با حقیقت مذهب اثنی عشری است.

نقد و بررسی
جناب قفاری در ابتدای این قسمت چندان بی‌میل نیست که اندیشه غیبت را متأثر از آیین یهودیت معرفی کند و او بر این مدعا به گمان خود دو قرینه اقامه می‌کند نخست این که اولین شخصیتی که معتقد به غیبت امام علی (ع) شد عبدالله بن سبای یهودی بود و دوم این که کثیر شاعر کیسانی مذهب در شعر خود به سخنان کعب الاحبار یهودی استناد است.
ما پیش از این به تفصیل درباره ادعای نخست نویسنده سخن گفتیم و توضیح دادیم که اگر بتوان عبدالله بن سبا را اولین شخصیتی شمرد که مدعی غیبت امام علی (ع) شد اما نمی‌توان از آن چنین استنتاج کرد که او پایه گذار اصل اندیشه غیبت هم بوده است چرا که میان این دو تفاوت بسیار است چرا که به لحاظ تاریخی تنها این نکته قابل استنباط است که عبدالله بن سبا اولین کسی بود که این اندیشه را برامام علی (ع) تطبیق کرد که اصل اندیشه غیبت پیش از آن نبوده و یا کسان دیگری این اندیشه را بر غیر امام علی (ع) تطبیق نکرده‌اند مطالب دیگری است که از آن بدست نمی‌آید. هم‌چنان که طرح اندیشه غیبت در سخنان خلیفه دوم عمر به خوبی بر این مطلب گواهی می‌داد.
اما درباره شعر کثیر باید گفت جناب قفاری از این نکته آشکار غفلت کرده که کثیر در این شعر خود آنچه را به کعب نسبت داده اصل مهدی بودن محمد بن حنیفه است و نه غایب بودن او را «هوالمهدی خبرناه کعب» و روشن نیست جناب قفاری از کجای این شعر توانسته است انتقال اندیشه غیبت از طریق کعب الاحبار به کیسانیه را استنباط نماید.
صرف نظر از ان چه گذشت بسیار جای تعجب دارد که چگونه قفاری به خود جرات داده است از تاثیر افکار واندیشه های کعب الاحبار بر شیعه سخن بگوید با این که به گواهی تاریخ ومنابع اهل سنت این اهل سنت اند که برای او شخصیت برجسته ای قائلند وکتاب هایشان مملو از روایات اوست مگر نه این است که کعب الاحباردر موارد متعددی طرف مشورت عمر خلیفه دوم بود ایاتعبیر: الاان کعب الاحبار احد العلما ان کان عنده لعلم کالبحار سخن امام صادق شیعیان است یاسخن معاویه اهل سنت؟وایاتعابیری هم چون :هو من کبار التابعین وعلمائهم وثقاتهم وکان من اعلم الناس باخبار التوراه وکان حبرا من احبارهم اسلم فاحسن اسلامه وکان له فهم ودین وکان عمر یرضی عنه دیدگاه عالمان سنی مذهب است یا اندیشمندان شیعه ؟ وایاعبدالله بن عمر ابوهریره عبدالله بن زبیر عبدالله بن عمر بن عاص ودیگر شخصیت های سنی راوی روایات کعب الاحبارند یاعالمان شیعه؟ ای کاش جناب قفاری حد اقل یکی از این تعابیر بلندی که دانشمندان سنی مذهب دروصف کعب الاحبار به زبان اورده اند رادر کلمات عالمان شیعه پیدا میکردو ان وقت از تاثیر افکار او بر اعتقادات شیعیان سخن می گفت من نمی دانم قفاری چگونه می اندیشیده که جوانان مسلمان را نادان و ساده لوح انگاشته است و این چنین بی پروا اشکالات وضعف های مذهب خودرا به مذهب شیعه نسبت داده است
اما در پاسخ این ادعای جناب قفاری که اندیشه غیبت ریشه در آیین مجوس دارد باید گفت: اولاً با مراجعه به منابع کهن و دست اول آین زرتشت به خوبی روشن می‌شود که اساساً به هیچ عنوان زرتشتیان معتقد به غیبت موعود خود نیستند. آنها درباره موعود بر این باورند که: در آخر الزمان از زرتشت سه پسر متولد می‌شود که با نام عمومی سوشیانس خوانده می‌شوند. این سه برادر از پشت و نطفه زرتشت پیامبر ایران هستند. بنابر سنت نطفه زرتشت را ایزد نریو سنگ برگرفت و به فرشته آب ناهید سپرد که آن را در دریاچه کیانسیه (هامون) حفظ کرد. در آغاز هزاره یازدهم دوشیزه‌ای از خاندان بهروز خداپرست و پرهیزگار در آن دریاچه آبتنی می‌کند و از آن نطفه آبستن می‌شود. پس از سپری شدن نه ماه هوشیدرپا به عرصه دنیا خواهد گذاشت این پسر در سی سالگی از طرف اهورامزا برانگیخته می‌شود و دین در پرتو ظهور وی جان می‌گیرد. در آغاز هزاره دوازدهم دگرباره دوشیزه‌ای از خاندان بهروز در دریاچه هامون تن خود را می‌شوید و از نطفه زرتشت بارور می‌شود و از او هوشیدرماه زاده خواهد شد و در سی سالگی به رسالت خواهد رسید. در پایان هزاره دوازدهم باز از خاندان بهروز دوشیزه‌ای در آب هامون شست و شو می‌کند و بارور می‌شود و از او سوشیانس آخرین آفریده اهورامزدا متولد می‌شود. در سی سالگی مزدیسنا امانت رسالت را به وی واگذار می‌کند به واسطه نشانه متوقف شدن خورشید در وسط آسمان به عالمیان ظهور سوشیانس و نوکننده جهان بشارت داده خواهد شد از ظهور وی اهریمن و دیو دروغ نابود گردد.
«و چون روزگار اوشیدرماه به سر شود دختران بروند بر آب کانفسه نشینند. دختری باشد که نام او «ارددبد» باشد از آن آب آبستن شود و چون نه ماه برآید سیاو شانس از وی بزاید و چون سی ساله شود به همپرسگی اورمزدوه افزونی رسد و سی شبانه روز خورشید در میان آسمان بایستد و فرو نشود و مردمان بدانند که دیگرباره شگفتی پدیدار خواهد شدن. پس سیاوشانس بیاید و مردم به یک بارگی دین مازدیسنان بپذیرند و هرجایگاهی که منافقی یا اشموغی باشد نیست شود و همه مردمان به یک بارگی بردین به مازدیسنان بایستند. پس ایزد تعالی به قدرت خویش اهریمن را نیست کند و سیاوش فرماید تایزشن کند به گاه او شهن ساخته گرداند که بامداد باشد گاه هاون گیرد و مردم همه جمع باشند به گاه هاون حرکت و جنبش تمام برد پدیدار آید و چون نماز پیشین باشد همه زنده شوند و خرم و با نشاط باشند و بعد از آن نماز دیگر شب نباشد مردمان همه به نزدیک دادار اورمزد باشند و جمله دین بپذیرند پاکیزه شوند و از همه بلاها و دردها برهند.
