چکیده
در نیمۀ سدههای سوم و چهارم هجری، شیعیان با دو مسئلۀ اساسی روبهرو شدند؛ نخست شیعیان امامی از دیدار امام خویش محروم ماندند و جریان غیبت برای امامشان پدید آمد. در عرصۀ سیاسی نیز دولتهایی نوظهور در جهان اسلام به وجود آمدند که گرایش آشکاری به تشیع داشتند و بیشتر این دولتها بر این گمانه تکیه داشتند که باید باورهای شیعیان در عرصۀ اجتماعی حاکم شود؛ حتی برخی از آنان آشکارا مدعی امامت امام عصر(عج)بودند. به همین دلیل این گمانه تقویت میشد که با توجه به تحول پدید آمده، امام شیعیان به زودی ظهور خواهد کرد و زمام حکومت را به دست خواهد گرفت. این نظریه از آنرو بااهمیت است که از جمله شرایط ظهور آن حضرت، آماده بودن دولتها و ملتها ذکر شده است؛ امری که به ظاهر در آن زمان فراهم شده بود، اما آن بزرگوار ظهور نکردند.
از اینرو، نوشتار حاضر در پی آن است که غایب شدن امام زمان(عج)را در عصری که پدیدۀ ظهور دولتهای قدرتمند شیعی و گسترش فکری و جغرافیایی آنان در سراسر جهان اسلام رخ نموده را بررسی کند و به این مسئله بپردازد که چرا آن حضرت در آن زمان که به ظاهر همۀ شرایط به نفع شیعیان بود، از پس پردۀ غیبت خارج نشد. به همین دلیل لازم است ابتدا فضای سیاسی آن عصر ترسیم گردد و از چگونگی ظهور و افول دولتهای شیعی بحث شود، سپس روابط سیاسی و اجتماعی دولتهای شیعی با یکدیگر مورد بررسی قرار گرفته و به انگیزۀ رهبران این دولتها در چگونگی دستیابی آنان به قدرت اشاره خواهد شد. همچنین به این مهم خواهیم پرداخت که افزون بر تشتت آرای این دولتها نسبت به پدیدۀ مهدویت، انگیزۀ این حکومتها نیز به طور عمده فرای مذهب بوده و باورمندی آنان به پدیدۀ منجی بسیار کمرنگ بوده است.
بررسی اجمالی دولتهای شیعی از نیمه دوم سدۀ سوم تا اواخر سدۀ چهارم هجری
نخست لازم است به آغاز و سرانجام سیاسی دولتهای شیعی در آن عصر پرداخته شود، وچگونگی فراز و فرود آنها بیان گردد.
1. علویان طبرستان (250-316ق)
این حکومت در منطقه شمال ایران، در سرزمینی که به آن طبرستان گفته میشد رشد کرد. طبرستان واقع در جنوب و جنوب شرقی دریای خزر است و شهرهای متعددی دارد. شهر آمل مقر حکومت سلاطین محلی طبرستان بوده است (پیشاوری، بیتا: 144 - 145).
اعراب مسلمان در زمان خلیفه دوم وارد طبرستان شدند (طبری، بیتا: ج3،ص153؛ همچنین نک: خضری 1384، ج2، 4)، با این حال هیچگاه نتوانستند بر آن منطقه حاکمیتی داشته باشند. با ورود اعراب به طبرستان، مردم آن سامان با اسلام آشنا شدند و همین امر سبب پذیرش علویان توسط مردم طبرستان شد؛ زیرا علویان با دستگاه خلافت مخالفت میورزیدند و مردم طبرستان و دیلم نیز با ایشان همعقیده بودند.
پیش از ورود علویان، حکومتهای مستقل و نیمهمستقل محلی بر طبرستان حکومت میکردند (مرعشی، 1361: 19). این منطقه به طور معمول از سیطرهِِِِ خلافت اموی و عباسی خارج بود و سالیانه به خلفا خراج پرداخت میکرد.
اولین فرد علوی که در این منطقه علیه خلافت عباسی اقدام کرد، یحیی بن عبدالله محض (172ق) بود که حکومتهای محلی نیز از او پشتیبانی کردند. البته این اقدام یحیی به درگیری نینجامید و وی حاضر به پذیرش صلح با هارونالرشید (193ق) شد و پس از مدتی به گونهای مرموز در زندان هارون درگذشت (ابنطقطقی، 1367: 265).
پس از ستم بسیاری که بر مردم این منطقه رفت، آنان به عنوان تظلمخواهی، از سیدی علوی به نام محمد بن ابراهیم برای قیام علیه عباسیان کمک خواستند؛ اما وی نپذیرفت و آنان را به داماد خویش حسن بن زید رهنمون کرد و او دعوت مردم را پذیرفت (ابناسفندیار، بیتا: 229). وی در سال 250ق در مسجد جامع چالوس بر اساس کتاب خدا و سنت پیامبر(ص) از مردم بیعت گرفت و به داعی کبیر مشهور شد (مرعشی، 1361: 130).
او سپس شهرهای مسیر خود را از وجود نیروهای طاهریان پاکسازی کرد و توانست شهر آمل را به تصرف خود درآورد (ابناسفندیار، بیتا: 230). داعی حتی توانست ری را تصرف کند و حدود متصرفات خویش را از جرجان نیز بگذراند (طبری، بیتا: ج9، 474). او بعدها از یعقوب لیث صفار شکست خورد، اما توانست مجدداً طبرستان را تصرف کند. وی در سال 270ق درگذشت (ابناثیر، 1407: ج6، 249).
پس از حسن بن زید، داماد او سید ابوالحسن از مردم آمل برای خویش بیعت گرفت و خزانههای داعی را غارت کرد اما محمد بن زید _ برادر حسن _ او را شکست داد و بر جای برادرش نشست (ابناسفندیار، بیتا: 251). محمد بن زید در سال 287ق از امیران سامانی شکست خورد و کشته شد. بدین ترتیب حکومت اولیه علویان طبرستان از هم پاشید و سامانیان به آن منطقه دست یافتند (همو: 256).
پس از محمد بن زید، یکی دیگر از سادات به نام حسن بن علی (اطروش) معروف به ناصر کبیر، به طور مخفیانه شروع به تبلیغ کرد. وی شاگردانی را تربیت میکرد و به مناطق مختلف میفرستاد و بعدها در دوره حکومت خود توانست بسیاری از مردم را که زرتشتی بودند، مسلمان کند (مرعشی، 1361: 144). به سبب همین آشنایی مردم با ناصر کبیر، پس از ستم فراوان سامانیان بر آن دیار، مردم او را به قیام تشویق کردند. وی نیز با کمک نیروهای آماده خویش، کارگزاران سامانی را از آنجا اخراج کرد و بر طبرستان تسلط یافت (ابن اسفندیار، بیتا: 268). پس از مدتی حسن بن قاسم علوی (316ق) علیه او شورید و زندانیاش کرد (همو: 79)، اما بار دیگر اوضاع به نفع ناصر کبیر تغییر کرد و حکومت را به دست آورد.
بعدها ناصر اطروش، حکومت را به حسن بن قاسم که به داعی صغیر مشهور شد، تفویض کرد و خود به امور دینی پرداخت و در سال 304ق درگذشت (همو: 275).
در این میان، ابوالقاسم جعفر _ پسر ناصر اطروش _ سر از فرمان داعی صغیر برتافت (همو: 276). جعفر نزد حاکم ری رفت و او را علیه داعی صغیر به قیام دعوت کرد و متعهد شد به نام امیر سامانی خطبه بخواند و شعار عباسیان را زنده کند (مرعشی، 1361: 150).
حاکم ری نیز طبرستان را تصرف کرد و داعی صغیر به گیلان گریخت. حکومت جعفر بیش از هفت ماه تداوم نداشت؛ زیرا داعی صغیر به کمک مردم ناراضی توانست مجدداً بر طبرستان تسلط یابد. رفتهرفته دیگر فرزندان ناصر اطروش سر به شورش نهادند، به طوری که داعی صغیر به یکی از حاکمان محلی پناه برد و او نیز داعی را به حاکم ری تحویل داد، اما داعی بار دیگر آزاد شد و توانست طبرستان را فتح کند. به هر روی، زد و خوردهای شدید علویان با یکدیگر و از طرفی فشار سامانیان، سبب تضعیف دولت داعی صغیر و فرارهای پیدرپی وی شد. سرانجام داعی در درگیری با اسفار بن شیرویه به سال 316ق کشته شد و حکومت علویان به سرانجام خود رسید.
2. اسماعیلیه (فاطمیان)
اسماعیلیه یکی از فرقههای شیعیان است که پس از امام صادق(ع)(148ق) به امامت فرزند بزرگ ایشان معتقد شدند. اسماعیل (145ق) در زمان پدر وفات کرد، اما عدهای از شیعیان بر این اساس که امامت حق فرزند بزرگ است، از او روی برنگرداندند (نوبختی، 1353: 67 - 69).
