از بررسي مباحث معجزه چنين به نظر مي رسد كه معجزه تنها راه و اولين راه اثبات نبوت بشمار نميآيد بلكه صرفاً مؤيدي است براي كساني كه نسبت به نبوت آن نبي به يقين نرسيدهاند.
اعجاز در عصر ظهور
بهروز محمدي
2 ارديبهشت 1388 ساعت 12:19
از بررسي مباحث معجزه چنين به نظر مي رسد كه معجزه تنها راه و اولين راه اثبات نبوت بشمار نميآيد بلكه صرفاً مؤيدي است براي كساني كه نسبت به نبوت آن نبي به يقين نرسيدهاند.
پژوهشكده مهدويت
گروه:
كلام
بخش اول
واژهشناسي معجزه
واژه معجزه در لغت به معناي ناتوان كننده و ضعيف كننده است و در عرف عام، براي اشاره به وقايع متنوعي به كار ميرود. برخي، اين لفظ را براي توصيف وقايع نامنتظره به كار ميبرند (همانند موفقيت در امتحان دشوار) و ديگران آن را به معناي محدودتري به كار ميبرند و آن را صرفاً بر وقايع نامتعارفي اطلاق ميكنند كه به حسب ظاهر با قوانين علمي شناخته شده تعارض دارند.
اما عرف بيشتر اوقات، معجزه را به جريانات فراطبيعي و فوق قدرت بشر، اطلاق ميكند، اين واژه در قرآن با الفاظ آيه و بينه و ... استعمال شده است.
اما چنانچه بخواهيم معجزه را در اصطلاح اهل علم تعريف نماييم بين متكلمين اسلامي و متفكران غربي، تفاوتهاي بسياري بين تعاريف آنها به چشم ميخورد.
الف: تعريف معجزه از ديدگاه متكلمان اسلامي
عمده متفكران اسلامي معجزه را كار خارق العادهاي ميدانند كه پيامبر، براي صدق ادعاي نبوتش به اذن خداوند ارائه ميدهد. ايشان كارهاي خارقالعاده ديگر اولياي الهي را كرامت ناميدهاند.
بنابراين معجزه امر خارق العادهاي است كه با اراده خداوند متعال از شخص مدعي نبوت ظاهر شود و نشانه صدق ادعاي او باشد و البته امور خارقالعاده دو بخشاند: 1. اموري كه هر چند اسباب و علل عادي ندارند، اما اسباب غيرعادي آنها كم و بيش در اختيار بشر قرار ميگيرد و ميتوان با آموزشهاي ويژه به آنها دست يافت همانند كارهاي مرتاضان؛ 2. كارهاي خارقالعادهاي كه تحقق آنها مربوط به اذن خاص الهي ميباشد و اين كارها نه قابل تعليم و تعلم بوده و نه تحت تأثير نيروي قويتري قرار ميگيرند كه اين گونه اعمال خارق العاده، مخصوص بندگان برگزيده خداست ولي اختصاصي به پيامبران ندارد بلكه گاهي ساير اولياء خداوند هم از آنها برخوردار ميشوند از اين رو همه آنها معجزه ناميده ميشوند و چنانچه چنين كارهايي از غير پيامبران سرزند كرامت ناميده ميشود.
نكته: خرق عادت بمعناي گسستن و پاره كردن عادت است و مراد از آن توالي و تعاقب امور بدون رابطه علي و معلولي است. و به نظر ميرسد اين تعريف تنها با مبناي اشاعره (كه نظام علي و معلولي را در جهان قبول نداشته و قائل هستند به اين كه تمامي حوادث عالم بر اساس عادت بوده و علت اصلي خداست) سازگار است و با مبناي اماميه و معتزله كه قائل به نظام علي و معلولي در عالم هستند سازگار نميباشد.
شهيد مطهري ميگويد: گاهي به جاي معجزه، كلمه خرق عادت استعمال ميشود ولي اين همان برداشتي است كه اشاعره از معناي معجزه داشتند و معناي خوبي هم نيست.
و چنانچه مراد از خرق عادت را گسستن و پاره كردن سلسله علل بدانيم حتي بر مبناي اماميه و معتزله نيز سخن درستي نيست زيرا همان گونه كه بعداً سخن به ميان خواهد آمد هيچ حادثهاي از جهان خارج از نظام اسباب و مسببي و علي و معلولي نيست.
استاد مطهري بيان ميدارد: حكومت كردن يك قانون بر قانون ديگر است نه باطل كردن يك قانون با آمدن قانوني ديگر و نشخ كردن قانوني با هيچ قانوني در جهان نسخ نميشود و اين حرف بسيار حرف خوب و حسابي هم هست.
از اين روي، بسياري از متفكران اسلامي، قيد خارق العاده را از معجزه حذف نموده و آن را به گونهاي ديگر تعريف نمودند.
ابن خلدون در تعريف آن ميگويد: معجزات افعالي هستند كه بشر از انجام مثل آنها ناتوان است و به سبب همين به آن معجزه ميگويند و از حيطه قدرت بشر خارج است. بنابراين تعريف معجزه، مورد مناقشاتي قرار گرفته است كه در اين مقوله مجال پرداختن به آن نيست اما اجمالاً ميتوان اذعان داشت كه معجزه از رويكرد مشهور با توجه به شرايطش همچون فعل خدا بودن، مطابقت با ادعاي نبي بودن، خلاف عادت بودن و تحدي و عدم امكان معارضه شناخته ميشود كه انديشمندان اسلامي در نوشتارهاي خود به آنها پرداختهاند.
ب: تعريف معجزه از ديدگاه نوانديشان و سنت گرايان غربي
متفكران غربي در تعريف معجزه ديدگاههاي متفاوتي دارند كه در ذيل به برخي از آنها اشاره ميشود.
1. نقض قوانين طبيعت
معجزات افعال مستقيم خداوند هستند كه ناقض قوانين طبيعياند از روزگار هيوم (1776 ـ 1711) به اين سو، اين تعريف از معجزه، در حلقههاي فلسفي رواج بسيار يافته است.