آنچه گذشت باور زرتشتیان درباره موعود بود و سیار مایه تأسف است که جناب قفاری در رساله دکترای خود برای نسبت دادن یک عقیده به زرتشتیان به جای مراجعه به متون کهن به کتاب‌های دست چندم و آن هم نه منابع زرتشتیان که کتاب یک نویسنده مسلمان رجوع کرده است و تأسف بارتر این که مجموعه از اساتید یک مرکز دانشگاهی بر سخنان او مهر تأیید زده‌اند و نوشته او را به عنوان رساله دکترا پذیرفته‌اند. این مطلب برای خواننده بصیر این سؤال مهم را ایجاد خواهد کرد که آیا ارجاعات نویسنده به منابع شیعی نیز از همین میزان اتقان و درستی برخوردار است؟ و ثانیا: باور شیعیان اعتقاد به غیبت امام مهدی (ع) ریشه در کلمات پیامبر اکرم (ص) و امامان اهل بیت (ع) دارد و در این باره صدها روایت در منابع کهن شیعی گرد آوری و ثبت شده است و اساساً وجود مشابه این عقیده در آیین مجوسیت (بر فرض وجود آن که البته این فرض با طلی است) دلیل رسوب این تفکر از مجوسیت به شیعه نیست هم چنان که به تصریح قفاری مشابه این باور در یهودیت وجود دارد و صرف مشابهت د لیل بر انتقال آن از آیین یهود نیست. به تعبیر دیگر اگر صرف اشتراک دو مذهب در عقیده‌ای بر رسوب آن عقیده از آیین کهن به مذهب دیگر دلالت کند باید اصل توحید، معاد، نبوت، باور به موعود و ... را که از اعتقادات بنیادین اسلامی است را از رسوبات آیین یهود و مسیحیت بدانیم چرا که این اعتقادات پیش از اسلام در این آیین‌ها وجود داشته‌اند. و اگر صرف اشتراک دلیل بر انتقال نیست هم چنان که خود قفاری به آن اعتراف کرده است پس نمی‌توان به دلیل اشتراک مذهب تشیع و مجوس در عقیده غیبت موعود آیین کهن‌تر را منشأ این اعتقاد دانست. البته صرف نظر از این که اساساً اعتقاد به غیبت در آیین مجوس وجود ندارد.

شبهه ششم
بنیان‌گذار نظریه غیبت نزد شیعیان دوازده امامی
اگر به اعتراف کتاب‌های فرق شیعه و دیگران ابن‌سبا بنیان‌گذار اندیشة نص بر امامت علی(علیه السلام) است. در این‌جا ابن‌سبای دیگری نیز وجود دارد که برای اندیشة امامت که با پایان یافتن نسل حسن به آخر راه رسید جایگزینی پی‌ریزی کرد و یا او یکی از افراد مجموعه‌ای بود که این اندیشه را پایه‌گذاری کردند و او چهره برجسته این ادعا بود. نام این مرد عثمان بن سعید عمری است او با نهایت پنهان‌کاری نقش خود را ایفا کرد چرا برای که استتار به ظاهر در کار تجارت روغن بود. او به نام خمس و زکات و حق اهل‌بیت از پیروان پول می‌گرفت و آن را از سر ترس و برای رعایت تقیه در کوزه‌های روغن وسکه پنهان می‌کرد و گمان می‌کرد حسن فرزندی چهارساله دارد که مخفی شده و باز گمان می‌کرد کسی جز خودش با او ملاقات نمی‌کند و خودش تنها سفیر میان او و شیعیان است که اموال آنها را می‌گیرد و سؤالات و مشکلات‌شان را دریافت می‌نماید و به امام منتقل می‌کند.
و عجیب این است که با این که شیعه جز سخن معصوم سخن کس دیگری را نمی‌پذیرد تا آن‌جا که اجماع بدون معصوم را کنار می‌نهد اما همو در مهم‌ترین اعتقاداتش ادعای یک مرد غیرمعصوم را می‌پذیرد با این‌که کسان دیگری نیز ادعاهایی شبیه ادعای او را داشتند و همگی گمان می‌کردند نائب غائب‌اند و میان‌شان نزاع شدیدی درگرفت و هرکدام‌شان توقیعی در لعن و تکذیب دیگری بیرون می‌آورد و گمان می‌کرد که از طرف غایب منتظر است اسامی این مدعیان را طوسی در بخشی با عنوان «نام مذمت‌شدگانی که ادعای بابیت کردند ـ لعنت خداوند بر آنها باد» گردآوری کرده است.
به گزارش کتاب‌های شیعه عثمان بن سعید در بیشتر مناطق دنیای اسلام وکیلانی داشت که مردم را به سوی امامت چنین شخصیت معدومی و پذیرش بابیت عثمان بن سعید دعوت می‌کردند. ابن‌بابویه قمی از آنها یاد کرده و به گفته محمدباقر صدر اسامی آنها را جمع‌آوری کرده است. و البته در این میان وکیلان دیگری نیز بودند که مورد رضایت عثمان بن سعید و پیروانش قرار نگرفتند و طوسی نام هفت نفر از آنها را در بخشی با عنوان «وکیلان مذمت شده ائمه(علیهم السلام)» گردآوری کرده است.
به باور آنها تفاوت باب و وکیل این است که باب با امام غایب ملاقات می‌کند ولی وکیل امام را نمی‌بیند و تنها با باب در ارتباط است و واسطة میان شیعه و باب است.
باب اول عثمان بن سعید که نزد دوازده امامی‌ها مورد اعتماد بود هنگام مرگش پسرش محمد را به عنوان جانشین خود معرفی کرد ولی برخی از آنها با این امر به مخالفت برخاستند و بابیت فرزندش را نپذیرفتند و میان‌شان نزاعی درگرفت و یکدیگر را لعن کردند.
یکی از آن مخالفین احمد بن هلال کرخی بود که وقتی به او گفته شد آیا امر ابوجعفر محمد بن عثمان را نمی‌پذیری و به او رجوع نمی‌کنی با این‌که امام واجب‌الاطاعه به نام او تصریح کرده است پاسخ داد: من از آن حضرت نشنیدم که به وکالت او تصریح کرده باشد ولی پدرش را انکار نمی‌کنم اما یقین ندارم که ابوجعفر وکیل صاحب‌الزمان است. به او گفتند دیگران از آن حضرت این مطلب را شنیده‌اند و او پاسخ داد: شمایید و آنچه شنیده‌اید... پس لعنش کردند و از او بیزاری جستند.
از بعضی از نوشته‌هایشان سبب این نزاع فهمیده می‌شود مثلاً طوسی درباره مردی با نام محمد بن علی بن بلال می‌نویسد:
او بابیت محمد بن عثمان عمری را نپذیرفت و میانشان جریان معروفی اتفاق افتاد چرا که محمد بن علی اموالی از امام که نزدش بود را نگاه داشت و از پرداخت آن امتناع ورزید و مدعی وکالت شد و در نهایت جامعه شیعه از او بیزاری جست و لعنش کرد.
هم‌چنان که ملاحظه می‌کنید او در وکالت شریک عثمان بن سعید بود ولی پس از مرگ او اموال را مصادره کرد. پس او به دلیل جمع‌آوری ثروت بر سر وکالت و بابیت نزاع و کشمکش داشت والا اگر واقعاً امام غایبی وجود داشت که امور شیعیان را از طریق ابواب مدیریت می‌کرد اموال به دست این مرد حیله‌گر نمی‌افتاد و مورد اعتماد صاحب‌الزمان قرار نمی‌گرفت چرا که به باور آنها امام آنچه بوده و خواهد بود را می‌داند. پس چرا از همان اول دستور نداد از ارتباط با او بپرهیزند تا اموال بدستش نرسد. ولی حقیقت این است که امام غایبی وجود نداشت بلکه گروه‌هایی بودند که اموال مردم را به نام تشیع و دین می‌خوردند و نزاع‌شان به همین دلیل بود.
سپس محمد بن عثمان وفات کرد (ت 304 یا 305هـ) «پس از آن‌که قریب به پنجاه سال متصدی امر بابیت بود و مردم اموالشان را به او می‌دادند و او با همان خطی که در زمان حیات حسن(علیه السلام) توقیعات نوشته می‌شد برایشان در امور مهم دینی و دنیوی توقیع بیرون می‌آورد و گاه به سؤالاتشان پاسخ‌های عجیب می‌داد.»
