مقدمه
از آن هنگام كه رسول گرامي اسلام دست برادر و امين خود علي بن ابي طالب عليه السلام را به عنوان وصي و جانشين بالا برد و دوستي و دشمني با حق تعالي را در گرو دوستي و دشمني او قرار داد (اللهم وال من والاه و عاد من عاداه) گروهي اين مهم را برنتافته و راهي ديگر در پيش گرفتند. مسيري كه انزواي اهل بيت از صحنه سياسي را باعث شد و به انكار ولادت آخرين جانشين آن حضرت انجاميد. از اين روست كه سالروز آغاز امامت دوازدهمين خليفه الهي را غدير دوم مي دانيم و آن را به عنوان نقطه عطفي در خط مشي شيعيان امامي مذهب گرامي مي داريم. اهتمام به اين روز همچون غدير خم باعث طرح عقائد شيعه و تبليغ اهداف امامت و ولايت خواهد بود.
مقاله حاضر در راستاي چنين هدفي و به منظور بررسي علمي اينكه آيا نهم ربيع الاول مي تواند به عنوان آغاز امامت حضرت ولي عصر تلقي شود تهيه شده است. اميد آنكه رضايت حق تعالي فراهم و خشنودي صاحب الزمان را در پي داشته باشد.
ارتباط نهم ربیع با امام دوازدهم
شهادت امام حسن عسکری (ع) در روز هشتم ربیع الاول و انتقال امامت به حجۀبن لحسن (ع) در روز نهم علت نام گزاري اين روز به عنوان امامت و ولايت است. این شیوه حتی امروزه معمول است که وقتی رهبر یک مجموعه از دنیا می رود و پس از او شخص دیگری جانشین می شود اگر این جایگزینی از قبل تدارک دیده شده باشد بلافاصله فرد جدید به عنوان رهبر، شناخته شده و طبق آداب و رسوم آن جامعه به وی تهنیت می گویند و چه بسا در سالهای بعدی آن روز را گرامی می دارند. دربارۀ امامان معصوم و رهبران شیعه نیز این شیوه مرسوم بود و بلافاصله پس از رحلت هر امام، جانشین او که از سوی پیامبر و به دستور خدای متعال و با تأکید پیشوای پیشین تعیین شده بود به ریاست و زعامت جامعه شیعه می رسید. خواص و نزدیکان آن امام ضمن تسلیت شهادت پدر (یا برادر در خصوص امام سوم) با پیشوای جدید بیعت می کردند. هر چند اوضاع سیاسی و رعایت تقیه، غالباً مانع از بیعت عمومی یا حتی اطلاع همگانی از موضوع بود.
در خصوص دوازدهمین امام شیعیان نیز همین روش جاری است و از آنجا که آن حضرت، امام زمان ماست شایسته است زمان شروع امامتش گرامی داشته شود و به دلیل غیبت طولانی آن بزرگوار و لزوم توجه به ایشان، هر ساله به مناسبت آغاز امامتش مراسم خاصی صورت گیرد. لیکن این مطلب مبتنی بر آن است که ابتدا زمان شهادت امام پیشین یعنی پدر بزرگوارش حضرت ابومحمد عسکری (ع) روشن شود تا زمان آغاز امامت ولی عصر نیز مشخص گردد. بنابراین به نقل گفتۀ مورخان در این مورد می پردازیم.
تاریخ شهادت امام عسکری (ع)
مرحوم کلینی رحلت امام حسن عسکری (ع) را روز جمعه هشتم ربیع الاول سال 260 ثبت کرده است. شیخ صدوق به نقل از محمد بن حسین بن عباد می نویسد: آن حضرت هنگام نماز صبح روز جمعه هشتم ربیع الاول سال 260 از دنیا رفت و شب قبل از آن به دست خود نامه های زیادی به اهل مدینه نوشته بود. وی همچنین در خبر مفصل ابن خاقان که در عظمت شخصیت امام عسکری از دیدگاه یکی از دشمنان اهل بیت نقل شده آورده است که آن حضرت چند روز گذشته از ماه ربیع الاول سال 260 وفات کرد. شیخ طوسی نیز به این گزارش اشاره کرده و در جای دیگر بر هشتم ربیع تأکید کرده است.
طبری شیعی و در دوره های بعد طبرسی و فتال نیشابوری نیز رحلت امام را در هشتم ربیع اول سال 260 دانسته اند. شیخ مفید در دو جای کتاب ارشاد و در کتاب مزار از مقنعه همان روز یعنی جمعه هشتم ربیع را ضبط کرده اما در کتاب مسارالشیعه ذیل رویدادهای ماه ربیع الاول می نویسد: «در روز چهارم آن از سال 260 وفات مولای ما ابومحمد حسن بن علی بن محمد بن علی الرضا علیهم السلام واقع شد و خلافت به قائم علیه السلام منتقل گشت».
