محققی که روایات مربوط به امام مهدی(علیه السلام) را مطالعه میکند در میان این مجموعه از احادیث روایاتی را خواهد دید که بر تفات سیرت امام مهدی(علیه السلام) با سیرت پیامبر گرامی اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دلالت دارند. این روایات که گاه به صراحت از تفاوت سیرت نبوی و سیرت مهدوی سخن میگویند و گاه به امام مهدی(علیه السلام) اقداماتی را نسبت میدهند به ظاهر که نمیتوان آنها را در چهارچوب سنتهای بر جای مانده از پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فهم و تفسیر کرد طبیعتاً در ذهن یک محقق این پرسش ایجاد خواهد کرد که اساساً نسبت سنت و سیرت نبوی و مهدوی چیست؟ آیا امام مهدی(علیه السلام) در عصر ظهور به پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اقتدا نخواهد کرد؟ و آیا نبی مکرم اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که الگوی شایسته برای همه مؤمنان است برای امام مهدی(علیه السلام) الگو نخواهد بود؟ اگر چنین نیست پس این احادیث چه میگویند و اگر هست آیا این تفاوت در شیوه رفتار همه جانبه و فراگیر است یا محدود انگشت شمار و در هر صورت آیا این به معنای نقص در سیرت و سنت پیامبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نیست با آنکه قرآن آن حضرت را الگویی شایسته خوانده است.
و پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سنت خود را سنتی که پس از آن سنتی نخواهد بود معرفی کرده است و امام علی(علیه السلام) از آن با عنوان اشرف السنن یاد کرده است.
اینکه اگر نتوان رفتارهای امام مهدی(علیه السلام) را در چارچوب سنتهای پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) تفسیر کرد آیا نمیتوان از آن ناقص بودن شریعت محمدی(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را نتیجه گرفت و آیا نمیتوان ادعا کرد اگر امام مهدی(علیه السلام) به احکامی متفاوت از سنت پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عمل میکند پس آن حضرت به دین جدیدی غیر از اسلام برانگیخته شده است؟ و آیا این اندیشه ختم نبوت در تعارض نیست؟ و اصولاً دیدگاه اندیشمندان شیعه در این خصوص چیست و آنها چگونه میان عرضه شدن احکام جدید در عصر ظهور و ختم نبوت آشتی برقرار کردهاند و از آن چه تفسیری دادهاند و یا میتوان داد که با ختم نبوت و همنوا باشد؟
پاسخ به این پرسشها گرچه به خودی خود و در راستای آشنایی با حقیقت سیرت مهدوی و نسبت آن با سنت نبوی مطلوب و مفید است از این جهت نیز ضروری مینماید که برخی از نویسندگان مدعی شدهاند به باور شیعیان امام مهدی(علیه السلام) شخصیتی پیامبرانه دارد و احکام و مقرراتی متفاوت با آنچه حضرت محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به عنوان دین اسلام عرضه کرد را وضع و اجرا خواهدنمود.
به عنوان نمونه یکی از روشنفکران معاصر در این خصوص چنین مینویسد:
ظهور مهدی یک حرکت دینی بزرگ از جنس حرکت پیامبران است.
این شخصیت الهی و پیامبرانه عمل پیامبرانهای باید انجام دهد.
گرچه این کلمات را میتوان به صورت صحیح فهم و تفسیر کرد اما نویسنده در جایی دیگر به صراحت پیامبرانه خواندن رفتار امام مهدی(علیه السلام) را به معنای آوردن دین، فقه، اخلاق و مقررات جدید تفسیر کرده است:
نظریه مهدویت مدعی است که احیاهای موقت، مقطعی، ناقص: موضعی و کوتاه دامنه عالم را دینی نخواهد کرد و این جهان اسطوره رذایی شده همچنان اسطوره رذایی شده باقی خواهد ماند و صبغه غالب او صیغهای غیردینی خواهد بود. این جهان فقط وقتی پوست میاندازد وعوض میشودد که یک رجل دینی تراز اول از تبار پیامبران و همشأن پیامبران ظهور کند او واجد تجربه دینی است و بر اساس این تجربه جهانی نوین میسازد در این عالم دینی جدید، اخلاق، فقه و مقررات دینی جدید تألیف خواهد شد. به دور آن تجربه دینی پوستهها تنیده میشود و مردم خودشان را با یک جهان دینی تازه تولد یافته روبرو خواهند دید.
آنچه گذشت اگر انعکاس باورهای نویسنده موردنظر بود ضرورتی برای کنکاش پیرامون صحت و سقم آن احساس نمیشد لیکن از سخنان دیگر نویسنده مزبور چنین برداشت میشود که آنچه پیش از این آمد نه باور ایشان که اعتقاد شیعیان ـ البته به نظر ایشان ـ است چرا که به اعتقاد وی رفتار امام مهدی(علیه السلام) را از سنخ رفتار پیامبران خواندن و تجدید تجربه پیامبرانه دانستن با اندیشه خاتمیت در تعارض است. وی در این خصوص چنین گفتهاست:
... خصلت ولایت یعنی آن خصوصیتی که در پیامبر بود ادامه پیدا میکند و با مرگ پیامبر پایان نمیپذیرد آن هم در افراد معین نه در همه افراد. در میان شیعیان این اولیاء الهی نام برده شدهاند همانها که امامان شیعه نامیه میشوند. و نیز شخصیتی به این افراد داده شده تقریباً برابر با شخصیت پیامبر که میتوانیم بگوییم مفهوم خاتمین پیامبر را دچار تزلزل کرده است... قرآن میگوید پیامبر خاتمالنبیین است اما شیعیان مقام و منزلتی که به ائمه خود بخشیدهاند تقریباً مقام و منزلتی است که پیامبر دارد... یعنی مفهوم خاتمیت در تشیع مفهوم رقیق شده و سستی است زیرا امامان شیعه حق تشریع دارند حال آنکه این حق انحصاراً حق پیامبر است.
... از نظر شیعیان امام صادق و سایر ائمه فقها نیستند و رأی فقهی نمیدهند حکماتی میگویند که عین حکم الهی است و همان و رفتار با آن میکنند که با کلمات پیامبر و قرآن میکنند هیچ فرقی از این جهت وجود ندارد البته شیعیان نمیگفتند که امامان شیعه مورد و محل وحی قرار میگیرند ولی تعبیری دیگر بکار میبرند و میگویند اینها محدث و مفهم هستند یعنی یک جوری حقایق را به ایشان میفهمانند آن شکلش را نمیگفتند اما اسم وحی هم نمیآوردند برای اینکه متمایز بشود از پیامبر اما شأن و مرتبتی که برای امامان شیعه قائل بودند همان شأن پیامبر بود... .
اقبال میگوید: ... اگر قرار باشد یک مهدی بیاید که همان اتورتیه پیامبر را داشته باشد ما از فواید خاتمین بیبهره میمانیم زیرا فلسفه خاتمیت آن است که با خاتمیت آدمیان به رهایی میرسند اما اگر شما بگویید یک پیامبر صفت دیگری در آخرالزمان خواهد آمد که همان اتوریته پیامبر را خواهد داشت آنگاه آن رهایی تحقق نخواهد یافت فلذا این سؤال از شیعیان باقی است که مهدویت را چگونه با اندیشه رهایی و دموکراسی میتوان جمع کرد.
البته راقم اینطور مدعی نیست که مستند ادعای نویسنده یاد شده در پیامبرانه خواندن امام مهدی(علیه السلام) و آوردن دین جدید توسط آن حضرت لزوماً احادیثی است که از تفاوت سیرت نبوی و سیرت مهدوی سخن میگویند لیکن از آنجا که همچنانکه خواهد آمد منتقدان دیگری که به عقاید شیعه انتقادهایی مشابه آنچه گفته شد وارد کردهاند به این سنخ از روایات تمسک جستهاند. بجاست در خصوص صحت و سقم این روایات و نسبت آن با دیدگاه مورد نظر تحقیقی جامع صورت پذیرد. و به این سؤال پاسخ داده شود که آیا واقعاً این احادیث بر پیامبرانه بود شخصیت امام مهدی(علیه السلام) و پایان نیافتن نبوت دلالت دارند؟
بر آنچه به عنوان دیدگاه برخی روشنفکران معاصر گذشت و تحقیق در خصوص نسبت سیرت و سنت نبوی و مواردی را که ضروری نمود میتوان شبهات برخی از وهابیون معاصر را نیز افزود که به استناد تعدادی از روایات مدعی شدهاند که به باور شیعیان مهدی مورد نظر آنها شریعت پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را نسخ خواهد کرد و آیین جدیدی بر بشریت عرضه خواهد نمود. این نسبت ناروا بهانهای شده است تا اعتقادات شیعیان را به بدترین شکل ممکن آماج حملات خود قرار دهند و سیل توهین و افتررا را به سمت آنها روانه نمایند.
یکی از نویسندگان وهابی معاصر در کتاب خود ذیل عنوان «سیره قائم منتظر» پس از گزیشن معنادار تعدادی از احادیثی که مضمونشان برخورد با شدت و صلات امام مهدی(علیه السلام) با دشمنان است مینویسد:
این دیدگاه شیوه قائم را متفاوت از سنت همراه با رحمت و عدالتی که اهل بیت بدان شناخته میشوند معرفی میکند. بلکه او از سنت مصطفی(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نیز خارج میشو و این چیزی است که شیعیان بدان تصریح میکنند زیرا ـ به گمان آنها ـ از باقر سؤل شد «آیا قائم به سیرت محمد خواهد بود؟ او پاسخ داد: هرگز همانا رسول خدا همراه با بخشش با امت خود رفتار میکرد و دلهای مردم را جذب خود مینمود ولی قائم مأمور شده است که با کشتار رفتار کند و از کسی طلب توبه نکند. وای به حال کسی که با او به مخالفت برخیزد» پس شیعه گمان میکند که قائم به روشی متفاوت با سیره و روش رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مأمور شده است در حالیکه به اجماع مسلمانان هرچه مخالف سیره رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) باشد از اسلام نیست پس آیا قائم به دینی غیر از اسلام برانگیخته شده است؟
چگونه او مأمور به روشی برخلاف سیره رسول خداست(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آیا او پیامبری است که بر او وحی تازهای شده با اینکه بعد از خاتم الانبیاء پیامبری نیست و بعد از وفات او وحی نیز منقطع شد و هرکس چیزی جز این را ادعا کند دروغپرداز و دجال است چرا که این ادعا با نصوص قطعی و اجماع مسلمین بر پایان یافتن وحی و نبوت با وفات سرور پیامبران حضرت محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) تعارض است.
نویسنده یاد شده در ادامه به استناد روایاتی که آورده به بازکاوری ذهن و روان شیعیان پرداخته وبه زعم خود ما فیالضمیر شیعیان را چنین به تصویر کشیده است:
لیکن این روایات مکنونات قلبی سازندگان آن را به تصویر میکشد و کینههای آنان نسبت به مردم و خصوصاً امت اسلام که مخالف با روش آنها هستند را نمایان میسازد و نشان میدهد که آنان روز نزدیکی را آرزو میکنند که در آن روز به خوابهایشان جامه عمل بپوشانند خوابهایی که این روایات از آن پرده برمیدارد و حقیقت تشیع عصر صفوی و دولت آیتاللهها و سازمانهای آنها در لبنان آن را ترسیم میکند.
و در ادامه مینویسد:
و این برای آشکار کردن اینکه او را هم شیعه در کتاب خدا و سنت پیامبرش ریشه ندارد و بلکه بدعت تازهای از سوی قائمشان است کفایت میکند.
و یا در جایی دیگر مینویسد:
همچنین منتظر شیعیان دین اسلام را در خصوص مسأله گرفتن جزیه از اهل کتاب تغییر میدهد و روایاتشان تصریح میکند که منتظرشان در این خصوص با فرمان پیامبر خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مخالفت میکند در روایات شیعیان آمده است: «صاحب این امر آنچنان که پیامبر خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) جزیه میگرفت جزیه نمیگیرد» و این اعتراف است به خروج از سنت پیامبر خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و تغییر عامرانه آن آیا جعلکنندگان این روایات در صدد سستکردن جایگاه شریعت اسلام نزد پیروان خود بودهاند میخواستند آنها را نسبت به خروج از شریعت اسلام تحریک نمایند؟
از کلمات نویسندگان یاد شده میتوان این دو اعا را استخراج کرد:
1- به باور شیعیان امام مهدی(علیه السلام) به شریعتی متفاوت از شریعت پیامبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) برانگیخته خواهد شد و حداقل بخشهایی از رفتار امام مهدی(علیه السلام) در چارچوب شریعت اسلام قابل فهم و تفسیر نخواهد بود.
2- امام مهدی(علیه السلام) شخصیتی پیامبرانه دارد و در نتیجه نبوت در وجود مقدس پیامبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خاتمه نیافته است.