پس از او مردی با نام ابوالقاسم حسین بن روح متولی این امر شد و به گزارش روایاتشان او در آخر حیات محمد بن عثمان عهده‌دار وظیفة خطیر بابیت شد و دریافت اموال شیعیان به او واگذار شد از این‌رو مردی به نام محمد بن علی اسود می‌گوید:
اموال جمع‌آوری شده را نزد ابوجعفر محمد بن عثمان می‌بردم و او آنها را تحویل می‌گرفت دو یا سه سال قبل از وفاتش اموال را نزد او بردم و او دستور داد آنها را نزد ابوالقاسم روحی ببرم من چنین کردم و از او رسید خواستم. وی نزد ابوجعفر (محمد بن عثمان) شکایت کرد و ابوجعفر به من دستور داد از او رسید مطالبه نکنم و گفت هرچه به دست ابوالقاسم برسد به دست من رسیده است و من پس از آن پیوسته اموال را به او می‌دادم و از او رسید درخواست نمی‌کردم.
و چون یکی از آنها در دادن اموال به ابوالقاسم بن روح تردید کرد باب ـ محمد بن عثمان ـ بر او خشمناک شد و گفت چرا دستور مرا اطاعت نکردی، و آن مرد درصدد برآمد با او از در مهربانی وارد شود و از غضب او بکاهد چرا که می‌ترسید هم‌چنان که عادت باب‌ها در مواجهه با امتناع‌کنندگان از پرداخت اموال بود توقیعی در لعن و بیزاری از او بیرون آورد و به همین دلیل با نرمی به او گفت: «به آن‌چه برایم نوشته بودی دست نیافتم» ولی باب خشمگینانه گفت: آن‌طور که می‌گویم رفتار کن. آن مرد می‌گوید: من جز اطاعت فوری چاره‌ای نداشتم پس نزد ابوالقاسم بن روح که در خانه‌ای کوچک بود رفتم و جریان را برایش بازگو کردم و او شادمان شد و خداوند را شکر کرد. من دینارها را به او تحویل دادم و پیوسته پول‌هایی که به دستم می‌رسید را نزد او می‌بردم.
و تو ملاحظه می‌کنی که چگونه شخصیت‌های برجسته شیعی برای خود قداست قائلند و خود را واجب‌الاطاعه و سخنان خود را معصومانه می‌دانند والا چیزی نخواهد بود مگر لعن و دوری از رحمت خداوند. هم‌چنان که می‌بینی واژه پول در توقیعات منسوب به منتظر و نیز در سخنان ابواب و وکلا رواج دارد.
انتخاب ابوالقاسم به این دلیل بود که او در مورد مکان زندگی غائب رازدارتر بود چراکه انتخاب باب از سوی سازمان‌های شیعه برحسب ویژگی‌های خاص انجام می‌گرفت که شاید از بارزترین آنها رازداری و مشهور و در انظار نبودن بود. بر نکته یاد شده این کلام الغیبة طوسی دلالت دارد: از سهل نوبختی سؤال شد چگونه این امر به شیخ ابوالقاسم حسین بن روح رسید نه به تو؟ او پاسخ داد: آنها به انتخاب خود آگاه‌ترند ولی من کسی هستم که با دشمنان ارتباط دارم و با آنها مناظره می‌کنم و اگر همچون ابوالقاسم از مکان او آگاه باشم و از نظر دلیل بر مکان آن حضرت در مضیقه قرار بگیرم شاید دشمنان را بر مکان راهنمایی کنم ولی اگر حجت زیر عبای ابوالقاسم باشد و با قیچی تکه‌تکه شود عبا را از او برنمی‌دارد.
اما علی‌رغم این تعیین ابوالقاسم بن روح باعث ایجاد نزاع بزرگی در میان شد. از این‌رو تعدادی از رؤسایشان جدا شدند و برای خود ادعای بابیت کردند و لعن و بیزاری در میانشان بسیار شد. و برخی از آنها به دلیل این‌که نتوانستند پیروان بیشتری پیدا کنند مجبور شدند از راز ادعای بابیت پرده بردارند یکی از آنها محمد بن علی شلمغانی کشته شده در سال 323هجری است. او از کسانی است که مدعی شد نایب مهدی را فضی‌هاست و با حسین بن روح بر آن حسادت ورزید و مفتضحشان کرد و گفت:
ما با ابوالقاسم حسین بن روح در این امر وارد نشدیم مگر این‌که می‌دانستیم در چه چیزی وارد شده‌ایم.
ما مثل دو سگ که بر سر مرداری می‌جنگند با هم می‌جنگیدیم و احمد کسروی ایرانی (شیعی‌الاصل) در ادامه این مطلب چنین نوشته است:
او سخن راستی گفته است چراکه نزاع جز بر سر پول نبود مردی پولی جمع می‌کرد و در آن طمع می‌کرد پس ادعای بابیت می‌کرد تا آن را به دیگری تحویل ندهد.
سپس ابن‌روح در سال 326 درگذشت و بابیت با وصیت او به نفر چهارمی با نام ابوالحسن علی بن محمد سمری منتقل شد. او مقام نیابت را عهده‌دار شد و غیبت امام نزدیک به هفتاد سال طول کشید و علی‌رغم انتظار و اندوه شیعیان آرزوی شیعه در بازگشت او تحقق نیافت و وعده‌های ظهوری که به شیعه داده می‌شد دروغ از آب درآمد و... به شک افتادند و پس از کشمکش شدیدی که میان مدعیان بابیت درگرفت حقیقت شروع به نمایان شدن کرد. به همین دلیل تمام فعالیت‌های باب مخفیانه شد و از این‌رو شما در کتاب‌های شیعه آن نامه‌ها و توقیع‌های منسوب به غایب منتظر که گذشتگانش داشتند را دیگر نمی‌بینی. یکی از شیعیان به این مطلب اعتراف کرده گرچه خواسته این عوامل را بپوشاند و آن را با کثرت فشارهایی که بر شیعه وارد می‌شد تحلیل کند.
سمری سه سال در منصب (ظاهری‌اش) بود و چه بسا ناامیدی بر او چیره شد و احساس کرد منصب او به عنوان وکیل مورد اعتماد امام غایب خاصیتی ندارد و وقتی در بستر مرگ به او گفته شد وصی تو پس از مرگت کیست؟ گفت: برای خداوند امری است که به او می‌رسد. این چنین ادعای ارتباط مستقیم با غایب پایان یافت چراکه به سبب مسابقه‌ای که بر سر آن درگرفت حقیقتش روشن شد. و ادعای غیبت به بن‌بست رسید چرا که اندیشه بابیت خاصه سودی نبخشید ولی بزرگان شیعه توقیعی منسوب به سمری از منتظر بیرون آوردند که بر پایان یافتن بابیت مستقیم دلالت داشت و نظریه نیابت عامه‌ای که بزرگان شیعه در آن شراکت داشتند را طرح کرد.
بعد از این تغییر جریان غیبت مهدی از بن‌بست خارج شد و نزاع‌های ظاهری بر سر منصب بابیت پنهان شد و غنیمت به صورت مساوی میان همه تقسیم شد و عقیده نیابت تثبیت شد که ما پس از طرح بحث اعتقاد شیعیان درباره مهدی متعرض آن خواهیم شد.
این باب‌های چهارگانه عثمان‌بن سعید، پسرش، ابن‌روح و سمری بنیان‌گذاران اندیشه غیبت و مهدویت هستند و یا این‌که چهره‌های بارزی هستند که اندیشه مهدی اثنی‌عشری را پی‌ریزی کردند و به دوران فعالیت آنها تحت عنوان بابیت غیبت صغری گفته می‌شود که هفتاد سال یا بیشتر طول کشید. ما به زودی اندیشه غیبت و مهدویت را طبق آنچه در کتاب‌های اثنی‌عشریه آمده بررسی خواهیم کرد و محتوای آن را شناسایی خواهیم نمود چراکه این عقیده امروزه اساس مذهب شیعه را تشکیل می‌دهد.