اسماعیلیه خود به دو گروه تقسیم شدند؛ عدهای مرگ وی را نپذیرفتند و معتقد شدند که اسماعیل، همان قائم و مهدی موعود است. این دسته به اسماعیلیۀ خالصه شهره شدند. عدهای دیگر نیز با پذیرش مرگ اسماعیل، به امامت و غیبت فرزندش محمد معتقد شدند و به اسماعیلیه مبارکیه شهرت یافتند (اشعری قمی، 1361: 80 - 81).
فاطمیان مصر از فرقه اسماعیلیه مبارکیه بودند که به صورت پنهانی به دعوت خویش ادامه دادند تا آنکه عبیدالله المهدی توانست در سال 297ق در شمال آفریقا حکومت تشکیل دهد (مقریزی، 1416: ج1، 54).
ابوعبدالله شیعی یکی از داعیان فاطمی، دولت اغالبه _ که دستنشاندۀ عباسیان در مغرب بود _ را از میان برداشت و عبیدالله المهدی را به مغرب دعوت کرد (ابنخلدون، 1408: ج4، 47). وی نیز به همراه پسرش حرکت کرد و در سلجماسه توسط حاکم آن شهر دستگیر و زندانی شد (مقریزی، 1416: ج1، 60). در سال 296ق ابوعبدالله شیعی به آن شهر حمله کرد و حکومت بنیمدرار را از میان برداشت. او عبیدالله المهدی را به مغرب برد و عبیدالله در آنجا حکومت فاطمیان را تأسیس کرد. در سالهای بعد، مصر نیز بر تصرفات حکومت فاطمیان افزوده شد (ابناثیر، 1407: ج7، 309).
در زمان عبیدالله المهدی، بین قرامطه و فاطمیان اختلاف رخ داده همین امر سبب شد عباسیان از آن استفاده کنند و حملات سهمگینی بر فاطمیان وارد آورند (همو: 326).
این حکومت پس از انشقاق عقیدتی که در اواخر سدۀ پنجم هجری بین اسماعیلیه رخ داد، به دو شاخه مستعلویه و نزاریه تقسیم شد. گسست عقیدتی فاطمیان و نیز درگیریهای سیاسی درونی آنان، اسباب تضعیفشان را فراهم کرد و سرانجام در سال 565ق به دست صلاحالدین ایوبی منقرض شدند (ابنخلدون، 1408: ج4، 15).
3. قرامطه (286-439ق)
حسین اهوازی را پایهگذار نهضت قرمطی میدانند. وی توانست بر شخصی به نام حمدان بن اشعث اثر بگذارد. درباره نسب حسین گفته شده که وی همان حسین بن احمد بن عبدالله بن محمد بن اسماعیل است (مقریزی، 1416: ج2، 181) که یکی از داعیان اسماعیلی به شمار میرود.
رهبران اسماعیلی از شکستهای پیدرپی قیام سادات حسنی آموخته بودند که بدون آمادگی سیاسی و نظامی نمیتوان دست به اقدامی زد. از اینرو مصمم شدند برای وصول به قدرت، به تلاشهای تدریجی و پنهان سیاسی و نظامی دست زنند و سرانجام، پس از حدود یک قرن فعالیت، ناگهان در اواسط قرن سوم هجری با نام قرامطه در صحنه تاریخ ظاهر شدند (طبری، بیتا: ج1، 23).
اولین اخبار دربارۀ این فرقه به حمدان بن اشعث مربوط میشود که پس از پذیرش دعوت حسین اهوازی عهدهدار تبلیغ در سواد کوفه شد و تبلیغ مهدویت محمد بن اسماعیل را آغاز کرد و داعیانی به اطراف گسیل داشت (نوبختی، 1353: 72).
نخستین برخورد جدی دستگاه خلافت با قرامطه در سال 284ق در زمان معتضد عباسی (279-289ق) گزارش شده است. در این زمان نهضت قرمطیان در بحرین، ایران و شمال آفریقا رشد محسوسی کرده بود (نک: زکار، 1407: فصل2). گفته شده عنصر اصلی که سبب ورود قرامطه به بحرین شد، ابوسعید جنابی بوده است، هرچند گزارشهای دیگری نیز وجود دارد (نک: سرداری، 1389).
پیش از مأموریت ابوسعید در بحرین، فردی به نام ابوزکریا طمامی در آن منطقه مستقر بود و هنگامی که ابوسعید او را شناخت، بنابر برخی از اقوال وجود داعی دیگر را برنتافت و وی را به قتل رساند (نصیبی، 1938: 295). برخی نیز گفتهاند او را زندانی کرد و او در زندان درگذشت (مسعودی، 1357: 295).
منابع تاریخی، زمان ظهور ابوسعید در بحرین را سال 286ق گزارش کردهاند که با همراهی بدویان، سپاهی گرد آورد و به سرکوب مخالفان پرداخت (ابنجوزی، 1412: 402)؛ چنانکه عدهای از بیم جان تسلیم شدند و گروهی به شهرهای اطراف گریختند. ابوسعید پس از مدتی هجر را نیز تسخیر کرد و بر سراسر جزیره بحرین مسلط شد. وی بعدها توانست یمامه را نیز تصرف کند (مقریزی، 1416: 543). ابوسعید در سال 300 یا 301ق به دست غلام اسلاوی خود کشته شد (همو: 545).
پس از او پسرش سعید بر تخت وی نشست (ابناثیر، 1407: 121). سعید پس از یک دهه توسط برادرش ابوطاهر (332ق) عزل شد و خود ابوطاهر بر جای وی تکیه زد. وی تحرکات خود را در سال 311ق با حمله به بصره آغاز کرد و شبانه وارد این شهر شد و والی شهر و تعدادی از مردم را به قتل رساند. او سال بعد به حُجاج حمله کرد و شماری از آنان را کشت (ابنجوزی، 1412: 239). ابوطاهر در سال بعد نیز به حُجاج حمله کرد و غارت کوفه را به آن افزود و در مدت یک هفته تسخیر شهر، اموال بسیاری را به غنیمت برد (همو: 248). این عمل وی به اندازهای سهمگین بود که در سال بعد، هیچ کاروانی از کوفه عازم حج نشد (ابنتغری بردی، بیتا: 215). وی بعدها به بغداد حمله کرد و تا دروازههای شهر نیز پیش رفت.
ابوطاهر در سال 315ق عمان را فتح کرد. در سال بعد نیز حملاتی سنگین به رحبه داشت و اهالی آن را از دم تیغ گذارند. همچنین در همان سال به قرقیسیه و ورقه نیز تاخت و عدهای را کشت (رازی، 1416: ج5، 357؛ همچنین نک: سرداری، 1389: 66).
در سال 317ق مشهورترین اقدام ابوطاهر صورت گرفت. او در در هشتم ذیالحجه به همراه یاران خویش وارد مکه شد و حُجاج را در مسجدالحرام کشت و سپس چاه زمزم را از اجساد آنان پر کرد (سرداری، 1389: 74 - 75).
ابوطاهر در رمضان 332ق درگذشت. وی پس از پدرش ابوسعید، رکن اصلی سلسلۀ قرامطه به شمار میرفت و مرگش باعث افول شدید تحرکات قرامطه شد.
در تاریخ قرامطۀ بحرین _ که فراز و فرود آن وابستگی بسیاری به ویژگیهای فردی رهبرانش داشت _ تنها سه تن خبرساز شدند: ابوسعید (301ق)، ابوطاهر (332ق) و برادرزادهاش حسن اعصم (366ق) که در مجموع حدود سی سال از تاریخ نسبتاً طولانی قرامطه را به خود اختصاص دادهاند و این دولت در دیگر زمانها در حاشیه بود (همو: 80). درباره سقوط این دولت، نقلهای بسیاری شده است؛ در عین حال، این سلسله در قرن پنجم هجری توسط عیونیه نابود شد (همو: 97).
4. حمدانیان (293 - 394ق)
نسب حمدانیان از بنیتغلب _ از قبیلههای بزرگ عرب _ است که در جزیره _ از سرزمینهای شمال عراق _ و موصل سکونت داشتند (ابنخلکان، 1367: ج1، 175؛ همچنین نک: سامر، 1380: 35). حمدانیان ابتدا با خوارج همپیمان بودند و علیه خلافت عباسی وارد جنگ شدند و پس از آنکه پدر حسین بن حمدان به دست معتضد عباسی افتاد، خوارج علیه عباسیان شورش کردند (ابناثیر، 1407: ج7، 471). حسین بن حمدان (306ق) به خلیفه عباسی قول داد که هارون بن عبدالله خارجی _ یعنی همپیمان پدر خویش _ را دستگیر کند و به عباسیان تحویل دهد (همو: 473). سپس وی از سوی خلیفه عباسی برای مبارزه با بنی دُلَف به دیار جبل فرستاده شد (سامر، 1380: 56). او به دستور خلیفه با قرامطه درگیر شد و پس از آن به صاحب الشامه _ یکی از رهبران قرامطه _ برخورد و او را سرکوب کرد (طبری، بیتا: ج8، 225). وی بعدها نیز به دستور خلیفه عباسی بارها با قرامطۀ اسماعیلی درگیر شد (همو: 249). او در سال 292ق به جنگ با طولونیان مصر فرستاده شد، هرچند پیشنهاد حکومت آن سرزمین را نپذیرفت (سامر، 1380: 262).
