جهاني شدن غربي با عنايت به نداشتن مباني ومعيارهاي مستحکم که بتواند محوريت انديشه ها وافکار انساني باشد تحير وسر درگمي موجود شکل گرفته در جامعه جهاني بستر مناسبي را براي رشد تفکرات وانديشه هاي مختلف به ارمغان مي آورد واز طرفي سردمداران اين تفکر برا ي حاکميت نگرش خود با مهدويت که از جديترين انديشه هاي که با مباني فکري ونظري مادي جهاني شدن غربي تعارض دارد به مقابله ايستاده است پس صاحبان آن سرا براي شکستن انسجام وخورد کردن جامعه مهدوي بااستفاده ازابزار فرقه گرايي به توسعه ونشر همت گماشتند واز طرفي مهدويت با داشتن مباني محکم خداگرايي وفطرت گراي برخودار از يک رهبريت بی پيرايه از هر خطا مي تواند با نور افشاني بشريت را از تونل وحشناک فرقه هاي انحرافي بيرون بکشد وبه بهشت سبز نجات برساند. پژوهش حاضر، با مقارنه جهاني شدن مهدوي وجهاني شدن غربي،و به بررسي رابطه انها نسبت به فرقه گراي پرداخته و با استدلال هاي لازم، برتري ارز شمندانه الگوي جهاني شدن مهدوي را براي نجات بشريت وحاکميت واحد، نمايان مي سازد.
تبين موضوع
بشريت از ابتدا زندگي روي زمين به لحاظ ويژگي هاي همچون تعالي خواهي وجامعه گرايي(خصلت اجتماعي) سعي داشته است، در همه گستره حياتي خود، توسعه ايجاد کند. وبا توجه به خواسته هاي بي پايان انساني ومحدوديت هاي گوناگون، پي به ضرورت يک حاکميت در سطح جامعه زندگي(کره زمين) برده و در اين بين نگره ها و مکاتب مختلف ادعاي داشتن انديشه لازم براي وصال بشريت به امنيت وسعادت را از خود بروز داده اند. از جمله مسائلي که در اين راستا در عصر حاضر مطرح شده است، جهاني شدن زائيده شده در بستر تفکر غربي است، که رکن اصلي آن جريان بر استقلال بشريت ازخداچينش شده است.واز موضوعاتي که در اين عرصه نفيا واثباتا قابل دقت است،فرقه گراي وتکثر انديشه هاي مختلف است. واز سويي طرح حکومت حضرت مهدي و جهاني شدن مهدوي نيز در حقيقت راهبرد آرماني و نهايي جهان وطنانه اسلامي و نسخه درمان جامعه بشري از آلام، حرمانها و تنگناهاي بي شمار خويش است. و مفروض پزوهش را نيز به اجمال مي توان اينگونه طرح نمود، که با وجود جوانب مثبت پديده جهاني شدن، ماهيت اصلي و فعلي اين پديده؛ ازفطرت واديان نشات گرفته است ولي آنچه در جهان معاصر مطرح گرديده جهاني شدن غربي، سلطه ورزانه و استکباري يک نظام فکري که ناتوان از ايجاد وحدت جهاني است، در حاليکه نهضت و آموزه جهاني مهدوي، الگوي آرماني و راهبردي برتر و متعالي است و نجات بشريت و يک وحدت ارزشمند را ارمغان خواهد آورد.
ضرورت تحقيق
امروزه فرقه هاي انحرافي تهديدي براي سلامت فکري و فيزيکي افراد وخانواده ها محسوب مي شود واز طرفي جهاني شدن با توجه به مولفه هاي گوناگون آن نفيا واثباتا مي تواند به این دامن زده باشد به ويژه که انديشه و تأمّل درباره پايان وفرجام جامعه واحد بشري، براى همگان از هر گروه ومکتب جالب و پرجاذبه است. و از دغدغه هاي مهم هر انسان عاقلي اين است که سرنوشت جهان در آينده با چه نگره اي يا نگره هاي رقم مي خورد؟ و از طرفي شناخت اين مسئله ازدنياي پيرامون و مسايلي که از لحاظ فرهنگي، سياسي و اجتماعي در اطرافمان مي گذرد نيازي است که نمي شود بدون تعمق و تفکر به آن پرداخت، چرا که بدون درک درستي ازآن انتخاب بشر در بين فرقه هاي مدعي به مخاطره مي افتد. امام صادق (علیه السلام): العالم بزمانه، لا تهجم عليه اللوابس وامام على(علیه السلام)فرمود: «من عرف الآيام لميغفل عن الاستعداد»؛ «هر كسى كه روزگار خود را شناخته وزمانشناس باشد از آمادگى غافل نخواهد شد.».
علاوه بر اینکه جهاني شدن نه تنها به شاخصه عصر ما تبديل شده بلکه به نظر مي رسد در سرنوشت ما نيز نقشي تعيين کننده دارد. بي ترديد پيشرفت تکنولوژي و ظهور تجارت پيشرفته، پيوند ميان جوامع مختلف را افزايش داده و امکان انتقال سريع مردم و اطلاعات وانديشه هاي گوناگون را فراهم آورده است. اين مقوله ها در زمان ما مفهوم خاصي را به اهداف و مقاصد نظام هاي فکري و فلسفي و اجتماعي و اقتصادي داده است. از سوي ديگر باورداشت جهاني شدن موعود در پرتوي منجي ـ كه در آموزه هاي اسلام با عنوان «مهدويّت» مطرح شده ـ همان اعتقاد به وجود ساحل نجات است، كه انسان هاي گرفتار درگرداب هاي و امواج انديشه هاي گيج کننده مخوف جهان معاصر را به آينده اي روشن و سرشار از آرامش و آسايش نويد مي دهد. بنابراين در اين نوشتار سعي در تبين وتحليل جهاني شدن و مهدويت بوده و در مقام اثبات اين موضوع است، که مهدويت آموزه اي کارآمد و فراگير ابعاد زندگي انسان بوده است، و بهترين و تنهاترين نسخه درمان افت فرقه هاي انحرافي جهان معاصرمي باشد.
مفهوم شناسي
اجتماع
اجتماع معادل comnwaute در زبان فرانسه مي باشد در فارسي اصطلاح اجتماع از عربي اخذ شده به معناي جماعت وشبه گروه، انبوهي، اشتراک، وفاق عمومي وشباهت زيستي گروهي جانوران، ياگياهان يک منطقه جغرافياي با شرايط مساوي، بکار رفته است.
براي جامعه واجتماع تفاوت هاي مختلفي قائل شده اند.
1.اجتماع رابطه خوني مانند رابطه مادري جنسي وبرادري؛
2.رابطه روحي خوني مانند وقاق روحي ومشارکت حسي و عاطفي وهيجاني
3. رابطه محلي و همسايگي وفاق جغرافياي مثل سکونت در يک محل
پس گريه بخشي از زندگي اجتماعي انسان است ولي تا عمق زندگي حيواني نباتي پيش مي رود.کليت اجتماع غالباً فاقد انتظام دروني و بيروني خاص است. دوام وقوام اجتماع همچون دوام وقوام جامعه نيست هم کوتا مدت است، وهم داراي نوعي جاودانگي مستتر است، که طبيعي است نه انتخابي ونه برخودار از اراده وسنجيده وحسابگرانه مي باشد. چون پيوند سستي بر گرايش ها وتمايلات غريزي حاکم است.
اما در جامعه اراده اي انتخابي سنجيده و برخوردار از هدف واحد ودر سایه عقل حسابگر مطرح است، در اجتماع نظر جامعه به دنبال نهاد هاي اجتماعي سازمان هاي اجتماعي اعتقادي است. البته آنچه بيشتر درجهاني شدن بايد دنبال شود مفهوم جامعه جهاني است، که برخودار از هدف سنجيده شده وثبات لازم جهاني نه اجتماع جهاني که فاقد اين عناصر است.
خصلت اجتماعي
اين واژه که کمتر مورد استفاده قرار مي گيرد، در مورد موجودات زنده به کار مي رود واز آن اين معني مستفاد مي شود که اين موجودات بالطبع وبه جهت ماهيتشان تمايل به زندگي در جامعه وکسب هستي اجتماعي دارد خصلت اجتماعي انسان با آنچه در بعضي از حيوان ها از اين نظر وجود دارد تمايزي نسبتا بنيادي دارد.
خصلت اجتماعي حيوان صرفا برپايه حوايج جسماني غرايز واعمال وافعال نوع حيوان استوار مي شود وحال آنکه هر چند خصلت اجتماعي انسان داراي مايه هاي زميني است ولي بعدي آگاهانه مي باشد مورد تعمق وانديشه قرار مي گيرد. انسان ها با هوش واراده خويش واز طريق مشارکت به پذيرش آن مي پردازند. به هر حال جامعه شناسان، زندگي قبيله اي و حاکميت اقتصادهاي کوچک دامداري و کشاورزي را زمينه هاي شکل گيري هويت هاي مذهبي و قومي انسان دانسته اند. صدها سال زندگي شهرنشيني و گسترش بازار ها و توليدات پيش صنعتي لازم آمد که انسان بر بستر گفتمان گوناگون "هويت جمعي ملي " خود را بيافريند. طبق اين حساب يکي ازمفاهيمي که در حکومت جهاني لازم است مورد توجه قرار گيرد و به نوعي از جهات جهاني شدن شمرده مي شود همين گرايش وخصلت اجتماعي انسان مي باشد.