نقد و بررسی
از سخنان آقای قفاری چنین برداشت می‌شود که جریان وجود و غیبت امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) در هیچ یک از روایات پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و امامان اهل‌بیت(علیهم السلام) مطرح نشده بود . نه امام حسن عسکری(علیه السلام) در این‌باره سخنی فرموده بودند و نه هیچ کس از تولد امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) مطلع شد و نه هیچ یک از شیعیان آن حضرت را ملاقات کردند و نه هیچ کس از وجود آن حضرت اطلاع یافت و پیش از شهادت امام عسکری(علیه السلام) در این‌باره در میان شیعیان هیچ ذهنیتی وجود نداشت و به یک‌باره مردی مجهول‌الهویه به نام عثمان بن سعید مدعی شد امام حسن(علیه السلام) فرزند غایبی دارد و خود را نایب آن حضرت خواند. به راستی اگر واقعیت همان باشد که در سخنان قفاری آمده است حق به جانب اوست و شیعیان ساده‌لوحانی بیش نیستند.
اما گزارش‌های متون کهن تاریخی و حدیثی واقعیت را به گونه‌ای دیگر تصویر کرده‌اند. به گزارش آنها پیشوایان معصوم(علیهم السلام) پیش از تولد امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) در صدها روایت موضوع تولد مخفیانه و غیبت آن حضرت را توضیح داده بودند و امام عسکری(علیه السلام) نیز بالخصوص در مواضع متعددی از غیبت و پنهان‌زیستی فرزند دلبند خود گفته بود مسئله غیبت امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) آن‌قدر مسلم و تردیدناپذیر بود که حتی بیش از تولد آن حضرت ده‌ها کتاب با عنوان الغیبة نوشته شده بود به عنوان مثال ابراهیم بن صالح انماطی از اصحاب امام باقر(علیه السلام)، حسن بن علی بن ابی‌حمزه بطائنی معاصر امام رضا(علیه السلام)، علی بن حسن بن فضال از اصحاب امام هادی(علیه السلام)، عباس بن هشام متوفای 220 و... از کسانی هستند که پیش از تولد و غیبت امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) دربارة غیبت آن حضرت کتاب نوشته بودند. پس از تولد امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) نیز ده‌ها نفر از شیعیان مورد اعتماد یا جمال دلربای آن حضرت را زیارت کردند و یا به توسط امام عسکری(علیه السلام) از تولد آن حضرت اطلاع یافتند. هم‌چنان که گذشت اصحاب خاص امام عسکری(علیه السلام) بر این مطلب اتفاق‌نظر داشتند و بلکه تمام شیعیان پیش از شهادت امام عسکری(علیه السلام) بر این مطلب اجماع داشتند. از سوی دیگر عثمان بن سعید نه انسانی مجهول‌الهویه که از شخصیت‌های معروفی بود که سال‌ها توفیق ادای وظیفه خطیر وکالت از سوی امام هادی(علیه السلام) و امام عسکری(علیه السلام) را بر عهده داشت و امام حسن عسکری(علیه السلام) در مواضع متعددی در حضور شیعیان او را توثیق کرده بود و به وکالت او از ناحیة فرزند عزیزش تصریح فرموده بود. به عنوان نمونه شیخ طوسی به سند خود از چند نفر از اصحاب امام حسن عسکری(علیه السلام) چنین روایت می‌کند:
نزد ابی‌محمد حسن بن علی(علیه السلام) برای پرسش از حجت پس از او گرد می‌آمدیم. در مجلس چهل نفر حضور داشتند. پس عثمان بن سعید عمری برخاست و عرض کرد: ای فرزند پیامبر خدا می‌خواهم از شما سؤالی بپرسم که شما بدان از من داناترید... ناگهان نوجوانی همچون پارة ماه را دیدیم که شبیه‌ترین مردم به ابومحمد(علیه السلام) بود. امام حسن(علیه السلام) فرمود این امام شما پس از من و خلیفة من بر شماست از او اطاعت کنید و پس از من پراکنده نشوید که دینتان فاسد خواهد شد. آگاه باشید که شما پس از امروز او را نخواهید دید تا این‌که مدتی طولانی بگذرد پس سخن عثمان را بپذیرید و به دستور او گردن نهید و سخنش را بپذیرید او جانشین امام شماست و امر به دست اوست.
آن‌چه گذشت که تفصیل پاره‌ای از آن در آینده نیز خواهد آمد به روشنی نشان می‌دهد باور شیعه به امام غایب ریشه در سخن عثمان‌ بن سعید ندارد تا این‌که قفاری از پذیرش قول یک غیرمعصوم در مهم‌ترین مسائل اظهار تعجب کند آن‌چه تعجب برانگیز است این است که چگونه قفاری صدها روایتی را که در ده‌ها منابع کهن شیعه وجود دارد و ده‌ها نفر از راویان حدیث که دارای سلایق مختلف و دیدگاه‌های متفاوت بوده‌اند و در مناطق مختلف جغرافیایی می‌زیسته‌اند آن را امامان اهل‌بیت(علیهم السلام) روایت کرده‌اند و همگی از غیبت امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) سخن گفته‌اند را ندیده و یا نخواسته ببیند و مدعی شده است اعتقاد شیعیان به وجود امام غایب ریشه در سخن عثمان بن سعید دارد. افزون بر آن‌چه گذشت در سخنان جناب قفاری خبط‌های متعدد دیگری نیز وجود داشت که اجمالاً به آنها اشاره می‌شود.
شبهه هفتم
وی در شرح حال عثمان بن سعید می‌نویسد:
کسان دیگری نیز شبیه ادعای او را طرح کردند و همگی گمان می‌کردند که باب امام غائب‌اند و بین‌شان نزاع شدیدی درگرفت.
خوش‌بختانه با رجوع منابع کهن روشن می‌شود که در عصر سفارت عثمان سعید هیچ کس ادعای سفارت نکرد و هیچ کس با او در خصوص امر نیابت امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) نزاع نکرد چراکه در عصر سفارت او حتی یک مورد مدعی دروغین نیابت وجود نداشت این امر نشان‌دهندة ثبات جایگاه او و اتفاق‌نظر شیعیان بر امر نیابت اوست. که البته این مطلب معلول زمینه‌سازی امام عسکری(علیه السلام) و تذکرات مکرر آن حضرت درخصوص نیابت عثمان بن سعید از امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) بود و البته تعداد انگشت‌شماری از مدعیان دروغین نیز وجود داشتند که به دنبال جاه و ثروت بودند اما این مدعیان پیش از رحلت نایب اول توان عرض‌اندام نداشتند و همگی پس از رحلت او ادعای دروغ خود را طرح کردند. با توجه به نکتة پیش گفته روشن می‌شود که این سخن قفاری نیز بی‌اساس است «و هناک وکلاء غیر مرضیین من عثمان بن سعید و من شایعه».
شبهه هشتم
وی در ادامه می‌نویسد:
وهمه مدعیان نیابت توقیع بیرون می‌آوردند و گمان می‌کردند که آن توقیع از ناحیة غایب منتظر صادر شده است.
این ادعا نیز مانند ادعای پیشین بی‌اساس است چراکه در منابع حتی یک مورد نیز وجود ندارد که مدعیان دروغین نیابت توقیعی بیرون آورده باشند و آن را به امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) نسبت داده باشند.وبه همین دلیل است که جناب قفاری برای ادعای خود هیچ سندی ارائه نمی کند.
شبهه نهم
او در ادامه چنین می‌نویسد:
و چون عثمان بن سعید باب اول که مورد اعتماد شیعه بود وفات کرد برای پس از خود پسرش محمد را قرار داد ولی بخشی از آنها با او مخالفت کردند و به بابیت او رضایت ندادند و میانشان نزاع درگرفت و یکدیگر را لعن کردند.
