کاروان «مهدویت» راه دراز و پر نشیب و فراز ادوار و ادیان را پشت سر گذاشته و اکنون در عصر یأس و سقوط اخلاق، «مهدویت پژوهی» و «موعودشناسی»، پر از شور و توفندهترین پیشتازان و پرچمداران است. روزی «کلام»، قافلهسالار این پژوهش و کاوش بوده، روزگاری «فلسفه» و گاه «تاریخ» و جز آن، راهبری کردهاند.
این کاروان در منازل بسیاری بار افکنده، اما بیشترین در مواقفی چون «غیبت»، «عدالت»، «حکومت جهانی»، «انتظار» و «ظهور» درنگ و اقامت کرده است. گرچه تأمّل در منزلگاههای باد شده، بسی سودمند و ضروری مینماید و گریز و گزیری از آن نیست، به درازا کشیدن آن زنگ هشدار را به جنبش و خروش وامیدارد. گمان میرود سطحی انگاری و رکود، خطربارتر و هراسانگیزتر از دیگر آفات رخ بنماید و حال جرس فریاد برآورد که «محملها را بربندید» و بشتابید که بیش از این درنگ نشاید. سزاوار است طرحی نو درانداخت و از توقفگاههای پیشگفته، هجرت گزید. باید ضمن ارج نهادن به تلاشها و دستآوردهای پیشین، محمل آموزهها و آزمودهها را بربست و در منازلی نو گام نهاد تا شاید بتوان معشوق را در آغوش کشید و یا نشانی از او یافت و نافهای از زلف پریشان و طره مشکسایش به مشام جان رساند.
اکنون گاه آن است که با مرکبی تیزروتر، قافله «مهدویت شناسی» را شتاب بخشید و از یکنواختی و سطحینگری کوچید. نباید از لایههای درونیتر شخصیت موعود و زوایای پنهانش ناآگاه و بیگانه ماند. دیده بر پردهای از حسنش دوختن و رخ هزار نقش و نگارش را به تمام ندیدن، خطاست. به پیش درآمدی از آهنگ پرشور و طنین ولایت و امامت، بسنده کردن روا نیست. آوای خوش و دلنشینش، گوشهها و مقامات بیشمار دارد و باید گوش جان را به همه نغمهها سپرد. از پی دیدن رُخش باید همچو صبا، وادی به وادی و کوبهکو را درنوردید و با یار مهرو، چهره به چهره شد؛ آنگاه غم عشق و اندوه فراق را نکته به نکته و موبهمو شرح داد؛ به امید آنکه «ساقی موعود» از روی وفا، باده مهر و وصال را سبوبهسبو بنوشاند.
باری، غنچه مقصود جز با «صبای عرفان»، رخ نخواهد گشود و دست یافتن به لایههای پیچیده و نهانیِ شخصیت امام عصر4 را «بُراقی بلند پرواز» باید چون «شهود». صعود بر فراز «قلة قافِ» وجود ولی عصر4 و راه بردن به سرمنزل «عنقا» جز با مرغ سلیمانِ «عرفان و شهود» ناشدنی است. باید اقرار کرد که:
عنقا شکار کس نشود دام بازچین |
| کانجا همیشه باد به دست است دام را[1] |
پرواضح است که «عرصه سیمرغ» و کنه معرفت «انسان کامل» و «خلیفة الله»، نه نظرگاه یار است و نه جولانگاه اغیار، اما به حکم «کوشش بیهوده به از خفتگی» باید هر چند آشفته و ناچیز دست و پایی زد که یار این پریشانی و آشفتگی را دوست دارد.
از این منظر، نوشتاری که پیش رو دارید، به شیوه و زبان عرفان، شخصیت و خلافت و ولایت امام زمان4 را بررسیده و کاویده است.
چرا خداوند، انسان و جهان را آفرید؟ هر یک از مکاتب گوناگون کلامی و فلسفی به این پرسش بنیادین پاسخی دادهاند، لکن همه نگاهی زمینی به ماجرا داشتهاند؛ نظر به نیاز خلق، سعادت و تکامل خلایق دارند، برخلاف بینش عرفانی که نگاهی عمیق و لطیف بر آن دوخته است. عرفان، علت آفرینش را نه سود بردن خالق میداند و نه بهره رساندن به مخلوق.
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد |
| عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد |
جلوهای کرد رخت دید ملک عشق نداشت |
| عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد |
عقل میخواست کز آن شعله چراغ افروزد |
| برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد |
مدعی خواست که آید به تماشاگه راز |
| دست غیب آمد و بر سینة نامحرم زد |
جان علوی هوس چاه زنخدان تو داشت |
| دست در حلقة آن زلف خم اندر خم زد[3] |
«خدا بود و چیزی با او نبود.»[4] پیش از آنکه چیزی بیافریند، غرق در جمال شورانگیز و حسن بیپایان خود بود. رخ زیبای خویش را تماشا میکرد و به چهره نکویش عشق میباخت. بنابر قاعده، هرجا «زیبایی» باشد، عشق و دلربایی را به دنبال میآورد. عشق زاییده و دنبالهرو زیبایی است. حتی اگر عاشقِ دیگری در میان نباشد، نکورویان و پریوشان به حسن و جمال خود مینازند و عشق میورزند و خود، عاشقِ خویشند. در ذات زیبارویان، خودنمایی و جلوهگری هست. هر جا زیبارو و صاحبجمالی هست، شهرة شهر و آفاق میشود و هزاران عشق و فراق و فسون از خود به جا میگذارد. از این رو، شاهد و زیباروی ازلی، خواست تا نقاب از رخ شهرآشوب خویش بیفکند و آن را آشکار سازد و آفرینش و خلایق را آینه جمال خویش گرداند. میل داشت حسن روز افزونش را در آنها تماشا کند. دست به خلقت زد تا قامت و صورت خویش را در آینه موجودات، تماشا کند. به گفته ابنعربی، «تماشای جمال خویش در آینه، لطفی دیگر دارد.»
لمّا شاء الحق سبحانه من حیث أسمائه الحسنی التی لا یبلغها الاحصاء، أن یری أعیانها و إن شئتَ قلت: أن میری عینه فی کون جامع یحصر الامر کلّه... فإنّ رؤیة الشیء نفسه بنفسه ماهی مثل رؤیته نفسه فی امر آخر یکون له کالمرآة فانّه تظهر له نفسه فی صورة یعطیها المحل المنظور فیه، ممّا لم یکن یظهر له من غیر وجود هذا المحلّ و لا تجلّیه له؛[5]
چون خداوند سبحان اراده کرد از ناحیه مظاهر و تجلیات اسمایی ـ که شمارش نمیشوند ـ اعیان ثابته و صور علمیِ اسماء و عین حقیقت خویش را در وجود و مظهری جامع که در بردارنده تمام اسماء و صفاتش باشد، بنگرد [آغاز به تجلی و ظهور کرد]، زیرا اینکه کسی مستقیم خودش را تماشا کند، با مشاهده خویش در آینه متفاوت است. چون مظهر و تجلیگاه، ویژگیهایی میبخشد که مشاهده مستقیم فاقد آن است.
پس راز آفرینش و پیدایش انسان و جهان، میل حق است به جمال و کمال خویش و این عشق، قویترین عشقها در عالم[6] و ریشه تمام جذبهها، حرکتها و پدیدههای مادی و غیرمادی در مجموعه هستی به شمار میرود.
دور گردونها ز موج عشق دان |
| گر نبودی عشق بفسردی جهان |
دیگران بدانند یا ندانند و بخواهد یا نخواهد، هر کار و تلاشی که میکنند برخاسته از عشق او و به سوی اوست. هر عشقی ـ چه آگاهانه و چه ناآگاهانه ـ پرتویی از عشق حقیقی الهی به خویش است. چنانکه جامی بدان اشاره دارد:
دلی کو عاشق خوبان دلجوست |
| اگر داند وگر نی عاشق اوست |
در عشق مجازی نیز چنین است، زیرا هر جا حُسنی وجود دارد، شعاعی از حسن و جمال شاهد ازلی است. هر جذبه و حُسنی اگر چه مجذوب و عاشق توجه نداشته باشد، در حقیقت اثری از جذبه و جمال الهی است. شمس مغربی گوید:
من که در صورت خوبان همه او میبینم |
| تو مپندار که من روی نکو میبینم |
نیست در دیدة من هیچ مقابل، همه اوست |
| تو قفا مینگری من همه رو میبینم |
هر کجا مینگرد دیده بدو مینگرد |
| هرچه میبینم از او جمله بدو میبینم |
تو به یک سوش نظر میکنی و من همه سو |
| تو ز یک سو و منش از همه سو میبینم |
می باقی است که بیجام و سبو مینوشم |
| عکس ساقی است که در جام و سبو میبینم |
گاه با جمله و گه جمله از او میدانم |
| گاه او جمله و گه جمله در او میبینم |
حبّ و عشق حق به ذات خویش، وی را بر آن داشت تا آینهها سازد. دوست داشت زیباییاش را در آنها بنگرد. مخلوقات را آینههایی آفرید که جمال و جلال و اسماء و صفاتش را به بازار تماشا آوردهاند. از این رو، او هم عاشق است و هم معشوق؛ عاشق خود، معشوق خود.
عاشق و معشوقه و عشق است او |
| کیستی تو چون همه یار آمده است[7] |
دیگران فقط آینههایی برای نمایش رخ تماشایی اویند و بس. همه میدانند که نکورویان و فسونگران دلبستگیِ ویژهای به آینه دارند:
من از دلبستگیهای تو با آیینه دانستم |
| که بر دیدار طاقتسوز خود عاشقتر از مایی[8] |
از دیدگاه عرفان، وجود حقیقی، تنها از آن اوست و همه موجودات پرتوی از وجود حقیقی اویند. اگر کسی برای خود یا دیگران وجودی مستقل تصور کند، پندار و خیالی بیش نیست. نه تنها ثروت و جمال مطلق، بلکه تمام حسن و کمال و علم، قدرت و «هستی» اوست. جز وی کسی استقلال و مالکیت ندارد. در عالم جز حقتعالی غیری نیست تا چیزی را به خود نسبت دهد. وجودش همه جا را پر کرده و همه چیز، انوار، پرتوها و مظاهر اویند. عرفا بر این باورند که:
لیس فی الدار غیره دیّارٌ؛
جنبنده و چیزی در عالم به غیر او نیست.