حسین بن حمدان پس از مرگ مکتفی (289-295ق) از خلافت المتقدر (295-320ق) عباسی ناراضی شد و کوشید عبدالله بن معتز خلیفه شود. از اینرو به توطئهچینی و قتل برخی افراد پرداخت. وی حتی عباس بن الحسن (316ق) وزیر را کشت و قصد داشت مقتدر عباسی را نیز به قتل رساند (طبری، بیتا: ج8، 251). در ابتدای قرن چهارم ابوالهیجاء عبدالله بن حمدان (317ق) _ برادر حسین بن حمدان - علیه خلیفه شورش کرد که البته دیر نپایید که تسلیم شد (ابناثیر، 1407: ج8، 76) و حسین و پسرش نیز تسلیم مونس خادم شدند (سامر، 1380: 72 - 73). حسین بن حمدان در سال 306ق در زندان به طرز مرموزی از دنیا رفت (ابوفراس، 1944: ج2، 130) و پس از وی، حمدانیان به دو شاخه اصلی تقسیم شدند.
الف) حمدانیان موصل
حاکمیت آنان بر موصل از سال 293ق آغاز شد و تا سال 386 به درازا کشید. در سال 293 ابو الهیجاء توسط مکتفی عباسی به حکومت موصل منصوب شد (ابنخلکان، 1367: ج1، 175). وی پس از مکتفی و در عهد مقتدر (295-320ق) همچنان حاکم آن منطقه بود تا آنکه وقتی در سال 317ق در توطئهای علیه مقتدر شرکت داشت، کشته شد. پس از او عباسیان حکومت را به پسرش حسین(358ق) سپردند (ابناثیر، 1407: ج8، 67) .
حسین _ که به ناصر الدوله مشهور شده بود _ در سال 323ق عموی خود را به قتل رساند (همو: 209). وی در یک اقدام پنهانی با خلیفه، ابن رائق _ وزیر عباسیان _ را نیز نابود کرد (همو: 382). ناصر برای کاهش دادن هزینه جاری دولتش، در اقدامی غیرمنتظره، عدهای از زندانیان را کشت، عدهای را کور کرد و عدهای را نیز آزاد کرد (صولی، 1935: 232).
پس از روی کار آمدن آل بویه و ورود معزالدوله دیلمی (357ق) میان آنها و حمدانیان درگیری شدیدی پدید آمد (ابنخلکان، 1367: ج2، 91). گفتنی است میان آل بویه و حمدانیان بارها قرارداد صلح بسته شد و هرگاه ناصرالدوله (358ق) از ناحیه بغداد احساس ضعف میکرد از عمل به شروط قرارداد امتناع میورزید (سامر، 1380: 148). به سبب همین عهدشکنیهای متعدد، معزالدوله وی را از حکومت عزل کرد و پسرش ابوتغلب(369ق) را جای پدرش گماشت (ابناثیر، 1407: ج2، 217). پس از وی، فرزندانش به شدت با یکدیگر درگیر شدند و همین امر، فروپاشی آنان در سال 386ق توسط آل بویه را سرعت بخشید (سامر، 1380: 151 - 152).
ب) حمدانیان حلب
سیفالدوله توسط برادرش ناصرالدوله والی نصیبین شد، اما به آن راضی نبود (همو: 225) و بعدها برادرش به او اجازه داد تا به شام بتازد. وی نیز به کمک برادر خویش توانست حلب را تصرف کند (حلبی، 1370: 111).
سیفالدوله بارها با اخشیدیان جنگید و بعدها نیز با قرامطه _ که عدهای از آنان در سرزمین وی طغیان کرده بودند _ درگیری پیدا کرد (ابناثیر، 1407: 221). او در سال 356ق به
مرگ طبیعی از دنیا رفت و بعد از وی، پسرش ابوالمعالی (381ق) بر جای پدر نشست (سامر، 1380: 238).
حمدانیان بارها با فاطمیان درگیر شدند و حتی قرامطه را به جنگ با آنان تشویق میکردند. اما به سبب همین دشمنی، خود تبدیل به مبلغان قرمطی شده بودند (ابنتغری بردی، بیتا: ج4، 334). سرانجام این دولت شیعی در سال 414ق توسط فاطمیان نابود شد (ابناثیر، 1407: ج9، 94).
5. آل بویه
سرزمینهای جلگهای دریای خزر را گیلان میگفتند. در این میان به ناحیه کوهستانی این منطقه دیلم گفته میشد (مقدسی، 1411: ج2، 518). در حوالی همین منطقه، علویان اولین حکومت شیعی را به وجود آوردند و سبب گسترش اسلام شیعی در این منطقه شدند (ابناسفندیار، بیتا: 228). آل بویه فرزندان ابوشجاع بودند (ابنطقطقی، 1367: 378) که از راه ماهیگیری روزگار میگذراند. ابوشجاع سه پسر داشت که بعدها حکومت آل بویه را تأسیس کردند. آنان علی، حسن و احمد نام داشتند که سپس به ترتیب به عمادالدوله، رکنالدوله و معزالدوله شهره شدند.
در ابتدا آنان در لشکر حسن بن علی معروف به الناصر الی الحق (304ق) و حسن بن قاسم _ معروف به داعی صغیر _ به فرماندهی رسیدند (جعفریان، 1375: ج1، 335). داعی صغیر توانست بر طبرستان، ری، قزوین، زنجان، قم و ابهر تسلط یابد (ذهبی، 1410: ج4، 278). از اینرو حساسیت حکومت عباسی را برانگیخت و المقتدر _ خلیفه عباسی _ (295-320ق) به سامانیان اعتراض کرد و سامانیان نیز اسفار بن شیرویه (317ق) را به جنگ داعی صغیر فرستادند و او نیز داعی را به قتل رساند (رازی، 1416: ج5، 231 - 232).
پس از مدتی، اسفار خود علیه سامانیان شد و برای به زیر فرمان آوردن یکی از شاهان دیلم، مرداویج بن زیار (322ق) _ سرسلسۀ آل زیار، که یکی از سران سپاه وی بود _ را به آن ناحیه فرستاد. اما مرداویج خود علیه خداوندگار خویش طغیان و سپس فرار کرد و اسباب کشته شدن اسفار را فراهم نمود. در این میان فرزندان بویه نیز هر از چند گاهی به واسطه قدرت و ضعف، فرماندهان خویش را عوض میکردند. مرداویج همۀ متصرفات اسفار را به دست گرفت و همین امر نیز سبب نزدیکی براداران بویه به او شد (ابناثیر، 1407: ج7، 42 - 43).
مرداویج آنان را گرامی داشت و فرمانداری کرج ابیدُلَف (تقریباً اراک امروزی) را به آنان واگذار کرد. اما به زودی پشیمان شد و به وشمگیر _ که برادران بویه نزد او بودند _ نامه نوشت تا فرمان ولایت را از آنان بگیرد. اما از آنجا که عمید _ وزیر وشمگیر _ در زمرۀ دوستان علی درآمده بود، به وی اطلاع داد و علی نیز به طرف کرج رفت و حکومت آنجا را تصاحب کرد. وی سپس آهنگ اصفهان کرد و توانست اموال آنجا را تصاحب کند. او پس از مدتی وارد ارّجان شد (رازی، 1416: ج5، 375) و سپس به سمت شیراز حرکت کرد و توانست یاقوت را شکست دهد و شیراز را به تصرف خود درآورد، و این آغازی برای حکومت برادران بویه شد (همو: 380 و 394). این اقتدار زمانی بیشتر شد که مرداویج _ دشمن اصلی علی _ توسط سربازان خویش کشته شد (همو: 400، 402، 411، 417).
علی طبق توافقی که با خلیفه عباسی انجام داد، متعهد شد هر سال هشت میلیون درهم به خلیفه بدهد و در مقابل، خلعت و فرمان فارس را بگیرد. وی با فریب دادن نماینده خلیفه، خلعت و فرمان را از او گرفت و درهمی به خلیفه عباسی پرداخت نکرد (همدانی، 1961: 292 - 293). علی در سال 334 حکومت آل بویه را تشکیل داد و در سال 338ق از دنیا رفت (ابناثیر، 1407: ج7، 230).
برادر دیگر او حسن رکن الدوله توانست اصفهان را به تصرف خود درآورد (همو: 116). البته این تصرف بعد از درگیریهای سنگین علیه سامانیان و آل زیار نصیب آل بویه و رکنالدوله شد. وی اوضاع عراق را _ که به سبب قدرتطلبی پسرش عضد الدوله نابسامان شده بود، آرام کرد و در سال 366 درگذشت (همو: 364).