نویسنده مورد نظر بر مدعای خود دلیلی اقامه نمی‌کند و برای آن سندی ذکر نمی‌نماید اما برای روشن شدن میزان راستی سخنان او به سخنان شیخ طوسی رجوع می‌کنیم. وی چنین روایت می‌کند:
پیوسته شیعه به عدالت عثمان‌ بن سعید و محمد بن عثمان اعتقاد داشت تا این‌که ابوعمر عثمان بن سعید که خدایش رحمت کند وفات کرد پسرش ابوجعفر محمد بن عثمان او را غسل داد و متولی امور شد و تمام امور به او سپرده شد و شیعه بر عدالت و وثاقت و امانت‌داری او اجماع داشت چراکه پیش از آن در زمان حیات حسن(علیه السلام) و بعد از رحلت آن حضرت و در زمان پدرش عثمان بن سعید به امانت‌داری و عدالت و لزوم رجوع به او تصریح شده بود. در عدالت او هیچ اختلافی وجود نداشت و در امانت‌داری‌اش تردیدی نبود در طول حیاتش در امور مهم توقیعات با همان خطی که در زمان حیات پدرش نوشته می‌شد به دست او بیرون می‌آمد و شیعه در این‌باره جز او را نمی‌شناخت و به هیچ کس جز او رجوع نمی‌کرد و یا در صدر همان روایتی که جریان مخالفت احمد بن هلال را توضیح داده است و جناب قفاری به آن استناد کرده است چنین آمده است: «احمد بن هلال از اصحاب ابو محمد(علیه السلام) بود پس شیعیان به دلیل تصریحی که از امام حسن(علیه السلام) در زمان حیات حضرتش وجود داشت بر وکالت محمد بن عثمان خداوند از او خشنود باد اجماع داشتند و چون حسن(علیه السلام) رحلت فرمودند جامعه شیعه به احمد بن هلال گفتند آیا وکالت ابوجعفر محمد بن عثمان را نمی‌پذیری...»
که البته جناب قفاری برای این‌که تعداد مخالفان را زیاد نشان بدهد از ذکر صدر حدیث خودداری کرده و تنها ذیل آن را نقل کرده است، بر این اساس به گواهی منابع کهن شیعیان بر نیابت نایب دوم اجماع داشتند و روشن است که با وجود چنین اتفاق‌نظری که میان شیعیان درباره سفارت او وجود داشت تعداد انگشت‌شماری از مدعیان دروغین که به معارضة با او پرداختند به سفارت او خللی ایجاد نمی‌کند چراکه اگر اتفاق‌نظر و اجماع دلیل حقانیت باشد هیچ حقی قابل اثبات نیست.
شبهه دهم
وی در ادامه مدعی شده است محمد بن علی بلال هم‌چون عثمان بن سعید وکیل امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) و مورد اعتماد آن حضرت بود و با وفات عثمان بن سعید از تحویل اموال خودداری کرد.
ادعای مشارکت محمدبن علی بلال با عثمان بن سعید در وکالت از امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) و وثاقت او نزد امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) نیز هم‌چون دعاوی پیشین جناب قفاری بی‌اساس است چراکه از این جملة شیخ طوسی «او اموالی از امام نزدش بود که آن را نگه داشت و از پرداخت آن خودداری کرد» که قفاری به استناد آن مدعی وکالت ابن‌بلال از امام مهدی شده است به هیچ عنوان وکالت ائ قابل استنباط نیست چراکه ممکن است ابن بلال به دروغ ادعای وکالت کرده باشد و شیعیان نااگاه ، وجوهی شرعی خود را به او پرداخته باشند هم‌چنان که این امر مسبوق به سابقه بود. شیخ طوسی به نکتة پیش گفته تصریح کرده و پس از ذکر خودداری او از پرداخت وجوه شرعی می‌نویسد:
و ادعائه انه الوکیل حتی تبرأت الجماعة منه و لعنوه؛
او مدعی وکالت بود و شیعیان از او بیزاری جستند و لعنش کردند.
بر این اساس محمد بن علی بن بلال نه وکیل امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) بود و نه مورد اعتماد آن حضرت.
شبهه یازدهم
قفاری براساس شبهه پیش گفته که بطلان آن روشن شد شبهة دیگری درافکنده و مدعی شده است: «پس او (محمد بن علی بن بلال) به دلیل جمع‌آوری ثروت بر سر وکالت و بابیت نزاع و کشمکش داشت والا اگر واقعاً امام غایبی وجود داشت که امور شیعیان را از طریق ابواب مدیریت می‌کرد اموال به دست این مرد حیله‌گر نمی‌افتاد و مورد اعتماد صاحب‌الزمان قرار نمی‌گرفت چرا که به باور آنها امام آن‌چه بوده و خواهد بود را می‌داند پس چرا از همان اول دستور نداد از ارتباط با او بپرهیزند تا اموال به دستش نرسد ولی حقیقت این است که امام غایبی وجود نداشت.»
گرچه با توجه به آن‌چه در شبهه پیش گفته شد این شبهه از اساس فرود خواهد ریخت چراکه اصولاً وکالت ابن‌بلال از امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) ثابت شده نیست اما برای استیفاء جوانب بحث باید گفت: اولاً از مدعیان دروغین وکالت در هیچ یک از منابع با عنوان وکیل امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) یاد نشده است تنها شخصیتی که از میان مدعیان دروغین وکالت احتمالاً سمت وکالت را برعهده داشته شلمغانی است که به گفته شیخ طوسی او وکیل حسین بن روح بوده است و البته شیخ طوسی در جای دیگر از محمد بن همام چنین روایت می‌کند که: محمد بن علی شلمغانی نه باب ابوالقاسم (حسین بن روح) بود و نه طریق به او و وی به هیچ عنوان شلمغانی را برای هیچ کاری منصوب نکرده بود و کسی که چنین بگوید به اشتباه رفته است و او صرفاً فقیهی از فقهای ما بود» بر این اساس افزون بر تردیدی که در اصل وکالت شلمغانی وجود دارد او وکیل حسین بن روح بوده و از ناحیة او به این منصب برگزیده شده بنابراین او وکیل امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) و منصوب از سوی آن حضرت نبود تا سؤال شود چگونه امامی که به ماکان و مایکون علم دارد در نصب وکیل به خطا رفته است.
ثانیاً بر فرض که بپذیریم در میان وکلای امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) افراد خائنی هم یافت شوند چنین افرادی هنگامی که به وکالت منصوب می‌شده‌اند انسان‌های صالحی بوده‌اند و پس از نصب به وکالت راه انحراف در پیش گرفته‌اند و نصب چنین افرادی به وکالت با وجود علم امام به آینده به دلایل متعددی بدون اشکال است اول این‌که به باور شیعه گرچه امامان معصوم(علیهم السلام) علم غیب دارند اما آنها وظیفه دارند بر طبق ظاهر رفتار کنند و جز در موارد استثنایی از دخالت دادن علم غیب در تصمیم‌گیری‌ها بپرهیزند چراکه در سایه همین رفتار عادی و طبیعی امام معصوم(علیهم السلام) است که زمینه برای امتحان مردم فراهم می‌شود و آنها خواهند توانست بدون اجبار مسیر سعادت یا شقاوت را انتخاب کند. نمونه قرآنی این مسئله بلعم باعوراست وی که مردی وارسته و زاهد بود به رایت اهل سنت چنان مورد لطف خداوند قرار گرفت که عرش خداوند را می‌دید مستجاب الدعوه بود و اسم اعظم می‌دانست اما در نهایت به دلیل دنیاپرستی کارش به آن‌جا رسید که به تعبیر قرآن مثلش مثل سگ است «فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ» حال سؤال ما از جناب قفاری این است که مگر نه این است که خداوندی که ماکان و مایکون را می‌داند سرانجام بلعم باعورا را می‌دانست پس چرا این علم پیشین باعث نشد او را از الطاف خود محروم کند و به او اسم اعظم را نیاموزد و مستجاب الدعوه‌اش نگرداند؟ آیا جز به این دلیل است که ارادة الهی بر این تعلق گرفته است که دربارة انسان‌ها به اتکاء علم غیب خود داوری نکند و انسان‌ها را براساس رفتارهایی که از خود بروز می‌دهند بهره‌مند یا محروم گرداند علم پیشوایان معصوم به غیب که پرتوی از علم غیب الهی و شعبه‌ای از آن است نیز همین گونه است و وقتی خداوند که علم غیبش بالذات و نامحدود است انسان‌ها را با توجه به علم پیشین خود ثواب و عقاب نمی‌کند نباید توقع داشت امام معصومی که علم غیبش بالغیر و محدود است دربارة انسان‌ها براساس علم پیشین خود داوری نماید.