از این رو، وقتی در حضور یکی از عرفا این روایت خوانده شد:
کان الله و لم یکن معه شییء؛
خدا بود و غیر از او کسی نبود.
گفت:
و الان کما کان؛[9]
هم اکنون نیز چنین است.
و جز او کسی در عالم، حضور و سلطنت ندارد، ولی حجابهایی که ما را فراگرفته، از دیدن عمق حقیقت باز میدارند.
در حدیث قدسیِ معروف میان عرفا آمده است: حضرت داوود7 انگیزه آفرینش جهان را از خداوند پرسید، چنین پاسخ شنید:
کنتُ کنزاً خفیّاً فأحببتُ أن أعرف. فخلقت الخلق لکی اعرف؛[10]
گنجی پنهان بودم که دوست داشتم شناخته شوم، پس مخلوقات را آفریدم تا شناخته شوم و به من معرفت پیدا کنند.
به تصریح قرآن کریم، سراسر آفرینش، آیات و نشانههای الهی است. همة موجودات آینه و آیات اویند و اسماء و صفات او را نشان میدهند، اما این ظهور و تجلی در همه به یک اندازه نیست. هر مظهری به اندازه ظرفیت و توانایی خود، جمال و جلال حق را آشکار میسازد. در این بازار تماشا، بزرگترین انعکاس و مظهریت جامع، از آن انسان است. از این رو، پیامبر اکرم6 فرمودند:
من رآنی فقد رأی الحق[11]؛
هر کس مرا بنگرد به تحقیق حقتعالی را نگریسته است.
و امیرالمؤمنین7 میفرمایند:
معرفتی بالنورانیّة معرفة الله؛[12]
شناخت حقیقی و نورانی من، همسنگ با شناخت خداست.
نظری کرد که بیند به جهان صورت خویش |
| خیمه در آب و گل مزرعة آدم زد |
ابنعربی درباره جانشینی انسان مینویسد:
پس از آن که حقتعالی عالم را آفرید، اگرچه عالم آینه نمایانگر اسماء و صفات حق بود، آینهای بود مکدّر و ناتوان از انعکاس تمام اسماء و صفات الهی، پیکری بود بیروح و خاموش. چنین آفرینشی با نظام احسن و حکمت بالغه الهی فاصلهها داشت. با آفرینش انسان، آینه تمام قد و شفافی که همه اسماء و صفات حق را به نمایش گذارد، پدیدار و روح و نفخ ربوبی در عالم دمیده شد. انسان این ظرفیت و استعداد را دارد که همه جمال و جلال و اسماء و صفات حقتعالی، حتی اسم اعظم را ظهور و بروز دهد. سزاوارِ حکمت و شایسته سنت حق این است که تجلی و ظهور نکند، مگر آن که مظهرش، قابلیت حمل روح الهی را داشته باشد تا صاحب حیات شود و ربوبیّت تامه الهی بروز یابد و تنها انسان، شایسته این مسند رفیع است.[13]
همین ویژگی ممتاز و منحصربهفرد باعث شده رابطه آدمی با خالقش ویژه باشد و جایگاه ویژهای نیز در نظام آفرینش و میان مخلوقات پیدا کند؛ رتبهای اختصاصی که هیچ موجودی را بدان جا راه نیست. در رأس این مقامات، منصب بلند «خلافت» و جانشینی از حقتعالی است. یکی از ژرفترین و شورانگیزترین آموزههای قرآنی و معارف اسلامی «خلافت» است. پس از «توحید» مهمترین و در عین حال شیرینترین موضوع، «انسان شناسی» است. این قلمرو وسعت و گستردگی خاصی دارد. آیات و روایات فراوانی نیز از آن سخن راندهاند. یکی از آشناترین آیات قرآن میگوید:
) وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً(؛[14]
به یاد آر زمانی را که پروردگارت به ملائکه چنین گفت: برآنم که جانشینی را برای خویش در زمین قرار دهم.
تأکید و لحن ویژه آیه نشان میدهد که تعیین خلیفه بسیار جدی و مهم بوده و از این رو، اعلان عمومی شده[15] و تا آن زمان چنین موجودی خلق نشده بود. حافظ این ماجرا را به تصویر کشیده است:
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند |
| گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند |
آسمان بار امانت نتوانست کشید |
| قرعة کار به نام من دیوانه زدند[16] |
خلافت و شخصیت خلیفة الله، از اسرار نهفته است؛ آنقدر پیچیده و رفیع که ملائکه هم از آن بیخبرند. از این رو، در اینباره از خداوند میپرسند و تسبیح و تقدیس خود را مطرح مینمایند:
) قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ(.[17]
چنین موجودی با این اوصاف، تا آن زمان سابقه نداشت و در باور آنان نمیگنجید. بسیار سنگین و شگفت مینمود؛ همه مبهوت و نگران، انتظار میکشیدند. آمدن خلیفه، شوری در عالم افکند و فتنه و غوغایی بپاخاست. خلیفهای که تمام اسماء و صفات الهی را آشکار میساخت و در معرض تماشای حقتعالی و موجودات قرار میداد. چنین حسن شورانگیز و استعداد حیرتآوری کسی ندیده بود. او میآمد تا سرور خلایق و گل سرسبد بوستان آفرینش گردد و به اذن الهی، ولیّ و سرپرست سایرین شود. فرشتگان از این اسرار و ویژگیهای خلیفه بیخبر بودند و ناتوان از درک آن. بدین رو، افساد و خونریزی انسان را ـ بیخبر از اینکه تسبیح و تقدیسِ صرف، نقص است و بر نقص و تک بُعدی بودن خویش آگاه نبودند ـ عبادت خود را پیش کشیدند. از دیگر سو، خداوند میخواست موجودی بیافریند که علاوه بر تسبیح و تقدیس، اهل تنزیه هم باشد؛ مسیر عبودیت و معرفت را با اختیار و انتخاب خود و عاشقانه بپیماید و معشوقِ حقتعالی گردد:
فرشته عشق نداند که چیست ای ساقی |
| بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز[18] |
بهزودی خداوند، آنان را متوجه اشتباه و نقصان میسازد و فرشتگان به عجز خویش و شایستگی آدم برای خلافت و سروری اقرار میکنند و آن هنگامی است که انسان جلوهای میکند و گوشهای از هنر خویش را آشکار میسازد و همگان را در حیرت و تحسین فرو میبرد، سر به سجده و تعظیم او فرود میآورند. این حادثه، ماجرای یوسف و زلیخا را در اذهان زنده میکند. آنگاه که زنان مصر، زلیخا را سرزنش کردند که چرا شیفته و بیقرارِ بردهای گمنام شده، اعتبار و منزلتش را به باد داده است. زلیخا میدانست که با استدلال و بیانِ سرّ دلدادگیِ خود، نمیتواند آنها را خاموش و متقاعد سازد. پس تدبیری اندیشید تا آنها خود، سیمای ساحر و دلفریبِ یوسف را تماشا کنند و دست از نکوهش بردارند. لذا زنان مصر را در مجلسی حاضر کرد و به دست هر یک چاقو و ترنجی داد تا مشغول پوست کندن و خوردن شوند. ناگهان یوسف را وارد مجلس کرد. زنان بیاختیار، محو زیبارویی و فسونگری معشوقِ زلیخا شدند و به جای ترنج، انگشتان خود را بریدند. آب ترشِ ترنج، بر زخمها ریخت و مسمور و بهتزده، از خود بیخود شدند. زلیخا را تصدیق کردند و از ملامت و سرزنش، شرمنده گشتند. آنگاه که فرشتگان، برتریِ حیرتانگیز و دلربایی خیالانگیز «انسان کامل» را دیدند، آرام و قرار یافتند.
هنرنمایی خلیفه الهی، ملائکه را به تسلیم واداشت. خود زبان به تحسین گشودند. حقتعالی را تصدیق و شاهکارش را تکریم نمودند و اقرار کردند:
)قَالُوا سُبْحَانَكَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ ( [19]
«البته مراد از آدم که مسجود فرشتگان شد، شخص آدمِ ابوالبشر و شخصیت حقیقی او نیست؛ بلکه شخصیت حقوقی و مقام و جایگاه انسانیت است که در درجه نخست و در صدر آن اهلبیت: قرار دارند.»[20] «سایر انبیا و اولیا از شاگردان و مظاهر کمالات آنها بوده و جدا از اهلبیت، شخصیت مستقل نداشته و فانی در ذات آنها و اشعهای از وجود آنهایند.»[21]
هر موجودی که کمال و حسنی از اسماء و صفات الهی را نشان دهد، به همان مرتبه، خلیفه و جانشین خداست. به دیگر سخن، پروردگار با هر اسمی و به هر میزان در موجودی تجلی و ظهور کند، آن مظهر در ظهور آن اسم، خلیفه حق است. موجودات هرچه پیچیدهتر و کاملتر باشند، صفات و اسماء بیشتری از خالق خود را آشکار میسازند و خلافتشان کاملتر است. با این همه خدای متعال در آیه خلافت میفرماید: همانا من اراده کردهام، خلیفه و جانشینی برای خود تعیین کنم. سرّش این است که غرض خداوند، تعیین خلیفهای تمام عیار و کامل است. به طوری که دیگر موجودات را تحت خلافت و ولایت خود بگیرد. همه آنان آنقدر نقص دارند که از نظر خداوند، خلیفه محسوب نمیشوند، زیرا مظاهری ناقص و ناچیزند که تنها گوشهای از اسماء و صفات معشوق ازلی را مینمایانند. مظهر جامع و آینه تمامنمایی که رخ و قامت دوست را بیکم و کاست به تماشا گذارد، نیامده بود. کوتاه سخن اینکه خداوند تصمیم داشت، جانشینی برای خود خلق کند که به فرموده امام عصر7 چنین باشد:
لا فرق بینک و بینها الّا أنّهم عبادک و خلقک؛[22]
هیچ فرقی بین خدا و خلفای او نیست جز اینکه او خدا و اینان بنده اویند وگرنه در همه اسماء و صفات مشترکند و عین هم یعنی حقتعالی با هر اسم و صفتی که دارد، در خلفایش ظهور کرده است.
