قم از روزگاران پیشین در گرایش به اسلام و عشق به رهبران آن و پیوندهای گسستناپذیر با تشیع پیشگام بوده و در دامان خود عالمان و اسلامشناسان بزرگی را تربیت کرده است. این شهر از دیرباز، مرکز مهم علوم اسلامی چون حدیث، فقه، تفسیر و دیگر مسائل به شمار میآمده است. حتی در دوران اختناق خلفای اموی و عباسی، انسانهای برجستهای از شهرهای گوناگون ایران به ویژه قم به حضور امامان شتافتهاند و آموزش دیدهاند و به نشر آن در شهرهای خود پرداختهاند. از اینرو، امامان همواره از قم به نیکی یاد کردهاند.
در روایتی از ابوالصلت هروی نقل شده است:
گروهی از مردم قم خدمت امام رضا(علیه السلام) شرفیاب شدند و حضرت با مهربانی بسیار به ایشان فرمود: شیعه واقعی ما شما هستید.
به هر حال، ارتباط با ائمه(علیه السلام) و درک فیوضات معنوی این واسطههای مقدس فیض الهی از ناحیه مردم قم در جایجای کتب تاریخی و روایی ما به چشم میخورد و این خود سبب شهرت این شهر و مردمان آن گشته است. این ارتباط، در زمان امام حسن عسکری(علیه السلام) به اوج رسید. موقعیت قم در این زمان، چنان شد که از مهمترین مراکز شیعه به شمار آمد.
علامه مظفر مینویسد:
قم در زمان امام عسکری(علیه السلام) و پیش از آن، در زمان امام هادی(علیه السلام) از پایتختهای مهم علمی شیعه بود و راویان و نویسندگان بسیاری در دانش حدیث و علوم دیگر از آن برخاستند.
نامه امام عسکری(علیه السلام) به مردم قم و آبه (آوه) نیز خود گویای این ارتباط وثیق بود. در بخشی از نامه حضرت آمده است:
نیت ما همواره استوار و ثابت بود و دلهایمان با درستی اندیشه و رأی شما آرام میگرفت و پیوند خویشی میان ما و شما نیرومند بود... خداوند ما را به یکدیگر نزدیک کرده است.
پیوندی که در این نامه مطرح شده، بر اساس شناخت اهداف والای امامان و رسالت آنان است، نه بر اساس عواطف ناپایدار و زودگذر. دلیل این ادعا را نیز در استمرار و پایداری این ارتباط میتوان یافت.
نمونه پایداری مردم قم ـ که انجام وظیفه ایشان را مینماید ـ در ارتباط مالی با ائمه(علیهم السلام) است. محدث قمی در فضایل مردم قم آورده است:
قمیها نخستین کسانی هستند که برای ائمه(علیهم السلام) خمس فرستادند.
صفیالدین قمی نیز در اینباره مینویسد:
مردمان قم همیشه تا زمان امام عسکری(علیه السلام) هر سال دو مرتبه خراج و مقاسم میدادند؛ یکی به خلفای بنیعباس و یکی هم به خدمت امام عسکری(علیه السلام).
این انجام وظیفهها در روزگاری صورت میپذیرفت که شیعیان با سختیها و مشکلات فراوان روبهرو بودند و حاکمان جور عباسی بر وضعیت سیاسی و اقتصادی جامعه، حکم میراندند. اکنون برای ترسیم بیشتر فضای موجود آن دوران، به برخی از ویژگیهای آن اشاره میکنیم:
سرکوب و آزار قمیها از ویژگی تلخ آن دوران است. عباسیان سیاست ارعاب و سرکوب را برای اهل قم به کار میگرفتند. حاکمان ظالم عباسی، چنان بر مردم ظلم و سختگیری روا میداشتند که بیسابقه بود.
وضعیت اقتصادی نیز بر اساس سیاست اقتصادی ویژهای بود که عباسیان طرح کرده بودند و کاملاً از قوانین اسلامی به دور بود. به رغم آنکه درآمد و عایدات دولت ـ بنا به گزارش بعضی از مورخان ـ بالغ از میلیونها دینار میشد، اما قشر میانی و پاییندست مردم همچنان در فقر و بدبختی به سر میبردند.
جهشیاری مینویسد:
خشونت در جمعآوری مالیات به هر نحو ممکن از سوی مأموران سیاهدل عباسی امری رایج بود و در برخی از سالها میزان درآمد دولت از همین راه به پنج میلیون درهم میرسید.
خلاصه آنکه کارگزاران حکومتی از هر راه ممکن، اموال دولتی را چپاول میکردند. فساد، به گفته جرجی زیدان، تمام دستگاه عباسیان را فراگرفته بود. وزیران و سرداران برای کسب نفوذ و قدرت و مال با هم رقابت میکردند و از هر راه ممکن، برای خود پول میانباشتند.
این همه در فضای جامعهای رخ میداد که مستمندان و محرومان آن به دلیل عدم توازن در زندگی اقتصادی با تنگدستی و تیرهروزی روبهرو بودند و روزگار بسیار سختی را میگذراندند. اما در همین زمان، شیعیان مخلص و آگاه از انجام تکلیف خود دست نکشیدند و به رغم آنکه خود دچار مشکلات اقتصادی بودند، از هر طریق ممکن، اموال امام را به دست وی و یا وکلایش میرساندند تا تکلیف خود را به جا آورند و از هر سو، دست نیازمندان واقعی را بگیرند و به همنوع خود کمکی کنند.