و ثانیاً برخورد امام با وکلایی که در وضعیت فعلی صالح و شایسته بودند و در آینده به انحراف کشیده می‌شوند از مصادیق قصاص قبل از جنایت است که به حکم شرع و عقل ناپسند است بنابراین اگر در میان وکلای امام افرادی وجود می‌داشتند که پس از منصوب شدن وکالت به انحراف کشیده شده‌اند باز هم نصب آنها به این مقام بدون اشکال است.
با توجه به آن‌چه گذشت پاسخ این سؤال جناب قفاری که چرا امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) از ابتدا آنها را از ارتباط با چنین افراد خائنی پرهیز نداد نیز روشن می‌شود چرا که پیش فرض این سؤال دخالت دادن علم غیب امام در همه شئون و حل و فصل همه امور توسط علم غیب امام است در حالی که گذشت امامان معصوم جز در موارد استثنایی ما مورد به عمل برطبق ظاهر بوده‌اند.
شبهه دوازدهم
نویسنده مورد نظر در ادامه مینویسد :عادت ابواب این بود که درلعن ونفرین کسانی که از پرداخت اموال به ان ها خودداری می کردند توقیع بیرون می اوردند
این جمله حاوی دو ادعاست اول این‌که عادت و شیوه نواب امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) این بود که برای مخالفین خود توقیع بر لعن بیرون می‌آوردند و دوم این‌که این شیوه در برابر کسانی اعمال می‌شد که از پرداخت اموال به آنها خودداری می‌کردند در پاسخ ادعای نخست باید گفت براساس گزارش منابع جز در مورد پنج نفر ـ شریعی، احمد بن هلال، محمد بن علی بن بلال، شلمغانی و نمیری ـ از سوی امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) در لعن کسی توقیعی صادر نشده است بنابراین نمی‌توان صدور توقیع در لعن مخالفین را شیوه و عادت نواب خواند.
و پاسخ ادعای دوم این است که از قضا هیچ یک از توقیع‌هایی که بر علیه افراد یاد شده صادر شد به دلیل انحرافات مالی نبود بلکه به گزارش شیخ طوسی دلیل صدور توقیع بر لعن شریعی دروغ بستن او بر خدا و پیشوایان معصوم(علیهم السلام) و نسبت دادن امور ناشایست به آنها و در نهایت کفر و الحاد بود. و نمیری از این جهت لعن شد که مدعی پیامبری خود و ربوبیت امام هادی(علیه السلام) شد. شلمغانی کارش به کفر و الحاد کشید و مدعی بود حقیقت خداوند یکی است ولی اشکال گوناگونی دارد روزی به رنگ سفید، روزی قرمز و روز دیگر سیاه است و ابن‌هلال منکر نیابت نایب دوم شد و محمد بن علی بن بلال گرچه انحراف مالی داشت ولی مهم‌تر از آن این بود که به دروغ ادعای وکالت امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) را داشت. بنابراین این تصویری که قفاری از نواب ارائه کرده است که شیوة آنها در مواجهه با کسانی که از پرداخت اموال به آنها خودداری می‌کردند صدور توقیع بود تصویری سیاه و عاری از حقیقت است.
شبهه سیزدهم
نویسنده پس از نقل ماجرای فردی که از پرداخت اموال به حسین بن روح خودداری کرده بود و با واکنش شدید محمد بن عثمان مواجه شد می‌نویسد:
تو ملاحظه می‌کنی که شخصیت‌های برجستة شیعه برای خود قداست قائلند و خود را معصوم و واجب‌الاطاعة مطلق می‌دانند.
در پاسخ به این کلام قفاری خوب است به این سخنان برخی از اندیش‌مندان بزرگ سنی مذهب توجه کنیم: «راه سوم اثبات امامت استیلاء و قهر است پس اگر امام مرد و کسی که شرایط امامت را دارد بدون بیعت و نصب و بلکه با قدرت خود و لشکریانش بر مردم مسلط شد خلافتش صحیح است تا این‌که به جامعه مسلمین نظم ببخشد پس اگر فاسق یا جاهل بود و شرایط امامت را نداشت در این‌باره دو احتمال است و صحیح‌ترین آنها این است که خلافتش صحیح است به خاطر آن‌چه ذکر کردیم... واجب است اطاعت امر و نهی امام مادامی که مخالف شرع نباشد چه امام عادل باشد چه ستم‌گر. دیدگاه صحیح این است که امام با فسق از امامت ساقط نمی‌شود.»
اولاً آن‌چه گذشت به روشنی بر این مطلب دلالت داشت که میان وجوب اطاعت و عصمت هیچ تلازمی وجود ندارد و به اعتقاد اهل‌سنّت حتی حاکم فاسق و ستم‌گر نیز واجب‌الاطاعه است. بنابراین از وجوب اطاعت کسی نمی‌توان عصمت او را استنباط کرد. بنابراین، این‌که جناب قفاری از روایت مورد نظر که به لزوم اطاعت از سفرای امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) دلالت دارد عصمت آنان را استتناج کرده است به خطا رفته است و ثانیاً تعجب است که وقتی دانش‌مندان بزرگ هم‌مسلک جناب قفاری اطاعت از شخص فاسق ستم‌گر را واجب می‌دانند چگونه او از اعتقاد شیعه به وجوب اطاعت نایبان امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) که از نظر شیعه انسان‌هایی مؤمن، پرهیزگار و در کمال وارستگی بودند استیحاش می‌کند صرف‌نظر از این‌که اگر شیعه اطاعت از نواب را واجب می‌داند به این دلیل است که آنها عهده‌دار مقام نیابت از امام زمانی هستند که معصوم و واجب‌الاطاعه است و انکار آنان انکار امام معصوم و سرپیچی از آنان سرپیچی از امام معصوم(علیهم السلام) است والا بدون لحاظ این جایگاه نایبان نیز انسان‌های عادی هستند که بر دیگران هیچ مزیتی ندارند بنابراین آن کسی که در واقع واجب‌الاطاعه است امام معصوم(علیهم السلام) است و نه نواب آن حضرت.
شبهه چهاردهم
وی در ادامه چنین نوشته است:
هم‌چنان که می‌بینی واژه پول تنها واژه‌ای است که در میان توقیعات منسوب به منتظر و بر زبان ابواب و وکلا رایج است.