تنها انسان، استعداد این جایگاه رفیع و خلافت نامحدود را دارد. خلافت و ولایتی که تمام ماسویالله را تحت سیطره و حکومت خود درمیآورد و به اذن الهی در تمام شئون و زوایای عالم جریان و حضور دارد. همه انسانها بالقوه این استعداد را دارند، اما کسانی که بالفعل این مرتبه ممتاز را کسب کرده، به خلافت مطلقه دست یافتهاند و خلیفه کامل و تمام عیار حقند، اهلبیت: هستند. خورشید خلافت و ولایت در آنها کاملاً طلوع کرده، به سایرین پرتویی از آن تابیده و انبیا نمایندگان و شاگردان آنها به شمار میروند. در روزگار ما تنها انسانی که «خلیفة الله» است و غرض خداوند از آیه gإِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةًf [23] را برآورده ساخته، حضرت ولیعصر، امام زمان4 است. در قضیه سجده ملائکه بر آدم نیز، طبق روایات، آدم7، مانند کعبه، تنها قبله و نشان دهنده جهت سجده بود و سجده به احترام و تعظیم انوار اهلبیت: بود که در صلب آدم قرار داشت:
ملک در سجدة آدم زمینبوس تو نیّت کرد |
| که در حسن تو لطفی دید بیش از طور انسانی[24] |
بزرگان عرفان از جمله ابنعربی گویند:
این سجده برای تعظیم و تکریم است و اختصاصی به گذشته یا زمان خاصی ندارد، بلکه همیشگی است. خلیفه الهی مسجود دایمی ملائک است. قرنهاست که فرشتگان سجده تمجید و تکریم خویش را به امام زمان، تقدیم میدارند. سجده فرشتگان به آدم اولاً به حرمت نور اهلبیت: بود و خودش قبلهنما. ثانیاً یک بار بیشتر نبود، اما قرنهاست که سجدة تعظیم به حجة بن الحسن به حرمت خودش و نه یک بار که بیحد و شمار در جریان است. دیر زمانی است که حضرت ولیعصر4 پرچم هدایت و رهبری کاروان خلایق را بر دوش میکشد.
و اینک گذرا به برخی از ابعاد خلافت حضرت ولیعصر4 و ویژگیهای خلیفةالله اشاره میکنیم.
«این خلافت به همه خلایق ارائه شده، ولی از پذیرش آن سر باز زده و زیر بار نرفتهاند. تنها انسان، داوطلبِ قبول آن شده که البته جز او کسی این توان را نداشت، زیرا این منصب، بینهایت و نامحدود است و آسمانها و زمین و آنچه در آنهاست همه محدودند و محدود، گنجایش نامحدود را ندارد».[25] بزرگان اهل معرفت، آیه امانت: gإِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًاf[26] را حمل بر خلافت و ولایت کردهاند. شاید بتوان گفت این آیه اوج تمجید و اعتماد خداوند به آدمی است و نماد عشقبازی او با انسان. نخست میگوید: پس از عرضه امانت به موجودات، کسی توان حمل آن را نداشت و از سنگینیِ امانت، هراس همه را فراگرفت، سپس میگوید: انسان قدم پیش نهاد و امانتِ الهی را پذیرفت. شگفت اینکه دلیل قبول این امانت را ظلم و جهل بسیار او بیان میدارد. این مایه حیرت و تأمل است. لسان الغیب، همین معنا را به نظم کشیده و میگوید:
آسمان بار امانت نتوانست کشید |
| قرعة کار به نام من دیوانه زدند |
انتظار میرفت خدای تعالی در برابر شهامت و ظرفیت انسان، وی را تنها تعریف و تمجید کند و برای مثال بگوید: )تَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ(،[27] اما آدمی را بسیار ظالم و جاهل معرفی میکند. عرفا این تعبیر را نه تنها برای سرزنش نمیدانند بلکه آن را در مقام ستایش و تعریف مییابند؛ بلندترین توصیف و اوج عشقبازی حق با جانشینش. ظلم در لغت یعنی تجاوز و گذشتن از حد و مرز خویش و انسان را از آن روی، بسیار ظالم نامید که همه حد و مرزها را میشکند و به سوی بینهایت حرکت میکند. «به مقام نامتناهی میرسد و پا بر فرق امکان و ممکنات و حتی مجردات مینهد و فوق امکان[28] و تجرد و برتر از سایر خلایق شده، به مقام «أوادنی» دست مییابد که پای هیچ مخلوقی بدانجا نمیرسد. «همچنین بسیار جاهل خوانده شده، چون به مقام «فنا» رسیده و همه هستی و داروندار خویش را فراموش و رها کرده و ذوب در حق و حتی از این فنای خود هم فانی شده و هیچ توجهی به فنای خود هم ندارد.»[29]
انسانها استعداد چنین منزلت والایی را دارند، اما تنها اهلبیت عصمت: و در روزگار ما حضرت مهدی4 قله سر به فلک کشیده خلافت و ولایت را فتح کرده و بر فراز آن آشیان دارند. حقیقت معصومان، واحد و یگانه است و در هر عصری، یکی جلوه و ظهور میکند و حجّت الهی میشود و خلافت را بر عهده میگیرد و قرنهاست که بقیة الله الاعظم، بار سنگین امانت و خلافت را به دوش میکشد و ناخدایی کشتی خلایق و هدایت و راهبری تکوین و تشریع به سوی توحید و کمال مطلق را بر عهده دارد.
بدن خاکی خلیفة الله پس از انبیا، آسمانها، زمین و بسیاری موجودات دیگر پا به عرصه وجود گذاشته، اما نخستین موجودی به شمار میرود که حقیقت و روح او آفریده شده است. چنان که پیامبر اکرم6 میفرمایند:
اوّل ما خلق الله نوری؛[30]
میدانیم که حقیقت پیامبر و سایر معصومان، متحد و واحد است؛ «کلّهم نورٌ واحدٌ». واسطه پیدایش و خلقت سایر موجودات نیز خلیفةالله است و به برکت او همه موجودات خلق شدهاند. ابنعربی، بزرگترین نظریهپرداز عرفان اسلامی در این باره میگوید:
فإنّه به نظر الحق الی خلقه فرحمهم فهو الانسان الحادث الازلی و المنشأ الدائم الابدی و الکلمة الفاصلة الجامعة فتمّ العالم بوجوده فهو من العالم کفصّ الخاتم من الخاتم الذی هو محلّ النقش و العلامة التی بها یختم الملک علی خزائنه و سمّاهٌ «خلیفةً» من اجل هذا لإنّه الحافظ به خلقه کما تحفظ بالختم الخزائن... فاستخلفه فی حفظ العالم فلا یزال العالم محفوظاً مادام فیه هذا الانسان الکامل؛[31]
خلیفه الهی موجودی است که خداوند به واسطة او به سوی عالمِ آفرینش توجه کرده، آنها را مشمول رحمت خود قرار میدهد. پس انسان کامل موجود حادث و ازلی و دائم و ابدی، و حقیقتی است ممیّز و فارق بین مراتب (و حق و باطل) و در بردارنده حقایق الهی و خلقی. پس هستی با وجود او کامل گردید. زیرا نسبت او با عالم همچون نگین برای انگشتر محسوب میشود که مهر و نشانِ پادشاهی است که خزائناش را با آن مهر و موم میکند و بدین جهت «خلیفه» نامگذاری شده. زیرا خداوند به واسطه و برکت او مخلوقاتش را نگه میدارد؛ همچنان که با مهر و انگشتر سلطان، خزائن حفظ میشود... پس انسان کامل جانشین خداوند در نگهداری و مراقبت از عالم است. از این رو تا آنگاه که در عالم باشد، جهان هستی پایدار است.
خداوند به برکت او، الطاف و عنایات خود را شامل حال بندگان میکند؛ رحمت، رزق و توجه الهی به واسطه او به سوی خلایق سرازیر میشود؛ دریای کرم الهی تلاطم مییابد و تشنگان را سیراب میکند. اهل بصیرت و معرفت این حقیقت را مییابند و شهود میکنند، اما گاهی ولیالله بنابر مصالح و حکمتهایی، اراده میکند تا حجابها کنار رود و این راز از پرده برون افتد. بسیار اتفاق افتاده که امام مستقیم وارد عمل شده و الطاف و عنایات الهی را به بندگان رسانده است.
یکی از عناوین و اسامی خلیفة الله، «صادر نخستین» است؛ یعنی اولین موجودی که از حقتعالی صادر شده و پس از خلقت او، سایر موجودات از وی پدید آمدهاند. "عرفا انسان کامل را «کون جامع»، «نَفَس رحمانی»، «مشیت مطلقه»، «فیض مقدس»، «وجود منبسط» و... مینامند که پس از پیدایش خود، مخلوقات را با تجلی و ظهورش پدید آورده و عالم، ظهور کمالات اوست."[32] وجود او مانند پردهای است که بر آن تصویر تمام اشیاء و پدیدهها پیش از گام نهادن در عالم، نقش بسته و حک شده است. به اصطلاح عرفا «فی رقّ منشور» پرده آویخته و صفحه گسترده که از قرآن اقتباس شده است.[33]
خلیفه الهی و در عصر ما امام زمان4، برترین موجود و سرور همه خلایق محسوب میشود. زیرا عالم کارخانه انسانسازی است یعنی غرض و هدف نخستین حقتعالی، آفرینش انسان بوده و خلقت دیگر موجودات برای انسان و در خدمت اوست. خداوند در حدیث قدسی خطاب به پیامبر میفرماید:
خلقت الاشیاء لاجلک و خلقتک لأجلی؛[34]
همه موجودات و آفرینش را برای تو آفریدم و تو را برای خودم.
چنانکه قرآن نیز میگوید:
gوَالْأَرْضَ وَضَعَهَا لِلْأَنَامِ فِيهَا فَاكِهَةٌ وَالنَّخْلُ ذَاتُ الْأَكْمَامِ وَالْحَبُّ ذُو الْعَصْفِ وَالرَّيْحَانُf؛[35]
زمین و آنچه در آن است (میوههای گوناگون و خرمای خوشهدار و دانههای پر برگ و سبزههای خوشبو) همه را برای انسان آفریدم.
و در جایی دیگر نیز میفرماید:
gهُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُمْ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًاf؛[36]
او خدایی است که آنچه را در زمین وجود دارد به تمامی برای شما آفریده.