مهدويت
مهدويت ، مصدر جعلي مهدي بودن است (امام منتظر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف)). طبق معتقدات مذهب شيعه ي امامي و نيز بر طبق روايات بسياري که در کتب اهل سنت و جماعت آمده است، در آخرالزمان حضرت مهدي(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) از آل محمد (صلّی الله علیه و آله) ظهور خواهد کرد.
مهديت مفهومي وسيع به گستره تاريخ که نگاه کردن به آن از هر سو، درس و نتيجه متفاوتي عايدآدمي ميکند. از يک سو انديشه اي عقيدتي و ديني است،از جنبه اي حرکتي سياسي است واز نگاهي،هويتي اجتماعي وفردي دارد. انديشه «مهدويت» به دليل دارا بودن ويژگي¬هاي منحصر به فرد بسيار، مي تواند يكي از توانمندترين عوامل رشد جامعه بشري باشد. امام حسين(علیه السلام) فرمود: « الَّذِي لَوْ لَمْ يَبْقَ مِنَ الدُّنْيَا إِلَّا يَوْمٌ وَاحِدٌ لَطَوَّلَ اللَّهُ ذَلِكَ الْيَوْمَ حَتَّى يَخْرُجَ فَيَمْلَأَهَا عَدْلًا وَ قِسْطاً كَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً.» «اگر از عمر دنيا تنها يک روز باقى مانده باشد خداوند آن روز را دراز گرداند تا مردى از فرزندان من قيام کند و زمين را از عدل و داد پرکند، آن گونه که از ستم و بيداد آکنده باشد.
خصوصا که درقرآن به عنوان منشور جهانيشدن مهدوي است ظلم زدائى واحراف زدای را به جد مورد توجه قرار داده است .
فرقه
فِرَق جمع «فرقه» است و فرقه به معني، دسته، گروه و طائفه آمده است.
بحث از فرق و مذاهب در ميان انسانها به شكل مدون و غير مدون رايج بوده است. تاريخ فرق و مذاهب را، ازهمان ابتدا در ميان تاریخ اسلام مييابيم. براي نمونه در سوره بقره حدود شصت آيه سرگذشت بني اسرائيل و قانون شكنيهاي آن قوم را ذكر نموده است راجع به اقوام گذشته: قوم نوح، لوط، قوم ابراهيم، شعيب و... گزارشهاي در قرآن آمده است.
راجع به فرق اسلامي، اولين سند مكتوب كه از زمان صحابه مانده است، احتجاج حضرت علي ـ عليه السلام ـ در جواب معاويه است. اين احتجاج در واقع رد شيعه بر عثمانيه است كه حضرت با استدلالي محكم سخن معاويه را رد ميكند، در اين زمينه در ميان صحابه نمونههاي متعددي ميتوان يافت».
قديميترين كتبي كه در زمينه فرق و مذاهب موجود است كتابهايي است كه در قرن سوم هجري توسط دانشمندان شيعه به رشته تحرير در آمده است و اكنون مورد توجه محققين اين رشته ميباشد. كتاب «فرق الشيعه» تأليف ابومحمد حسن بن موسي نوبختي متوفاي حدود 300 هجري، تحت عنوان فرق الشيعه نوبختي براي اولين بار در سال 1379 هجري قمري با مقدمه و تعليقات استاد سيد محمد صادق بحرالعلوم در نجف چاپ شد و ترجمه آن توسط دكتر شكور در سال 1361 هجري شمي در تهران انتشار يافت. كتاب ديگري كه از قرن سوم هجري موجود است، فرق الشيعه اشعري است كه اين دانشمند در 299 يا 300 در گذشته است از اين كتاب به المقالات و الفرق ياد شده است.
جهاني شدن
جهاني شدن بدون شک يکي از متداولترين اصطلاحات دهه حاضر در جهان و پديده اي جدي، جاري، در عرصه کنوني و دهه هاي آينده است. روزنامه نگاران، سياستمداران، مديران تجاري، دانشگاهيان و سايرين با به کار بردن اين اصطلاح قصد دارند نشان دهند که پديده اي ژرف در حال وقوع است، جهان در حال تحول است و نظمي نو در عرصة اقتصاد، سياست و فرهنگ جهاني ظهور مي يابد. اما به کارگيري اين اصطلاح در موارد بسيار مختلف، توسط افراد متفاوت و براي اغراض گوناگون، چندان فراوان است که تعيين موضوع مورد بحث در جهاني شدن، کارکردهاي اين اصطلاح و اثراتش بر نظريه و سياست معاصر را دشوار نموده است. بنابراين به رغم تداول مصطلح جهاني شدن ، به نظر مىرسد با همه تعاريفى كه از جهانى شدن ارائه شده هنوز تعريف جامع و مانع و با زوايا و ابعاد روشن و محسوس براي اين مفهوم در گستره انديشه معاصر ارائه نشده است.
زيرا اولاً اصطلاح جهاني شدن مفهوم جديدي است، وهنوز به حدّ تكامل نهايى خود نرسيده است وهم چنان در ميدان پرجدال فكري بشر دست به دست مي شود وثانياً براحتي نمي توان تمام زواياي وابعاد جهاني شدن را مملوس كرد وهر كسى در مقام تعريف، بُعدى از ابعاد آن را بازگو كرده است. البته تعاريف متعددي در اين باب عرضه شده است. مثلاً رابرتسون درسال 1992م مي گويد:
«جهاني شدن يا سياره اي شدن جهان مفهومي كه هم به تراكم جهان وهم به تشديد آگاهي درباره جهان به عنوان يك كل مي انجامد وهم به وابستگي متقابل و واقعي جهاني وهم آگاهي ازيكپارچگي جهان درقرن بيستم اشاره مي كند».
كه اينجا رابرتسون تاكيد براگاهي واطلاعات داشته است.
«مالكوم واترز با تاكيد بر مسئله جغرافيائي وژئوپكتيك؛ جهاني شدن را فرآيند و تحول اجتماعي وجغرافيائي(ژئوپكتيك) معنا مي كند"دوران قيد و بندهاي جغرافياي كه روابط اجتماعي وفرهنگي سايه افكنده است از بين مي رود، و مردم به طور فزاينده اي ازكاهش اين قيد بند ها آگاه مي شوند.»
مارتين البرو با عنايت به فرهنگ ومسائل اجتماعي جهاني شدن را به پيوستن همه مردم جهان به جامعه وخانواده واحد جهاني اشاره مي كند، كه تمام مردم جهان درتوي آن به هم مي پيوند.
احمد گل محمدي درتعريف جهاني شدن مي گويد:
«جهاني شدعبارت است ازفرايند فشردگي فزاينده زمان وفضا كه به واسطه آن مردم دنيا كم وبيش وبه صورتي نسبتاً آگاهانه درجامعه جهاني واحد ادغام مي شود.»
مي توان گفت اين تعريف قابليت بيشتري براي دربرگرفتن ابعاد گوناگون جهاني شدن را دارد چرا كه هم به عنصر زمان وفشردگي آن، هم مسئله آگاهي وهم به نسبي بودن آن فرايند پرداخته است.
با توجه به آن چه پيش تر بيان شد ارائه تعريف واحد وجامع ومانع براي جهاني شدن بسياردشوار است ولي مي شود، از تعريف هاي مختلف، محورهاي مهم را اين طور بيان كرد.
اول. جهاني شدن داراي قدمت زيادي مي باشد وممكن است گفته شود تا زندگي بشر اوليه برروي زمين پيش مي رود.
دوم. جهاني شدن به واسطه فراگير بودن، تمامي ابعاد زندگي بشر را پوشش ميدهد تا جايي كه پيوندهاي فردي و اجتماعي را در سراسر جهان دربرميگيرد. واين فرآيند به شكلي باعث ايجاد وحدت در جامعه انساني ميشود و گسترهي محيط اجتماعي فرد را نيز شامل ميشود.
سوم. جهاني شدن با سرعت وفشردگي اطلاعات گره وثيقي خورده است، به همين جهت حركت و جهش به سمت اين مسئله را درمدرنيته بيشتر شاهديم، به اين صورت كه در عين حال كه وابستگي متقابل و فشردگي جهاني روز به روز افزايش مييابد، ساكنان جهان هم نسبت به اين فشردگي آگاهي فزايندهاي مييابند و به صورت آگاهانه خود را با جهان، چونان يك كل، سازگار ميكنند.