نمونه آشکار این تلاش بیدریغ و عاشقانه شیعیان راستین را در گزارش شیخ صدوق میتوان یافت. بنابراین نقل، گروهی از شیعیان قم همراه اموالی وارد سامرا شدند تا به حضور امام عسکری(علیه السلام) شرفیاب گردند و اموال را به آن حضرت بسپارند، اما با شهادت آن حضرت روبهرو شدند و با جانشین حضرت، امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) دیدار کردند. گرچه احتمال حضور برخی از وکلای قم نیز در این هیئت وجود دارد، این نکته در گزارش به صراحت نیامده است. فقط میتوان گفت در این ماجرا تعدادی از قمیها به قصد تحویل اموال و زیارت امام(علیه السلام) و ارتباط مستقیم با آن حضرت، به سامرا، سفر کردهاند. متن گزارشی که برای نخستین بار از شیخ صدوق نقل شده چنین است:
شیخ صدوق در باب 43 از کمالالدین احادیثی را گرد آورده و آن را «یادآوری کسانی که امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) را مشاهده کرده و با او به گفتوگو پرداختهاند» نام نهاده است. این باب مشتمل بر 26 حدیث بوده و داستان هیئت قمیها که برای اولین بار در این کتاب نقل شده، در بیست و ششمین روایت همین باب، آمده است.
وی به نقل از استادش ابوالعباس احمد بن حسین عروضی مینویسد:
روز رحلت امام حسن عسکری(علیه السلام) گروهها و هیئتهای بسیاری به همراه مال و اموال بسیار و بنابر رسم و عادت متداول وارد سامرا شدند تا خدمت امام عسکری(علیه السلام) شرفیاب گردند و حضرت را ملاقات کنند. از جمله این کاروانیان، هیئتی از قم بود که به قصد زیارت و ملاقات با امام وارد سامرا شد. ایشان از واقعه رحلت امام حسن عسکری(علیه السلام) اطلاعی نداشتند و هنگامی که از اوضاع به ظاهر آشفته شهر جویا شدند، از خبر رحلت امام آگاهی یافتند. ازاینرو، از جانشین و وارث امام پرسیدند. ایشان را به برادر امام عسکری(علیه السلام)، یعنی جعفر بن علی ارجاع دادند. وقتی از حال جعفر پرسیدند، دریافتند برای تفریح کنار دجله رفته و به عیش و نوش پناه آورده است. هیئت قمیها با آگاهی از احوال جعفر به فکر فرو رفتند و پس از مشورت با یکدیگر گفتند: اینگونه اعمال و رفتار، شایسته و برازنده امام معصوم و جانشین وی نیست. برخی از افراد کاروان پیشنهاد کردند به دیار خود بازگردند و اموال را تحویل صاحبان اصلی آن بدهند، اما رئیس کاروان، ابوالعباس محمد بن جعفر حمیری قمی، پیشنهاد کرد خوب است جعفر را بیازمایند تا واقعیت آشکار گردد. پس به انتظار جعفر نشستند تا از گردشگاه بازگردد. دیری نپایید که انتظار به سر آمد و ملاقات با جعفر میسر گردید. ایشان ابتدا غم از دست رفتن برادر و امام عسکری(علیه السلام) را به وی تسلیت گفتند و او را سرسلامتی دادند و سپس به معرفی کاروان و غرض ملاقات پرداختند و گفتند ما عدهای از شیعیان قم هستیم و اموالی را برای مولایمان امام حسن عسکری(علیه السلام) به همراه آوردهایم.
جعفر از کاروان خواست اموال را در اختیار وی قرار دهند، اما زیرکی قمیها او را از دست یافتن به اموال بازداشت. آنها گفتند، اموال برای گروهی از شیعیان قمی است و در کیسههای متعددی بستهبندی و مُهر و موم شده است. پیش از این چنان بود که هرگاه اموالی را خدمت امام حسن عسکری(علیه السلام) عرضه میکردیم، امام(علیه السلام) تمام نشانههای آن، مشخصات صاحبانش و علامتهای مهر و موم ایشان را بیان میفرمود. اکنون از شما نیز تقاضا داریم نشانهها را بازگویید تا اموال را تحویلتان دهیم. جعفر بن علی در برابر این گفتار قمیها درمانده شده بود. هیچ راه فراری برای خود نمیدید. برای مقابله با ایشان سخنان هیئت را دروغ شمرد و گفت: این سخنانی که درباره برادرم امام عسکری(علیه السلام) گفتید، علم غیب است. برادرم علم غیب نمیدانست و فقط خداست که غیب میداند.
در این هنگام، نگاه معنادار افراد کاروان به یکدیگر دوخته شد. دریافتند جعفر بن علی جانشین امام عسکری(علیه السلام) نیست و تحویل اموال به وی شایسته و عقلایی نخواهد بود. اما جعفر همچنان به تحویل اموال اصرار میکرد. آنان نیز خود را اجیر و وکلای صاحبان اموال میدانستند و از تحویل اموال به جعفر خودداری کردند و تصمیم گرفتند آنها را به صاحبان اصلیاش بازگردانند. جعفر که دید در مقابله با کاروان و تحویل گرفتن اموال ناکام مانده، تصمیم گرفت شرح ماجرا را نزد خلیفه وقت، معتمد عباسی بازگوید تا شاید بتواند با وساطت خلیفه، اموال کاروان را به چنگ آورد. وقتی خبر به خلیفه رسید، کاروان را فراخواند و توصیه کرد اموال را به جعفر تحویل دهند، اما قمیها همچنان بر مسئولیت خود در برابر اموال اصرار داشتند و برای خلیفه استدلال کردند که فرستاده و وکیل شیعیاناند و باید بنابر خواستههای موکلان خود قدم بردارند و نمیتوانند بدون دلیل درستی اموال را در اختیار کسی غیر از امام معصوم بگذارند. آنگاه خلیفه را نیز قانع کردند و وساطت او را در تحویل اموال به جعفر نپذیرفتند.
ماجرا به اینجا که رسید، هیئت قمیها خواستد از سامرا بروند، از خلیفه راهنمایی طلبیدند تا ایشان را به خارج از شهر ببرد. خلیفه نیز با درخواست آنان موافقت کرد و راهنمایی را برایشان برگزید و آنها را به خارج شهر هدایت کرد. کاروانیان، همچنان در بیتابی و دلنگرانی به سر میبردند، چرا که به دیدار امام و تحویل اموال به ایشان، موفق نشده بودند. در همین هنگام، شخصی بر کاروان وارد شد و خود را خادم و سفیر امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) معرفی کرد. سپس تکتک افراد هیئت را با نام و نشان فراخواند و به نزد امام(علیه السلام) دعوت کرد. کاروانیان از غیبگویی این شخص به شگفت آمدند، پنداشتند وی جانشین امام عسکری(علیه السلام) است، اما هنگامی که از امامت وی پرسیدند، او خود را خادم امام عصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) معرفی کرد. به هر صورت، با راهنمایی خادم، کاروانیان بار دیگر به سامرا برگشتند و به خانه امام عسکری(علیه السلام) شرفیاب شدند و امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) را همچون ماهی پر نور دیدند که پیراهنی سبز به تن داشت و بر تختی تکیه زده بود. بر او سلام کردند و جواب شنیدند. امام(علیه السلام) نشانههای اموال و صاحبان آن را و کسانی که آنها را حمل کرده بودند، برای کاروان بازگفت و برای اطمینان خاطر هر چه بیشتر، نشانههای لباسها و زاد و توشه و مرکبهای ایشان را بیان فرمود. در این هنگام، افراد کاروان برای توفیق و موفقیتی که خدا نصیبشان کرده بود، به سجده افتادند و آن مکان را غرق در بوسه کردند. چون به امام زمان خویش دست یافته بودند، هر چه خواستند با آن حضرت در میان گذاشتند و پاسخش را شنیدند، سپس اموال را تحویل حضرت دادند. امام(علیه السلام) امر فرمود از این پس اموال را به سامرا نیاورند، بلکه آن را به نمایندهاش در بغداد تحویل دهند و توقیعات را نیز از شخص او دریافت کنند. پس از این سفارشها، امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) بزرگ قمیها، ابوالعباس محمد بن جعفر قمی حمیری را فراخواند و مقداری حنوط و یک کفن به او هدیه کرد و وی را به پایداری و صبر در مرگ زودرس خویش دلداری داد و برای او دعا کرد. دیری نپایید که این پیشبینی محقق شد و ابوالعباس حمیری در راه بازگشت در گردنه همدان از دنیا رفت.
در این روایت، شیخ صدوق با سه واسطه از سنان موصلی این گزارش را نقل کرده است. سلسله راویان حدیث عبارتاند از: ابوالعباس احمد بن حسین بن عبدالله بن محمد بن مهران آبی عروضی از ابوالحسین (حسین) بن زید بن عبدالله بغدادی از ابوالحسن علی بن سنان موصلی از پدرش سنان.
نخستین فردی که صدوق از وی روایت کرده، ابوالعباس احمد بن حسین بن عبیدالله آبی عروضی است که از شیوخ حدیث صدوق در مرو بوده و صدوق بسیاری از احادیث خود را از وی شنیده است. در وثاقت و اعتبار استاد، همین بس که شاگردی چون شیخ صدوق به نیکی و رضایت خاطر از وی یاد نموده و از خداوند سبحان برایش طلب رضوان کرده است.
ابنشهرآشوب نیز در فهرست خود از وی یاد کرده و تألیفاتی را به وی نسبت داده است. مامقانی هم پس از آنکه از تعلیقه مرحوم بهبهانی نقل میکند که به عقیده وی، احمد بن حسین بن عبیله، ابوالعباس احمد بن حسین بن عبیدالله آبی عروضی است که صدوق از او به نیکی یاد کرده و مینویسد:
ابوالعباس عروضی از راویان نیک بوده و در امامی بودن او شبههای نیست و همین که صدوق از وی اظهار رضایت کرده، کافی است که در شمار راویان نیک قرار گیرد.
راوی دیگری که در سلسله روایت این حدیث آمده، ابوالحسین یا حسین بن زید بن عبدالله بغدادی است که استادِ استاد شیخ صدوق است، اما در کتب تراجم نامی از وی نیامده، ولی بدین جهت که مورد اعتماد احمد بن حسین آبی است، استاد صدوق بوده و میتوان نقل او را پذیرفت.
سومین حلقه اتصال این گزارش علی بن سنان موصلی است. شیخ طوسی در کتاب الغیبة، نام وی را در برخی از اسناد روایات خود آورده و با وصف «العدل» از او یاد کرده است. وی سپس مینویسد: «افرادی همچون حسین بن علی از موصلی روایت کردهاند.»
مراد طوسی از حسین بن علی، ابوعبدالله حسین بن علی بن سفیان بزوفری است که به گفته نجاشی از بزرگان و شیوخ موثق شیعه امامیه است و آثار متعددی دارد. به هر حال، حسین بن علی از شاگردان موصلی بوده است و در اعتبار علمی موصلی همین بس که فردی مانند بزوفری در مکتب او تربیت یافته است. به علاوه آنکه، برخی استظهار کردهاند کلمه «العدل» در کلام شیخ به جهت توثیق علی بن سنان است. اگر چه گروه دیگری از رجالشناسان کلمه «العدل» را حاکی از آن دانستهاند که وی از اهلسنت بوده، چرا که معمولاً دانشمندان عامه به آن توصیف میشوند.
در هر صورت، چون رجالشناسان بر او جرحی روا نداشتهاند و از سویی در اسناد روایات بزرگانی چون شیخ طوسی، حلّی، حرّ عاملی، جوهری و دیگران قرار گرفته است، میتوان به روایات منقوله وی اعتماد کرد.
سنان موصلی، پدر علی بن سنان موصلی، راوی اصلی گزارش است که شیخ صدوق با سه واسطه از او نقل کرده است.
از سنان نیز همچون ابوالحسین بن زید بن عبدالله بغدادی در منابع رجالی ذکری به میان نیامده و شرح حال و ترجمهای از وی در دست نیست. بنابراین وی از راویان مجهول است، ولی با توجه به آنکه پسرش به نوعی توثیق شده و یا دستکم جرحی دربارهاش وارده نشده، حال اگر چنین فردی گزارش یا روایتی را از کسی نقل کند، قاعدتاً منقولات او موجب اطمینان عرفی است و به محتوای آن ترتیب اثر داده میشود، هر چند که ناقل اصلی آن ناشناخته باشد.
این حدیث و روایات پرشمار دیگری که در این باب آمده و صریحاً به دیدار افراد بسیاری با امام تأکید میکنند و بسیاری از آنها در حضور جمعی از شیعیان اتفاق افتاده، دلایل محکمی بر ولادت و وجود امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) به شمار میروند. پیشگامان شیعه مانند مرحوم کلینی (م 339هـ .ق)، جناب شیخ مفید (م 413هـ .ق) و شیخ طوسی (م 460هـ .ق) نیز از ایشان نام بردهاند و در بابی به عنوان «نام اشخاصی که امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) را دیدهاند» آنها را ذکر کردهاند و در حقیقت، با بیان این دلایل و شواهد تاریخی به پاسخ گفتن کسانی برخاستهاند که ولادت امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) را انکار کردهاند و عقیده دارند که آن فردی که به نام مهدی آخرالزمان در احادیث نبوی مطرح است، هنوز پا به عرصه وجود نگذاشته و در آخرالزمان متولد خواهد شد.
گرچه این اندیشه از بیشتر علمای عامه است، چنانکه اشاره شد، میان آنها گروهی بوده و هستند که دور از تعصب و با وجدانی بیدار یا به ملاحظه امانت در نقل تاریخ، متوجه شده یا ناگزیر گشتهاند بگویند این مهدی که از دودمان پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلم) و نهمین فرزند امام حسین(علیه السلام) است، با آن خصوصیات، کسی جز پسر امام حسن عسکری(علیه السلام) نمیتواند باشد.
محتوای روایت را میتوان در موارد زیر خلاصه کرد:
1. زمان و مکان ملاقات؛
2. هدف هیئت از سفر به سامرا و مسائلی که پس از آن اتفاق افتاد؛
3. افراد حاضر در کاروان؛
4. ویژگیهای هیئت؛
5. قمیها آخرین هیئت ملاقاتکننده با امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف)؛
6. امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) اولین اموال مربوط به امامت را خود بیواسطه از شیعیان دریافت کرد؛
7. جعفر بن علی مدعی دروغین امامت؛
8. رایزنی جعفر جهت تصاحب اموال و عدم موفقیت وی؛
9. اخبار غیب امام عصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) به مرگ زودرس بزرگ کاوران و نشانههای مربوط به اموال؛
10. ارجاع کاروان به نایب و وکیل خاص خود در بغداد و غرض امام از بیان این دستور.
درباره زمان ورود کاروان به سامرا، چنانکه از متن و سیاق روایت استفاده میشود، میتوان فهمید ورود در نخستین ساعتهای پس از رحلت امام عسکری(علیه السلام) بوده، چرا که بنابر شواهد و قراین، خبر رحلت امام هنوز از سامرا به سرزمینهای دیگر منتشر نشده بود و شیعیان و دوستان حضرت در مراکز دوردست ممالک اسلامی از آن آگاهی نیافته بودند. بر پایه این گزارش، هنگامی که هیئت قمیها به سامرا وارد شد، نخستین پرسش ایشان از امام عسکری(علیه السلام) و احتمالاً از آدرس منزل وی بود که خود حاکی از آن است که رحلت امام(علیه السلام) به تازگی رخ داده و چنان تازه بوده که هنوز در سایر بلاد انتشار نیافته بوده است. در غیر این صورت، چگونه ممکن است شخصیت والایی مانند امام عسکری(علیه السلام) که امامت و رهبری جامعه شیعه را برعهده داشته، از دنیا برود و شیعیان و دوستان او از رحلت یا شهادت ایشان آگاهی نیابند.
حال اگر گفته شود که در زمان امام عسکری(علیه السلام) وسایل ارتباط جمعی مانند جهان امروزی نبوده که اطلاعات به سرعت به دورترین نقاط انتقال یابد، باید گفت که کسی منکر این ادعا نیست، اما در آن روزگار نیز پیکهای خبری، اخبار و اطلاعات را به وسیله همان امکانات موجود در سایر بلاد منتشر میکردند و اگر گمان شود خبری در ساعتهای آغازین یا روز نخست به آگاهی مردم دوردست نمیرسید، به طور قطع در ساعتها یا در روزهای بعد در بسیاری از شهرها منتشر میشد. از آن گذشته، تلاقی پیکهای خبررسان با کاروانهای در حال حرکت در مسیرهای منتهی به شهرها از اسباب تبادل اطلاعات بود. با وجود اینکه کاروان قمیها از رحلت امام عسکری(علیه السلام) اظهار بیاطلاعی میکند، معلوم میشود ورود آنها پیش از انتشار خبر و ساعاتی پس از رحلت امام(علیه السلام) بوده است.