فلسفه این حقیقت را به روشهای گوناگون میتوان تبیین کرد. کسب معرفت و عبادت وی، سادهترین هدف نهایی حق تعالی از خلقت است. از دیدگاه قرآن و عرفان، همه موجودات به طور تکوینی و قهری، سرگرم عبادت و تسبیح حقتعالی هستند و همه عبد و مطیع اویند، اما برترین مرتبه معرفت و عبادت از آدمی ساخته است که با اختیار خود و عاشقانه و آگاهانه خدا را عبادت و اطاعت میکند؛ نه جبری و غیر اختیاری. امام و حجت الهی پیشاپیش آدمیان، خدای تعالی را میپرستید. قرنهاست حضرت مهدی4، یگانه معصوم و خلیفة حق به شمار میرود. واضح است که عبادت آمیخته با گناه و خطا که از غیرمعصوم سر میزند، شایسته حق نیست و در روزگار ما، تنها عبادت و معرفت امام زمان4، غرض خداوند از خلقت را فراهم آورده است.
امام زمان4 آینه تمامنمای الهی است و همه اسماء و صفات حق در آن تجلی و ظهور یافته و تصویری تمامقد از حق تعالی به نمایش گذاشته، از این رو، به هیأت و صورت حق آفریده شده است. چنانکه در این زمینه روایت میگوید:
إنّ الله خلق آدم علی صورته.[37]
بدیهی است که مقصود از صورت، صورت ظاهری نیست بلکه حقیقت باطنی و کمالات وجودی است. بر این مبنا، اهل معرفت گفتهاند:
من عرفه فقد عرف الحقّ؛
هر کس خلیفه الهی را آنچنان که شایسته است بشناسد، به معرفت حق تعالی نائل میآید.
چند روایت در تأکید این مطلب پیشتر ذکر شد.[38] عارف نامدار معاصر، امام خمینی; در این باره میگوید:
انسان کامل مثل اعلای الهی و آیت کبرا و نبأ عظیم به حساب میآید و اوست که به صورت حق آفریده شد و کلید معرفت خداوند است. هر کس او را بشناسد، در حقیقت خدای سبحان را شناخته. زیرا انسان کامل با هر یک از اوصاف و جلوههای وجودی خود آیتی از آیات الهی است.[39]
امام عصر4 واسطه بین حق و خلق است. به برکت او الطاف و عنایات حقتعالی که سبب بقای عالم است نازل میشود. اگر حجّت الهی نباشد، عالم هرگز فیض الهی را دریافت نمیکند. از این رو، در شأنِ امام زمان4 وارد شده است:
بیمنهُ رزق الوری؛[40]
به برکت وجود او همة خلایق روزی میخورند و فیض الهی را دریافت میکنند.
خداوند تعالی دو نوع فیض دارد:
الف) فیض عام: مؤمن و کافر و تمام موجودات از ذره تا کهکشان، زیر چتر این فیض و رحمت قرار دارند و از دست محبت الهی فیوضات را دریافت میکنند، اگرچه خود ندانند.
ب) فیض خاص: توجه ویژه حقتعالی به برخی بندگان خویش، و مشروط به قابلیت و شایستگی است. امام زمان4 این فیوضات (عام و خاص) را به اهلش میرساند. در مبدأ فیض هیچ بخلی نیست. فیض فیاض علیالاطلاق به طور دائم، بر عالم هستی میبارد. هر موجودی به اندازه ظرفیت و استعدادی که دارد از آن بهره میبرد، مانند باران که همه جا میبارد ولی هر زمینی به اندازه ظرفیت و استعدادش بهره میگیرد. به قول سعدی:
باران که در لطف طبعش خلاف نیست |
| در باغ لاله روید و در شورهزار خس |
«اگر کسی در صفای باطن خود بکوشد و در مسیر اهلبیت: صادقانه قدم بردارد، مسلماً از امدادهای غیبی و فیض خاص الهی بهرهمند خواهد شد.»[41] در باطن و پشت پرده، هر فیضی که به کسی میرسد، پیش از آن که فیض را بگیرد، امام7 در جریان آن قرار میگیرد و از کانال وجودی او افاضه میشود.
اعتقاد عارف عربی بر آن است که:
خلیفه الهی ستون آسمانهاست.[42]
مایه قرار و آرامش زمین و سبب پابرجا ماندن آسمانها. همان واقعیتی که امامان معصوم: نیز بدان اشاره کردهاند:
بوجوده ثبتت الأرض و السّماء.[43]
«اگر آنی و کمتر از آنی، توجهش را از آسمانها و زمین بردارد، بساط آنها برچیده میشود و هر لحظه که وجودش به ملکوت اعلی پر کشد، نظام آسمان و زمین از هم میپاشد و به صورت و نظام اخروی تبدیل میشود.»[44] امام زمان4 فیض و رحمت الهی را با یک دست میگیرد و با دست دیگر میان موجودات تقسیم میکند و آن دست ولایی و ارتباط مستقیم او با حق تعالی است که احدی را بدان جا راه نیست. آنجا وصال جمال یار و وحدت محض است. از کثرت ظلمت و حجاب خبری نیست. هر چه هست، شهود و تماشای حسن و جمال یار و چهرهبهچهره شدن با رخ معشوق است و تنها از روی لطف و رحمت به سایر مخلوقات هم نظری دارد. پس «حقیقت امر فیوضات الهی نخست به قلب و جان امام میرسد و سپس از آن به عالم میتابد و همانند پرتو خورشید به هر کس به اندازه استعداد و نیازش باز میتابد. عارف شیرازی فرایند فنا و وصال انسان کامل و برگشت به سوی خلق را با بیانی شیرین و رمزگونه که مختص خودش است، چنین وا میگوید:
عارفی کو که کند فهم زبانِ سوسن |
| تا بپرسد که چرا رفت و چرا باز آمد |
مردمی کرد و کرم لطف خدا داد به من |
| کان بت ماه رخ از راه وفا باز آمد |
لاله بوی میِِ نوشین بشنید از دم صبح |
| داغ دل بود به امید دوا باز آمد |
گرچه حافظ درِ رنجش زد و پیمان بشکست |
| لطف او بین که به لطف از در ما باز آمد |
عرفا معتقدند همه عالم و عالمیان به منزله جسم و بدن هستند و ولیّالله، جان و روح آن است. بدن، بدون روح، مرده است و خاموش، و جسم سرد و خاموش، منشأ هیچ اثر و فعالیتی نخواهد بود. در حقیقت چنین بدن سرد و بیخاصیتی، بیروح پدید نمیآید و هرگاه پا در عرصه وجود گذارد، به برکت روح است. بقا و دوام آن نیز به واسطه روح و جان است. رابطه حجت خدا با عالم و عالمیان به همین منوال است بلکه شدیدتر و عمیقتر. ماجرای جسم و روح تنها یک تمثیل است. همانگونه که روح و قوای آن بدن را اداره میکنند، خلیفه حق هم به اذن الهی لحظهبهلحظه به تدبیر نظام آفرینش میپردازد. همانطور که روح در اعضاء و جوارح، تصرف میکند و به هر کاری که بخواهد، بدن را مشغول میسازد، امام عصر4 نیز به اذن الهی، هرگونه که بخواهد در عالم و عالمیان تصرف و اِعمال ولایت میکند. جهان و موجودات، همانند اعضای بدن اویند. عارفان مسلمان با ژرفاندیشی و دقت به این نکته پرداخته و آراء دقیقی ابراز کردهاند. ابنعربی، بنیانگذار عرفان نظری، در این زمینه مینویسد:
تدبیر عالم از خصوصیات انسان کامل به حساب میآید؛ این ویژگی به لحاظ خلافت و جانشینی او از خداوند است.[45]
یعنی خدای تعالی به وساطت روح کامل، جهان را تدبیر میکند. «مدبّر» از اسماء و صفات الهی است، و تدبیر کنندة نظام هستی با این اسم در خلیفهاش تجلی کرده و ولی الله مظهر أتمّ تدبیر حق شده است. وی در جایی دیگر میگوید:
همانطور که انسان عادی در قلمرو بدن خود هرگونه تصرف و تغییری میدهد و به اراده و خواست خویش صورتهای خیالی را در ذهن و خیال خود ایجاد میکند، ولیّ کامل نیز همین توانایی را در سراسر گیتی و پهنه آفرینش داراست.[46]
هرچه را اراده کند، پدید میآورد و هرچه را بخواهد، معدوم میسازد. معجزات و کرامات ولیّالله تنها گوشهای از قدرت، تدبیر و ولایت وی در عالم است که پروردگار به او بخشیده.
امام خمینی; در اینباره مینویسد:
ولیّالله به همه موجودات از وجود کامل تا آخرین تجلیات، رسیدگی میکند.[47]
به تدبیر امور آنها میپردازد و به همه فیض میرساند و موجودات را تا رساندن به کمال همراه است و مددکار.
از رهگذر خاک سر کوی شما بود |
| هر نافه که در دست نسیم سحر افتاد |
انسان کامل تنها موجودی است که در هیچ مقامی توقف نداشته و حرکت رو به کمال او پیوسته استمرار دارد. به گونهای استعدادِ مسیر و کمال دارد که میتواند به مقامی که به وهم نمیآید برسد. برخلاف ملائکه که برای آنها مقام معین و ثابتی هست، خلیفه حق به تمام حقایق عالم اشراف و احاطه دارد و همه مراتب را پیموده است. به همین دلیل مربی و سرپرست کل ماسویالله است. خداوند تعالی، ربّ و مربّی جهانیان است. خلیفه تمام عیار او نیز باید این صفت را داشته باشد تا بتواند خلافت کند. پس ولیّالله نیز مربی خلایق است و تمام موجودات را به کمال لایق و شایسته خود میرساند و تربیت میکند. به ویژه مراقب انسانها و خصوصاً شیعیان است و مستعدان را به نیکی پرورش میدهد. از دیدگاه عرفان، همه عالم اجزای وجودی و مظاهر اویند. امام، مهربان و دلسوز است و به سرنوشت و سعادت انسان حریص و شیفته. امام زمان4 پدر دلسوزی است که همه انسانها به ویژه شیعیان را فرزندان خود میداند، بلکه مهربانتر و دلسوزتر از پدر. این دلسوزی در تربیت، هم در عالم تکوین هست و هم در عرصه تشریع.