اولاً با بررسی توقیعات امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) روشن می‌شود که حدود توقیعات مربوط به اموری هم‌چون مسائل اعتقادی، فقهی، پاسخ به سؤالات، راهنمایی شیعیان و... است و در آنها از مسائل مالی سخنی به میان نیامده است و تنها حدود از آنها درباره مسائل مالی است. بنابراین این ادعا که واژه پول تنها واژه رایج در توقیعات است از اساس باطل است و ثانیاً گویا جناب قفاری می‌خواهند به خوانندگان این‌گونه القا کنند که توقیعات مالی مضامینی هم‌چون تشویق به پرداخت پول، تهدید از نپرداختن آن، نحوة تقسیم اموال میان افراد ذی‌نفع و... داشته است در حالی که در مواضع متعددی حتی همین بخش اندک توقیعات درصدد القای مطالب دیگری است هم‌چون دستور به نگرفتن اموال فرستاده شده. باز گرداندن اموال حرام، اعلام مقدار دقیق اموال فرستاده شده و... بنابراین تصویری که جناب قفاری از مسائل مالی نایبان امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) ارائه می‌دهند به هیچ عنوان با واقعیت هم‌خوانی ندارد.
شبهه پانزدهم
ادامة سخنان نویسنده مورد نظر چنین است:
تعیین ابوالقاسم بن روح میان نزاع بزرگی برانگیخت از این‌رو تعدادی از رؤسای‌شان آهنگ جدایی سر دادند و برای خود دعوی بابیت کردند و میان‌شان لعن و بیزاری بسیار شد.
اولاً در منابع تنها از نزاع نایب سوم با شلمغانی به صراحت سخن به میان آمده است و به جز این مورد از نزاع و لعن شخص دیگری توسط حسین بن روح سخن گفته نشده است. بله احتمالاً حلاّج، ابوبکر بغدادی و ابودلف مجنون نیز در عصر نایب سوم ادعاهای باطل خود را مطرح کرده باشند که البته به این مطلب در منابع تصریح نشده است. اما به گفتة شیخ طوسی نادانی و فساد اخلاق ابوبکر بغدادی و دیوانگی ابودلف مشهورتر از آن بود که نیاز به گفتن داشته باشد و به گفتة جعفر بن محمد بن قولویه ابودلف در جایی حضور نمی‌یافت مگر این‌که تحقیر می‌شد. بنابراین این دو نفر در میان شیعیان جایگاه و موقعیتی نداشتند تا این‌که بتوانند در برابر حسین بن روح قد علم کنند و با او به ستیز و مخاصمه برخیزند. بنابر این، این سخن قفاری که تعیین حسین بن روح نزاع بزرگی میان برانگیخت جز سیاه‌نمایی چیزی نیست.
ثانیاً جناب قفاری که نزاع میان نایبان امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) و مدعیان را قرینه‌ای بر ساختگی بودن ادعای نیابت گرفته است گویا فراموش کرده است که در گذشتة تاریخ نزاع‌ها و درگیری‌هایی به مراتب بیشتر و شدیدتر وجود داشته است اما اهل‌سنّت در پاره‌ای از موارد نه تنها به باطل بودن طرفین نزاع حکم نداده‌اند که هر دو را حق به جانب و بلکه مأجور خوانده‌اند. نووی از بزرگ‌ترین شارحان صحیح مسلم چنین نوشته است:
اما علی پس خلافتش صحیح است به اجماع و او تنها خلیفه در زمان خود بود و کسی جز او این منصب را نداشت و اما معاویه پس او از عادلان و فاضلان و صحابة برگزیده بود و اما جنگ‌هایی که درگرفت به این دلیل بود که هر گروهی شبهه‌ای داشت که براساس آن خود را حق به جانب می‌دانست و تمام آنها عادل بودند و در جنگ‌ها و غیر آن تأویلی داشتند و هیچ یک از این اقدامات آنها را از مرز عدالت خارج نساخت چراکه همه مجتهد بودند.
حال چه شده است که نزاع معاویه، طلحه، زبیر و عایشه با امام علی(علیه السلام) خلیفة پیامبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و ریختن خون هزاران نفر از مسلمانان بی‌گناه نزاع بر سر جیفة دنیا نبود و آنها را از مرز حقانیت خارج نکرد و دلیل انحرافشان نبود اما نزاع میان نواب امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) با مدعیان دروغین نیابت که طرفین آن انگشت‌شمار بودند و خونی نریختند و از نزاع لفظی پا فراتر ننهادند دلیل باطل بودن ادعای آنان و انحرافشان از حقیقت است؟ به راستی عجیب است که یک‌جا نزاع علامت باطل بودن طرفین نزاع است و در جای دیگر با این‌که همین نزاع با شدت بیشتر وجود دارد نه یک طرف که هر دو طرف حق شمرده شوند مالکم کیف تحکمون.
شبهه شانزدهم
جناب قفاری سلسله دعاوی خود را چنین ادامه داده است:
و برخی از شیعیان از آن‌جا که نتوانستند پیروان بیشتری جذب کنید مجبور شد از حقیقت ادعای بابیت پرده بردارند. یکی از آنها محمد بن علی شلمغانی کشته شده به مثال 323 هجری او از کسانی است که ادعا کرد نایب مهدی را فضه‌هاست و با ابوالقاسم بن روح در این‌باره به نزاع برخواست و مفتضحشان کرد و گفت: ما و ابوالقاسم حسین بن روح داخل در این امر نشدیم مگر این‌که می‌دانستیم در چه چیزی داخل شده‌ایم و مثل دو سگ که بر سر مرداری می‌جنگند با یک‌دیگر می‌جنگیدیم.
نویسنده در این فراز از دعاهایش برای اثبات دروغ بودن جریان نیابت به سخن شلمغانی مدعی دروغین نیابت استناد کرده است و این از عجیب‌ترین استدلال‌هاست چرا که او خواسته است از ادعای بدون سند و مدرک کسی که خود از دشمنان جریان نیابت بود به عنوان یک سند بر علیه جریان نیابت استفاده کند و این واقعاً غریب است که در نقد یک مذهب، جریان فکری یا اجتماعی به دروغ‌هایی که دشمنان به آن بسته‌اند استناد ‌شود البته ما با جناب قفاری در بخشی از مسیر همراه هستیم و ادعای شلمغانی دربارة خودش را می‌پذیریم و از آن‌جا که اقرار العقلا علی انفسهم جایز قبول داریم که او به اعتراف خودش اگر با حسین بن روح بر سر نیابت به نزاع برخواست مقصدی جز رسیدن به مطامع دنیوی نداشت و هم‌چون سگان درنده به دنبال جیفة دنیا بود اما قفاری توقع نداشته باشد که کسی ادعای بدون سند و مدرک شلمغانی دربارة حسین بن روح را هم بپذیرد چراکه در همیشة تاریخ افراد فراوانی بوده‌اند که به مرام و مذهب خود پشت کرده و آیین جدیدی اختیار کرده‌اند و پس از این تغییر موضع دربارة مرام و مذهب سابق خود و افراد وابسته به آن اظهارنظرهایی کرده‌اند روشن است که در بسیاری از این تغییر موضع‌ها نه معلول هویدا شدن حقیقت که به دلیل اغراض مادی، سیاسی، اجتماعی و... بوده است و طبیعة موضع‌گیری‌ها و اظهارنظرهای چنین افرادی نیز متأثر از همان اغراض خواهد بود و به همین دلیل است که تا بر ادعای خود دلیلی معتبر اقامه نکنند نمی‌توان به سخنانشان اعتماد کرد. آن‌چه مطلب پیش گفته را تأیید می‌کند و نشان می‌دهد شلمغانی انسانی صالح و حقیقت‌طلب نبوده است و مخالفت او با نواب امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) از سر آزاداندیشی و حقیقت‌جویی نبوده است و به همین دلیل اظهارنظرهای او غیرقابل اعتماد است توصیفات عالمان اهل‌سنّت از شخصیت و عقاید شلمغانی است به عنوان نمونه ذهبی در این‌باره چنین می‌نویسد:
ابن ابی‌العزاقر زندیق دروغ‌پرداز، ابوجعفر، محمد بن علی شلمغانی رافضی. او قائل، تناسخ بود و مدعی بود خداوند در او حلول کرده و در هر چیزی به اندازة ظرفیتش حلول می‌کند پس خداوند در آدم و ابلیس حلول کرد با این‌که این دو ضد یک‌دیگر بودند. او معتقد بود مردم به هرکس نیازمند باشند او خداست و موسی و محمد را خائن می‌دانست چرا که هارون موسی را فرستاد و علی، محمد را ولی آنها به هارون و موسی خیانت کردند. و بر این عقیده بود که علی سیصد سال به محمد فرصت داد و پس از آن شریعتش از میان می‌رود. از دیگر اعتقادات او ترک نماز و روزه و مباح بودن هر فرجی بود و این‌که باید فاضل با مفضول نزدیکی کند تا این‌که نور را در او داخل نماید و کسی که از این کار سرباز زند در مرحله دوم مسخ می‌شود پس جاهلان را فریفت و دروغ گفت و گروهی را گم‌راه کرد و بزرگ شیعیان ابوالقاسم حسین بن روح ملقب به باب صاحب‌الزمان او را رسوا کرد.