با توجه به آنچه گفته شد، مي توان تعريفي ازجهاني شدن عرضه كرد كه محور پژوهش حا ضر قرارگيرد.
جهاني شدن، عبارت است از فرايندي كه به دگرگوني حدود وجغرافياي فرهنگي وسياسي، اقتصادي در برتري گسترش فضاهاي فوق قلمروي مي انجامد در اين تعريف به چند نكته توجه شده است.
الف. تدريجي بودن اين دگرگوني كه دريك فرآيند تاريخي صورت مي پذيرد.
ب. فرهنگ و سياست واقتصاد از ابعاد مهم جهاني شدن مي باشد.
ج. گسترش ارتباطات را از مهمترين شاخصه هاي جهاني شدن مطرح كرده است.
د. دراين تعريف هم پروژه وهم پرسه بودن لحاظ كرده شده است.
2.جهاني شدن وفرقه گرايي
باتوجه به مفهومي که ازجهاني شدن ارائه شد، در نگاه ابتدايي مي توان بين وحدت جامعه و گسترش اين مسئله يک همنوايي احساس کرد ولي در بررسي عميقتر يک ناهمخواني در برخي ابعاد آن با يکاسه کردن اجتماع بشري به نظر مي رسد که يکي از اين ناهمگنيها را در راستاي مشکل فرقه گراي بايد تفسير کرد. و دراينجا به عمده آنها اشاره مي کنيم.
1.2.جهاني شدن وسرگرداني معناي
نياز جامعه انساني خصوصاً در اين عصر، به سامان دهنده، از امور غير قابل انکار است. «امروزه حتي اكثر افراد خوش نيت با ديدن اينكه دنياي آشنايشان در حال اضمحلال است و محيط اطرافشان روز بروز بيشتر دچار آشفتگي مي شود، نياز شديدي در خود نسبت به نظم و ساختار و آينده مطمئن تر حس مي كنند وخواستار رهبري مدير وخردمند شده اند. بنابراين ما نيز به همان گونه که ارتكا گاست در دهه 1930، وقتي كه هيلتر در آغاز كارش بود گفته است، «فريادي دلخراش و وحشتناك همچون زوزه گله هاي عظيم سگان در دل شب» مي شنويم كه «كسي را طلب مي كنند تا زمان امور را در دست گيرد.» روي همين جهت مهمترين مسئله اي که براي فرقه گرايان مطرح است توجه به معناي که بتواند جامعه را به نوعي از اين سردر گمي نجات دهد.«اخرين کالاي حياتي که فرقه هاي کيشها به بازار عرضه کرداند معنا است. هر يک از اين فرقه ها تفسير يک بعدي از واقعيت، خواه سياسي ومذهبي يا فرهنگي دارند. انگار که فقط به حقيقت مطلق دست يافته است به نحوي که افراد خارج از کيش قدرت درک اين حقيقت را ندارند آنان گمراهند ويا اينکه شيطان در جسمشان حلول کرده است.اين پيام شب وروز به طور مکرر در گوش پيروان جديد خوانده ميشود تا انکه تکيه کلامها و واژگان ان فرقه را کاملا فرا گيرند ويا استعاره ي آن را درزندگي خود به کار ببرند معنايي که به وسيله کيش ارائه مي شود ممکن است براي افراد بيگانه نامعقول و بي معنا جلوه کند اما چندان اهميتي ندارد.» بنا براین به نظر می رسد.جهانی شدن غربی با یک بحران معنایی روبروست که این گرداب مخوف تحیر بنیادین فکری نظری بستر مناسبی برای مطرح شدن ادعاهای گوناگون منجیان(مدعیان دروغین فرقه ای جهان) ایجاد می کند.
2-3.جهاني شدن وکثرتگرايي تئوريکي
در جهاني شدن غربي به لحاظ اينکه، ليبراليسم و اصالت آزادي را محور اساسي تفکرخود پس از رنسانس قرار داده است، به همین جهت کثرتگرايي وتکثر گروها از بروندادهاي طبيعي ان خواهد بود.چرا که در اين نگره، سياست و ارزش از هم جدا وبيگانه هستند .چرا که فضيلت و ارزشهاي اخلاقي در انديشه جهاني شدن ليبرال دموکراسي غربي جايگاهي ندارد؛ و در واقع چالش اصلي جهاني شدن ومهدويت را بايد در همين مسئله و حيطه کنکاش کرد، چرا که در دوران تجدد و تفكر که بستر رويش جهاني شدن معاصر نام گرفته است به نوعي متجدد و متکثر يافت مي شود که فاقد، هر گونه مركز، منشاء، هدف و هر قصد واحدي مي باشد، و هر انساني طبق دلخواه خود در درون بتي را برگزيده است. خواجه نصير الدين طوسي در تبين بنيان اين نوع حاکميت بشري مي گويد:«واما مدينه خست اجتماع جماعتي بود که بر تمتع از لذات محسوسه مانند ماکولات ومشروبات ومنکوحا ت واصناف هزل وبازي تعاول کنند » شهيد مطهري در بيان اين موضوع چنين آورده است: «در غرب ريشه و منشأ آزادى را تمايلات و خواهش هاى انسان مي دانند و آنجا كه از اراده انسان سخن مي گويند, در واقع فرقى ميان تمايل و اراده قائل نمي شوند، از نظر فلاسفه غرب انسان موجودى است داراى يك سلسله خواست ها و مى خواهد كه اين چنين زندگى كند, همين تمايل منشأ آزادى عمل او خواهد بود آنچه آزادى فرد را محدود مي كند آزادى اميال ديگران است. هيچ ضابطه و چهار چوب ديگرى نمي تواند آزادى انسان و تمايل او را محدود كند. آزادى به اين معنى كه عرض كردم و شاهد هستيم كه مبناى دمكراسى غربى قرار گرفته است, در واقع نوعى حيوانيت رها شده است... يعنى اين ها معتقدند كه صراط مستقيمى وجود ندارد بلكه راه همانست كه خود انسان آنگونه كه مي خواهد مى رود.» الوين تافلر بعد از بيان سر درگمي در تصميم گيري كشورهاي بزرگ جهاني مي گويد:«اگر نظري به اطرافمان بيفكنيم شواهد زيادي بر اين بحران رواني پيدا خواهيم كرد. انگار بمبي در سپهر رواني جمعي ما منفجر شده است. نه تنها از هم پاشيدگي سپهر فني و سپهر اطلاعاتي و سپهر اجتماعي موج دوم را تجربه مي كنيم بلكه از هم پاشيد گي سپهر رواني را به خوبي حس خواهيم كرد. در سراسر كشورهاي مرفه فرياد عجز ولا به آشنا به گوش مي رسد.» وسمول هانتینگون در بیان گرایش فرقه های جدید به نیاز بشر به پناهگاه لازم در بحران موجود اشاره می کند و می گوید:«از هم پاشیدگی نهاد های سنتی می تواند از هم گسیختگی روانشناختی و بی هنجاری به بار آورد،اما درست همین شرایط است که نیاز به تعلق های و وفاداری های نوپدید را ایجاد می کند این نیاز ممکن است. از طریق تعلق دوباره به گروهی که به شکل پنهانی یا آشکار در جامعه سنتی وجود داشت، براورده شود»
براي همين تا امروز در دنياي پيراموني ما مدلها، فرمها و فرقه هاي بسيار متنوعي براي حاکميت از سوي فرهيختگان جهان ارائه و تجربه شده است. هر كدام اين روشها در روزگار خود كامل ترين پرطرفدار ترین تلقي شده و شانس عملي شدند هم يافته است. ولي به زودي ناقص بودن و ناتواني آن آشكار گرديده و رو به فراموشي رفته است. در یک جمع بندی بین نگره های گوناگون همه نظامام هاي مطرح درسطح جهان را مي توان در دو گونه عمده ومتفاوت بررسي کرد.«چون افعال ارادي انساني منقسم به دو قسم،خيرات وشرور،اجتماعات نيز منقسم باشد بدين دوقسم،يکي انچه سبب ان خيرات بود وديگر انچه سبب ان شرور بود اول را مدينه فاضله خوانند ودوم را مدينه غير فاضله و مدينه فاضله يک نوع پيش نبود چه حق ازتکثر منزه باشد و خيرات را يکي طريق بيش نبود
خصوصا که تجدد و نظام فکري غرب معاصر با کنار گذاشتن متافيزک از عرصه نظري, عملي، فاقد رهنمودهاي مشتركي و هدف واحد گشته است. به بياني ديگر، در آنجا هدف «خداي« واحدي نيست چرا كه خدا همان است كه به حيات و معاش، معنا و منشاء و هدف ميدهد. «تمدن ما نخستين تمدني در تاريخ است که به پرسش معني زندگي چيست؟پاسخ داده نمي دانم.» «انديشه اين عصر انسان شناسي مشخص و قابل قبولي براي عرضه به عموم مردم ندارد وآنچه بر دوش دارد، انباني از مفاهيم گوناگون است و اين مفاهيم در گرداب شوريدگي ها و اختلافات کنوني، ازپيشنهاد تعريفي هماهنگ راجع به وضع بشر ناتوان اند. آري، در هيچ، اين گونه کامل نظام واره از اين نکته ها غفلت نشده است که دنيا براي چيست؟ ما از کجا آمده ايم، آمدنمان بهر چه بوده است، به کجا مي رويم و چرا بايدمان رفت؟»
بنابراين براي نيل به هدف، کاربرد هر ابزار و وسيلهاي مجاز است.که در اين صورت از دوجهت فرقه گرايي توجيه پذير مي نمايد.