با توجه به تاکید این عالم بزرگوار در دو کتاب دیگرش و با توجه به شهرت قول هشتم ربیع به نظر می رسد در نقل مسارالشیعه خطائی صورت گرفته باشد بخصوص که در جای دیگری سخن از شهادت امام در چهارم این ماه نیست و این سخن منحصر به فرد است. هر چند اقوال دیگری نیز بر خلاف گفته مشهور مورخان وجود دارد که چنین است: مسعودی در اثبات الوصیه رحلت امام عسکری را در ماه ربیع الآخر سال 260 دانسته و دربارۀ روز واقعه سخنی نگفته است. اما در جای دیگر می نویسد: «حضرت صاحب در روز جمعه یازدهم ربیع الاول 260 امر امامت را بر عهده گرفت» که این با سخن قبلی اش سازگاری ندارد چون اگر امام زمان در ماه ربیع الاول به امامت رسیده باشد شهادت امام عسکری علیه السلام باید در همان ماه واقع شده باشد. بنابراین به نظر می رسد در بخش اول کلمۀ «الآخر» به جای «الاول» اشتباه شده باشد و مسعودی هم معتقد به رحلت امام در ماه ربیع الاول باشد. هر چند اینکه وی امامت حضرت حجت را در یازدهم این ماه می داند بدین معناست که رحلت پدر بزرگوارش در روز دهم ربیع رخ داده باشد که باز هم با قول مشهور نمی سازد ولی این سخن هم معتنابه نیست زیرا همانند قول شیخ مفید در مسارالشیعه کسی به آن معتقد نیست و در برابر سخن مشهور منحصر به فرد است. این احتمال هم جدی است که وی رحلت امام را با تولدش که درهشتم یا دهم ماه ربیع¬الاخر بوده خلط کرده باشد.
مورد دیگری که با قول مشهور مخالفت دارد سخن نجاشی است. وی ذیل شرح حال احمد بن عامر و به نقل از او می¬نویسد: امام حسن علیه¬السلام در روز جمعه 13 محرم 260 رحلت کرد. این نظر هم به علت آنکه هیچ قرینه و مؤیدی ندارد نمی¬تواند در برابر قول مشهور بایستد. معاصر وی شیخ طوسی هم گرچه در کتاب تهذیب قول مشهور را نقل کرده لیکن در کتاب مصباح ذیل رویدادهای ماه ربیع الاول می نویسد: «در اول آن هجرت پیامبر و خوابیدن امیرمؤمنان بجای آن حضرت و در چهارم آن خروج پیامبر از غار واقع شد. در اول آن وفات امام عسکری و انتقال امامت به قائم و در دهم آن ماه ازدواج پیامبر با خدیجه رخ داده است.» از ترتیب اینگونه کتابها و بیان شیخ طوسی در این کتاب استفاده می¬شود که حوادث هر ماه به ترتیب روزهای آن ثبت می¬شود بنابراین آنچه در این کتاب آمده و پس از اشاره به حوادث روز اول و چهارم و پیش از روز دهم، از شهادت امام در روز اول سخن گفته جای تأمل است و به احتمال قوی کلمۀ اول با هشتم خلط و اشتباه ثبت شده است بخصوص که پس از آن به ازدواج پیامبر در روز دهم آن ماه اشاره می کند و بین اول تا دهم را حادثه ای ذکر نمی کند. در مجموع بسیار بعید است که شیخ طوسی پس از آنکه از حوادث اول تا چهارم ماه ربیع سخن گفته بار دیگر به روز اول برگردد و شهادت امام را در آن بداند و این با سبک چنین کتابهایی سازگار نیست. ضمن اینکه روز اول ربیع را شروع بیماری ـ احتمالاً ناشی از مسمومیت ـ امام دانسته اند.
بنابر آنچه گذشت سخن از چهارم ربیع الاول یا ماه ربیع الآخر یا 13 محرم یا اول ربیع الاول نمی تواند در برابر قول مشهور ـ که برخی از همین افراد در جای دیگری آن را گزارش کرده اند ـ مقاومت کند و این اقوال به دلیل ندرت و عدم مؤید و پشتوانه، پذیرفتنی نیست. آنچه دربارۀ هشتم ربیع الاول شهرت دارد اختصاص به عالمان و مورخان شیعه ندارد. بلکه از میان عامه کسانی چون ابن خشاب، خطیب بغدادی، صفدی و ... رحلت امام حسن علیه السلام را در هشتم ربیع الاول 260 گزارش کرده اند. این موضوع قابل توجه است که اختلاف در تاریخ رحلت امام عسکری نسبت به دیگر رویدادها یا وفیات بسیار کمتر و اتفاق نظر دربارۀ آن جدّی تر است به طوری که یکی از محققان معاصر می نویسد: «اتفاقی مورخان است که رحلت امام عسکری (ع) در هشتم ربیع الاول از سال 260 اتفاق افتاده است.»
