عصمت در لغت به معناي منع و حفظ كردن ميباشد و در اصطلاح «عصمت عبارت است از نيرويي كه مانع ميشود تا انسان مرتكب گناه يا خطا شود». «فرد معصوم در پرتو حالت كاملي از تقوي و پاكدامني كه در نفس و روان او راسخ بوده و پابرجا ميباشد پيوسته عصيان و تجري و خلافكاري را از محيط زندگي خود دور ميكند كه اين حالت متكي بر علم شكستناپذير است.
شيخ مفيد ميگويد: عصمت لطفي است كه خداوند در حق مكلف انجام ميدهد به گونهاي كه انجام گناه و ترك فرمانبرداري از خدا از او ممتنع است با اين كه قدرت بر آنها دارد. و از نگاه جرجاني: عصمت ملكهاي است كه انسان را از معاصي بازميدارد در حالي كه قدرت و توانايي بر گناه را دارد.
گستره عصمت
از ديدگاه اماميه، عصمت امام دايره گستردهاي دارد كه شامل عصمت علمي (مصونيت از خطا و اشتباه) و عصمت عملي(مصونيت از گناه) و عصمت از عيوب و منفّرات (عيوب جسماني و نفساني) در تمامي عمر ميشود.
مرحوممظفر ميگويد: «ما معتقديم كه امام همانند نبي بايستي از تمامي رذايل و فواحش از كودكي تا لحظه مرگمعصوم باشند چه آشكار باشند و چه پنهان و چه عمداً باشد و يا سهواً، همچنان كه امام بايد از سهو و خطا و نسيان معصوم باشند».
منشأ عصمت
1. علم و اردة قوي:
غالباً علت آن كه انسانها دچار گناه ومعصيت ميشوند آن است كه يا به عمق زشتي و ناپسندي و عواقب آن گناه آگاهي كامل نداشته و يا اين كه اراده كافي در ترك آن ندارند و گر نه چنانچه انسان بر عاقبت شوم معاصي و گناهان آن گونه كه شايسته است، واقف باشد مرتكب گناه نميشود.
علامه طباطبايي در ذيل آية « و لو لا فضل الله عليك و رحمته لهمت طائفه ... » ميگويد: از ظاهر آيه بر ميآيد، آن چيزي كه عصمت به وسيله آن تحقق مييابد و شخص معصوم به وسيله آن معصوم ميشود نوعي از علم است. علمي كه نميگذارد صاحبش مرتكب معصيت و خطا گردد و به عبارت ديگر علمي است كه مانع ضلالت و گمراهي است. همچنان كه (در جاي خود مسلم شده) ساير اخلاق پسنديده از قبيل شجاعت و عفت، سخاء و نيز هر كدامش صورتي است علمي كه در نفس صاحبش متّصف به ضد آن صفات گردد. مثلاً آثار جين و تهور و خمود و بخل و تبذير از او بروز ميكند».
قاضي عضدالدين ايجي نيز ميگويد: اين ملكه (عصمت) به واسطه علم به پيامدهاي ناگوار گناهان و نتايج ارزشمند طاعت و عبادات حاصل ميشود و در اثر وحي الهي در مورد اوامر و نواهي مورد تأكيد قرار ميگيرد.
2. عشق و محبت وصف ناپذير به خداوند:
امام كه خداوند را آن گونه كه شايسته است ميشناسد، هيچ چيزي در نزد او خوشايندتر از رضا و محبت او بدتر از هر امري كه او را از اين محبت بازداشته و محروم كند، نخواهد بود، و حال كه امام ميداند هر معصيتي و لو كوچك سبب دور گشتن او از خداوند شود و محبت خدا را نسبت به او كم ميكند هيچ گاه تن به آنها نميدهد.
ادله عصمت امام
الف: ادله عقلي
1. برهان تسلسل:
اين برهان كه از مهمترين براهين عقلي بر لزوم عصمت بشمار ميآيد به صورت زير تقرير ميشود.
امام بايد معصوم باشد. اگر امام معصوم نباشد بايد امام ديگري باشد تا او را به راه خير و راست هدايت كند و خطاها و اشتباهات او را اصلاح نمايد كه در اين صورت آن امام ديگر، امام واقعي و معصوم است و اگر هم معصوم نباشد امام ديگري لازم است و هكذا. و چون تسلسل محال است بايد به امام معصوم منتهي شود، پس امام بايد معصوم باشد و ميتوان اين برهان را به شكل يك قياس استثنايي تبيين كرد كه: وجود امامان غير متناهي يا تسلسل در امامت لازم خواهد آمد، لازم، به حكم عقل محال و باطل است. پس ملزوم نيز محال و باطل خواهد بود؛ در نتيجه امام بايد معصوم باشد، منتج بودن قياس استثنايي مزبور به دو چيز بستگي دارد: يكي درستي ملازمه و ديگري، نادرستي لازم.