نخست: اينکه درتفکر غربي به راحتي نمي توان معيار جدي براي ارزشيابي حقيقت و واقعيت پيدا کرد. پس هر کسي هر ادعاي را مي تواند مطرح کند وجامعه هم تن به آن دهد. که به اين صورت جهاني شدن بستر زايش وفرصت پرورش وگسترش فرقه ها مي باشد،
دوم اينکه: چون هدف حاکميت جهاني شدن از نوع غربي است. وطرفدارانش براي وصال به آن ناگریزند با هراندیشه وحاکمیت مقابل برخود کنند ودر این مسیر از هر وسيله قابل بهره گيري است که براي شکستن انسجام جبهه مخالف از بهترين گزينه ها که مي توان نام برد فرقه گرايي درحيطه ايدئولوژيهاى مذهبى است.(به ويژه که مهمترين مقابله کننده با آن جريان مکتبي وديني است) اضافه بر آنچه گذشت، با توجه به اينکه مهدويت سد بزرگي براي جهاني شدن غربي محسوب مي شود، ،.وبه اين صورت طبيعي مي نمايد که جهاني شدن غربي با هر انديشه و طرحي که مقابله خود ببيند به ستيز برخيزد. و در همين راستا بايد ترويج و در سرلوحه کار مخالفين مهدويت مهدوي قرار گرفتن، قرائتي انحرافي از مهدويت، که سازگار با جهاني شدن غربي (مثل شيخيه و بابيه وبهائيه و....) باشد را تحليل نمود، چرا که در اين صورت، به نوعي اين نگره مهدوي براي جهاني شدن سکولار بي خطر يا حداقل کم آسيب مي گرداند.
اضافه بر آنچه گفته شد، رشد تکنولوژي هاي فرصت ارتباط بيشتر ایجاد کرده است، و اين ارتباطات را به نحوه اي فزاينده، گسترش پیدا کرده است، و به تعبيري کل زمين به سوي "دهکده شدن" پيش برد.
يعني به دنبال اين پديده به انديشه هاي مکاتب واهل فرقه ، فرصت بهتري مي دهد تادر سرتاسر جهان پخش شوند. والوين تافلر درتبين اين موضوع و ضرورت انسجام دهي جهان معاصر مي گويد: «همانطور که ديديم تعداد زيادي سازمان، از اتحاديه هاي کارگري وانجمن هاي بازرگاني گرفته تا کليساها و مدارس وکلينکهاي بهداشتي وگروههاي تفريحي که همگي مي بايست در چهار چوب قوانيني پيش بيني شده عمل کنند، قوانين يک ضرورت محسوب شد وبالاتر از همه سپهر اطلاعاتي،سپهر فني مي بايست با يکديگر هماهنگ کردند....اين عطش نظام به انسجام است که رشدبي وقفه دولت بزرگ را در تمام جوامع موج دوم توجيه مي کند.» در جای دیگر می گوید: «البته از بین رفتن دسته های آشوبگر خیابانی، دوران آرامش شهری را با خود به ارمغان نیاورد. هیجانهای پرخاشگرانه که جوانان فقیر پورتوریکی وسیاهان را وامی داشت تا با گروههای رقیب بجنگند اکنون بسوی نظام اجتماعی معطوف شده است. در محله ها انواع سازمانهای جدید،خرده کیشها و گروههایی با سبکهای گوناگون زندگی در حال پدیدار شدن است.بنابراین آنچه اکنون شاهدی هستیم فرایندی است که در آن خرده کیشها با آهنگ پر شتابتری زیاد می شود» بن براین سرعت انتقال اطلاعات اگر خود مستقیما دلیل تکثر فرقه ها باشد ولی به راحتی در خدمت مطرح شدن کیش ها برای گستره جهان بوده است.
4.2.جهاني شدن وفرقه گرايي ابزاري
با توجه به آنچه گذشته به جاست بگويم ايدئولوژيهاى مذهبى در جهاني شدن نقش تيغى دو دم خواهد داشت. چرا که با بررسي اجمالي تاريخ جهان به خوبي روشن مي شود كه در جغرافياى سياسى زمين، براى ايجاد حركتهاى پايدار سياسى استفاده از ايدئولوژيهاى مذهبى به مراتب كارسازتر از ايدئولوژيهاى سكولار است.آقای محمدی اشتهاری در تحلیل خود از این مسئله چنین بیان کرده است«استعمار در تحلیل های خود چنین نتیجه گرفت که تا انسجام وهم بستگی مسلمانان وجود دارد،نمی توان بر آنها سلطه یافت، ونیز چنین یافت که عامل مهم انسجام واتحاد آنها،دین است....تصمیم گرفت همیمن انسجام واتحاد را به وسیله مذهب سازی متلاشی کند. با این طرح وترفند،به میدان امد به این ترتیب که نا گاه مردم شنیدند شیخ احمد احسایی ظهور کرد وفرقه ای را به دور خود آورد» و در نگاهى به تاريخ ايران از دوره باستان تا به امروز هم اين امر را واضح تر مى كند. دولت مقتدر كورش كبير با اتكا به ايدئولوژى مذهبى زرتشت قوام گرفت و دولت ساسانيان براى تجديد آن شكوه به وجهى از همان ايدئولوژى تمسك جست. دولتهاى بنى اميه و بنى عباس چند قرن به اسم خلفاى اسلامى بر اين سرزمين حكومت كردند و پس از حكومت سلسله هايى كه تقريباً همگى خطبه هاى نماز جعمه را به نام خليفه بغداد مى خواندند، اولين دولت پايدار ملى با تشكيل حكومت صفويه و با ايدئولوژى مذهب شيعه به وجود آمد و حدود دويست سال دوام يافت. بعد از نادرشاه كه دولت مستعجلى داشت، شاه بعدى به اين مناسبت كه اعقاب صفويه مشروعيت دارند، خود را وكيل الرعايا خواند و سلسله نسبتاً پر دوام بعدى؛ يعنى قاجاريه با استعانت از دين، و شاهانش با استفاده از لقب »ظل اللَّه« پذيرش حكومت خود را بر مردم هموار نمودند. دو انقلاب صد سال اخير كشور نيز با نام اسلام و با ايدئولوژى مذهبى اتفاق افتاد و نظامهاى سياسى زمان خويش را دگرگون كرد.در جهان غرب هم نقش ايدئولوژيهاى مذهبى کمتر از شرق نيست.
اين واقعيت، اهميت ايدئولوژى مذهبى و به تبع آن جنبشهاى مذهبى در دنيا را نشان مى دهد و نيز توجه ما را به اين نكته جلب مى كند كه در انجام حركتهاى پايدار و در نتيجه تغييرات با ثبات در سطح گيتي، همواره جنبشهاى مذهبى دخيل بوده اند. اين واقعيت تيغى دو دم است؛ چرا كه نيک خواهان و اصلاحگران مى توانند در بهبود اوضاع با بهره گيري از اموزه هاي ديني براي اهداف خود سود جويند و ناصالحان هم براي توسعه سيطر ه خود بر ملتها و غارت ثروتهاى انها از آن بهره مند شوند. از اين رو شناخت ابعاد اين واقعيت براي دوست ودشمن ضرورى مي نمايد خصوصا که در پرتوي آن مي توان تحولات مصلحانه حقيقى را از مدعيان دروغين اصلاحگرى باز شناخت.وبه علت ناهماهنگي اين ادعاها با حقيقت و واقعيت غالبا همراه تعدد وتکثر بوده است براى دريافت بهتر اين امر، لازم است به مطالعه رابطه جهاني شدن و گرايشهاي مذهبى بپردازيم. بررسى »چرايى« و »چگونگى« ظهور و دوام و رشد و يا انحطاط اين ايدئولوژيهاى مذهبى را نسبت به فضاي حاكم بر جهان آگاه و از اين طريق به سياستمداران و دلسوزان بشري رهنمود دقيق ترى ارائه مى نمايد.و شايد بشود گفت تاريخ دويست ساله اخير ايران که نظريه هاي مذهبى فراوانى پا گرفته اند مانند فرقه شيخيه بهائيت در همين راستا تحلیل بيان کرد.به ويژه که سردم داران جهاني شدن غربي نقش جدي در توليد وپروش آن ازخود بروز دادند.تا جايکه اين جريانها قرابت نظرى و عملى با مديران جريان جهاني شدن غربي پيدا مي کند.مثلا در ايران ابتدا روسها عامل اصلى زمينه سازى و رشد بابيت بر پايه فرقه شيخيه بودند واز طرف خدمت دیگر بهائيان به انگلستان تا حدى پيش رفت كه به يكى از رهبران آنان؛ يعنى »عباس افندى« كه جانشين »حسنعلى نورى« بود لقب »سر« عطا نمودند. به هر صورت بابيان و بهائيان مقيم ايران همواره از حمايت دولت انگلستان، اسرائيل و آمريكا برخوردار بوده اند. و حتي مركز آن اسرائيل قرار گرفت و از آنجا شاخه هاى آن در سراسر جهان مديريت شد وگسترش پيدا کرد. در چنين حالتى اين فرقه كاملاً تحت نظام سلطه جهاني شدن در منطقه خاورميانه قرار گرفت.