مرحوم شوشتری در رساله تواریخ النبی والآل می نویسد: «درباره وفات امام عسکری علیه السلام خلاف معتنابهی وجود ندارد که در هشتم ربیع الاول 260 اتفاق افتاده است. افراد زیر به این نظریه تصریح کرده اند: کلینی، نوبختی [در فرق الشیعه] مفید در ارشاد و در موالید، حمیری، ابن خشاب، طبری امامی، تلعکبری، ابن حمدان، خطیب، ابن خزیمه، نصر بن علی جهضمی، محمد بن طلحه، حافظ عبدالعزیز، شیخ در تهذیب و سهل بن زیاد چنانکه خطیب بغدادی از او نقل کرده است.
در مجموع تا اینجا این نتیجه حاصل می شود که نظریۀ مشهور و معتبر دربارۀ زمان وفات امام حسن عسکری علیه السلام روز هشتم ربیع الاول است و برخی اقوالی که با این سخن مخالفت دارد قابل اعتنا نیست بخصوص که آن نظریه ها هر کدام به تنهایی توانایی برابری با قول مشهور را ندارند و قرینه ای بر صحّت و ترجیح آنها وجود ندارد. بنابراین روز نهم ربیع الاول مصادف با اولین روز امامت حضرت ولی عصر امام زمان علیه السلام خواهد بود. البته امامت آن حضرت از همان لحظۀ وفات پدر آغاز می شود لیکن به احترام روز شهادت امام عسکری علیه السلام، روز هشتم را به عنوان آغاز امامت برای تبریک گویی و برگزاری مراسم تلقی نمی کنند.
حديث نهم ربيع (رفع القلم )
در برخي از كتاب هاي شيعه درباره روز نهم ربيع الأول روايتي وارد شده كه قابل بررسي و تأمل مي باشد. اين روايت تنها مستندي است كه درباره اين روز وجود دارد و به تفصيل بيان مي كند كه در اين روز يكي از دشمنان اهل بيت به هلاكت رسيده و روز خوشحالي آنان و شيعيان ايشان است. پيش از بررسي اين خبر لازم است احتمالاتي كه درباره شخص مورد نظر در روايت وجود دارد بحث شود زيرا در آن تصريحي به نام آن شخص نشده و فقط در ابتداي آن مي خوانيم كه راوي گفت: «ما درباره ابن خطاب اختلاف كرديم» در حالي كه برخي نسخه ها «ابي خطاب» نوشته و توضيح داده كه مرادش ابوالخطاب كوفي ـ يكي از غاليان و دشمنان ائمه ـ است. در عين حال عامة شيعه تصور مي كنند مرگ عمر بن خطاب در اين روز اتفاق افتاده است. در حالي كه تمامی مورخان سنی و غالب مورخان شیعه اذعان دارند خلیفه دوم در اواخر ذی الحجه سال 23 هجری به دست فیروز ابو لؤلؤه (معروف به ابولؤلؤ) به قتل رسید. سخن از كشته شدن عمر بن سعد در اين روز هم مؤيدي ندارد و فقط به دليل تشابه اسمي, گاه مرگ او در اين روز تصور مي شود. همچنين نگارنده از برخي استادان متتبع خود گزارشي مربوط به مرگ خليفه اول در اين روز شنيده كه در منابع به آن دست نيافت. به منظور بررسي همه جانبة روايت و شخص مورد نظر آن, لازم می نماید ابتدا به تفصیل اقوال پرداخته و سپس منشأ اختلاف بیان شود.
از میان مورخان کهن، ابن سعد، یعقوبی، خلیفه بن خیاط، مسعودی، طبری، ابن اعثم و بلاذری قتل عمر را روز 26 یا 27 ذیحجه سال 23 ثبت کرده و مورخان بعدی غالباً نظر آنان را پذیرفته و نقل کرده¬اند.
شیخ مفید 26 ذیحجه را روز ترور و 29 آن ماه را روز مرگ عمر می داند. دیگر عالمان شیعه نیز در طول تاریخ همین نظریه را پذیرفته و گزارش کرده اند چنانکه مرحوم مجلسی می نویسد: «اینکه گفته اند قتل عمر در ماه ذیحجه بوده بین فقهای شیعه امامیه مشهور است.» به رغم اعتبار و شهرت این قول، از حدود قرن ششم به بعد زمزمۀ قتل عمر بن خطاب در روز نهم ربیع آغاز شد. ابن ادریس حلّی (543ـ598) در کتاب فقهی السرائر می نویسد: در 26 ذیحجه سال 23 هجرت عمر بن خطاب ضربه خورد و در 29 آن ماه مرد که سزاوار است انسان این ایام را روزه بگیرد. سپس می گوید: «این مطلب برای برخی شیعیان اشتباه شده و تصور کرده اند نهم ربیع الاول روز مرگ اوست. اما این مطلب اشتباه و بر خلاف اجماع مورخان است چنانکه شیخ مفید نیز بر آن تاکید کرده است.» از منابع یا افرادی که ابن ادریس در نظر داشته¬اند اکنون اطلاعی نداریم و روشن نیست دقیقاً از چه زمانی این سخن مطرح شده است لیکن دلیلی هم در دست نیست که مثلاً در قرن پنجم یا پیش از آن چنین نظریه ای وجود داشته باشد تنها معاصر ابن ادریس، قزوینی در کتاب النقض (نوشتۀ حدود سال 560) به قتل خلیفه در نهم ربیع اشاره کرده اما مستندی برای آن بیان نکرده است. همچنین گفته می شود هاشم بن محمد عالم قرن ششم در کتاب مصباح الانوار حدیث معروف به رفع القلم را آورده که در آن قتل عمر به روز نهم ربیع نسبت داده شده است بنابراین مستند اصلی این قول که همین روایت است که در قرن ششم وجود داشته است ولی در کتب پیش از این قرن روایت دیده نشد. پس از این دوره برخی نویسندگان شیعه مرگ خلیفه دوم را در روز نهم ربیع الاول به عنوان یک نظریه مطرح کرده و در عین حال قول مشهور (اواخر ذیحجه) را پذیرفته اند. از مراجعه به این کتاب ها استفاده می شود که قول نهم ربیع مستندی غیر از روایت یاد شده ندارد بنابراین لازم است آن را از لحاظ منبع و راویان و متن بررسی نمائیم.
