طرح مسأله
دوره جنگ سرد، ساختاري دو قطبي از قدرت در عرصه نظام بينالملل را ترسيم کرده بود که در صدد نظمدهي به جهان بر اساس راهبرد "موازنه قوا" بود. کشورهاي جهان بويژه کشورهايي که در منطقه خاورميانه قرار داشتند، با توجه به يکي از بلوکهاي شرق و غرب موقعيت خود را در عرصه جهاني تعريف ميکردند. پايان يافتن جنگ سرد با فروپاشي جبهه سوسياليسم، جهان را به نوعي نظم جديد رهنمون گرديد.
جورج بوش بلافاصله پس از فروپاشي شوروي سخن از به وجود آمدن نوعي "نظم نوين جهاني" به ميان آورد که در آن، ايالات متحده در رأس و بقيه کشورهاي جهان در بدنه و قاعده هرم جهاني قرار داشتند. آمريکا سرمست از کدخدايي بلامنازع خود بر "دهکده جهاني" در قالب نظام تکقطبي، به دنبال اعمال نظم دلخواه خود بدون هيچ گونه چالش برتر از سوي ديگران، برآمده و آمريکاييسازي جهان را در قالب خوش خط و خال "جهانيشدن" به مورد اجرا گذاشت. يکي از راهبردهاي امنيتي جديدي که با امنيت ملي ايالات متحده آمريکا گره خورده و منافع آمريکا و اسرائيل را در منطقه تأمين ميکند، "طرح خاورميانه بزرگ" است که به دنبال آزادسازي کشورهاي خاورميانه از سيطره حکومتهاي ديکتاتور و برقراري رژيمهاي دموکراتيک از نوع آمريکايي است. وقوع انقلاب هاي مخملين در برخي از کشورهاي آسياي ميانه و به دنبال آن عملياتيسازي طرح خاوميانه بزرگ از نوع خونين در افغانستان و عراق و چشمانداز آتي آن در سوريه، لبنان، کشورهاي عربي حوزه خليج فارس و نهايتاً ايران، که جملگي موعود باور بوده و به ويژه در چارچوب فکري تشيع که نمادهاي آن در ايران و حزب الله لبنان و عراق و افغانستان به چشم خورده و باعث بيداري ملت ها در قالب اسلام سياسي شده است؛ گونه هاي گوناگوني از پرسش ها را پيش روي مي نهد که ماهيت طرح خاورميانه بزرگ چيست و چه اهدافي را دنبال مي کند؟ آيا طرح جايگزيني از سوي جهان اسلام که توانايي رويارويي با طرح خاورميانه بزرگ را داشته باشد، قابل ارائه است؟ اگر مهدويت را به عنوان آموزه مشترک مذاهب اسلامي تلقي کنيم، ظرفيت هاي انسجام بخشي آن براي کشورهاي اسلامي و شکل بندي ايده لزوم مقابله با دشمن مشترک چيست؟
در اين مقاله در صدد بيان آن هستيم که طرح خاورميانه بزرگ به مثابه واپسين راهبرد ايالات متحده آمريکا، به دنبال تحقق بخشيدن به نظم نوين منطقه اي و ساخت نظام تک قطبي جهاني است و در مقابل، کشورهاي منطقه مي توانند با تمسک به آموزه هاي وحدت بخش و انسجام آفريني مثل مهدويت، اسلام مذهبي را به اسلام سياسي تغيير داده و هويت ضعيف شده خود را در مقابل غرب بازتعريف نمايند.
پس زمينه موضوع
با توجه به تأثير فزاينده لابي صهيونيستي بر سياستهاي کلان ايالات متحده آمريکا، به نظر ميرسد که "طرح خاورميانه بزرگ" بيش از آنکه صرفاً آمريکايي باشد، يک طرح آمريکايي- صهيونيستي است. توجه ويژه يهود به خاورميانه به منظور رسيدن به سرزمين موعود، اسرائيل را همواره درگير مسائل اين منطقه ساخته و طرحهاي گوناگوني را براي تصاحب و نفوذ بيشتر در منطقه ارائه داده است. آخرين و خطرناکترين طرحي که از سوي شيمون پرز، نخست وزير اسبق اسرائيل در اوايل دهه 90، موسوم به "خاورميانه جديد" ارائه گرديد، گوياي ماهيت واقعي اين طرح است. وي در کتاب معروف خود تحت عنوان خاورميانه جديد The New Middle East که در سال 1993 منتشر گرديد، با تأکيد بر ايجاد منطقه تجاري مشترک در خاورميانه همراه با صلح و امنيت فراگير، اسرائيل را جزئي از اين منطقه دانسته و آن را تنها دولت مسلط بر مقدرات منطقه قلمداد ميکند. پرز همچنين در فصلنامه الشرق الاوسط (مارس 1995) از اهداف نهايي اسرائيل براي ارائه طرح، پرده برداشته و اعلام کرد که هدف آتي اسرائيل انضمام به جامعه کشورهاي عربي است.
سفتاج نيز معتقد است که بحث خاورميانه بزرگ و ايجاد تغييرات در منطقه ريشه در اسرائيل داشته و کاملاً به نفع صهيونيسم ميباشد. وي بر اين باور است که اين طرح، سالها پيش به صورت علني از سوي مقامات اسرائيل اعلان شده بود. آريل شارون نخست وزير فعلي رژيم صهيونيستي از کساني است که از طرح موسوم به "طرح صهيونيسم براي خاورميانه جديد" سخن گفت. در آن زمان اسمي از "خاورميانه بزرگ" برده نميشد چون بخشي از جمهوريهاي تازه استقلال يافته شوروي، هنوز جزئي از شوروي بزرگ بودند و به صورت مستقل نميتوانستند با اسرائيل قرارداد داشته باشند. امروزه با عقد قراردادهاي مهم اقتصادي و نظامي کشورهاي تازه استقلال يافته شوروي با اسرائيل، براحتي ميتوان ادعا کرد که طرح اسرائيلي خاورميانه بزرگ در حال عملياتي شدن ميباشد.
عنوان "خاورميانه بزرگ" از پروتکلهاي صهيونيستها گرفته شده است. رژيم صهيونيستي معتقد است که براي رسيدن به آرزوي "ارض موعود" از نيل تا فرات، بخشي از شمال آفريقا شامل مصر و سودان تا خليج فارس و يمن و از سوي ديگر عراق و بخشي از ايران تا شيراز و بخشي از کشورهاي آسياي ميانه بايد از حيطه قدرت و نفوذ صهيونيسم باشند. البته اسرائيل به دليل جمعيتي نميتواند در منطقه حضور فيزيکي داشته باشد اما سعي ميکند بيشتر نفوذش در منطقه، نفوذ سياسي، برقراري روابط اقتصادي در منطقه و يا عقد قراردادهاي نظامي-امنيتي مشترک با برخي از کشورها همچون ترکيه، جمهوري آذربايجان و ازبکستان باشد.
در پي اظهارات مقامات رژيم صهيونيستي درباره "خاورميانه جديد"، براي نخستين بار روزنامه واشنگتن پست در شماره 9/2/2004 مطالبي را راجع به طرح "خاورميانه بزرگ" که از سوي رئيس جمهور آمريکا، جورج بوش با عنواني متفاوت اما همان محتوي ارائه شده بود و رسالت خود را نشر دموکراسي و آزادي در سرتاسر جهان بويژه خاورميانه ميدانست، به چاپ رساند. مسئولان عاليرتبه کاخ سفيد و وزارت امور خارجه آمريکا در پي عملياتي نمودن طرح مذکور به مذاکره با همپيمانان اصلي اروپايي خود درباره چگونگي ترسيم طرح پرداختند تا قابل ارائه به هشت کشور صنعتي بزرگ، سازمان پيمان آتلانتيک شمالي (ناتو) و اتحاديه اروپايي گردد. اين طرح در واقع نسخه بدل معاهده هلسينکي (1975) است که 35 کشور از جمله ايالات متحده آمريکا و اتحاد جماهير شوروي و غالب کشورهاي اروپايي آنرا امضاء کرده بودند. "جورج بوش در ديدار با گرهارد شرودر در تاريخ 28/2/2004 اعلام کرد که فترت پس از سقوط طالبان نمونهاي از تغيير سياسي است و امکان تکرار اين تجربه در کشورهاي ديگر با ايجاد نهادهاي دمکراتيک وجود دارد. بوش اظهار داشت که اين تجربه ميراثي است که ميتوان از خلال آن به ريشه کني خشونت، وحشت و ترور در خاورميانه نائل شد. "
توضيح مفصل مفهوم "خاورميانه بزرگ" براي نخستينبار در اجلاس سازمان جهاني اقتصاد WEO در ژانويه 2004 كه در شهر كوهستاني سوئيس بهنام داووسDavos برگزار گرديد، مطرح شد. در آنجا، معاون رئيسجمهور ايالاتمتحده، ديك چني "يك استراتژي پيشرو براي آزادي" را مطرح ساخت كه "ما را متعهد به حمايت از كساني مينمايد كه در راه اصلاحات در "خاورميانه بزرگ" فعاليت نموده و فداكاري به خرج ميدهند." در اين اجلاس، چني براي مجموعهاي از نخبگان جهان سخن ميگفت كه عمدتاً غير آمريكايي بودند و مقامات دولتي و تجاري فرانسوي و آلماني هم در ميان آنها حضور داشتند. او در ادامه صحبتهاي خود گفت كه دولت بوش مصر است" دموكراسي را در سراسر خاورميانه و فراسوي آن ارتقا بخشد." همانگونه که از توضيحات اوليه سران ايالات متحده روشن ميشود، اساس اين طرح بر آزادي و دموکراسي بنا نهاده شده است. و اين همان چيزي است که منافع آمريکا را با براندازي تنها چالش فراروي آن در خاورميانه يعني جنبشهاي اسلامگرا بوسيله تأسيس حکومتهاي دموکراتيک از نوع آمريکايي، حاصل ميکند.