احمد معزالدوله پسر سوم ابوشجاع ماهیگیر و از برادران معروف آل بویه بود که توانست به کمک برادران بزرگتر خود، سیرجان و سپس بَم را تصرف کند. او با علی بن کلویه _ سردار کوچ و بلوچ _ پیمان صلح بست، اما احمد در این کار به وی خیانت کرد و خود در مصاف با سردار کوچ شکست خورد. بار دیگر علی بن کلویه از وی گذشت و او را به خاطر برادرش علی عمادالدوله بخشید. احمد برای بار دوم به علی بن کلویه خیانت کرد و او را شکست داد (رازی، 1416: ج5، 463 و 467). در سال 334ق احمد به کمک برادرش به بغداد حملهور شد و بعد از چند بار پیروزی و شکست، آن شهر را فتح کرد (همو: 469). مستکفی _ خلیفه عباسی _ (334ق) چارهای جز اظهار اطاعت نداشت و به احمد لقب معزالدوله داد (ابناثیر، 1407: ج7، 135).
پس از مدتی کوتاه، احمد معزالدوله، مستکفی را از خلافت عزل کرد و او را به زندان انداخت و به چشمان وی میل کشید و خلیفه نیز پس از سه روز درگذشت (ذهبی، 1410: ج4، 277). احمد پس از آن بر ناصرالدوله حمدانی شیعی تاخت و توانست او را سرکوب کند (همدانی، 1961: 366). همچنین با قرمطیان اسماعیلی درگیر شد (ابناثیر، 1407: ج7، 185) که این درگیریها در سالهای متمادی صورت پذیرفت (همو: 258). وی پس از درگیری با قرمطیان بیمار شد و در سال 357ق از دنیا رفت.
پس از برادران بویه، عضدالدوله حاکم بلامنازع آل بویه شد. در تاریخ آل بویه، وی قدرتمندترین حاکم این خاندان به شمار میرود که پس از عموی خود _ عمادالدوله _ به حکومت رسید (رازی، 1416: ج6، 160). او توانست پسرعمویش عزالدوله بختیار (367ق) را برکنار کند و پس از مدتی به قتل برساند و خود حاکم عراق و شیراز گردد (ابنجوزی، 1412: ج14، 252). این کار وی آغازی برای درگیریهای طولانی در خاندان بویه شد. عضدالدوله در سال372ق درگذشت (همو: ج14، 289).
پس از مرگ برادران بویه، عموزادگان همواره با هم به جنگ پرداختند و خون یکدیگر را بر زمین ریختند تا سرانجام در سال 447ق سلجوقیان با تصرف بغداد طومار حکومت آل بویه را در هم پیچیدند (همو: ج15، 267).
آنچه در این بخش مهم به نظر میآید، این است که گرایش شیعی خاندان بویه به کدام گونه از اقسام تشیع تعلق داشت؟ بیتردید آل بویه با توجه به خاستگاه خویش که منطقه دیلم بود، زیر نفوذ تبلیغات سادات زیدی شیعه بودند؛ چنانکه بعدها نیز در تقویت تشیع فعالیت زیادی انجام دادند.
چنانکه نقل شده، معزالدوله بنا داشته حکومت را به یکی از علویان زیدی واگذار کند. (همدانی، 1961: 354) همچنین گفته شده که وی یکی از علویان همعصر خود را امام خویش می دانست (مادلونگ، 1987: 110).
اگرچه به نظر میرسد آل بویه در ابتدا شیعۀ زیدی بودهاند، اما در ادامه راه با توجه به قرائن متعدد، شیعه امامی شدهاند. اینکه این تغییر از چه زمانی و توسط کدامیک از آنان بوده، مشخص نیست (شیبی، 1374: 41 _ 42).
پرسش مهم این است که چرا آل بویه حکومت را به یکی از علویان زیدی یا یکی از فقهای شیعی واگذار نکردند؟ در اینجا دو نظریه مطرح است:
1. از آنجا که عمدۀ جهان اسلام با گرایش اهلسنت روزگار میگذراندند و مشروعیت بیچون و چرای عباسیان را پذیرفته بودند، نمیتوانستند حاکمیت شیعیان را بپذیرند، چنانکه نقل شده تنها به سبب شعار نوشتن بر دیوار مساجد اهلسنت، چنان شورشی به پا شد که معزالدوله ناچار شد کیفیت آن شعارنوشتها را تغییر دهد (ابنجوزی، 1412: ج14، 140). همچنین سامانیان به بهانه گرایش شیعی آل بویه، اختلافات سیاسی خود را با آنان به یک منازعۀ مذهبی (شیعه و سنی) تبدیل کردند (همو: ج15، 195 - 196).
2. نظریه دیگر آن است که آل بویه به دنبال قدرت بودند و در این راه از هیچ کوششی
_ چه به باطل و چه به حق _ دریغ نمیورزیدند و چهبسا تبدیل کیش زیدی به امامی به
همین مناسبت بوده است؛ یعنی تغییر گرایش آنان نیز تابع مصالح حکومتی بوده است. در این شرایط نمیتوانستند حکومتی را که به زحمت برای خود پدید آورده بودند، به راحتی به دیگری واگذار کنند.
مروری بر اوضاع اجتماعی و سیاسی شیعیان
پس از طرح چگونگی ظهور و افول دولتهای شیعی در آن عصر، در این بخش باید به تبیین شرایط اجتماعی شیعیان و فرقههای شیعه در عصر حکومتهای شیعی پرداخت و به این مهم توجه کرد که تودۀ شیعیان در این زمان چگونه میاندیشیدند و در چه وضع عقیدتی به سر میبردند.
1. کیسانیه
نخستین فرقه از شیعیان که پس از نهضت عاشورا و در جریان قیام مختار پدید آمد، کیسانیه بود (نک: قاضی،1974). این فرقه بیشترین نفوذ را در شهر کوفه داشتند. اگرچه در پیدایش کیسانیه بحثهای گوناگونی مطرح است، اما به نظر میرسد این فرقه به تدریج و پس از قیام مختار در کوفه پدید آمد و بعد از شکست مختار، باورهای عقیدتی در تداوم این پدیده نقش اساسی داشت. رفتهرفته بخشی از عقاید کیسانیه به فرقههای مختلف غالی منتقل گشت (نک: احمدی کچایی، 1390: 122).
بیشترین تأثیر این فرقه تا اواسط قرن سوم هجری در عراق و بهویژه در شهر کوفه بوده
است و پس از این دوره، به تدریج انقراض یافت (مفید، 1413: 298). در نتیجه، کیسانیه
در عصر دولتهای شیعی هیچگونه هواخواهی نداشتند و خبری از ایشان نیز در آن دولتها دیده نمیشود.
2. زیدیه
شکلگیری این مذهب به قرن دوم هجری و عصر امام صادق(ع)بازمیگردد که با قیامهای علویان بر ضد امویان و بعد عباسیان همزمان بوده است. در بیشتر منابع اهلسنت و منابع زیدیه، زید بن علی(ع)را مؤسس و بنیانگذار مذهب زیدیه میدانند و قیام او را تلاشی برای تشکیل حکومت ذکر میکنند. همچنین آرا و عقایدی را به زید نسبت میدهند (طبری، بیتا: ج4، 204).
زیدیه در عدل و توحید همانند امامیه میاندیشند و در وعد و وعید و منزلة بین المنزلتین و امر به معروف و نهی از منکر با معتزله همعقیدهاند. آنان در امامت نیز شرایط مخصوص به خود را دارند، از جمله اینکه امام باید فاطمی (از نسل حضرت زهرا)، شجاع، سخی و حاضر باشد. همچنین وی باید قیام به شمشیر کند که اگر کسی این شرایط را داشته باشد، میتواند امام باشد (شهرستانی، بیتا: 124). با این شرایط، کسانی که پس از زید بن علی(ع)قیام کردند، امام زیدیه محسوب میشدند. با توجه به آنکه عصر امام صادق(ع)عصری منحصر
به فرد از نظر سیاسی بود، برخی از شیعیان و اصحاب توقع داشتند آن حضرت قیام کند و این دوره را مناسبترین زمان برای قیام امام(ع)میدانستند؛ چنانکه یکی از شیعیان مدعی میشود نیمی از جهان طرفدار امام هستند و مردم کوفه آمادهاند امام دستور قیام دهد (طوسی، 1341: 353). اما روش امامان شیعی برخلاف طرفداران قیام بود و آنها را از شرکت در قیامها منع کرده و دستور به سکوت میدادند؛ در حالی که پیروان فرقه زیدیه و امامان آنان همواره قیام میکردند و همین امر سبب جذب عدۀ زیادی از مردم و حتی برخی از اصحاب ائمه(ع) به آنان میشد.
زیدیان پس از قیام زید به گروههای مختلف تقسیم شدند و فرقههای گوناگونی از آنان شکل گرفت که بخشی در پی درگذشت هر امام و به دنبال مشخص کردن جانشین رهبر پیشین به وقوع پیوست. برخی نیز به برداشتهای متفاوت از انگارههای کلامی پدید آمد. در منابع متقدم برای زیدیان فرقههای گوناگونی ذکر شده که البته برخی از این انشعابات به معنای فرقه نبوده، بلکه ناظر بر پراکندگی جغرافیایی است (ابنخلدون، 1408: 200).