خلیفةالله در هر عصری، یک نفر بیش نیست. عارفان مسلمان این حقیقت را به روشهای گوناگون تبیین کردهاند که به جهت رعایت اختصار به یک بیان ساده و تمثیل از عزیزالدین نسفی، بسنده میکنیم. وی مینویسد:
انسان کامل همیشه در عالم باشد و زیادت از یکی نباشد. از جهت آن که تمامت موجودات همچون یک شخص است و انسان کامل «دل» آن شخص و موجودات بیدل نتوان بود. پس انسان کامل همیشه در عالم باشد و دل زیاده از یکی نبود. پس انسان کامل در عالم زیاده از یکی نباشد. چون آن یگانه عالم از این عالم درگذرد، یکی دیگر به مرتبه وی رسد و به جای وی بنشیند تا عالم بیدل نباشد. آدمیان زبده و خلاصة کاینات و میوه درخت موجوداتند و انسان کامل، زبده و خلاصه آدمیان است. موجودات، جمله به یک بار در تحت نظر انسان کاملاند.[48]
انسان کامل میزان اعمال است؛ هم در دنیا و هم در آخرت. دیگران باید اعمال خود را با کارهای او بسنجند. در آخرت، هر عملی که مطابق عمل ولیّالله باشد پذیرفته است و حق، و هر عملی که مخالف با کردار وی باشد، باطل است. از این رو، فرمودهاند: «نحن موازین القسط».[49] امام، نه تنها در اعمال بلکه در اوصاف، اخلاق و اعتقادات و تمام ابعاد زندگی، میزان سنجش است. از این رو، در روایت آمده که در قیامت، اعمال و اعتقادات امام را در یک کفه ترازو و اعمال هر یک از بندگان را در کفه دیگر مینهند و وزنکشی میکنند. خداوند فارق میان حق و باطل است و زشت و زیبا را جدا میسازد.
gلِيَمِيزَ اللَّهُ الْخَبِيثَ مِنْ الطَّيِّبِf.[50]
جانشین کامل و تمام عیار او نیز چنین است و باید باشد تا بتواند خلافت را بر عهده گیرد.[51] این از ویژگیهای اختصاصی ولیّالله است به همین جهت، در زیارت خطاب به علی7 آمده:
السلام علیک ایها المیزان الاعمال.[52]
امام7 صراط مستقیم و تجسم حق است. اعتقاد به او، صراط مستقیم و معتقد نبودن به او، انحراف از صراط است. وجود او مایه امتحان و غربال مدعیان است. این اقتضای طبیعی و تکوینی انسان کامل و امام معصوم است نه اعتباری و قراردادی. در برخی روایات وجود امام عصر4 و غیبتش به قصه نوح تشبیه شده است.امام صادق7 میفرماید:
وضع قائم4 نیز مانند قضیه نوح است. امام غیبتش طولانی میشود تا حق محض عیان شود و ایمان از کدورت جدا گردد. به واسطه آنکه هرکس از شیعیان که بد طینت باشد و نفاقی در او احساس شود و زمانی که جانشینی قائم در زمین و قدرت وی و امنیت منتشر شده در زمان او را ببیند، از دین بیرون رود.[53]
خلیفةالله، قطب آفرینش است. همه موجودات حول وجود او حرکت میکنند. از ویژگیهای قطب این است که همیشه یکی است و تعدد در او راه ندارد. از این رو، امیرالمؤمنین7 میفرمایند:
و انّما أنا قطب الرّحی تدور علیّ و أنا بمکانی فاذا فارقتُه استحار مدارها و اضطرب ثفالها؛[54]
همانا من قطب و محور گردش آسیابم که عالم و موجودات حولِ محور من میچرخند و در جایگاهی قرار دارم که اگر از آن فاصله گیرم، مدار آن دچار لرزش و حیرت و سنگ زیرین آن گرفتار اضطراب میگردد.
«قطب آسیاب» یعنی محوری که سنگ آسیاب دور آن میچرخد. جهت و نحوه گردش را او تعیین میکند. این تمثیل و تشبیه زیبایی است که جایگاه امام و امامت را در هر عصری در میان مخلوقات نشان میدهد. لنا به امام عصر4 گفته میشود: «قطب عالم امکان». این لقب تنها اعتباری یا تمثیل نیست، بلکه برخاسته از حقیقتی تکوینی و عینی است. مجموعه آفرینش به اذن الهی گرداگرد او میچرخد؛ گرد محور حسن و کمال او. همانند معشوق ازلی، عاشق اویند و عاشقانه و پروانهوار گرد او حلقه زده و با شمع وجودش خلوت کردهاند. خدا چنین اراده کرده که خلیفهاش در میان موجودات، همانند قطب آسیاب، محوریت داشته باشد که اگر قطب نباشد، همه چیز از چرخش و حرکت باز میایستد. چنانکه نظم و حرکت آسیاب به برکت قطب است، در عالم نیز نظم و حرکت خلایق به سوی کمال مطلق و معاد به برکت امام زمان4 است.[55]
ابنعربی در آثار خود بارها از ویژگی قطبیت انسان کامل سخن گفته است. مثلاً:
الانسان قطب الفلک و هو العمد. ألا تراه اذا انتقل من الدنیا خربت و زالت الجبال و انشقت السّماء و انکدرت النّجوم؛[56]
انسان کامل قطب عالم و تکیهگاه گیتی و اهلش است. آیا نمیبینی هرگاه به آخرت منتقل شود، دنیا ویران، و کوهها نابود، و آسمان شکافته و ستارگان تیره میشود ؟.
و در جایی دیگر اضافه میکند:
القطب مرکز الدائرة و محیطها و مرآة الحق علیه مدار العالم... فمنزل القطب حضرة الایجاد الصرف فهو الخلیفة و مقامه تنفیذ الامر و تصریف الحکم... فانّه الستر العالم فی الوجود و بیده خزائن الجود و الحق له متجل علی الدوام... توقفت علی القطب حوائج العالم من اوله الی آخره. قال 6: اذا احبّ الله عبداً أخبر به حملة العرش و امر جبرئیل أن ینادی فی السموات باسم ذلک العبد حتی یعرفوه و یحبّوه ثم یوضع له القبول فی الأرض هذا حال المحبوب فکیف حال القطب الذی هذا المحبوب حسنةٌ من حسناته و به صلاح العالم و الیه ینظر الحق فی الوجود.[57]
و نسفی مینویسد:
چون قطب از این عالم برود و دیگری نباشد که به جای وی نشیند، عالم برافتد.[58]
انسان کامل به اذن الهی همه موجودات را در قوس نزول و صعود، همراهی و رهبری میکند. خلیفةالله با نزول خویش، همه را با خود پایین میکشد و با صعودش، همه را با خود بالا میبرد و قیامت بپا میشود. حرکت و سیر موجودات و تنزّل و صعود آنها از کانال وجودی و از راه باطن و جان او صورت میپذیرد. وجود او شاهراه و اتوبانی است که انسان و غیرانسان از آن میگذرد و جز آن، مسیر دیگری نیست.
هر موجودی که پا به عرصه هستی مینهد، از حقیقت او نشأت میگیرد، به حرکت در میآید و از طریق او به خدای تعالی میرسد و هیچگاه از مملکت وجود انسان کامل پا بیرون نمیگذارد که هرجا رود، تحت ولایت و تصرف اوست. هرکس به سعادت برسد یا شقاوت، تنها راه حرکت، کانال وجودی اوست و همه ـ چه سعید و چه شقی ـ با استمداد و نیرو گرفتن از ولیالله در حرکتاند. یک سرّ اینکه گفته میشود، تنها راه رسیدن به خدا اهلبیت: هستند، این یک واقعیت ملموس تکوینی و خارجی است.[60] نه یک توصیه اخلاقی یا ابراز محبت و احساس. در تمام این مراحل، ولیّالله همراه مخلوقات است. این همراهی و دنبالهروی موجودات، صرفاً یک امر جبری و یک سویه نیست بلکه جذبهای دو سویه و حرکتی حبّی و عاشقانه است که فطری و غیرارادی صورت میگیرد. همه خواسته یا ناخواسته در این سیر حبّی در حرکت و تلاشاند. البته این عشق همان عشق ازلی و ابدی به حقتعالی است که در آینه ولیّاش تابیده و ز آنجا به عالم منعکس شده نه غیر از آن. موجودات از باب عشق و تعلق خاطر، شیفته و دنبالهرو اویند. او اصل و آنها فرع ویاند و هر فرعی در پی اصل خویش روان و سرگردان است. هر فرعی، مجذوب اصل و ریشه خود است و جدایی و دوری را تحمل نمیکند و کمال خود را در اتصال به اصل خود میبیند و به دنبال کمال خویش در تکاپوست. از دیگر سو، اصل نیز فروع خود را جذب میکند:
به رحمت سر زلف تو واثقم ور نه |
| کشش چو نبود از آن سو چه سود کوشیدن |
چنانکه در طلیعه مثنوی، اثر باشکوه مولوی آمده:
عشق با جدایی در ارتباط است؛ عشق نی به نیستان، عشقِ انسان به جهان قدس و باغ ملکوت است. عشق یعنی شوق سوزان موجودی که از اصلِ خویش دور مانده و جویای روزگار وصل خویش است.[61]
بشنو از نی چون حکایت میکند |
| وز جداییها شکایت میکند |
کز نیستان تا مرا ببریدهاند |
| از نفیرم مرد و زن نالیدهاند |
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق |
| تا بگویم شرح درد اشتیاق |
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش |
| باز جوید روزگار وصل خویش |
همین عشق به کمال و عشق به اصل خویش، عامل و محرک نیرومند حرکت و تکاپوی پدیدهها و از جمله انسان است. جلالالدین همایی مینویسد:
همین جاذبه و عشقِ ساری غیرمرئی است که عالم هستی را زنده نگاه داشته و سلسله موجودات را به هم پیوسته است. به طوری که اگر در این پیوستگی و به همبستگی، سستی و خللی روی دهد، رشته هستی گسیخته خواهد شد و قوام و دوام از نظام عالم، رخت بر خواهد بست.[62]
دور گردونها ز موج عشق دان |
| گر نبودی عشق بفسردی جهان |
کی جمادی محو گشتی در نبات؟ |
| کی فدای روح گشتی نامیات؟ |
هر موجودی در جستوجوی کمال خود است و مرتبه پایین، جویای مرتبه بالاتر از خویش. از دیگر سو چون وجود انسان کامل، بالاتر از سایر موجودات قرار دارد، پس وی معشوق و محبوب سلسله موجودات به شمار میرود. از آنجا که این عشق و کشش دو سویه است از سوی دیگر، اصل، همه فروع و اجزای خود را به دنبالش میکشد؛ هم در قوس نزول و هبوط از عوالم بالا به دنیا و هم در قوس صعود و بالا رفتن به عوالم ماورای طبیعت. این کشش و دنبالهروی در قوس نزول و صعود، در دیوان حافظ بازتاب گسترده و خیالانگیزی یافته است. در بیانی پرشور و فسونگر، قوس نزول را این گونه به تصویر میکشد:
ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمدهایم |
| از بد حادثه اینجا به پناه آمدهایم |
رهرو منزل عشقیم و ز سر حدّ عدم |
| تا به اقلیم وجود این همه راه آمدهایم |
سبزه خط تو دیدیم و ز بستان بهشت |
| به طلبکاری این مهر گیاه آمدهایم |
با چنین گنج که شد خازن او روح امین |
| به گدایی به در خانة شاه آمدهایم |
حافظ این خرقة پشمینه بینداز که ما |
| از پی قافله با آتش آه آمدهایم[63] |
شادی و راحتی عاشق، از پی معشوق رفتن، و در هوای کوی او سفر کردن است و انگیزه و راهبرش، در این وادی غربت، حیرت و بیکسی، کشش و جذبه یار است. برخی به این کشش آگاهند و بعضی به طور تکوینی و ناآگاهانه راه را میروند. در هر صورت خلایق نمیتوانند از حسن و جمال او دل بکنند. به راستی این چه اسطوره و حسنی است که خدا پیش روی مخلوقات نهاده؟!