نقد و بررسی:
پیش از پرداختن به بررسی صحت و سقم ادعاهای یاد شده و نقد و بررسی آن توجه به این نکته ضروری است که افزون بر اینکه میتوان به این بحث از منظر نقلی صرف نگریست و آن را تنها با توجه به روایات اهل بیت(علیهم السلام) به نقد کشید، میتوان با نگاهی وسیعتر به سایر ابعاد کلامی این موضوع نیز توجه کرد و با معیارهای کلامی به کنکاش در خصوص صحت و سقم دیدگاههای یاد شده پرداخت لیکن از میان این دو شیوه ما منحصراً در این رساله به شیوه نخست اکتفا میکنیم و بررسی این موضوع از منظر کلامی و خصوصاً دامنههای کلام جدید آن را به مجالی دیگر وامیگذاریم. آگاهی از صحت و سقم دو ادعای یاد شده نیازمند بررسی از دو جهت است:
اول اینکه آیا این ادعا که در تصور شیعیان امام مهدی(علیه السلام) شخصیتی پیامبرانه دارد و به او همچون پیامبران وحی میشود و نبوت در پیامبر اسلام حضرت محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خاتمه نیافته است درست است و آیا این سخن با مبانی فکری اندیشمندان شیعه همخوانی دارد و آیا از میان عالمان شیعی کسی را میتوان یافت که چنین اعتقادی داشته باشد؟
و دوم اینکه آیا اساساً روایات اهل بیت(علیهم السلام) از تفاوت شریعت امام مهدی(علیه السلام) با شریعت پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سخن میگویند و آیا روایاتی که تفاوت سیرت نبوی و مهدوی سخن میگویند ـ و منشأ شکل گرفتن شبهه تفاوت شریعت امام مهدی(علیه السلام) با پیامبرند(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و یا حداقل میتوانند زمینه ایجاد چنین شبههای باشند ـ از نظر سند و دلالت بدون اشکالند و آیا آن بخش از رفتارهای امام مهدی(علیه السلام) که به ظاهر با سنتهای پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) همخوانی ندارد بر تفاوت شریعت آن حضرت با شریعت اسلام دلالت میکنند؟ برای پاسخ به بخش نخست سؤالها آزاد و کلمات دانشمندان شیعه را مرور میکنیم و دیدگاه آنان در خصوص مسئله ختم نبوت را پی میجوییم و برای یافتن پاسخ بخش دوم سؤالات به کنکاش در روایات خواهیم تا هم میزان اعتبار آنها و هم کیفیت دلالت شان بر دعاوی یاد شده را بررسی نماییم.
بخش یکم
اندیشمندان شیعه و اندیشه ختم نبوت
این باور که دین اسلام خاتم ادیان الهی و پیامبر اسلام حضرت محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آخرین پیامبری است که از سوی خداوند متعال برای هدایت بشریت برانگیخته شده است و سلسله انبای در وجود مقدس آن حضرت خاتمه مییابد و در نتیجه امام مهدی(علیه السلام) نه در زمره پیامبران است و نه به شریعتی جدید مبعوث خواهد شد و نه به او همچون پیامبران فرشته وحی نازل میشود از ضروریترین عقاید شیعیان است. این باور آنقدر ضروری و همگانی است که تمام شیعیان از خرد و کلان و دانشمند و عامی از آن آگاهند و از اینرو تحقیق در خصوص اثبات این مطلب برای مخاطب شیعه کاری به ظاهر بیهوده جلوه مینماید لیکن با وجود نفی این باور ضروری در کلمات پارهای از نویسندگان گریزی از ذکر نمونههایی از سخنان اندیشمندان شیعه خصوص این مسأله نیست. و ما پیشاپیش از خوانندگان گرامی به علت اصرار بر اثبات تفصیلی آن مطلب پوزش میخواهیم. لیکن چه میتوان کرد که گاه حجابهای تعصب چنان بر دیدهها میافکند که آدمی را از دیدن آشکارترین حقایق نیز محروم مینماید.
مسأله پیامبرانه نبودن شخصیت امام مهدی(علیه السلام) گاه به صراحت در سخنان عالمان شیعی ابراز شده است و گاه به التزام میتوان آن را برداشت کرد. تصریح به ختم نبوت در پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم)، گردآوری و ثبت احادیثی که بر این مطلب دلالت دارند، تعریف امام به گونهای که به طور مشخص از نبی تمایز دارد و... همگی به التزام بر این نکته دلالت دارند که به باور دانشمندان شیعه هیچ شخصیتی پس از پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به مقام نبوت نرسیده و نخواهد رسید گرچه به لحاظ فضایل انسانی و معنوی در بلندترین درجات باشد. بر این اساس امام مهدی(علیه السلام) نه پیامبری جدید خواهد بود و نه به شریعتی تازه مبعوث خواهد شد.
ما در اینجا پس از بیان پارهای از کلمات عالمان شیعه که به ختم نبوت در پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) تصریح کردهاند این مطلب را در کتابهای حدیثی، کلامی و اصولی پی میگیریم:
1- تصریح عالمان شیعه به ختم نبوت:
الف: صدوق اول، علی بن الحسین بن بابویه
... خداوند محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را خاتم پیامبران و شریعتش را خاتم شرایع قرار داد و دین و شریعت او را تا روز قیامت ماندگار قرار داد.
ب: شیخ صدوق
اگر در قرآن نیامده بود که محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خاتم پیامبران است ضرورت داشت که هر زمانی پیامبری باشد لیکن از آنجا که در قرآن چنین آمده است پس بعد از او پیامبری نخواهد بود.
ج: شیخ مفید
... عقل برانگیخته شدن پیامبری پس از پیامبر ما و نسخ شریعت او را نفی نمیکند همچنانکه ادیان پیامبران پیشین نسخ شد ولی آنچه حصول چنین امری را نفی میکند اجماع و علم به این است که چنین چیزی مخالف با دین پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و این مطلب یقینی و ضروری است و همه امامیه بدون هیچ اختلافی بر این عقیده اتفاق نظر دارند.
وی در جای دیگر در پاسخ سؤال از ختم نبوت مینویسد:
ما ختم نبوت در پیامبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را از دین آن حضرت دریافتهایم اگر پرسیده شود از کجا؟ پاسخ این است که از قرآن و حدیث اما قرآن از این آیه «ماکان محمد ابا احد من رجالکم و لکن رسول الله و خاتم النبیین» و اما حدیث از این کلام آن حضرت که به امام علی(علیه السلام) فرمودند: انت منی بمنزله هارون من موسی
د: ابوالصلاح حلبی
ما میدانیم پس از رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) پیامبری نیست.
هـ : شیخ طوسی
... روشن شد که شریعت پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ما تا روز قیامت پایدار است و برآیندگان عمل به آن لازم است همچنانکه معاصرین پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ملزم به عمل به آن بودند.
و: علامه حلی در استدلال بر ضرورت امام معصوم مینویسد:
... و از آنجا که محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خاتم پیامبران است و پس از او پیامبری نیست پس باید امام معصوم وجود داشته باشد.
ز : بهاءالدین نجفی
در زمان ما ثابت است که محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خاتم پیامبران است پس باید بعد از او کسی باشد که شریعت او را برپا دارد...
آنچه گذشت تنها پارهای از تصریحات دانشمندان شیعی بر مسئله ختم نبوت بود و البته در این کلمات گرچه اینکه پس از پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هیچ یک از امامان معصوم(علیهم السلام) و از جمله امام مهدی(علیه السلام) شأن پیامبری ندارند و وضعکننده احکام جدید نیستند تصریح نشده بود اما بیگمان این مطلب از لازم آشکار غیرقابل تردید ختم نبوت در وجود مقدس حضرت محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است. افزون بر اینکه در کلمات پارهای از اندیشمندان یاد شده به صراحت شریعت محمدی خاتم شرایع خوانده شده بود بنابراین هیچکسپس از آن حضرت شریعت جدیدی نخواهد آورد.
2- دیدگاه محدثین شیعه
افزون بر تصریحاتی که پیش از این گذشت، اندیشه ختم نبوت به صورت گستردهای در کتابهای حدیثی عالمان شیعه انعکاس یافته است و محدثان شیعه در مواضع مختلفی از کتابهای خود احادیث متعدد و متعددی را از پیشوایان معصوم(علیهم السلام) در خصوص ختم نبوت روایت کردهاند به عنوان نمونه میتوان به این موارد اشاره کرد:
الف: محاسن برقی
امام صادق(علیه السلام) فرمودند:
و قد قال له (علی(علیه السلام)) رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) انت منی بمنزله هارون من موسی الا انه لانبی هدی
پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به امام علی(علیه السلام) فرمودند: تو نسبت به من به منزله هارون نسبت به موسی هستی جز اینکه پس از من پیامبری نیست.
ب: قرب الاسناد:
امام صادق(علیه السلام) این دعا را به یکی از اصحاب تعلیم فرمودند:
اللهم رب السموات السبع و ما فیهنّ... و رب محمد خاتم النبیین اسائک...
بار خدایا ای پرودرگار آسمانهای هفتگانه و آنچه در آن است... و ای پروردگار محمد خاتم پیامبران تو را میخوانم...
ج: کافی
امام رضا(علیه السلام) در یکی از خطبههای خود چنین فرمودند:
الحمدالله الذی حمد فی الکتاب نفسه... و صلی الله علی محمد خاتم النبوۀ و خیر البریۀ...
محمد مخصوص خدایی است که در قرآن خود را ستایش نمود... و درود خداوند بر محمد که ختم نبوت است و بهترین خلایق...
آن حضرت در جایی دیگر چنین فرمودند:
... فهی فی ولد علی(علیه السلام) خاصۀ الی یوم القیامۀ اذلا نبی بعد محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
امامت منحصراً تا روز قیامت در نسل علی(علیه السلام) است چرا که پس از محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) پیامبری نخواهد بود.
د: دعائم الاسلام
پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمودند:
ایها الناس اعلموا ان علیاً منی بمنزلۀ هارون من موسی الا انه لانبی بعدی
ای مردم بدانید که علی نسبت به من به منزله هارون نسبت به موسی است مگر اینکه پس از من پیامبری نیست.
هـ : امالی
عبدالعظیم حسنی در روایت معروف که عقاید خود را بر امام هادی(علیه السلام) عرضه کرد و آن حضرت آنها را تأیید کردند میگوید:
انی اقول ان الله تعالی واحد... و ان محمداً عبده و رسوله خاتم النبیین خلا نبی بعده الی یوم القیامۀ و ان شریعته خاتم الشرایع خلا شریعۀ بعدها الی یوم القیامۀ
من بر این اعتقادم که خداوند بلند مرتبه یکی است... و محمد بنده خدا و فرستاده او و خاتم پیامبران است و پس از او تا روز قیامت پیامبری نیست و شریعت او خاتم شریعتهاست و پس از ان تا روز قیامت شریعتی نیست.
و: کفایۀ الاثر
پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به حضرت زهرا(علیها السلام) فرموند:
... فنحن اهل بیت اعطاناالله سبع حضال لم یعطها قبلنا و لا یعطها احداً بعدنا لنا خاتم النبیین و احب الخلق الی الله عزوجل و هو انا ابوک
... ما خاندانی هستیم که خداوند هفت ویژگی را به ما ارزانی داشته است و پیش از ما و پس از ما آن را به کسی عطا نکرده است. خاتم پیامبران و محبوبترین خلایق نزد خداوند بلند مرتبه از ماست و او من هستم پدر تو.
ز: تهذیب الاحکام
امام صادق(علیه السلام) به یکی از اصحاب خود که مشتاق زیارت حرم مطهر امام علی(علیه السلام) بود فرمودند:
... فانک زائر الاباء الاولین و محمداً خاتمالنبیین و علیاً سید الوصیین...
... همانا تو زیارت کننده اولین پدران و محمد خاتم پیامبران و علی سرور اوصیا هستی...
آنچه گذشت فطرهای از دریای روایاتی است که بر خاتمه یافتن سلسله نبوت در وجود مقدس پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دلالت دارند و همچنانکه پیش از این بیان شد گرچه در این روایات به اینکه امامان معصوم(علیهم السلام) و از جمله امام مهدی(علیه السلام) پیامبر نیستند و بر آن همچون پیامبران فرشته وحی نازل نمیشود و امام مهدی(علیه السلام) به شریعت جدیدی مبعوث نمیشود تصریح نشده است لیکن روشن است که لازمه ختم نبوت در پیامبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) این است که پس از ایشان هیچ شخصیتی به مقام پیامبری نمیرسد و شریعت تازهای بر بشریت عرضه نمینماید.
3- دیدگاه متکلمان شیعه
از دیگر مواضعی که میتوان دیدگاه اندیشمندان شیعی درباره پیامبرانه نبودن شخصیت امام مهدی(علیه السلام) را دریافت کتابهای کلامی و بحث تعریف نبی و امام و تفاوت این دو است به عنوان نمونه برخی از این کلمات را مرور میکنیم:
الف: سید مرتضی
نبی به جهت عصمت و افضل بودنش نبی نیست گرچه این کفایت میکند بلکه از آن جهت نبی است که بدون واسطه یا با واسطه روح لامین از جانب خداوند خبر میآورد و امام گرچه معصوم و افضل است لیکن از ناحیه نبی و نه از ناحیه خداوند خبر میدهد بنابراین میان نبی و امام تفاوت آشکاری وجود دارد.
ب: شیخ طوسی
شیخ طوسی نبوت را چنین تعریف میکند:
نبی در عرف عبارت است از کسی که بدون واسطه بشری از جانب خداوند خبر میآورد.
وی در جایی دیگر تفاوت مفهوم امام و نبی و خالی بودن امام از هر نوع شأنیت پیامبری را اینگونه توضیح داده است:
تفاوت میان نبی و امام این است که نبی کسی است که از سوی خداوند تعالی بدون واسطه بشری خبر میآورد. در این تعریف نه امام و نه امت و نه نقلکنندگان از نبی(صلّی الله علیه و آله و سلّم) داخل نیستند گرچه جملگی از سوی خداوند به واسطه بشر ـ نبی ـ خبر بدهد. و ما در تعریف نبی قید بشر را افزودیم زیرا نبی هم با واسطه از ناحیه خداوند خبر میآورد لیکن آن واسطه فرشته است نه بشر و در این خصوصیت جز نیکی کسی با او مشارکت ندارد.
ج: علامه حلی
ایشان در تعریف نبی چنین نوشته است:
نبی انسانی است که از سوی خداوند خبر میآورد بدون واسطه بشر.
فاضل مقداد در شرح این سخن چنین مینویسد:
با قید انسان فرشته خارج میشود و با قید از سوی خداوند خبر میآورد خنجر از غیر خدا خارج میشود و با قید عدم واسطه بشر امام و عالم خارج میشوند چرا که این دو نیز از جانب خداوند خبر میدهند لیکن با واسطه پیامبر
د: ابن میثم بحرانی
وی نبی را چنین تعریف میکند:
نبی انسانی است که از آسمان به اصلاح امور معاش و معاد انسانها مأموریت یافته و از چگونگی این مهم آگاهی دارد و در دانشش بینیاز است و امر او از ناحیه آسمان و بدون واسطه بشری است و ادعای پیامبریاش همراه با امور خارقالعاده است و ما با قید «در دانشش بینیاز است» تا آخر آن امام را از تعریف خارج کردیم زیرا گرچه امام عالم است و از آسمان مأمور به اصلاح امور خلق است لیکن این کار با واسطه نبی انجام میپذیرد.
از آنچه گذشت ـ که تنها پارهای از کلمات متکلمان شیعه در اینباره بود ـ روشن شد که متکلمان شیعه برای نبی و امام دو تعریف متفاوت بیان کردهاند آنها از یک سو با دقت تمام در نبی قیدی را افزودهاند که آن را از امام متمایز کند و از سوی دیگر به تفاوت مفهوم این دو تصریح کردهاند و از اینرو به باور آنها به هیچ عنوان مفهوم نبی بر امم منطبق نمیشود نتیجه تعریف یاد شده از مفهوم نبی و امام این است که به باور متکلمان شیعه امام معصوم(علیهم السلام) و از جمله امام مهدی(علیه السلام) پیامبر نبوده و نیستند و از اینرو نسبت دادن اعتقاد به برخورداری امام مهدی(علیه السلام) از شخصیتی پیامبرانه به دانشمندان شیعه فاقد مبنایی استوار است.
4- دیدگاه اصولیین شیعه
این مطلب که نبوت در حضرت محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خاتمه یافته و امام مهدی(علیه السلام) تابع شریعت محمدی(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است و از سوی آن حضرت هیچ قانون جدیدی خارج از چارچوب قوانین اسلام وضع نمیشود در کتابهای علم اصول نیز مطرح شده است که به عنوان نمونه به تعدادی از آنها اشاره میکنیم:
1- آخوند خراسانی
وی در این خصوص چنین مینویسد:
احکامی که به مرحله فعلیت نرسیدهاند کم نیستند مانند مواردی که اصول یا امارات برخلاف آن قائم شود و مانند برخی از احکام در اوائل بعثت و بلکه تا روز قیام قائم(علیه السلام) با اینکه حلال محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) تا روز قیامت حلالا است و حرام او نیز تا روز قیامت حرام است و با این وجود گاهی آنچه از فعلیت یافتن احکام ممانعت میکرده همچنان باقی میماند تا اینکه خورشید هدایت طلوع کند و تاریکیها از میان برود. همچنانکه به این مسئله در احادیث امامان معصوم(علیهم السلام) نیز پرداخته شده است.
2. آقا ضیاء عراقی:
و شاید بسیاری از احکام هنوز در مرتبه انشا باشند و به مرحله فعلیت نرسیده باشند تا اینکه حضرت حجت(علیه السلام) ظهور نماید.
3. امام خمینی(رحمه الله)
بدانکه حکم شرعی دو مرتبه دارد. مرتبه نخست مرتبه انشا و جعل حکم بر موضوع است مانند احکام کلی قانونی پیش از لحاظ مخصصات و مقیداتش مانند این سخن خداوند متعال افوا بالعقود یا احل الله البیع و مانند احکام شرعیهای که روحالامین بر قلب پیامبر خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نازل کرد لیکن به دلیل رعایت پارهای از مصالح زمان اجرای آن نرسیده و اجرای آن تا ظهور دولت حضرت امام مهدی(علیه السلام) به تأخیر افتاده است.
4. آیت الله خویی
ایشان در بحث دلایل اصالت البرائۀ مینویسد:
... از ظاهر این دسته از روایات چنین فهمیده میشود که طبق مصلحت الهی برخی از احکام تا زمان ظهور امام مهدی(علیه السلام) مخفی میماندو شاید مقصود روایاتی که میگویند آن حضرت دین جدیدی میآورد همین مطلب باشد.
از کلمات اندیشمندان یاد شده فهمیده میشود که به باور آنها احکام جدیدی که در زمان امام مهدی(علیه السلام) مبنای عمل قرار میگیرد قانونهایی هستند از پیش وضع شده (که به اصطلاح مرحله انشا را گذراندهاند) و امام مهدی(علیه السلام) صرفاً مجری آن قوانین است و به هیچ عنوان آن حضرت از پیش خود قانون تازهای وضع نمیکند و بر دین اسلام چیزی نمیافزاید. به تعبیر دیگر خداوند پیامبر اسلام را همراه با مجموعه دین اسلام شامل باورها، اخلاقیات و احکام ـ اعم از احکام انشایی و فعلی ـ مبعوث نمود لیکن از میان مجموعه احکام و قوانین دینی برخی افزون بر مرحله وضع و انشا برای اجرا به مسلمین ابلاغ شد و اجرای برخی از آنها به عصر ظهور موکول گردید تا با فراهم شدن زمینهها ویا فقدان موانع، توسط امام مهدی(علیه السلام) اجرا گردند بر این اساس به تعبیر دقیق امام مهدی(علیه السلام) وضع کننده قوانین جدید نیستند و آنچه وصف جدید و تازه به خود میگیرد احکام دینی نیستند چرا که این احکام از پیش وضع شده و بر قلب پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نازل شدهاند، تازه بودن به لحاظ اجرای قوانین از پیش انشا شده است.
امام خمینی این مطلب اینگونه تصریح کردهاند:
حکم انشایی حکمی است که مرحله انشا و جعل را پشت سرگذاشته باشد چه اصلاً به مردم اعلان نشده باشد ـ به جهت رعایت مصالحی که در مخفی ماندن آن احکام وجود داشته ـ مانند احکامی که نزد امام عصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) به ودیعت نهاده شده و زمان اجرای آن تا ظهور آن حضرت به تأخیر افتاده است...
ایشان در ادامه در مقام پاسخ از این اشکال که جعل احکام انشایی با وجود قیام اماره یا اصل از اول زمان تشریع برخلاف آن لغو است مینویسد:
پاسخ اشکال یاد شده این استکه: بالاخره وقتی ـ ولو آن وقت زمان ظهور دولت ح باشد ـ خطا آشکار میشود و آگر آن حکم از اساس انشا نمیشد تا ابد و حتی پس از قیام قائم(علیه السلام) رها میشد چرا که باب وحی و تشریع احکام پس از رحلت پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بسته شد.
آیت الله سید محسن حکیم نیز در اینباره چنین مینویسد:
... همچنانکه احکامی به دست حضرت حجت(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) ظاهر میشود یا احکامی است که بر موضوعات خاص خودش معلق شده و جز با ظهور آن حضرت به فعلیت نمیرسد و یا آن احکام در وقت خودش تشریح شده بودند و آنها را از طریق پدارنش از پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دریافت کرده است و به همین دلیل استناد این احکام به پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) صحیح خواهد بود و با دلایلی که بر عدم نسخ شریعت محمد و نیز حلال بودن حلال او تا قیامت و حرام بودن حرام او تا قیامت نیز منافات ندارد.
ایشان در جایی دیگر در شرح کلام آخوند خراسانی مینویسد:
همچنین است وضعیت برخی از احکام از آغاز بعثت تا زمان ظهور حضرت حجت(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) چرا که این احکام پس از آنکه به مرحله فعلیت نرسیده بودند در عصر ظهور فعلیت خواهند یافت و توهم نشود که عصر ظهور زمان ثبوت این احکام است و نه زمان فعلیت آنها چرا که لازمه این سخن تغییر احکم با ظهور امام مهدی(علیه السلام) است وحال آنکه این مطلب با روایاتی که میگوید حلال محمد تا قیامت حالا است و حرام او نیز تا قیامت حرام است منافات دارد.
آنچه گذشت تنها قطرهای از دریای بیانات عالمان شیعه در خصوص پیامبر نبودن امام مهدی(علیه السلام) و مبعوث نشدن آن حضرت به دین جدید بود. که گاه به آن تصریح شده بود و گاه به التزام از عباراتشان برداشت میشد.
حالکه با دیدگاه پارهای از دانشمندان شیعه در اینباره آشنا شدیم خواننده محترم را به قضاوت منصفانه فرا میخوانیم و از میخواهیم خود به داوری بنشیند و در این خصوص قضاوت کند که آیا این ادعا که شیعیان منکر ختم نبوت پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم)اند و بر این باورند که امام مهدی(علیه السلام) پیامبری جدید با شریعتی جدید است چه میزان با واقعیتها همخوانی دارد؟ آیا این عجیب نیست که دهها عبارت صریح عالمان شیعه درباره ختم نبوت در حضرت محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و ختم شرایع در شریعت اسلام نادیده انگاشته میشود و در مقابل به استناد تعداد اندکی از روایات ـ که میتوان آنها را هماهنگ با اندیشه ختم نبوت معنی تقسیم کرد ـ به شیعیان نفی اندیشه خاتمیت نسبت داده میشود با اینکه به اقتضای انصاف در داوری اگر بر فرقی نتوان از این احادیث معنایی همسو و همنوا با اندیشه ختم نبوت فهم کرد باید به استناد آن همه تصریح این روایات را تویجه کرد نه اینکه به استناد این احادیث آن همه تصریح را نادیده گرفت.
این نکته گرچه نکتهای ساده و بدیهی است اما نویسندگان یاد شده خود را بر تعافل زدهاند و یا از آن غفلت کردهاند و به جای اینکه برای آگاهی از اعتقادات شیعیان به آن همه بیانات صریح مراجعه کنند به روایاتی دو پهلو استناد کردهاند و دقیقاً از آنها معنایی برداشت کردهاند که با آن همه بیانات صریح در تعارفی است و روشن است که چنین شیوهای فاقد مبنای علمی استوار است.
بخش دوم: روایات به ظاهر معارفی
پس از اینکه پارهای از کلمات اندیشمندان شیعه در خصوص مسأله ختم نبوت را مرور کردیم و طی آن روشن شد که به اعتقاد آنان امام مهدی(علیه السلام) نه پیامبری جدید است و نه به شریعتی مستقل مبعوث شده است، اکنون بغربت آن شده است که به بررسی احادیثی بپردازیم که به ظاهر مخالف این باورند و منتقدان سابقالذکر به استناد آنها مدعی شدهاند به باور شیعیان امام مهدی(علیه السلام) سیرهای متفاوت از سیره پیامبر گرامی اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دارد و از اینرو دین اسلام را نسخ مینند به شریعت جدیدی مبعوث میشود. پیش ا زطرح و بررسی این روایات تذکر چند نکته ضروری مینماید:
1. از آنجا که مجموعه احادیثی که موهم این معنی هستند را جناب آقای دکتر ناصر قفاری نویسنده وهابی معاصر در کتاب اصول مذهب الشیعه الامامیۀ الاثنی عشریۀ گردآوری کرده است در مقام پاسخگویی به شبهات یاد شده به نقد کلمات ایشان اکتفا میکنیم طبیعی است که با روشن شدن مفهوم حقیقی احادیث مورد نظر ایشان و حل شدن ابهاماتی که درباره آنها وجوددارد سایر منتقدانی که به استناد این احادیث بر عقاید شیعه خرده گرفتهاند پاسخ خود را خواهند یافت. براین اساس در این رساله برای پاسخگویی به شبهات سایر منتقدان فصل جداگانهای اختصاص نخواهد یافت.
2. نویسنده یاد شده برای اثبات دعاوی خود دو فصل مستقل تحت عناوین «شریعت مهدی منتظر شیعیان» و «سیره قائم منتظر» منعقد کرده است. روح این دو فصل و پیام اصلی آن اثبات نسخ شریعت اسلام و آورده شدن دین جدید توسط امام مهدی(علیه السلام) شیعیان است از اینرو در این نوشتار این دو فصل بتمامه نقد و بررسی خواهند شد گرچه گاه پارهای از شبهات پیوند وثیقی با آن پیام اصلی نداشته باشد و از این بابت ما از خوانندگان گرامی پوزش میطلبیم.
3. همچنانکه میدانیم برخلاف دیدگاه اهل سنت که وجود یک روایت در صحیح بخاری و مسلم را علامت قطعیت صدور آن حدیث میدانند به اعتقاد اکثریت اندیشمندان شیعی که مشی اصولی دارند وجود یک روایت در منابع کهن و لو آن منابع اصول اربعه باشند به خودی خود چیزی را ثابت نمیکند و به حدیث اعتبار نمیبخشد بنابراین پذیرش یک حدیث مشروط به حصول اطمینان به صدور آن از معصوم است که این اطمینان گاه از راه وثاقت راویان بدست میآید و گاه از طریق قراین داخلی و خارجی و بدون حصول چنین اطمینانی حدیث فاقد ارزش و اعتبار است. از اینرو به صرف اینکه به عنوان مثال شیخ کلینی با شیخ صدوق حدیثی را در کتابهای خود ثبت کردهاند نمیتوان به عالمان شیعه اعتقاد به محتوای آن را نسبت داد مگر اینکه آن روایت سندی اطمینان بخش داشته باشد و یا قراینی محتوای آن را تأیید نمایند. و بلکه این سخن در خصوص عالمان اخباری مسلک نیز صادق است چرا که آنها عمدتاً معتقد به قطعیت روایات اصول اربعه هسند و بسیاری از احادیثی که جناب آقای قفاری به آن استناد جسته از غیر اصول اربعه هستند. براساس چنین معیاری بخش قابل توجهی از احادیثی که جناب آقای قفاری به استناد آنها بر باورهای شیعیان خرده گرفته از گردونه اعتبار خارج میشوند و در نتیجه شبهاتی که براساس آنها طرح شدهاند نیز خود به خود از میان میروند. اما در این نوشتار در مقام پاسخگویی به شبهات از این به بعد صرف نظر شده است گرچه میتواند خود مسیری مستقل برای نقد شبهات باشد.
شبهه یکم
جناب آقای دکتر قفاری تحت عنوان «مهدی پس از بازگشت پنداریاش» به طرح چند سرفصل پرداخته است. عنوان سرفصل اول عبارت است از «دین مهدی منتظر شیعیان» وی ذیل این عنوان چنین مینویسد:
یشیر ابن بابویه فی الاعتقادات التی تسمی دین الإمامیۀ إلی أن المهدی إذا رجع من غیبته ینسخ شریعۀ الإسلام فیما یتعلق بأحکام المیراث، فیذکر عن الصادق أنه یقول: «إن الله آخی بین الأرواح فی الأظلۀ قبل أن یخلق الأبدان بألفی عام، فلو قد قام قائمنا أهل البیت أورث الأخ الذی آخی بینهما فی الأظلۀ و لم یرث الأخ من الولادۀ» .
لعل هذه الروایۀ تکشف عما یختلج فی نفوس أرباب تلک العصباۀ من رغبۀ فی إحلال العلاقۀ الحزیبۀ و التنظیمیۀ بین أفرادها محل القرابۀ و الولادۀ فی المیراث، و نهب أموال الناس باسم هذه العلاقۀ و الأخوۀ! و ما تحلم به عند قیام دولتها الموعودۀ من تطبیق هذه التطلعات و التی أرادت إعطائها صیغۀ مقبولۀ بنسبها لآل البیت.
کما تفصلح هذه الروایۀ عن موقف واضعی هذه الروایات من تطبیق الشریعۀ الإسلامیۀ و رغبتهم فی تعطیلها.. ثم هی تعکس مضموناً إلحادیاً یسعی لهدم الشریعۀ، و الخروج علی عقیدۀ ختم النبوۀ.
و هذه الدعوی فضلاً عن أنها خروج عن شریعۀ الإسلام فهی مخالفۀ لمنطق العقل، فالتوارث منوط بالعلاقۀ الظاهرۀ من الولادۀ و القرابۀ أما المؤاخاۀ الأزلیۀ المزعومۀ فلا یدرکها البشر، فکیف تکون أساسا لقسمۀ المیراث؟
ابن بابویه در کتاب اعتقادات که دین امامیه نامیده میشود مینویسد هنگامی که مهدی از غیبت خود بازشگت احکام ارث دین اسلام را نسخ میکند او از صادق چنین روایت میکند: «خداوند دو هزار سال پیش از خلق بدنها میان ارواح در عالم ارواح رابطه برادری برقرار نمود و چون قائم ما اهل بیت قیام کند برادر از برادر خود در عالم ارواح ارث میبرد و از برادری در ولادت با او شریک است ارث نمیبرد». شاید این روایت از آنچه در ذهن سردمداران این گروه [شیعه] خلجان میکند پرده بر دارد، آنها میخواهند ارتباطات حزبی و تشکیلاتی را در میان پیروان خود جایگزین پیوندهای ناشی از خویشاوندی و تولد نمایند و اموال مردم را به اسم این ارتباط و برادری به چنگ آورند. و آرزو میکنند هنگام برپایی دولت موعود این را اجرا نمایند و برای اینکه آن را قابل پذیریش جلوه دهند آن را به اهل بیت نسبت میدهند. همچنان که این روایت از انگیزه جعل کنندگان آن که سرپوش گذاردن بر شریعت اسلام و تعطیل نمودن آن است پرداه برمیدارد و تفکر ملحدانهای که در صدد ویران کردن شریعت و انکار اندیشه ختم نبوت را نشان میدهد. این ادعا افزون بر اینکه خروج از شریعت اسلام است مخالف حکم عقل نیز میباشد چرا ارثبری وابسته به ارتباطات خویشاوندی و ولادت است و برادری پنداری ازلی را بشر درک نمیکند تا بخواهد معیاری برای تقسیم ارث باشد.
نقد و بررسی:
اولاً همچنان که از عنوان کتاب جناب آقای قفاری برمیآید «اصول مذهب الشیعۀ الامامیۀ الاثنی عشریۀ» ایشان درصدد بیان اصول اعتقادات شیعه است یعنی شیعه، عنوان یک مذهب باورهایی دارد که نظام اعتقادیاش را تشکیل میدهند و شیعه با این باورها تعریف میشود، این باورها را میتوان به باورهای اصلی و فرعی تقسیم کرد و نویسنده یاد شده در مقام نقد باورهای اصلی و بنیادین مذهب شیعه بوده است. روشن است که زمانی میتوان عقیدهای را از عناصر بنیادین یک مذهب شمرد که آن عقیده از مسلمات آن مذهب باشد و تمام عالمان و اندیشمندان معتقد به آن مذهب آن باور را پذیرفته باشند و یا حداقل اگر مخالفی وجود دارد مخالفان انگشت شمار و در اقلیت باشند. در غیر این صورت نسبت دادن این باور به آن مکتب فکری بیاساس خواهد بود با توجه به این ضابطه کلی ـ که ما آن را در مورد شبهات دیگر هم اعمال خواهیم کرد ـ باید دید آیا اعتقاد به اینکه در عصر ظهور معیار تقسیم ارث خویشاوندی در عالم ارواح است از مسلمات مکتب تشیع است و آیا اکثریت عالمان شیعی آن را پذیرفتهاند؟ اگر پذیرفتهاند به چه دلیل و اگر نه به استناد چه دلیلی جناب آقای قفاری این مسئله را از اصول عقاید شیعه معرفی کرده است؟
خوشبختانه افزون بر اینکه احدی از عالمان شیعه به قطعیت و مسلم بودن این مسأله تصریح نکرده است از این روایت مورد نظر جناب آقای قفاری در کتابهای مهمی همچون کافی، تهذیب و استبصار اثری نسبت و از میان دانشمندان شیعی تنها چهار عالم این حدیث را در کتابهای خود ثبت کردهاند، شیخ صدوق ، حسن بن سلیمان حلی در مختصر بصائر الدرجات، علامه مجلی در بحارالانوار و میرزا حسین نوری در مستدرک وسائل الشیعۀ که البته این سه عالم همگی روایت از شیخ صدوق نقل کردهاند. بر اهل تحقیق روشن است که علامه مجلسی و میرزا حسین نوری در مقام جمع آوری احادیث و به اصطلاح امروزه موسوعه نویسی بودهاند و هدف آنها لزوماً گردآوری و تدوین احادیث پذیرفته شده نبوده است. بر این اساس این دو شخصیت را نمیتوان از معتقدین بر مضمون این حدیث شمرد در نتیجه از میان مجموعه عالمان شیعه از عصر غیبت تا به امروز تنها دو عالم شیعی این حدیث را در کتاب خود ثبت کردهاند و آن را پذیرفتهاند ـ اگثر ثبت حدیثی در یک کتاب لزوماً به منای پذیرش آن حدیث باشد و این مطلبی است که جای مناقشه بسیار دارد ـ با این وجود چگونه نویسنده یاد شده این باور را از اصول اعتقادات شیعه شمرده و آن را به شیعیان نسبت میدهد، به گونهای که یک مخاطب بیاطلاع گمان میبرد این عقیده از عقاید مسلم شیعه است و از باورهایی است که تمام دانشمندان شیعه بر آن اتفاق نظر دارند. افزون بر اینکه نویسنده یاد شده این حدیث را از کتاب اعتقادات شیخ صدوق نقل کرده است و از این کتاب با عنوان دین امامیه یاد کرده است از ظاهر کلمات جناب آقای قفاری اینطور برداشت میشود که شیخ صدوق(رحمه الله) در مقام شمارش عقاید شیعه یکی از این اعتقادات را باور به اینکه امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) ارث را بر اساس خویشاوندی در عالم ارواح تقسیم میکند، شمرده است در حالی که با مراجعه به کتاب اعتقادات روشن میشود حقیقت چیزی دیگری است.
شیخ صدوق در باب اعتقاد شیعه درباره نفوس و ارواح مینویسد:
«و اعتقاد ما درباره روح این است که چون روح از بدن مفارقت میکند باقی میماند برخی از آنها از نعمتها بهرهمند میشوند و برخی در عذاباند تا اینکه خداوند آنها را با قدرتش به بدنها برگرداند. عیسی ب نمریم به حواریون فرمود: به حق به شما میگویم که به آسمان صعود نمیکند مگر آنچه از آسمان فرود آمده باشد... و خداوند فرمود: و کسانی را که در راه خدا کشته میشوند مرده نخوانید بلکه زندهاند ولی شما نمیدانید. و پیامبر فرمود ارواح لشگریانی اجتماع یافتهاند پس آنهایی که یکدیگر را میشناسند با هم الفت میگیرند و آنها که یکدیگر را نمیشناسند از هم پراکنده میشوند و امام صادق(علیه السلام) فرمود: خداوند دو هزار سال پیش از اینکه بدنها را خلق کند میان ارواح در عالم ارواح رابطه برادری برقرار نمود و چون قائم ما اهلبیت قیام کند برادر از برادر خود در عالم ارواح ارث میبرد و از برادری که در ولادت با او اشتراک دارد ارث نمیبرد».
عبارت پیشین به روشنی بر این مطلب دلالت دارد که شیخ صدوق(رحمه الله) از مسأله تغییر حکم تقسیم ارث به عنوان یکی از اعتقادات شیعه یاد نکرده است بلکه به مناسبت توضیح اعتقاد شیعه درباره روح به این حدیث را ذکر کرده است و به راستی چقدر تفاوت است میان این مطلب و آنچه از سخنان جناب آقای قفاری برداشت میشود.
ثانیاً: اگر وجود ضوابط متفاوت از سنت رسول گرامی اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مستلزم انکار ختم نبوت و اعتقاد به نسخ شریعت اسلام باشد اهل سنت در صف نخست معتقدین به نسخ دین اسلام و منکرین ختم نبوت قرار خواهند گرفت. توضیح اینکه در میان احادیث که محدثان اهل سنت از پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) روایت کردهاند احادیثی با این مضمون وجود دارد که در آخرالزمان ضوابطی اسلامی که با سنت رسول گرامی تفاوت دارند وضع و اجرا خواهد شد در حالی که دانشمندان اهل سنت بالاتفاق این مقررات متفاوت را نه مستلزم نقص در شریعت اسلام دانستهاند و نه مستلزم سنخ شریعت اسلام و نه میان آن و ختم نبوت تعارض یافتهاند. آنان با اینکه وجود مقرراتی متفاوت از سیره پیامبر گرامی اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را پذیرفتهاند به انحاء مختلفی میان این ضوابط متفاوت و خاتمیت آشتی برقرار کردهاند و هرگز از این ضوابط متفاوت سنخ آیین اسلام را برداشت نکردهاند حال سؤال این است که اگر وجود روایاتی که از وضع قوانینی متفاوت با سنت پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سخن میگویند به معنای انکار اندیشه ختم نبوت و سنخ آیین اسلام باشد پس اهل سنت را نیز باید در زمره منکرین ختم نبوت و معتقدین به نسخ اسلام محسوب نمود و اگر در یک مورد بتوان میان ضوابط مخالف با سنت پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و ختم نبوت و عدم نسخ شریعت اسلام آشتی برقرار کرد ـ همچنان که دانشمندان سنی چنین کردهاند ـ چرا در موارد مشابه نتوان چنین کرد؟ تفصیل مطلب یاد شده بدین قرار است:
در بسیاری از کتابهای معتبر اهل سنت روایاتی به این مضمون نقل شده است:
پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمودند:
و الذی بیده لیوشکن ان ینزل فیکم ابن مریم حکماً مقسطا یکسر الصلیب و یقتل الخنزیر و یضع الجزیۀ
سوگند به خدایی که جانم بدست اوست زود است که فرزند مریم از آسمان در میان شما فرود آید و حاکمی عدالتگر باشد. پس صلیب را بشکند و خوک را بکشد و جزیه را ملغی نماید.
و در حدیثی دیگر فرمودند:
... لیس بینی و بینه نبی یعنی عیسی و انه نازل... فیقاتل الناس علی الاسلام فیدق الصلیب و یقتل الخنزیر و یضع الجزیۀ و یهلک الله فی زمانه الملل حکما الا الاسلام
میان من و او ـ عیسی بن مریم(علیه السلام) ـ پیامبری نیست و او از آسمان فرود خواهد آمد... پس با مردم بر سر اسلام بجنگد و صلیب را بشکند و خوک را بکشد و جزیه را ملغی کند و خداوند در زمان او به جز اسلام تمام آیینها را نابود نماید.
در شرح و تفسیر این روایات جلال الدین سیوطی چنین مینویسد:
و یضع الجزیۀ ای لا یقبلها و لایقبل من الکفار الاالاسلام.
و یضع الجزیه یعنی جزیه را نمیپذیرد و از کفار جز اسلام را نمیپذیرد.
و ابن کثیر نیز چنین میگوید:
ینزل الی الارض قبل یوم القیامۀ فحینئذٍ یومن به اهل الکتاب کلهم لانه یضع الجزیۀ و لایقبل الاالاسلام
عیسی(علیه السلام) پیش از قیامت بر زمین فرود میآید و تمام اهل کتاب به او ایمان میآورند زیرا او جزیه را ملغی میکند و جز اسلام دین دیگری را نمیپذیرد.
نووی نیز احادیث یاد را شده را اینگونه توضیح میدهد:
(و یضع الجزیۀ) فالصواب فی معناه لایقبلها و لایقبل من الکفار الاالاسلام و من بذل منهم الجزیۀ لم یکف عنه بها بل لایقبل الاالاسلام او القتل هکذا قاله الامام ابوسلیمان الخطابی و غیره من المعلماء... و الصواب ما قدمناه.
تقسیم درست «و یضع الجزیۀ» این است که او جزیه نمیپذیرد و از کفار جز اسلام را قبول نمیکند و پرداخت جزیه جای اسلام را نخواهد گرفت. بلکه او جز اسلام یا قتل را نمیپذیرد. این دیدگاه ابو سلیمان خطابی و عالمان دیگری است... و دیدگاه درست همان است که گذشت.
در خصوص روایات یاد شده دو پرسش اساسی وجود دارد، پرسش نخست این است که آیا این مقرراتی که حضرت عیسی(علیه السلام) وضع و اجرا مینمایند مقرراتی مسیحی هستند یا اسلامی و به تعبیر دیگر آیا آن حضرت ضوابط یاد شده را به عنوان مقرراتی اسلامی اجرا مینمایند و یا به عنوان مقرراتی مربوط به آیین مسیحیت؟ و پرسش دوم این است که اگر آن حضرت مجری احکام اسلاماند، طبق ضوابط دین اسلام اهل کتاب موظف به پذیرش دین اسلام نیستند بلکه میتوانند با پرداخت جزیه تحت حمایت حکومت اسلامی زندگی کنند همچنانکه سنت پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به همین منوال بود با این وجود چگونه حضرت عیسی(علیه السلام) که مأمور به اجرای احکام اسلامی هستند برخلاف ضوابط اسلام از اهل کتاب جزیه نمیگیرند و از آنها جز اسلام را نمیپذیرند؟ آیا این رفتار حضرت عیسی(علیه السلام) به معنای نسخ شریعت اسلام و نفی اندیشه ختم نبوت نیست یا اینکه قرآن کریم پیامبر اسلام را به عنوان خاتم پیامبران معرفی کرده است؟
در پاسخ به پرسش نخست بایدگفت افزون بر اینکه در تعدادی از احادیث به صراحت از پایان یافتن رسمیت آیین اهل کتاب در آخرالزمان سخن گفته شده بود و این رخداد را نمیتوان بر عنوان یکی از ضوابط آیین مسیحیت محسوب نمود همچنانکه بسیاری از محدثان و شارحان حدیث تصریح کردهاند ملغی شدن حکم اخذ جزیه نیز به معنای پایان یافتن زمان رسمیت آیین مسیحیت خواهد بود بر این اساس این اقدامات حضرت عیسی(علیه السلام) بر اساس ضوابط اسلامی انجام خواهد پذیرفت و نمیتوان آنها را رفتاری نشأت گرفته از آیین مسیحیت دانست به این نکته بسیاری از شارحان این احادیث تصریح کردهاند از جمله:
و مناوی در این خصوص مینویسد:
عیسی(علیه السلام) به مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) اقتدا میکند تا روشن شود که او به عنوان پیرو و پیامبر ما و حکم کننده به شریعت آن حضرت نازل شده است.
و عظیم آبادی به نقل از نووی چنین مینویسد:
قاضی گفته است نزول عیسی(علیه السلام) و کشته شدن دجال به توسط وی نزد اهل سنت حق است و درست به دلیل احادیث صحیحی که در این خصوص وجود دارد و دلیلی عقلی یا شرعی بر نفی آن وجود ندارد پس پذیرفتن آن واجب است ولی پارهای از معتزله و جهمیه و کسانی که با آنها در این خصوص موافقت کردهاند این مطلب را انکار کردهاند و گمان کردهاند این احادیث باطلاند به دلیل اینکه خداوند پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را خاتم النبیین معرفی کرده و آن حضرت فرمودهاند لانبی بعدی و همچنین مسلمین بر این مطلب که پس از پیامبر ما پیامبری نیست و شریعت او تا روز قیامت همچنان پایدار خواهد ماند و سنخ نخواهد شد اجماع دارند. لیکن این استدلال باطل است زیرا مقصود از نزول عیسی(علیه السلام) این نیست که او به شریعتی نازل میشود که شریعت ما را سنخ میکند و در این روایات و سایر روایات به هیچ عنوان چنین مطلبی وجود ندارد بلکه این احادیث صحیح بر این معنی دلالت دارند که حضرت عیسی(علیه السلام) به عنوان حاکمی دادگر که به شریعت ما حکم میکند و آنچه از شریعت ما مهجور مانده را احیا مینماید نازل میشود.
و آلوسی نیز چنین مینویسد:
ثم انه(علیه السلام) حین ینزل باق علی نبوته السابقۀ لم یعزل عنها لکنه لایتعبدبها لنسخها فی فه و حق غیره و تکلیفه بر هذه الشریعۀ اصلاً و فرعاً
عیسی(علیه السلام) هنگامی که از آسمان فرود میآید بر نبوت پیشین خود باقی است و نبوت از آن حضرت انفکاک نیافته است لیکن وی مکلف بر انجام ضوابط آن نیست چرا که آیین مسیحیت نسبت به آن حضرت و دیگران نسخ شده است و او به احکام شریعت اسلام اعم از اصول و فروع آن مکلف است.
حال که روشن شد که حضرت عیسی بر اساس ضوابط اسلامی رفتار میکند این پرسش به وجود میآید بر اساس ضوابط اسلامی و سنت پیامبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آیین اهل کتاب رسمیت دارد و آنها میتوانند جزیه بپردازند و آیا این رفتار متفاوت حضرت عیسی به معنای نسخ دین اسلام و انکار ختم نبوست نیست؟
در پاسخ به این پرسش دانشمندان اهل سنت متفقاً بر این نکته تأکید کردهاند که مخالف سیره حضرت عیسی(علیه السلام) با سیرت پیامبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به معنای نسخ دین اسلام و آوردن شریعت جدید نیست چرا که حقیقت نسخ این است که حکمی در آغاز از نظر زمانی مطلق و بدون قید زمانی وضع شود ولی پس از سپری شدن مدتی ملغی شود اما اگر حکمی از همان آغاز به صورت محدود و تا زمان معینی وضع شود با فرا رسیدن آن زمان معین حکم یاد شده خود به خود ملغی خواهد شد و به چنین پدیدهای نسخ گفته نمیشود. مسئله مورد نظر ما نیز از مصادیق همین قاعده است زیرا وقتی پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) میفرمایند: «چون حضرت عیسی(علیه السلام) از آسمان فرود آمد جزیه نمیگیرد و از غیرمسلمین جز اسلام پذیرفته نمیشود». این سخن بدین معنی است که رسمیت داشتن آیین اهل کتاب و نیز پذیرش جزیه محدود به زمان نزول عیسی(علیه السلام) است و پس از این زمان اصلاً چنین حکمی وجود ندارد تا عیسی(علیه السلام) نسخ کننده آن باشد. و حضرت عیسی(علیه السلام) نیز تکلیف اسلامی خود را از همین روایات پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در خواهد یافت.
نووی در اینباره چنین مینویسد:
دیدگاه درست همان است که پیش از این بیان کردیم یعنی عیسی(علیه السلام) جز اسلام را نمیپذیرد بر این اساس گاه سؤال میشود که حکم یاد شده برخلاف شریعت اسلام است چرا که اگر اهل کتابی جزیه پرداخت، پذیرفتن آن واجب است و کشتن او جایز نیست همچنانکه اجبار او بر اسلام جایز نیست. پاسخ پرسش یاد شده این است که: حکم یاد شده ـ وجوب اخذ جزیه و عدم جواز کشتن اهل کتاب و اجبار او بر اسلام ـ تا روز قیامت استمرار ندارد بلکه این حکم از نظر زمانی محدود به پیش از نزول حضرت عیسی(علیه السلام) است و رسول گرامی اسلام در این روایات صحیح از نسخ شدن این حکم به ما خبر دادهاند بر این اساس عیسی(علیه السلام) ناسخ این احکام نیست بلکه پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ما بیان کننده نسخ است چرا که عیسی(علیه السلام) طبق شریعت ما حکم میکند پس امتناع از قبول جزیه در وقت نزول طبق شریعت پیامبر ما محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است.
جلالالدین سیوطی نیز مینویسد:
حضرت عیسی(علیه السلام) جزیه قبول نمیکند و از کفار جز اسلام را نمیپذیرد و مطلب یاد شده با مشروع بودن اخذ جزیه در سنت پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و با این اصل که حضرت عیسی شریعت اسلام را تغییر نمیدهد منافات ندارد چرا که رسول گرامی اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در این حدیث و احادیث مشابه این حکم را مقید به زمان نزول عیسی(علیه السلام) وضع کردهاند نه اینکه وضع آن برای همیشه و تا روز قیامت باشد.
در خصوص کیفیت اطلاع حضرت عیسی(علیه السلام) از ضوابط اسلامی یاد شده ـ با پذیرفته نشدن جزیه و پایان یافتن رسمیت آیین اهل کتاب ـ علاوه بر روش یاد شده ـ اطلاع آن حضرت از طریق احادیث پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ـ آلوسی در تفسیر خود این موارد را نیز بر میشمرد:
1- تعلیم از پیامبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در آسمان
2- تعلیم از پیامبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شفاهاً پس از نزول از آسمان
3- تعلیم از پیامبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) با ارتباط روحانی
4- تعلیم از پیامبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) پیش از وفات حضرت حضرت محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
5- تعلیم از فرشتگان
6- تعلیم از طریق وحی
وی در اینباره چنین مینویسد:
عیسی(علیه السلام) هنگامی که از آسمان فرود میآید بر نبوت پیشین خود باقی است و نبوت از آن حضرت انفکاک نیافته است لیکن وی مکلف به انجام ضوابط آن نیست چرا که آیین مسیحیت نسبت به آن حضرت و دیگران نسخ شده است و او به احکام شریعت اسلام اعم از اصول و فروع آن مکلف است بنابراین به او وحی نمیشود و او حکمی وضع نمیکند بلکه خلیفه رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و یکی از حاکمات امت آن حضرت است. حاکمیت عیسی(علیه السلام) در میان امت اسلامی بر اساس شریعت اسلام است که پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آن را به حضرت عیسی(علیه السلام) در آسمان و پیش از نزولش تعلیم داده است. همچنانکه درباره از احادیث این مطلب ذکر شده است و ممکن است او ضوابط اسلامی را از کتاب و سنت اخذ کند چرا که او حداقل از رتبه اجتهاد برخوردار است و به کمک آن میتواند احکامی را که در ایام فرود آمدن بر زمین به آنها نیاز دارد مانند شکستن صلیب، کشتن خوک، ملغی کردن جزیه و نپذیرفتن آن را استنباط نماید. عیسی(علیه السلام) درست بودن این احکام را از این کلام پیامبر گرامی اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در یافته است: «همانا عیسی به عنوان حاکمی دادگر از آسمان فرود میآید و صلیب را میشکند و خوک را میکشد و جزیه را ملغی میکند». پس نزول آن حضرت پایان پذیرش جزیه از کفار و رسمیت داشتن غیر اسلام است نه اینکه نسخ آن باشد. این، دیدگاه شیخالاسلام ابراهیم لقانی در کتاب هدایۀالمدید لجوهرۀ التوحید است... و این دیدگاه لقانی که عیسی(علیه السلام) بر اساس ضوابطی حکم میکند که پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در آسمان و پیش از نزول به او تعلیم داده است را سفارینی در الجورالزاخرۀ نیز ابراز داشته و به آن متمایلتر شده است... .
و برخی گفتهاند عیسی(علیه السلام) پس از نزولش احکام را به صورت شفاهی از پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ما و در حالی که آن حضرت در مرقد شریفشان هستند اخذ میکند. این دیدگاه توسط این حدیث ابی یعلی تأیید میشود: سوگند به خدایی که جان من در دست اوست بیتردید عیسی بن مریم از آسمان فرود میآید و اگر او بر مرقد من حضور یافته بگوید ای محمد من او را پاسخ خواهم داد.
پارهای دیگر احتمال دادهاند اطلاع عیسی(علیه السلام) از ضوابط اسلامی به دلیل ارتباط روحانی آن حضرت با پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) باشد و این مطلب امری بیسابقه نیست چرا که دیدن حضرت محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) پس از وفاتشان و دریافت معارف از آن حضرت در حال بیداری برای تعدادی از شخصیتهای کامل امت اسلامی اتفاق افتاده است. وی پس از ذکر اسامی چندین نفر از کسانی که آن حضرت را در عالم بیداری زیارت کردهاند و توضیح مفصل در خصوص امکان این مطلب چنین ادامه میدهد: پارهای دیگر از دانشمندان بر این باورند که ممکن است عیسی(علیه السلام) آن دسته از احکامی که مخالف با سیرت رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است را از آن حضرت پیش از وفاتشان گرفته باشد زیرا میدانسته که به زودی از آسمان فرود میآید و به این احکام نیاز دارد. و البته اجتماع عیسی(علیه السلام) با رسول گرامی اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به صورت یاد شده در احادیث بیان شده است. ابن عدی از انس چنین روایت کرده است:
روزی ما با رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بودیم که به ناگاه عبا و دستی را مشاهده کردیم پرسیدیم ای رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) این عبا و دست چه بودند؟ فرمودند آیا شما هم آن را دیدید؟ گفتند آری حضرت فرمودند: او عیسی بن مریم بود که بر من سلام کرد. ابن عساکه نیز از انس چنین روایت کرده است: «من با رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) گرد کعبه طواف میکردم در حال طواف دیدم آن حضرت با کسی مصافحه نمودند ولی من آن شخص را ندیدم عرض کردم: این رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شما با کسی مصافحه کردید ولی من او را ندیدم. حضرت فرمودند: او برادرم عیسی بن مریم بود که منتظر ماندم طوافش تمام شود پس به او سلام کردم» و به همین دلیل عیسی(علیه السلام) نیز از صحابه آن حضرت شمرده شده است.
برخی دیگر از دانشمندان معتقدند که عیسی(علیه السلام) پس از فرود آمدن از آسمان احکام شریعت ما را از فرشته اخذ میکند به این صورت که آنها را به وی تعلیم میدهد یا اینکه به او میفهماند ولی اینکار به صورت وحی از سوی خداوند نیست همچنان که وی به این احکام مبعوث نمیشود و الا این کار بعثت جدیدی خواهد بود که حاوی نبوت جدیدی است در حالی که این کلام خداوند «و خاتم النبیین» بر انقطاع نبوت جدید دلالت میکند. بر این اساس تعلیم فرشته به عیسی(علیه السلام) همانند تعلیم شریعت از سوی استاد بر شاگرد خواهد بود. و صرف مواجهه با فرشته و دریافت از او و سخن گفتن با او تلازمی با نبوت ندارد و کسی که چنین توهمی کرده است به تعبیر لقانی از حقیقت دور افتاده است چرا که بر اساس یک دیدگاه فرشتگان با مریم(علیه السلام) و مادر موسی(علیه السلام) سخن گفتند همچنانکه فرشتگان با مردی که برای زیارت برارد دینی خود از خانه خارج شد سخن گفتند و به او گفتند که خداوند او را دوست دارد مانند محبتی که او به برادر دینیاش دارد... و روایات فراوانی بر دیده شدن فرشتگان توسط صحابه و سخن گفتن آنها با فرشتگان دلالت دارد... .
و برخی دیگر بر این باورند که بر عیسی(علیه السلام) پس از فرود آمدن از آسمان وحی نازل میشود. در این خصوص از ابن حجر هیثمی سؤال شد و او گفت: «آری به او حقیقۀ وحی میشود همچنانکه در حدیث مسلم و غیر او از نواس بن سمعان روایت شده است و در حدیث صحیحی چنین آمده است: «در این حال خداوند به عیسی(علیه السلام) وحی میفرستند که «ای عیسی من بندگانی از بندگان خودم را خارج ساختم که هیچکس نمیتواند با آنها بجنگند پس آنها را به وسی طور روانه کن»» این وحی توسط جبرئیل صورت میپذیرد چرا که او سفیر میان خداوند متعال و پیامبران است و این سمت برای غیر جبرئیل شناخته نشده است. و حدیث «پس از من وحی نیست» باطل است و آنچه شهرت یافته که جبرئیل پس از رحلت پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به زمین فرود نمیآید اساسی ندارد...» پایان سخن ابن حجر. و شاید کسی که نزول وحی بر عیسی(علیه السلام) پس از فرود آمدن بر زمین را نفی کرده منظورش وحی تشریعی بوده و مواردی که ذکر شد وحیای بود که تشریع در آن نیست «متأمل».
تاکنون روشن شد که به این پرسش که چگونه ممکن است حضرت عیسی(علیه السلام) مقرراتی متفاوت با سنت رسول گرامی اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) وضع و اجرا نمایند دانشمندان اهل سنت 7 پاسخ دادهاند و به تعبیر دیگر برای امکان پذیری آن 7 روش بیان کردهاند. از میان روشهای هفتگانه یاد شده سه روش آن، یعنی تعلیم در آسمان، تعلیم پیش از رحلت پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و تعلیم از طریق وحی در مورد امام مهدی(علیه السلام) قابل تسری نیستند چرا که آن حضرت به آسمان نرفتهاند و پیش از رحلت حضرت محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم متولد نشده بودند و از سوی دیگر وحی به معنای خاص آن منحصراً بر پیامبران نازل میشود و امام مهدی(علیه السلام) فاقد شأن پیامبری است. اما برای کیفیت اطلاع امام مهدی(علیه السلام) از مقرراتی که با سنت رسول اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) تفاوت دارد بر اساس مبانی اهل سنت روشهای چهارگانه دیگر محتمل دانست یعنی استناد به روایات پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) برای وضع مقررات جدید، تعلیم شفاهی از آن حضرت(صلّی الله علیه و آله و سلّم)، تعلیم از آن حضرت به وسیله ارتباط روحانی و تعلیم از فرشتگان.
حال سؤال ما از جناب آقای قفاری این است که چگونه آنها الغای حکم جزیه توسط حضرت عیسی(علیه السلام) را ملازم با نسخ شریعت اسلام نمیدانند و از آن انکار اندیشه ختم نبوت را استفاده نمیکنند و برای توجیه آن هفت راه کار ارائه میکنند اما وقتی به عنوان مثال با این حدیث امام صادق(علیه السلام) مواجه میشوند که حضرت فرمودند: «... چون قائم ما اهل بیت قیام کند برادر از برادر خود در عالم ارواح ارث میبرد و از برادری که در ولادت با او شریک است ارث نمیبرد» مدعی میشوند که شیعه معتقد به نسخ شریعت و منکر اندیشه ختم نبوت است. به راستی میان الغای حکم جزیه توسط حضرت عیسی(علیه السلام) و تقسیم ارث بر اساس ارتباط در عالم ارواح چه تفاوتی وجود دارد مگر نه این است که هر دو مورد احکامی متفاوت با سنت پیامبر اسلاماند؟ پس چرا یک مورد به نسخ شریعت و انکار ختم نبوت تفسیر میشود و دیگری به هیچ عنوان مستلزم نسخ شریعت و انکار ختم نبوت دانسته نمیشود؟ این تفاوت در قضاوت با وجود تشابه در موضوع آدمی را به تعجبی عمیق واداشته و او را به یاد این مثل معرفو میاندازد که بائک تجر و بائی لاتجر بای توجر میدهد ولی بای من جر نمیدهد؟
البته از میان روشهای چهارگانه باقیمانده ممکن است در مورد روش نخست ـ استناد به احادیث پیامبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ـ این سؤال طرح شود که حکم الغای جزیه و پایان یافتن رسمیت آیین اهل کتاب توسط پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بیان شده است و آن حضرت در روایاتی که پیش از این آمد به آن تصریح فرمودهاند و این روایات میتواند مستند حضرت عیسی(علیه السلام) باشد و آن حضرت میتواند با اعتماد به این احادیث مقررات جدید یاد شده را اجرا نمانید و به همین دلیل حضرت عیسی(علیه السلام) وضع کننده ضابطه جدیدی نیستند و شریعت اسلام را نسخ نمیکنند اما در مورد تقسیم ارث بر اساس خویشاوندی در عالم ارواح و با سایر موارد مشابهی که در کتابهای شیعه آمده است از رسول گرامی اسلامی(صلّی الله علیه و آله و سلّم) حدیثی نقل نشده است. از این رو رفتار امام مهدی(علیه السلام) مسند به احادیث پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نیست و لذا مخالفت آن حضرت با سیره پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) معنایی جز نسخ شریعت اسلام و نفی اندیشه ختم نبوت نخواهد داشت.
برای پاسخ به پرسش یاد دشه ذکر دو مقدمه ضروری مینماید:
مقدمه اول:
بیگمان آنچه امروزه در کتابهای روایی اهل سنت به عنوان احادیث پیامبر گرامی اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ثبت شده است را نمیتوان تمام فرمایشات آن حضرت دانست و این مطلبی است که محدثان اهل سنت خود بدان تصریح کردهاند. به عنوان نمونه بخاری که صحیح او معتبرترین کتاب روایی اهل سنت است علیرغم اینکه ششصد هزار حدیث در اختیار داشته است تنها حدود چهارهزار از آنها را در کتاب خود ثبت کرده است و به تصریح خود بسیاری از روایات صحیح را به منظور پرهیز از طولانی شدن کتاب ذکر نکرده است و یا مسلم علیرغم سیصد هزار روایتی که در اختیار داشته تنها به ذکر حدود چهار هزار حدیث بسنده کرده است. احمد حنبل دیگر محدث مشهور اهل سنت نیز هفتصد و پنجاه هزار حدیث در اختیار داشته است ولی تنها حدود بیست و هشتهزار از آنها را در مسند خود ثبت کرده است. با این وجود طبیعتاً آنچه از احادیث پیامبر گرامی اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در کتابهای اهل سنت گردآوری شده است تنها بخشی از مجموعه فرمایشات آن حضرت است. و آن حضرت احادیث فراوان دیگری هم داشتهاند که محدثان اهل سنت موفق به ثبت آنها نشدهاند. در نتیجه منطقاً نمیتوان به استناد فقدان یک حدیث در کتابهای اهل سنت اصل وجود آن را انکار کرد.
مقدمه دوم:
به باور شیعیان که البته این باور ریشه در کلام اهلبیت(علیهم السلام) دارد، امامان معصوم(علیهم السلام) از پیش خود نه چیزی به دین میافزایند و نه از آن میکاهند و نه شرح و تفسیری خودساخته از دین ارائه میدهند. بلکه آنچه از لبان مبارک آنها صادر گشته است همگی متن فرمایشات پیامبر مکرم الام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است که به سند متصل و سینه به سینه از پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به آنها منتقل شده است.
حماد بن عثمان، هشام بن سالم و تعدادی دیگر از صحابه امام صادق(علیه السلام) میگویند از آن حضرت شنیدیم که فرمودند:
حدیثی حدیث ابی وحدیث ابی حدیث جدی و حدیث جدی حدیث الحسین(علیه السلام) علیهالسلام و حدیث الحسین(علیه السلام) حدیث الحسن(علیه السلام) و حدیث الحسن(علیه السلام) حدیث امیرالمؤمنین(علیه السلام) و حدیث امیرالمؤمین(علیه السلام) حدیث رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و حدیث رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) قول اله عزوجل
سخن من سخن پدر من است و سخن پدرم کلام جد من است و کلام جدم کلام حسین(علیه السلام) است و کلام حسین(علیه السلام) کلام حسن(علیه السلام) است وکلام حسن(علیه السلام) کلام امیرالمؤمنین(علیه السلام) است و کلام امیرالمؤمین(علیه السلام) کلام رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و کلام رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمایش خداوند بلندمرتبه است.
در حدیثی دیگر جابر میگوید به امام باقر(علیه السلام) عرض کردم: هرگاه برای من حدیثی میفرمایید سند آن را هم برایم باز گویید. آن حضرت فرمودند:
حدثنی ابی(علیه السلام) عن جدی رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عن جبرئیل(علیه السلام) عن الله عزوجل و کلما احدثک بهذا الاسناد
حدیث کرد مرا پدرم از جدم رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از جبرئیل(علیه السلام) از خداوند بلندمرتبه و هرگاه من برای تو حدیثی میگویم سندش این است.
و در روایتی دیگر جابر از امام باقر(علیه السلام) چنین روایت میکند:
یا جابر انالوکنا نحدثکم برأینا کلنا من الها لکین و لکنا عدثکم با حادیث نکنزها عن رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) کما یکنز هولاء ذهبهم و فضتهم
ای جابر اگر ما با نظر خود برای شما حدیث میکردیم هر آینه از هلاک شدگان بودیم لیکن ما برای شما احادیثی را بازگو میکنیم که آن را از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اندوختهایم همچنانکه که اینان کل و نقره خود را میاندوزند.
بر این اساس تمام احادیث امامان معصوم(علیهم السلام) فرمایشتات پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است و لو ائمه(علیهم السلام) به ظاهر از پیش خود سخن بگویند و آن را به آن حضرت منتسب نمایند چرا که احادیث پیش گفته به عنوان یک ضابطه کلی تمام روایات اهل بیت(علیهم السلام) را تحت پوشش قرار میدهد و همه آنها را به حضرت محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) استناد میدهد.
و نکته آخر اینکه گرچه در خصوص مرجعیت دینی و سیاسی اهل بیت(علیهم السلام) میان شیعه و اهل سنت اختلاف نظر وجود دارد اما در مورد صداقت و راستگویی اهل بیت(علیهم السلام) هیچکس تردید ندارد و از همینرو وقتی امامان معصوم(علیهم السلام) احادیث خود را سخان پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) معرفی کردهاند به اقتضای صداقت و امانتشان باید بپذیریم که احادیث آنها واقعاً فرمایشات پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است و لو امثال ابوهریره و عایشه و عبداله بن عمر و کعب الاحبار آن را نقل نکرده باشند. مگر اینکه برادران اهل سنت ما ابوهریرهها و کعبالحبارها را از امام باقر(علیه السلام) و امام صادق(علیه السلام) راستگوتر بدانند!
با توجه به دو مقدمه یاد شده پاسخ پرسش پیش گفته این است که گرچه در خصوص تقسیم ارث بر اساس خویشاوندی در عالم ارواح و امثال آن حدیثی از پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بدست ما نرسیده است اما در اینباره از ائمه(علیهم السلام) روایت وجود دارد و بر اساس مقدمه دوم این روایات در واقع فرمایشات پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هستند و میتوان اقدامات امام مهدی(علیه السلام) را بر اساس این روایات توجیه کرد و از آنجا که این روایات در واقع فرمایشات پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هستند بنابراین امام مهدی(علیه السلام) نه شریعت جدیدی آورده است و نه دین اسلام را نسخ کرده همچنانکه رفتار حضرت عیسی(علیه السلام) به سخنان پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) استناد داشت و به همین دلیل نه ناسخ شریعت بود و نه منکر اندیشه ختم نبوت.
به جاست در پایان این پاسخه نقضی مفصل به عرض جناب آقای قفاری برسانیم که خردهای که ایشان با آب و تاب فراوان و هیاهوی سیار بر عقاید شیعه گرفته چیزی نیست جز اشکالی که حدود هشتصد سال پیش امین الاسلام طبرسی آن را نقل و نقد کرده است وی در اینباره چنین نوشته است:
مسأله هفتم: گفتهاند وقتی که به اجماع مسلمین بعد از رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) پیامبری نخواهد بود شما شیعیان چگونه مدعی میشوید که قائم(علیه السلام) هنگام قیام از اهل کتاب جزیه نمیگیرد. به حکم داود عمل میکند و شاهد نمیپذیرد و امثال این احکام که شما در کتابهایتان ذکر کردهاید را اجرا میکند در حالی که وضع چنین احکامی به منای نسخ شریعت اسلام و ابطال احکام آن است.
امینالاسلام طبرسی پس از نقل این شبهه به آن پاسخهای متفاوتی میدهد و علامه مجلسی(رحمه الله) نیز پس از نقل کلمات مرحوم طبرسی چنین مینویسد:
حسین به مسعود در شرح السنۀ به سند خود از پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) چنین روایت کرده است: «سوگند به خدایی که جان من در دست اوست زود است که پسر مریم در میان شما فرود آید او حاکمی دادگر خواهد بود که صلیب را میشکند، خوک را میکشد و جزیه را ملغی مینماید. پس آن قدر مال میبخشد که کسی آن را قبول نمیکند». وی در توضیح این حدیث چنین مینویسد: «صلیب را میشکند» بعضی نصرانیت را باطل میکند... و «جزیه را ملغی میکند» یعنی آن را از اهل کتاب بر میدارد و آنها را بر پذیرش اسلام وا میدارد.
ابوهریره از پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در مورد نزول عیسی چنین حدیث کرده است: «در زمان او تمام آیینها به خبر اسلام نابود میشوند»... و بخاری به سند خود از ابوهریره از پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) چنین روایت کرده است: «چگونه خواهید بود وقتی که عیسی بن مریم در میان شما فرود آید و امام شما از خودتان باشد» این حدیثی است که همه بر صحت آن اتفاق نظر دارند. پایان کلام ابن مسعود.
من (علامه مجلسی) میگویم: حسین بن مسعود و غیر او احادیث دیگری را نیز در این خصوص روایت کردهاند. پس آنچه در مور سیره قائم(علیه السلام) نقل میشود مختص به شیعیان نیست و مخالفین ما نیز آن را نقل کردهاند البته آنها این رفتارها را به عیسی(علیه السلام) نسبت میدهند با اینکه روایت کردهاند که «امام شما از خودتان است» پس آنچه پاسخ آنها به این اشکال است [نسخ شریعت] پاسخ ما هم هست و این اشکال همچنانکه متوجه ماست متوجه آنها نیز هست.
جالب است بدانیم که از آنجا که آقای قفاری برای حدیث مورد نظر به کتاب بحارالانوار ارجاع میدهد معلوم میشود که پاسخهای علامه مجلسی و امینالاسلام طبرسی به این حدیث را هم مطالعه کرده است اما او صرفاً اشکال را از آنها گرفته و هیچ اشارهای به پاسخهای آنها نکرده است با اینکه به اقتضای انصاف جا داشت اگر پاسخهای این دو عالم شیعی را نمیپسندد دست کم آنها را نقل و نقد نماید. شاید اسلامی که آقای قفاری سنگش را به سینه میزند و شیعیان را دشمنان آن میخواند چنین حکم کرده است! به راستی چقدر زشت و ناپسند است که کسی از یک سو مدعی دلسوزی و دفاع از دین اسلام باشد و مهمتر اینکه دیگران را به دشمنی و ستیزهجویی با این آیین مقدس متهم نماید و از سوی دیگر خودش به ابتداییترین و پیش افتادهترین موازین دین اسلام پا بزند. اعاذناالله من شرور انفسنا.
نویسنده مورد نظر افزون بر اینکه مدعی شده بودند روایت مورد بحث مستلزم هدم شریعت و انکار ختم نبوت است مدعی شدهاند که تقسیم ارث براساس رابطه در عالم ارواح مخالف منطق عقل است. در پاسخ ایشان باید گفت: بر کسی که اندک اطلاعی از علم منطق داشته باشد پوشیده نیست که عقل تنها اجتماع و ارتفاع نقیضین و یا آنچه به این دو منجر میشود را محال میداند و هر آنچه از دایره اجتماع و ارتفاع نقیضین خارج باشد از نگاه عقل ممکن الوجود است. آقای قفاری که مدعی هستند تقسیم ارث براساس متراتب در عالم ارواح مخالف منطق عقل است باید توضیح دهند که چگونه این حکم جامع یا رافع نقیضین است و یا به یکی از این دو منجر میشود. و البته روشن است که نه جناب قفاری چنین استدلالی را اقامه کردهاند و نه میتوانند اقامه کنند. نهایت استدلالی که ایشان ارائه دادهاند این است که بشر نمیتواند چنین پیوندی را درک کند و از این رو چنین پیوندی نمیتواند معیار تقسیم ارث باشد. اما این استدلال نیز سست است چرا که ما نیز میدانیم که عقل بشر در عصر صدور این روایت و در عصر ما راهی برای کشف این پیوند ندارد اما از کجا که در آینده با توسعه حوزه علوم این امر امکانپذیر شود؟ مگر نه این است که بسیاری از آنچه که امروزه با گسترش مرزهای دانش ممکن و سهل الوصول شده برای گذشتگان حتی قابل تصور نبود به عنوان نمونه اگر صد سال پیش از این کسی ادعا میکرد بشریت در آینده خواهد توانست با یک آزمایش تشخیص دهد که آیا این نوزاد فرزند این پدر و مادر است یا نه امثال آقای قفاری آن را انکار کرده و مخالف منطق عقل میپنداشتند اما امروزه بشر به چنین دانشی دست یافته است بنابراین ادعای مخالفت روایت مورد نظر با منطق عقل از نظر عقلی سست و بیاساس است.
آنچه در پاسخ شبهه نخست گفته شد ضابطهای کلی است که در همه مواردی که در احادیث اهل بیت(علیهم السلام) به امام مهدی(علیه السلام) سیرت و سنتی مخالف سیرت و سنت پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نسبت داده شده است قابل ستری است و با توجه به آن میتوان از همه آنها پاسخ گفت یعنی اگر روایاتی که از تفاوت سخن میگویند سندی قابل اطمینان داشته باشند میتوان وجود سنت متفاوت از سنت پیامبر گرامی اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را برای امام مهدی(علیه السلام) پذیرفت د رعین حال معتقد به نسخ شریعت اسلام و انکار ختم نبوت نبود چرا که تمام این رفتارهای به ظاهر متفاوت که با سیره عملی حضرت رسول(صلّی الله علیه و آله و سلّم) همخوانی ندارد واقع مستند به فرمایشات آن حضرت است و از اینرو با سنت آن حضرت ـ سنت به معنای قول، فعل و تقریر ـ کاملاً انطباق دارد و سر انگلشتی از چارچوب سنت نبوی خارج نیست و به همین دلیل امام مهدی(علیه السلام) نه شریعت اسلام را نسخ خواهد کرد و نه پیامبری جدید خواهد بود و نه دین جدیدی به بشریت عرضه خواهد نمود.
شبهه دوم
آقای دکتر قفاری در ادامه چنین مینویسد:
و کذلک یغیر منتظر هم شریعۀ الإسلام فیما یتعلق بأخذ الجزیۀ من أهل الکتاب، و تنص روایاتهم أن منتظر هم بهذا المنهج یخالف هدی رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فتقول: «و لا یقبل صاحب هذا الأمر الجزیۀ کما قبلها رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم)» .
و یکفی هذا الاعتراف فی تأکید خروجه عن سنۀ رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و تبدیله لها عمداً.. فهل أراد واضع هذه الروایات أن یهون من شأن التشریع الإسلامی فی نفوس الأتباع و یغری بالخروج علیه؟!
و همچنین منتظر شیعیان شریعت اسلام را در خصوص مسأله گرفتن جزیه از اهل کتاب تغییر میدهد و روایات آنها به این مطلب تصریح میکند که منتظر آنها در این مورد با شیوه پیامبر خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به مخالفت بر میخیزد. روایات آنها چنین میگوید: صابح این امر جزیه نمیگیرد همچنان که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) جزیه میگرفت» و این سخن انحراف به خروج مهدی از سنت رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و ایجاد تغییری عمدی در آن است. پس آیا جعلکنندگان این احادیث میخواستهاند شأن و جایگاه شریعت اسلام را در نظر پیروان خود سست کنند و آنها را بر خروج از شریعت اسلام بر انگیزانند؟
نقد و بررسی:
اولاً به خبر عیاشی در تفسیر خود و علامه مجلسی در بحارالانوار به نقل از تفسیر عیاشی هیچ عالم شیعی دیگری حدیث مورد نظر جناب آقای قفاری را در کتاب خود ذکر نکرده است و گذشت که نقل یک روایت در بحارالانوار به معنای پذیرش آن توسط علامه مجلسی(رحمه الله) نیست بنابراین از میان صدها عالم شیعه تنها شخصیتی که این حدیث را پذیرفته است مرحوم عیاشی است با این وجود اینکه چگونه جناب آقای قفاری از این اعتقاد با عنوان اصول مذهب شیعه یاد کرده و آن را به شیعیان نسبت داده و از آن نتیجه گرفته که شیعیان معتقد به نسخ شریعت اسلاماند و میخواهند دین اسلام را تغییر بدهند سؤالی که خود باید پاسخگو باشند.
ثانیاً صرف نظر از نکته پیش گفته بسیار مایه تأسف است که جناب آقای دکتر قفاری اعتقاد به ملغی شدن جزیه در آخرالزمان را که تنها یک عالم شیعی بدان معتقد است عقیدهای شیعی معرفی کردهاند ولی از احادیث مشابهی که بر همین مضمون دلالت دارند و عالمان بزرگ اهل سنت همچون بخاری، مسلم، احمد بن حنبل، ابن ماجه، ترمذی، بیهقی و دهها عال طراز اول دیگر سنی مذهب آن را روایت کردهاند بیاطلاع ماندهاند. ما این احادیث و تفسیر و توضیحاتی که شارحان سنی مذهب درباره آن آوردهاند را به تفصیل در پاسخ به شبهه نخست آوردیم و خوانندگان گرامی را به آن جا ارجاع میدهیم و به جناب آقای قفاری که از واضحترین عقاید مذهب خود بیاطلاع است توصیه میکنیم بیش از آن در صدد خرده گرفتن بر باورهای دیگران باشند همت خود را صرف آموخت معارف ابتدایی مذهب خود نمایند.
شبهه سوم
نویسنده یاد شده در خصوص نحوه قضاوت امام مهدی(علیه السلام) چنین مینویسد:
بل إن الحکم و القضاء فی دولۀ المنتظر یقام علی غیر شریعۀ المصطفی(صلّی الله علیه و آله و سلّم). جاء فی الکافی و غیره «قال أبوعبدالله: «اذا قام قائم آل محمد حکم بحکم داود و سلیمان و لایسأل بینۀ» ، و فی لفظ آخر: «إذا قام قائم آل محمد حکم بین الناس بحکم داود(علیه السلام) و لایحتاج إلی بینۀ» .
و قد تبنی ثقۀ إسلامهم الکلینی هذه العقیدۀ و بوب لها باباً خاصاً بعنوان: «باب فی الأئمۀ(علیهم السلام) أنهم إذا ظهر أمرهم حکموا بحکم داود و آل داود و لا یسألون البینۀ» . و لا یخفی ما فی هذا الاتجاه من عنصر یهودی. و لهذا علق بعضهم علی هذا العنوان بقوله: «أی ینسخون الدین المحمدی و یرجعون إلی دین الیهود» .
و انظر کیف یحلم واضعو هذه الروایات ـ الذین لبسوا ثوب التشیع زورا و بهتاناً ـ بدولۀ تحکم بغیر شریعۀ الإسلام.
بلکه داوری و قضاوت در دولت منتظر بر اساس غیر دین مصطفی(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در کافی و غیر آن چنین آمده است: اباعبدالله فرمودند: «چون قائم آل محمد قیام کند به حکم داوود و سلیمان داوری خواهد کرد و درخواست شاهد نخواهد کرد.» و در حدیث دیگری آمده است: چون قائم آل محمد قیام نماید میان مردم مانند داود(علیه السلام) داوری خواهد کرد و نیاز به شاهد نخواهد داشت». کلینی ثقۀ الاسلام شیعیان این عقیده را پذیرفته و برای آن باب خاص با این عنوان قرار داده است: ردیابی در مورد اینکه چون امر ائمه(علیهم السلام) ظاهر (به حکومت رسیدند) به حکم داود و خاندان او داوری میکنند و درخواست شاهد نمیکنند» و البته وجود عناصر تفکر یهودی در این دیدگاه کاملاً آشکار است و از اینرو برخی بر عنوان یاد شده اینگونه حاشیه زدهاند: «یعنی شریعت محمدی را نسخ میکنند و به دین یهودیت رجوع مینمایند» ببین چگونه سازندگان این احادیث که به دروغ لباس شیعهگری به تن کردهاند خواب دولتی را میبینند که در آن به غیر دین اسلام داوری میشود؟
نقد و بررسی
پیش از پاسخ به مطالب یاد شده تذکر این نکته مهم ضروری مینماید که قضاوت داودی که روایات شیعه از آن بسیار سخن گفتهاند اصطلاحی خاص با بار معنایی خاص است. این اصطلاح به واقعهای اشاره دارد که طی آن حضرت داود(علیه السلام) بدون رجوع به شاهد و یمین بر اساس علم خدایی طبق واقع داوری کرد. امام صادق(علیه السلام) در اینباره چنین فرمودهاند:
در کتاب علی(علیه السلام) چنین نوشته است: ... داود(علیه السلام) به خداوند عرض کرد: پروردگارا حق را آنگونه که نزد تو است به من نشان ده تا طبق آن داوری کنم. خداوند فرمود تو طاقت آن را نداری. داود(علیه السلام) اصرار ورزید تا اینکه خداوند خواستهاش را برآورد. پس مردی نزد او آمد که از دیگری شکایت داشت و گفت: این مرد مالم را گرفته است. خداوند به داود(علیه السلام) وحی کرد که این شاکی پدر این شخص را کشته و مالش را گرفته است. به دستور داود(علیه السلام) شاکی کشته شد و مالش را گرفت و به آن شخص داد مردم تعجب کردند و در اینباره سخن گفتند تا خبر به داود رسید و از آن جهت اندوهگین شد. از خدا خواست تا این حالت را از او باز ستاند و خداوند نیز چنین کرد. آنگاه خداوند بلند مرتبه به او وحی کرد که میان مردم با شاهد و قسم داوری کن.
فی کتاب علی صولات الله علیه... ان داوود(علیه السلام) قال: یا رب ارنی الحق کما هو عندک حتی اقضی به فقال انک لا تطبق ذلک. لاحّ علی ربه حتی فعل فجاده رجل ستعدی علی رجل فقال: ان هذا اخذ مالی فاوحی الله عزوجل الی داوود(علیه السلام) ان هذا المستعدی قتل ابا هذا و احتماله فامر داوود(علیه السلام) بالمستعدی و اخذ ماله فد فعه الی المستعدی علیه قال: فعجب الناس و تحد ثوا حتی بلغ داوود(علیه السلام) و دخل علیه ذلک ما کره مزعار به ان یرفع ذلک فقل ثم اوحی الله عزوجل الیه ان احکم بینهم بالبینات و اضفهم الی اسمی یحلفون به.
بر این اساس مراد از این که امام مهدی(علیه السلام) قضاوت داوودی میکند این است که آن حضرت بدون رجوع به شاهد و یمین بر اساس علم الهی خود به واقع قضاوت میکند. با توضیحات یاد شده روشن شد که قضاوت داودی آنچنانکه آقای قفاری و همفکرانشان پنداشتهاند به معنای داوری بر اساس آیین یهودیت نیست و آن حضرت در صدد اجرای ضوابط قضایی دین یهود نیستند بلکه در مقام داوری طبق مقررات قضایی اسلام حکم خواهند کرد اما براث اثبات جرم بردن استفاده از شاهد و قسم به علم الهی خود اکتفا خواهند نمود. این مطلب ـ که قضاوت داودی اصطلاحی خاص است و به معنای داوری به واقع و بدون رجوع به شاهد و قسم است ـ بر کسی که آشنایی اندکی به منابع شیعه داشته باشد پوشیده نیست و عجیب است که جناب آقای قفاری با آن همه مراجعاتی که به منابع شیمی داشتهاند از این مطلب عقلت ورزیدهاند و شاید خود را به تغافل زدهاند.
صرفنظر از مطلب پیش گفته در پاسخ جناب آقای قفاری باید گفت و علیرغم استیحاشی که ایشان از قضاوت داوودی امام مهدی(علیه السلام) کردهاند مسأله قضاوت قاضی به علم خود و بدون مراجعه به شاهد و اقرار افزون بر اینکه به اقرار محدثان اهل سنت در سنت رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و خلیفه دوم عمر ریشه دارد در میان دانشمندان بزرگ اهل سنت نیز طرفدارانی دارد که پاره آن را با قیودی پذیرفتهاند و عدهای دیگر به صورت مطلق به جواز آن فتوا دادهاند از اینرو بر فرض که مهدی شیعیان بدون رجوع به شاهد و اقرار و قسم بر اساس علم خود داوری کند برعتی در دین نگذاشته است و اولین شخصی نبوده است که در دنیای اسلام چنین کرده است و لیس هذا اول قارورۀ کسرت فی الاسلام. به عنوان نمونه دیدگاه پاره از دانشمندان اهل سنت را مرور میکنیم.
ابن رشد در اینباره چنین مینویسد:
از جمله مسائلی که در خصوص، آن فقها با یکدیگر، اختلاف نظر دارند مسأله قضاوت قاضی به علم خود است. توضیح اینکه: به اجماع علما قاضی در مورد جرح و تعدیل به علم خود قضاوت میکند و اگر شهود برخلاف علم او شهادت دادند طبق شهادت آنها قضاوت نمیکند و او در خصوص اقرار و انکار خصم به علم خود عمل میکند... و همچنین به اجماع علما قاضی در ترجیح دادن دلیل یکی از متخاصمین بر دیگری به علم خود قضاوت میکند اگر در آن اختلافی نباشد... اما در این خصوص که آیا قاضی بدون شاهد و اقرار هم میتواند طبق علم خود قضاوت کند یا اینکه تنها باید بر اساس شاهد و اقرار داوری نماید میان فقها اختلاف نظر وجود دارد. مالک و بیشتر اصحابش و نی زاحمد و شریح نظر دوم را پذیرفتهاند اما شافعی و کوفی و ابوثور و جماعتی گفتهاند قاضی میتواند بر اساس علم خود داوری نماید.
در کتاب عمدۀ القاری در اینباره چنین آمده است:
در این مسأله علما دیدگاههای متفاوتی دارند شافعی گفته است قاضی میتواند در حقالناس به علم خود داوری کند چه علمش مربوط به پیش از قضاوت باشد یا پس از آن. ابوثور نیز این دیدگاه را پذیرفته است. اما ابوحنیفه معتقد است که بر اساس علم پیش از قضاوت نمیتواند حکم کند اما طبق علم پس از آن میتواند. ابویوسف و محمد گفتهاند طبق علم پیش از قضاوت میتواند داوری کند... عبدالملک معتقد است قاضی میتواند بر اساس علمی که در مجلس قضاوت برایش حاصل میشود حکم کند و کرابیسی میگوید به نظر من شرط جو از داوری قاضی به علم خود این است که او به صلاح و عفاف و راستی شهره باشد و به زیادی لغزش معروف نباشد و جریمهای بر عهدهاش نباشد و اسباب تقوا در او موجود باشد و اسباب تهمت در او نباشد چنین قاضیای میتواند به علم خود داوری کند مطلقا. ابوالیمان از شعیب از زهری از عروه از عاشیه حدیث کرد که: هند دختر عتیبه بن ربیعه نزد رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آمد و عرض کرد: ... ابوسفیان مردی بخیل است آیا من میتوانم از مال او مخارج خانوادهام را بردارم؟ پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمودند: باکی بر تو نیست که نفقه آنها را به شکل مناسب (بدون اسراف) بپردازی. طبق این حدیث پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به علم خود قضاوت کردهاند.
نویسنده کتاب المغنی نیز چنین مینویسد:
ظاهر مذهب این است که حاکم به علم خود داوری نمیکند نه در حدود و نه در غیر آن و نه عملی که مربوط به قبل از ولایت است و نه بعد از آن این نظر شریح و شعبی و مالک و اسحاق و ابوعبید و محمد بن حسن و یکی از اقوال شافعی است. اما از احمد روایت دیگری نقل شده است که قاضی میتواند به علم خود داوری کند این نظر را ابویوسف و ابوثور انتخاب کردهاند و دیدگاه دوم شافعی نیز همین است. و مزنی نیز آن را اختیار کرده است. زیرا چون هند به پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عرض کرد ابوسفیان مرد بخیلی است و نفقه مورد نیاز من و فرزندانم را نمیدهد پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمودند: از مال او به شکل مناسب به اندازه خود و فرزندانت بردار. و پیامبر در این ماجرا بدون شاهد و افزار به نفع هند حکم کردند چرا که میدانستند هند راستگوست و ابن عبدالبر در کتاب خود از عروه و مجاهد روایت کرده است که مردی از بنی مخزوم به عمر بن خطاب از ابوسفیان شکایت کرده که ابوسفیان به او در مورد زمینی در فلان مکان ستم کرده است. عمر گفت من به این مطلب داناتر از مردم هستم من و تو هنگامی که نوجوان بودیم گاهی در آنجا بازی میکردیم. پس ابوسفیان را نزد من بیاور. آن مرد چنین کرد و عمر به ابوسفیان گفت: این ابوسفیان با ما به فلان مکان بیا. آنها برخواسته و به آن مکان رفتند. عمر به ابوسفیان گفت: این سنگ را از اینجا بردار و آنجا بگذار. ابوسفیان گفت به خدا سوگند چنین نمیکنم. عمر گفت به خدا سوگند میکنی و ابوسفیان پاسخ داد به خدا سوگند چنین نمیکنم. عمر تازیانه خود را بلند کرد و گفت بی مادر سنگ را بردار و آنجا بگذار تو ظلم قدیمت را فراموش کردهای. پس ابوسفیان سنگ را برداشت و جایی که عمر میگفت گذاشت... آنها گفتهاند طبق این روایت عمر به علم خود قضاوت کرده است.
آنچه گذشت تنها دیدگاه پارهای از دانشمندان اهل سنت در خصوص جواز قضاوت قاضی به علم خود و بدون رجوع به شاهد و اقرار بود. از اینرو اگر بپذیریم که امام مهدی(علیه السلام) قضاوت داودی میکند و درخواست شاهد نمینماید این نحوه از داوری حتی بر اساس فقه اهل سنت قضاوتی اسلامی و هماهنگ با سنت و سیرت پیامبر گرامی اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است. و ای کاش جناب آقای قفاری و همکارانش به جای آن همه زحمتهای بیهودهای که برای ایرادات و انگهای بی اساس به شیعه متحمل شدهاند اندکی به خود زحمت زانوزدن در محضر اساتید منصف سنی مذهب را میدادند تا برایشان از مبانی اهل سنت درس بگویند و آنها را با منابع اهل سنت آشنا کنند تا اینچنین جاهلانه درباره شیعه قضاوت نکنند.