منبع شناسی روایت نهم ربیع
مرحوم مجلسی این روایت را به نقل از دو منبع در کتاب بحار آورده است: یکی زوائد الفوائد نوشتۀ فرزند سید بن طاووس (قرن هفتم) و دیگر کتاب المحتضر نوشتۀ حسن بن سلیمان حلی (قرن هشتم). در پاورقی بحارالانوار دو منبع دیگر برای این روایت ذکر شده است: یکی مصباح الانوار از هاشم بن محمد عالم قرن ششم و دیگر دلائل الامامه طبری. اما در کتاب دلائل الامامه که نوشتۀ محمد بن جریر طبری شیعی عالم قرن چهارم است چنین روایت یا اشاره¬ای به آن یافت نشد و معلوم نیست چگونه آن را به طبری نسبت داده¬اند. عجیب اینکه غروی در پاورقی المحتضر می گوید: «طبری این روایت را در بخش زندگی امیر مؤمنان علیه السلام آورده است.» در حالی که کتاب دلائل الامامه اصلاً چنین بخشی ندارد. البته طبری شیعی کتاب دیگری به نام المسترشد دربارۀ امام علی علیه السلام دارد لیکن چنین مطلبی در آن کتاب هم نیست. از طرفی راویان خبر رفع القلم با اسناد دلائل الامامه تناسبی ندارد و طبری هیچ گاه از چنین افرادی نقل روایت نمی کند. بنابراین استناد این خبر به کتاب دلائل درست نیست و به نظر می رسد منشأ این اشتباه، خلط کردن نام طبری نویسندۀ کامل بهائی با طبری صاحب دلائل است. عمادالدین ابوجعفر محمد بن ابی القاسم طبری نویسندۀ کامل بهائی که از علمای شیعی قرن هفتم است کتابی به نام «یوم وفات عمر» داشته و در آن قول نهم ربیع را صحیح دانسته است.
منبع دیگر روایت یعنی مصباح الانوار هم اکنون موجود نیست و در نسخۀ خطی باقی مانده از این کتاب سخنی از این خبر یافت نشد البته نسخۀ خطی مربوط به جلد اول است و احتمال دارد جزائری ـ صاحب انوار النعمانیه ـ روایت را در جلد دوم دیده که در دست نیست. پس آنچه دربارۀ مستند نظریۀ قتل خلیفۀ دوم در روز نهم ربیع¬الاول وجود دارد تنها دو مصدر بحارالانوار است که عبارتند از: کتاب زوائد الفوائد نوشتۀ فرزند سید بن طاووس و به نقلی نوشتۀ خود سید که اعمال و آداب مستحبی را بیان می کند این کتاب چاپ نشده ولی نسخه¬ای از آن در کتابخانه دانشگاه تهران موجود است.
کتاب محتضر نوشتۀ حسن بن سلیمان حلی شاگرد شهید اول است که در موضوع احتضار و روایات حضور ائمه بر بالین شخص محتضر سخن می گوید. در مجموع روشن شد که منابع روایت رفع القلم که قتل خلیفۀ دوم را در نهم ربیع می داند از قرن ششم عقب¬تر نمی رود و آنچه امروزه موجود است مربوط به قرن هفتم و هشتم است.
بررسی راویان و متن حدیث
برای روایت یاد شده سه سند وجود دارد:
1. سند مصباح الانوار ـ قدیمی ترین مستند این روایت ـ بنا به آنچه در پاورقی المحتضر آمده چنین است: اخبرنا ابومحمد الحسن بن محمد القمی حدثنا ابوبکر محمد بن جعدویه القزوینی ... حدثنی محمد بن علی القزوینی حدثنا الحسن بن الحسن الخالدی بمشهد الرضا علیه¬السلام حدثنا محمد بن العلا الهمدانی الواسطی و یحیی بن محمد بن جریح البغدادی.
2. سند کتاب المحتضر چنین است: علی بن مظاهر الواسطی عن محمد بن العلا الهمدانی الواسطی و یحیی بن جریح البغدادی .