نادرستي لازم ترديد ناپذير است؛ زيرا وجود امام در هر زماني محدود است و به عبارت ديگر، فرض امامان غير متناهي در زمان محدود تناقض آلود است و براي تبيين ملازمه بايد علت نيازمندي جامعه ديني به امام، موردتوجه قرار گيرد. لازم است در اين جا به اختصار تبيين شود از مقالهاي كه در پاورقي آدرس داده شده تكميل گردد.
2. برهان حفظ شريعت:
براي تقرير اين برهان تبيين دو مقدمه لازم است.
الف. حفظ شريعت واجب استاز اين روي كه شريعت اسلام، آخرين شريعت آسماني است و همه مكلفان تا روز قيامت بايد به آن معتقد و ملتزم باشند. از سويي، اعتقاد و التزام به شريعت اسلام در گرو حفظ آن است و اراده خداوند بر اين است كه ـ در قلمرو تكوين و تشريع ـ همه چيز با اسباب و وسايل مناسب بروز نمايد.
ب. امام حافظ شريعت است: اين عقيده با يك برهان سبرو تقسيم ثابت ميشود.
«حافظ شريعت را نميتوان كتاب و سنت دانست، زيرا از سويي كتاب و سنت تفاصيل شريعت را در بر ندارند، از سويي ديگر در تفسير آن دو احتمالاتي داده شده است و منشأ اختلاف ميگردند.
حافظ شريعت اجماع امت اسلامي نيز نيست، زيرا همه احكام اسلامي مورد اجماع نيست و اجماع نيز اگر مشتمل بر معصومنباشد مصون خطا نخواهد بود واگر معصوم را در برگيرد، حافظ شريعت در حقيقت معصوم است.
حافظ شريعت قياس نيز نيست، زيرا مبناي احكام شريعت بر تفريق متماثل و جمع مختلف است (يعني موارد متشابه احكاممختلف دارند وبرعكس مثلاً قتل و ظهار موجب كفارهاند، و بول غائط ناقض وضو و از طرفي روزه آخر رمضان واجب و روزه اول شال حرام است).
با نادرستي فرضهاي ياد شده، براي حفظ شريعت راهي جز امام معصوم باقي نميماند».
پس از روشن شدن دومقدمه فوق ميتوان اذعان داشت، امامي كه حافظ شريعت است بايد معصوم باشد و اگر معصوم نباشد چگونه شرع را حفظكند، زيرا كسي ميتواند شرع را حفظ كند كه اولاً به همه اسرار آن واقف باشد و ديگر آنكه در حفظ شريعت از هواي نفس خود پيروي ننمايد و احتمال هيچ خطايي هم در او نرود.
ادله نقلي
1. و اذا ابتلي ابراهيم ربّه بكلمات فأتمهن قال اني جاعلك للناس اماماً قال و من ذريتي قال لا ينال عهدي الظالمين.
اي پيامبر(ص) ياد آور آنگاه كه پروردگار ابراهيم او را به آزمونهايي مبتلا ساخت و او آن آزمونها را به اتمام رسانيد، خداوند به او فرمود من تو را پيشواي مردم قرار دادم. ابراهيم گفت: از ذريه من نيز كسي به اين مقام خواهد رسيد، خداوند فرموت: عهد من به ستمگران نميرسد.
حضرت ابراهيم پس از امتحانات وآزمونهاي سخت به مقام امامت نائل گرديد و روشن است كه مقام امامت او پس از مقام نبوت ايشان است زيرا مقصود از آزمونهاي الهي وقايع مهمي چون احتجاج و مبارزه با بتپرستان و پرستشگران اجرام آسماني و مبارزه با نمرود و مأموريت ذبح فرزندش اسماعيل ميباشد كه همگي در دوره نبوت او رخ دادهاند.
از سوي ديگر جمله لا ينال عهدي الظالمين، بيانگر اين است كه افراد غير معصوم شايستگي مقام امامت را ندارند زيرا كسي كه مرتكب گناه گردد خواه در آشكار يا پنهان، ظلم كرده است زيرا فرد گناهكار حدود الهي را نقض كرده است، و به نصّ قرآن كسي كه حدود الهي را نقض كند ظالم است: «و من يتعد حدود الله فاولئك هم الظالمون».
فاضل مقداد استدلال ياد شده را چنين تقرير ميكند:
غير معصوم ظالم است.
ظالم شايسته امامت نيست.
غير معصوم شايسته امامت نيست.
