در دنیای تشیع مفهومی را متولد کرد، مفهوم امام غایب به نام مفهوم غصب، غصبِ حکومت، غصب حق حکومت و حق قدرت، شما میدانید که تمام فقهای شیعه معتقد بودند که هر حاکمی در دوران غیبت امام غایب، غاصب است صرفنظر از این که عادل باشد یا عادل نباشد. آنچه که بیشتر در باب آن باید اندیشید این است که غاصب است و این به نظر من خیلی مفهوم مهمی است.
فصل چهارم: حکومتِ ولایت فقیه و تئوری غصب
«در دنیای تشیع مفهومی را متولد کرد، مفهوم امام غایب به نام مفهوم غصب، غصبِ حکومت، غصب حق حکومت و حق قدرت، شما میدانید که تمام فقهای شیعه معتقد بودند که هر حاکمی در دوران غیبت امام غایب، غاصب است صرفنظر از این که عادل باشد یا عادل نباشد. آنچه که بیشتر در باب آن باید اندیشید این است که غاصب است و این به نظر من خیلی مفهوم مهمی است.»
متنی که از پیش رو گذشت، قسمتی از متن سخنرانی دکتر سروش است، وی به مفهوم غصب نظر ویژه کرده و جایگاه آن را در میان مسائل مختلف کلامی ـ فقهی، جایگاه بس مهم دانسته است و مبنای بسیاری از باورهای شیعه فرض کرده است. از جمله مفهوم غصب را مبنای شکلگیری حکومتِ اسلامی در دوران غیبت دانسته و در ادامة بحث، آن را با مفاهیم سیاست و دموکراسی در تعارض دانسته است . ما در اینجا به دنبال پاسخِ قسمت اول سؤال (مفهوم غصب و مبنای شکل گیری حکومتِ ولایت فقیه) میباشیم.
جهت بررسی تئوری غصب و نسبت آن با حکومتِ اسلامی فقها لازم است ابتدا مفهوم غصب تبیین شود و بعد به ریشه و خاستگاه تئوری غصب و رابطه آن با حکومت اسلامی پرداخته شود. طبیعی است وقتی که مفهومِ غصب مطرح میشود در مقابل آن، حق و نیز صاحبِ حقی که نسبت به اموری حق دارد خودنمایی میکند، یعنی ابتدا حق و حقوقی را برای افرادی ثابت میدانیم که دیگران صاحبان حق را از رسیدن به آن محروم کرده و خودشان غاصبانه و بدون رضایت در آن دخل و تصرف میکنند. مثلاً در امور حکومت، وقتی که ثابت شد ولایت اصلی با خداست و پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از طرف خدا و نیز امامان معصوم(علیهم السلام) از طرف پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و نیز فقها در دوران غیبت از ناحیه امام زمان(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) برای این امر معین شدهاند یعنی آنها به صورت طولی در امر سیاست و حکومت، صاحبان حق هستند، محروم کردن آنها در رسیدن به حقوقشان یا تصرف کردن دیگران در آنها، تعدّی و غصب شمرده میشود. جهت روشن شدن مباحث فوق، مطلب را در فرازی چند پی میگیریم:
الف: ولایت خدا
در جای خود با براهین عقلی و نقلی ثابت شده است که ولایت بالاصاله و بالذات، اختصاص به خالق انسان و جهان دارد. چنان که قرآن نیز بدان پرداخته است:
«إِنْ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ»
حکم کردن مخصوص خدا است.
«و الله هو الولی»
ولایت مخصوص خداست.
آیه نخست ناظر به ولایت تشریعی و آیه دوم مربوط به ولایت تکوینی است. این که ولایت و سرپرستی انسانها، مخصوص خدا است و نیز این که ولایت خدا، بالذات و بالاصاله است، مورد اتفاق همة مسلمانان است، و در میان علمای اسلامی کسی با این دیدگاه و نظریه مخالفتی نکرده است. ولایت بالاصاله دو نوع است: 1. ولایت بالذات؛ 2. ولایت طولی و بالفیض. آنچه منحصراً از آن خداوند است ولایت بالذات است.
ب: ولایت سیاسیِ پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
ولایت و سرپرستیِ غالب پیامبران(علیهم السلام) به طور عموم وپیامبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به طور خصوص، مورد توجه و قبولِ همة اندیشمندان اسلامی و نیز مورد قبول همه مسلمانان میباشد و در این مورد مخالفتهای جدی و قابل توجهی، صورت نگرفته است، و این که پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) یکی از مناصب ایشان امامت و حاکمیت بر مردم بوده، هم با دلایل عقلی قابل اثبات است و هم با دلایل نقلی قابل اتقان.
در قرآن کریم، در برخی از آیات تفویض ولایت نوع دوم را به جانشینان راستین خدا، تأکید میکند:
«إِنَّا أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاكَ اللَّهُ...»؛
ما این کتاب را به حق بر تو فرستادیم تا به آنچه خداوند به تو آموخته، در میان مردم حکم کنی.
«النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ»؛
پیامبر نسبت به مؤمنان از خود آنها اولی است.