سند راهنماي "طرح خاورميانه بزرگ" به صورت رسمي در جريان گردهمايي سران گروه 8 در سيآيلند جرجيا Sea Island, Georgia در ايالاتمتحده ژوئن 2004، پيش از آنکه كشورهاي عرب از محتواي آن مطلع شوند، توسط دولت آمريکا بين كشورهاي گروه 8 توزيع شد. اين در حالي بود که نسخه به اصطلاح طبيبانه آمريکا براي مريضي بود که خودش از آن بي خبر بود. با همه پنهانکاريهاي اوليه، محتواي طرح در ماه فوريه 2004، يعني چند ماه قبل از گردهمايي، در روزنامه عرب زبان "الحيات" منتشر شده بود. بوش يك ماه پيش از آن، در جريان يك سخنراني پيشنهاد كرده بود كه يك منطقه تجارت آزاد ميان ايالاتمتحده و خاورميانه ظرف مدت يك دهه تأسيس گردد.
پيروز مجتهد زاده نيز با اشاره به خاستگاه طرح، تعليلي را از چرايي آن ارائه داده و بر اين باور است که واشنگتن يک سلسله مفاهيم از جمله "خاورميانه بزرگ" را از طريق محافل دانشگاهي براي توجيه و از بين بردن موانع موجود بر سر راه تحقق يافتن "نظام نوين جهاني" مطرح ميکند. به نظر ايشان، اصطلاحات جعلي "نظام نوين جهاني" و بحث "برخورد تمدنها" نيز از مواردي بودند که براي توجيه عمليات توجيه ناپذير در شرايط عادي بوده است. توجيه افکار عمومي در رابطه با توسعه طلبي و امپرياليسم فرانو، نياز به تعريف مشروع اقدامات سياسي دارد و اين "غيري" که آمريکا پس از فروپاشي جبهه کمونيسم بدان تمسک جسته، همان "اسلامگرايي" در خاورميانه است که همه اين اقدامات را به هدف از بين بردن خشونت و ترور ناشي از اسلام و مسلمانان در منطقه توجيه کرده و با استفاده از باورهاي ديني مردم آمريکا، اين اقدام خود را يک "رسالت الهي" ميداند که خداوند بر عهده مردم آمريکا نهاده تا مردم دنيا را از قيد استبداد و ديکتاتوري رهانيده و به آزادي کامل برسانند.
خاورميانه و مراحل گسترش مفهومي آن
براي روشن شدن طرح خاورميانه بزرگ، اشاره به خاستگاه تاريخي مفهوم خاورميانه امري ضروري مينمايد. اصطلاح "خاورميانه" از انگلستان سرچشمه گرفته که از نظر انگليسيها و آمريکاييها دو مفهوم متفاوت دارد. انگليسيها که قبلا کشورهاي واقع در ساحل شرقي مديترانه را "خاور نزديک" و ممالک واقع در اطراف منطقه خليج فارس را "خاورميانه" ميخواندند، اکنون هر دو منطقه را در يکديگر ادغام کرده و به کشورهاي واقع در سواحل شرقي مديترانه (سوريه و لبنان و اسرائيل) تا پاکستان و افغانستان، اصطلاح خاورميانه را اطلاق ميکنند که کليه کشورهاي عرب اين منطقه و ايران و ترکيه را نيز در بر ميگيرد. ولي آمريکاييها اصطلاح خاورميانه را در مورد تمام کشورهاي واقع در شمال آفريقا تا پاکستان و افغانستان به کار ميبرند که اخيراً رژيم صهيونيستي با طرح "خاورميانه بزرگ" خواهان تعميم منطقه خاورميانه تا آنسوي درياي خزر و آسياي ميانه شده است.
مفهوم خاورميانه طي چهار مرحله تاريخي گسترش يافته است:
مرحله اول: تعاريف کلاسيک منطقه شامل خاورميانه عربي (کشورهاي شبه جزيره عربستان)، عراق، سوريه، اردن، لبنان و مصر در شمال آفريقا و همچنين ايران و ترکيه بود. طبق اين تعاريف تحولات منطقهاي کشورهاي خاورميانه، در حاشيه مسائل جهاني قرار داشت.
مرحله دوم: با پيروزي انقلاب اسلامي ايران و نقش اسلام سياسي، منطقه خاورميانه وارد فاز جديدي گرديد که اهميت استراتژيک و ژئوپليتيک فزايندهاي را به خود اختصاص داد. با ورود به اين مرحله، نقش خاورميانه از حاشيه به متن تسري يافت.
مرحله سوم: گسترش خاورميانه با فروپاشي شوروي و استقلال يافتن کشورهاي آسياي مرکزي و قفقاز آغاز شد. کشورهاي تازه استقلال يافته، هرچند به لحاظ سياسي و اقتصادي تحت تأثير روسيه ميباشند لکن از بعد فرهنگي در ادامه خاورميانه قرار دارند.
مرحله چهارم: پس از 11 سپتامبر 2001 شروع گرديد. با حمله آمريکا به افغانستان، کشورهايي مثل پاکستان و افغانستان که نقش حاشيهاي در منطقه داشتند، به متن قضاياي خاورميانه وارد شدند و مستقيماً با سياست، فرهنگ و اقتصاد کشورهاي بزرگ خاورميانه نظير ايران و عربستان پيوند خوردند. تأثير موضوعاتي چون: تروريسم، حقوق بشر، تسليحات کشتار جمعي و اتمي، افزايش وابستگي متقابل در زمينه انرژي، بحرانهاي قومي و نيروي کار و مهاجرتها بر کل خاورميانه، آن را به صورت يک خرده نظام مطرح کرده است.
واپسين راهبرد آمريکا در خاورميانه
تغيير در سياست خارجي آمريکا چيزي جز بازتاب ايده کهن آمريکاييان نيست. ايدههايي که در طول جنگ سرد محدود شده بود، يک شبه با فروپاشي شوروي به تحقق پيوست و تنور بحثهاي آزادسازي اروپاي شرقي و آسياي ميانه داغتر شد و امروزه به زعم آنها تنها آسمان است که حوزه نفوذ اين ايدهها را محدود ميکند. در طول جنگ سرد، آمريکا به نوعي دوستي ميان کشورهاي خاورميانه ميانديشيد تا بتواند توان مقاومت در برابر شوروي را داشته باشد لکن پس از فروپاشي شوروي، براي تعريف مجدد هويت خويش در عرصه داخلي و بينالمللي نياز به خلق غير جديدي بود تا بتواند عمليات امپرياليستي خويش را در اذهان عمومي توجيه کند. لذا متوجه کشورهاي اسلامي خاورميانه شد و اسلامگرايي و بنيادگرايي اسلامي را تنها دشمن باقي مانده آمريکا معرفي کرد.
دولت راستگراي آمريکا از طريق اتحاد با صهيونيستهاي ضد عرب، براي مقابله با اسلام آماده شده است. آمريکا به نوعي اصلاحات سياسي، اقتصادي و فرهنگي در کشورهاي خاورميانه معتقد است. به عنوان مثال بر اين باور است که استفاده از شيوه تظاهرات به منظور براندازي رژيمهاي ديکتاتور يا دموکراتيک مخالف آمريکا، مؤثرتر از کودتاهاي نظامي است. در گرجستان، دولت شواردنادزه تنها به دليل تظاهرات آرام سقوط کرد. در ونزوئلا، گروههاي مخالف با کمک آمريکا موفق به ساقط کردن هوگوچاوز، رئيس جمهوري از قدرت شدند. (هرچند وي دوباره به قدرت بازگشت.) حوادث در منطقه بالکان، پرو، آرژانتين و کلمبيا نشان ميدهد که براندازي يک رژيم دموکراتيک خيلي سادهتر از يک رژيم ستمگر است. واشنگتن بدون در نظر گرفتن اينکه ديدگاهش در مورد يک رژيم چيست، براي دخالت نظامي در هر کشور عربي که با يک گروه تروريستي يا سازمان افراطي مرتبط است ترديد نميکند. گمان نميرود که آمريکا هنوز نقشه جديدي براي منطقه و فرمول جديدي از نوع قرارداد سايکس- پيکو داشته باشد، ولي تمام آنچه که ميخواهد، تحول در رسوم و شيوه امور کشورهاي خاورميانه است. فرهنگ و رسومي جايگزين شود که در آن نگاه به غرب و بويژه آمريکا در منطقه، عاري از نفرت بوده و نوعي شيفتگي و وادادگي را نسبت به ايالات متحده نشان دهد. آمريکا غير از تاکتيکهايي که تاکنون مطرح کرده و بعضي از آنها در حال ثمر دادن است، سياستهايي را پيش ميگيرد که نشان دهنده تضعيف جنبشهاي مخالف آمريکا با خلق اين ذهنيت که آمريکا هيچ نوع تهديدي براي کشورهاي منطقه محسوب نميشود و تنها نيت آن نيت بشردوستانه است. يکي از اين اقدامات، تحقير عرب ها و تعظيم غرب و آمريکا ميباشد. تلاشهاي زيادي براي ايجاد حس عميقتري از تحقير، چه از طريق اظهار نظرهاي اهانتآميز هدفدار توسط مقامات آمريکايي و چه از طريق ممانعت از تلاشهاي کشورهاي عرب و اسلامي براي کمک به فلسطينيها در زماني که اين کشور با انحلال رو به رو شده، انجام ميشود. آمريکا همچنين در قبال مخالفتهاي سياسي، کمکها و حمايتهاي خود را از دولتهاي منطقه قطع ميکند. هدف اين عمل بينصيب کردن اين رژيمها از هر شانسي براي سازماندهي مجدد يا به وضعيت اول برگرداندن سيستم منطقهاي عرب است. آمريکا از تمام قدرت خود براي مجبور کردن کشورهاي عرب و اسلامي به تسليم شدن يکي پس از ديگري استفاده ميکند. تلاش واشنگتن تا زماني که جامعه عرب و اسلامي اتحاد خود را از دست بدهد، ادامه خواهد داد. تنها در آن شرايط "خاورميانه بزرگتر" بوش، نهايتاً موجوديت پيدا خواهد داشت.
متن طرح خاورميانه بزرگ
در مقدمه طرح خاورميانه بزرگ با اشاره به دو معضل اساسي در کشورهاي منطقه خاورميانه و با ارائه آمارهاي متعددي که حاکي از عقب ماندگي ساکنان آن است، نسخه درمان آنها تنها پناه بردن به دامان غرب معرفي ميشود. متن طرح به نقل از روزنامه الحيات به اختصار چنين ميباشد:
اين طرح راهکار مهم، مناسب و فرصت استثنايي براي جامعه جهاني است تا در پرتو آن نسبت به رفع دو نقيصه مهم در کشورهاي خاورميانه شامل آگاهي در مورد ضرورت نهادينه شدن مفهوم آزادي و دوم ايجاد بستر مناسب براي مشارکت زنان در توسعه سياسي، اجتماعي و فرهنگي اقدامهاي بايسته صورت گيرد. تا زماني که سياست دور کردن مردم از فعاليتهاي سياسي و اقتصادي در خاورميانه رو به افزايش باشد و کانونهاي قدرت تنها در دايره بسته باقي بمانند، فعاليتهاي تروريستي، ميزان جرائم و مهاجرتهاي غير قانوني به کشورهاي غربي روند صعودي خواهد داشت.
بر اساس آمارهاي انتشار يافته، اوضاع اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي در کشورهاي خاورميانه سير خطرناکي را ميپيمايد از اين رو امروزه ضرورت يافتن راهکارهايي براي حل آنها بيش از هر زمان ديگر اهميت دارد. با نگاه به آمارهاي زير، اوضاع اين کشورها به خوبي نمايان ميشود:
مجموع درآمد ناخالص ملي 22 کشور عربي بسيار کمتر از کشور اسپانيا ميباشد.
از مجموع 162ميليون نفر جمعيت بالاي 18 سال در کشورهاي عرب، نزديک به 65 ميليون نفر يعني نزديک به 40 درصد، بيسوادند که دو سوم اين تعداد را زنان تشکيل ميدهند.
تا سال 2010 ميلادي بيش از 50 ميليون جوان وارد بازار کار خواهند شد و تا سال 2020 ميلادي نيز کشورهاي عرب براي بيکاران جوان خود نياز به ايجاد يک ميليون فرصت شغلي دارند.
در صورتي که ميزان بيکاري در کشورهاي عرب، همين وضعيت را ادامه دهد تا سال 2010 ميلادي شمار بيکاران در اين کشورها به مرز 25 ميليون نفر خواهند رسيد.
متوسط درآمد يک سوم کشورهاي خاورميانه از دو دلار در روز تجاوز نميکند، از اين رو براي بهبود شرايط معيشتي اين کشورها، بازنگري در برنامههاي کلان اقتصادي ضروري است.
تنها 6/1 درصد مردم کشورهاي خاورميانه، قادر به استفاده از شبکه اينترنت هستند که اين رقم حتي در همسنجي با کشورهاي در حال رشد آفريقايي نيز کمتر است.
در حاليکه تنها 5/3 درصد از کرسيهاي مجالس کشورهاي خاورميانه را زنان به خود اختصاص دادهاند، اين رقم در کشورهاي در حال رشد آفريقايي به 4/8 درصد ميرسد.
بر اساس نظرسنجي هاي علمي و معتبر جهاني در سال 2003 ميلادي 51 درصد از جوانان عرب تمايل به مهاجرت دائم به کشورهاي اروپايي را دارند.
با ادامه سياستهاي کنوني در همه عرصههاي سياسي، اقتصادي و اجتماعي شاهد فروپاشي بيشتر اين کشورها و افزوده شدن تعداد بسياري به خيل بيکاران و گسترش روز افزون فقر خواهيم بود که اين وضعيت ميتواند در آينده نه چندان دور به خطري بنيادين براي جامعه جهاني تبديل شود .
راه برونرفت از بحران براساس پیش بینی های طرح
به موجب اين طرح، تنها گزينه برون رفت از دايره بسته فقر و عقب ماندگي، اجراي اصلاحات در همه زمينهها و اجراي نتايج تحقيقات کارشناسان و دانشگاهيان به وسيله حکومتهاي عرب است. در اين بين مشارکت اقتصادي کشورهاي حوزه درياي مديترانه، طرح مشارکت کشورهاي خاورميانه و آمريکا با هدف اجراي اصلاحات بنيادين و کوششهايي که براي بازسازي افغانستان و عراق ميشود، همگي بخشي از سياستهاي کلان هشت کشور صنعتي جهان جهت خروج از وضعيت به تعبیر آنها نابسامان در کشورهاي خاورميانه شمره شده است.
از بین رفتن دو رژيم ديکتاتور در عراق و افغانستان، فرصت استثنايي پيشروي کشورهاي صنعتي غربي به وجود آورده تا رهبري جريان اصلاحات در کشورهاي خاورميانه را به دست گيرند. کشورهاي صنعتي غرب با در دستور کار قرار دادن برنامه توسعه انساني سازمان ملل، براي اجراي اصلاحات از نوع غربی که می توان از آن به غربی سازی خاورمیانه یادکرد، در منطقه فعاليت جدي و مؤثري را مدنظر قرار داند. حمايت از نهادينه شدن اصول دموکراسي، روي کار آمدن حکومتهاي منتخب مردمي، بسترسازي جهت گسترش دانش و فناوري در جوامع خاورميانه و ايجاد فرصتهاي مناسب اقتصادي که منافع دراز مدت اين کشورها را تأمين کند، بخشي از چشم انداز این طرح در اين حوزه مهم و حياتي از جهان را تشکيل ميدهد.
اساس طرح خاورميانه بزرگ بر دموکراسی سازی خاورمیانه استوار بوده و برای رسیدن به این هدف با پررنگ سازی حضور مردم به ویژه زنان در مجالس نمايندگان اين کشورهاست؛ این امر از طریق تاسیس مراکز غير دولتي با هدف آشنا کردن زنان دانشگاهي به منظور استيفاي حقوق سياسي و اجتماعي خود و تغییر درکیفیت رسانه ها، چاپ و نشر و نظام آموزشی در کشورهای عربی عملیاتی خواهد شد .
بررسی ناقدانه طرح
شرقشناسي غرب
همه اين موارد وقتي قابل قبول ميشود که ما نيم نگاهي به ذهن انسان غربي و عناصر تشکيل دهنده آن داشته باشيم. ذهنيت غرب را بايد از طريق پديدهاي به نام شرق شناسي شناخت. شرقشناسان به دليل مطالعه و برداشت سطحي خود از دين، آداب و رسوم و اساساً جوامع شرقي و اسلامي، در حقيقت آن شرقي را شناخته و معرفي کردهاند که مخلوق ذهن خودشان ميباشد نه آن شرقي که در عالم واقع وجود دارد.
احياي مجدد اسلامگرايي در عصر "جهانيشده" و "دمکراسيسازي شده " که ميتوان آن را به تعبير گراهام فولر، يک اتفاق مهم در زمان حاضر ناميد ، همان "هراس بنياديني" است که نويسندگاني همچون بابي سعيد بدان اشاره ميکنند. بابي سعيد معتقد است که تجديد حيات اسلامي، در سطحي گستردهتر، اضطراب فرهنگي در غرب را نشان ميدهد. غرب، تصوير گذشته تحريف شده خود را در اسلام ميبيند. تجديد حيات اسلامي نمايانگر تولد مجدد خدايي است که غربيان آن را کشته بودند تا بشر بتواند زندگي کند. احياء اسلام به معناي انتقام خداوند است و به بازگشت ايمان اشاره داد، بازگشت به تمام چيزهايي که ايده آزادي روزافزون بشريت را زير سؤال مي برد . لذا با معرفي کردن اسلام به عنوان عامل اصلي عقب ماندگي، ترور و خشونت در خاورميانه، تلاش ميکنند تا با وارد کردن فرهنگ سکولار غرب به کشورهاي اسلامي جلوي رشد و توسعه اسلامگرايي را در منطقه گرفته و از منافع خود را محافظت نمايند.
تصويري که از عرب مسلمان در اذهان غرب به ويژه آمريکا در اثر شرق شناسي ناقص آنها نقش بسته است، تصويري بربر گونه و خشن است که يهود با ابزار گوناگون و نفوذي که بر رسانههاي غربي از جمله بزرگترين موتورهاي جستجوي اينترنتي دارد، توانسته است آنرا نهادينه کند. از جمله افرادي که در اين بين بسيار تأثيرگذار بوده و منشور عمل آمريکاييان است، رافائل پاتاي نويسنده کتاب "ذهن عربي" (1973) Arab Mind يهودي مجارستاني است که نظرات وي در ميان سياستگذاران کاخ سفيد و افسران آمريکا که به منطقه خاورميانه و جهان عرب گسيل ميگردند، يک مرجع معتبر عربشناسي به شمار ميآيد. اين کتاب تصريح دارد که اعراب تنها زبان زور را ميشناسند و بزرگترين نقطه ضعف آنان عامل شرم و سرافکندگي است.
بنابراين، توصيهاي که پاتاي ميکند اين است که راهبرد نظامي و امنيتي ايالت متحده در مقابل اعراب و خاورميانه بايد استفاده از عامل قوه قهريه پرقدرت و شرمگينسازي فردي و اجتماعي از طريق برهنگي و رفتار جنسي باشد. تحقير و شکست شرم، حيا و عفت به لحاظ فردي و اجتماعي از طريق برهنهسازي، وادار کردن به اعمال منافي عفت و مانند آن در حضور يکديگر و سپس تصويربرداري از اين صحنهها براساس همين تصور و تلقي از اعراب و ساکنان منطقه خاورميانه شکل گرفته است. پاتاي در کتاب خود به تشريح روش تربيتي کودکان دختر و پسر در جهان عرب و ارتباط آن با روانشناسي جنسي حاکم بر اجتماع عرب پرداخته، تلاش مينمايد همه اعراب را در قالب يک هويت واحد از منظر روانشناختي اجتماعي و انسانشناسي تاريخي تحليل نمايد .