در مجموع فرقهشناسان شیعی و سنی متقدم، مهمترین فرقههای زیدیه را جارودیه، بتریه یا صالحیه (اشعری قمی، 1361: 332)، سلیمانیه یا جریریه، قاسمیه و هادویه (نک: عسقلانی، 1415) میدانند.
در عصر منتهی به غیبت امام عصر(عج)تحرکات زیدیه علیه خلافت عباسی شدت یافت. این اقدامات سبب شده بود از سویی دستگاه خلافت عباسی ضعیف شود و از سوی دیگر، بیشتر این قیامها به دلیل نداشتن پشتوانه و آمادگی کافی، محکوم به شکست گردند.
برخی از این قیامها عبارتند از:
1. قیام یحیی بن عمر العلوی در کوفه در ایام خلافت المستعین به سال 250ق (طبری، بیتا: ج9، 269) که توسط عامل کوفه سرکوب شد.
2. قیام حسین بن محمد حمزه طالبی در سال 251ق که سرکوب شد (همو: 279).
3. قیام حسن بن زید از نوادگان امام مجتبی(ع)در دیلم به سال 250ق که سبب تشکیل حکومت زیدی شد (همو: 271).
4. قیام اسماعیل بن یوسف از نوادگان امام مجتبی(ع)در سال 251ق در حجاز
(همو: 346).
5. قیام صاحب الزنج در سال 255ق در بصره که وی خود را از نوادگان زید شهید معرفی میکرد (همو: 598).
6. قیام علی بن زید علوی در کوفه در سال 256ق که توانست سپاه بزرگی از خلیفه را به خود مشغول کند.
همانطور که بیان شد این قیامها سبب ضعف جدی فرقه زیدیه شد. گرچه بعضی از علویان توانستند حکومت کوتاهمدتی در شمال ایران تشکیل دهند (همو: 474)، اما این دسته از حکومتها هیچگاه نتوانستند آرمانهای مسلمانان را جامعه عمل بپوشانند.
3. اسماعیلیه
چنانکه گفته شد، اسماعیلیه در اواسط قرن دوم هجری و پس از گمانهزنیها درباره اینکه چه کسی حق امامت را بعد از امام صادق(ع)داراست، پدید آمد. این گروه درباره امامت بین خود به دو باور معتقد شدند، اما پس از مدتی یکی از دو شاخۀ اصلی اسماعیلیه نابود گشت و فرقه دیگر در غالب امامان مستور به حیات خود ادامه داد.
همزمان با شکلگیری تدریجی دولتهای شیعی، اسماعیلیه نیز شدیداً به دنبال حکومت بودهاند. این گروه از شیعیان مدتها قبل، حساب خود را از دیگر فرق شیعی به طور کامل جدا کرده بود و حتی جغرافیای سیاسی خود را نیز به هر دلیلی به دور از دیگر شیعیان، به شمال آفریقا انتقال داد. بیتردید با توجه به آموزههای اسماعیلیه، آنها نمیتوانستند امامی غیر از خود را بپذیرند؛ چرا که در دوران سَتر سلسلۀ امامان ایشان، بدون قطع از پدر به پسر انتقال یافته بود و از محمد بن اسماعیل به عبیدالله رسیده بود. همچنین این گروه در این زمان ادعای مهدویت را نیز به امامت خود افزودند و خود را همان مهدی منتظر معرفی کردند. این فرقه حتی در این ادعا نیز نوآوری کردند و به سلسلۀ مهدی معتقد شدند و گفتند که همه ما مهدی هستیم و زمین نیز نه با یک مهدی، بلکه با مهدیهای پی در پی پر از عدل و داد خواهد شد (دفتری، 1375: 169 - 220). بدین ترتیب حکومت قرامطه و پس از آن دولت بزرگ فاطمیان را شکل دادند.
4. امامیه
پیروان امامیه با دو مشکل اساسی در عصر غیبت صغرا _ که تقریباً همزمان با تشکیل دولتهای شیعی بوده _ مواجه شدند:
1. فضای سنگین سیاسی که خلافت عباسی بر امامیه تحمیل کرده بود. بررسی فضای سیاسی عصر منتهی به غیبت امام عصر(عج)حاکی از آن است که بنیعباس به شدت علیه امامان شیعی و شیعیان ایشان فعالیت میکردند.
با روی کار آمدن متوکل عباسی در سال 232ق اوضاع برای شیعیان بسیار سخت شد؛ زیرا وی از طرفی با حبس دو امام هادی و عسکری(ع) سبب کاهش روابط شیعیان با امام خویش شد و از سوی دیگر، شدیداً با وکلای امام هادی برخورد میکرد. او در اقدامی چند تن از وکلا را دستگیر کرد و در زندان خود به قتل رساند (طوسی، 1387: 610).
عامل دیگری که حساسیت هیئت حاکمه علیه شیعیان را تحریک کرد، تشکیل حکومت زیدی علویان در سال 250ق در طبرستان بود. این افراد دارای گرایشهای شیعی زیدی بارز بودند و عملاً از تحت سیطرۀ حاکمیت عباسی خارج شدند و آن را به رسمیت نمیشناختند (طبری، بیتا: ج3، 1857؛ جاسم حسین، 1367: 176).
همچنین قیام صاحب زنج در سالهای 255 - 270ق از آن دسته شورشهایی محسوب میشد که عباسیان را تحت فشار قرار داد. این قیام، موقعیت امامیه را به صورت حادی درآورد؛ چرا که علی بن محمد رهبر این شورش ادعا میکرد نسبش به زید (121ق) میرسد. به همین دلیل بخش قابل ملاحظهای از علویان به او پیوستند (طبری، بیتا: ج3، 1857. گرچه امام عسکری(ع)رهبر قیام زنج را از اهلبیت ندانست (اربلی، 1364: ج4، 428)، اما ممکن بود حکومت، این دسته از قیامها را متصل به شیعه بداند و چهبسا دامنه برخورد با این شورشها را به شیعه امامی نیز بکشاند. در این زمان به گفته شیخ طوسی (460ق) چنان فضای نامناسبی علیه شیعیان شکل گرفت که آنان نمیتوانستند مناسک دینی خود را آشکارا تبلیغ کنند (طوسی، 1380: ج6، 111 - 112).
همچنین در همین زمان دو جریان اسماعیلی (قرامطه و اسماعیلیه) فعالیتهای زیرزمینی خود را شدت بخشیدند. اگرچه این دو گروه شیعۀ امامی نبودند، اما در مجموع از شاخه اصلی تشیع به شمار میروند (نک: جاسم حسین، 1367).
این گروهها درست همان زمانی که شیعیان امامی معتقد به غیبت امام خویش بودند و چنین میاندیشیدند که وی روزی ظهور خواهد کرد، روایاتی از پیامبر اکرم(ص) مبنی بر غیبت مهدی(عج)نقل میکردند، به طوری که با نقل این دسته از روایات و فعالیتهای گسترده خود توانستند در شمال آفریقا حکومتی مستقل از عباسیان با مناسبات فکری کاملاً مخالف شکل دهند. همچنین در این زمان قرامطه تحرکات خود را گسترش دادند، به طوری که نوبختی از جمعیت صدهزار نفری آنان در اطراف کوفه خبر میدهد (نوبختی، 1353: 76). این فرقه فعالیتهای تبلیغی خود را در سواحل غربی خلیج فارس و یمن انجام میدادند (اشعری، 1361: 86) و توانستند قیام خویش را در روستاهای کوفه رقم بزنند (طبری، بیتا: ج3: 2124).
ابناثیر نقل کرده که یحیی بن مهدی به عنوان مبلّغ قرامطه به بحرین رفت و تعداد زیادی به وی قول دادند در صورتی که مهدی ظهور کند وی را یاری خواهند کرد (ابناثیر، 1407: ج8، 2102).
همگی این موارد با توجه به آنکه امامیه نیز چنین روایاتی را نقل میکرد و با قرامطه و در یک ناحیه میزیستند و مراسم مذهبی یکسان داشتند، سبب تحریک خلافت عباسی علیه شیعیان امامی نیز میشد. در این شرایط، امامیه از خطر قرامطه که مخالفان خویش را به کوچکترین بهانه میکشتند آگاه بود (اشعری، 1361: 85)؛ چرا که حکومت بنیعباس ممکن بود آنان را به این عقیده متهم کند و به امامیه متعرض شود.
اتهامِ قرمطی، خاندان بنیفراتِ وزیر را به نابودی کشاند (جاسم حسین، 1367: 177) و در همین زمان بود که امام زمان(عج)سعی کرد پیروان خویش را از خطر نفوذ قرامطه بازدارد و حکومت وقت را وادارد تا میان قرامطه و هواداران خود تفاوت قائل شود.
تحلیل برخی از محققان از بعضی روایات، آن است که به علت شکنجههای معتضد و مکتفی و سختگیریهای آنان بر امامیه بین سالهای 278 تا 295ق امام(عج)مقر خود را از سامرا به حجاز تغییر داد (طوسی، 1387: 422، ح24).