هيوم: «معجزه نقض قانون طبيعت است و از آنجايي كه تجربه راسخ و تغييرناپذير، آن قوانين را اثبات كرده است دليل بر ضد معجزه در حاق واقع به همان اندازه است كه هر جا برهان تجربهاي بتوان تصور كرد ... و معجزه ميتواند دقيقاً چنين تعريف شود : تخلف از يك قانون طبيعت به وسيله اراده خاص خدا يا به وسيله يك عامل نامرئي».
آكويناس: «معجزه به طور كلي بر حوادثي اطلاق ميشود كه به وسيله عامل ربوبي، در ماوراي نظم طبيعي مشهود، به تحقق رسيده باشد»
چارلز دي براد : « معجزه ظاهري، واقعهاي است كه ظاهراً با يك يا چند اصل از اصول (هشتگانه كلي در طبيعت) سازگار نباشد، و معجزه واقعي حادثهاي است كه در حقيقت با يكي يا بيشتر اين اصول ناسازگار باشد»
در پاسخ به اين تعريف مكنيون ميگويد:
قوانين طبيعي چيزي نيستند جز توضيحاتي ملخص از نحوه تحقق موجودات در عالم واقع ـ يعني توصيفاتي ملخص از «جريان بالفعل وقايع». بنابراين وقتي ميگوييم كه واقعهاي قوانين طبيعي را نقض كرده است، در واقع گفتهايم كه واقعه مورد بحث «وقفهاي در جريان بالفعل وقايع» است و البته اين، امري ناممكن است. او تصديق ميكند كه چه بسا واقعاً وقايعي رخ دهد كه در حال حاضر تلقي متعارف از نحوه تحقق امور تعارض داشته باشد اما اگر آنچه در حال حاضر از قانون طبيعي تلقي ميكنيم حقيقتاً نقض شود تنها نتيجهاي كه ميتوان گرفت اين است كه آن قانون ناقص بوده است، زيرا قانون طبيعي، مطابق تعريف «جريان بالفعل وقايع» را بيان ميكند و ما علي الوصول بايد هميشه آماده باشيم كه قوانين را بسط دهيم و آنها را با تمام وقايع سازگار كنيم، مطابق تعريف هرگز نميتوانيم قاعده استثناء را توأماً داشته باشيم.
بنابراين گزاره «منقض قوانين طبيعي» را نميتوان به صراحت پذيرفت زيرا اگر چه ممكن است واقعهاي در برههاي از زمان تبيين ناپذير باشد و به نظر برسد ناقض قوانين طبيعي است اما نميتوان ادعا كرد اين واقعه براي هميشه تبيين ناپذير بوده و قوانين طبيعي را نقض كرده است.
پس «براي اين كه بتوانيم واقعهاي را براي هميشه تبيين ناپذير بخوانيم، بايد بتوانيم به نحو موجهي ادعا كنيم كه علم هرگز به تنهايي، شرايط طبيعياي را كه تحت آن شرايط، وقايعي از نوع وقايع مورد بحث ما ميتوانند منظماً رخ دهند آشكار سازد.
و از نظر فلو اگر چه ممكن است در حال حاضر چنين به نظر رسد كه برخي از وقايع را نميتوان هيچگاه تبيين كرد، اما هميشه اين امكان وجود دارد كه در نتيجه پژوهشهاي علمي بيشتر، اطلاعات جديدي به دست كه سبب گردند ما در مجموعه قوانين طبيعي مورد قبولمان تجديد نظر كنيم. پس ما هرگز نميتوانيم ادعا كنيم كه براي فلان نوع خاص از وقايع هرگز نميتوان تبييني طبيعي عرضه كرد.
ارزيابي از منظر متفكران اسلامي:
از ديدگاه بسياري از انديشمندان مسلمان، نظام هستي بر اساس يك نظام علّي و معلولي بنا نهاده شده و تمامي فعل و انفعالات موجود در آن بر مبناي اصل عليت است و از اين روي تمامي پديدارهاي آن ـ كه معجزه نيز از حمله آنها بشمار ميآيد ـ از اين قانون طبيعات پيروي ميكنند و هيچ مورد نقضي در آن يافت نميشود.
استاد مصباح ميگويد:
«قانون عليت به قوت خود باقي است و استثناءبردار هم نيست، معجزه نيز واقعيتي است كه هيچ گونه منافاتي با اين اصل ندارد، ولي بايد توجه داشت كه معناي اصلي عليت اين نيست كه معلولها هميشه از علل عادي شناخته شده صادر ميشوند بلكه اين قانون همين اندازه اقتضا دارد كه ما براي هر معلولي علتي قائل شويم.
ديگر آن كه اثبات علت منحصره يك پديده در همه زمانها و مكانها ممكن نيست زيرا كه تجربه بشر محدود بوده و اگر صدها و هزارها مورد را هم تجربه كند باز عقل، حصول و پديدار شدن اين معلول را از علتي ديگر كه ما علم به آن نداريم ممكن ميداند (مثل منبع ايجاد حرارت)»
بنابراين قانون عليت كه از بداهت برخوردار است، وجود معلول را منحصر به وجود علتي خاص نميكند و توان نفي علتي ديگر براي آن معلول ندارد، حال اين علت جديد يا صرفاً مادي است، مثل كشفيات علمي كه هر روز صورت ميگيرد و يا اين كه از قبيل علل مادي نميباشند اما علتي است و گاهي نيز بالاتر از همه اين ها بوده و علتي است معنوي كه غير قابل تحصيل، تعليم و تعلم باشد چون موهبتي است از جانب پروردگار كه در هر حال اين علل نيز ميتوانند هر يك علت جديدي براي همان معلول باشند، اين مسأله نيز نقض قانون عليت نميباشد.