بيان صغري: ظلم عبارت است از نهادن چيزي در غير جايگاه مناسب آن، و غير معصوم چنين است و بيان كبري اين كه خداوند فرموده است: « لا ينال عهدي الظالمين» و مقصود از عهد، امامت است زيرا قبل از جمله ياد شده، جملهي: « اني جاعلك للناس اماماً» آمده است. يعني قرينه سياق گوياي اين است كه مقصود از عهد امامت است، زيرا خداوند مقام امامت را به ابراهيم عطا كرده و ابراهيم آن را براي ذريّه خود درخواست كرد، و خداوند در پاسخ فرمود: «عهد من نصيب ظالمان نميشود» اگر مقصود از عهد در جمله « لا ينال عهدي الظالمين» عهد امامت نباشد پاسخ به سؤال هم آهنگ نخواهد بود. علاوه بر اين، اگر عهد را به معناي عام آن حمل كنيم نيز شامل امامت خواهد شد ومفاد آيه اين كه عهد الهي خواه نبوت باشد يا امامت نصيب ظالمان نميگردد.
2. آيه اولي الامر:
«يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم».
اي كساني كه به آيين اسلام ايمان آوردهايد از خدا و رسول خدا و آن كساني از خود شما كه متولي امر رهبري هستند اطاعت كنيد.
در آيه شريفه اطاعت اولي الامر به طور مطلق واجب شده است و هيچ گونه قيدي براي آن ذكر نشده است. بنابراين، تمامي اوامر و نواهي آنان واجبالاطاعه است و از اين كه اطاعت اولي الامر در سياق اطاعت خداوند و اطاعت رسول قرار گرفته، اطلاق مذكور را تأييد ميكند يعني اطاعت از اين سه مقام هيچ قيدي ندارد و روشن است كه زماني امر به اطاعت بيقيد و شرط كسي، حكيمانه است كه آن شخص مصون از هر گونه اشتباه باشد. زيرا در غير اين صورت امر به اطاعت او چه بسا به ارتكاب معصيت خداوند منتهي شده كه قطعاً مردود است.
فخر رازي نيز دلالت آيه بر معصومبودن اولي الامر را پذيرفته و گفته است: خداوند در آيه كريمه به طور قطعي اطاعت اولي الامر را لازم دانسته است و كسي كه اطاعتش اين گونه واجب گردد ناگزير معصوم از خطا و اشتباه خواهد بود، زيرا اگر معصوم از خطا و اشتباه نباشد در فرضي كه اقدام بر خطا كند بر اساس اين آيه بايد از او اطاعت كرد و اين به معني امر به آن كار خطا و اشتباه است، در حالي كه خطا و اشتباه مورد نهي است و نبايد از امر به آن پيروي شود، اين لازمهاش، اجتماع امر و نهي در فعل واحد است.
پرسش
با اينكه امام فردي از افراد بشر است وهر فرد انساني از تمايلات وغرايز برخوردار است، وغرايز وتمايلات زمينهساز گناه ميباشد ونيز امام مانند ديگر انسانها داراي فواي ادراكي وهم و خيال است، و اين فواي ادراكي نيز ميتوانند بر قوه عقلي تأثير گذارند و در نتيجه منشأ خطاي ادراكي شوند، چگونه ميتوان عصمت علمي و عملي امام را پذيرفت؟
پاسخ
همان گونه كه در متن اشكال آمده است، وجود قواي ادراكي خيال و وهم و غرايز و تمايلات نفساني زمينهساز خطا و گناه ميباشند، نه علت تامه آن، در اين صورت از نظر عقلي كاملا پذيرفته است كه فردي در اثر توانمندي داراي قوه عقلاني و ارادي به مرتبهاي برسد كه عقل او هرگز تحت تأثير وهم و خيال قرار نگيرد و اراده او نيز از قواي غريزي و شهواني متأثر نگردد. بلكه اين قوا تحت تدبير بعد عقلاني و ملكوتي وجود او باشند. در اين صورت، در قلمرو ادراك و معرفت دچار خطا خواهند شد و نه در حوزه عملي گرفتار معصيت و لغزش ميشود. چنين فردي از مقام عصمت برخوردار است.
عصمت به صورت نسبي در همه افراد متصور بلكه متحقق است، هيچفردي در شرايط معمولي با علم به اينكه غذايي مسموم است و خوردن آن غذا به مرگ او ميانجامد، آن غذا را نميخورد. هرگز براي فردي معمولي و در شرايط عادي انگيزه خوردن چيزهاي پليد محقق نمييابد و ... فرد معصوم در اثر علم روشني نسبت به پليدي و عواقب گناه هرگز نسبت به آمن تمايل نخواهد داشت. ميل به گناه در صورتي در انسان حاصل ميشود كه زشتي گناه را به روشني و به صورت علم حضوري و شهودي نداند. ولي فرد معصوم از چنين علم روشني برخوردار است. در نتيجه هرگز ميل به گناه در او به فعليت نخواهد رسيد.