نيروهاي مسلح آمريکايي و نومحافظهکاران، اين تصوير القايي را اساس برخورد خود با زندانيان مسلمان و عرب در گوانتانامو، زندان ابوغريب و بگرام قرار دادهاند. توهين به کتاب مقدس مسلمانان، هتک حرمت، وادارسازي افراد به مصرف کردن گوشت خوک و مشروبات الکلي، تجاوز جنسي و برهنهسازي و تصويربرداري از اين صحنهها حرکت در راستاي مسيري است که پاتاي در کتاب خود آن را ترسيم ميکند.
شخص ديگري که پس از حوادث 11 سپتامبر به شدت مورد توجه نومحافظهکاران قرار گرفت برنالد لوئيس يهودي انگليسي است که توانست با ارائه دکترين خود علل نفرت کشورهاي خاورميانه از غرب را به زعم خويش شناسايي کند. دکترين لوئيس بر اين ديدگاه استوار است که "جهان اسلام و خاورميانه قرنهاست به دليل عقب ماندگي خويش از غرب نفرت دارند." وي سال 1638 و شکست دولت عثماني در تسخير وين را نقطه آغاز اين نفرت معرفي ميکند. به نظر او مشکل در ناتواني سياستهاي آمريکا نيست بلکه در اسلام، مسلمانان و اعراب است و تنها راه حل اين امر اشاعه دموکراسي از طريق قوه قهريه است. لوئيس به مقامات آمريکايي توصيه ميکند که حاکميت و امپراتوري نوين آمريکايي ميتواند و بايد از امپراتوري انگليسي عبرت و درس بگيرد و اقتدار خويش را به شکل کامل در جهان عرب و خاورميانه القاء کند . لوئيس نيز همانند پاتاي، در تلاش است تا به آمريکا بقبولاند که عرب جز زبان زور چيزي نميفهمد و اگر قرار باشد زبان مفاهمه و گفتگو در اين کشورها برقرار باشد، بايد از طريق قوه قهريه و کاملاً وارداتي باشد. شايد بتوان ادعا کرد که نظريه برخورد تمدنهاي ساموئل هانتينگتون ناظر به همين تصوير از شرق باشد. در شرقي این انگاره که جز برخورد، ستيز و کشمکش چيزي وجود ندارد، گفتگو و درک متقابل عناصر غريبي به نظر ميآيند و لا محاله رابطه آينده غرب با دنياي اسلام به نظر هانتينگتون، جنگ و برخورد خواهد بود.
کتاب "خاورميانه جديد" (1993) شيمون پرز که خواهان ادامه حيات اسرائيل در شکل فعلي و تغيير نظامهاي منطقهاي به شکل تدريجي بود، تلاش روزنامهنگاراني چون تامس فريدمن که از سالهاي 1996 و 1997 "موضوع خاورميانه بزرگتر" را با تأکيد بر الزامات راهبردي- امنيتي در قالب جغرافياي راهبردي (ژئوپليتيک و ژئواکونوميک ) در روزنامه نيويورک تايمز مطرح کردند و در نهايت آنچه که در "ارزيابي راهبردي 1998" منافع ايالات متحده آمريکا در منطقه خاورميانه بزرگتر که شامل آفريقا، ترکيه، اسرائيل و افغانستان به ترتيب ذيل آمده بود:
1. تأمين نيازهاي انرژي؛
2. مقابله با ايران و عراق؛
3. صلح اعراب و اسرائيل؛
4. و ممانعت از فروپاشي نظامهاي درهم گسيخته و در آستانه اضمحلال،
از نمودهاي نفوذ صهيونيستها در اذهان سياستمداران آمريکا، صيانت از کيان اسرائيل است. آدام گارفينکل با صراحت منافع ملي آمريکا را به بقاي اسرائيل پيوند زده و در سخنراني سال 1999 تحت عنوان "خاورميانه بزرگتر در سال 2025"، با معرفي جهان عرب، اسرائيل، ترکيه ، ايران ، آسياي ميانه و قفقاز به عنوان خاورميانه بزرگتر، منافع آمريکا را در اين منطقه تا سال 2025 به اسرائیل پیوند می زند .
امپرياليسم ليبرال
موضوعي که بسياري از منتقدين جهانيشدن نيز بدان اشاره ميکنند اين است که امروزه با بهانههاي مختلف نظير جهانيشدن و اشاعه دموکراسي، امپرياليسم نويني در حال شکلگيري است که جهان را يکسره در کام غرب انداخته و دهکدهاي آمريکايي از آن به وجود ميآورد . چيزي که بوش رئيس جمهور ايالات متحده آمريکا در سخنراني اول ژوئن 2002 در آکادمي علوم نظامي وست پوينت اعلام کرد، رويکرد موازنه قوا را کاملاً به هم زده و به جاي آن راهبرد "عدم موازنه قوا " را در خدمت امپرياليسم ليبرال مطرح کرد. نظم نوين جهاني که بوش از آن سخن ميگفت، بر دو محور اساسي استوار بود:
الف) گفتمان آمريکا اشاعه آزادي، ليبراليسم و دموکراسي است؛
ب) به منظور به مرحله اجرا درآوردن اين گفتمان، امپرياليسم ليبرال آمريکا امري اجتناب ناپذير است .
بوش چند ماه پس از اشغال عراق در 6 نوامبر 2003 اظهار داشت: "تأسيس عراق آزاد در قلب خاورميانه نقطهعطفي در انقلاب جهاني دمکراتيک است و اين پيام به دمشق و تهران نيز خواهد رسيد که آزادي، آينده تمامي ملتهاست .
با وجود اينکه همگان شاهد دروغ پردازيها و فريب افکار عمومي جهان توسط بوش هستند، اما او همچنان به استمرار این خط مشی پافشاری می کند. وي خود را منجي جهاني ميداند که خود مسبب اصلي فلاکت و خشونت و کشتار در آن است. کشتار آمريکا در افغانستان، اشغال عراق و ناامني مردم اين کشورها، از او يک چهره منفور در خاورميانه ساخته که اين نفرت جز به نابودي آن از دلهايشان پاک نميشود.
همگرايي آمريکايي- اروپايي در طرح
دهد.
رويکرد متفاوت آمريکا به خاورميانه
هر چند نوعی همگرایی آمریکایی-اروپایی در این طرح به چشم می خورد، لکن اروپاييها دولت بوش را به منزله بازيگري ميبينند كه دير وارد بازي اصلاحات شده است. در دو سال گذشته، در برخي از كشورهاي اروپايي تلاشهاي آرامي براي تسهيل گفت و گو در مورد اصلاحات با تمامي كشورهاي منطقه در جريان بوده است. در ماههاي پيش از سخنراني بوش، طرح كانادا و دانمارك ـ كه از مدتها پيش در جريان بود ـ به تدريج در حال استحكام يافتن بود. ديپلماتهاي اتاوا و كپنهاگ مشغول كار كردن روي يك "مدل هلسينكي" براي گفت و گوي منطقهاي بودند كه مجموعههاي چندگانهاي از موضوعات مختلف از قبيل "حقوق بشر" و "امنيت" را دربرميگرفت.
هنگامي كه فكر طرح "خاورميانه بزرگ" براي نخستين بار در پاييز سال 2003 مطرح شد، برخي از سياستگذاران ايالات متحده نوعي "فرايند هلسينكي" را براي منطقه تدارك ديدند كه طبق تفسير آنها، مدل هلسينكي ميبايست مشخصاً روي حقوق بشر و دموكراسي متمركز ميشد. اين تصور به زودي كنار گذاشته شد و طرح مورد نظر بهتدريج حالت يك مجموعه مركب از برنامههاي كمكي را به خود گرفت تا اينکه صرفاً يك چارچوب جامع مبتني بر مدل هلسينكي باشد. در حقيقت، دولت بوش اكنون شباهت ميان طرح و مدل هلسينكي را منكر ميشود. شايد بتوان تمايز نگاه آمريکايي و اروپايي به طرح را اينگونه ترسيم کرد که "مدل هلسينكي"، دولت بوش را به سمتي هدايت ميكرد كه براي آنها مطلوب نبود؛ يعني به سمت يك مباحثه منطقهاي که در خصوص مسائل امنيتي مطرح ميشد. امنيت، هسته اصلي فرايند هلسينكي را تشكيل ميداد كه از ابتدا به عنوان توافقي ميان غرب و دولتهاي عضو پيمان ورشو جلوهگر شد. غرب، مرزبنديهاي جديد پس از جنگ جهاني دوم در اروپا را به رسميت ميشناخت و در عوض، اتحاد شوروي و دولتهاي وابسته آن در اروپاي شرقي خود را به اجراي يك برنامه در زمينه حقوق بشر متعهد مينمودند. اما هنگامي كه برنامهريزي براي اتخاذ يك رويكرد مشابه فرايند هلسينكي براي خاورميانه آغاز شد، سياستگذاران ايالات متحده مخالفت خود را با چنين توافقي اعلام نمودند. ايالات متحده تمايل ندارد در ازاي تعهدات قابل توجه دولتهاي منطقه در زمينه اصلاحات سياسي و اقتصادي، تعهدي در زمينه امنيت به آنها بدهد. در واقع، دولت بوش مصمم بود كه مسائل امنيتي را از ميز مذاكره كاملاً دور نگاه دارد زيرا به خوبي آگاه بود كه كشورهاي عرب بر طرح مناقشه اعراب و اسرائيل پافشاري خواهند كرد در حالي كه دولت بوش هيچ تمايلي به گنجاندن اين موضوع در چارچوب مذاكرات ندارد. در نتيجه، تشبيه طرح "خاورميانه بزرگ" به مدل هلسينكي به سرعت از سوي دولت بوش كنار گذاشته شد. به نوشته بنياد كارنگي براي صلح بينالمللي، اين تصميم دولت بوش، موضوع فلسطين را از پروژه خاورميانه بزرگ خارج ميكند اما در واقعيت، موجب حل آن نميشود. ناديده گرفتن عمدي و كامل موضوع فلسطين نشان دهنده تعارض دروني طرح مورد نظر آمريكا ميباشد.
به اعتقاد ديپلماتهاي اروپايي، شوراي امنيت ملي كاخ سفيد از احتمال ورود "رژيمهاي راديكال" به چارچوب روابط چندجانبه نگران است. به اعتقاد دولت بوش، "ايدههاي اروپا در حال حاضر بيش از اندازه، غير عملي است." در عين حال، محافظهكاران جديد كه از مدتها قبل با اصل "فرايند مذاكرات هلسينكي" مخالفت داشتند، با اجراي فرمول آن براي "خاورميانه بزرگ" نيز به شدت مخالفت ميورزند. از نظر مقامات رسمي دولت آمريكا، اجراي اين فرمول براي جهان عرب و كشورهاي اطراف آن عبور از خطوط قرمز زيادي تلقي ميشود. در اوايـل ماه مي سال 2003، نماينده ارشد تجاري ايالاتمتحده، رابرت زليك گفته بود كه ايالات متحده تنها حاضر است با كشورهايي وارد روابط تازه تجاري شود كه "در زمينههاي سياست خارجي و امنيت، همكاري نمايند يا رفتار خود را اصلاح كنند." به بيان ديگر، گفت و گو با سوريه و ايران، خارج از محدوده بهشمار ميرود .
نيكولاس برنز ، نماينده ايالاتمتحده در ناتو، در سخنراني اكتبر 2003 خود در پراگ، با اشاره ضمني به لزوم سلطه ناتو بر جنوب و خاورميانه اعلام کرد: "مأموريت ناتو هنوز هم عبارت از دفاع از اروپا و آمريكاي شمالي است. با اين حال، ما بر اين اعتقاد نيستيم كه ميتوانيم با نشستن در جاي خود و محدود شدن به اروپاي غربي يا اروپاي مركزي و يا آمريكاي شمالي اين مأموريت را به انجام برسانيم. ما بايد توجه ذهني و همچنين تمركز نيروهاي نظامي خود را به سمت شرق و جنوب گسترش دهيم. آينده ناتو ـ به اعتقاد ما ـ در شرق و جنوب، يا به عبارت ديگر در خاورميانه بزرگ است."
محافظهكاران جديد آمريکا مايلند پيش از رسيدگي به "امور جزئي" مثل مناقشه فلسطين و اسرائيل، تصوير بزرگتري شامل "دموكراسي"، "بازارهاي آزاد" و "سكولاريسم" را در منطقه "خاورميانه بزرگ" ترسيم نمايند. در طليعه جنگ عراق، دولت بوش به اروپاييها و اعراب قول داد كه "جاده اورشليم از طريق بغداد خواهد گذشت" و حل اختلاف ميان اسراييل و فلسطين پس از سقوط صدام حسين محقق خواهد گرديد.
خاورميانه بزرگ و اعلاميه بارسلون
مدتها پيش از مطرح شدن پروژه "خاورميانه بزرگ"، كشورهاي اروپايي سالها به تدوين طرحهاي مشابه با هدف اصلاح نظامهاي سياسي و اقتصادي دولتهاي منطقه مديترانه شرقي و مرتبط ساختن آنها با بازارهاي اروپايي مشغول بودند. درواقع، بهدنبال امضاي موافقتنامه هلسينكي در اواسط دهه 1970، دولتهاي جنوبي اروپا كه از خطر بالقوه افزايش فاصله اقتصادي و جمعيتي ميان سواحل شمالي و جنوبي مديترانه نگران بودند، در سال 1989 بحث درباره ايجاد كنفرانس امنيت و همكاري در منطقه مديترانه CSCM – Conference on Security and Cooperation in the Mediterranean را آغاز كردند. اروپاييها تصميم گرفته بودند كه توجه بيشتري به آفريقاي شمالي و خاورميانه مبذول نمايند و تنها روي اروپاي شرقي و مركزي متمركز نگردند. در مرحله بعدي، كنفرانس اروپا و مديترانه در بارسلون اسپانيا كه در نوامبر 1995 برگزار شد، بزرگترين تلاش اتحاديه اروپا براي توجـه دوباره بــه خـاورميانـه به حسـاب ميآمـد. اعلاميـه بـارسلـون سـرآغـاز "شـراكـت اروپـا و مـديتـرانـه"ـ EMP Euro-Mediterranean Partnership بود و به عقد يك توافق منطقهاي با 12 كشور خاورميانه و شمال آفريقا از جمله اسرائيل و دولت خودگردان فلسطين انجاميد. اين موافقتنامه ايجاد يك منطقه تجارت آزاد را تا سال 2010 پيشبيني و پرداخت وامهايي را مقرر كرد و تمام 12 كشور امضا كننده را به "توسعه حكومت قانون و دموكراسي" و تضمين حقوق بشر و حقوق اقليتها و همچنين "آزادي بيان، تجمع، انديشه و عقيده" متعهد ساخت. از طريق اين توافقها، شراكت اروپا و مديترانه براي حل و فصل مناقشه خاورميانه ضرورت پيدا ميكند.
اتحاديه اروپا به يكي از منابع عمده كمكهاي مالي به دولت خودگردان فلسطين تبديل شده است. اكنون، اروپاييها بر اين نكته تأكيد دارند كه طرح خاورميانه بزرگ آمريكا هرگز نخواهد توانست بدون حل مناقشه فلسطين و اسرائيل به موفقيت دست پيدا كند. به علاوه، اروپاييها بر اين عقيده هستند كه اگر اين مناقشه به طريق ديگري حل و فصل شود، ديگر فايده طرح خاورميانه بزرگ چيست؟ خاورميانه كوچك براي اتحاديه اروپا حكم مكزيك و بخش اعظم آمريكاي لاتين براي آمريكا را دارد ـ يعني يك حياط خلوت استراتژيك و اقتصادي ـ با در نظر گرفتن عوامل ژئواستراتژيك و اقتصادي و از ديدگاه منطقهاي، اروپاييها ميگويند كه خاورميانه روابط نزديكتري با اتحاديه اروپا دارد.
آنچه دولت بوش انجام داده، افزون بر كپي كردن "طرح بارسلون" براي خاورميانه، عبارت بوده از كنار گذاشتن عناصر مهم "سياسي" طرح اروپاييها كه ميتوانست از بعد اجرايي آن را تقويت نمايد و در عوض افزودن يك عنصر "نظامي" به طرح كه اجراي آن را با دشواري رو به رو ميسازد. وجه ديگر عبارت است از خنثيكردن نقش اروپا و قبولاندن اين امر به آنها كه نميتوانند از هيچ نفوذي جداي از نفوذ آمريكا برخوردار باشند. البته اين به معناي وارد ساختن فشارهاي بيشتر جهت برگرداندن روسيه به مسير مورد نظر آمريكا نيز خواهد بود.
درحاليكه طرح اروپاييها تا حدود زيادي بر روابط ديپلماتيك، اقتصادي و فرهنگي ميان اروپاييها و مردم خاورميانه تأكيد دارد، آنچه ايالاتمتحده درقالب طرح "خاورميانه بزرگ" پيشنهاد ميدهد، ايجاد مجموعهاي از پادگانهاي نظامي در منطقه است كه افغانستان و عراق نخستين آنها به شمار ميآيند. اروپاييها معتقدند كه ايالاتمتحده براي اعطاي مشروعيت بينالمللي به اين استراتژي نيازمند همراهي اروپاييهاست. وزير خارجه فرانسه، دومينيك دو ويلپنDominique De Villepen موارد نارضايتي زيادي را در خصوص طرح "خاورميانه بزرگ" يادآور شده كه مهمترين آن مربوط به قائل شدن نقش براي ناتو در فرايند مورد نظر ميباشد.
روزنامه لوموند ديپلماتيك (آوريل 2004) در اظهار نظر درخصوص طرح ايالاتمتحده خاطر نشان ساخت كه اين طرح "روياي ايجاد منطقهاي است كه اصلاً وجود خارجي ندارد." و اينكه "تازهترين جاهطلبي ايالات متحده عبارت است از گسترش سلطه خود بر نفت خاورميانه و توسعه شبكه پايگاهها و تأسيسات نظامي آمريكا كه تماماً به بهانه پياده كردن دموكراسي انجام ميپذيرد ."
واکنش متشتت کشورهاي خاورميانه به طرح
عمده کشورهاي عرب و مسلمان منطقه، با هوشياري کامل و وقوف به اهداف سلطهجويانه آمريکا از ابتدا با اتخاذ مواضع مناسب، مخالفت خويش را با اين طرح وارداتي اعلام کردهاند. از نگاه افغانها، طرح خاورميانه بزرگ به منظور يکدست کردن منطقه از مراکش تا افغانستان و در اولين گام مهم افغانستان صورت مي گيرد و پيروزي حامد کرزاي اولين گام براي ايجاد قلمداد ميشود که البته نياز به ساليان دراز دارد که منطقه با تعاريف اين طرح هماهنگ شود. امروزه افغانها شاهد نوعي هژموني فرهنگي غرب در کشور هستند که محصولات فرهنگي يا به تعبير دقيقتر ضدفرهنگي آسانتر از نان شب مردم در دسترس جوانان قرار ميگيرد و اين زنگ خطر براي کساني است که هنوز تعصبات ديني آنان، در کوران حوادث تلخ افغانستان به فراموشي سپرده نشده است.
ترکيه به لحاظ لائيک بودن حاکمانش، با آغوش باز از اين طرح آمريکايي استقبال کرده و ميتوان خاطر نشان كرد که مدتها پيش از آنكه ابتكار خاورميانه بزرگ موضوع مقاله نشريات يا مناظرات تلويزيوني شود، تركيه آرا و تصوير خود را از خاورميانه در محافل گوناگون اعلام كرده بود، از جمله در نشستهاي سازمان كنفرانس اسلامي، تركيه مايل به ديدن خاورميانه دمكراتيك تر، آزاد و مالامال از صلح با دولتهاي كارآمد است كه اقتصاد كشورها را به خوبي اداره كنند. نبايد اين را با آرمان گرايي اشتباه گرفت .منافع تركيه مستلزم همسايگان با ثبات و مسالمتجويي است كه بتواند با آنها در تمام سطوح به طور مثبت تعامل برقرار كند. بنابراين آرزوهاي تركيه براي اين منطقه با اهداف مثبت ابتكار خاورميانه بزرگ هماهنگ است.
کشور عراق، دومين گام اجراي طرح خاورميانه بزرگ است. اسقاط رژيم ديکتاتوري صدام توسط ايالات متحده آمريکا ميبايست زمينه پياده شدن دموکراسي را به زعم غربيان فراهم ميکرد لکن با گذشت چند سال از اشغال عراق، نيروهاي آمريکايي با چالشهاي زيادي مواجهند که توان مقاومت را از آنان گرفته است. مقاومت بيش از حد مردم مسلمان شيعه و سني در برابر اشغالگران نشان از شکنندگي هر چه بيشتر جبهه اشغالگر داشته و تشکيل حکومت دموکراتيک از نوع آمريکايي را در اين منطقه محال نشان ميدهد.
دوري از تعاليم اسلامي و انعطاف در برابر غرب و طرح هاي آن، عامل واگرايي در خاورميانه
امروزه شاهد روند واگرايي در خاورميانه هستيم که غرب باوري، عامل مهمي در اين جريان واپسگرا مي باشد. " هر يک از اين جوامع ، به شيوه خاص خود و به صور و درجات مختلف به روند غربي شدن مي پيوندند. اين اختلاف فاز مي تواند در بلند مدت باعث افزايش فاصله کشورهاي خاورميانه از يکديگر، کاهش ارتباط برخي از آنها با کشورهاي همسايه و الحاق آنها به روند هاي يکپارچه سازي در خارج از خاورميانه شود. دو نمونه آن، نحوه ارتباط کشورهاي شمال افريقا و ترکيه با اتحاديه اروپايي است ." ترکيه با دور شدن از فرهنگ اسلامي خود و پي گرفتن روند سکولار و لائيک به سمت برهم زدن نظم در خرده نظام خاورميانه پيش مي رود. چرا که تغيير در هر جزء از اجزاء يک کل باعث از بين رفتن موازنه آن کل مي شود.
نکته ديگري که بر اثر سلطه تکنولوژي غرب بر اين منطقه ايجاد شده ، مسابقه تسليحاتي است. به طوريکه برخي از دولت هاي خاورميانه از عمده ترين خريداران سلاح در جهان محسوب مي شوند. به عنوان مثال: "در سال 1995 عربستان با پرداخت 1/8 ميليارد دلار ، مصر با پرداخت 9/1 ميليارد دلار و کويت با پرداخت يک ميليارد دلار در صدر فهرست اين خريداران قرار داشتند ."
بنيان ناسيوناليسم هم از آنجا که زاده استعمار انگليس و حمايت شده از سوي امپرياليسم امريکا بود، رقابت و کشمکش عربي را نه تنها کاهش نداد بلکه روز به روز بر شدت آن افزود. "رقابت هاي بين عربي مسابقه بر سر رهبري جهان عرب، تفسير از عربيت و همچنين بر سر قلمرو آب و ايدئولوژي در کنار مسايل قبيله اي و جانشيني سلطنتي را در بر مي گيرد ،" که خود عمل واگرايي در عصر دموکراتيزه شدن منطقه مي باشد. امروزه گروهي از روشنفکران عرب نسبت به روند يکپارچکي جهاني که دموکراسي غربي محصول آن است، اظهار رضايت کرده و بر سودمندي هاي وابستگي متقابل فزاينده تأکيد مي کنند ." براي نشان دادن گونه هاي واگرايي در خاورميانه، گونه هاي سياسي، اقتصادي و فرهنگي آن ذيلا بررسي مي شود:
واگرايي سياسي
آرمان غرب، رسيدن به اوتوپياي ليبرال دموکراسي است که آن را با طرح هاي مختلفي چون جهاني شدن و خاورميانه بزرگ رديابي مي کند. به لحاظ سياسي "گرايش دارد تا نقش دولت را به خاطر نيروهاي مهاجم بازار به حاشيه براند و علاوه بر آن کشورها را بار ديگر از لحاظ ايدئولوژيک دست مايه قر دهد. " توليد نظريه خوشبينانه "پايان تاريخ " فرانسيس فوکوياما (1989) که پس از فروپاشي جبهه کمونيسم ارائه گرديد نوع طبيعي و مسالمت آميز سلطه بي چون و چراي ليبرال دموکراسي آمريکا را نويد داد که به تعبيري جهاني سازي غربي شدن طبيعي را به نمايش مي گذاشت. وي در کتاب خود تحت عنوان "پايان تاريخ و انسان واپسين" چنين استدلال مي نمايد: "طي چند سال اخير ، اجتماعي قابل ملاحظه در سرتاسر جهان راجع به مشروعيت ليبرال دموکراسي به مثابه يک نظام حکومت به وجود آمده است. نظامي که رقباي از نوع پادشاهي ، فاشيسم و اخيراً کمونيسم را از صحنه خارج کرده است. ليبرال دموکراسي مي تواند پايان تاريخ را رقم زند ." پيروزي ليبرال دموکراسي بر جهان، همان جهاني سازي سياسي و امريکايي است که فوکوياما به آن اشاره مي کند و اين همان چيزي است که در اثر مرعوب شدن برخي از کشورهاي اسلامي و غير اسلامي خاورميانه در برابر کالاي لوکس مردم سالاري غربي عامل از هم گسيختگي منطقه مي شود. تغيير رژيم هاي کشورهاي خاورميانه به سمت رژيم هاي دموکرات، تحميل ارادي ليبرال دموکراسي بر گرده جهانيان است که در نظريه بدبينانه "برخورد تمدنهاي " ساموئل هانتينگتون (1993) تبلور يافت. هانتينگتون با اشاره به نبرد آينده تمدن غرب با اسلام چراغ راهنماي خوبي براي عمل سياسي رهبران ايالات متحده گرديد. امريکا در باب تحقق آمال توسعه طلبانه خود و تسري آن به همه جهان، حوادث يازده سپتامبر 2001 را بهترين فرصت براي اعمال منظور خود ديد و تهاجم خود را به افغانستان و عراق شروع کرد و تغيير رژيم در کشورهاي اوکراين، قرقيزستان و اخيراً رژيم بعث سوريه به بهانه ترور رفيق حريري در دستور خود قرار داد.
واگرايي اقتصادي
از نظر اقتصادي، اهرم هاي نظام سلطه در تحت عنوان جهاني سازي که خاورميانه هم ناگزير از پيروي آن است، به نوعي جهانخواري تفسير مي شود که " بدين وسيله اقتصادهاي مسلط غربي به راحتي مي توانند همه ما را فرو ببلعند، به اسطوره حاکميت ملي براي هميشه پايان دهند و مبارزه همه مردم جهان سوم- مردمي که مي خواهند بر مقررات خود حاکم باشند- را به سخره بگيرند. اگر قرار است يک جهان تحقق يابد ، بايد جهان مردم باشد نه جهان خدايان و بندگان ." کشوهاي شمال، با استفاده از ابزاري چون: بانک جهاني، صندوق بينالمللي پول، سازمان تجارت جهان و ساير آژانس هاي سازمان ملل و شرکتهاي بزرگ چند مليتي در تسخير کشورهاي جنوب و جهان سوم هرچه بيشتر گام بر مي دارند.
"محققين دانشگاههاي ساسکس و تلآويو در سال 2000 به اين نتيجه رسيدند که کشوري که دروازه هاي اقتصاد خود را هرچه بيشتر به روي سرمايه گذاريهاي خارجي باز کند، سريعتر به کشورهاي پيشرفته مي رسد ." در حاليکه عکس قضيه در خاورميانه صادق است و پيوستن به اقتصاد جهاني، وابستگي اقتصادي و عدم توسعه آنها را در پي داشته است.
به طور کلي، در شرايط ورود به سيستم جهاني اقتصاد که چيزي جز نظام کاپيتاليستي نيست، هيچ کنترلي بر آنارشيسم اقتصادي که هيچ کس هم پاسخگوي آن نخواهد بود، نمي باشد. چرا که تصميمات اصلي در جاي ديگر گرفته مي شود که خارج از حوزه کشورها مي باشد. اين امر به شدت منجر به شکاف طبقاتي در جوامع مي شود که "مقدار ثروت 4 درصد در کره زمين معادل ثروت 2 ميليارد انسان مي شود. "
واگرايي فرهنگي
پاک کردن هويت ديگر جوامع براي تحميل فرهنگ کشورهاي محور به ويژه امريکا، از جلوه هاي منفي يکتايي فرهنگي است. به گفته محمود اعوده، يکي از روشنفکران عرب " جامعه عرب تحت تهاجم فرهنگ همبرگر قرار دارد و وسايل نوين تهاجم، غذا و تغيير عادتهاي غذايي اعراب را در پي دارد ." به اعتقاد ايشان تحول در عادتهاي غذايي ديگر تغييرات در قشربندي اجتماعي و افزايش شکاف اجتماعي پيوند دارد. محمد عابد الجبري استاد فلسفه مراکشي معتقد است: " جهاني شدن به معني نابود شدن ديگري است و براي هويتها يا ارزشهاي متفاوت احترامي قايل نيست ." زبان عربي، اردو، فارسي و ترکي نيز از سوي سلطه فزاينده زبان انگليسي به عنوان زبان جهاني سازي، در حال رنگ باختن است.
شايد بتوان جهاني شدن فرهنگ به مثابه نيرومند ترين اهرم در دستان کشورهاي شمال را از خطرناکترين تهديداتي دانست که به معناي تحميل فرهنگ يک ملت قوي و غالب بر دول ضعيف و مغلوب و به عبارت روشن تر، تحميل فرهنگ سکولار مصرف گرايانه و سکس مدارانه امريکايي بر همه جهان به ويژه کشورهاي اسلامي، بوسيله رسانه هاي تبليغاتي صوتي و تصويري و شبکه اطلاعاتي اينترنت مي باشد. از جمله نمودهاي واگرايانه آن در خاورميانه مي توان: "ترويج فرهنگ مصرف کالاهاي توليد غرب، ترويج فرهنگ اباحيگري و کمرنگ شدن ارزشها و غيرت ديني، اشاعه فرهنگ زنا و مجاز دانستن استمتاع زن از مرد و مرد از زن بدون هيچ قيد و شرطي، فراگير کردن فرهنگ صلحي که به معناي تأييد بي چون و چراي امريکا و اسرائيل در منطقه است . "را نام برد.