همچنین اگر این گزارش را بپذیریم که خلیفه، جایگاه امام عصر(عج)را کشف کرد و به سه نفر دستور داد به خانۀ پدر امام یورش ببرند و هر که را یافتند به قتل برسانند (راوندی، 1409: 67؛ جاسم حسین، 1367: 181). این خبر و موارد مشابه آن نشان از شدت حکومت و پیگیری جدی عباسیان برای دستیابی به امام بوده است و تا به آنجا پیش رفتند که مکان و زمان حضور حضرت را نیز کشف کردند.
2. مشکل دیگری که در آن زمان بر شدت بحران در امامیه افزود، فقدان امام حاضر بود. احتمالاً غیبت امام محصول همان فضای خفقانآوری بود که بیان شد. در این زمان شیعیان با پدیدهای روبهرو شدند که پیش از آن تجربه نشده بود. همین امر نیز سبب چنددستگی در میان شیعیان امامی شد، به طوری که عدهای حتی از پذیرش امام دوازدهم سر باز زدند. نوبختی (301ق) گروههای منشعب در شیعیان امامی در آغاز غیبت صغرا را 14 فرقه مختلف میداند (نوبختی، 1353: 139).
این در حالی بود که امام عسکری(ع)فرزند خویش را به دلیل شرایط سیاسی پدید آمده، تنها به افراد انگشتشماری نشان داد (طوسی: 1387: 417) و همین امر نیز بر این دسته از گمانهزنیها افزود. آنچه بر شدت بحران در عصر غیبت صغرا دامن زد، وجود وکیلان خائن بود. این افراد، با نفوذ در بعضی از قبایل شیعی، اسباب انحراف فکری آنان را فراهم آوردند. در شدیدترین این موارد شلمغانی توانسته بود قبیله بنیبسطام را جذب آرای غالیانۀ خویش کند (همو: 70).
علماء، شرایط پدید آمده را به عصر حیرت و سرگشتگی شیعیان تعبیر میکردند، به طوری که نعمانی (343ق) میگوید: «بیشتر شیعیان امامی درباره امام زمان و غیبت ایشان در تردید بودند» (نعمانی، 1390: 8). شیخ صدوق نیز انگیزه تألیف کتاب خویش را تردید شیعیان نسبت به امام خویش میداند (صدوق، 1388: 4).
بررسی انگیزههای دینی و سیاسی حاکمان شیعی
پس از بررسی اجمالی از اوضاع اجتماعی شیعیان، لازم است به انگیزهها و ویژگیهای رهبران اصلی دولتهای شیعی در آستانه غیبت امام مهدی(عج)اشاره شود.
1. علویان طبرستان
یکی از عوامل اصلی جنبش سادات زیدی از جمله حسن بن زید، انگیزه دینی بوده است. این عامل در شعارها و حتی رفتارشان قابل مشاهده بود. حسن بن زید در همان ابتدا بر اساس کتاب خدا و سنت پیامبر(ص) از مردم بیعت گرفت، اما در ادامه مسیر، رهبران علوی طبرستان با یکدیگر درگیر شدند، به طوری که پس از وفات حسن بن زید، داماد وی سید ابوالحسن علیه جانشین او یعنی محمد قیام کرد و از مردم آمل بیعت گرفت و خزائن داعی کبیر را غارت کرد (ابناسفندیار، بیتا: 251). ناصر کبیر نیز توسط یکی دیگر از سادات زیدی به نام حسن بن قاسم زندانی شد (آملی، 1283: 79) و فرزندان ناصر اطروش علیه داعی صغیر قیام کردند. حتی برخی از آنان نزد حاکم سنیمذهب ری رفتند و تعهد دادند که به نام امیر سامانی خطبه خوانده شود.
در نتیجه عامل مذهب نقش تأسیسی در دولت شیعی علوی داشته، اما در ادامۀ مسیر انگیزههای غیرالهی سبب مناقشات بسیاری در میان آنان شد و به تدریج اسباب زوالشان را پدید آورد.
دربارۀ ویژگی برخی از رهبران آنان از جمله حسن بن زید، گفته شده که وی فردی زاهد و باتقوا بوده و در عین حال در بسیاری از امور دینی سختگیری بیش از اندازهای داشته است (همو: 137). وی حتی بر شیعیان امامی نیز سخت میگرفت، به طوری که سبب کوچ عدهای از شیعیان از این منطقه شد.
درباره ناصر اطروش نیز نقل شده که وی سبب گسترش اسلام و بهویژه تشیع در شمال ایران بوده است و همچنین آوردهاند که وی فقیه و مؤلف کتابهای گوناگونی بوده است (همو: 144).
باید توجه داشت که علویان طبرستان از شیعیان زیدی بودهاند و با توجه به آموزههای فرقه زیدیه، هر سید فاطمی که قیام به سیف داشته باشد، امام خواهد بود. از اینرو همزمانی امامان متعدد زیدی در یک زمان امکانپذیر بوده، در عین حال هر یک نیز مدعی امامت بودهاند. از سوی دیگر، باید توجه داشت که زیدیه هرگز امامت امامی که تقیه پیشه میکرد یا غیبت میداشت را نمیپذیرفتد؛ عقیدهای که پیروان امام عصر(عج)سخت به آن معتقد بودند. این عقیده یکی از وجوه تمایز جدی بین این دو مذهب شیعی بوده است و بیگمان همین امر سبب میشد زیدیان امامت یکامامی را نپذیرند.
2. فاطمیان (اسماعیلیه)
این گروه از شیعیان از همان ابتدا به دنبال قدرت بودند و به صورت پنهانی دعوت خویش را ادامه میدادند و انگیزه الهی نقش کمرنگی در میان رهبران آنان داشته است؛ به طوری که نقل شده عبیدالله المهدی _ مؤسس فاطمیان _ پس از به قدرت رسیدن، در همان ابتدا ابوعبدالله شیعی _ کسی که وی و پسرش را نجات داده بود _ را به قتل رساند (ابناثیر، 1407: ج7، 309).
عنصر قدرت سبب درگیری دو شاخه اسماعیلی، فاطمیان شمال آفریقا و قرامطۀ بحرین شد؛ زیرا با آنکه هر دو گروه از اسماعیلیه هستند، اما با یکدیگر درگیر شدند و همین امر سبب حملات سهمگین عباسیان بر فاطمیان شد (همو: 326). بعدها نیز جنگ قدرت در میان فاطمیان سبب دو دستگی عقیدتی اسماعیلیه شد و آنان به دو گروه نزاریه و مستعلویه تقسیم شدند (ابنخلدون، 1408: ج4، 15). حتی در مقطعی از زمان، برخی از حکومتهای اسماعیلیه به اباحیگری مطلق رسیدند (جوینی، 1370: ج3، 238). همۀ این موارد گویای قدرتطلبی در شکلگیری و تداوم این دولت را دارد؛ گرچه نباید غافل بود که به هر صورت ترویج مذهب شیعی اسماعیلیه نیز صورت میپذیرفت، اما عنصر اصلی نه انگیزۀ مذهب، بلکه فزونخواهی بوده است.
ویژگی دینی رهبران اسماعیلی
اسماعیلیه و سپس فاطمیان در امامت معتقد به دو عنصر شدند؛ ابتدا آنان خود را امامان بهحق میدانستند و طبیعی بود در این عرصه امامت دیگری را نپذیرند. این گروه از همان ابتدا امامت را متعلق به فرزندان اسماعیل دانسته و به صورت پنهانی به مسیر خویش ادامه دادند. در ادامۀ راه، علاوه بر امامت، مدعی مهدویت نیز شدند؛ امری که در نظام عقیدتی اسماعیلیه نیز سر و صدای زیادی به دنبال داشت. عبیدالله خود را همان مهدی موعود دانست و باور اسماعیلیه به مهدویت محمد بن اسماعیل را تغییر داد. حتی افراد دیگری از فاطمیان نیز همین مسیر را طی کردند (دفتری، 1375: 169 - 220).
الف) قرامطه: این گروه یکی از شاخههای نظامی اسماعیلیه بود که توانست در بحرینِ آن روز، حکومت تشکیل دهد. بدون تردید، عنصر فزونخواهی در به قدرت رسیدن قرامطه نقشی انکارناپذیر داشته است. نگاهی کوتاه به عملکرد این دولت، خود گویای این واقعیت است. کشته شدن ابوسعید _ مؤسس این دولت _ به سبب تقید نداشتن او به احکام شرع ذکر شده است (نوبری، 1433: 476).
همچنین ناصرخسرو نقل کرده که قرمطیان بحرین، خود را بوسعیدی میخواندند و اعتقاد داشتند ابوسعید پس از مرگش بازخواهد گشت و وصیت کرده بود زمانی که برگشت برای شناساییاش او را با شمشیر گردن بزنند که اگر ابوسعید باشد در دم زنده خواهد شد. این موارد علاوه بر جنایاتی است که ابوطاهر _ قدرتمندترین حاکم قرمطی _ انجام داده که نشان از قدرتطلبی آنان بوده است.