3. سندی که جزایری در انوار النعمانیه ذکر کرده چنین است: احمد بن محمد بن اردشیر دستانی، ابوالبرکات بن محمد جرجانی، هبۀ الله القمی و اسمه یحیی، حدثنا احمد بن اسحاق بن محمد البغدادی حدثنا الحسن بن الحسن السامری قال کنت انا و یحیی بن جریح البغدادی... .
صرف¬نظر از بحث ارسال و انقطاع سند، اگر تنها راویان نام¬برده را در نظر بگیریم نام هیچ یک از آنان را در کتب رجالی نمی¬یابیم و کسی از عالمان شیعه از این افراد نام نبرده بلکه در سند هیچ روایت دیگری واقع نشده اند. تنها راوی اصلی احمد بن اسحاق که گفته می¬شود آن کلمات را از امام هادی علیه السلام شنیده، معروف است. بنابراین روایت علاوه بر ضعف منبع، از نظر سند نیز قابل قبول و مورد اعتماد نیست.
اما از نظر متن مهم ترین اشکالی که به این خبر وارد است و آن را از درجه اعتبار ساقط می کند مطلبی است که به نقل از پیامبر اکرم به خدای متعال چنین نسبت داده شده است: «به فرشتگان نویسندۀ اعمال دستور دادم به مدت 3 روز قلم را از همۀ مردم بردارند و چیزی از گناهان آنان را ننویسند»
این مطلب با صریح آیاتی از قرآن مانند: فمن یعمل مثقال ذرۀ شراً یره، مخالفت دارد. به علاوه آیا برداشتن تکلیف از بندگان به معنای ایجاد هرج و مرج و بر خلاف شیوۀ اهل بیت در تربیت بندگان خدا و دوستان خود برای دوری از گناه نیست؟ آیا معنای «رفع القلم» که مرادف رفع تکلیف است می تواند به موارد خاصی توجیه یا تفسیر شود؟ ضمن اینکه روایت، رفع تکلیف را در مورد همۀ مردم دانسته و بر آن تأکید کرده است (یرفعوا القلم عن الخلق کلهم) این در حالی است که در همین خبر، سخن از اختصاص این عید به شیعیان و دوستداران اهل¬بیت به میان آمد.
نکات دیگری دربارۀ این روایت قابل توجه است:
1. در این خبر می خوانیم احمد بن اسحاق گفت با گروهی از دوستانم در سامرا حضور امام هادی علیه السلام رسیدیم. آن حضرت به اعمال عید مشغول بود و خادمانش را فرموده بود لباسهای نو بپوشند. این نکته قابل توجه است که عسکریین علیهماالسلام در سامرا چنین موقعیتی نداشتند که حتی شیعیان به آنان سلام کنند چه رسد که گروهی به خانۀ آن حضرت در آیند و آن امام توانسته باشد دور از چشم عباسیان و عامۀ متعصب، علیه آنان و خلیفه¬شان مراسم عید برگزار کند؟! گویا جاعلان این خبر در قرون ششم به بعد از مشکلات و محدودیت های امام هادی علیه السلام در سامرا اطلاع نداشته اند!
2. در روایتی که مجلسی از کتاب المحتضر آورده می خوانیم: محمد بن علاء واسطی و یحیی بن محمد جریح گویند ما در موضوع «ابن الخطاب» اختلاف کردیم و امر بر ما مشتبه شد پس نزد احمد بن اسحاق رفتیم که دیدیم مشغول اعمال عید است. اما آنچه از کتاب مصباح نقل شده چنین است: «محمد بن علاء واسطی و یحیی بن محمد بن جریح گفتند ما دربارۀ «ابی الخطاب محمد بن ابی زینب الکوفی» اختلاف کردیم و امر بر ما مشتبه شد پس نزد احمد بن اسحاق رفتیم ... به نظر می رسد اگر اصل روایت منشاء صحیحی داشته دربارۀ ابوالخطاب کوفی غالی معروف بوده است ولی به جهت تصحیف «ابن الخطاب» نوشته شده و روایت مربوط به عمر بن خطاب دانسته شده است.
3. در حاشیۀ کتاب البلد الامین ذیل اعمال عید غدیر روایتی دربارۀ این روز از امام رضا علیه السلام نقل شده که شباهت زیادی به خبر احمد بن اسحاق دارد: «من کتاب الخصائص ملخصاً ان الرضا علیه السلام قال... هوالیوم الذی یأمرالله تعالی الکرام الکاتبین ان یرفعوا القلم عن محبّی اهل البیت و شیعتهم ثلاثۀ ایام من یوم الغدیر و لا یکتبون علیهم شیئاً من الخطایا...» گویا کتاب خصائص همان خصائص یوم الغدیر نوشتۀ جمال الدین حسینی است. از سازندگان اینگونه روایات باید پرسید اگر قرار باشد در مناسبت های مختلف به مدت 3 روز تکلیف از دوستان اهلبیت برداشته شود چه پیش خواهد آمد؟ آیا اظهار محبت به اهل بیت علیهم السلام و برائت از دشمنان ایشان مستلزم برداشته شدن تکلیف است؟ آیا خود اهل بیت در ایام سرور و شادی اینگونه رفتار می کردند؟
4. مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر المیزان بحثی فلسفی دربارۀ تداوم داشتن تکلیف مطرح کرده و می فرماید: با توجه به اصول و سنت های الهی روشن می شود که تکلیف با انسان ملازم و همراه است تا زمانی که در دنیا باقی است... و رفع تکلیف از انسان مستلزم سرپیچی از قوانین و سنتهاست.