انسان کامل اولین ظهور و نخستین مخلوق الهی است. آنگاه که پا به عرصه وجود گذاشت، دیگران از کانال وجود و باطن او راه میپیمایند و هر یک در جای خویش مستقر میشوند. همه عالم و موجودات، کاروانی واحد و همهدفند که وی سرپرستی آن را بر عهده دارد تا هر یک را به مقام و جایگاه خود برساند. در معاد به سوی حق، بازگشت موجودات به وساطت و سرپرستی او خواهد بود. تصور نشود که امام پس از تنزل و پایین آوردن خلایق، آنها را به حال خود رها میسازد، بلکه به اذن الهی همیشه در حال مراقبت و محافظت از تکتک مخلوقات است. وی این ویژگی را از خداوند بلندمرتبه که لحظه به لحظه در حال نقشآفرینی و تجلی است، فرا گرفته که هر آن در کمین موجودات نشسته.
قلمرو فعالیت او بسیار گسترده و متنوع است و هیچ محدودیت و استثنایی ندارد؛ حیات بخشیدن، گرفتن حیات، روزیرسانی، جمال و حسن بخشیدن، رساندن رحمت الهی، نزول عذاب و غضب حق، علمرسانی، به کمال رساندن موجودات، توفیق بندگی و عبادت و در یک جمله همه شئون و زوایای هستی، عرصه فعالیت و نقشآفرینی امام زمان4 است. روح امام در جان و درون همه پدیدهها و موجودات عالم حاضر است. خلافت و ولایتش همه چیز و همه کس را فرا گرفته، همه جا را پر کرده و چیزی از دایره ولایت و خلافتش بیرون نیست. هیچ چیز بیگانه و بیارتباط با او و ولایتش به چشم نمیخورد. امام موعود در صحنه تکوین، آشناترین و نزدیکترین کس برای هر موجودی است؛ آشناتر و نزدیکتر از اشیاء به خودشان. موجودات، لحظهبهلحظه برای بقا و پا برجا ماندن خود به لطف و توجهش نیازمندند. نه تنها امام و ولیّ انسانها، بلکه امام و سرپرست همه موجودات است. همه چیز زیر چتر رحمت و ولایتش قرار دارند. این ارتباط و نیازِ لحظهبهلحظه را میتوان به رابطه قلب با سایر اعضا و سلولهای بدن تشبیه کرد؛ قلب، هر لحظه خون به آنها میرساند و آنها حیات خود را مدیون قلبند. اگر لحظهای قلب، فیضرسانی خود را قطع کند، همان لحظه مرگ و نابودیِ تکتک اعضاء و سلولها فرا میرسد. به تعبیر ابنعربی، «انسان کامل قلب و روح است و عالم جسم آن.» هر صاحب کمال و هنری مدیون پروردة دامان نرگس است. اولیاء و اهل معرفت نیز انوار وجود او و خوشهچینان خرمن لایزال و بیکران اویند.
گفته آمد که خلیفة الله آینه تمامنمایی است که تمام اسماء و صفات الهی را باز میتاباند. او نه تنها آینه حقنما، بلکه آینه جهاننما نیز هست و آفرینش را دربست و بینقص در منظر شهود حقتعالی و مخلوقات قرار میدهد. چنانکه خدای سبحان، خود و اسماء و صفاتش را در آن مشاهده میکند، مجموعه هستی را نیز در آن جامِ جهاننما مینگرد. وجود انسان کامل گستردگی و کلیّت دارد. از این رو، همه حقایق الهی و خلقی در قلب و جان او حاضرند. پس میتواند آینه شهود چند طرفه باشد. ابنعربی میگوید:
انسان کامل برای حق تعالی جهت شهود موجودات به منزله چشم برای انسان است[64] و خدای سبحان، عالم را از روزنة وجود او مشاهده مینماید.[65]
عرفا بر این باورند که حضرت حق یکبار خود را آشکار کرده و تجلی نموده و در آن یک بار تمام اسماء و صفات خود را در آینه خلیفهاش ظهور و بروز داده است. آنگاه جمال و جلال از قلب امام به عالم تابیده و موجودات محصول این تجلی و ظهورند.
علامه قیصری مینویسد:
اذ الحق انّما یتجلّی لمرآة قلب هذا الکامل فتنعکس الانوار من قلبه الی العالم؛[66]
حق تعالی تنها در آینه قلب و جان انسان کامل تجلی و ظهور کرده، سپس از قلب انسان کامل انوار الهی به عالم تابیده است.
بنابراین، امام زمان4 آینه حقنما و گیتینماست. حق را به خودش و به عالمیان مینمایاند و گیتی را به حق و اهل گیتی. انسان کامل به اراده الهی، منشأ پیدایش خلایق است. در واقع بدن خاکی انسانها و موجودات به منزله جنس بدلی برای حقیقت آنهاست و اصل و جوهر آنها، از جان امام سرچشمه میگیرد. او، آینه جهاننماست. پس اگر کسی بخواهد حقیقت خود یا سایر اشیاء را بشناسد، کاملترین راه، علم و بصیرت یافتن به امام زمان4 است. امام نسخه اصلیِ کتاب آفرینش و دارای کیفیت عالی و دست نخورده است ولی وجود خود موجودات، مانند نسخه کمرنگ و با کیفیت پایین است و نسخه اصلی، همة حقایق را دقیقتر بازگو میکند.
امام، نسخهای است جامع و در بردارنده همة حقایق و پدیدههای عوالم مادی و غیرمادی. امام زمان4 از یک سو مظهر أتمّ و اکمل اسماءالله و اسم اعظم است و در تمام اسماء و مظاهرشان سیر مینماید، از دیگر سو کون جامع، نفس رحمانی، فیض مقدس، وجود منبسط، نفخ ربوبی و... است؛ پس جامع تمام حقایق الهی و خلقی محسوب میشود. به دلیل همین ویژگی، امام شاهد و ناظر بر تمام موجودات و انسانهاست. هیچ عمل و نیتی بر او پوشیده نیست و از اسرار درونی نهفته آدمیان باخبر است. زمان، مکان و... مانع از علم و شهودش نیست. در شأنِ پیامبر و اهلبیت: وارد شده که هنگام خواب فقط چشم آنها میخوابد و دلشان بیدار است. آنها پشت سر خود را هم میبینند و همه عالم، مانند نگین انگشتر در معرض دید و تصرف آنهاست. در مواردی این ویژگیها را به شاگردان و خواص خویش، به قدر گنجایش و تحملشان عطا کردهاند. البته خدای سبحان همه این کمالات را به ولیاش عطا کرده و در برابر حقتعالی، همه فقیر محضند و او غنی مطلق است. چنانکه خداوند میفرماید:
)أَنْتُمْ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ(؛[67]
و پیامبر اکرم6 فرمودهاند:
الفقر فخری؛[68]
فقر افتخار من است.
که مقصود همین فقر وجودی در برابر حقتعالی است. از این جهت ولیالله، فقیرترین موجود در برابر حقتعالی است و به این فقر خود توجه و التفات دارد. این اوج کمال و آخرین مقامات انسانی به حساب میآید. برخلاف ما که توجهی به فقر خود نداریم و برای خود شأنیت و جایگاهی بلند در عالم قائلیم. باید توجه داشت که آنچه از کمالات و فضایل خلیفة الله الاعظم، ولیعصر4 گفته میشود، تنها الفاظ و تمثیلات نارسایی است از یک حقیقت ژرف و سنگین که ما نمیتوانیم آن را بشناسیم.