استاد مطهري نيز در رد اين مسأله ميگويد: معجزه نه نفي قانون عليت است و نه نقض و استثناي آن، بلكه فرق ناموس طبيعت است. فرق است ميان خرق قانون طبيعت و خرق ناموس طبيعت.
2. اعجاز امري شگفتانگيز است
تعريف دومي كه نوانديشان غربي از معجزه ارائه دادهاند آنرا امري شگفتانگيز تلقي كردهاند لذا بعضي از اصحاب فرقه افرانسيان و فرقه دومينيكيان در اواخر صده سيزدهم كه درباره معجزات و امكان وقوع آنها بحث ميكردند اغلب هر واقعهاي را كه جلب اعجاب مي كرد و به خداوند منسوب بود، به سادگي بسيار، معجزه ميخواندند.
در پاسخ ميتوان گفت:
اولاً: چه بسا، واقعهاي براي عدهاي و در برههاي از زمان شگفتانگيز باشد و براي ديگران در ساير نقاط جهان و يا در ديگر زمانها شگفتآور نباشد. پس نميتوان گفت: اگر حادثهاي براي پيروان يك دين شگفتآور است براي همگان اين چنين است.
دوم آنكه: «تعريف فوق تعريف به لازم شئ است، چرا كه شگفتي و تحيّر لازمه مشاهده اعجاز است، به ديگر سخن، طراحان تعريف فوق، به دليل ابهامات و اشكالات نخواستند تعريف جامع و دقيقي عرضه كنند وو به كليگويي و ذكر لازم بسنده كردهاند».
3. رويداد معنادار:
فولر معجزه را به رويداد معنادار تعريف ميكند و پل تيليخ ميگويد: معجزه داراي سه شرط اساسي است.
«الف) حادثه فوقالعاده تكان دهنده و حيرتانگيز، بيآنكه با ساختار عقلاني واقعيت ناسازگار باشد.
ب) به راز وجود اشاره كند و ارتباط و نسبت آن را با ما به نحو معين آشكار سازد.
ج) رخدادي باشد كه به عنوان «رويداد نشاندهنده» از يك تجربه خلسهآميز دريافت شده باشد».
تعاريف ديگري نيز از سوي نوانديشان و سنتگرايان غربي، براي معجزه آمده است كه در اين نوشتار مجال پرداختن با آنها نميباشد.
تفاوت معجزه با حادثههاي همگون
چنانچه معجزه به نقض قوانين طبيعت و امري شگفتانگيز تعريف شود ـ همانگونه كه انديشمندان غربي بيان داشتهاند ـ كه منتسب به يك عامل ربوبي و عالم ماوراي طبيعي باشد مهمترين تفاوت معجزه با سحر همان انتساب به عامل ربوبي و عدم انتساب است و در ديگر موارد معجزه با حادثههاي همگون همچون سحر مشابه است. اما خردورزان مسلمان چند تفاوت بين معجزه با حادثههايي همچون سحر را بيان داشتهاند كه مهمترين تفاوت، همراه بودن معجزه با تحدّي بر نبوت است.
آيتالله جوادي آملي ميگويد: معجزه خارق عادتي است كه با تحدي بر نبوت همراه است و تحدي قيدي است كه آن را از ساير خوارق عادات امتياز ميبخشد. امر خارق عادت ميتواند به وساطت اراده و نفس زكّي يكي از اولياي الهي انجام شود كه در اين صورت كرامت ناميده ميشود و در اثر اجابت دعاي بندهاي از بندگان صالح خدا باشد كه در اين حال اعانت نام ميگيرد و نيز ميتواند با اسباب و وسائلي كه به تعليم و تعلم تحصيل ميگردد، پديد آيد مثل سحر و نظائر آن و گاه براي افشاي كسي واقع ميگردد كه به دروغ داعيه نبوت داشته و به تحدي زبان گشايد كه در اين حال به اهانت موسوم است.
بنابراين معجزه با سحر و ساير خوارق عادات وجوه اشتراك و وجوه افتراقي دارد.
وجوه اشتراك
1. هيچ كدام از قانون عليت خارج نيستند
2. همه آنها به اذن خدا وابستهاند.
3. تا امر و اراده خدا نباشد هيچ يك از اسباب مؤثر نخواهد بود.
وجوه افتراق
1. هر چند معجزه، سحر و امور عادي، همه و همه منوط به اذن و امر خدا هستند، معجزه و كرامت از ضامن اجرايي قوي و محتومي برخوردارند كه بقيه چنين نيستند. سحر به وسيله سحر ديگري ابطال پذير است و امور عادي تحت تأثير عوامل مزاحم قرار ميگيرند و به دليل حضور موانع، قابل بازگشتند ولي معجزات نه قابل بازگشتند و نه قابل ابطال.
2. معجزه با ادعاي نبوت همراه است بر خلاف سحر.
3. سحر به مكان و زمان خاصي اختصاص دارد و ممكن است ساحر بدون ممارست و با گذشت زمان قادر به انجام سحرهايي كه در گذشته انجام داده نباشد.
امكان معجزه
بسياري از كساني كه نسبت به معجزه رويكردي منفي داشته و آن را ناممكن ميدانند معجزه را به نقض قوانين طبيعي معنا نمودهاند از اين روي چون كه ايشان خود را طرفدار انحصار فعل و انفعالات مادي در علل طبيعي ميدانند آن چه را كه بر خلاف قوانين طبيعت به گوششان برسد باور نميكنند و اشكالات متعددي بر امكان معجزه وارد كردهاند. در اين مقوله به آراي برخي از موافقين امكان معجزه اشاره ميشود.
پورتيل: ديدگاه سنتي بر وجود خداوند و روايتهاي تاريخي اعجاز ثابت ميكند كه اگر خدا وجود داشته باشد (يعني بر مبناي قبول وجود خدا) ديگر نميتوان معجزات را انكار كرد و معجزات بهترين تبيين براي رخدادهاي خاصي است كه در نقلهاي تاريخي آمده است.
توماس آكوييني:
معجزه به اين معنا نيست كه قانون طبيعي باطل شود يا موقوف و معطل گردد. معجزه خود طبق قانون اتفاق ميافتد، اما چون بسيار نادر است ما نه علل و نه عمل آن را ميتوانيم تحقيق كنيم.
شلاير ماخر:
دو هزار برابر كردن گردههاي نان، آيا ممكن نيست عيسي از يك قانون سرس طبيعت بهره گرفته باشد، همان گونه كه يك دانه گندم به صد دانه تبديل ميشود. شفاي بيماران نيرويي است كه كم و بيش، بسياري از مردم دارا هستند. شايد عيسي حد كمال از اين قدرت برخوردار بوده است.
قديس آگوستين:
چنين به نظر ما ميرسد كه گويي اين حركن [معجزه] در جهت مخالف نظم و طبيعت واقع شود و لكن آن را خدايي كه خود وي احداث ميكند خلاف اين نظم نمي داند، طبيعت براي خدا هميشه همان خواهد ماند كه خود او چنان خواسته باشد هر گاه چيزي بر خلاف طبيعت بينگاريم به خطا رفتيم.
او ميگويد: آيا ممكن است چيزي مطابق خواست خداوند اتفاق افتد و ضد طبيعت باشد؟ [خير] چرا كه اراده و خواست آفريننده، همانا طبيعت هر شئ آفريده ميباشد. بنابراين معجزات مخالف طبيعت نيستند، بلكه مخالف طبيعت متعارف و معهود ميباشند.
خلاصه سخن آن كه اين عده از انديشمندان غربي و بسياري ديگر از آنها معجزه را امكانپذير ميدانند و ادلّه متعددي بر آن ارائه نمودهاند. متفكرين اسلامي نيز از باب اين كه (ادل دليل علي امكان الشئ وقوعه) معجزه را امكانپذير دانسته و آنرا خارج از قانون عليت نميپندارند.
علامه طباطبايي:
قرآن كريم قانون عمومي عليت ميان موجودات را تصديق ميكند و نتيجه ميگيرد كه نظام موجودات مادي چه با جريان عادي موجود شوند و چه با معجزه، بر صراط مستقيم است و اختلافي به طرز كان آن علل نيست، همه بيك و تيره است و آن اين كه هر حادثي معلول علت متقدم بر آن است.
امور خارقالعاده هر چند كه عادت آن را انكار نموده و بعيدش ميشمارد الا اينكه في نفسه امور محال نيستند و چنان نيست كه عقل آن را محال بداند و همانند امور خوارق عادات از جمله اجتماع و ارتفاع نقيضين و غيره كه محالتر نيستند تنها فرقي كه ميان روش عادت و معجزه خارق عادت هست اين است كه اسباب مادي براي پديد آوردن آن گونه حوادث در جلو چشم ما اثر ميگذارد و ما روابط مخصوصي كه آن اسباب با حوادث دارند و نيز شرايط زماني و مكاني مخصوصش را ميبينيم و از معجزات را نميبينيم و ديگر اين كه در حوادث طبيعي اسباب اثر خود را به تدريج ميبخشد و در معجزه آني و فوري اثر ميگذارند.
البته آيه 3 سوره طلاق نميخواهد بفرمايد اصلاً علت و معلولي در زمين نيست بلكه ميخواهد آن را اثبات كرده و بگويد: زمام اين علل همه به دست خداست و به هر جا و به هر نحو كه بخواهد بحركتش در ميآورد، پس ميان موجودات، علت حقيقي و واقعي است و هر موجودي با موجودات قبل از خود مرتبط است و نظامي در ميان آنها برقرار است، اما نه به آن نحوي كه از ظواهر موجودات به حسب عادات درمييابيم بلكه به نحو ديگري كه تنها خود از آن آگاه است.
استاد شهيد مطهري:
بدن انسان از نظر تركيبات و تشكيلاتش قوانيني دارد، پزشكي تا وقتي بخواهد از قوانين بدني و مادي استفاده كند، چارهاي ندارد الا اين كه از همين قوانين استفاده كند، ولي در عيم حال يك سلسله قوانين روحي و رواني هم كشف شده است كه گاهي يك حالت رواني [نظير تلقين] روي بدن اثر ميگذارد. آيا معناي اين مطلب آن است كه قوانين طبي و پزشكي حقيقت ندارند يا قطعي نيست؟ نه قوانين پزشكي حقيقت دارد، قطعي است ولي اين جا يك عامل ديگري كه آن غير عامل پزشكي است عامل رواني است.
اما از اينها گذشته مهمترين دليل بر امكان شئ، وقوع آن است. بسياري از نوانديشان غربي و تمامي انديشهوران اسلامي بر اين باورند كه چنين رخدادهايي واقع شده است كه اين خود ميتواند بهترين دليل بر امكان آن باشد. در ذيل به نمونههايي اشاره ميشود:
حسابدار بازنشسته فرانسوي بود كه نابينا بود و يك طرف بدنش فلج شده بود، پزشكان معالج وي نميتوانستند براي او درماني بيابند. اما او نميخواست صرفاً به اين دليل باور كند كه هيچ چيز نميتواند به او كمك كند. تصميم گرفت به زيارتگاه مشهور «بانوي ما برنادت» در لورد سفر كند و از آن بزرگوار تقاضاي معجزه كند. پس از چند ساعت شست و شوي در آن چشمه، بينايي خود را بازيافت و توانست بدون چوب زير بغل راه برود.
مواردي از اين قبيل در كتابهاي الهيات مسيحي فراوان است. اما مواردي را كه مسلمانان در كتابهاي كلامي خود از معجزه برشمردهاند بسيار بيشترند.
متكلمان اسلامي در كتابهاي خود شمار زيادي از معجزات پيامبر اكرم و ائمه معصومين(ع) را برميشمرند كه تنها به ذكر چند نمونه اكتفا ميشود:
1. انشقاق قمر
2. خبر دادن از غيب در موارد متعدد همانند خبر دادن شهادت امام حسين(ع)، قتال حضرت علي(ع) با ناكثين، مارقين و قاسطين و ... .
اما مهمترين معجزه نسبت داده شده به پيامبر قرآن است كه وجه اعجاز آن هم به فصاجت و بلاغت و هم به اخبار غيبي و ... ميباشد كه پيامبر به وسيله آن به نبوت خود تحدّي كرد و هيچ كس ياراي مقابله با آن و آوردن مثل آن را نداشت.
وَإِنْ كُنتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنتُمْ صَادِقِينَ.
پس از روشن شدن مسأله امكان معجزه ذكر يك نكته ضرورت مينمايد و آن اين كه آيا علم با معجزه تعارض دارد يا خير و همچنين آيا با وجود منافات با قوانين طبيعت امكان ذاتي دارد يا خير.
چارلز دوبنابراد (1887 ـ 1971 م) فيلسوف انگليسي بيان ميدارد كه، هشت گزاره كلي وجود دارد كه همه علوم بشري آنها را پذيرفته كه اگر معجزه با اين علوم منافات داشته باشد با علم در تعارض است. برخي از گزارهها عبارتند از:
1. انسان پس از آن كه ميميرد روح او يا معدوم ميشود يا حيات دارد، اما به هر حال، ديگر نميتواند بر ماده بيجان يا بدن و روح انسانها و ديگر حيوانات اثر گذارد.
2. روح انسان نميتواند مستقيماً حركتي در شئ مادي پديد آورد يا حركت آن را تغيير دهد، مگر در پارهاي از اجزاي بدني كه آن روح به آن تعلق دارد، از قبيل دستها و پاها.
3. براي انسان غيرممكن است كه چيزي يا رويدادي را در لحظهاي معين ادراك حسي كند، مگر اين كه اين شئ فرايندي جسماني پديد آورده باشد كه آن فرايند در آن لحظه بر بدن مدرك اثر گذارد و احساسهاي خاصي را در روح ايجاد كند.
4. و ... .
در مورد نظريه براد ميتوان اظهار داشت كه از نظر ايشان:
1. وقوع معجزات و امور شگفتانگيز و ناقض گزارههاي هشتگانه، محال نيست.
2. امور شگفتانگيز نه تنها محال نيستند بلكه واقع هم شدهاند.
3. بعضي از اين امور شگفتانگيز قابل تبيين نيز ميباشند به طوري كه با آن گزارهها تنافي نداشته باشند.
اما آيا كلام براد موافق قول متدينين در باب معجزه ميباشد؟ ابتدا به نظر ميرسد كه سخن براد موافق با مذاق پيروان اديان است اما پس از دقت معلوم ميشود كه اين توجيهات موافق نظر پيروان اديان نيست، زيرا آنها اعمال و كارهايي را به پيامبران نسبت ميدهند كه علاوه بر شگفتآور بودن،از دست ديگران قابل صدور نيست. و اين قسمت دوم در كلام براد ملحوظ و توجيه نشده است، بلكه وي معجزه را نهايتاً چيزي مثل پيشآگاهي و انديشهخواني و دورآگاهي دانسته، در صورتي كه اين امور از دست خيلي انسانها ساخته است، به اعتقاد پيروان اديان همه وقت در معجزه يك گونه تحدي خوابيده است.
هيوم و عمده كساني كه بر مشرب و مسلك تجربهگرايي هستند باورهاي غيرتجربي را معقول و امكان پذير نميدانند، از نظر هيوم، معجزه نقض قوانين طبيعت است. اما با توجه به اين كه ايشان مسلكي، همانند اشعريها دارد نميتوان به ضرس قاطع حكم كرد بر اين كه ايشان معجزه را امكانپذير نميدانند.
اما ژان وال ميگويد:
اگر ما قدر و ارج طرح علمي نظام و عالم را كاملاً بپذيريم و معتقد باشيم كه علت هر امر و واقعهاي در جهان طبيعت جز امر و واقعه طبيعي نيست معجزات به نظر ممتنع ميآيد.
و راسل ميگويد:
اگر قانون را نسخ كنيم ميبايست بر امكان معجزه خط بطلان بگشيم، چون معجزه كار خدايي است كه قوانين طبيعي را نقض ميكند.
نقد:
الف: يك معجزه را لزوماً نميتوان واقعهاي تلقي كرد كه هيچ گاه بر مبناي علل طبيعي قابل تبيين نيست، حتي اگر بتوانيم به نحو موجهي ادعا كنيم كه ا» واقعه فعل مستقيم خداست و لذا به عنوان يك يك واقعه مشخص صرفاً معلول طبيعي نيست، براي آن كه بتوانيد به تنهايي شرايط طبيعي را كه تحت آن شرايط، وقايعي از نوع وقايع مورد بحث ما ميتوانند منظماً رخ دهند آشكار سازد.
ب: شناخت علت طبيعي واقعي يك پديده و معلول كار دشواري است كه تنها از عهده عقل برنميآيد چرا كه عقل تنها به صورت كلي به توقف هر معلولي به علت حكم ميكند، اما اين كه مثلاً علت ب است را نميتوان به ضرس قاطع حكم كرد، مگر اين كه با تجربه و شواهد و ادله متعدد رابطه تكويني آن ثابت شده باشد. با وجود اين بسياري از موارد طبيعي وجود دارد كه عقل و تجربه واقعيت خارجي آنها را تصديق ميكند، لكن شناختي نسبت به علل آنها ندارد. نمونه بارز آنها انجام اعمال خارقالعادهاي است كه به وسيله مرتاضان، ساحران و ... رخ ميدهد.
البته از منظر متفكران اسلامي نيز ميتوان به اين اشكال پاسخهايي ارائه نمود كه در صفحات قبل تبيين علامه طباطبايي و استاد مطهري از قوانين طبيعي و ارتباط معجزه با آنها ارائه شد و ميتوان از اين استدلالات، عدم منافات معجزه با اصل عليت، تبيينپذيري، عدم نقض قوانين طبيعت و سپس امكانپذيري آن را نتيجه گرفت.
درس دوم
اثباتپذيري معجزه
ديدگاه سنتي (در مغرب زمين) در مورد اعجاز، مبتني بر عقلگرايي كلاسيك ( در برابر عقلگرايي انتقادي) است، آنها معتقدند كه ميتوان به حقيقت يقيني و مطمئن دست يافت با شهود عقل و يا تكيه بر قضاياي اوليه متعارف ميتوان به حقايق كلي دست يافت و ساير حقايق را به كمك قياس استنتاجي كه به استنتاج منطقي از شناخت حاصل از شهود و بينش بيواسطه است، به دست آورد، همچنين معتقدند كه ميان معرفت حقيقي از يك سو و باور عقيده محض از ديگر سو، تفاوت وجود دارد و آن اين كه مشخصه معرفت حقيقي در اثبات پذيري آن است.
متفكران اسلامي و سنتگرايان مسيحي معجزه را اثبات پذير ميدانند و با استناد به متون ديني و گزارشهاي گزارشگران و اخبار متواتر، وجود معجزه را پذيرفتهاند اما در مقابل بسياري از انديشهوران غربي همچون هيوم، اثبات اعجاز را رد ميكند و از نظر او ذاتاً چنان نامحتمل است كه هيچ شاهد تاريخي ـ هر چند محكم ـ وقوع آن را به طور قطعي و يقيني اثبات نميكند و اين شواهد تاريخي كه بر وقوع اعجاز اقامه ميشود فاقد معيارهايي است كه بتواند اطمينان انسان را به خود جلب كند، چون بررسيهاي روانشناختي تاريخي و غيره نشان ميدهد كه در اشاعه و پيدايش چنين گزارههايي، عواملي غير از حقيقتجويي و بازگويي وقايع نقش داشتهاند. لذا ميتوان گفت كه دليل و شاهدي قوي و كافي در اثبات وقوع اعجاز نداريم.
هيوم تنها راهنماي انسان را درباره امور واقع را تجربه ميداند در عدم اثباتپذيري معجزات ميگويد:
در تمام تاريخ، هيچ معجزهاي يافت نميشود كه بوسيله تعدادي كافي از انسانهايي تصديق شده باشد كه واجد چنان فهم، فرهيختگي و آموزش خوب و بي چون و چرايي باشند كه ما را مطمئن سازد كه خودشان دستخوش هيچ گونه توهمي نشدهاند. انسانهايي كه واجد چنان صداقتي يقيني باشند كه آنها را وراي هر بد گماني مبني بر اين كه طرحي براي فريب ديگران قرار دهد.
برهان هيوم بر اثبات ناپذيري وقوع معجزه
1. تنها راهنماي ما براي استدلال درباره امور واقع و مرجع نهايي حل همه نزاعها تجربه است.
2. شخص عاقل عقيده خود را با دليل هماهنگ ميكند، لذا هر اندازه موضوع گواهي از تجربه روزمره ما دورتر باشد حصول اطمينان از وقوع آن به دليل محكمتري نيازمند است. اين نياز، در صورتي كه موضوع گواهي، به جاي شگفتانگيز و غيرمعمول بودن، معجزه آميز و مخالف با قانون طبيعت باشد، بسيار تشديد ميشود. زيرا در اين صورت، با تناقض غير قابل اجتناب دو تجربه مواجه هستيم به ناچار تجارب متضاد و مخالف با هم مقايسه شده و طرف راجح همراه با شك و ترديد انتخاب ميشود.
3. اعتماد ما به گزارش شاهدان و گواهان يك اصل تجربي است.
4. دليل بر ضد معجزه در حاق واقع به همان اندازه تمام است كه برهان تجربي را بتوان تصور كرد. چون نقض قانون طبيعت، تجربه راسخ و غيرقابل تغيير اين قوانين را اثبات كرده است.
نقد سخن هيوم
از نظر سوين برن براي تحقيق يك امر در گذشته چهار نوع شاهد و دليل وجود دارد
الف: از طريق حافظه و خاطره
ب: از طريق گواهي شاهدان عيني و نقل قول تاريخي
ج: از طريق آثار فيزيكي به جا مانده از نوع تحقيقاتي كه در جرمشناسي معمول شده و گسترش يافته است.
د: از طريق قوانين علمي و اين كه چه بنابر قوانين علمي محال و نامحتمل به حساب ميآيد ميتواند معيار نقد و ارزيابي دليل از سه نوع اول باشد.
او ميگويد هيوم از چهار نوع دليل تنها نوع دوم و چهارم را در نظر داشته و نوع چهارم آن را معيار نقد و طرد نوع دوم قرار دادهاند. اما از دو نوع ديگر سخني به ميان نياوردهاند. كه البته در خصوص نوع سوم براي هيوم مقدور نبوده كه از آن اطلاع داشته باشد، چون اين رشته از روش تحقيق در مورد حوادث گذشته، در آن زمان به وجود نيامده بود.
خلاصه دليل سوين برن
1. چهار نوع دليل و شاهد داريم نه دو نوع
2. در صورت تعارض اين دلايل، اصولي داريم كه به كمك آنها ميتوانيم دليلي را بر دليل ديگر ترجيح دهيم، از جمله اين اصول اين اصل است كه بايد دلايل سازگار و منسجم را گرفت و بر غير آن تقدم كرد، به عبارت ديگر، شواهد و دلايل بيشتر كه منسجم و هماهنگ باشند بر دليل و يا دلايلي كه فاقد انسجام بوده و يا نسبت به ديگري از انسجام كمتري برخوردار باشند مقدم ميشوند.
3. دلايل از نظر ميزان دقت و استحكام متفاوت است و هر يك با توجه به رتبه و ميزان استحكام خويش طبقهبندي ميشوند لذا ميتوانيم ادراك كنيم كه دليل مورد نظر ما در كدامين طبقه و رتبه قرار دادر و از كدامين نوع است و تا چه اندازه از دقت و وثاقت بهرهمند است.
احتمال ديگر بر اثبات ناپذيري معجزات احتمال تباني و احتمال خطاي ناقلان است.
هيوم ميگويد: اگر روح دين با عشق به حيرتانگيزي، پيوند يابد، پايان عقل سليم فرا ميرسد. در اين شرايط گواهي انساني تمامي شايستگي خود را براي مرجع موثق بودن از دست ميدهد. ممكن است به كذب داستان خود عالم باشد و با وجود اين با منتهاي صداقت به خاطر به وجود آوردن سببي چنين مقدس در آن اصرار بورزد.
در نقد اين سخن ميتوان گفت: بسياري از معجزات به حد تواتر ميرسند و شرط متواتر بودن يك خبر عدم تباني است. بنابراين اگر احتمال تباني در مورد واقعهاي باشد موضوعاً از بحث خارج است اما فرض بر اين است كه وقوع بسياري از معجزات به حد تواتر رسيده است بنابر اين احتمال خطاي جمعي ناقلان و تباني آنها محال به نظر ميرسد و به عبارت ديگر درست است كه ادراكات تك تك افراد علمآور نيست اما وقتي كه تعداد زيادي از افراد و واجد صفات لازم براي شهادت، بالاتفاق ناظر واقعه باشند احتمال خطاي آنها بسيار كم ميشود و در اين صورت علمآور هستند.
دلالت معجزه
1. دلالت معجزه بر وجود خدا
معجزات و يا رخدادهاي غير عادي كه در اثر دعا و نظير آن حاصل ميشود و ... از جمله اموري هستند كه به صورت مقدمه براي اثبات واجب توسط برخي از متكلمان غربي مسيحي به كار رفتهاند. به اين بيان كه نظير حوادث ياد شده وجود دارد و اين گونه از حوادث مبدأ و علت مادي و طبيعي ندارند، پس براي آنها علت و مبدئي مادي نيست و ناگزير علت و مبدئي غيرمادي كه سبب پيدايش آنها باشد وجود دارد. برخي از موحدين تلاش نمودهاند كه معجزه را به نقض قانون طبيعت تعريف نموده و از آن طريق مداخله خدا را اثبات نمايند.
استاد جوادي آملي در پاسخ اين عده ميگويد:
اول: كساني كه رخدادهاي غير مادي را نيازموده باشند و تجارب مربوط به اين حوادث به صورت يقيني به آنها منتقل نشده باشد ميتوانند در اصل وقايع ياد شده ترديد نمايند.
دوم: بر فرض قبول حوادث ياد شده، استناد آنها به واجب و در نتيجه اثبات خداود از اين طريق ميتواند محل شك و ترديد باشد، زيرا استناد به واجب در صورتي تام خواهد بود كه اولاً: اصل عليت مورد اذعان بوده و معلول بودن حوادث ياد شده محرز باشد و ثانياً: عليت همه راههاي تصوير شده به استثناي عليت واجب ابطال شود
طرح برهان به صورت ياد شده موجب شده تا كساني كه در اصل عليت ترديد دارند و از فهم و تفسير عقلي آن عاجز هستند، آن را مورد نقد قرار دهند، چه اين كه بر فرض قبول عليت، چون راههاي ديگري كه در توجيه اين گونه حوادث ميتواند مؤثر باشد ابطال نشدهاند، برهان ياد شده همچنان ناتمام است.
جان هيك ميگويد: گفته شده است كه برخي رخدادهاي خاص از نوعي كه بسياري از افراد خود شاهد آن بودهاند، نظير معجزات و اجابت دعا وجود خداوند را ثابت ميكند. بدون شك اين احراز از نظر رواني و روانشناسي درست است كه اگر يك رشته از رخدادهاي مؤثر از اين دست، به عين و عيان مشاهده شوند، مسلماً هر كسي را هر قدر هم شكاك باشد تكان ميدهد، و به سوي اعتقاد به وجود خدا، سوق ميدهد، لكن بر اساس اين قول نميتواند دليلي متقن بر اثبات وجود خداوند كه مورد قبول همگان باشد و آناني كه چنان حوادثي را تجربه نكردهاند اقامه نمود.
زيرا اين دسته افراد يا ميتوانند پيوسته در اين گزارشها شك كنند كه ديويد هيوم دلائل آن را در مقاله معجزات بيان كرده يا اين گزارشها را ميپذيرند، اما نوعي تفسير مادي از آنها به عمل ميآورند.
دلالت معجزه بر نبوت
همان طور كه قبلاً اشاره شد بسياري از متكلمان و انديشهوران اسلامي ادعاي نبوت از جانب نبي را داخل در معناي معجزه دانستند كه اين خود بيانگر آن است كه معجزه بر صدق ادعاي مدعي نبوت دلالت ميكند. در اين مورد متفكران اماميه، اشاعره و معتزله اتفاق نظر دارند.
علامه حلي: «معجزه همراه با ادعا به نبي اختصاص دارد پس اگر معجزهاي به دست شخصي ظاهر شد و او ادعاي نبوت كند، صدق گفتار او را درمييابيم زيرا اظهار معجزه به دست يك شخص كاذب عقلاً قبيح است».
تفتازاني: و اما وجه دلالتها فهو انها بمنزله صريح التصديق كما اذا ادعي احد انه رسول هذالملك فطو لب بالحجه فقال: ان يخالف الملك عادته.
دليلهاي عمده انديشهوران اسلامي بر دلالت معجزه بر صدق ادعاي نبي برهان حكمت و نقض غرض است. يك تقرير از برهان نقض غرض به شرح ذيل است:
1. در بحث خداشناسي، به اثبات رسيده كه خداوند حكيم است.
2. در بحث نبوت عامه ثابت شده كه حكمت خداوند اقتضا ميكند پيامبراني به قصد هدايت بشر بفرستد.
3. مردم به گونهاي آفريده شدهاند كه ادعاي نبوت را از كسي كه معجزه ميآورد، سوء سابقه ندارد و بر خلاف عقل سخن نميگويد ميپذيرند.
4. با توجه به مقدمات مذبور، مدعي نبوت، كه معجزه آورده و مردم سخنش را پذيرفتهاند، اگر دروغگو باشد، چون موجب گمراهي مردم ميشود، بايد خدا رسوايش كند و گر نه جهل افكندن نقض غرض و خلاف حكمت خواهد بود.
نتيجه: چون مدعي نبوتي معجزه آورده و خداوند رسوايش نميكند معلوم ميشود كه در مدعاي خود راستگو است.
در مقابل برخي ديگر از متفكران اسلامي از جمله امام غزالي معجزه را دالّ بر صدق مدعي نبوت نميدانند. او ميگويد:
«من به صدق حضرت محمد(ص) و راستي حضرت موسي(ع) ايمان آوردهام، ولي اين ايمان به صرف بروز معجزه كه شقالقمر و اژدها شدن عصا است، حاصل نگشته است، زيرا در آن چه به عنوان معجزه ظاهر ميگردد فريب نيز راه مييابد و ممكن است مردم در اشتباه و گمراهي واقع شوند و چيزي كه چنين باشد مورد وثوق نخواهد بود»
بنابراين در اين كه آيا معجزه نسبت به صدق گفتار نبي در نبوت، ارزش معرفتي دارد يا خير بين مسلمانان اختلاف است اما غالب مسلمانان قول به دلالت را پذيرفتهاند.
متفكران غربي
در دلالت معجزه بر نبوت نيز، بين سنتگرايان مسيحي و بسياري از نوانديشان آنها اختلاف است عمده سنتگرايان با استناد به كتابهاي مقدس خود و ديگر ادله دلالت معجزه بر نبوت را پذيرفتهاند.
در انجيل آمده است: عيسي بدو گفت: اگر آيات و معجزهها نبينيد همانا ايمان نياوريد.
اين آيه و آيات مشابه مورد استناد بسياري از سنتگرايان قرار گرفته و بر اساس آن دلالت معجزه بر نبوت را نتيجه گرفتهاند.
سوين برن با ذكر يك مثال ميگويد:
مثلاً شخصي ادعا كند كه از طرف پادشاهي كه در كشور دوردست فرمانروايي دارد پيغامي آورده است، براي تصديق گفته اين شخص لازم است كه پيغام او بر پيشبيني حادثهاي باشد كه اطلاع از آن فقط در قدرت فهم كسي است كه از نزد آن پادشاه آمده است مثلاً او خبر دهد كه در آيندهاي نه چندان دور از طرف آن پادشاه قاصدي با يك سري خصوصيات خواهد آمد، ديگر آن كه علامتي را نشان دهد كه فقط در نزد آن پادشاه يافت ميشود و تنها از او ميتوان به دست آورد نه كسي ديگر.
و گفته شد پل تيليغ سه شرط را در تحقق معجزه شرط ميداند كه به نظر او اگر حادثهاي اين سه شرط را داشته باشد بر يك قدرت وحياني و يك معناي ديني دلالت دارد كه نبوت هم ميتواند از جمله آنها باشد. بنابراين از نظر اين عده و برخي ديگر از انديشمندان غربي معجزه را راهنماي صدق قول نبي در نبوتش ميدانند. در مقابل اينانف بسياري همچون هيوم و ديگران، از آنجا كه در امكان معجزه و اثباتپذيري آن ترديد دارند طبيعتاً آن را هم نميپذيرند.
هيوم ميگويد:
من هرگز در عمرم معجزهاي را نخواندهام كه منظور نظر آن اثبات ديدگاهي جديد از دين نبوده باشد، معجزهاي نيست كه در اسپانيا براي اثبات انجيل ساخته و پرداخته شده باشد، اما قديس فرانسيس اكساوير براي همان هدف، هزار معجزه كاملاً تأييد شده را در هند و چين ساخته و پرداخته است. اين معجزات كه در اسپانيا نيز كاملاً تصديق شدهاند، براي اثبات منشأ اثر بودن صليب خاص و يا اثر خاص ساخته شدهاند كه هميشه نكتهاي تازه بوده و يا دست كم مورد قبول عموم نبوده است.
البته ميتوان گفت بيشتر كساني كه چنين دلالتي را نپذيرفتهاند تجربهگرايان بودهاند. آنان به نقلهاي تاريخي اعتبار قائل نيستند و وقوع آن و در نتيجه دلالت آن را بر نبوت رد كردهاند.
نكته:
از بررسي مباحث معجزه چنين به نظر مي رسد كه معجزه تنها راه و اولين راه اثبات نبوت بشمار نميآيد بلكه صرفاً مؤيدي است براي كساني كه نسبت به نبوت آن نبي به يقين نرسيدهاند.
بنابراين در مورد شخصيتهاي وارستهاي همچون پيامبر اكرم(ص) و غالب انبياي الهي، در درجه اول صداقت و امانتداري و ساير ويژگيهاي فردي و كشف و شهودهاي ايشان و ... شناساننده نبوت آنها بوده است و در درجه دوم و در مرحله تأييد از معجزه بهره بردهاند، ترديدي نيست در اين كه اگر پيامبر اكرم(ص) معجزه هم نميآورد باز هم حضرت علي(ع) و حضرت خديجه(س) و بسياري از صحابه مخلص ايمان ميآوردند و اگر حضرت موسي(ع) آن همه معجزه آوردند براي كساني بود كه در نبوت آن حضرت به يقين نرسيدهاند و گرنه جناب هارون به رسالت حضرت موسي ايمان آورد بي آنكه از او معجزهاي ببيند.
کد مطلب: 42