همه آنچه گفته شد در صورتی است که منابع و راویان خبر نهم ربیع قابل اعتنا باشد تا نوبت به اشکال در متن برسد اما اگر در اصل صدور آن تردید جدّی باشد، اشکالات متنی جز برای اطمینان از ردّ نخواهد بود.
5. این نکته هم در خاتمه لازم به ذکر است که موضوع نهم ربیع و قتل خلیفۀ دوم در آن هیچ دلیل دیگری جز این خبر ندارد. حتی سید ابن طاووس که گویا از هواداران این نظریه است می نویسد: «دربارۀ این روز روایت مهمی یافتیم» سپس در ادامه می گوید: «در کتابهایی که جستجو کردم تاکنون مؤیدی برای روایتی که از ابن بابویه نقل کردیم، نیافتم» البته کلمه ابن بابویه در بیان سید مبهم و احتمالاً خطای نوشتاری است زیرا روایت نهم ربیع را ابن بابویه نقل نکرده و فرزند سید هم در کتاب زواید، آن خبر را از احمد بن اسحاق گزارش می کند. به هر حال چنانکه سید بن طاووس نیز تصریح کرده، خبر نهم ربیع مؤیدی در کتابهای دیگر ندارد و چون تنها دلیل کسانی که نهم ربیع را روز قتل خلیفه دوم می دانند همین خبر است و آن هم قابل قبول نیست بنابراین نظریۀ مرگ عمر بن خطاب در این روز صحت ندارد و آنچه مشهور مورخان گزارش کرده اند ـ که مرگ او در اواخر ذی حجه رخ داده ـ و عالمان شیعه نیز آن را پذیرفته اند درست و مطابق دیگر رویدادهای تاریخی نیز هست چون بیعت با خلیفۀ سوم در محرم همان سال ثبت شده است.
سخن در این قسمت را با جمله ای از آیت الله صافی گلپایگانی دربارۀ این روایت به پایان می بریم: «روایت علی بن مظاهر از نظر متن و سند ضعیف است و آن را در کتب معتبر و اصیل شیعه نیافتیم.»
مناسب است به این مطلب نیز اشاره شود که روایت مربوط به نهم ربیع یکی از دلائل شیعه بودن ابولؤلؤ قاتل عمر بن خطاب هم هست. چون در این روایت برای قاتل طلب رحمت شده است (رحمۀ الله علی قاتله). دو دلیل دیگری که برای تشیع فیروز ابولؤلؤ ذکر می شود چنین است: در کتاب الهدایۀ الکبری سخنی از امیرمؤمنان علیه السلام نقل شده که به خلیفه دوم می فرماید: «انی اراک فی الدنیا قتیلاً بجراحۀ من عبد ام معمر تحکم علیه بجور فیقتلک توفیقاً یدخل بذلک الجنۀ علی رغم منک» این خبر را برسی در مشارق الانوار و بحرانی در مدینه المعاجز و مجلسی در بحار به نقل از همان کتاب آورده اند. اینجا فرصت نقد و بررسی تفصیلی این روایت نیست ولی اجمالاً با توجه به منابع، راویان و متن روایت باید گفت هیچ اعتمادی به آن نیست.
دلیل دیگر آن است که افندی در ریاض العلماء گفته است: «فیروز (ابولؤلؤ) از بزرگان مسلمین و مجاهدین بلکه از پیروان مخلص امیرالمؤمنین است.» سپس دربارۀ این مطلب چنین استدلال می کند که ذکوان برادر ابولؤلؤ از خواص امیرالمؤمنین (ع) و عبدالله بن ذکوان از خواص یاران امام سجاد (ع) بوده است و این بهترین دلیل بر تشیع ابولؤلؤ قاتل عمر است. با آنکه صاحب ریاض العلماء به تتبع و تحقیق شهرت دارد لیکن این سخنان وی حاکی از مطالب دیگر است زیرا اولاً برادری ذکوان و ابولؤلؤ مسلم نیست فقط برخی رجالیون اهل سنت این سخن را نقل کرده اند ولی دلیلی قطعی برای آن وجود ندارد. ثانیاً و به فرض قبول برادری آن دو، ذکوان نه از خواص بلکه حتی از یاران امیر مؤمنان علیه السلام محسوب نمی شود. ثالثاً عبدالله بن ذکوان فقط در شمار کسانی که از امام سجاد علیه السلام روایت کرده اند ذکر شده و به عنوان یار و همراه امام چهارم سخنی از او نیست. ذکوان و فرزندش عبدالله نه تنها از شمار شیعه نیستند که از موالی بنی امیه و وابسته همسر عثمان خلیفه سوم قلمداد شده اند.