"از آنجایی که خلیفه حق، در بردارنده حقایق و کمالات خلقی و الهی است، عصاره و فشردة آفرینش خواهد بود. هرچه در عالم هست، در وجود او یافت میشود. بدین جهت در عرفان به او «عالم صغیر» و به جهان «عالم کبیر» میگویند."[69] «از سوی دیگر عالم نیز به منزله شرح و تفصیل حقایق وجودی وی است؛ از این رو به عالم نیز «انسان کبیر» اطلاق مینمایند.»[70] ابن فتاری مینویسد:
إن الانسان مجموع حقایق العالم التفصیلیّة اعلاه و اسفله بنائاًً علی أنّ الانسان صورة جمعیّة قرآنیّة و العالم صورته التفصیلیّة الفرقانیّة و هو الحقیقة الجمعیّة المحمدیّة اعنی الکمالیّة الانسانیّة.[71]
جامی روایت نبوی را به نظم کشیده:
احکام شریعت همه اقوال من است |
| اسرار طریقت همه احوال من است |
بیرون از من حقیقتی دیگر نیست |
| عالم تفصیل و آدم اجمال من است[72] |
در زمینه عالم صغیر بودن انسان، عزیزالدین نسفی آورده است:
بدان که انسان عالم صغیر، و هرچه غیر انسان است جمله به یکبار عالم کبیر محسوب میشود. هر چه در عالم کبیر وجود دارد، نمودار آن در عالم صغیر هست تا هرکه عالم صغیر را چنانکه عالم صغیر است بداند، عالم کبیر را آنچنان که عالم کبیر هست، هم بداند. شناختن خود، کاری عظیم و صراط مستقیم، معرفت خود است.[73]
امام4 نسخه خلاصه شده کتاب آفرینش است و عالم نسخه مشروح و مفصل آن. محییالدین در این زمینه میگوید: «انسان کامل نسخه جامع است».[74] آنچه در عالم کبیر و نیز آنچه در عالم الهی وجود دارد، در آن جمع است. بنابراین، هم حادث است و هم قدیم و هم حق است و هم خلق.[75] او وجود جامع و کاملترین جلوة خداوند و مظهر اسم اعظم است.[76]
«به لحاظ بدن عنصری و خاکی، متأخر از بسیاری موجودات و متأخر از جمیع انبیاست، اما به لحاظ باطن و عالم معنا، مقدم بر همه بوده و انبیاء در شریعت و ولایت خود وارث وی به حساب میآیند.»[77] انسان کامل از یک سو تمام اسماء و صفات الهی را دارد، پس گفته میشود به صورت و هیأت حق آفریده شده و از دیگر سو صاحب تمام کمالات مخلوقات است و گفته میشود، عالم به هیأت او آفریده شده.[78] به دلیل همین جامعیت و گستردگی وجودی، نسخه جامع و کامل نظام هستی است. به گونهای که شناخت او موجب شناخت عالم و آدم خواهد شد. ملاصدرا، فیلسوف و عارف عظیمالشأن در این باره سخنی بلند و ژرف دارد:
انسان کامل نسخه مختصر از همه عوالم در نظام هستی است و اگر کسی بتواند او را به خوبی بشناسد، همة جهان آفرینش از ملک تا ملکوت را شناخته و اگر از معرفت و شناخت او بهرهای حاصل ننماید، از شناخت همة عوالم هستی محروم خواهد بود.[79]
چنانکه گذشت، حقتعالی یکبار و به نحو کامل با تمام اسماء و صفات خود در انسان کامل تجلی و ظهور کرده و این اسماء و صفات از وجود ولیالله به عالم بازتابیده است. به او نفس رحمانی و روح اعظم گفته میشود؛ یعنی خداوند، نَفَس و روح خود را در او دمیده، آنگاه او نَفَس و روحش را در عالم دمیده و عالم و آدم پدید آمده است. پس همه موجودات نَفَس خلیفة الله و اجزای روح اویند. همة عالم مظهر و جلوة او و فرع وجود اویند[80] و تعبیر غایب برای امام زمان4 مجازی است. در واقع او حاضر و تمام عالم نشانة ظهور اوست. ما غایبیم و هیچ نشانهای در عالم نداریم. عبدالکریم جمیلی، محقق قرن هشتم در این زمینه مینویسد:
همه موجودات ـ از عالی و سافل ـ از انسان کامل صادر و منتشی شدهاند. او همة امور را در ذات و جان خود مشاهده میکند. همة موجودات و پدیدههای عالم در قلب و روح او حاضرند. از این رو، بر تصرف در همه اشیاء بدون کمک ابزار و وسایل قدرت دارد.[81]
جهان و آنچه از موجودات در آن هست، ظهور و تجلی انسان کامل و تنزّلات وجودی و امتداد وجود ویند. عالم تابلویی است که اراده و حقیقت درونی و کمالات او را به تصویر کشیده است. همه وقایع و پدیدههای عالم، جلوه باطن و جان اوست که در هستی آشکار میگردد. پدیدههای لطف و رحمت، مظهر و اجزای لطف او و وقایع دردناک و بلایا، نشاندهنده قهر و غضب و اقتدار اوست که به اذن الهی اتفاق میافتد. اهل فن نیک میدانند که بلایا و مصائبی که به آدمی میرسد، از باب لطف و رحمت و برای کمال و تربیت آدمی است و اصولاً با پذیرش این اصل اساسی که خداوند و ولیاش جز خیر و سعادت برای بندگان نمیخواهند، همه انواع بلا و گرفتاری به گونهای به لطف و رحمت حق و امام4 برمیگردد. فهم درست از بلایا و مصائب با دید عشق و محبت، روشن است. هرچه از طرف معشوق برسد، عاشق آن را با جان و دل میپذیرد و آن را لطف یار میبیند.
از پررمز و رازترین آیات قرآن درباره اعمال انسان:
)هَذَا كِتَابُنَا يَنطِقُ عَلَيْكُمْ بِالْحَقِّ إِنَّا كُنَّا نَسْتَنسِخُ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ(؛[82]
در قیامت نامه اعمال انسان به او عرضه و گفته میشود: این نامه اعمال شماست که ثبت کردهایم و بر آنچه کردهاید به حق سخن میگوید. همانا آنچه را که عمل کردهاید، نسخهبرداری کردهایم.
«نستنسخ» به معنی نسخهبرداری و نوشتن از روی نسخه اصلی است. طبق روایات، همیشه دو ملک همراه انسان هستند و اعمال او را ثبت و ضبط میکنند. پیش از آنکه عمل را بنویسند، آن عمل در لوح محفوظ، بهطور دقیق ثبت شده است. مفاد این آیة مبارکه میگوید ملائکه بهجای آنکه از روی مشاهدات خود اعمال را بنویسند، از روی نسخه اصلی که در لوح محفوظ نگاشته شده، یادداشت برمیدارند. علامه طباطبایی در تفسیر این آیه مبارکه آورده است:
برای اعمال یک نسخه اصلی هست که ملائکه از روی آن نسخهبرداری مینمایند. به تفسیر دیگر، برای اعمال یک کتاب اصلی وجود دارد و ملائکه اعمال انسان را از روی آن کتاب مینویسند.
این همان معنایی است که در روایات از طرق شیعه از امام صادق7 و از طرق اهلسنت، از ابنعباس نقل شده. تفسیر قمی درباره آیة یاد شده میگوید: ... امام صادق7 برای من حدیث کرد و فرمود:... آنگاه خداوند به قلم فرمود: بنویس. قلم پرسید: پروردگارا چه بنویسم؟ گفت: آنچه را که رخ داده و آنچه را که تا قیامت رخ خواهد داد. پس قلم همه را در لوحی سفیدتر از نقره و صافتر از یاقوت نوشت و خدای تعالی آن را در هم پیچید و در رکن عرش قرار داد. امام صادق 7 اضافه کرد: پس کتاب مکنون (لوح محفوظ) که همه نسخهها از روی آن نوشته میشود، همین کتاب است. سپس خطاب به سؤال کننده فرمود: مگر شما عرب نیستید؟ پس چرا معنای کلام را نمیفهمید؟ مگر شما به یکدیگر نمیگویید: این کتاب را استنساخ کن؟ مگر جز این است که کتاب از نسخه اصلیاش استنساخ میشود؟ این همان است که خدای تعالی میفرماید: )إنا کنّا نستنسخ ما کنتم تعملون( در کتاب درّ المنثور آمده است:
ابنجریر از ابنعباس روایت کرده که: آنگاه خدای تعالی بر هر یک از بندگانش، حافظانی (ملائکه موکل) قرار داد و بر کتابش نگهبانانی گماشت تا آن را حفظ کنند. فرشتگان موکل برای انسانها، همه روزه عمل آن روز را از آن نگهبانان گرفته، نسخهبرداری میکنند. هرگاه مرگ کسی حتمی گردد، ملائکه موکل نزد نگهبانان آمده، عمل آن روز را درخواست میکنند. نگهبانان میگویند: ما برای رفقای شما نزد خود عملی نمییابیم. حافظان برمیگردند و متوجه میشوند که رفیقشان مرده است.[83]
روایات و ادله فراوانی لوح محفوظ و کتاب مکنون را وجود امام معصوم میدانند، جزئی از وجود امام، مظهر و جلوهای از امام و جزء حقیقت او. چون لوح محفوظ و کتاب مکنون و ... از مخلوقات الهیاند و ـ چنانکه گذشت ـ حق تعالی یکبار با تمام اسماء و صفات خود در وجود خلیفهاش ظهور کرده و در مرحله دیگر انسان کامل در عالم تجلی نموده و منشأ پیدایش جهان شده است. پس به اذن الهی تمام مخلوقات و از جمله لوح محفوظ و کتاب مکنون و... از اجزای وجودی او و از مظاهر اوست. براساس اراده الهی همه مخلوقات از جمله کتاب مکنون و لوح محفوظ از وجود خلیفة الله الاعظم نشأت گرفته، ظاهر و نمایان شدهاند.[84] پس ملائکه موکل هنگام نگاشتن اعمال روزمره، آن را از روی متن و نسخه اصلی که پیشتر در جان و باطن امام نوشته شده مینویسند. به دیگر سخن ملائکه موکل مثل تمام عالم که لحظهبهلحظه از امام کسب فیض میکند، از قلب امام و حقیقت او امداد میگیرند و اعمال خلایق را از آینه روح و قلب امام میگیرند و مینگارند، نه از روی مشاهدات خود. در روایات نیز لوح محفوظ و قلم و کتاب مکنون و... به وجود امام و محبّت الهی تفسیر و تطبیق شده. از جمله حضرت علی7 میفرماید:
أنا القلم الاعلی و أنا اللوح المحفوظ و أنا العرش و أنا الکرسی و أنا السموات السّبع و الأرضون أنا نقطة باء بسم الله... .[85]
اسرار و حقایقی که این روایت در شأن امیرالمؤمنین7 فریاد میزند، نزد اهل فن آنقدر قطعی و واضح است که حتی علمای اهل سنت نیز به آن اعتراف کرده و آن را در کتب خود و در شأن علی7 آوردهاند و برای اثبات برخی معارف، بدان استناد کردهاند.[86] البته باید توجه داشت که حقیقت ائمه و اهلبیت: واحد است و تفاوتی در اصل کمالات با هم ندارند. از این رو، اوصاف آن امام برای سایر ائمه نیز ثابت و صادق است. به هر حال یکی از اسرار آفرینش، فرایند نسخهبرداری و نگارش اعمال از روی کتاب وجود انسان کامل است. یکی از اسرار شگفتانگیز و پر رمز و راز امام زمان4 نیز همین است.