همانطور كه گفته شد؛ بهائيت از ابتدا براى ايجاد تفرقه در بين شيعيان به وجود آمد و به يك جريان ضد اسلام که به نوعي مقابل جهاني شدن غربي است مبدل گرديد. سياست ضد اسلامى آن همواره ادامه يافته و با هر جريان اسلام خواهى اعم از فرهنگى و سياسى، در ايران به ستيزه پرداخته و هر جريان فکري فرقه اي ضد اسلامى را همراهى و تریج نموده است.
3.مهدويت وفرقه زدايي
طرح درست و گسترش فرهنگ نوراني مهدويت در جامعه، باعث رشد و بالندگي هر چه بيشتر جامعه و حفظ آن از فرو غلتيدن درچالشگاههاي انديشه هاي فرقه هاي غير الهي ومادي فسادانگيز و تباهي¬ زا است در ادبيات ديني همواره جامعه آرماني درمهدويت، جامعهاي ايدهآل و به عنوان الگوى مطلوب همه انسانها معرفى شده و تحقق آن از وعدههاى خداوند و پيشوايان معصوم شمرده مىشود. در رواياتي که مربوط به عصر ظهور و تشکيل دولت جهاني حضرت ولي عصر (عج) ميباشد ويژگيهاي فراواني براي چنين جامعهاي ذکر شده که تحقق جامعهاي توسعه يافته واحد را نويد ميدهد. که دراين نوشتار به بر خي از ويژگيهاي که توجيهگر وحدت مي باشد مي پردازيم.
1.3.وحدت گر اي و مهدويت
از شاخصه هاي مهم جهاني شدن مهدوي خداگرايي بوده است. طبق ديدگاه الهي مالک واقعي جهان خداست وماسوي به تبع او مي باشند همين برگشت جهان به سوي مالک وحاکم واحد مي تواند، توجيح گر واضحي براي يک وحدت جهاني گردد. و به عنوان مهم ترين تفاوت جهاني شدن مهدوي و جهاني شدن غربي خود نمايي مي کند. و به يک معنا فاقد معبود واحد در همه زمينه هاي نظري و عملي مي باشد.
که فرموده خداى تعالى «واعتصموا بحبل الله جميعا ولا تفرقوا واذكروا نعمة الله عليكم إذ كنتم أعداء فألف بين قلوبكم فأصبحتم بنعمته إخوانا وكنتم على شفا حفرة من النار فأنقذكم منها كذلك يبين الله لكم آياته لعلكم تهتدون» هم به اين مسئله دلالت دارد، چرا که فقط در پرتوي تمسك حبل الله وصال به مجتمع انساني و اسلامى که مصداق «ولا تفرقو» قرار مي گيرد، ممکن است.
در حالي که حاکميت هاي دنياي متجدد در پرتوي جهاني شدن خود، با کنار گذاشتن شريعت مقدس الهي در عرصه هاي گوناگون و توجه و اخذ نظرات بشري حتي در حيطه الوهيت بسيار را بندگي ميكند، خدايان بسيار و تشتتِ مدام«تكثير را برميآورد، چرا که خدايان انساني چون مي تواند مبتني بر هواها و انگيزه هاي بشري باشد، از شماره فراتر رفتهاند، به همين جهت بشريت غرق شده در ماديات در قالب طيف هاي گوناگون عقل گرايي و علم گراي و انسان گرايي و ماده گرايي براي خود اهدف و مقاصد زميني ساخته است و خود را در يک فضاي ساختگي متکثر و متحير گيج کنده اي قرار داده است. حقيقت ادعا آنگاه بهتر روشن ميشود كه ما به مقايسه تاريخ عقل وعلم در غرب و تمدن اسلامي بپردازيم. در مقابل تفكر اسلامي بستر پروش جهاني شدن مهدوي است، داراي گرايش به سمت «وحدت» و همآهنگي، يكپارچگي مي باشد و تکثراتي که لازمه خلقت ناسوتي است، هم با يک تركيب عقلي عملي به سمت وحدت جهت پيدا مي کند. همه چيز تحت سلطه اصول مشتركي قرار گرفته است، چرا كه همه امور تحت تسلط واقعيت الهي و ولايت الهي و هدايت الهي که احاطه كلية داشته است و سير مي کند«:الذين إذا أصابتهم مصيبة قالوا إنا لله وإنا إليه راجعون» بنابراين جهاني شدن اسلامي بافت هاى گوناگون اجتماعى انسان ها را در قالب هاى گوناگون قبيله، قوم، شعب و زبان هاى گوناگون و نژادهاى متفاوت و آداب و رسوم و فرهنگ هاى محلى متمايز به رسميت مىشناسد و همه را، بر محور توحيد و بندگى خدا، برادر مىخواند و دعوت به اجراى قوانين الهى مىکند. براى تحقق اين امر، «امامت» را در کنار «توحيد» براى همه «امت اسلامى» در سرزمينهاى گوناگون و با موقعيت و وضعيتهاى فردى و اجتماعى متمايز، در هر مکان و زمان، در همين راستا لازم دانسته است. به عبارت ديگر، حاکم ديني با عناصر چهارگانه سرزمين، جمعيت، حکومت و حاکميت گرچه مجزا از هم و مستقل مىنمايند، اما بر محور «توحيد» و «امامت» صبغه الهى به خود مىگيرند و به همديگر مربوط مىشوند. چرا که جوامع انساني زايده معناها هستند. و هنگامي مي تواند عنصري کشش انسان ها را به سمت خود داشته و به دنبال آن، وحدت اجتماعي ايجاد کند که قابليت و ظرفيت لازم را دارا باشد. و معضل تفكر و جهاني شدن غربي هم در فقدان همين موضوع است؛ به همين جهت فارابي همه جا تأکيد کرده «که عنان راهبري امت هاي به عهده رئيس اول است، که داراي صفاتي مشخص و شخصيت اول جامعه و نزديکترين فرد به يزدان پاک و يا کاملترين مرتبت وجود است. رئيس مدينه فاضله نظام خلقت عالم را الگوي نظام اداري حکومتي جامعه مي کند، که تصدي هدايت و رهبري اش را عهده گرفته است.» اگر چه در دوران رنسانس تا حد زيادي انديشه هاي الهي وجود داشت اما به دلائل گوناگون کم کم به آن بي مهري نشان داده مي شود و از قرون وسطي به بعد تعدد و تفرق روزافزون و مدامي خود نماي مي کند. به خاطر همين برونداد جهاني شدن ندا داده شده در داخل تونل فرهنگ زميني و سکولار غربي بوي تکثر و ناهمگني مي دهد و در يک کلام عدم سعادت و وصال به يک جهان يک پارچه براي جهاني شدن غربي را، بايد در همين راستا، تفحص کرد.
از امام باقر (علیه السلام)در ضرورت ارسال رسل از طرف خدا روايت آمده؛ كه فرمود: مردم قبل از نوح همه يك امت بوده و هدايتشان همان هدايت فطرى بود و از نظر ديندارى و بى دينى و اهتدا و ضلالت دو قسم نبودند، تا آنكه خدا انبيا را مبعوث كرد آن وقت دو طايفه شدند.
انقسام بين توحيد و کفر يا حق باطل که اين مرحله شامل برهه بعداز نبوت نوح است و تا قيام دولت مهدوي ادامه دارد گرچه ابتدا يکي بودند, ولي فطرت و نيازهايش او را به تشكيل اجتماع وادار كرد وکم کم به خاطر انحرافات مختلف دچار اختلافات وجدايي هاي متعدد شدند چرا که انسان ها موجوداتي با آرزوهاي نامحدودند آنان برخلاف جانوران ديگر با برآورده شدن نيازهاي زيستي و مادي شان سيري نمي پذيرد انسان هرچه که بيشترداشته باشد, بيشترهم مي خواهد و حتي با برآورده شدن هر نياز به جاي کاستن از آرزوهاي انسان, نيازها ي تازهاي را هم بر مي انگيزاند. از اين ويژگي سيري ناپذيري در نياز هاي طبيعي نوع بشر و محدوديت هاي زندگي دنياي اونزاع ها و تفرقه ها زاييده مي شود.). .
2.3.مهدويت و قانون وحدت مدار
مسئله اي که در حاکميت هاي متکثر انساني به طور جدي خود نماي مي کند، خلاء و نبود قانون هاي کارآمد و فرا گير و مفيد است،و با بررسي گفته ها ونظريه پردازي هاي عجيب وغريب وبي مبناي نشات گرفته ازحوس شهواني انساني سر دمداران فرقه ها اين موضوع بهتر روشن مي شود، ژان ژاک روسو مي نويسد: «براي کشف بهترين قواننيني که مناسب ملل است، يک عقل کل لازم است که ناظر به تمام شهوات انساني باشد؛ ولي هيچ حس نکند (فاقد حوس شهواني باشد) هيچ گونه وابستگي با طبيعت نداشته باشد، اما آن را به خوبي بشناسد مصلحت آن بستگي به ما نداشته ولي به بهروزي ما کمک کند، پس فقط خدايان مي توانند آن طور که بايد و شايد به مردم قانون عرضه دارند.»
در ديدگاه سياسي حكومت فراگير اسلام مبتني بر محوريت قانون واحد و جامع وکامل جهاني مي باشد. و يکي ازگزاره هاي ديني که به خوبي بر اين امر دلالت مي کند حديث ثقلين است. چرا که انسان ها داراى شان برابر هستند؛ و از طرفي وضع قانون نوعي دخالت در عرصه زندگي ديگران است. و هيچ کس حق ندارد، بر ديگرى فرمان براند، پس بايد رياست عاليه مقامات عالى حکومت متکى به يک مقام برتر باشد. بر اساس عقايد دينى و کلامى کسى که خالق است، مالک نيز هست و مالک سرپرستى و ربوبيت دارد و اين ويژگىها تنها زيبنده حضرت حق، جل و على، است، لذا منشأ اوامر و نواهى حکومت بايد حاکميت تکوينى و تشريعى خدا بر جهان و انسان باشد، تا از نظر عقل اطاعت از آن حکومت صحيح باشد و آن اوامر و نواهى بر آحاد انسان ها جنبه الزام داشته باشد. امام خميني؛ در اين زمينه مي فرمايد: «حکومت اسلام، حکومت قانون خداست «ان الحکم الا لله امر الا تعبدوا الا اياک ذلک الدين القيم ولکن اکثر الناس لا يعلمون» و«ومن لم يحکم بما انزل الله فاولئک هم الظالمون ومن لم يحکم بما انزل الله فاولئک هم الفاسقون» در اين طرز حکومت حاکميت منحصر به خداست وقانون، فرمان وحکم خداست، قانون اسلام يا فرمان خدا بر همه افراد وبر دولت اسلامي حکومت تام دارد، همه افراد از رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله) گرفته تا خلفاي آن حضرت و ساير افراد تا ابد تابع قانون هستند همان قانوني که از طرف خداي تبارک و تعالي نازل شده و در لسان قران و نبي اکرم(صلّی الله علیه و آله) بيان شده است.»
بنابراين از مهمترين ويژگيهاي حكومت جهاني اسلام اين است که، كلّية قوانين و تدابير اجرايي در اين حكومت بر محوريت توحيد و فطرت توحيدگرا استوار است. توحيد سرچشمة وحدت قانون گذاري و محور مشترك تمام جوامع بشري در جايگاه بندگان خداي يكتا است. و صرفاً بر اساس همين انديشة است، که تفاوت جغرافياي و نابرابريهاي طبقاتي و نژادي رنگ ميبازد و همگان در جامعه واحد، پيرو دين واحد و فرمانبردار قانون الاهي شناخته ميشوند. در همين زمينه امام صادق(علیه السلام) اين حكومت را چنين معرفي ميكند: اي مفضّل سوگند به خدا كه او [مهدي(عجّل الله تعالی فرجه الشریف)] اختلاف ميان ملت هاي و اديان را بر ميچيند و دين، "واحد" ميشود؛ همانگونه كه خدا فرموده است دين حقيقي نزد خدا اسلام است. بنابراين، تنها قوانين اسلامي واجد صلاحيت و مقتضيات لازم براي جهاني شدن واقعي است. و بالاخره حاکيمت صالح الهي در سطح جهان با هر آنچه بوي تفرق وگروه گرايي در فضاي جهاني شدن غربي دنبال مي شود سازگارى ندارد،
3.3.مهدويت و رهبري وحدت گرا
يکي از مسائلي که دانشمندان اسلامي براي فائده وجودي رهبر ديني و امام مطرح مي کنند حفظ جامعه از کجي ها وگمراهي ها است. اين بحث طبق همان برهان واستدلال مشهور فلاسفه بر نبوت است. از جمله متقدمين شيخ الرئيس ابنسينا در الهيات شفاء و از ميان متأخرين علامه طباطبايي در اثبات نبوت به آن استناد كردهاند. اين برهان با تفكيك مقدماتش به اين شرح است:
مقدمه اول: انسان اجتماعي است. اختلاف و تنازع، طبيعيت اجتماع انساني است . «و ما کان الناس الا امة واحدة فاختلفوا» « کان الناس امة واحدة فبعث الله النبين»
مقدمه دوم: رفع اختلاف و نظم اجتماعي نيازمند قانون و مجري قانون (معصوم) است. حضرت علي(علیه السلام)مي فرمايد: «و انه لا بد للناس من امير بر او فاجر...» وجود حاکم و زمامدار براي مردم ضروري است چه حاکم نيکو کار و چه بد کار و اين حديث از امام رضا (علیه السلام)حائز دقت است «انا لا نجد فرقة من الفرق و لا ملة من الملل بقوا و عاشوا الا بقيم و رئيس لمالا بدلهم منه في امر الدين و الدنيا فلم يجز في حكمة الحكيم ان يترك الخلق بلا رئيس و هو يعلم انه لا بدلهم منه و لا قوام لهم الا به فيقاتلون به عدوهم و يقسمون به فيئهم و يقيم معهم جمعتهم و جماعتهم و يمنع ظالمهم من مظلومهم» "ما هيچ گروه و ملتي را نيافته ايم كه بتواند بدون رئيس و رهبر به حيات خود ادامه دهد؛ زيرا مردم در اين امور به رهبر و زمامداري نيازمندند .ناگزير خداوند حكيم نيز مردم را بدون رهبر و امام به حال خودرها نكرده است، تا بتوانند به رهبري وي با دشمنان خود بجنگند و درآمدهاي عمومي را توزيع كنند و او (وحدت و اتحادشان را حفظ نمايد و) جمعه و جماعتشان را بر پا كند و جلو تجاوز ظلم ،گرفته شود و امنيت مظلومان تاُمين گردد
مقدمه سوم: بشر خود قدرت وضع قوانيني كه موجب سعادت در زندگي اجتماعي او بگردد را ندارد.
مقدمه چهارم: اين قانون تنها برخاسته از وحي يعني دين است و لازمه اينكه متن دين به طور كامل به آدميان برسد اين است كه آورنده وحافظ آن نيز معصوم باشد.
باتوجه به اين مقدمات به راحتي مي توان نتيجه گرفت که حاکميت و جهاني مهدوي فرقه هاي گوناگون نفي کند وبا هر ادعاها واهي فرقه اي برخورد کند.که انديشمندان کلام اسلامي در تبين قاعده لطف ضمن تاکيد برهمين برهان از فوائد وجودامام را رفع انحرافات وافراط وتفريطها که منشاء فرقه گراي است بر شمرده است. علامه حلي؛ در تبين کلام خواجه نصيرالدين طوسي؛ دراين زمينه مي گويد: "ان وجود الامام نفسه لطف لوجوه: احدها انه يحفظ الشرايع ويحرسها عن الزيادة والنقصان وثانيها: ان اعتقاد المكلفين لوجود الامام وتجويز انفاذ حكمه عليهم في كل وقت سبب لردعهم عن الفساد ولقربهم الي الصلاح وهذا معلوم بالضروره. وثالثها: ان تصرفه لاشك انه لطف ولايتم الا بوجوده فيكون وجوده نفسه لطفاً آخر و تصرفه لطفاً آخر والتحقيق ان نقول: لطف الامامه يتم بامور منها مايجب علي الله تعالي وهو خلق الامام وتمكينه بالقدرة والعلم والنص عليه باسمه ونسبه وهذا قد فعله الله تعالي ومنها مايجب علي الامام وهو تحمله للامامه وقبوله لها وهذا قد فعله الامام ومنها ما يجب علي الرعيه وهو مساعدته والنصرة له وقبول اوامره وامتثال قوله وهذا لم تفعله الرعيه فكان منع اللطف الكامل منهم لامن اللّه تعالي ولا من الامام.» که خواجه از الطاف وجود امام حفظ جامعه دینی از اشتباه و انحرافات است.
3-4.فطرت گراي مهدوي وفرقه زدايي
اين مسئله با توجه به نظريه فطرت که يكى از سنگ بناها و شايد كليدىترين اصل در مجموعه باورها و انديشههاى بشري به شمار مىرود، تکميل مي شود.كه در سراسر زمينههاى انسان شناسى، جامعه شناسى، تاريخ، فلسفه اخلاق، فلسفه تاريخ، حقوق طبيعى، اثبات وجود و علم خداوند، بعثت و رستاخيز انسان ها پس از مرگ و... پرتو افكنده و افقهاى نوينى فرا روى پژوهشگران گشوده است.«فطرت عشق به کمال است،که در تمام دوره هاي زندگي بشر قدم زني وهر يک از افراد هر يک از طوايف وملل را استنطاق کني،اين عشق ومحبت را در خميره او مي يابي وقلب او را موتوجه کمال مي بيني» استاد مطهري؛ خود نماى كلى از جايگاه فطرت در ميان معارف اسلامى و نيز برآينده اى دو سوى باور و ناباورى به فطرت را چنين ترسيم كرده است: «اصل فطرت اصلى است كه در معارف اسلامىام المسائل شمرده مىشود؛ بنابر اصل فطرت، روان شناسى انسان بر جامعه شناسى آن تقدّم دارد؛ جامعه شناسى انسان از روان شناسى وى مايه مىگيرد.» «فطرت عشق به کمال حقيقي در همه افراد بشر موجود است، اگر چه در تشخيص کمال و اينکه محبوب و معشوق کيست و کمال حقيقي در چيست با يکديگر اختلاف دارد. کمال مطلق معشوق همگاني است و از آنجا که جز ذات حق است کمال و جمال مطلقي در کار نيست همه خواهان و عاشق ذات هستند.»
و اين آفرينش خاص، گر چه در مورد همه موجودات جهان مادّى صادق است، امّا در زبان وحى، واژه فطرت، تنها در مورد انسان به كار رفته است. بدين سان فطرت گونهاى خاص از ساختار خلقى و سرشتى است، كه انسان در آغاز آفرينش خود و پيش از قرار گرفتن در شعاع تأثير تربيتى، تاريخى، اجتماعى و جغرافيايى دارد و بر اساس آن نسبت به حقايق و واقعيّت هاى جهان هستى بىطرف نيست. «انسان موجود خنثي نيست كه صرفاً تحت تاثير عوامل خارجي واقع شود؛ بلكه در ذات و فطرت خود، شخصيت واقعي و جهت گيري حقيقي به سمت كمال و تعالي دارد، كه اين جهت گيري، همان فلسفه اصلي وجود او است و امري است كه ميتوان روي آن سرمايهگذاري هاي گوناگون كرد.»
يکي از خواسته هاى فطرى عشق به صلح و عدالت، مساوات نژادى و عنصرى و الغاى سلطه ظالمانه قوى در درون جان هر كسى هست و همه از صلح و عدل لذّت مى برند، با تمام اختلاف هايى كه در ميان ملت هاي و امت هاي در طرز تفكّر، آداب و رسوم، عشق ها و علاقه ها، خواست ها همه بدون استثناء سخت به اين صفات متعالي علاقه مندند، هميشه تشنگى ما دليل بر اين است كه آبى در طبيعت وجود دارد و اگر آب وجود خارجى نداشته باشد آيا ممكن است عطش و عشق و علاقه به آن در درون وجود ما باشد؟ به هر حال، آنچه فطرت و نهاد آدمى به وضوح صدا مى زند يعني اين كه سرانجام، صلح و عدالت، جهان را بايد فرا بگيرد.
چرا که اين خواسته آرماني و همگانى و امكان پذير فقط در پرتوي عالم گير شدن عدل و حكومت واحد جهانى، محقق مي گردد. حكومتي كه، حد و مرز ندارد و بشر را از زندانى شدن در حدود و ثقور دنياي مادي وسرمايه داري نجات خواهد داد. طبق اين مطلب سعادت و کمال خواسته فطري همه انسان ها فقط در پرتوي حاکميت جهاني صورت مي پذيرد. چرا که بينش انسانى ـ فطرى، نقطه مقابل بينش ابزارى است، اين بينش به هويت انساني و ارزشهاى وجودي او چه در فرد و چه در جامعه اصالت مىدهد. اين نظر معتقد است که بذر يک سلسله بينشها و گرايشها در نهان او نهفته است و نياز انسان به عوامل بيرون نظير نياز يک نهال به خاک و آب و نور و حرارت است که به کمک آنها مقصد و راه و ثمرهاى که بالقوه دراو نهفته است به فعليت برساند و به همين علّت است که انسان بايد پرورش داده شود نه اينکه ساخته شود.
برحسب اين بينش، تاريخ مانند خود طبيعت به حکم سرشت خود متحوّل و متکامل است، حرکت به سوى کمال، لازمه ذات اجزاى طبيعت و از آن جمله تاريخ است. انسان در اثر همه جانبه بودن تکاملش تدريجاً از وابستگىاش به محيط طبيعى و اجتماعى کاسته و به نوعى وارستگى که مساوى است با وابستگى به عقيده و ايمان و ايدئولوژى افزوده است و در آينده به آزادى کامل معنوى يعنى وابستگى کامل به عقيده و ايمان و مسلک و ايدئولوژى خواهد رسيد. برحسب اين بينش از ويژگىهاى انسان تضاد درونى فردى است ميان جنبههاى زمينى وخاکى و جنبههاى آسمانى و ماورايى انسان، يعنى ميان غرايز متمايل به پايين که هدفى جز يک امر فردى و محدود و موقت ندارد و غرايز متمايل به بالا که مىخواهد از حدود فرديت خارج شود وهمه بشر را در برگيرد و مىخواهد شرافتهاى اخلاقى و مذهبى و علمى و عقلانى را مقصد قرار دهد.
در طول تاريخ گذشته و آينده، نبردهاى انسان تدريجاً بيشتر جنبه ايدئولوژيک پيدا کرده و انسان تدريجاً از لحاظ ارزشهاى انسانى به مراحل کامل خود يعنى به مرحله انسان ايدهآل و جامعه ايدهآل نزديکتر مىشود تا آنجا که در نهايت امر حکومت و عدالت يعنى حکومت کامل ارزشهاى انسانى که در تعبيرات اسلامى از آن به (حکومت مهدى (عجّل الله تعالی فرجه الشریف)) تعبير شده است مستقر خواهد شد و از حکومت نيروهاى باطل و حيوان مآبانه و خودخواهانه و خودگرايانه اثرى نخواهد بود. بنابراين بينش، انسان موجودى است داراى سرشت الهى، مجهّز به فطرتى حقجو وحقطلب، حاکم بر خويشتن و آزاد از جبر طبيعت، محيط ،جبر سرشت و سرنوشت است.
بدين جهت، انتظار ظهور منجي موعود، در واقع، انتظار تحقق غايت بشري ميباشد که به تدبير الهي بر جهان حاکم خواهد شد. يعني همان استقرار دين واحد الهي در سرتاسر جهان و سر اين وحدت را در ثبات فطرت انسان و اتحاد همه جانبه آن بايد ديد.«فطرة الله التي فطرالناس عليها لا تبديل لخلق الله ذلک الدين القيم»بنابراين انسانيت براي درک معشوقش (صلح وعدالت) در جهان طبيعت و واقعيت بايد يک حکميت يک پارچه را تجربه کند.
بنابرانچه گذشت، ميتوان استدلال را با اين مقدمات مطرح کرد.
1.انسان ذاتا وفطرتا کمال گراست.
2.وضع ناهنجار جامعه فعلي بشري برخلاف گوهره وفطرت وجودي اوست.
3.عوامل منع کننده بشريت از اين گرايش دروني چون عارضي است، ابدي نبوده و روزي برطرف مي شود
وفطرت بشري خود ش را نشان مي دهد.
4.بشر به دليل اجتماعي بودن و کمال شمردن سعادت وسيع جهاني خواهان جهاني شدن زيبايها خواهد بود.
5. اين حكومت بايد موجود شود؛ زيرا ميل وكشش درونى از امور ذاتالاضافه است كه بدون مضاف اليه امكانپذير نيست.
6.باتوجه به جهت گیری و فعال شدن میل کشتن فطری الهی تکثر ایده های غیر الهی و انحرافی فرقه ها از سطح اجتماع انسانی رخت بر کنده و بشریت از چنگال پیشنهادهای کیش ها و فرقه های گوناگون راحت می گردد.