آنچه از گزارش های تاریخی استفاده می شود غیر مسلمان بودن ابولؤلؤ فیروز است. اما به نظر مي رسد وي اسلام آورده باشد كه خليفه دوم با ورود او به مدينه موافقت كرده است زيرا سياست وي كه ناشي از تعصب نژادي و بي توجهي به عجم بود اصرار به عدم ورود موالي و همچنين غير مسلمانان به داخل شهر پيامبر بود. مسلمان بودن هرمزان و دختر ابولؤلؤ نيز مي تواند قرينه اي بر اسلام فيروز باشد. ابولولوه که در جنگ بوسیلۀ مسلمانان اسیر شد اصلا نهاوندی است. پس از ترور خلیفه عمر و كشتن و زخمي كردن چند نفر ديگر كه قصد دستگير كردن او را داشتند وقتي راهي براي فرار خود نيافت خودزنی کرد و از دنيا رفت. موضوع آمدن او به کاشان به کرامت علی علیه السلام از قرن هفتم و در کتاب کامل بهائی به عنوان روایتی نادرست از نظر مؤلف آن، مطرح شده و سپس رواج یافته است. بنابراين اگر مسلمان بودن وي هم ثابت شود در منابع معتبر سخني از ارتباط او با اهل بيت وجود ندارد.
آخرین سخن دربارۀ خبر نهم ربیع آنکه به نظر می رسد این روایت در دوران آل بویه یا زمان هایی که اختلافات شیعه و سنی به اوج خود رسیده بود جعل شده و از سوئی اهتمام به نهم بدین جهت ترویج شده است که شیعیان خواسته اند ایامی را به مناسبت مرگ خلیفۀ دوم به شادی بگذرانند اما چون مرگ او پیش از شهادت سالار شهیدان واقع شده و سپس ایام سوگواری فرا می رسید تا هشتم ربیع که شهادت امام عسکری (ع) است اظهار سرور را به تأخیر انداختند و همزمان با آغاز امامت حضرت ولی عصر در نهم ربیع و در آستانه عید ولادت پیامبر اکرم و امام صادق (ع) به چنین مجالسی پرداختند. بنابراين شيعه و بزرگان آن در طول تاريخ به بي اعتباري اين روايت توجه داشته و اگر به ندرت كساني آن را پذيرفته اند رفع قلم را به معني هر گونه خطا و گناه و حتي آنچه دون شأن دوستدار اهل بيت است نگرفته اند.
سخني درباره برائت
آنچه درباره اهتمام به روز امامت حضرت ولي عصر (عج) و نادرست بودن روايت نهم ربيع يا رفع قلم گفته شد هيچ گاه بدين معنا نيست كه موضوع برائت ـ كه از فروع دين و از خصوصيات مهم مذهب تشيع است ـ ناديده گرفته شود. تبري به اندازه اي اهميت دارد كه برخي عالمان و محققان، آن را مهم تر از تولي دانسته اند . زيرا ولايت و محبت به اهل بيت و ائمه معصومين اختصاص به شيعيان ندارد بلكه غالب اهل سنت حتي آنان كه با شيعه دشمنند, به اهل بيت معصومين علاقمندند و فضائل و مناقب ايشان را به طور گسترده نقل كرده اند.
بنا بر اين ولايت تنها كافي نيست بلكه مهم تبري از دشمنان ائمه است كه خط شيعه را از ديگران جدا مي كند. نكته اين است كه اين برائت چگونه انجام شود . امامان شيعه با روشمند كردن تقيه به پيروان خود نشان دادند كه در عين اعتقاد راسخ به حقانيت ايشان و عدم مشروعيت غاصبان خلافت بهانه به دست دشمن ندهندو رفتاري كه شايسته شيعه نيست انجام ندهند. بخصوص كه هميشه فرقه ناجيه شيعه در اقليت بوده و امروزه وهابيت پيوسته در صدد تضعيف و حمله به شيعه مي باشد و دشمنان مشترك همة مسلمانان از اين اختلاف بهره برداري مي كنند.
شايسته است مؤمنين آشكارا به جشن امامت ولي عصر بشردازند و اگر مجالسي خصوصي به منظور اظهار برائت از دشمنان ائمه بر پا مي كنند شؤون اخلاقي را در آن رعايت كنند كه امام صادق عليه السلام فرمود : كونوا لنا زينا و لاتكونوا علينا شينا.
فهرست منابع و مآخذ
1. اثبات الوصيه , علي بن حسين مسعودي , قم: انصاريان , 1417ق.
2. الإرشاد, شيخ مفيد , بيروت: آل البيت.(جلد 11 مجموعه آثار كنگره مفيد)
3. إعلام الوري, فضل بن الحسن الطبرسي , قم : آل البيت, 1417ق.