ب) حمدانیان: با آنکه تشیع این فرقه مسلّم بوده، اما به دلیل مخفیکاریشان در نوع گرایش به تشیع، در تاریخ به درستی مشخص نشده است که به کدامیک از گونههای تشیع تعلق داشتند. حمدانیان نیز به دنبال قدرت حفظ و بسط آن بودند و در این مسیر مرتکب اعمالی میشدند که نمیتوانست با انگیزۀ دینی باشد که در همین نوشتار به بخشی از آنها اشاره شد.
افزون بر موارد مذکور، به این موارد نیز میتوان اشاره کرد: حسین بن حمدان بارها به دستور خلیفه عباسی با قرامطۀ شیعی درگیر شد (طبری، بیتا: ج8، 325). دربارۀ ناصرالدوله حمدانی نیز گفته میشود خصلتها و کارهایش وی را دچار تهمت سستی و شکست سیاسی کرد. او روحیه قساوت و پیمانشکنی داشت و بر رعایای خویش سخت میگرفت. سیاست داخلی وی بهرهکشی کامل محصولات قلمروش و سیاست خارجی وی مبارزه نظامی نامنظم مبتنی بر دورویی بود. او حتی نتوانست میان فرزندانش یگانگی ایجاد کند، به طوری که در اواخر عمرش بر پدر شوریدند و بعد از وفات او با هم به جنگ برخاستند (سامر، 1380: 150).
درباره سیف الدوله حمدانی آورده شده که وی فردی بخشنده، شجاع، خودپسند، فخرجوی و ستایشدوست بود که بر رعیت ستم میکرد (همو: 222). وی در بسیاری از مواقع بیدلیل آدم میکشت (همو: 223). همچنین نقل شده سیف الدوله در اقدامی عجیب کسانی را که علیه او اقدام کرده بودند دستگیر کرد و دست و پایشان را برید (همو: 224). همۀ این گزارشها گویای آن است که مذهب، کمترین بازدارندگی را برای آنان در ارتکاب جنایات نداشت.
ج) آل بویه: بیگمان قدرت، نقش بسیار مهمی در شکل گیری این گروه از شیعیان _ که احتمالاً به تدریج از گرایش زیدی دست شسته و امامی شدند _ داشت و مذهب تنها به عنوان اهرمی برای پیشبرد مقاصد آنان استفاده میشد. چنانکه گفته شد، برادران بویه هر جا احساس ضعف میکردند، از جرگه یاران خداوندگار خویش خارج میشدند و اربابی دیگر را برمیگزیدند. درگیریهای آنان با حمدانیان شیعی، قرامطه اسماعیلیه که همگی شیعه بودند، عزل خلیفه عباسی و به میل کشیدن چشمان خلیفه (رازی، 1416: ج2، 87)، درگیری با یکدیگر و کشتار امیران بویه علیه یکدیگر که پیوند قبیلهای داشتند و همکیش شیعی نیز بودند، تنها نمونهای چند از اعمال آنان است.
همانطور که گفته شد، مذهب آنان به طور مشخص معلوم نیست، گرچه در هنگامه قدرت به نفعشان بوده که امامی شوند؛ زیرا امام در پس پردۀ غیبت مدعی حکومت نیست، اما اگر زیدی باقی میماندند، باید امامی از سادات زیدی انتخاب میکردند که در این صورت با قدرتطلبیشان سازگار نبود.
نتیجه
با توضیحاتی که داده شد در صورت ظهور امام عصر(عج)در این زمان آن حضرت با چند چالش جدی روبهرو میشدند:
1. خلافت عباسیان در این زمان دچار مشکل جدی بود، از جمله آنکه آنان در دورۀ دوم حکومت خویش (232-334ق) به سر میبردند که _ بر خلاف دوره اول حکومت عباسی (132-232ق) که دوران شکلگیری و اقتدار عباسیان و خلفای قدرتمند آنان بوده است _ مورخان از آن به دوران کاهش قدرت مرکزی عباسیان و ورود عناصر بیگانه به بالاترین سطوح حکومت تعبیر میکنند.
با ورود ترکان به حکومت و به دست گرفتن قدرت توسط آنان در بسیاری از موارد، خلیفه عباسی در دست ایشان جابهجا میشد یا حتی به قتل میرسید و این نشان از کاهش قدرت خلفای عباسی دارد.
در این زمان حکومتهای قدرتمند محلی در سراسر جهان اسلام رشد میکنند که یا از اساس از حاکمیت عباسی خارجند، یا اگر هم نام خلیفه عباسی را در خطبه میخوانند، هیچگونه تابعیتی از آن ندارند و تنها برای کسب مشروعیت از نام خلیفه سود میبرند.
در این عصر فشار بر شیعیان بهویژه امامیه به سبب تشکیل دولتهای شیعی و تقویت این نظریه که امام امامیه به زودی متولد شده و ظهور خواهد کرد، شدت گرفت؛ به طوری که ائمه(ع) غالباً در پادگانها روزگار میگذراندند و شهادتشان در سنین جوانی، گمانۀ قتل آنان توسط عباسیان را تقویت میکند. عباسیان به دلیل باور شیعیان به امامی که به زودی ظهور خواهد کرد، در غیبت صغرا فشار علیه شیعیان را بیشتر کردند. از اینرو وجود فضای تقیه در این زمان در شیعیان امامی به اوج خود رسید؛ به طوری که بسیاری از شیعیان، امام خویش را نمیشناختند و بر فرض ظهور حضرت، ممکن بود استقبال بایستهای از ایشان نشود و عباسیان نیز در این شرایط امام را به راحتی از سر راه بردارند.
2. فرقههای مختلف شیعه با عقاید متفاوت از امامیه مبادرت به تشکیل حکومت میکنند. عدهای از آنان با انگیزه دینی و با دعوت مردم به کتاب خدا و سنت پیامبر(ص) دولت تشکیل میدهند که البته در ادامۀ مسیر، انگیزههای مذهبی کمرنگ میشود. علویان طبرستان از نمونههای اصلی این دست از دولتهای شیعی هستند.
برخی دیگر از این حکومتها نیز برای کسب قدرت دست به تشکیل دولت شیعی زدند.
آل بویه، قرامطه و... میتوانند از این دست دولتها باشند.
میتوان این احتمال را در تغییر گفتمان زیدی آل بویه به ایدئولوژی امامیه در نظر گرفت که این دولت برای آنکه زیر سیطرۀ رهبری زیدی قرار نگیرد به امامیه روی آورد؛ زیرا امام آنان در پرده غیبت بود و ایشان تابع امامی میشدند که هیچگونه امر و نهی ظاهری برایشان نداشت وطبیعی است که پیروی از چنین امامی بدون هزینه بود.
3. باور این دولتها از تشیع نیز گوناگون بود؛ عدهای زیدی، برخی امامی و گروهی نیز فاطمی بودهاند و هر کدام امام خویش را با اعتقاد مخصوص به خود میپذیرفتند.
برخی از رهبران این دولتها خود را امام میدانستند؛ زیرا میاندیشیدند هر سید فاطمی که قیام با شمشیر داشته باشد امام است و خود را دارای چنین ویژگیهایی میدانستند. این گروه بر فرض ظهور امام زمان(عج)خود را در برابر حضرت میدانستند و هیچگونه لزومی در تبعیت از آن حضرت برای خویش نمیدیدند.
گروه دیگری نیز بودند که خود را همان مهدی موعود میدانستند و معتقد بودند روایات دربارۀ مهدی، مخصوص آنان است. در این صورت نیز بر فرض ظهور حضرت، منکر مهدویت امام میشدند و امام عصر(عج)را رقیب خود میپنداشتند و بدون شک از دشمنان اصلی آن بزرگوار میشدند.
از سوی دیگر، بسیاری از رهبران این دولتها از مؤلفههای شرعی و اخلاقی در حکومت خویش استفاده نمیکردند و برای ماندن بر اریکۀ قدرت، مرتکب هر گونه ظلم و جور و حتی قتل میشدند. در این صورت، آنچه برایشان اهمیت داشت، حفظ قدرت در هر شرایطی بود؛ در صورتی که حکومت امام عصر(عج)باید بر پایه عدل و شایستهسالاری و دیگر مؤلفههای دینی استوار شود؛ امری که در حکومت امیر مؤمنان تجربه شد و به دلیل دنیامحوری و آماده نبودن توده جامعه، بعضی از نزدیکترین اصحاب پیامبر در مقابل امیر مؤمنان قرار گرفتند. در این زمان احتمالاً علاوه بر عباسیان، دیگر فرقههای شیعی نیز در مقابل حضرت شمشیر میکشیدند.
4. به طور معمول بارها بین دولتهای شیعی شدیدترین برخوردهای فکری و نظامی درگرفت. چنانکه گفته شد، عدهای از این دولتها حاضر به پذیرش حاکمیت سنیمذهب میشدند و هر گونه خدمت نسبت به ولینعمت خود انجام میدادند، در عین حال دولت شیعی رقیب را نمیپذیرفتند و با آن دشمنی میکردند. بر فرض ظهور امام عصر(عج)با آن حضرت نیز چنین معاملهای میشد و برای چنین دولتهایی تفاوتی بین دولت امام عصر(عج)و دیگر حکومتها نمیکرد.