علاوه بر این، روایت دیگر صدوق که از ابوالادیان، خادم امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف)، روایت شده است نیز به صراحت، همین گفتار را تأکید میکند که ورود هیئت اندکی پس از نماز گزاردن امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) بر جنازه پدر بزرگوارش، امام عسکری(علیه السلام) بوده است.
سیدمحمد صدر در این زمینه مینویسد:
کاروان قمیها، پیش از ظهر روز هشتم ربیعالاول سال 260 هـ .ق، یعنی همان روزی که امام عسکری(علیه السلام) به شهادت رسیدند، به خدمت امام عصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) شرفیاب شدند.
به نظر میرسد فهم وی نیز مستند به متن این دو روایت بوده است. حال که زمان ورود کاروان مشخص شد، شایسته است به بررسی دو موضوع پرداخته شود:
1. مسیر حرکت کاروان از قم به سامرا؛
2. طول مسافت میان این دو شهر.
در تقسیمبندی مناطق جغرافیایی قدیم، شهر قم جزو حوزه ایالت جبال به شمار میآمده است.
لسترنج درباره راه ارتباطی ایالت جبال در دوران اسلام و بعد از اسلام مینویسد:
مهمترین راه ایالت جبال، همان شاهراه بزرگ و کاروانرو خراسان است که از بغداد شروع میشد و به ماوراءالنهر و شرق اقصی میرفت. این شاهراه در حلوان وارد ایالت جبال میشد و از سرتاسر آن عبور میکرد. بدین ترتیب که اول از قرمیسین (کرمانشاه) گذشته به همدان میرسید و از آنجا به ساوه میرفت.
همچنین وی در شرح جزئیات این شاهراه اینگونه آورده است:
این جاده از دروازه خراسان در خاور بغداد شروع میشد و از صحرا گذشته، از پلهای مستحکمی که روی رودخانهها ساخته بودند، عبور میکرد تا به حلوان پای گردنهای که از آنجا به کوههای ایران میرسید، منتهی میگردید و در اینجا به ایالت جبال وارد میشد و پس از عبور، از یک سربالایی تند به کرمانشاه، مرکز کردستان میرسید و ایالت جبال را با خطی مورّب درنوردیده، به سمت شمال خاوری میرفت و از همدان نیز میگذشت تا به ری میرسید.
ابن خردادبه در سال 250هـ .ق در المسالک و الممالک، ضمن شرح کامل و مشخص کردن منازل و مسیر راه مشرق، از منازل پستی یا بریدی این مسیر نیز سخن به میان آورده و تعداد آنها را از بغداد تا ری، 84 منزل بریدی ذکر کرده است که فاصله بغداد تا خانقین را سی فرسخ، خانقین تا قرمیسین (کرمانشاه) را 41 فرسخ، قرمیسین تا همدان را 31 فرسخ، همدان تا ری را 65 فرسخ، و جمعاً طول مسیر از خانقین تا ری را 137 فرسخ ثبت کرده است.
اصطخری در سال 340 هـ .ق در المسالک و الممالک، فاصله همدان تا حلوان را با ذکر منازل، 62 فرسخ و از همدان تا قم را 42 فرسخ نوشته است.
ابن حوقل نیز در سال 367 هـ .ق در صورة الارض، از منازل و فواصلی شبیه اصطخری یاد کرده، فاصله ساوه تا ری را نیز سی فرسخ ذکر کرده است.
به هر حال، از مجموعه اطلاعات جغرافیدانان، این نتیجه حاصل میشود که راه ارتباطی مرسوم در آن دوران، همین شاهراه بوده و با گذر از این منازل صورت میپذیرفته است که احتمال وجود راه یا راههای ارتباطی دیگری در این مسیر بسیار بعید است، چه اینکه در هیچ منبعی به راههای دیگر اشاره نشده است. اما در مورد مسیر حرکت کاروان قمیها، هر چند نصوص تاریخی و روایی، ما را در معرفی دقیق مسیر حرکت آنها چندان یاری نمیدهد، در مجموع قراین موجود حاکی از حرکت آنها از همان شاهراه بزرگ و کاروانرو خراسان است.
درباره ترکیب هیئت قمیها و اینکه چه کسانی در این کاروان حضور داشته و جایگاه اجتماعی آنها چه بوده، جز آنچه در گزارش مرحوم صدوق برای نخستین بار آمده است، آگاهی دیگری در دست نیست. چه اینکه مأخذ اصلی این روایت در منابع پس از صدوق همین مأخذ است.
شیخ صدوق در این روایت تنها از ابوالعباس محمد بن جعفر حمیری قمی، که بر اساس شواهد و قراین، از بزرگان شیعه قم و رئیس هیئت قمیها بود، یاد کرده است که پس از اتمام ملاقات با امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف)، حضرت مقداری حنوط و یک کفن به او هدیه داد و در حقّ او دعا کرد، که دعای حضرت دو مطلب را دربردارد:
1. ابوالعباس را آگاه کرد که به زودی از دنیا خواهد رفت؛
2. وی را به مرگ خودش تسلیت و تعزیت گفت.
در منابع رجال، از محمد بن جعفر حمیری نامی به میان نیامده، تنها از دو شخص به نام عبدالله بن جعفر حمیری و پسرش محمد بن عبدالله بن جعفر حمیری نام بردهاند که از رجال اواخر قرن سوم و اوایل قرن چهارم هجری بودهاند.
نجاشی مینویسد:
عبدالله بن جعفر بن حسن ابوالعباس حمیری قمی از شیوخ و بزرگان قم بود. در سال 290 و اندی وارد کوفه شد و دارای آثار و تألیفاتی است.
کشی نیز به نقل از نصر بن صباح مینویسد:
نام ابوالعباس حمیری، عبدالله بن جعفر است و او استاد علی بن حسین بن بابویه قمی است.
شیخ طوسی نیز وی را در زمره اصحاب امام رضا(علیه السلام)، امام هادی(علیه السلام) و امام عسکری(علیه السلام) برشمرده است.
برقی هم در رجال، از وی با عنوان عبدالله بن جعفر یاد کرده و او را از اصحاب امام هادی و امام عسکری(علیهما السلام) دانسته است.
بنا به گفته نجاشی، عبدالله بن جعفر حمیری تا اندکی پس از سال 290 هـ .ق در قید حیات بوده، در حالیکه ابوالعباس حمیری در روایت صدوق، همانگونه که امام عصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) پیشگویی فرمودند، در سال 260 هـ .ق در راه بازگشت از سامرا در گردنة همدان از دنیا رفت.
منابع رجالی محمد بن عبدالله بن جعفر حمیری را که نام وی در احتجاج در شمار دریافتکنندگان توقیع از امام عصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) نقل شده است، فردی موثّق، صاحب نام و دارای تألیفات متعددی دانستهاند. در نتیجه، تنها اشتراک در کنیه و شهرت یا نسبت قمی در برخی از مآخذ، نمیتواند دلیل بر اتحاد این دو فرد باشد. اگر چه کسی به این احتمال تصریح نکرده، با توجه به اینکه شیخ طوسی از فردی به نام ابوالعباس حمیری در زمره اصحاب امام رضا(علیه السلام) نام برده، برخی احتمال دادهاند وی محمد بن جعفر حمیری است. در پاسخ باید گفت در هیچ منبعی از وی به عنوان صحابی امام رضا(علیه السلام) یاد نشده، لذا به نظر میرسد تنها در کنیه و شهرت اشتراک دارند و احتمال اتحاد بعید است. در هر صورت، از روایت چنین استفاده میشود که وی از شیعیان برجسته قم، بزرگ کاروان قمیها و مورد عنایت امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) بوده است. همچنین به پیشنهاد وی بود که جعفر کذاب مورد آزمون قرار گرفت و ادعای کذب وی آشکار شد و در نهایت، ملاقات با امام عصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) فراهم آمد و هیئت قمیها جزو نخستین و آخرین گروه ملاقاتکننده با حضرت در تاریخ به ثبت رسید و امام خود نخستین اموال مربوط به امامت را بدون واسطه از آنها دریافت کرد.
از جمله نکات مهم دیگری که در ملاقات با امام عصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) در این روایت آمده، ارجاع شیعیان به نواب و وکلای اوست. ماجرا از این قرار است که وقتی دیدار شیعیان قم با امام پایان یافت، حضرت فرمودند: از این پس اموال را به سامرا نیاورید بلکه آنها را به نماینده و وکیل من در بغداد تحویل دهید.
این فرمان یا به تعبیر دقیقتر، این منشور پر از راز و رمز امام، آیندهای را برای شیعیان ترسیم میکرد که به طور کامل با دوران گذشته امامت تفاوت داشت و در حقیقت، خط مشی تازهای در ارتباط با امام معصوم(علیه السلام) در مسیر زندگی شیعیان به وجود میآورد.
ترسیم آیندهای که آغاز آن، از غیبت صغرا و پایان آن، در دست مشیّت خداوند، روزی خواهد بود که حضرتش به اذن الهی از پرده غیبت به درآمده و جهانی را به نور وجودش روشن میسازد و موالیان و یاران راستین آن امام همام گرمی وجودش را چون خورشید لمس میکنند.
به نوشته سیدمحمد صدر، امام(علیه السلام) با این فرمان، تاریخی جدید را در اسلام رقم زد و روزنهای دیگر را گشود؛ آغاز تاریخ غیبت صغرا و اعلام شروع دوران وکالت و سفارت تاریخی که قرار است شیعیان آن را سالیان متمادی تجربه کنند و مشیّت و حکمت خداوند بر آن است که کسی جز نواب خاص و وکلا و افراد خاص نتواند به دیدار امامشان نایل شود و او را زیارت کند.
چنانکه پیش از این گفتیم، در جریان سفر جمعی از شیعیان قم به سامرا، دو روایت و گزارش در کمالالدین صدوق آمده است. مطالبی که تاکنون در قالب محتوای روایت بیان شد، از متن روایت سنان موصلی بود، اما روایت و گزارش دومی که به صورت اختصار به آن میپردازیم، از فردی به نام ابوالادیان، از خدمتکاران امام حسن عسکری(علیه السلام) است.
در این ماجرا، ابوالادیان به شرح مأموریت خود از جانب امام عسکری(علیه السلام) میپردازد و بیان میکند که حضرت، وی را از رحلت زودهنگام خود آگاه ساخت و جانشین خود را نیز با نشانههایی به او معرفی کرد. سپس میگوید:
روز رحلت امام عسکری(علیه السلام)، در خانه حضرت نشسته بودیم که کاروانی از مردمان قم وارد شده و از حال امام عسکری(علیه السلام) جویا شدند. پس از آگاهی یافتن از رحلت امام و معرفی جعفر بن علی به عنوان جانشین امام، از جعفر خواستند تا نشانههای اموال را بیان کند تا در اختیار وی قرار گیرد، اما جعفر عاجز ماند. در همین حال بود که ناگهان خادم امام [امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) ] وارد شد و نشانههای اموال را بیان کرد. قمیها نیز با پذیرش گفتههای خادم، نامهها و اموالی را که به همراه آورده بودند، تحویل وی دادند و بیان کردند کسی که تو را با این اطلاعات دقیق نزد ما فرستاد، او امام ماست.
این روایت با روایت سنان موصلی تفاوتهایی دارد، اما برخی مشترکات را نیز دربردارد که حاکی از اتحاد واقعه و داستان است. از مجموع مطالب این دو روایت و مقایسه آنها با یکدیگر، به دست میآید که هر دو درصدد بیان یک واقعهاند و غرض از نقل آن، همانند روایت سنان، اثبات ولادت و وجود امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) است که در این روایت، خود ابوالادیان امام(علیه السلام) را مشاهده کرده و بر آن گواهی داده است.
ابوالادیان از گزارشگران حادثه رحلت امام عسکری(علیه السلام) و راوی داستان ورود کاروان قمیها به سامراست. چنانکه از پیش گفته شد، در گزارش وی به ملاقات شیعیان قم با امام عصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) اشارهای نشده، اما برای تأیید گزارش سنان موصلی و اصل ماجرای هیئت قمیها میتوان از آن استفاده کرد. همچنین او به وجود امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) شهادت داده است. از شرح حال و زندگی ابوالادیان اطلاعات اندکی وجود دارد. قبل از رجوع به هر مأخذ دیگری، گفتههای ایشان را در ابتدای گزارش یاد میکنیم.
ایشان خود را خادم امام عسکری(علیه السلام) و پیک نامهرسان حضرت به بلاد مختلف معرفی کرده است. گذشته از مرسله بودن روایت ابوالادیان، وی از نزدیکترین یاران امام عسکری(علیه السلام) به شمار میرفته است. او نامهها و پیامهای امام را به پیروان آن حضرت میرسانده و از آن سوی، نامهها، سؤالها، مشکلات و احتمالاً وجوه ارسالی شیعیان را دریافت میکرده و به محضر امام میرسانده است. آخرین مأموریت او، چنانکه در این روایت آمده، روزهای آخر حیات امام عسکری(علیه السلام) رخ داده که در بخشی از آن به شرح ورود کاروان قمیها پرداخته است.
به گفته برخی از معاصران، ابوالادیان از صحابه خاص امام عسکری(علیه السلام) است. نام او در زمره راویان حضرت نیست، اما داستان وی نشان میدهد از نزدیکان حضرت و مورد اعتماد آن بزرگوار بوده است.
البته در نامه دانشوران، از فردی به نام ابوالادیان، که کنیه وی ابوالحسن و نامش علی بصری بوده، یاد شده که از مشاهیر صوفیه بوده است. ایشان در قرن سوم هـ .ق میزیسته و زمان متوکل (247ـ232 هـ .ق) تا مقتدر (320ـ 295 هـ .ق) را درک کرده است. در همانجا آمده که وی از مردمان بصره و مردی عالم و فاضل بود و چون اهل مناظره بود و با پیروان تمام ادیان مناظره میکرد، به ابوالادیان شهرت داشت. اما اینکه این شخص همان ابوالادیان مورد نظر ما و پیک امام حسن عسکری(علیه السلام) است، به قراین و ادلّه دیگری نیاز دارد که منوط به تحقیقات بیشتری است.
درباره این ماجرا، یادآوری و بیان چند مطلب اهمیت دارد که آنها را میتوان در قالب چند پرسش مطرح کرد:
1. آیا دستگاه حکومت و خلیفه از ولادت امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) با خبر شده بود یا نه؟
2. اگر از ولادت آگاه شده بود چرا هنگامی که معتمد با استنکاف شیعیان قم برای تحویل اموال به جعفر کذاب روبهرو شد، ماجرا را پیگیری نکرد تا به امام(علیه السلام) دست یابد؟
3. چرا معتمد به آسانی از اموال قمیها گذشت و آنها را تصاحب نکرد؟
4. با وجود نظارت شدیدی که روز رحلت امام عسکری(علیه السلام) بر بیت و اطرافیان حاکم است، چرا از حضور مأموران دولتی خبری نیست و کاروان قمیها به آسانی با امام عصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) در منزل وی دیدار میکند و برای دستگیری امام(علیه السلام) اقدامی صورت نمیگیرد؟
5. ملاقات آنان به صورت آشکارا بود یا مخفیانه؟
6. خلاصه اینکه نقش اعجاز و تصرف ولایی امام(علیه السلام) در این ماجرا تا چه میزان محتمل است؟
شیخ صدوق در پایان روایت سنان بیانی دارد که میتواند پاسخی برای برخی از شبهات باشد.
وی میفرماید:
از این خبر معلوم میشود که خود خلیفه، امر امامت را میدانسته که چگونه است، کجاست و در چه جایگاه و محلی است. لذا از این قوم و اموالی که با آنها بوده، دفاع کرد و جعفر کذاب را از تصاحب اموال آنها بازداشت و ایشان را مجبور نکرد تا اموال را به جعفر تحویل دهند. این نبود جز آنکه او میخواست این امر [امامت] پنهان بماند تا مردم از آن آگاهی پیدا نکنند و امام خود را نشناسند.
قطبالدین راوندی نیز با بیان دیگری در این زمینه مینویسد:
خلفای بنیعباس از زمان امام صادق(علیه السلام) تا زمان امام عسکری(علیه السلام) همگی به مسئله امامت [یعنی امامتی که شیعه به آن عقیده دارد] آگاه بودند و ائمه شیعه(علیهم السلام) را به خوبی میشناختند و از احوال ایشان با خبر بودند؛ چه اینکه معجزات و کرامات ایشان را بارها دیده بودند. لذا معتمد، خلیفه وقت، با کاروان قمیها و جعفر کذاب این چنین برخورد کرد تا مبادا [به گمان باطل خودشان] امر امامت به جامعه کشیده شود و حکومتشان به خطر بیفتد.