کمرنگ کردن ارزشهاي اسلامي در خاورميانه و القا امکان انتخاب دين هاي گوناگون به عنوان صراط هاي مستقيم از تاکتيک هاي ديگري است که طراحان طرح خارميانه بزرگ بدان تمسک مي کنند. "تلاشي سخت در کار است تا عقايد مسيحيت را به عنوان دين جهاني (تنصير العالم) مطرح کند. به تعبير ديگر امپرياليسم ديني مسيحي به دنبال تبديل جهان به دنياي مسيحيت مي باشد ." و اين دقيقاً به منظور مبارزه با ساير اديان و عمل به نظريه برخورد تمدنهاي هانتينگتون است.
خاورميانه بزرگ اسلامي با محوريت مهدويت، عاملي همگرايي و انسجام بخشي جهان اسلام
ارائه جايگزيني مناسب، اين طرح وارداتي را به چالش طلبيده و توسعه و اصلاحات برخاسته از ارزشهاي بومي و مذهبي به ويژه باور به مهدي عج آخرالزمان، اصلاحات آمريکايي را رد کرده و انسجام همه کشورهاي اسلامي به ويژه منطقه خاورميانه را نويد خواهد داد. طرح "خاورميانه بزرگ اسلامي" که آموزههاي بنيادين خود را از قرآن و سنت نبوي و ائمه اطهار عليهم السلام گرفته و کاملاً با بافت فرهنگي و زندگي روزمره مردم منطقه همخواني دارد، با اجماع مسلمانان بر سر اصول و پرهيز از اختلافات فرقهاي، تنها راه پيشرفت و تعالي جهان اسلام بوده و ياراي مقاومت در برابر غرب به ظاهر متمدن را دارد. اسلام تنها عنصري است که ميتواند تمام کشورهاي منطقه را به همگرايي هر چه بيشتر سوق داده و از غرب زدگي و وادادگي در مقابل آن جلوگيري کند. احياي آموزه انتظار موعود و بازگشت به اسلام اصيل که در آن بدعت زدايي شده و همگان در انتظار مدينه فاضله اي نشسته اند که عدالت و انصاف ويژگي اساسي آن است، تنها نسخه نجات بخش کشورهاي خاورميانه است و ميتواند انسانها را به آزادي واقعي و سعادت دنيا و آخرت برساند.
دخالت دادن دين و آموزه هاي مشترک بين همه مذاهب اسلامي که مهدويت جامع همه آنهاست، در عرصههاي مختلف سياسي، اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي تمام کشورهاي منطقه باعث تمايز خاورميانه اسلامي از خاورميانه آمريکايي شده و بازتعريفي هويت نويني را در اين منطقه به ارمغان خواهد آورد. تاکيد ما در اين بخش از مقاله بر شناسايي گونه هاي همگرايي در خرده نظام خاورميانه بزرگ اسلامي است که با نگاه دکترينال به مهدويت محقق مي شود. نگاه دکترينال هر دو بعد نظر و عمل را شامل شده و بر کاربست راهبردي انگاره مهدويت در عمل و زندگي عيني انسان هاي تاکيد مي کند.
همگرايي سياسي
توجه به مدينه فاضله مهدوي که به شکلي يکتا در سرتاسر جهان به وقوع خواهد پيوست، و نگاه به شاخصه هاي برشمرده شده در لسان روايات معطوف به عصر ظهور نظير: عدالت، امنيت، آزادي از قيود مادي و شيطاني، دانش محوري و گسترش آن، توسعه اقتصادي تا حدي که مستحق زکات در جهان کمياب شود، همه در شکل دهي شايسته مناسبات ميان کشورهاي اسلامي دخيل بوده و به دليل مشترکات باوري در اين حوزه، انسجام بيشتري را به ارمغان خواهد آورد. اين نگاه به لحاظ سیاسي کشورهاي جهان را به دو بلوک باورمندان به مهدي ع و مخالفان دجال گونه با مهدي ع تقسيم خواهدکرد.
بلوک مقابل که پرچمدار آن صهيونيسم سياسي با عملکرد آمريکا و هم پيماني انگليس و ساير کشورهاي اروپايي شمرده مي شود، دشمن مشترک براي کشورهاي مسلمان خاورميانه تلقي شده و حس مشترک در برابر او و عزم عمومي براي مقابله با قدرت هاي نامشروع آنها در صحنه بين المللي به مثابه حلقه اي نامرئي درآمده که جهان اسلام را به هم پيوند ميدهد. از سوي ديگر، ايالات متحده امريکا به عنوان رهبر جبهه دجال گونه، به دليل حمايت آشکار از اقدامات تروريستي اسرائيل بر عليه فلسطينيان به ويژه پس از حملات يازده سپتامبر و اشغال افغانستان و در پي آن عراق ، نفرت فزاينده اي را در بين مسلمانان منطقه پديد آورده است. برچسب محور شرارت امريکا، شامل عربستان سعودي نيز شده و آن را به همگرايي هر چه بيشتر با ساير کشورهاي منطقه تشيوق نموده است. " همبستگي نظامي و اتخاذ سياست هاي يگانه در قبال مداخله گريهاي امريکا و اسرائيل به حربه تفرقه افکني و سوء استفاده از سياست هاي چند گانه دشمن پايان مي بخشد ."
همگرايي اقتصادي
اگر نظري به قرن شانزدهم بيافکنيم، يک ساختار منحصر به فرد تجاري و حمل و نقل را شاهد خواهيم بود که دنياي عربي-اسلامي را به هم متصل کرده است. "در طول هزار سال، اعراب يک ساختار قوي و مؤثر تجاري فراملي را توسعه دادند که اوج آن در طول دو قرن هشتم و شانزدهم بود ."نظام گسترده کاروان هاي شتر که به مثابه حلقه وصل شهرها و قبايل عمل مي کردند، منجر به يک نوع همگرايي و ارتباطات ملل مسلمان و عرب مي گرديد. نمود بارز اين شبکه در سفر حج به چشم مي خورد. جايي که بر حسب سنت، هر زائري کشورش را با کالايي ترک مي کرد که در مسير شهر مقدس مکه، داد و ستد نيز بپردازد.
امروزه اگر بخواهيم نظام يکپارچه اي را براي کشورهاي اسلامي پيشنهاد دهيم که ملهم از متن دين بوده و با باور به عدالت اقتصادي مهدويت سازگار است، اقتصاد بدون ربا و فاصله گرفتن از اقتصاد رانتي در اين منطقه است. از عوامل عمده واگرايي اقتصادي، تک محصولي بودن و وابستگي اين کشورها به نفت است. امروزه کشورهاي خاورميانه عمدتاً مضرات رانتيريسم را متوجه شده و در تلاشند تا وابستگي خود را به اين سرمايه ملي کاهش دهند. لذا به " ايجاد بازار توليد و مصرف منطقه اي که کاهش هزينه حمل و نقل و افزايش سود طرفين معامله را درپي دارد ،" فکر مي کنند و به نظر مي رسد تجارت هاي منطقه اي و تقويت بنيه اقتصادهاي اسلامي و توزيع عادلانه ثروت در داخل کشورها که شکاف طبقاتي را فروکاسته و اين کشورها را يک گام به مدينه فاضله مهدوي نزديکتر مي کند، به همگرايي هر چه بيشتر منجر خواهد شد.
همگرايي فرهنگي
" مذهب، زبان، خون، نژاد و خاک همه از امور دوپهلو هستند که هر يک مي توانند عامل مؤثر همگرايي در منطقه باشند ." با توجه به مشترکات مذهبي و نژادي کشورهاي خاوميانه که اکثريت کشورهاي منطقه عرب بوده و اسلام مذهب رسمي غالب آنها را شکل مي دهد، جهان اسلام بيش از همه مناطق دنيا مي تواند به همگرايي برسد. خوراک و پوشاک ملهم از شريعت اسلامي نيز از وجوه مشترک اين منطقه به شمار مي آيد.
هنر و معماري که جلوه آن در کاشي کاريهاي مزين به آيات قرآني، اجتناب از به تصوير کشيدن انسان و موجودات جاندار و در مقابل، استفاده از تزيينات اسليمي و اسلامي در تمام نقاط کشورهاي اسلامي به چشم مي خورد. مساجد همواره زيباترين و مرتفع ترين بناء را در ميان ساختمانهاي شهر و روستاهاي کشورهاي اسلامي داشته است. کاربرد خطوط منحني و محرابگونه که القاء کننده حرکت از کثرت به وحدت (نقطه اوج و تلاقي خطوط در محراب ها و رواق ها) است. در نهايت، معماري اسلامي با آن حالت تجريدي و آسماني، انسان را از ناسوت به لاهوت پرواز مي دهد و اين همان چيزي است که آنرا همگرايي هنري مي ناميم. شايد بتوان در يک نگاه کلان، اسلام را مهمترين عامل فرهنگي در جهت همگرايي به شمار آورد. چرا که اسلام عليرغم قبول تنوع و تکثر بر امت اسلامي تأکيد مي کند. و تقسيم جهان به مرزهاي ساختگي و تحميلي استعمار را به ملت و ناسيوناليسم عامل از هم گسيختگي و تفرقه هر چه بيشتر جهان اسلام مي شود.
کاربردي کردن مذهب و نماياندن نقش آن در زندگي مردم به طور کاملا عيني، نيازمند نگاه ما به مهدويت به مثابه يک راهبرد است. باور به مهدي ع، در بين مسلمانان امري مسلم بوده و روايات فراواني را به اين امر اختصاص يافته است. نمونه اين روايات را پيرامون مهدي موعود (عجل ا... تعالي فرجه) در منابع معتبر اهل تسنن مي توان رديابي کرد:
صحيح بخاري، جلد چهارم، "كتاب الاحكام" و باب "نزول عيسي بن مريم"؛
صحيح مسلم، جلد اول، "باب الفتن و ا شراط الساعه" و باب "نزول عيسي"؛
سنن ابن ماجه، جلد دوم، باب "خروج المهدي"؛
و سنن ابي داود و سنن ترمذي و مسند احمد و کتب فراواني که فراتر از صحاح سته بدان پرداخته اند.