4. الإقبال بالأعمال , سيد ابن طاووس, تحقيق قيومي, قم: دفتر تبليغات,1416ق.
5. انساب الاشراف, احمد بن يحيي البلاذري , تحقيق زكار و زركلي , بيروت: دارالكتب الاسلاميه, 1997م.
6. الأنوار النعمانيه , سيد نعمت الله جزايري , بيروت: مؤسسه الاعلمي (افست تبريز).
7. بحار الأنوار, علامه مجلسي , بيروت: دار الرضا و موسسه الوفاء.
8. البلد الأمين , ابراهيم كفعمي , تهران : مكتبه صدوق (چاپ سنگي).
9. تاريخ بغداد, خطيب بغدادي , بيروت: دار الكتب العلميه.
10. تاريخ خليفه, خليفه بن خياط, تحقيق سهيل زكار, بيروت : دار الفكر.
11. تاريخ الطبري , محمد بن جرير طبري, تحقيق نخبه من العلماء , قاهره (افست بيروت).
12. تاريخ مدينه دمشق , ابن عساكر, تحقيق شيري, بيروت : دارالفكر, 1415ق.
13. تاريخ اليعقوبي , اين واضح اليعقوبي, بيروت, مؤسسه الاعلمي , 1413ق.
14. تفسير الميزان , علامه طباطبايي , بيروت: مؤسسه اعلمي
15. تهذيب الأحكام, شيخ طوسي , تحقيق خرسان, بيروت: دار الاضواء (افست).
16. جنه الأمان الواقيه, ابراهيم كفعمي , بيروت: مكتبه الولاء.
17. جنه المأوي, محمد حسين كاشف الغطا, تبريز: شفق.
18. حيات سياسي و فكري امامان شيعه, رسول جعفريان, قم: انصاريان , 1381.
19. دلائل الامامه , طبري شيعي , تحقيق و نشر بعثت قم , 1413.
20. الذريعه , آقابزرگ تهراني , بيروت , دار الاضواء , بي تا.
21. رجال النجاشي, تحقبق نائيني , بيروت: دار الاضواء .
22. رساله في تواريخ النبي و الال , محمد تقي شوشتري, قم: جامعه مدرسين , 1423ق.
23. روضه الواعظين, فتال نيشابوري , تحقيق مجيدي و فرجي , قم : دليل ما ،1381.
24. رياض العلماء, ميرزا عبدالله افندي , قم: كتابخانه آيت الله نجفي , 1410ق .
25. زاد المعاد, علامه مجلسي, تهران: اسلاميه, 1378ق.
26. السرائر الحاوي لتحرير الفتاوي, ابن ادريس حلي , قم : جامعه مدرسين.
27. الطبقات الكبري , محمد بن سعد, تحقيق محمد عبدالقادرعطا, بيروت: دار الكتب العلميه1410ق.
28. العدد القويه, رضي الدين حلي, تحقيق رجايي, قم: كتابخانه آيت الله نجفي,1408ق.
29. الغيبه طوسي, شيخ طوسي , تحقيق طهراني و ناصح, قم: مؤسسه المعارف الاسلاميه, 1425ق.
30. الفتوح , ابن اعثم كوفي, حيدر آباد: دار الندوه .
31. الكافي , شيخ كليني , تحقيق غفاري , بيروت : دار الأضواء, 1405ق.
32. كامل بهايي , عماد الدين طبري, تهران: مرتضوي.
33. كشف الغمه , علي بن عيسي اربلي , چاپ تبريز.
34. كمال الدين , شيخ صدوق, تحقيق غفاري , قم : دار الحديث ، 1382.
35. المحتضر, حسن بن سليمان حلي, نجف : حيدريه, 1370ق.
36. مجموعه الرسائل , لطف الله صافي گلپايگاني , بي جا, بي نا.
37. مروج الذهب, علي بن الحسين مسعودي, تحقيق محمد محي الدين عبدالحميد, بيروت: دارالفكر, 1409ق.
38. مسار الشيعه, شيخ مفيد , مجموعه آثار شيخ مفيد, جلد هفتم.
39. مشارق انوار اليقين, حافظ رجب برسي , تهران: دفتر فرهنگ اهل بيت .
40. مصباح , ابراهيم كفعمي, تحقيق قبيسي, بيروت: مكتبه الولاء.
41. مصباح المتهجد, شيخ طوسي, بيروت: مؤسسه فقه الشيعه,1411ق.
42. المقنعه, شيخ مفيد , قم: جامعه مدرسين .
43. نقض (بعض مثالب النواصب ...), عبدالجليل قزويني, تصحيح محدث ارموي, تهران: انجمن آثار ملي,1358.
44. الوافي بالوفيات , صفدي, بيروت : دار النشر.
45. هفت آسمان , فصلنامه تخصصي اديان و مذاهب , ش 22 (1383).
46. الهدايه الكبري ,حسين بن حمدان الخضيبي , بيروت: مؤسسه البلاغ, 1411ق.