5. در این عصر عموم شیعیان، به گونههای مختلف از تشیع تعلق داشتند و بسیاری غیرامامی بودند و نسبت به امام عصر(عج)شناختی نداشتند. از سوی دیگر، شیعیان امامی نیز نسبت به امام عصر(عج)دچار تشتت بودند؛ امری که نوبختی در آغاز غیبت صغرا به آن اشاره کرده و بیان میکند که شیعیان امامی در آغاز غیبت به فرقههای متعدد تقسیم شدند. همچنین این عدم آگاهی شیعیان را باید به کل مسلمانان تعمیم داد، البته در مقیاسی سنگینتر و شرایطی بدتر از شیعیان.
در نتیجه، ظهور امام عصر(عج)در آن زمان بسیار چالشبرانگیز میشد و بیگمان در بدترین شرایط ممکن _ چه از جهت فکری (وجود جریانهای رقیب معارض) و چه به لحاظ نظامی (وجود دولتهای با عنوان شیعی معارض) _ رخ میداد. بنابراین در چنین شرایطی ادامه غیبت آن بزرگوار امری اجتنابناپذیر بود و به عبارت دیگر، بهترین اقدام ممکن به شمار میرفت.
منابع
_ ابناثیر، علی بن ابیالکرم، الکامل فی التاریخ، تصحیح: محمد یوسف الدقاق، بیروت، دار الکتب العلمیة، 1407ق.
_ ابناسفندیار، محمد بن حسن، تاریخ طبرستان، تصحیح: عباس اقبال، تهران، کتابخانه خاور، بیتا.
_ ابنتغری بردی، ابوالمحاسن، النجوم الزاهرة فی ملوک، قاهره، وزارة الثقافیة و الارشاد القومی، بیتا.
_ ابنجوزی، عبدالرحمن بن علی بن محمد، المنتظم فی تاریخ الامم والملوک، تحقیق: محمد و مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1412ق.
_ ابنخلدون، عبدالرحمن بن محمد، تاریخ ابنخلدون، تحقیق: سهیل زکار، بیروت، دار الفکر، 1408ق.
_ ابنخلکان، شمسالدین، وفیات الاعیان، قاهره، بینا، 1367ق.
_ ابنطقطقی، محمد بن علی، تاریخ فخری، ترجمه: محمد وحید گلپایگانی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1367ش.
_ ابوفراس، الحارث بن سعید بن حمدان، دیوان ابیفراس، تحقیق: سامی الدهان، دمشق، 1363ق/1944م.
_ احمدی کچایی، مجید، جریانشناسی غلو در کوفه تا نیمۀ قرن دوم هجری، قم، دانشگاه باقرالعلوم، 1390ش.
_ آملی، اولیاءالله، تاریخ رویان، تصحیح: عباس خلیلی، تهران، بینا، 1283ش.
_ اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمة فی معرفة الائمة، قم، نشر ادب حوزه و کتابفروشی اسلامی،1364ش.
_ اشعری قمی، سعد بن عبدالله، المقالات والفرق، تحقیق: محمدجواد مشکور، تهران، مرکز انشارات علمی و فرهنگی، 1361ش.
_ پیشاوری، ابویوسف ، حدود العالم من المشرق الی المغرب، به کوشش: منوچهر ستوده، تهران، کتابخانه طهوری، بیتا.
_ جاسم حسین، تاریخ سیاسی امام دوازدهم، ترجمه: سید محمدتقی آیتاللهی، تهران، امیرکبیر،1367ش.
_ جعفریان، رسول، تاریخ تشیع در ایران از آغاز تا قرن دهم هجری، قم، انتشارات انصاریان، 1375ش.
_ جوینی، عطاملک، تاریخ جهانگشای جوینی، تصحیح و کوشش: محمدعبدالوهاب قزوینی، تهران، نشر ارغوان، 1370ش.
_ حلبی (ابنالعدیم)، ابوحفص کمالالدین عمر، زبدة الحلب من تاریخ حلب، دمشق، نشر الدهان، 1370ق.
_ خضری، سید احمدرضا، تاریخ تشیع، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، چاپ اول،
1384ش.
_، تاریخ در تشیع، قم، نشر معارف، چاپ اول، 391ش.
_ دفتری، فرهاد، تاریخ و عقاید اسماعیلیه، ترجمه: فریدون بدرهای، تهران، نشر فروزان، 1375ش.
_ ذهبی، شمسالدین محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، تحقیق: شعیب الأرنوط، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1410ق.
_ رازی (ابنمسکویه)، احمد بن محمد بن یعقوب، تجارب الامم و تعاقب الاهمم، تحقیق: ابوالقاسم امامی، تهران، انتشارات سروش، 1416ق.
_ راوندی، ابوالحسن سعید بن هبة الله، الخرائج والجرائح، تحقیق: موسسة الامام المهدی(عج)، قم، موسسة الامام المهدی(عج)، 1409ق.
_ زکار، سهیل، الجامع فی اخبار القرامطه، دمشق، دار حسان، چاپ سوم، 1407ق.
_ سامر، فیصل، دولت حمدانیان، ترجمه: علیرضا ذکاوتی قراگزلو، تهران، پژوهشکده حوزه و دانشگاه (سمت)، 1380ش.
_ سرداری، مصطفی، بررسی دولت قرامطه از آغاز تا انقراض، قم، دانشگاه معارف، 1389ش.
_ شهرستانی، محمد بن عبدالکریم، الملل و النحل، به کوشش: محمد بن فتحالله بدران، قاهره، مکتبة الانجلوس الحقریه، بیتا.
_ شیبی، مصطفی کامل، تشیع و تصوف، ترجمه: علیرضا زکاوتی قراگوزلو، تهران، امیرکبیر، 1374ش.
_ صدوق، محمد بن علی بن حسین بابویه، کمال الدین و تمام النعمة، ترجمه: منوچهر پهلوان، قم، مسجد جمکران، 1388ش.
_ صولی، ابوبکر محمد بن یحیی، الاوراق، قاهره، 1935م.
_ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، روائع التراث العربی، بیتا.
_ طوسی، محمد بن حسن، رجال الطوسی، نجف، مکتبة الحیدریة، 1380ق.
_ ، اختیار المعرفة الرجال (رجال کشی)، تصحیح: سید محمدحسن مصطفوی، تهران، دانشگاه تهران، 1341ش.
_ طوسی، محمد بن حسن، الغیبة للحجة، ترجمه و تحقیق: مجتبی عزیزی، قم، مسجد جمکران، 1387ش.
_ عسقلانی، شهابالدین احمد بن حجر، تهذیب التهذیب، تحقیق: مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، 1415ق.
_ قاضی، وداد، الکیسانیة فی التاریخ و الادب، بیروت، دارالثقافة، چاپ اول،1974م.
_ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تهران، دارالاسوة للطباعة و النشر، چاپ اول،
1418ق.
_ مادلونگ، ویلفرد، أخبار الأئمة الزیدیة، بیروت، مطبعة المتوسط، 1987م.
_ مرعشی، سید ظهیرالدین، تاریخ طبرستان و رومیان و مازندران، به کوشش: محمدحسین تسبیحی، تهران، شرق، 1361ش.
_ مسعودی، ابوالحسن علی بن الحسین بن علی، التنبیه والاشراف، مصر، بینا، 1357ق.
_ مروج الذهب و معادن الجوهر، مصر، بینا، 1346ق.
_ مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الاختصاص، قم، المؤتمر العالمی لألفیة الشیخ المفید، 1413ق.
_ مقدسی، محمد بن احمد، احسن التقاسیم فی معرفة الأقالیم، مصر، مکتبة مدبولی، 1411ق.
_ مقریزی، احمد بن علی، اتغاظ الحنفاء بأخبار الائمة الفاطمیین الخلفاء، تحقیق: جمالالدین شیال، قاهره، بینا، 1416ق.
_ مقریزی، تقیالدین احمد بن علی بن عبدالقادر بن محمد، المواعظ و الاعتبار بذکر الخطط و الآثار، مصر، بولاق، 1270ق.
_ نصیبی، ابوالقاسم محمد بن حوقل، صورة الارض، بیروت، دارصار، افست لیدن،
1938م.
_ نعمانی، ابوعبدالله محمد بن ابراهیم بن جعفر کاتب، کتاب الغیبة، ترجمه: محمد فربودی، قم، انتشارات انتخاب اول، چاپ اول، 1390ش.
_ نوبختی، حسن بن موسی، فرق الشیعة، ترجمه: محمدجواد مشکور، تهران، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، 1353ش.
_ نوبری، شهابالدین احمد بن عبد الوهاب، نهایة الارب فی فنون الادب، قاهره، دارالکتب القومیة، چاپ اول، 1433ق.
_ همدانی، محمد بن عبدالملک، تکملة تاریخ الطبری، بیروت، مطبعة الکاتولیکة، 1961م.ݣ