چرا نامة اعمال انسانها از روی مشاهدات مستقیم ملائکه نوشته نمیشود؟ سرّش این است که به گفتة علامه طباطبایی «در روش نسخهبرداری متن اصلی، هم خود عمل نوشته میشود و هم مقدمات و انگیزهها و عواملی که در پیدایش آن عمل نقش دارند و همة اینها در کتاب اصلی (قلب امام زمان) قرار دارد.»[87]
به نظر میرسد ملائکه توان احاطه و اطلاع بر تمام این زوایا و جزئیات را ندارند. در حالی که امام زمان4 به اذن الهی بر تمام زیر و بم رفتارها و حوادث آفرینش احاطه دارد و به درون انسانها و موجودات اشراف و علم شهودی و حضوری دارد. بلکه در باطن ذره تا کهکشان حاضر است و به عبارت دقیقتر از ذره تا کهکشان در قلب و قلمرو وجود امام حاضرند، مانند اینکه هرکس غم و شادی و سایر احساسات را در جان خود مییابد. لوح محفوظ هم که جزیی از وجود اطلاقی و لایتناهی خلیفةالله است، اشراف به تمامی جهات واقعی اعمال دارد. قرآن در جایی دیگر میفرماید:
)وَكُلَّ شَيٍْ أحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ(؛[88]
همه حقایق و حوادث جهان را در امام مبین و آشکار جمع آوردهایم و همه چیز آنجا حاضر و ثبت است.
در روایات امام مبین به وجود امام معصوم و حجت الهی تفسیر و تطبیق شده است.
[1] . دیوان حافظ، نسخة خطیب رهبر، غزل 7.
[2] . نک: سعید رحیمیان، تجلی و ظهور در عرفان نظری، ص 135 ـ 133 و 330 ـ 319، دفتر تبلیغات اسلامی، چاپ اول: 1376، قم؛ یحیی یثربی، فلسفه عرفان، ص 63 ـ 56، چاپ چهارم: دفتر تبلیغات اسلامی، قم.
[3] . دیوان حافظ، غزل 152.
[4] . متن حدیث نبوی: «کان الله و لم یکن معه شییءٌ» (بحارالأنوار، ج54، ص233؛ صحیح بخاری، باب توحید).
[5] . شرح فصوص الحکم، فصّ آدمی، ج1، ص160 ـ 156؛ داوود قیصری، انوار الهدی، چاپ اول: قم، 1416ق.
[6] . ابن سینا در این زمینه مینویسد: «اجلّ مبتهجٍ بشیئٍ هو الاوّل بذاته...؛ مسرورترین و عاشقترین موجود، حق تعالی است به ذات خویش»، الاشارات و التنبیهات، ج3، ص359، دفتر نشر کتاب.
[7] . دیوان عطار نیشابوری، غزل 56.
[8] . رهی معیّری.
[9] . ابن فناری، مصباح الانس، ص26؛ ابن عربی، فتوحات، ج1، ص292، به نقل از مصباح الهدایة.
[10] . بحارالأنوار، ج87، ص199.
[11] . عین القضاة همدانی، تمهیدات، ص57، چاپ دوم: انتشارات منوچهری، تهران.
[12] . سید جلالالدین آشتیانی، شرح مقدمه قیصری، ص700، چاپ چهارم: دفتر تبلیغات اسلامی، 1375ش، قم؛ بحارالأنوار، ج26، ص1.
[13] . نک: قیصری، شرح فصوص الحکم، ج1، ص161.
[14] . سوره بقره، آیه 30.
[15] . نک: عبدالله جوادی آملی، تفسیر تنسیم، ج3، ص17، چاپ اوّل: نشر اسراء، 1380، قم؛ عبدالله جوادی آملی، تفسیر موضوعی قرآن، ج6، ص125، چاپ اول: نشر اسراء، 1376، قم.
[16] . دیوان حافظ، غزل 184.
[17] . سوره بقره، آیه 30.
[18] . دیوان حافظ، غزل 266.
[19] . سوره بقره، آیه 32.
[20] . نک: تفسیر تنسیم، ج3، ذیل آیه.
[21] . نک: امام خمینی، مصباح الهدایه الی الخلافة و الولایه، ص83، چاپ سوم: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، تهران، 76ش.
[22] . مفاتیحالجنان، مناجات رجبیّه.
[23] . نک: تفسیر نور الثقلین، ج1، ص58، به نقل از تنسیم.
[24] . دیوان حافظ، غزل 474.
[25] . مصباح الهدایة، ص56، امام خمینی، چاپ سوم: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1376، تهران.
[26] . سوره احزاب، آیه 72. «ما امانت را به آسمانها و زمین و کوهها عرضه کردیم ولی آنها از پذیرش آن امتناع ورزیدند و هراسیدند. تنها انسان آن را پذیرفت، زیرا انسان بسیار ظالم و جاهل است.»
[27] . سوره مؤمنون، آیه14.
[28] . نک: مصباح الهدایة، ص451.
[29] . نک: شرح فصوص الحکم، ج1، ص307، علامه قیصری؛ مصباح الهدایة، ص56، امام خمینی.
[30] . بحارالأنوار، ج25، ص22؛ سید حیدر آملی، جامع الاسرار، ص296، ترجمه هاشمی.
[31] . شرح فصوص الحکم،فصّ آدمی، ج1، ص 178 ـ 174.
[32] . نک: مصباح الهدایة، ص45.
[33] . سوره طور، آیه 3.
[34] . علم الیقین، ج1، ص68، فیض کاشانی.
[35] . سوره الرحمن، آیات 12 ـ 10.
[36] . سوره بقره، آیه 29.
[37] . محیالدین ابن عربی، الفتوحات المکّیة، ج1، ص124.
[38] . از جمله روایت علوی: «معرفتی بالنورانیّة معرفة الله» و روایت نبوی: «من رآنی فقد رأی الحق.»
[39] . شرح دعای سحر، ص125، نشر العلمی و الثقافی، 1362، تهران.
[40] . مفاتیحالجنان، دعای عدیله.
[41] . محمد علی مجاهدی، در محضر لاهوتیان، ص198، چاپ اول: لاهوت، 1381، تهران.
[42] . سعید رحیمیان، تجلی و ظهور در عرفان نظری، ص260.
[43] . مفاتیحالجنان، دعای عدیله.
[44] . نک: شرح فصوص الحکم، ج1، ص179؛ عبدالرحمن جامی، نقد النصوص فی شرح نقش الفصوص، ص97، انجمن فلسفه ایران، 1398ق، تهران.
[45] . الفتوحات المکیّة، ج5، فصل 56، چاپ جدید.
[46] . شرح فصوص الحکم، ص196.
[47] . حاشیه امام بر شرح منظومه سبزواری، ص418.
[48] . انسان کامل، ص5، تصحیح ماریژان موله، انجمن ایرانشناسی فرانسه در تهران، 1980م.
[49] . بحارالأنوار، ج68، ص226.
[50] . سوره انفال، آیه 37.
[51] . نک: عبدالله جوادی آملی، تفسیر موضوعی قرآن، ج6، ص 145 ـ 143.
[52] . نک: سید جلالالدین آشتیانی، شرح مقدمه قیصری، ص803.
[53] . غیبت شیخ طوسی، ص170، ترجمه.
[54] . نهجالبلاغه، خطبه 119.
[55] . نک: حسن حسنزاده آملی، انسان کامل از دیدگاه نهجالبلاغه، ص120 ـ 119، چاپ دوم: قیام، قم؛ سید جلالالدین آشتیانی، شرح مقدمه قیصری، ص736 ـ 735.
[56] . وسائل، ص237، چاپ دوم: دار احیاء التراث العربی، 1423، بیروت.
[57] . همان، ص 262 ـ 260.
[58] . انسان کامل، ص318.
[59] . جهت تحقیق نک: محمد امین صادقی، انسان کامل از نگاه امام خمینی و عارفان مسلمان، ص84، چاپ اول: بوستان کتاب، 1382، قم.
[60] . نک: یحیی یثربی، عرفان نظری، ص428 ـ 421، چاپ دوم: دفتر تبلیغات اسلامی، 1374، قم؛ امام خمینی، شرح دعای سحر، ص 31 ـ 30.
[61] . یحیی یثربی، فلسفه عرفان، ص60، چاپ چهارم: دفتر تبلیغات اسلامی، قم.
[62] . جلالالدین همایی، مولوی نامه، ج1، ص407، به نقل از عرفان نظری.
[63] . دیوان حافظ، غزل 366.
[64] . شرح فصوص الحکم، ج1، ص173.
[65] . امام خمینی، تعلیقات علی شرح فصوص الحکم، ص60، چاپ دوم: پاسدار اسلامی، 1410ق، قم.
[66] . شرح فصوص الحکم، ج1، ص178.
[67] . سوره فاطر، آیه 15.
[68] . شیخ عباس قمی، سفینة البحار، ج2، ص 378، چاپ نجف.
[69] . شرح فصوص الحکم، ج1، ص167.
[70] . همان، ص166.
[71] . محمد بن حمزه ابن فناری،مصباح الانس، ص283، چاپ دوم: فجر، 1363.
[72] . عبدالرحمان جامی، اشعة اللمعات، ص2، تصحیح حامد ربانی، انتشارات کتابخانه علمیه حامدی، 1352ش، تهران.
[73] . مقصد اقصی، ص254، ضمیمه به اشعة اللمعات جامی، چاپ اول: انتشارات کتابخانه حامدی، 1352ش ، تهران.
[74] . رسائل، ج2، ص11.
[75] . عبدالوهاب شعرانی، الیواقیت و الجواهر، ج1، ص20.
[76] . شرح فصوص الحکم، ص50، ج1.
[77] . الفتوحات المکیة، ج1، ص144.
[78] . شرح مقدمه قیصری، ص680.
[79] . مفاتیح الغیب، ص620.
[80] . امام خمینی، شرح دعای سحر، ص163.
[81] . الانسان الکامل، ج2، ص78.
[82] . سوره جاثیه، آیه 29.
[83] . تفسیر المیزان، ج18، ص 297 ـ 287، مترجم: سید محمد باقر موسوی همدانی، چاپ اول: بنیاد علمی و فکری علامه طباطبایی، 1363ش.
[84] . نک: الانسان الکامل، ج2، ص78.
[85] . حافظ رجب برسی، مشارق انوار الیقین فی اسرار امیرالمؤمنین، خطبه البیان؛ شرح دعای سحر، ص163؛ علامه محمد بن محمود دهدار شیرازی، شرح خطبة البیان.
[86] . نک: مقدمه قیصری بر شرح فصوص، فصل 8، ج1، ص98.
[87] . نک: المیزان، ج18، ص288.
[88] . سوره یس، آیه 12.