بنابراین حكومت عدل جهانى ضرورت دارد، که جامعه بشري روزي بايد هنجارهاي فطري خودرا در سطح جهان تجربه کند..و طبق ادله گوناگون نقلي(که بيانش خواهد آمد) مصداق كامل آن حكومت حضرت مهدى (عجّل الله تعالی فرجه الشریف)است. به عبارت ديگر بشريت فطرتاً و عملاً براي اينکه به سعادت جمعي برسد بايد به يک جامعه واحد جهاني وصال پيدا کند،و بلاخره جهان از اين فرقه هاي انحرافي پاک مي شود. امام مهدى (عجّل الله تعالی فرجه الشریف)که مصلحى حقيقى است وراه وروش او بر پايه قانون جاويدان حقّ وعدل استقرار دارد وبا فطرت وسرشت انسانها هماهنگ وسازگار است، وحدتى واقعى را بر اساس اصول توحيد وايدئولوژى اسلامى پى مىريزد وهمه انسانها را در زير شعار يگانه ودين واحد گرد مىآورد.
امام على (علیه السلام)به مالک بن حمزه فرمود: «...در اين زمان قائم ما قيام کند وهمه را بر يک مرام وعقيده گرد آورد»
امام صادق (علیه السلام)فرمود: «فواللَّه يا مفضّل! ليرفع عن الملل والأديان الاختلاف ويکون الدين کلّه للَّه»؛ «... به خدا سوگند اى مفضّل! [امام قائم] از ميان ملّتها وآيينها اختلاف را برمىدارد ويک دين بر همه حاکم مىگردد.»
نتيجه گيري
بنابر آنچه در اين نوشتار گذشت، جهاني شدن منقطع از آسمان دچار چالش هاي و تضادها درتفکر و نظر گشته است، و در عمل و اجرا هم درگير ناكارآمدى و ناتوانى های گوناگون از جمله فرقه گرايي مي باشد، و همين سر درگمی بالاخره بشريت را ناگزير از رفتن به سراغ تنها سياست بايسته الهي مهدوي خواهد کرد. چرا که جهانيشدن اسلامي و مهدوي که از آرزوهاي ديرين بشر است ، برخوردار از همه کمالات وخواستههاي معقول و فطري بشر مي باشد، و بهره مند از زمينهها و مقتضيات مناسبي جهت فراگير شدن و جهانگير شدن است. به ويژه که آموزههاي ديني به يك نكتة مشترك ميان تمام جوامع بشري باز ميگردد و آن خواست فطرت الهي و ماندگار بشر است. يافته هاي حاصله حاکي از اين است که فلسفه جهانيشدن مهدوي بر محوريت خالق هستي مبتني است. و براي همين موضوع مهدويت يا نظام واحد عدل جهاني در حقيقت طرح جامع، علمي و نظام مند اسلامي است که توسط پيامبر خاتم(صلّی الله علیه و آله) به شکل اتم براي بشريت به ارمغان گذاشته شده است که ادامه آن حرکت و اجراي کامل آن (درسطح جهان) را به ظهور خاتم اوصيا حضرت مهدي(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) که رسالت مهم تحقق آرمان هاي فطري و تاريخي بشر را به عهده دارد، واگذار شده است تا جامعه بشري در فرآيند رشد و بلوغ تدريجي خود به طور يک پارچه از مائدة الهي قرآن و سنت بهره مند گردند و به تشکيل جامعه توحيدي خالص (يعبدونني لا يشرکون بي شيئاً ) دست يابند. بنيان هاي فکري حکومت مهدوي بر پايه توحيد، امامت وخلافت و عدالت الهي استوار است. اين در حقيقت بين حاکميت «امامت» در پرتوي حاکميت الله و حاکميت انسان منقطع از خدا مطرح در «جهانيشدن» است، و در مقابل، جهانيشدن غربي. فاقد هر گونه مركز، منشاء، هدف و هر قصد واحد مناسب و ماندگار براي بر قراري وحدت بين بافت هاى گوناگون اجتماع انسان ها (قبيله، قوم، شعب و زبانهاى و نژادهاى در سطح جهان) مي باشد و در واقع چالش فرقه گرايي جهانيشدن را بايد در همين حيطه کنکاش کرد. پس جهاني شدن غربي با عنايت به نداشتن معيار مستحکم که بتواند محوريت انديشه ها وافکار انساني باشد بستر مناسبي را براي رشد تفکرات وانديشه هاي مختلف به ارمغان مي آورد واز طرفي براي اينکه سردمداران اين تفکر بتواند به اهداف خود برسند با هر نگرش وروشي که مقابل وسد خود ببينيد برخورد خواهند کرد وبا توجه به اينکه مهدويت از جديترين اندیشه هاي که با مباني فکري ونظري مادي جهاني شدن غربي تعارض دارد پس صاحبان آن سرا سعي در شکستن انسجام وخورد کردن جامعه مهدوي با توسعه ونشر فرقه گرايي(طبق استراتژی تفرقه بیه انداز وحکومت کن) دارند وبالاخره مهدويت با داشتن مباني محکم خداگرايي وفطرت گراي برخودار از يک رهبريت پيرايه از هر خطا مي تواند با نور افشاني بشريت را از تونل وحشناک احرافات بيرون بکشد وبه سر زمين روشنيهاي تعقل وخدا پرستي سوق دهد.
منابع:
1. قرآن كريم، ترجمه محمدمهدي فولادوند.
2. نهج البلاغه،محمد دشتی.
3. اخلاق محتشمي، خواجه نصيرالدين طوسي، انتشارات دانشگاه تهران، 1361ش.
4. اخلاق ناصري، خواجه نصيرالدين طوسي، انتشارات خوارزمي، تهران1377ش.
5. اسلام و بحران عصرما، روژه دوپاسکيه، ترجمه حسن حبيبي، انتشارات اطلاعات، تهران1363ش.
6. ؛ امامت و غيبت از ديدگاه علم كلام، سيّد شريف مرتضى علم الهدى.
7. بابي گري وبهائي گري، محمدي اشتهاردي ،ناشر گلستان ادب،چاپ دوم.
8. علل الشرائع، محمد بن علي بن حسين بن بابويه صدوق، چاپ حيدريه، نجف1386ق.
9. تحفة الملوک (گفتارهائي درباره حکمت سياسي سيدجعفر)، به کوشش عبدالوهاب فراتي، انتشارات مؤسسه بوستان کتاب، قم1381ش
10. پيرامون انقلاب اسلامي، مرتضي مطهري، چاپ نهم: انتشارات صدرا، تهران1372ش.
11. : راه و راهنماشناسي،محمدتقی مصباح یزدی،انتشارات موسسه آموزشی پزوهشی امام خمینی ره ،قم: 1379
12. ريشهها و نشانههاي سكولاريسم، علي رباني گلپايگاني، انتشارات مؤسسه فرهنگي دانش و انديشه معاصر، تهران1379ش.
13. سامان سیاسی، ساموئل هانتینگون، ترجمه محسن ثلاثی،نشر علم؛تهران،1370 ش.
14. قرارداد اجتماعي، ژان ژاک روسو، ترجمه منوچهر کيا، چاپ دوم: انشارات گنجينه، تهران1352ش.
15. الغيبة، محمد بن ابراهيم نعماني، انتشارات مکتبة الصدوق، تهران1397ش.
16. الغيبة، محمد بن الحسن طوسي، انتشارات مؤسسه معارف اسلامي، قم1411ق.
17. فارابي و سير شهروندي در ايران، محمدمنصور فلاملکي، نشر نقره، 1367ش.
18. فرهنگ علوم اجتماعي، آلن بيرو، ترجمه باقر ساروخاني، انتشارات کيهان، تهران1375ش.
19. فرهنگ معين،محمد معین،انتشارات امیر کبیر تهران:1375
20. جهانيشدن، فرهنگ، هويت، احمد گلمحمدي، نشر ني، تهران1381ش.
21. جهانيشدن، رونالد رابرتسون، ترجمه كمال پولادي، نشر ثالث، تهران1381ش.
22. جهانيشدن، مالكوم واترز، ترجمه اسماعيل مرداني گيوي و سياوش مريدي، انتشارات سازمان مديريت صنعتي، تهران1379ش.
23. امام خميني،چهل حديث،موسسه نشر آثارقم:1373.
24. كمالالدين و تمامالنعمة، محمد بن علي بن حسين بن بابويه صدوق، انتشارت دارالكتب الاسلاميه، قم1395ق.
25. موج سوم، الوين تافلر، ترجمه شهيندخت خوارزمي، نشر فاخته، چاپ چهاردهم: تهران1380ش.
26. ميزان الحكمة، محمد محمدي ريشهري، ترجمه حميدرضا شيخي، انتشارات دارالحديث، قم1377ش
27. مستدرك الوسائل، ميرزا حسين نوري، انتشارات مؤسسة آلالبيت:، قم1408ق.
28. الكافي، محمد بن يعقوب كليني، چاپ چهارم: انتشارات دارالكتب الاسلاميه، تهران1365ش
29. ويل دورانت،لذات فلسفه،ترجمه عباس زرياب خويي.
30. «الالهيات من الشفاء»، ابن سينا، الالهيات من المقالة العاشرة، الفصل الثاني في اثبات النبوة و كيفية دعوة النبي الي الله و المعاد اليه.