شاخص ترين لازمه چنين باوري، انتظار مسلمانان به تحقق وعده الهي مبني بر به ارث رسيدن زمين براي عباد صالح خدا است. چنين انتظاري اگر به فرهنگ راهبردي شايع و يگانه در کشورهاي اسلامي تبديل شود، قدرت راهبري فزاينده اي را به آنان خواهد بخشيد.
راهبرد انتظار در مهدي گرايي اسلامي
انتظار در مهدي گرايي اسلامي نوعي انتظار فعال و مثبت است که در جهت پاکسازي دروني و بيروني منتظرين گام بر مي دارد. مبارزه با فساد جهاني که امروزه به رهبري آمريکا و اسرائيل جهان اسلام را تهديد مي کند، از جمله رسالت هاي اصلي منتظران مهدوي است که زمينه ظهور منجي واقعي يعني حضرت مهدي (عجل ا... فرجه) را فراهم مي کند.
جلوه هاي عملياتي منجي گرايي را که به سان يک راهبرد در زندگي سياسي منتظران مهدي موعود (عجل ا... فرجه) جلوه گر است، ذيلاً مي توان اشاره نمود:
احياي اسلام سياسي
شايد بتوان مهمترين جلوه انتظار موعود را در بعد عمل مسلمانان، ورود اسلام به عرصه سياسي و خلق پديده اي بنام اسلام سياسي دانست. اسلام سياسي به گونه اي موفق عمل نمود که توجه ويژه سياست مداران و صاحبان انديشه غربي را به خود جلب نمود. فولر در کتاب خود تحت عنوان "آينده اسلام سياسي" فصلي را به کاربست اسلامي سياسي اختصاص داده است. وي در اين کتاب اسلام سياسي را از يک رابطه صرفاً فردي انسان با خدا فراتر دانسته و شکل گيري آنرا در پاسخ به نياز جامعه اسلامي مي داند.
ايشان معتقد است، امروزه جنبشهاي اسلامي در دنياي اسلام با نيازي عمومي مواجه ميشوند که عميقاً بدان پي بردهاند؛ نيازي که همواره پس از گذشت چندين دهه از عمل گرايي، احساس ميشود و هنوز هم به فرجام خود نرسيده است. کاهش نقش اسلامي سياسي در صورت وقوع معلول دو علت است، ضعف يا فقدان شرايطي که اسلام گرايي را کمک کرده تا وارد زندگي سياسي شود؛ و ظهور نيرو يا ايدئولوژي ديگري که تلاش خواهد کرد تا برخورد مؤثرتري را با اين نياز داشته باشد.
به باور فولر ظهور اسلام سياسي پديده اي فوق العاده است. امروزه براي اولين بار احياي اسلامي در صحنه مدرن سياست يعني عرصه دموکراسيسازي و جهانيسازي اجرا شده است.
البته اسلام به خودي خود ايدئولوژي سياسي نيست بلکه يک دين است. با اين حال اسلامگرايي متفاوت است که برخي از ابعاد ايدئولوژي سياسي را دارد، اين ايدئولوژي اشکال گوناگوني به خود ميگيرد. اسلام گرايي واژه عريضي است که شامل مجموعهاي از کارکردهاي کاملاً متفاوت سياسي، اجتماعي، روان شناختي، و اقتصادي -حتي طبقاتي- ميشود. اسلام گرايي معرف انواع مختلف جنبشهايي است که عموماً از اسلام الهام گرفتهاند. امروزه جنبشهاي اسلام گرا صرفاً آخرين موج جنبشهاي سياسي و اجتماعي وافر در تاريخ اسلام هستند که تحت شرايط خاص تاريخي از ايمان و فرهنگ ناشي شدهاند. اسلام گرايي در برخي از اشکال کنوني مطمئناً مسير خودش را ادامه داده و محبوبيت و اهميتش را در زمان کاهش خواهد داد؛ اين فرايند تا به حال در تعدادي از جنبشهاي حاشيهاي و افراطي تر قابل مشاهده است. اما اسلام گرايي به عنوان يک پديده، هرگز به طور کلي ناپديد نخواهد شد، براي اينکه رسالت آن به يک معني براي مسلمانان زمانمند نيست: چرا که اسلام چيزهاي مهمي براي گفتن درباره نظم سياسي و اجتماعي دارد. بنابراين اسلام سياسي تکامل و تغيير خواهد يافت، تقسيم و يکپارچه خواهد شد، در محبوبيتش فزوني يا کاهش خواهد داد اما ناپديد نخواهد شد. فولر با مطرح کردن رشد فزاينده اسلام سياسي، مهمترين جلوه راهبردي آنرا که به تعبير او ناشي از تعاليم اسلام و به تعبير دقيقتر ناشي از فرهنگ مهدي گرايي در بين مسلمانان است، مطرح کردن امت به جاي ملت است که نگاه به امام و اتصال آن به منبع وحي دارد، دانست. امت فراتر از مرزها به يک حکومت جهاني مي انديشد که در رأس آن يک امام است. امامي که وعده ظهور او در منابع اسلامي به مسلمانان داده شده و همگان در انتظارش به سر مي برند.
امت در مقابل هويت ملي
اسلام از همان آغاز ايدهاي برجسته و مترقي را با خود حمل کرده است: و آن اين است که قبيلهگرايي و پيوندهاي خوني، مبنايي سالم براي ايجاد دولتها، طرز حکومت يا سياست تأسيس نميکند. اسلام به دنبال چيزي فراتر از نژاد است. و اين نقطه مميزه مسلمانان از مسيحيان صهيونيست است.
بنابراين، امت به مثابه يک ايده آل، به طور کلي فراتر از دولت-ملت ميباشد. وحدت معنوي امت، يک هدف ثابت و دائمي است، حتي اگر هرگز به طور کامل در شکل سياسي احراز نشود. امت بر خلاف دولت-ملت، از جانب خداوند تقديس شده است. اين تمايز، لزوماً امحاء وفاداري به دولت-ملت نيست، بلکه عدم وفاداري در مورد دولتي که به دست رژيمهاي سرکوبگر اداره مي شود، معنا مي يابد.
زماني که جهان اسلام در نوعي اغتشاش به سر ميبرد، قابل ملاحظه است که اين اسلامگرايان هستند که در زمينه پيشبرد مفهوم امت، بحث از نهادهاي بالقوه آن، توسعه ارزشهاي مشترک مسلم و اقدام کردن به مثابه رسولان هماهنگي بين جنبشهاي اسلامگرا، بسيار فعال هستند. اخوان المسلمين، سازمان اسلامگراي بينالمللي برتر است که شاخههايي در سرتاسر جهان عرب داشته و روابط صميمانه با شبکه جنوب آسيايي جماعت اسلامي دارد. اسلامگرايان عموماً از هر نوع برنامه راجع به بازارهاي منطقهاي مشترک، پيمانهاي دفاعي يا ديگر سياستهاي هماهنگي بين دولتهاي اسلامي – دست کم به عنوان يک آرمان، حمايت ميکنند. حوزه امنيتي يک استثناي مهم است: از نظر اسلامگرايان، هماهنگي و برنامه ريزي ميان وزراي کشور عربي و مسئولين امنيتي وجود دارد و ديگران چيزي بيش از تقويت کننده قدرت سرکوبگر دولت اتوريته براي آزار و اذيت مخالفين نيستند.
امروزه اسلامگرايان، واژه امت را در همه جا از طريق حلقات فراملي خودشان و از همه مهمتر از خلال الکترونيک جديد يا "امت مجازي" که همان مسائل را به تمام جهان اسلام ميرساند، دنبال ميکنند. امروزه اينترنت آرايهاي متناوب از سايتهايي که صبغه سياسي دارند، در خود جاي ميدهد. در نتيجه اسلام، کمتر عرب-محور ميشود چرا که بخشهاي غير عرب دنياي اسلام که مدت زمان زيادي از جداييشان نميگذرد مانند: پاکستانيها، مالزياييها، ترکها و اندونزياييها همگي براي تفکر جديد همکاري ميکنند. بعلاوه، مهاجرت نيز مسلمانان را به تماس با مسلمانان ديگر سوق ميدهد و آگاهي جديدي نسبت به مسائل عمومي و ديدگاههاي فرا محلي ايجاد ميکند. در حقيقت، اسلامگرايان جوامع ايدئولوژيک جديدي را که قبلاً وجود نداشته، ايجاد ميکنند که به مفاهيم يک امت زنده با ارزشهاي مشترک و جهانشمول اسلامي متعهد باشد. از بارزترين مصاديق اسلامي سياسي که به مثابه زمينه ساز ظهور منجي عمل کرده و مي کنند را مي توان در زير ليست کرد:
انقلاب اسلامي ايران و پيروزي آن در عصر افول معنويت؛
پيروزي ايران در جنگ هشت ساله تحميلي با استعانت از فرهنگ انتظار و شهادت؛
انتفاضه مسجد الاقصي و مبارزه بيش از پنجاه سال اسلام گرايان فلسطيني با اسرائيل؛
مقاومت اسلامي حزب الله در برابر توسعه طلبي هاي اسرائيل؛
مقاومت مردم عراق و افغانستان در برابر اشغال گران مسيحيان صهيونيست؛
مطرح نمودن خاورميانه اسلامي بجاي خاورميانه اسرائيلي؛
تقويت کشورهاي اسلامي به لحاظ سياسي، اقتصادي و نظامي در برابر دشمن از جمله فناوري هسته اي ايران با اعتماد سازي کامل در جهت عني سازي صلح آميز اورانيوم؛
حاصل شدن اجماع کشورهاي اسلامي (امت اسلامي) در عرصه بين المللي در دفاع از ايران اتمي، محکوميت اشغال افغانستان و عراق توسط آمريکا و متحدانش، تظاهرات مستمر برعليه جنايات رژيم صهيونيستي در فلسطين و لبنان؛
و ...