از آیات فوق برمیآید که پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نسبت به مردم ولایت و حاکمیت دارد، پس با توجه به مطالب فوق وقتی که ثابت شد ولایتِ پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در طول ولایت خدا بوده و این ولایت با مستندات عقلی و نقلی قابل اثبات میباشد، پس در این مورد حقی برای پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به اثبات میرسد. بدیهی است با وجود ایشان، هر کسی در برابر او قرار بگیرد و سرپرستی و ولایت را از او دریغ دارد و یا خود را به جای پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)، صاحب ولایت بداند، متجاوز و غاصب به حق او قلمداد میشود.
ج: ولایت سیاسیِ امامان(علیهم السلام)
در مذهب امامیه (شیعه) جانشینان پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از طرف خداوند تعیین خواهند شد و در واقع مسئله خلافت و جانشینی پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) با وضوح و روشنی خاصی مطرح شده است؛ نه تنها خلیفه بلافصلِ پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مشخص شده بلکه همة خلفای پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از اولین امام (امام علی(علیه السلام)) تا آخرین آنها (امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف)) با شاخصههای شخصی معین شدهاند و نیز در مذهب امامیه، امامان(علیهم السلام) از طرف خداوند تعیین میشوند و پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) تنها، وظیفة معرفی آنها به مردم را دارد. (پس تعیین امام جزو فعل الهی به حساب آمده و در علم کلام پیرامونش بحث میشود نه در علم فقه، و نیز به خاطر همین از آن تعبیر به نصب میکنند نه انتخاب.)
چنان که قرآن کریم در زمینه ولایت و خلافت امامان(علیهم السلام) میفرمایند:
«انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلاة و یؤتون الزکاة و هم راکعون»؛
سرپرست و ولی شما، تنها خداست و پیامبر او و آنها که ایمان آوردهاند، همانها که نماز را برپا دارند و در حال رکوع، زکات میدهند.
پیرامون شأن نزول آیه و این که مصداق آن امام علی(علیه السلام) است، مرحوم محدّث بحرانی در غایة الحرام 24 حدیث از منابع اهل سنت و 19 روایت از منابع و مصادر شیعه نقل کرده است که مجموعاً 43 حدیث میشود. بنابراین، روایاتی که پیرامون این آیه وارد شده متواتر است.
علاوه بر آیات فوق آیات دیگری در قرآن پیرامون ولایت و سرپرستی امامان(علیهم السلام) آمده است که به خاطر اختصار از ذکر آنها صرفنظر میشود.
همچنین احادیث گوناگونی در کتابهای حدیثی آمده که در آنها به نحوی به جانشینی و خلافت پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اشاره شده است، نظیر احادیث وصایت، وراثت، منزلت، امارت، ولایت، هدایت، عصمت و مهمتر از همه آنها، حدیث غدیر خم به روشنی دلالت دارند که پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خلیفه و جانشین بعد از خودش را به مردم معرفی کرده است. وقتی به مجموع آیات و روایاتی که پیرامون ولایت امامان و نیز نهی از پذیرش ولایت غیر آنها آمده است، مینگریم چند نکته قابل برداشت است:
1. ولایت امامان در طول ولایت خدا و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است.
2. ولایت امامان از طرف خدا، توسط پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) تفویض شده است.
3. ولایت غیر امامان معصوم(علیهم السلام) مشروع نیست.
از نکات فوق به خوبی برمیآید که بعد از پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ولایت سیاسی مردم به امامان واگذار شده است و کسی غیر از آنها حق اعمال ولایت ندارد، مگر به اذن و اجازة امامان. حال اگر افرادی در صدد محروم کردن امامان از حق ولایت که از ناحیة خدا به آنها تفویض شده بر آمدند و خودشان را سزاوارتر به این امر دانستند و بر منصب ولایت سیاسیِ مردم تکیه زند، چه تعبیری باید از آنها کرد؟ آیا نمیتوان آنها را غاصب نامید و تئوری غصب، خلافت و ولایت آنها را به چالش کشید و آن را غیر مشروع و غاصبانه تلقی کرد؟!
د: ولایت سیاسی فقیه
در باب ولایت سیاسی فقیه نیز همین حرف تکرار میشود، یعنی وقتی با دلایل عقلی و نقلی (که فعلاً امکان پرداختن به آنها وجود ندارد) اثبات شد که جامعه اسلامی در عصر غیبت به حال خود واگذار نشده و امام زمان کسانی را به عنوان نماینده خود و والی مسلمانان معرفی کرده است، طبیعتاً حق ولایت و سرپرستی مخصوص آنها بوده و هیچ کس دیگری و با هیچ معیار دیگری، با آنها در این حق شریک نخواهد بود. این افراد چنان که از دلایل عقلی و نقلی برمیآید فقها هستند؛ زیرا حکومتی که در عصر غیبت تشکیل میشود حتی الامکان باید بشترین شباهت را به حکومت معصوم داشته باشد و از آنجا که این مهم جز به مدد کسی که خود بیشترین شباهت به معصوم در بُعد علم (اسلام شناسی) و عمل را دارا میباشد ممکن نیست و تنها فقها دارای چنین خصوصیتی هستند. بنابراین تنها فقها میتوانند حاکمیت مردم در عصر غیبت را عهدهدار شوند. محروم کردن آنها از این حق غصب حق آنها بوده و کسی که این حق را غصب نموده و عهده دار حاکمیت و سرپرستی مردم شده است نیز طبعاً غاصب خوانده میشود.