اظهار نظر مرحوم صدوق و راوندی و استفاده از این روایت، قابل دفاع است. وقتی به نوع برخورد حکومت، به ویژه شخص خلیفه در این ماجرا نگریسته میشود، دو دلیل میتوان برای آن تصور کرد:
1. ضعف و ناتوانی خلیفه و دستگاه حاکم باعث اینگونه برخورد شد؛
2. چون خلیفه با موضوع مهمتری مواجه بود، ظواهر قدرت را فدای مصلحت و منافع آن کرد؛ یعنی به ظاهر از برخورد مقتدرانه دست کشید تا از منافع مهمتر باز نماند.
دلیل اول که این برخورد ناشی از ضعف دولت و حکومت است، بنابر آنچه شواهد و قراین دلالت دارد، منتفی است؛ چه اینکه خلیفه آن قدر قدرت داشت که بتواند در مقابل عدهای اندک از شیعیانی که مدعی ملاقات با جانشین امام(علیه السلام) بودند، بایستد و با آنان قاطعانه برخورد نماید و اموالشان را تصاحب کند.
پس تنها دلیلی که میتوانست خلیفه را وادار کند تا چنین تصمیمی بگیرد و رفتاری متعادل داشته باشد، همان دلیل دوم است. چون معتمد پی برده بود که هر چه بیشتر در اختفای این امر بکوشد تا مبادا مردم از مسائل آگاه شوند، بهتر و قدرتمندانهتر میتوانست بر اوضاع مسلط گردد. وی همچون سایر خلفای عباسی، احادیث پیامبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلم) را در مورد خلفای اثناعشر از دوست و دشمن ایشان شنیده بود، بنابراین تنها راه مقابله را در پنهان کردن ماجرا میدید. همچنین میتوان گفت دستگاه خلافت چندان تمایلی نداشت که امام عسکری(علیه السلام) جانشینی چون جعفر داشته باشد. از دیدگاه خلیفه، برچیده شدن امامت بهترین گزینه بود و حال که امام حسن عسکری(علیه السلام) به شهادت رسیده بود و به ظاهر، جانشینی نداشت، دستگاه خلافت دلیلی نمیدید تا به دست خود جانشینی برای امام بگزیند و این سلسله را امتداد بخشد. بنابراین، خلیفه با این کار خود، امامت را پایان یافته معرفی میکرد.
اما چرا با نظارت شدیدی که روز رحلت امام عسکری(علیه السلام) بر بیت ایشان حاکم بود، ملاقات قمیها با امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) اتفاق افتاد و دستگاه حکومت برای دستگیری حضرت اقدامی نکرد؟ آیا اصلاً ملاقات پنهانی بود یا آشکار؟
در پاسخ باید گفت، اولاً طبق نقل تاریخ، اقداماتی صورت گرفت، اما توفیقی برای دستیابی حکومت به امام(علیه السلام) حاصل نشد. همچنین روایات در این زمینه، از آشکار یا مخفیانه بودن ملاقات با امام زمان(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) سخنی به میان نیاوردهاند. با وجود این، از چگونگی خبررسانی پیک سرّی امام(علیه السلام) به هنگام خروج کاروان از سامرا و راهنمایی ایشان به منزل امام عسکری(علیه السلام) چنین استفاده میشود که، نوعی پنهانکاری اتفاق افتاده است. آمدن فرستاده امام به خارج شهر، قرینهای است که احتمالاً امام در پی آن بوده تا حکومت، از خروج کاروان از سامرا و بازگشت ایشان مطمئن شود تا مبادا خطری برایشان اتفاق بیفتد. سپس آنان را به ملاقات بپذیرد.
ملاصالح مازندرانی در مورد سختگیری نکردن معتمد بر کاروان قمیها مینویسد:
خداوند در پارهای از مواقع دل دشمنان مؤمنین را نرم و مهربان میسازد، به جهت مصالح مهمتری که وجود دارد؛ مثل اینکه دل فرعون را برای موسی(علیه السلام) نرم و مهربان ساخت.
برخی کوشیدهاند تا دلیل یا دلایلی را درباره سختگیری نکردن حکومت برای یافتن امام عصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) ارائه کنند که در جای خود دقت و بررسی میطلبد. خلاصه آنکه فشار و اختناق و انواع محدودیتها در مورد خاندان امام عسکری(علیه السلام) برای یافتن امام دوازدهم همچنان ادامه داشت تا آنکه قیام یعقوب بن لیث صفاری در خراسان و مرگ ناگهانی عبیدالله بن یحیی بن خاقان، وزیر معتمد عباسی، و آشوب و فتنه صاحبالزنج در بصره پیش آمد و دربار عباسی تمام نیروی خود را برای مقابله با این حرکت بسیج کرد و دیگر مجال تعرّض و سختگیری در مورد خاندان امام باقی نماند.
در پایان، یادآوری این نکته لازم است که منابع اهلسنت از نقل اینگونه روایات تهی است.
تنها از میان دانشمندان اهلسنت، سلیمان بن ابراهیم قندوزی حنفی، از علمای قرن سیزده هـ .ق به نقل کوتاه این روایت بسنده کرده و همانند علمای شیعه، در بابی ویژه به ذکر نام افراد یا گروههایی که به حضور امام عصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) شرفیاب شده یا وی را مشاهده نمودهاند، پرداخته است.
نتیجه اینکه میتوان از این روایت و روایات پرشمار دیگری که در این باب آمده، ولادت و وجود امام عصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) را ثابت کرد؛ چه اینکه از راههای اثبات وجود حضرت، شهادت دادن کسانی است که حضرت را مشاهده نمودهاند و با وی دیدار کردهاند. اینان کسانیاند که پیشگامان شیعه از ایشان نام بردهاند. البته این حدیث تنها یکی از صدها دلیل است و ادّله فراوانی در دست است که به حد تواتر رسیده و وجود حضرت را اثبات میکند.