حال با وجود توصیفات یاد شده ایا باز می توان به ادعای شلمغانی اعتماد کرد وگفتار او درخصوص حسین بن روح که به تعبیر ذهبی باعث رسوایی او شد را پذیرفت؟
شبهه هفدهم
ادامه سخنان قفاری این‌چنین است:
و وعده‌های شیعه به ظهور غایب پنهان خلاف از آب درآمد و شک در میان... گسترش یافت و پس از نزاع شدیدی که میان مدعیان بابیت درگرفت حقیقت امر شروع به هویدا شدن کرد و به همین دلیل تمام فعالیت‌های باب تعطیل شد از این‌رو شما [در عصر نایب چهارم] دیگر نامه‌ها و توقیعات منسوب به غایب منتظر را که در عصر اسلاف او وجود داشت نمی‌بینی.
جناب قفاری در این فرازدو تحلیل از خاتمه یافتن فعالیت‌های سفرای امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) (پایان یافتن دوران غیبت صغرا) ارائه کرده است اول خلف وعدة ظهور امام غایب و دوم نزاع شدید میان مدعیان بابیت.
در خصوص تحلیل نخست ایشان باید گفت نویسنده بر این تحلیل هیچ سندی ارائه نکرده است و توضیح نداده است که چگونه به تعبیر او شیوخ شیعه برای ظهور زمانی تعیین کرده بودند و وعدة آنها دروغ از آب درآمد و البته اگر ایشان در این‌باره سندی داشت حتماً از ارائه آن دریغ نمی‌ورزید. بنابراین تحلیل نخست ایشان بی‌اساس و فاقد مدرک است.
دربارة تحلیل دوم ایشان که در گرفتن نزاع شدید میان مدعیان بابیت است پیش از این به تفصیل سخن گفته شد و روشن شد که اولاً مدعیان دروغین نیابت در طول هفتاد سال دوران غیبت صغرا تعداد انگشت‌شماری بودند ثانیاً در اثر مداخلات شخص امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) و روشن‌گری‌های نواب آن حضرت چهرة حقیقی مدعیان آشکار شد و آنها نتوانستند در میان شیعیان جایگاهی برای خود فراهم کند. بنابراین نزاع آنها با سفرای امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) به هیچ عنوان باعث دلسردی مردم به سازمان وکالت نبود.
صرف‌نظر از نقدهایی که به تحلیل قفاری از پایان یافتن دوران غیبت صغرا وجود داشت به نظر رسد یکی از مهم‌ترین عوامل پایان یافتن دوران غیبت صغرا این بود که اساساً دوران غیبت صغرا به خودی خود مطلوبیتی نداشت بلکه این دوران مرحلة گذر از عصر حضور معصوم (علیهم السلام)به عصر غیبت کامل معصوم(علیهم السلام) بود. توضیح این‌که اقتضای عوامل غیبت امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) این بود که آن حضرت رخ در نقاب غیبت بکشد و این غیبت تا زمانی ادامه خواهد داشت که فطرت‌های مردم بیدار شود و ضرورت وجود او را بیایند و برای آمدنش لحظه‌شماری کنند و پس از آمدنش قدر و قیمتش را بدانند. بنابراین برای رسیدن به این بلوغ چاره‌ای از پنهان‌زیستی نبود اما مشکل این بود که اگر آن حضرت به ناگاه و بدون آمادگی نسبی شیعه غیبت خود را آغاز می‌کرد چه بسا شیرازه جامعه شیعی از هم می‌گسست و سیل شبهات و مشکلات و فشارها بنیان آن را از اساس فرو می‌ریخت بنابراین برای رسیدن به وضعیت غیبت کامل معصوم(علیهم السلام) چاره‌ای نبود جز این‌که در مقطعی محدود در عین حال که امام(علیه السلام) از دیدگان شیعه مخفی بود از طریق سفرا که با آن حضرت در ارتباط بودند و مستقیماً از جانب آن حضرت راهنمایی می‌شدند شیعیان را سرپرستی و هدایت ‌کنند و آنها را برای ورود به مرحلة غیبت کامل مهیا نمایند. طبیعی است که با تحقق این هدف و انس شیعه با غیبت امام معصوم(علیهم السلام) و دریافت این واقعیت که می‌توان در دوران غیبت معصوم برای تدبیر شئون دینی و اجتماعی بر عالمان و فرزانگان رجوع کرد دیگر دلیلی برای استمرار دوران سفارت وجود نداشت چرا که اساساً این مرحله برای انتقال از وضعیت حضور به وضعیت غیبت کامل پی‌ریزی شده بود. براساس همین توضیح می‌توان مسئله کم شدن توقیعات امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) به آخرین سفیر را نیز تحلیل کرد چرا که وقتی که تصمیم بر این بود که آرام‌آرام دوران سفارت پایان یابد و ارتباط شیعیان با امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) بالکل قطع شود. طبیعی‌ترین حالت ممکن این است که این قطع ارتباط ناگهانی نباشد بلکه باروبه پایان رفتن دوران سفارت ارتباط امام با شیعیان از طریق سفرا نیز آرام‌آرام محدود و محدودتر شود و در نهایت با ب ارتباط بسته شود بنابراین کم‌تر بودن توقیعات امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) برای سفیر چهارم در قیاس با سایر سفرا کاملاً طبیعی و منطقی است و بلکه اگر ما در عصر سفارت نایب چهارم با انبوهی از توقیعات مواجه بودیم برایمان پرسش وجود داشت که چرا با وجود تصمیم بر پایان یافتن عصر سفارت این همه توقیع وجود دارد.
و جناب علی بن محمد سمری از این مطلب کاملاً آگاه بود و به هیچ عنوان ذره‌ای در اهمیت منصب خود تردید نکرد و تا آخرین لحظات حیات با کمال جدیت وظایف سفارت را انجام داد و آقای رونالدسن که مدعی شده است احساس ناامیدی و بی‌اهمیت بودن منصب سفارت به نایب چهارم دست داد بر مدعای خود هیچ دلیلی ندارد و به تعبیر قفاری در جایی دیگر او و سایر مستشرقان براساس افکار الحادی خود رخ‌دادهای تاریخی را تحلیل می‌کنند بنابراین تحلیل‌های آنان اگر فاقد مدرک باشد ذره‌ای ارزش ندارد.والبته جناب قفاری که دراغاز کتاب خود متعهد شده است در نقد عقاید شیعه فقط از منابع شیعه استفاده کند گویا در این جا از سر ضیق خناق چاره ای جز استناد به سخنان مستشرقان که در جاهای دیگر از آنها با عنوان کفار یاد کرده است نداشته است و البته ما نیز حال ایشان رادرک می کنیم.
https://ayandehroshan.ir/vdcd2f0x6yt05.a2y.html
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما