کد QR مطلبدریافت صفحه با کد QR

دكترين مهدويت و نظريه پايان تاريخ؛ ويژگي‌ها و تفاوت‌ها / قنبرعلي صمدي

20 تير 1388 ساعت 12:48


مقدمه
پرسش و كنجكاوي درباره دورنماي آينده زندگي و چگونگي فرجام تاريخ از دغدغه‌هاي ديرين بشر از گذشته تا حال بوده است. اين دغدغه و پرسش به دليل اهميت و همگاني بودن آن موجب شده كه مسئله آينده‌نگري و بحث فرجام‌شناسي، همواره به صورت موضوعي زنده و پويا، توجه انسان‌هاي ژرف‌نگر و انديشه‌هاي جست‌وجوگر را به خود معطوف نمايد تا در تلاشي مستمر، از ره‌گذر مطالعه پديده‌ها و روي‌دادهاي تاريخي، روند تحولات آينده تاريخ بشر را مكشوف و برملا سازند.
انديشه فرجام‌خواهي و آينده‌نگري، ريشه‌هاي فطري و انساني دارد، اما اين بحث در حوزه گفتمان بشري قبل از هر چيز ره‌آورد گفتمان ديني بوده و فرستادگان اصلي آن پيامبران الهي و كتب آسماني به شمار مي‌روند كه از گذشته دور نگاه بشر را به آينده‌اي روشن و حجت‌آوري معطوف نموده‌اند و فرارسيدن چنين دوران ايده‌آلي را در فرداي تاريخ بشارت داده‌اند.
در اين ميان، اسلام تنها ديني مي‌شود كه با توجه به رسالت جهاني و ماندگار خويش، براي بارور ساختن اين گرايش فطري و باور تاريخي بشر، برنامه جامع و طرح نظام‌‌مندي را در قالب نظريه «حكومت عدل جهاني مهدوي(عجّل الله تعالی فرجه الشریف)» ارائه نموده و تحقق آرمان‌هاي متعالي انساني را مهم‌ترين رسالت خود اعلام كرده است. اين طرح جامع، چشم‌انداز آينده جامعه بشري را به عالي‌ترين شكل ممكن، پيش‌بيني مي‌كند.
چگونگي آينده و پايان تاريخ، در ميان انديش‌ورزان معاصر نيز مدت‌هاست كه دغدغه‌اي را براي متفكران، فيلسوفان و نظريه‌پردازان برانگيخته است، اين بحث بعد از كانت بيشتر در كانون توجه متفكران معاصر غربي قرار گرفته به گونه‌اي كه امروزه در حوزه مباحث روشن‌فكري، گفت‌وگو درباره پايان تاريخ و ارائه فرضيه‌هاي مختلف در اين‌باره، به دليل اهميت و جذابيت آن به گفتماني غالب تبديل شده كه مي‌توان فرضيه‌ها و تئوري‌هاي ارائه شده متفكران معاصر را (قطع نظر از جزئيات و تفاوت‌هاي آن) در دو گروه اصلي قرار داد:
طيف اول، متفكراني هستند كه با نگاهي خوش‌بينانه به آينده، فرداي نويد بخشي را براي تاريخ بشر پيش‌بيني نموده‌اند. هگل، ماركس، كارل، ياسپرس، هانتينگتون و... را مي‌توان از اين طيف به شمار آورد. اين گروه در اصل نگرش خوش‌بينانه به آينده تحولات جهاني، اشتراك نظر دارند، گرچه هر كدام درباره محتوا و راه‌كارهاي شكل‌گيري چنين فرداي اميدبخشي، ديدگاه‌هاي متفاوت و گاه متضادي دارند.
گروه دوم كساني‌اند كه نگاهي ناخوشايند و مأيوسانه به آينده دارند؛ مانند اسوالد اشنگلر و آرنولد توين بي كه با سرخوردگي و نگراني، سرنوشت شومي را براي تمدن غرب، پيش‌بيني مي‌كنند و از فرارسيدن فصل خزان تمدن غرب و فروپاشي آن خبر مي‌دهند. اين گروه با دل‌بستگي شديد به دست‌آوردهاي تمدن غرب، فرهنگ و تمدن غرب را نتيجه تكامل يافته تمدن تاريخ بشر مي‌دانند. به همين دليل، سرنوشت آينده بشر را با سرنوشت تمدن غرب گره مي‌زنند و خزان پيش‌روي تمدن غرب را نشانه تاريكي فرداي تاريخ بشر مي‌پندارند.
فرانسيس فوكوياما از جمله متفكران نوانديشي است كه در اين طيف‌بندي در گروه نخست قرار دارد.
وي پژوهنده و نظريه‌پرداز امريكايي ژاپني الاصل و صاحب نظريه معروف «پايان تاريخ» است.
فوكوياما در نظريه پايان تاريخ خود (در قسمت‌هاي بعد توضيح خواهيم داد)، بر خلاف نگرش هشدار دهنده ساموئل‌ هانتینگتون و هم‌فكرانش، با خوش‌بيني تمام پيروزي مطلق ليبراليسم غربي و جهاني‌شدن الگوي دموكراسي ليبرال را تنها سيستم موفق و ماندگار در پايان تاريخ برمي‌شمرد و آن را سرحد پنهاني تكامل تاريخ بيان مي‌كند.
نگارنده در اين نوشتار مي‌كوشد از يك‌سو، نظريه پايان تاريخ را بررسد و آن را با «دكترين مهدويت و نظريه سياسي اسلام» مقايسه نمايد و از سوي ديگر، ويژگي‌ها و تفاوت‌هاي اين دو نظريه را تبيين كند.
بنابراين، مطالب موردنظر، در سه بخش سامان‌دهي شده است. بخش اول از نظر مباني، خاستگاه و مؤلفه‌ها به بررسي موضوع پايان تاريخ و تبيين نظريه فوكوياما اختصاص دارد. بخش دوم به توضيح اجمالي دكترين مهدويت و ويژگي‌هاي آن مي‌پردازد و در بخش سوم، درباره تفاوت‌هاي اين دو نظريه به طور تفصيلي بحث مي‌شود و با نگاهي مقايسه‌اي، مهم‌ترين ويژگي‌هاي انديشه مهدويت را از جهت مباني ايدلوژيكي، ساختار سياسي، اشكالات و چالش‌هاي فراروي الگوي ليبرال دموكراسي مورد نظر فوكوياما در تئوري پايان تاريخ، ارزيابي مي‌كند.
بخش اول: نظريه پايان تاريخ
منظور از كاربرد اصطلاح «پايان تاريخ» در انديشه سياسي معاصر، پايان تحولات اساسي در شيوه، شكل نظام اجتماعي و دست‌يابي بشر به وضعيت مطلوب و با ثباتي است كه تا پايان عمر اين شرايط هم‌چنان پايدار بماند.
تعبير «پايان تاريخ» از چنين وضعيت و شرايطي به دليل نسبي بودن ثبات و پايداري آن، تا حدي مسامحي و عرفي به نظر مي‌رسد، اما روشن است كه مراد از «پايان» در كاربرد اين اصطلاح، تنها پايان تبديل‌هاي سيستمي در عرصه نظام سياسي اجتماعي است، نه توقف مطلق پيشرفت و ترقي و ايستادن حركت تاريخ؛ زيرا تغيير، تحول و تجدد و تنوع لازمه انفكاك ناپذير روند تاريخ به شمار مي‌روند. بنابراين، اصطلاح پايان تاريخ در انديشه سياسي معاصر ناظر به مرحله ثبات شرايط سياسي اجتماعي و استقرار نظامي است كه به دليل مقبوليت و جامعيت ساختار آن، دست‌خوش دگرگوني و نابودي نخواهد شد و حالت پايداري خود را حفظ خواهد كرد، اما تحليل‌گر روي‌دادهاي اجتماعي و تاريخي روند تحولات در آينده و چگونگي پايان تاريخ را با توجه به شناخت‌شناسي تاريخي پيش‌بيني مي‌كند. بر اين اساس، مهم‌ترين كار تحليل‌گرِ روي‌دادهاي اجتماعي ـ تاريخي، بررسي پديده‌ها و رخ‌دادهاي گذشته، حال و جمع‌بندي اشتراك آنهاست كه از يك‌سو، به شناخت و ارزيابي صحيح علل و پي‌آمدهاي حوادث تاريخي مي‌پردازد و از سوي ديگر، به منظور نفوذ و رخنه در فراسوي گذر زمان براي كشف افق آينده، روي‌دادهاي بسامد تاريخ را پيش‌بيني مي‌كند.
اين يادآوري بدين جهت بود كه تحليل تاريخي هميشه منطبق با واقعيت تاريخ نيست. واقعيت تاريخ را مجموعه به هم پيوسته‌اي از سلسله روي‌دادهاي متوالي، ضرورت مستمر و پوياي حوادث در طول زمان گويند. از اين‌رو، مهم‌ترين شرط نفوذ به افق‌ها و نظريه‌پردازي در حوزه پايان تاريخ، نگرش واقع‌بينانه و جامع نسبت به پديده‌ها، سنت‌هاي تاريخي و شناخت صحيح پي‌آمدهاي آن است، در غير اين صورت، جز توهم چيزي ديگري نخواهد بود.
فوكوياما و پايان تاريخ
نظريه «پايان تاريخ» كه تاكنون بازتاب و جدال‌هاي نظري مختلفي را در جهان برانگيخته، ديدگاه فوكوياما تئوري‌پرداز امريكايي درباره روند تحولات جهاني آينده است كه در سال 1989 ميلادي در مقاله‌اي شانزده صفحه‌اي در نشريه ليبرال «منافع ملي» ارائه گرديد و توجه انديش‌ورزان و تحليل‌گران علوم سياسي و اجتماعي را به خود جلب نمود. او با فرضيه پايان تاريخ، بار ديگر بحث فرا روايت از تاريخ را در ميان صاحبان انديشه زنده كرد و تأييدات و انتقادات فراواني را برانگيخت.
به دنبال انعكاس وسيع اين نظريه در محافل روشن‌فكري و واكنش‌هاي متفاوت به آن، وي در سال 1992 نظريه خود را با توضيح و شرح بيشتري در كتاب پايان تاريخ و آخرين انسان تأكيد كرد.
فوكوياما در ارائه اين نظريه از ميان انديش‌ورزان علوم اجتماعي، بيش از همه از افكار هگل و ماركس مبني بر شتاب تحول تاريخي جامعه بشري به سوي نقطه‌اي پايدار، الهام گرفته است. هگل و ماركس هر دو، روند تحولات اجتماعي را حركتي مستمر و بي‌پايان نمي‌دانند، بلكه براي اين روند، نقطه پاياني قائلند؛ با اين تفاوت كه ماركس، خط پايان اين حركت را تحقق جامعه بي‌طبقه و رؤيايي سوسيالیسم در پرتو انقلاب پرولتاريا مي‌داند، اما فيلسوف آلماني، هگل، دولت ليبرال را نقطه پايان اين تحول معرفي مي‌كند.
فوكوياما نيز بسيار طرف‌دار نگرش هگلي در اين رقابت تاريخي و برتري و تفوق انديشه ليبرال بر ديگر رقباست. او مي‌گويد: طي سال‌هاي اخير در سراسر جهان اجماعي درباره مشروعيت ليبرال دموكراسي، به عنوان سيستم حكومتي به وجود آمده كه علت اين امر شكست ايدئولوژي‌هاي رقيب مانند سلطنتي، فاشيسم و كمونیسم است. ليبرال دموكراسي نقطه پايان تكامل ايدئولوژي بشر، شكل نهايي حكومت بشري و پايان تاريخ محسوب مي‌شود؛ زيرا شكل‌هاي اوليه حكومت نواقص شديد و غيرعقلاني بسياري داشتند كه منجر به فروپاشي آنها شد، اما ليبرال دموكراسي عاري از چنين تضادهاي بنيادي دروني است.
وي پايان تاريخ را زماني برمي‌شمرد كه انسان‌ها به شكلي به جامعه مطلوب انساني دست يابند كه در آن عميق‌ترين احساسات و اساسي‌ترين نيازهاي بشري بدون هيچ مانعي، برآورده شود.
بر اين اساس، وي در نگاهي خوش‌بينانه و اغراق‌آميز نظام مبتني بر انديشه ليبرال دموكراسي را به دليل برخورداري از اصول اقتصادي رو به گسترش و انسجام سياسي آن كه مي‌تواند فرهنگ‌هاي متفاوت در نقاط مختلف دنيا را به هم پيوند دهد، بهترين شكل تجلي ايده‌هاي تاريخي بشر مي‌داند و انسان‌هايي را كه در دوره استيلا و چيرگي انديشه ليبرال دموكراسي، زندگي مي‌كنند، انسان‌هاي عصر پايان تاريخ مي‌نامد؛ عصري كه الگوي ليبراليسم، تمامي عرصه‌هاي زندگي را تسخير مي‌كند و هيچ الگوي رقيب و يا جاي‌گزيني براي آن يافت نمي‌شود.
از نظر فوكوياما سقوط فاشيسم و به دنبال آن فروپاشي كمونيسم، به معناي نابودي آخرين رقيب ليبراليسم در دنياست كه در پي‌آمد حاكميت فراگير الگوي دموكراسي ليبرال در جهان، قطعي و اجتناب ناپذير خواهد بود. وي تصريح مي‌كند: در شكل نهايي حكومت نه تنها پايان جنگ سرد، بلكه پايان تاريخ و نقطه پايان تحول ايدئولوژي بشر و جهاني شدن دموكراسي غربي را شاهديم. ولي در تحليل و اثبات نظريه خود مي‌افزايد: پيروزي ليبرالیسم در جهان واقعي، هنوز به طور كامل تحقق نيافته، اما بايد در نظر داشت كه اين پيروزي در زمينه انديشه‌ها و آگاهي‌ها صورت پذيرفته است. در پايان تاريخ لزومي ندارد كه همه جامعه‌ها به صورت جامعه‌هاي ليبرال موفقي درآيند، بلكه كافي است آنها فقط از ادعاي خود مبني بر ارائه اشكال و الگوهاي متفاوت و برتر در زمينه سازمان‌دهي انساني چشم بپوشند. انديشه ليبرال مي‌كوشد تا در پهنه كره ‌زميني از نظر رواني تحقق يابد. از اين نظر در ميدان ايدئولوژي و نبرد انديشه‌ها، ليبراليسم پيروز گرديده و هيچ رقيب و هم‌آوردي در برابر خود ندارد.
بدين ترتيب، فوكوياما دكترين سياسي خود را بر اين اساس بنا نهاده كه تاريخ با فرآيندي واحد رو به تكامل است و به طور منسجم و جهت‌دار بشر را به صورت برگشت ناپذيري به سمت دموكراسي ليبرال، به پيش مي‌برد.
نكته تأمل‌پذير در انديشه فوكوياما اين است كه وي علي‌رغم اميد و پاي‌بندي به تحقق عقيده خود، تنها راه گسترش قلمرو آزادي و رهايي از قيود ضرورت و سنّت را روي‌كرد به الگوي ليبرال دموكراسي مي‌داند، اما با اين حال، راه چنين جامعه جديدي را راه يك‌نواخت فرسايش كننده‌اي براي بشر دوران پايان تاريخ برمي‌شمرد و نسبت به چنين پي‌آمدي، دغدغه‌مند و نگران است.
فوكوياما معتقد است كه در چنين جامعه نو و مدرني، شور و شوق به تدريج به خاموشي مي‌گرايد و سده‌هاي ملامت باري چشم به راه آدمي است. او مي‌گويد: پايان تاريخ دوره بسيار اندوه‌باري خواهد داشت كه در آن ارزش‌هايي چون پيكار براي اكتشاف، آمادگي براي به خطر افكندن زندگي در راه آرماني كاملاً انتزاعي و مجرد، نبرد ايدئولوژيكي جهاني كه مستلزم بي‌باكي، شهامت و قدرت تخيل است، همه جاي خود را به حساب‌گري اقتصادي، جست‌وجوي بي‌پايان راه‌حل‌هاي تكنيكي، نگراني‌هايي درباره محيط‌زيست و ارضاي توقعات مصرفي پيچيده، خواهد سپرد. در عصر مابعد تاريخي، نه از فلسفه خبري خواهد بود و نه از هنر، تنها مسئله حفظ و نگاه‌داشت دائمي و موزه‌ای تاريخ بشر، در ميان است. ليبراليسم در اين عصر، همه حريفانش را از پاي درمي‌آورد و «غرب» پيروز مي‌شود. از آن جا كه هيچ رژيم سياسي ديگري توانايي جانشيني و يا تمايز دموكراسي را ندارد، ما همواره محكوم به ليبراليسم خواهيم بود.
الف) خاستگاه نظريه پايان تاريخ
بنابر آن‌چه گفته شد، فرضيه «پايان تاريخ» فوكوياما بر انگاره پيروزي ايدئولوژي ليبراليسم غربي و شكست ايدئولوژي‌هاي بديل و معارضي چون فاشيسم و كمونيسم در برابر ايدئولوژي مسلط دموكراسي غربي، استوار است. جان مايه اصلي نظريه فوكوياما، در فرضيه جهاني شدن الگوي ليبرال دموكراسي، تأكيد بر دو اصل آزادي و برابري است؛ اصطلاح «پايان تاريخ» از نظر فوكوياما، مفهومي ديگري ندارد.
پرسش مطرح در فرضيه پايان تاريخ اين است كه خاستگاه عملي الگوي جهان شمول ليبرال دموكراسي، از نظر فوكوياما چگونه تعريف مي‌شود؟
انگاره فوكوياما در اين‌باره (بر خلاف انگاره مطلق‌گرايانه هگل) بسيار محدود و تنگ‌نظرانه است. فوكوياما، توسعه و گسترش الگوي عملي جامعه مدرن غربي را كه نماد آن ايالات متحده امريكا به شمار مي‌رود، خاستگاه تحقق انديشه ليبراليسم برمي‌شمرد كه غير از اين نمي‌توان هيچ الگوي عملي ديگري را براي آن يافت.
اين خوش‌بيني افراطي، بيشتر برخاسته از تعلق خاطر و دل‌بستگي شديد او به درخشش و پيشرفت چشم‌گير جوامع غربي، به ويژه ايالات متحده امريكا، در عرصه اقتصاد، صنعت، تكنولوژي و به خصوص توسعه سياسي و آزادي‌هاي مدني است (نماد عيني دموكراسي ليبرال، چيزي است كه پيوسته از آن به «جامعه نوين» ياد مي‌شود)؛ زيرا نظريه «پايان تاريخ» فوكوياما، از تفكر ليبراليستي افراطي وي سرچشمه مي‌گيرد.
تئوري پايان تاريخ فوكوياما براساس جهاني شدن ارزش‌هاي ليبرالیسم، از سوي طيف سياست و حكومت در غرب و امريكا، مورد استقبال وافر قرار گرفته؛ زيرا اين فرضيه، توجيه تئوريك لازم را براي تحميل برتري ليبرال ـ دموكراسي بر ديگر جوامع، تا حد بسياري فراهم ساخته است. به همين دليل، براي بررسي و ارزيابي نظريه فوكوياما، بايد زير ساخت انديشه ليبراليسم و باز و بست مهره‌هاي آن را شناخت.
ب) مؤلفه‌هاي نظريه پايان تاريخ
نگاه فوكوياما در ارائه نظريه پايان، به رخ‌داد اجتماعي و تأثيرات آن در روند تحولات آينده، بيش از آن‌كه مبتني بر تحليل واقع گرايانه فلسفي ـ تاريخي باشد، عمل‌گرايانه و تا حدي اغراق‌آميز است. آن‌چه موجب شده كه وي، بلند پروازانه از جهاني شدن الگوي ليبرال دموكراسي سخن بگويد، دو چيز است: يكي كاركرد و نقش ليبرال دموكراسي در خلق تمدن غربي و پيشرفت جوامع اروپايي ـ امريكايي و دوم تك قطبي شدن جهان و خروج از حالت توازن قبلي با شكست كمونيسم.
اين دو عنصر از مؤلفه‌هاي اصلي پيدايش انگاره‌اي «پايان تاريخ» در انديشه فوكوياما به شمار مي‌روند. به همين دليل، بايد آن را با توجه به اين دو مؤلفه اساسي بررسي و ارزيابي كرد:
مؤلفه نخست تئوري پايان تاريخ، شكست كمونيسم و تك قطبي شدن عرصه قدرت و سياست با برتري غرب است. در اين‌باره، نمي‌توان نقش عامل رقيب، يعني بلوك امپريالیستي غرب با محوريت ايالات متحده امريكا را در فروپاشي اردوگاه كمونيسم، ناديده گرفت، اما بايد توجه داشت كه عامل اساسي اين فروپاشي، قبل از هر چيز، تناقضات دروني نظام فكري، فرهنگي، سياسي، اجتماعي و فروپاشي ساختار اقتصادي جوامع سوسيالیستي با محوريت شوروي سابق بوده است.
اشتباه مهم فوكوياما در تحليل اين روي‌داد، اين بوده كه خروج نسبي جهان از حالت دو قطبي بودن و پايان جنگ سرد را مساوي با پايان تاريخ، پنداشته و جهان را محكوم ابدي ليبراليسم دانسته است. غافل از اين‌كه ليبراليسمِ پيروز غرب در پي اين برتري ظاهري، با رقباي نو ظهور و قدرت‌مندي مواجه خواهد شد كه بنيان‌هاي عميق‌تر و گسترده‌تري خواهد داشت؛ زيرا معادلات در آستانه رقابتي تعيين كننده و جدي‌تري قرار دارند كه بدون شك يك طرف آن، تمدن بزرگ اسلامي با ايده حكومت جهاني مهدوي، خواهد بود که در بخش‌هاي بعد، در اين‌باره توضيح بيشتري خواهيم داد.
عنصر دوم نظريه فوكوياما يعني بررسي مؤلفه جهان شمولي ارزش‌هاي ليبرال دموكراسي و ماندگاري آن بسيار مهم است؛ زيرا تكيه‌گاه و محتواي اصلي انديشه «پايان تاريخ» وي را تشكيل مي‌دهد. اين بحث بدون توجه به مباني انديشه ليبراليسم، ارزيابي نمي‌پذيرد.
در بخش‌هاي آينده با مقايسه نظريه پايان تاريخ و دكترين مهدويت، چالش‌هاي انديشه ليبراليسم را برخواهيم رسيد.
دكترين مهدويت و آينده جهان
منظور از «دكترين مهدويت» نظريه سياسي جامع و كلان‌نگري است كه اسلام براي اداره جامعه بشري در فرداي تاريخ ارائه مي‌نمايد. اين نظريه ديني سياسي اسلام، در قالب دكترين مهدويت و حكومت عدل جهاني اسلام (به وسيله پيامبر خاتم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) پايه‌ريزي گرديد و تحقق آن در آينده به عهده خاتم اوصياء حضرت بقيةالله اعظم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) گذاشته شده است)، ريشه وحياني و قرآني دارد و بر بنيان‌هاي مستحكم فطري، سنت‌هاي تاريخي و اجتماعي استوار است.
شاخصه مهم اين نظريه قرآني و اسلامي اين است كه اولاً در دكترين مهدويت مجموعه نظام حكومت و مديريت جامعه بشري در آينده، بر مبناي بينش توحيدي و حاكميت ديني، شكل مي‌گيرد؛ ثانياً (اهداف و برنامه‌هاي آن، به دور از نگاه مقطعي و محدود جغرافيايي، نژادي، زباني و غيره) براساس استراتژي كلان‌نگر و عنصرهاي جهان، طراحي و تدوين شده تا همه سطوح جامعه و هر مكاني به طور عادلانه از مزايا و بركات نظام عدل جهان اسلام در دولت كريمه مهدوي، بهره‌مند گردند.
قرآن كريم، در آيات مختلف موضوع جهاني شدن اسلام و ايده حكومت آرماني صالحان را در آخرالزمان مطرح نموده است. مجموع آياتي كه به نحوي به اين موضوع اشاره كرده‌اند، بيش از 120 آيه هستند كه بنابر اختصاص به چند نمونه از آيات درباره جهاني شدن اسلام و آينده حاكميت، اشاره مي‌نماييم:
1. در سوره مباركه قصص مي‌فرمايد:
« وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الأرض وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمْ الْوَارِثِينَ»؛
و خواستيم بر كساني كه در آن سرزمين فرو دست شده بودند، منت نهيم و آنان را پيشوايان [مردم] گردانيم، و ايشان را وارث [زمين] كنيم.
اين آيه شريفه به طور عام، سنّت الهي مبني بر چيرگي و سروري مستضعفان بر مستكبران را در آينده بازگو مي‌كند. چيرگي آنان در قالب چه ديني، تحقق خواهد يافت؟ دراين‌باره سخني به ميان نيامده، اما در دو آيه بعد مصداق اين سنت قطعي، يعني آن ديني كه متصدي اين رسالت عظيم است و حاكمان آينده جهان، به روشني معرّفي شده‌اند.
در سوره توبه و صف مي‌فرمايد:
«هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ»؛
او كسي است كه پيامبرش را با هدايت و دين درست فرستاد تا آن را بر هرچه دين است پيروز گرداند، هرچند مشركان خوش نداشته باشند.
خداوند در اين آيه هدف از تأسيس اسلام را جهاني شدن و غلبه بر ديگر كيش‌ها و انديشه‌ها برمي‌شمرد.
در آيه‌اي ديگر مي‌فرمايد:
«وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُم فِي الأرض كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمْ الَّذِي ارْتَضَى لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا يَعْبُدُونَنِي لَا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئًا»؛
خدا به كساني از شما كه ايمان آورده و كارهاي شايسته كرده‌اند، وعده داده است كه حتماً آنان را در اين سرزمين جانشين [خود] قرار دهد، همان‌گونه كه كساني را كه پيش از آنان بودند، جانشين [خود] قرار داد و آن ديني را كه برايشان پسنديده است، به سودشان مستقر كند و بيمشان را به ايمني مبدل گرداند، [تا] مرا عبادت كنند و چيزي را با من شريك نگردانند.
اين آيه كريمه، ضمن تأكيد بر جهاني شدن اسلام، بر چند نكته دقيق تأمل مي‌ورزد: نكته اول اين‌كه خطاب آيه مؤمنينند و وعده خلافت بر زمين متوجه خصوص مسلمانان مؤمن و شايسته است، نه بندگان نيكوكار از كيش ديگر؛ زيرا به قرينه خطابي، ايمان و عمل صالح در اين آيه تنها در فضاي اسلام مفهوم مي‌يابد؛ نكته دوم تأمل‌پذير در آيه، جمله «وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمْ الَّذِي ارْتَضَى لَهُمْ» است. اين بخش از آيه به تفسير درون ديني اسلام نظارت دارد؛ يعني آن اسلام و ديني را در آينده مكنت و سلطه خواهيم بخشيد كه پيش‌تر براي شما پسنديده‌ام. پرسش مطرح اين است كه مگر دين اسلام از نظر خداوند مشروط به شرطي است كه خداوند رضايت خود را بدان منوط نموده باشد؟ این همان نكته اساسي در بحث امامت و خلافت به شمار مي‌رود كه منشأ پيدايش دو نوع قرائت و تفسير در ميان مسلمانان گرديده و آنان را به دو گروه شيعه و سني تقسيم نموده است.
براساس اين بخش از آيه شريفه، پاسخ پرسش ياد شده مثبت است؛ زيرا اين بخش از آيه 55 سوره نور، ناظر به آيه سه سوره مباركه مائده محسوب شود «الْيوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الإسْلاَمَ دِينًا» كه براساس شواهد قطعي روايي و تاريخي موجود در منابع شيعه و سني، درباره روي‌داد غدير خم و ابلاغ جانشيني اميرالمؤمنين(علیه السلام) از پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است. براساس اين آيه، كمال دين و تماميت نعمت و به دنبال آن رضايت و امضاي الهي نسبت به دين اسلام، به موضوع ولايت و جانشيني اميرالمومنين(علیه السلام) گره خورده كه جدا شده از ولايت مرضي خداوند نيست.
بخش دوم آيه 55 سوره نور تصريح مي‌كند به اين‌كه اسلام پيروز همان اسلام ولايي است كه براي شما پسنديده‌ايم؛ يعني اين بخش، ضمن اين‌كه جهان‌گير شدن اسلام را نويد مي‌دهد، تفسير درون ديني از اسلام پيروزي كه وعده الهي بر آن تحقق گرفته، روشن مي‌كند.
اين آيه در حقيقت، فصل الخطابي بر حقانيت تفسير شيعي از اسلام است. تركيب اين آيه با آيه سوم سوره مائده نشان مي‌دهد كه دين آينده جهان و اسلامي كه قرآن وعده غلبه آن را داده و ايده مهدويت براساس آن شكل گرفته، اسلامي با تفسير شيعه و محوريت رهبري معصوم محسوب مي‌شود. ره‌آورد حاكميت چنين اسلامي با تفسير معصومانه از گزاره‌هاي آن، امنيت همه جانبه در عرصه‌هاي فردي ـ اجتماعي است. از نظر روايي نيز احاديث متواتري از پيامبر اكرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و ائمه معصوم، تحقق حكومت عدل جهاني به دست خاتم اوصيا حضرت مهدي(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) را در آخرالزمان بشارت داده‌اند. اين امر در لسان روايات چنان آمده كه تمام عمر دنيا منوط به تحقق امر ظهور و تشكيل حكومت عدل جهان شده است. در حديثي نبوي كه شيعه و سني آن را نقل نموده‌اند، پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مي‌فرمايد:
لولم يبق من الدهر إلّا يوم لبعث الله رجلاً من أهل‌بيتي يملأها عدلاً كما ملئت جوراً؛
اگر حتي از عمر دنيا (بر فرض محال) جز يك روز باقي نمانده باشد، خداوند آن روز را طولاني خواهد نمود تا اين‌كه مردي از اهل‌بيت من قيام كند و زمين را پر از عدل نمايد، آن‌چنان‌كه پر از ظلم شده بود.
مضمون حديث اين است كه جهان بدون ظهور مهدي پاياني نخواهد داشت و اين امر قطعي‌الوقوع به شمار مي‌رود.
احاديث مهدويت به دليل اهميت موضوع، از نظر مستندات روايي بيشترين انعكاس را در مجامع روايي داشته و دست‌كم بيش از دو هزار حديث درباره امام مهدي(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) و حكومت جهاني حضرت، وارد شده است.
براساس اين آيات و روايات، شيعه پايان تاريخ را كاملاً روشن مي‌داند. شيعه آينده را متعلق به اسلام و تشيع برمي‌شمرد كه پس از فراهم شدن مقدمات و آمادگي‌هاي منطقه و جهان، با ظهور امام مهدي(عجّل الله تعالی فرجه الشریف)، اين تحول بزرگ رخ خواهد داد.
البته «دكترين مهدويت» قالب رسمي نظريه ديني سياسي اسلام را درباره آينده، از نظر ساختار، مباني، اهداف و ويژگي‌هاي خاص خود را دارد كه طرح و تبيين ابعاد مختلف آن، مجال بيشتري را مي‌طلبد كه در اين مقال نمي‌گنجد.
آن‌چه درباره موضوع بحث، ضرورت طرح و بررسي دارد، مقايسه نظريه مهدويت و نظريه فوكوياما درباره فرداي تاريخ و تبيين ويژگي‌ها و تفاوت‌هاي اين دو نوع نگرش است كه در بخش بعد بدان خواهيم پرداخت.
تفاوت‌ها و ويژگي‌ها
چنان‌كه در بخش نخست اشاره گرديد، از نظر فوكوياما، انديشه ليبراليسم آخرين مرحله تكامل ايدئولوژيكي بشر، محسوب مي‌شود و دولت ليبرال دموكراسي نيز كامل‌ترين الگوي زيست بشري در پايان تاريخ، به شمار مي‌رود. در مقابل، شيعه نظريه مهدويت را در فرجام‌شناسي مرحله پنهاني و تكامل ايدئولوژيكي، برمي‌شمرد و انقلاب جهاني امام مهدي(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) را آخرين انقلاب و دولت او را آخرين دولت و الگوي عملي بشر در پايان تاريخ مي‌داند.
در اين‌باره امام صادق(علیه السلام) مي‌فرمايد:
دولته آخر الدّول و خير الدّول؛
حكومت مهدي(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) آخرين دولت و بهترين سيستم حكومتي است.
در جاي ديگري نيز مي‌فرمايد:
ليس بعد دولة القائم لأحد دولة؛
بعد از دولت حضرت قائم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) براي احدي دولتي وجود نخواهد داشت.
امام باقر(علیه السلام) نيز در ذيل آيه شريفه «وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا» مي‌فرمايد:
إذا قام القائم ذهب دولة الباطل؛
هنگامي که حضرت مهدي(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) قيام نمايد، دولت و سيطره باطل براي هميشه نابود مي‌شود.
در قرآن كريم آيات بسياري درباره جهاني شدن و غلبه مطلق اسلام در عصر ظهور، بيان شده است.
از اين‌رو، ويژگي‌ها و تفاوت‌هاي اين دو نظريه را از جهت مباني فكري، اهداف و ساختار بررسي مي‌كنيم. بدون شناخت صحيح نيازهاي طبيعي و روحي و اشراف بر پيچيدگي‌ها و گستردگي ابعاد حيات انساني، نمي‌توان دورنماي آينده بشر را در بحث فرجام‌شناسي ترسيم كرد؛ زيرا تحولات آينده تاريخ براساس متغيرهايي برخاسته از نيازها و عكس‌العمل‌ها، در فرآيندي مملو از تعامل و اصطكاك، شكل خواهد گرفت. پس تحليل رخ‌دادهاي آينده و تشخيص و تعيين برآيند حاصل از فعل و انفعالات امروز و فرداي تاريخ، نيازمند آن است كه قواعد و سنت‌هاي عام تاريخي، اصول، عنصرهاي ثابت و ماندگار در روند شكل‌گيري تاريخ را به درستي بشناسيم. در غير اين صورت، بدون شك، فرضيه زني و ارائه هر گونه تحليل و بيان تئوري درباره آينده تاريخ، چيزي جز تخمين‌زني واقع‌بينانه و احساسي، نخواهد بود. بر اين اساس، تفاوت مهم دكترين مهدويت با نظريه پايان تاريخ، نگاه واقع‌بينانه و جامعيت انديشه شيعي نسبت به انسان و اقتضائات اوست كه از موجبات شكل‌گيري فرآيند تاريخ انسان محسوب مي‌شود.
بنابر مقايسه دكترين مهدويت با نظريه پايان تاريخ و نگاهي كلي به مباني و اهداف اين دو نظريه و نيز ارزيابي منصفانه مؤلفه‌ها و ويژگي‌هاي هر كدام از اين دو، فرجام‌شناسي شيعي، يعني انديشه اصيل و مترقي مهدويت را مي‌توان كامل‌ترين انديشه و جامع‌ترين تفكري دانست كه فرداي تاريخ بشر را به بهترين وجه و عالي‌ترين شكل ممكن، طراحي و چاره‌انديشي خواهد كرد. از اين‌رو، هيچ تئوري آينده‌نگري مانند تئوري «پايان تاريخ»، توان موازنه و معارضه با آن را ندارد.
از دو حيث مي‌توان ويژگي‌ها، تفاوت‌ها و برتري «نظريه مهدويت» را نسبت به تئوري «پايان تاريخ» بررسي نمود: يكي از حيث مباني فكري و بايسته‌هاي ايدئولوژيكي، دوم از بعد ساختاري و سيستمي. تئوري پايان تاريخ، چه از حيث مباني ايدئولوژيكي و چه از نظر ساختاري، با چالش‌ها و بن‌بست‌هايي مواجه است كه در ضمن بحث بدان اشاره خواهد شد.
الف) تفاوت‌هاي ايدئولوژيك
منظور از تفاوت‌هاي ايدئولوژيك، تمايز زير ساخت‌ها و بن‌مايه‌هاي فكري انديشه ايدئولوژيك، نسبت به انديشه‌هاي ديگر است؛ بن‌مايه‌هايي كه مكتب فكري را تغذيه و سيراب مي‌كند و قوام و سازمان‌دهي تئوريك بر آن پايه‌ها استوار مي‌شود. اين زيرساخت‌ها و اصول ايدئولوژيك، شامل مباني نظري، اهداف و نگرش‌هاي كلي در ايده و نظريه هدف‌مند مطرح مي‌گردد. از اين نظر انديشه مهدويت، داراي اصالت، استحكام و جامعيت ويژه و منحصر به فردي است كه هيچ انديشه و مكتبي چنين جامعيت و استحكامي را ندارد.
اين تفاوت‌ها و ويژگي‌ها (بنابر شاخص‌ها، اصول و مؤلفه‌هاي عامي) كه در اين دو نوع تفكر وجود دارد، از چند جهت بررسي شدني است:
1. خداي محوري
نخستين تفاوت اساسي كه مسير اين دو نوع تفكر را از آغاز تا پايان، از هم جدا مي‌سازد، تفاوت جهان‌بيني و معرفت‌شناسي اين دو ديدگاه و اختلاف نگرش آن دو نسبت به انسان و جهان است.
دكترين مهدويت و فرجام‌شناسي شيعي، براساس نگرش توحيدي يعني محوريت «خدا» شكل گرفته و تمام اجمال و تفصيل آن بر اين اصل استوار است. در جهان‌بيني مهدويت، جهان هستي با همه مظاهر آن، مخلوق خدا و جلوه‌گاه صفات جمال و جلال او محسوب مي‌شوند و از ميان مخلوقات، انسان، برگزيده خدا و خليفه و فرمان‌رواي زمين از ناحيه اوست:
« أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالأَمْرُ»؛
آگاه باش كه [عالم] خلق و امر از آنِ اوست.
امور و اراده جهان را تحت ربوبيت مطلقش زمام‌داري مي‌كند:
«لِلَّهِ الأمْرُ مِنْ قَبْلُ وَمِنْ بَعْدُ»
[فرجام] كار در گذشته و آينده از آنِ خداست.
هيچ موجودي در اين عالم استقلال ذاتي ندارد. آغاز و فرجام جهان، تنها به اراده و مشيت او وابسته است و پايان تاريخ انسان و جهان را مي‌داند. اما در معرفت‌شناسي و جهان‌بيني فوكوياما (كه براساس تفكر اومانيستي ليبراليسم تنظيم شده است) انسان و جهان خالق خود نيستند، اما انسان در تدبير و تصرفات خود مستقل از عوامل بيروني است. اصل و محور براي تنظيم مناسبات او، اراده، خواست و آرزوهاي او محسوب مي‌شوند، نه چيز ديگر؛ زيرا هسته مركزي تفكر ليبراليسم چيزي جز «اومانيسم» نيست. گرايش سكولاريستي و دين‌ستيزي ليبراليسم نيز، ريشه در ماهيت اومانيستي آن دارد.
اومانيسم، يعني محوريت انسان در تمام ابعاد، اعم از ابعاد فردي، اجتماعي و علمي كه مساوي است با حذف دين و ناديده گرفتن آن و نقد و حذف همه دست‌آوردهاي دين در ابعاد مختلف زندگي. نتيجه روشنِ آن، ساختن و بنا كردن جهاني با قامت انساني جديد است كه اولاً، تنها بعد مادي دارد و اساس زندگي‌اش بر تأمين منافع مادي بنا شده؛ ثانياً، خود قائم به ذات خود بوده و مبدأ و مقصدي غير از آن‌چه در پيش روي او قرار دارد، نمي‌شناسد. تنها چند چيز براي او اهميت دارد:
1. بايد دم را غنيمت شمرد و بهشت نقد و موجود را به بهشت نسيه و موعود نبايد بفروشد.
2. اين انسان بايد تمام مناسباتش را تنظيم كند و هيچ منبع غير انساني، حق مداخله در تنظيم مناسبات زندگي او را ندارد و هر چيزي كه فرآورده فهم بشري نباشد، يا پوچ و بي‌اعتبار است و يا دست‌كم حق مداخله در زندگي افراد را ندارد؛
3. تنها فرآورده‌اي مورد اطمينان و مقبول خواهد بود كه علمي باشد؛ علمي به معناي اخص، يعني فرآورده حس و تجربه حسي باشد.
بنابراين، اولاً همه فرآورده‌هاي انساني پذيرفته نيست، بلكه تنها نوع تجربي آن پذيرش مي‌شود و فرآورده‌هاي متافيزيكي، بي‌معنا و قبول‌پذير نيستند؛ ثانياً علم بايد تمام مناسبات انساني را در بعد فردي و اجتماعي تنظيم نمايد. علم بايد همان نقش دين را ايفا كند، از اين به بعد، تنها علوم تجربي دين پذيرفته است و پيامبران جديد نيز عالمان علوم تجربي خواهند بود.
در حالي‌كه در انديشه مهدويت، تنظيم روابط انسان و تعيين خطوط كلي اهداف وي، از سوي خداوند كه خالق و مدبر جهان است صورت مي‌گيرد. ويژگي اصلي انديشه مهدويت، وحياني و آسماني بودن آن است كه با تدبير مستقيم الهي، طرح مهدويت، در قالب «نظام امامت» در متن دين اسلام، طراحي و تدوين گرديده و آيات قرآني، تحقق قطعي آن را در آخرالزمان بشارت داده است ـ چنان‌كه در بخش قبلي به برخي از اين آيات اشاره گرديده است.
در ميان پيروان اديان توحيدي گذشته، رگه‌هاي ضعيفي از چنين انتظاري ديده مي‌شود، انديشه منجي‌گرايي در ديگر اديان يا تحريف شده و يا بسيار مبهم و مرده است و هيچ‌كدام طرحي روشن و نظام‌مند براي فرداي جهان ندارند. از اين نظر مي‌توان گفت كه منجي‌گرايي اسلامي (با تفسير شيعي) تنها انديشه اصيلي است كه از سرچشمه وحي سيراب شده است. اصالت فكري و ريشه وحياني نظريه مهدويت، منشأ تمامي تمايزات آن، نسبت به ديگر ديدگاه‌ها و مكاتب بشري است، مانند ديدگاه فوكوياما و امثال آن.
گزاره «خدا» و «وحي» در انديشه ليبراليستي فوكوياما و امثال آن، جايگاهي ندارد. آن‌چه محوريت دارد، انسان و آرزوهاي اوست، زيرا تفكر ليبراليسم آبشخور اصلي انديشه «پايان تاريخ» فوكوياما محسوب مي‌شود. انديشه ليبراليستي هم‌زمان با ظهور شكاكيت عقلي و گرايش به پژوهش‌هاي علمي تجربي صرف، به تدريج از گزاره‌هاي ديني و ايماني فاصله گرفت و با اصل قرار دادن جنبه‌هاي ناسوتي انسان، خدايي انسان را پذيرفت و هر آن‌چه به نام «غيب»، «وحي» و گزاره‌هاي آسماني ياد مي‌شود را به يك‌باره كنار گذاشت و همه چيز را زميني انگاشت. بنابراين، روي‌كرد سكولارليستي و تقابل با دين، نتيجه طبيعي نگرش اومانيستي تفكر ليبراليسم است چون دين با آزادي و مطلق العنان بودن انسان سازگار نيست.
2. جامع‌نگري
جامع‌نگري و عمق و گستردگي ابعاد فرجام‌شناسي شيعي، ويژگي مهم ديگري است كه آن را از ديگر مكاتب فكري و فرضيه‌بافي‌هاي امثال فوكوياما، متمايز مي‌سازد.
انديشه و نظريه فرجا‌م‌شناسانه در پي ارائه الگوي فكري و نظام جامعي براي انسان و فرداي تاريخ انسان است. براي تدوين هر گونه طرح و نسخه‌اي بايد به درون‌مايه‌هاي فطري انسان و تعريف صحيح قلمرو احتياجات و منويات او توجه كرد.
با نگاه تك‌بعدي به انسان و تمنيات او، هرگز نمي‌توان براي فرداي تاريخ انسان طرحي نو در انداخت؛ زيرا خصلت‌هاي اكتسابي، خلقيات و عادات حاصل از شرايط اجتماعي و محيطي، همواره در حال تغيير و تبدّلند، اما بن‌مايه‌هاي فطري انسان مانند كمال طلبي، خداجويي، مطلق‌گرايي، زيبايي‌خواهي، عدالت‌طلبي، ظلم‌گريزي و ديگر گرايش‌هاي متعالي انسان، در هيچ مقطعي دست‌خوش تبدّل و نابودي نخواهند شد؛ هرچند ممكن است كه بر اثر نبود شرايط، كمتر فرصت بروز و ظهور بيابند.
از اين‌رو، لازمه ماندگاري ايده و نظريه آينده‌نگر، هم‌آهنگي و هم‌سازي آن با اقتضائات جوهر ماندگار انسان‌ها در هميشه تاريخ است. هر طرح و تئوري فرجام‌شناسانه‌اي، بدون پشتوانه بنيان‌هاي فطري، ناقص، فاقد ضمانت، تداوم و بقا محسوب مي‌شود.
بنابراين، انديشه مهدويت بر بنيان‌هاي فطري انسان بنا نهاده شده؛ زيرا نگرش جامع و انسان شناسانه‌ آن، بيش از آن‌كه صبغه ديني و مذهبي داشته باشد، رنگ فطري دارد. اين فطري بودن نيز از ريشه وحياني و فطري بودن جوهر دين نشأت مي‌گيرد كه مايه قوام دين گرديده است:
«فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ»
پس روي خود را با گرايش تمام به حق، به سوي اين دين كن، با همان سرشتي كه خدا مردم را بر آن سرشته است. آفرينش خدا تغييرپذير نيست. اين است همان دين پايدار.
اما در انديشه «پايان تاريخ» به لحاظ ماهيت اومانيستي تفكر ليبراليسم، اندازه‌هاي وجودي انسان و تاريخ او، براساس احتياجات مادي و اشباع بيشتر تمايلات نفساني و طبيعي او، تعیین و تنظيم مي‌شود و فراتر از آن را نه درك مي‌كنند و نه در دستور كار خود دارند؛ زيرا وجهه غالب در انديشه‌هاي ليبراليستي، روي‌كرد افراطي آن به گرايش‌هاي اومانيستي است.
نگاه اجمالي به كالبد شكافي انديشه ليبراليسم نشان مي‌دهد كه اين تفكر، تركيبي است از دو نگرش، اومانيسم و سكولاريسم. تمام تار و پود ليبراليسم، در اين دو نگرش افراطي خلاصه مي‌شود و دومي (دين‌ستيزي) نتيجه لاينفك اولي است.
تفكر ليبرال از آن جهت كه مبدأ تحولات و پشتوانه نظام ارزشي و قانون‌گذاري را خواست انسان و تمايلات او مي‌داند، تفكري اومانيزم و انسان محور است؛ زيرا در چشم‌انداز نگاهش جز اشباع و ارضاي خواسته‌هاي نفساني و بهره‌وري بيشتر از لذات مادي و شهواني، چيز ديگري نمي‌گنجد. تفكر ليبرال از آن جهت كه در تحليل قضايا، عقلانيت تجربي را جانشين عقلانيت وحياني نموده و بر هر آن‌چه خارج از حوزه آزمون باشد، خط بطلان كشيده، تفكري سكولار و دين‌ستيز به شمار مي‌رود.
پرسش اساسي و تعيين كننده در ارزيابي جامعيت فكري فرجام‌شناسي شيعي و مقايسه آن با تئوري پايان تاريخ، اين است كه قلمرو حيات و حركت انسان تا كجا امتداد و استمرار دارد؛ زيرا تا پاسخ اين پرسش مهم روشن نشود و حدود و كرانه‌هاي هستي انسان شناخته نشود، سخن از پايان تاريخ و فرجام كار انسان، مفهوم نخواهد داشت.
اگر انسان را با مقياس‌هاي كوتاه و نارساي صرفاً زميني ارزش‌گذاري كنند (چنان‌كه در تفكر اومانيستي ليبرال ديده مي‌شود)، جايگاه انسان و جامعه انساني، تا حد دام‌پروري بزرگ و مدرني، تنزل داده مي‌شود. آن‌گاه چنين انساني نه به تئوري پايان تاريخ نياز خواهد داشت و نه تاريخ براي او مفهوم پيدا خواهد كرد. اما اگر رابطه انسان با ابديت و پيوند و ارتباط او با كل نظام هستي مدنظر قرار گيرد، روشن مي‌شود كه انسان با اين همه پيوند و ارتباط، به نظام فكري جامع و هم‌آهنگ با نظام هستي و قانون منبعث از واقعيات اين نظام، نياز دارد. در اين نگاه، تاريخ آغازين انسان مشخص و محدود است، اما كرانه‌ فرجامين آن، نامتناهي مي‌نمايد و به سيستم و نظامي نياز دارد كه بلنداي قامت انساني را در برگيرد.
مهم‌ترين تفاوت فرجام‌شناسي شيعي و نظام مهدوي با ديگر تئوري‌ها و نظام‌ها، در اهداف اصلي حكومت‌ها و نظام‌هاي بشري نهفته است كه تنها در تأمين امكانات دفاعي، آموزشي، بهداشتي و حفظ امنيت خلاصه مي‌شود و پيشرفت و ترقي جامعه انساني را با مقياس خوراك، پوشاك و مسكن ارزش‌گذاري مي‌نمايد.
بي‌شك انديشه و سيستمي كه به كسب ثروت، قدرت و اشباع تمايلات مادي معطوف باشد،‌ نمي‌تواند اهداف عالي انساني را برآورده سازد؛ در حالي كه در انديشه مهدويت اهداف حكومت بسي فراتر و گسترده‌تر از آن است كه در عنصرهاي معیشتی، دفاعي، امنيتي و... بگنجد. هدف اصلي نظام مهدويت، كرامت، رشد، بلوغ و سعادت انسان است. حكومت نيز زمينه‌سازي، توسعه و ترويج ارزش‌هاي اخلاقي و انساني در جامعه را وظيفه دارد.
3. آرمان‌گرايي
آرمان‌گرايي و كلان‌نگري انديشه‌اي، از شاخص‌هاي برتري در حوزه فرجام‌شناسي به شمار مي‌رود. هر انديشه و نظام فكري كه به اوج آرزوها و ايده‌آل‌هاي انتظار بشر توجه كند و به اهداف و دست‌آوردهاي آينده، نگاه حداكثري نمايد، بدون شك آرمان نهايي بشر خواهد بود و پايان تاريخ، براساس آن شكل خواهد گرفت.
از اين نظر، دكترين مهدويت، به دليل جامعيت و عمق فكري آن، آرماني‌ترين تفكري محسوب مي‌شود كه تمامي آرمان‌هاي متعالي انساني و آرزوهاي دور دست بشري، در آن منعكس گرديده و راه‌كار تحقق آن نيز، سنجيده شده است.
بنابراين، ويژگي آرمان‌گرايي و بلندنظري، شاخص مهم ديگري است كه دكترين مهدويت و فرجام‌شناسي شيعي را از تئوري‌هاي گوته و نظريه «پايان تاريخ» فوكوياما، متفاوت و ممتاز مي‌نمايد. آرمان‌هاي بشري در افق فكري امثال فوكوياما، تنها در پيشرفت‌هاي تكنيكي، صنعتي، اقتصادي و دست‌يابي به آزادي‌هاي فردي (آن‌هم به شكل نارسا و تبعيض‌آميز) خلاصه مي‌شود كه مطابق آن، براي آينده تاريخ بشر، نسخه مي‌پيچند، اما آرمان‌گرايي در دكترين مهدويت به چاره‌انديشي براي دست‌يابي به آرزوهاي بلند و تاريخي معنا مي‌شود كه بشر تاكنون بدان دست نيافته‌ است. دكترين مهدويت، تمامي بهره‌مندي‌هاي مادي ـ معنوي، علمي ـ فرهنگي، سياسي ـ اجتماعي و... را به صورت حداكثري و همگاني، تدبير نموده است.
آرمان‌گرايي در دكترين مهدويت، اوج بسيار و افق خيال‌انگيزي دارد، اما هرگز به معناي خيال‌پردازي دست نيافتني سوفسطايي نيست؛ زيرا آرمان‌گرايي شيعه اولاً به دليل ريشه‌هاي فطري آن، پشتوانه و ضمانت اجرايي لازم را دارد، ثانياً طبيعت آن تكرارپذير است. نمونه‌هاي عيني آن را (هرچند در مقياس كوچك‌تري) در حركت نجات‌بخش انبيايي مانند حضرت سليمان(علیه السلام) مي‌توان ديد كه از خدا چنين سلطنتي بي‌نظير را طلب مي‌نمود.
«رَبِّ اغْفِرْ لِي وَهَبْ لِي مُلْكًا لاَّ ينبَغِي لِأَحَدٍ مِّنْ بَعْدِي»؛
و ملكي به من ارزاني بدار كه هيچ كس را پس از من سزاوار نباشد.
شايد قرآن كريم دست‌آوردها و شگفتي‌هاي حكومت سليمان (استخدام جن، حيوانات، نيروي باد و كارهاي اعجاب‌آوري چون انتقال تخت بلقيس در كمتر از چشم بر هم زدن به وسيله يكي از كارگزاران حكومت سليماني به نام آصف‌بن برخيا و...) را به دليل محسوس نمودن شگفتي‌هاي حكومت جهاني مهدوي در پايان تاريخ اشاره فرموده است. آرمان‌ها و اقدامات حضرت مهدي(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) جزئي از آرمان‌هاي كلان پروژه انبيا(علیهم السلام) به شمار مي‌رود، با اين تفاوت كه شگفتي‌ها و ابعاد آن بسي عظيم‌تر و گسترده‌تر از گذشته است.
4. عقل‌گرايي
عقل‌پذيري، خردورزي و توجه به پارامترهاي عقلاني، از شاخص‌هاي ديگر برتري تفكر نيك و نشانه اتقان و پايداري آن به شمار مي‌رود. بي‌شك در حوزه فرجام‌شناسي و آينده‌نگري، توجه به اين شاخصه بيش از همه اهميت و موضوعيت خواهد داشت؛ زيرا در مباحث آينده‌نگر، جامعه رو به رشد فرداي تاريخ هرگونه نسخه و الگويي را بدون توجيه عقلاني نمي‌پذيرد؛ روي‌كرد غالب در جامعه پايان تاريخ، عقل‌گرايي و فرهنگ عقلاني خواهد بود.
برجستگي مهم ديگر نظام مهدوي، عقلانيت و خردورزي به شمار مي‌رود. تفكر مهدويت، هم عقل‌گراست و هم عقل مي‌پذيرد. پايه‌هاي نظام مهدوي، بر اساس توسعه يافتگي عقلاني و نهادينه شدن عقلانيت در جامعه، استوار است.
امام باقر(علیه السلام) درباره توسعه عقلانيت در عصر ظهور، مي‌فرمايد:
إذا قام قائمنا وضع يده علي رؤوس العباد فجمع به عقولهم و أكمل به أحلامهم؛
هنگامي كه قائم ما قيام كند دست خود را بر سر بندگان قرار مي‌دهد (كنايه از اشراف حضرت است) و در سايه عنایت او عقول مردم بسيار مي‌شود و فهم آنان كامل مي‌گردد.
از اين نظر هيچ انديشه و مكتبي، به اندازه آموزه‌هاي قرآني و تفكر شيعي، بر اهميت و ارزش «عقل» تأكيد نورزيده است. منظور از «عقل» نيز عقل منقطع از وحي نيست بلكه مراد، آن‌گونه خردورزي‌اي است كه نواقص خود را از ارشادات وحياني جبران مي‌كند. بنابراين، عقلانيت موردنظر (كليد واژه مباحث فرجام‌شناسانه) به گونه‌اي فطري و هم‌نوا با وحي است.
عقلانيت روشن‌فكري مطرح در انديشه ليبرالیستي فوكوياما و غرب، عقلانيت تجري است كه گزاره‌هاي وحياني و تعليمات غيبي را نهي مي‌كند. عقلانيت روشن‌فكران غربي، بر جنبه‌هاي ناسوتي انسان و بي‌نيازي او از «خدا» و هر آن‌چه به نام «غيب» ياد مي‌شود، تأكيد مي‌ورزد. اين عقلانيت حسي، حقيقتي جز بستن روزنه «عقل» و فرو رفتن در تاريكي شكاكيت عقلي نيست. عقلانيت روشن‌فكري غرب، «عقل‌گرايي» را با «علم‌گرايي» يك‌سان برمي‌شمرد؛ در حالي كه اين دو مقوله از هم جدا هستند. علم و علم‌گرايي متعارف، به معناي مجموعه‌اي از آگاهي‌ها، آموخته‌ها، دست‌يافته‌ها و به‌كارگيري آنهاست تا از تمامي دست‌آوردها و پيشرفت‌هاي تمدني و تكنيكي بشر در عرصه‌هاي مختلفِ علم و آگاهي، دست‌يابي انسان به راز و رمز پديده‌هاي طبيعي، خواص و تأثيرات آن و نيز كشف قواعد و فرمول بهره‌وري از آن، براي سامان‌بخشي وضعيت و بهبود شرايط زندگي بهره مي‌برند.
البته از اين نظر نيز بيشتر، پيشرفت علمي بشر، در نظام مهدوي، پيش‌بيني شده است. به‌گونه‌اي كه علوم بشري از آغاز تاكنون با تمام پيشرفت و ترقي خود، در برابر آن بسيار اندك و ناچيزند.
امام صادق(علیه السلام) مي‌فرمايد:
العلم سبعة و عشرون حرفاً فجميع ما جائت به الرسل حرفان فلم يعرف الناس حتّي اليوم غير الحرفين فإذا قام قائمنا أخرج الخمسة و العشرون حرفاً فبثّها في الناس وضمّ إليها الحرفين حتّي يبثّها سبعة و عشرين حرفاً؛
دانش 27حرف (كنايه از 27درجه و شاخه) است، تمامي آن‌چه انبياء(علیهم السلام) براي مردم آورده‌اند، دو حرف بيش نيست و مردم تاكنون از آن دو حرف فراتر نرفته‌اند، اما وقتي قائم ما قيام كند، 25حرف ديگر را نيز آشكار مي‌نمايد و ميان مردم منتشر مي‌كند، آن‌گاه با ضميمه دو به اضافه 25، حلقه تكامل علمي كامل مي‌گردد.
در اين حديث، مراد از «علم» تنها علوم تجربي نيست، بلكه علوم انبيا و ديني و دانش معرفتي را نيز شامل مي‌شود. فهم ديني بشرِ كنوني نيز نسبت به بشر عصر ظهور، دو، در برابر 27 است.
پيشرفت همه جانبه علوم در عصر ظهور و دست‌آوردهاي فوق‌العاده آن، هم موجب جهش فرهنگ عمومي و هم برچيدن «واسطه‌ها» و «فاصله‌ها» خواهد شد و «دهكده» بودن جهان، عينيت خواهد يافت و پيشرفت فن‌آوري علمي، فضا و كرات ديگر را نيز تسخير خواهد كرد و به اين «دهكده» ملحق خواهد نمود.
همه آن‌چه اشاره شد، محصول و نتيجه «علم» است، اما «علم» و «علم‌گرايي» مساوي با «عقل» نيست، بلكه خود ثمره و ميوه عقل به شمار مي‌آيد.
مراد از شاخصه «عقلانيت» از يك سو، عقل‌پذيري و ملایمت آموزه‌هاي مهدوي با ادراكات عقلي و از سوي ديگر عقل‌گرايي آن، يعني روي‌كرد به بايسته‌ها و گرايش‌هاي عقلاني است.
آن‌چه تاكنون اشاره گرديد، برخي از تفاوت‌هاي بنيادين انديشه مهدويت با نظريه فوكوياما، درباره پايان تاريخ بود. بي‌شك در بحث تفاوت‌هاي ايدئولوژيك ميان اين دو ديدگاه، شاخص‌ها و تفاوت‌هاي كليدي ديگري نيز وجود دارد كه برتري انديشه اصيل مهدويت از ديگر نظريات را درباره فرجام تاريخ، مسجّل و اثبات مي‌نمايد، مانند:
6. حق مداري، به جاي قدرت‌مداري؛
7. ارزش‌گرايي (توسعه اخلاقي) به جاي اباحه‌گري و رواج فساد؛
8. فطري بودن؛
9. پويايي؛
10. علمي‌بودن؛
11. نقض‌ناپذيري؛
12. شفافيت و... .
ب) تفاوت‌هاي ساختاري
نظريه و انديشه ايدئولوژيك براي اجراپذيري، علاوه بر جامعيت محتوا و غناي علمي، به ساختاري جامع و كارآمد نياز دارد. به خصوص در حوزه تئوري سازي آينده‌نگر، انسجام درون سيستمي، قابليت و توانايي بالاي اجرايي سيستم مدعي اداره جهان (از شاخص‌هاي مهم برتر انديشه ايدئولوژيك آينده‌نگر) را نشان مي‌دهد.
مقايسه ساختار حكومت در نظام مهدوي با سيستم‌هاي مدنظر در تئوري‌هاي معاصر نظير تئوري پایان تاريخ فوكوياما، نشان مي‌دهد كه نظام مهدويت از نظر ساختاري، ويژگي‌هاي منحصر به فردي دارد كه هيچ‌كدام از نظريه‌هاي تئوريك سياسي ديگر، چنين امتيازاتي را ندارد.
ويژگي‌ها و تفاوت‌هاي ساختاري نظام مهدويت، نسبت به سيستم ليبرال ـ دموكراسي در پايان تاريخ فوكوياما، از چند بعد تأمل مي‌پذيرد كه عبارتند از:
1. عنصر رهبري در رأس حكومت؛
2. كار ويژه؛
3. پايه‌هاي مردمي (مردم‌سالاري)؛
4. گستره و قلمرو جغرافيایي.
در اين نوشتار اين عناصر چهارگانه را در ساختار حكومت مهدوي و سيستم ليبرال ـ دموكراسي برمي‌رسيم:
1. عنصر رهبري
عنصر رهبري (رهبر، كادر رهبري، هيئت حاكمه)، به عنوان محور تصميم‌گيري در سيستم اجرايي (دولت)، از عناصر كليدي ساختار حكومت، به شمار مي‌رود كه نقش فوق‌العاده مهمي را در موفقيت و كارآمدي نظام، بر عهده دارد.
ساختار حكومت در نظام مهدوي، به دليل دارا بودن رهبري معصوم و بي‌نظير در هسته تصميم‌گيري‌هاي حكومتي، امتياز بي‌نظيري دارد كه هيچ حكومتي در دنيا از چنين ويژگي بهره‌مند نيست. برخي از اوصاف رهبر الهي در روايات اين‌گونه بيان شده است:
يكم. ساده‌زيستي (ما لباسه إلّا الغلظ و لا طعامه إلّا الجشب)؛
دوم. نظارت شديد بر كارگزاران (شديدٌ علي العامل)؛
سوم. مهرباني و عطوفت با زيردستان (رحيمٌ بالمساكين)؛
چهارم. قاطعيت با دشمنان «أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ»؛
پنجم. مساوات در بخشش (يقسّم بالسّوية و يعدل في خلق الرحمن البرّ منهم والفاجر)؛
ششم. فقرزدايي (يسوّي بين الناس حتّي لاتري محتاجاً إلي الزكوة)؛
هفتم. مبارزه با انحرافات و بدعت‌ها (يعطف الهوي علي الهدي)؛
هشتم. ظلم‌ستيزي (يبير به كلّ جبّار عنيد)؛
نهم. عدل گستري (ليدخلنّ عليهم عدله جوف بيوتهم)؛
اينها از جمله روي‌كردها و اوصافي است كه روش حكومتي نظام مهدوي را از حكومت‌هاي ديگر متفاوت مي‌سازند.
همة آن‌چه اشاره شد، ريشه در «عصمت» رهبري نظام مهدوي دارد؛ زيرا ويژگي «عصمت» اصلي فراگير و همه جانبه است كه تمامي ابعاد علمي و عملي شخص رهبر را پوشش مي‌دهد. رهبر معصوم (امام مهدي(عجّل الله تعالی فرجه الشریف)) در نظام مهدوي، هم در تشخيص اهداف و مصالح امت خطا ناپذير است و هم در مقام عمل و اجراي اهداف مصلحانه حكومت، هيچ لغزشي ندارد. در حالي كه در رهبري‌هاي معمولي، علاوه بر خطا در تشخيص و محاسبات، آن‌چه در مقام عمل معمولاً موجب لغزش و انحراف از مسير اهداف نظام مي‌گردد، عدم تهذيب و تطهير اخلاقي عنصر رهبري و تضاد منافع شخصي وي با اهداف كلي حكومت و نظام است. رهبري غيرمعصومان، همواره در معرض چنين تهديدي قرار دارند. كم نيستند كساني كه در موارد تزاحم، خواسته‌هاي نفساني و موقعيت سياسي ـ اجتماعي‌شان با مقاصد كلان حكومت، جانب خود را برمي‌گزينند و اهداف كلي را فداي اغراض شخصي خود مي‌كنند و با عناوين «پادشاه»، «امپراتور»، «ملكه» و... حكومت را ارث شخصي خود مي‌پندارند. به همين دليل، بيشتر مردم به سيستم‌هاي جمهوريت روي مي‌آورند؛ زيرا آنان مجبورند در قوانين اساسي خود، براي جلوگيري و يا به حداقل رساندن امكان سودجويي رئيس حكومت، قيودات نظارتي شديدي را وضع كنند.
عنصر رهبري در نظام مهدوي به دليل ويژگي «عصمت» نيازي به اهرم‌هاي نظارتي ندارد؛ زيرا امكان هيچ‌گونه تخلف و انحرافي در آن وجود دارد، بلكه شخص رهبر، يعني امام مهدي(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) تجسم عيني عدالت، تقوا، معيار حقانيت و شناخت حق از باطل است.
2. كار ويژه‌ها
نظام مهدوي ضمن اين‌كه توسعه‌يافته‌ترين سيستم حكومتي، در تاريخ بشر محسوب مي‌شود، روند توسعه در آن نيز، همواره بالنده و پوياست و خستگي، رخوت، ايستايي و توقف در آن نيست. برخلاف الگوي ليبرال ـ دموكراسي فوكوياما كه به اعتراف وي يك‌نواختي و توقف پيشرفت در آن، براي مردم عصر پايان تاريخ، ملالت‌بار و رنج‌‌آور است ـ چنان‌كه پيش‌تر اشاره گرديد.
در دولت مهدوي، توسعه همه جانبه در ابعاد اخلاقي، تربيتي، علمي، تكنولوژيكي، اقتصادي، فرهنگي، سياسي، امنيتي و...، كار ويژه‌هاي اصلي دولتند كه ثمرات و نتايج آن در هر بخشي، فوق‌العاده چشم‌گير و خيره‌كننده خواهد بود. صدها روايت در منابع معتبر حديثي در اين‌باره وارد شده كه در اين روايات، دست‌آوردها و نتايج كار ويژه‌هاي حكومت مهدوي به طور شفاف، بيان گرديده است.
از كار ويژه‌هاي مهم دولت مهدوي، گسترش« عدالت» در جامعه پايان تاريخ خواهد بود. كاركرد عدل‌گسترانه نظام مهدوي در شئونات مختلف حيات اجتماعي، به دليل تأثير مستقيم آن، ‌چنان مهم و پر جاذبه است كه ديگر كاركردهاي دولت مهدوي را تحت‌الشعاع قرار مي‌دهد؛ به‌گونه‌اي كه مأموريت اصلي امام مهدي(عجّل الله تعالی فرجه الشریف)، تحقق و گسترش عدالت در جهان معرفي مي‌شود (يملأ الأرض قسطاً و عدلاً) و دولت امام مهدي(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) را دولتي «عدالت‌گستر» مي‌شناسند.
اين همه تأكيد و اهتمام به موضوع «عدالت» در دولت مهدوي، به دليل نقش كليدي و كارساز آن در جامعه توحيدي و الگو است؛ زيرا كارمايه اصلي چنين بنيان عظيمي، عدل‌پروري و عدالت‌گستري خواهد بود. به همين دليل، امام كاظم(علیه السلام) در تفسير آيه شريفه «يحْيي الأرض بَعْدَ مَوْتِهَا» مي‌فرمايد:
ليس يحييها بالقطر ولكن يبعث الله عزّوجلّ رجالا فيحيون العدل فتحيي الأرض لإحياء العدل؛
مراد از حيات زمين در اين آيه، زنده شدن به وسيله باران نيست، بلكه خداوند مرداني را در آينده خواهد آورد كه عدالت را در جامعه زنده نمايند، آن وقت است كه زمين به دليل احياي عدل، زنده مي‌شود.
هم‌چنين امام صادق(علیه السلام) نيز در ذيل اين آيه مي‌فرمايد:
العدل بعد الجور؛
مراد از حيات زمين بعد از مرگ و خشكيدن آن، حيات عدل بعد از مرگ ظلم و رخت بستن آن از جامعه است.
بر اين اساس، استراتژي عملي حكومت مهدوي، بر اصل راه‌بردي «عدالت» تكيه دارد و توسعه عدالت سرلوحه همه برنامه‌هاي مصلحانه امام مهدي(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) قرار مي‌گيرد؛ عدالتي كه به تعبير پيامبر اكرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) قوام آسمان و زمين بر آن استوار است. «بالعدل قامت السموات و الأرض.»
حضرت مهدي(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) در دستورالعمل حكومت و بخش‌نامه خويش كارگزاران و وزراي دولت جهاني را به اجراي «عدالت» امر مي‌كند.
امام صادق(علیه السلام) مي‌فرمايد:
يفرّق المهديّ أصحابه في جميع البلدان و يأمرهم بالعدل و الإحسان و يجعلهم حكّاماً في الأقاليم و يأمرهم بعمران المدن؛
مهدي يارانش را به سراسرجهان مي‌فرستد و به آنان دستور اجراي عدالت و نيكي با مردم را مي‌دهد و آنان را فرمان‌روايان كشورهاي جهان قرار مي‌دهد و موظف به آباداني شهرها مي‌نمايند.
اميرالمؤمنين(علیه السلام) نيز مي‌فرمايد:
يبعث المهديّ إلي اُمرائه بسائر الأمصار بالعدل بين الناس؛
مهدي(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) واليان و فرمان‌داران خود را به شهرهاي جهان اعزام مي‌كند تا عدالت را در ميان مردم به اجرا گزارند.
بنابراين، كاركرد دولت مهدوي در عرصه‌هاي اقتصادي، فرهنگي، سياسي، اجتماعي، با محوريت توسعه «عدالت» صورت مي‌گيرد و اين كارويژه‌ها، از اختصاصات دولت مهدوي است كه در هيچ دولت ديگري مشابه آن يافت نمي‌شود.
ابعاد توسعه، در دولت‌هاي ديگر، نظير دولت ليبرال ـ دموكراسي مورد توجه است، اما چشم‌انداز توسعه مدنظر در دولت ليبرال دموكراسي، در مقايسه با توسعه دولت مهدوي، اولاً بسيار اندك و ناچيز است، ثانياً متوازن و همه‌جانبه نيست؛ زيرا عرصه‌هاي اخلاق و معنويت، خارج از دستور كار توسعه است و ثالثاً عادلانه نيست بلكه ظالمانه و تبعيض‌آميز است و اساساً ذات سيستم ليبرال ـ دموكراسي تبعيض‌‌پرور است، نه عدل‌پرور؛ زيرا چرخه‌هاي دولت ليبرال، نه بر محور عدالت بلكه بر دو محور قدرت و «ثروت» استوار است. بي‌شك چرخه توسعه نيز همواره به نفع صاحبان قدرت و ثروت به پيش خواهد رفت، نه به سمت مساوات و برابري. در ظاهر از حقوق مساوي و برابري دم مي‌زنند، اما اين شعار، فريبي بيش نيست.
بنابراين، توسعه حاصل از دولت ليبرال، به دليل نبود ساز و كارهاي تحقق«عدالت» در ساختار آن، هرگز به برقراري عدالت نخواهد انجاميد، بلكه ثروت‌مندان را افزون و قدرت‌مندان را بيشتر خواهد كرد و در نهايت به پيدايش امپرياليسم قدرت و ثروت خواهد انجاميد كه دست‌آورد آن، جز تولد نامشروع«حق وتو» و ذبح عدالت درپشت ميزي به نام «شوراي امنيت»، نتيجه ديگري به بار نخواهد آورد.
3. گستره
دولت مهدوي ساختار جهاني دارد و از نظر گستره و قلمرو جغرافيايي، عالم‌گير است.
بنابر آيات و روايات، دولت مهدي(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) شرق و غرب عالم را تسخير مي‌كند و در پرتو حاكميت يك‌پارچه اسلام «لِيظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ» سراسر گيتي، آكنده از عدل و داد مي‌گردد. سيطره اسلام در همه جا نمايان مي‌شود و هيچ آبادي را نمي‌توان يافت، مگر اين‌كه نداي توحيد در آن‌جا طنين‌انداز شود. امام باقر(علیه السلام) مي‌فرمايد:
فيفتح الله له شرق الأرض و غربها و يقتل الناس حتّي لايبقي إلّا دين محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم)؛
خداوند او را بر شرق و غرب عالم پيروز مي‌سازد. او با دشمنان پيكار مي‌كند تا حدي كه ديني جز دين محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) باقي نماند.
امام صادق(علیه السلام) در ذيل آيه شريفه «وَلَهُ أَسْلَمَ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَ الأرض طَوْعًا وَكَرْهًا» فرمود:
إذا قام القائم لايبقي أرض إلّا نودي فيها شهادة أن لا إله إلّا الله و أنّ محمداً رسول‌الله؛
هنگامي‌كه حضرت قائم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) قيام كند، هيچ نقطه‌اي از زمين نخواهد ماند، مگر اين‌كه شهادت به يگانگي خداوند و رسالت الهي پيامبر در آن طنين‌انداز خواهد شد.
مصداق عملي اين آيه، عصر ظهور قائم است كه هيچ جايي باقي نمي‌ماند، مگر اين‌كه به وحدانيت خدا و رسالت پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) گواهي بدهد.
در حديث ديگر پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مي‌فرمايد:
ليدخلنّ هذا الدين علي ما دخل عليه الليل؛
دين اسلام چنان جهان‌گير مي‌شود كه هر آن‌چه شب بر آن مي‌گذرد (يعني تمام كره زمين)، در قلمرو اسلام قرار مي‌گيرد.
بنابراين، حكومت مهدوي، گستره و قلمرواي فراگير و جهاني دارد. كلمه «أرض» در آيات و روايات، كليد واژه جهان‌شمول بودن دولت مهدوي است، نه اين‌كه گستره آن را به كره خاكي محدود سازد، بلكه تمامي قلمرو نفوذ انسان در زمين، فضا و كرات ديگر را نيز شامل مي‌‌گردد. از اين نظر هيچ دولت ديگري، ظرفيت تبديل شدن به «حكومت واحد جهاني»، با چنين ويژگي‌هاي را نخواهند داشت.
ساختار دولت در الگوي ليبرال ـ دموكراسي فوكوياما، هرگز چنين پتانسيل عظيم و فراگيري ندارد و اساساً جمع ميان ساختار دولت ليبرال و يك‌پارچگي به معناي حكومت واحد جهاني، پارادوكس است؛ زيرا روي‌كرد اصلي در دولت ليبرال ـ دموكراسي، به سمت گسترش آزادي‌هاي فردي از يك سو و كثرت‌گرايي عقيدتي، فرهنگي، سياسي، از سوي ديگر است. چنين روي‌كردي، حداكثر به شكل‌گيري اتحاديه فدرالي و هم‌سو، خواهد انجاميد، اما هرگز به يك‌پارچگي مورد نظر در حكومت واحد جهاني، نخواهد انجاميد؛ چون رسميت بخشيدن به آزادي‌هاي فردي و تكثير اعتقادات و فرهنگ‌ها، ذاتاً با «حكومت واحد جهاني» تضاد دارد كه مستلزم تمركز تصميم‌گيري و وحدت مرامي، اعتقادي، فرهنگي، سياسي است؛ چون دائماً در كنار قطب برتر، قطب‌هاي متعددي را در درون خود مي‌پروراند كه هر كدام با ديگري احساس دوگانگي و تضاد نسبي دارند. در حالي‌كه مفهوم حاكميت، چير‌گي، اقتدار و تك‌قطبي بودن در دولت واحد جهاني مهدوي، به معناي برتري سياسي ـ نظامي حكومت مهدي(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) بر ديگر دولت‌ها و قدرت‌هاي موجود رقيب نيست، بلكه به معناي وحدت همه قطب‌هاست.
در دولت جهاني مهدوي، همه قطب‌ها اعم از قطب فكري ـ اعتقادي، قطب فرهنگي ـ تربيتي، قطب نظامي ـ امنيتي، قطب سياسي ـ اجتماعي، قطب مديريتي و... يكي هستند و آن قطب «امامت» محسوب مي‌شود كه محور همه تصميم‌گيري‌ها و سياست‌گذاري‌هاي خرد و كلان است. اداره نظام جهاني با اشاره انگشت بر محور«امامت» تدبير مي‌شود و تمامي واليان و فرمان‌روايان اقاليم، از يك محور و مركز، فرمان مي‌گيرند. امام باقر(علیه السلام) فرمود:
إذا قام القائم بعث في كلّ إقليم رجلاً ثم يقول له: عهدك في كفّك فإذا ورد عليك ما لا تفهمه ولا تعرف القضاء فيه فانظر إلي كفّك و اعمل بما فيها؛
هنگامي كه حضرت قائم ظهور نمايد، براي هر منطقه‌اي فردي را مي‌فرستد و به او مي‌گويد: دستورالعمل تو در دست توست. هرگاه حادثه‌اي پيش آمد كه دستور آن را نمي‌داني، به كف دستت نگاه كن، هر‌چه در آن منعكس باشد، طبق آن رفتار نما!
كلمه «فانظر إلي كفّك» شايد اشاره به پيشرفت تجهيزات الكترونيك و ابزار انتقال سريع پيام باشد كه در هر لحظه‌اي امكان چنين ارتباطي را فراهم مي‌سازد، اما در هر حال اين فرمان‌بري و عمل برطبق دستورالعمل‌ها و بخش‌نامه‌هاي محور«امامت»، اختصاصي به دستورالعمل‌هاي قضايي ندارد، بلكه همه فرمان‌هاي حكومتي را شامل مي‌شود.
4. مردمي بودن
حكومت مهدوي، ضمن اين‌كه داراي مشروعيت الهي و ديني است، از نظر شاخص پذيرش، مردمي‌ترين حكومت به شمار مي‌رود و رهبر آن محبوب‌ترين رهبر تاريخ است. دولت مهدي(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) نه تنها با حمايت مردمي و پايه‌هاي اجتماعي، تداوم و استمرار مي‌يابد، بلكه اصل پيروزي و شكل‌گيري انقلاب جهاني آن نيز بر پايه حمايت مردمي و اقبال عمومي استوار است. به همين دليل، آمادگي و خواست عمومي را مي‌توان از مهم‌ترين شرايط ظهور دانست؛ زيرا پذيرش آگاهانه مردم و عطش عمومي براي تحقق عدالت، مبناي وقوع انقلاب جهاني مهدوي است.
اين‌كه انقلاب مهدوي به طور برق‌آسا جهان را تسخير مي‌كند، گوياي پايه‌هاي مردمي و پذيرش دولت مهدي(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) است كه به دليل محبوبيت رهبري حكومت و اهداف عدالت‌گستر آن، توده‌هاي مردم به آن روي مي‌آورند و حضرت مهدي(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) با حمايت مردم بر موانع چيره مي‌‌گردد و همه نابساماني‌ها را سامان مي‌بخشد. جنگ‌هاي آغازين حضرت نيز سياستي استثنايي و از روي ناچاري است و در مواجهه با دشمنان انسانيت و فضیلت ناگزيرند كه از حربه جنگ استفاده نمايد تا عوامل نابساماني و ناامني را از سر راه بردارند و امنيت و آسايش همگاني را در جامعه مستقر سازند، اما سياست اصلي حضرت مهدي(عجّل الله تعالی فرجه الشریف)، سياست عدل گستر و توسعه رأفت و رحمت است.
امام مهدي(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) با همه قاطعيت خود، مظهر رحمت و رأفت اسلامي به شمار مي‌رود. در ساختار حكومت او، دولت و مردم براساس تعاملي برخاسته از ايمان، معرفت، عشق و عاطفه رابطه برقرار مي‌كنند و او بر دل‌ها و جان‌ها حكم مي‌راند. پيامبر اكرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) درباره محبوبيت امام مهدي(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) در ميان مردم مي‌فرمايد:
اُبشّركم بالمهدي يبعث في اُمّتي... يملأ الأرض قسطاً وعدلاً و يرضي عنه ساكن السماء و ساكن الأرض؛
شما را به آمدن مهدي بشارت مي‌دهم كه اهل آسمان و زمين از حكومت او راضي و خشنودند.
در جاي ديگر مي‌فرمايد:
المهديّ... يرضي بخلافته أهل السماء و أهل الأرض و الطير في الهواء؛
مهدي كسي است كه همه موجودات از حكومت او راضي‌اند، حتي پرندگان آسمان.
اين محبوبيت و مقبوليت به دليل آن است كه مردم جهان دولت مهدي(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) را نماد تحقق آرزوهاي خود مي‌دانند و لذا با ميل و رغبت به سوي او روي مي‌آورند. در روايت آمده است:
تأوي إليه اُمّته كما تأوي النحلة إلي يعسوبها؛
شور، علاقه و دل‌بستگي مردم به رهبرحكومت جهاني امام مهدي(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) همانند زنبور عسلي است كه به ملكه علاقه دارد و به او پناه مي‌برد.
بنابراين، عنصر «مردمي بودن» از ويژگي‌هاي ساختار دولت مهدوي است كه در هيچ دولتي، مشابه آن ديده نمي‌شود. از اين نظر، حتي مدل ليبرال ـ دموكراسي غربي مدنظر فوكوياما نيز (كه بيش از ديگران مدعي عنصرهاي مردمي بودن است و امروزه آن را بهترين سيستم مردم‌سالار برمي‌شمرند) مشكلات بسياري دارد.
تضادها و مشكلات دموكراسي ـ ليبرال
اصطلاح ليبرال ـ دموكراسي (Liberal Demcracy) به آزادي خواهي و حكومت ملي معنا مي‌دهد. واژه ليبرال (Liberal) به معناي آزادي‌خواه، آزادانديش و روشن‌فكر و ليبراليسم (Liberalism) نيز اصول آزادي خواهي است.
كلمه دموكراسي (Democrasy) و مشتقات آن مانند دموكرات(Democrat) و دموكراتيك (Democratic) به حكومت ملي و هوادار حكومت ملي بر طبق اصول دموكراسي معنا مي‌شود.
الگوي دموكراسي ـ ليبرال و مردم سالاري مطرح در غرب، بر دو اصل «آزادي» و «برابري» تأكيد مي‌كند. حكومت ليبرالي، اعتبار و مشروعيت خود را از رأي مردم مي‌گيرد و قوام آن در ظاهر بر پايه‌هاي مشاركت مردم در تعيين سرنوشت سياسي با معيار اكثريت (نصف به علاوه يك) استوار مي‌گردد. اين سيستم حتي طبق استانداردهاي مورد نظر خود نيز از جهاتي با چالش‌ها و اشكالات دروني و ساختاري، مواجه است كه مهم‌ترين آن عبارتند از:
الف) غير واقعي بودن اكثريت (استبداد قراردادي)
اولين چالش سيستم دموكراسي، رأي اكثريت حاصل از انتخابات در دولت مبتني بر رأي مردم است؛ بدون اين‌كه گروه پيروز بر اساس معيار حق باشد و اين اكثريت واقعي نيست بلكه بيشتر صوري و تصنعي است؛ زيرا:
يكم. آن‌چه در صحنه انتخابات مطرح مي‌شود، به ظاهر مشاركت عمومي و انتخاب آزاد مردم تلقي مي‌گردد، اما نتيجه برآمده از صندوق‌هاي رأي، بيش از آن‌كه حاصل تصميم آزاد مردم باشد، محصول تصميم‌سازي‌هاي گروه‌هاي فعال در صحنه انتخابات است؛ زيرا آن‌چه عرصه انتخابات را تعيين مي‌كند، تصميم‌سازي‌هاي تبليغاتي و زد و بندهاي سياسي است كه مي‌تواند گاهي اشخاص و گروه‌هايي را كه فاقد وجاهت اجتماعي هستند،‌ پيروز نمايد و به قدرت برساند. در اين رقابت انتخاباتي، عناصر پر نفوذ در شركت‌ها و مراكز رسانه‌اي و تبليغاتي، با ربودن گوي سبقت، بر مقدرات مردم حاكم مي‌گردند و سرنوشت ملت، به دست كساني گذاشته مي‌شود كه وام‌دار هزينه‌هاي انتخاباتي شركت‌هاي تبليغاتي، مراكز و جريان‌هاي خاص سياسي و حزبي هستند كه اين نمايش را پلي براي دست‌يابي به اهداف خاص اقتصادي و سياسي خود مي‌دانند.
دوم. بر فرض پذيرش مشاركت عمومي و انتخاب آزادانه و به دور از تأثيرگذاري جريان‌هاي سياسي و حزبي (كه چنين چيزي عملاً ديده نمي‌شود) اصل سيستم دموكراسي، يعني توافق بر حاكميت پنجاه درصد از رأي دهندگان به علاوه يك، بر پنجاه درصد منهاي يك، چيزي جز توافق بر استبداد قراردادي نيست. براساس اين توافق، گروه پيروز (با تفاوت يك رأي) حاكم، زمام‌دار، و صاحب اختيارند، اما گروه شكست خورده (با تفاوت يك رأي) و نيز ديگر افرادي كه در انتخابات شركت نداشته‌اند، محكوم و فاقد اختيارند.
بنابراين، در سيستم دموكراسي، معمولاً مشاركت و اكثريت واقعي نيست و بر فرض واقعي بودن، به استبدادي قراردادي منتهي مي‌گردد كه در بسياري موارد به حاكميت اقليت واقعي منجر مي‌شود.
ب) تقدم منفعت بر مصلحت
وظيفه حكومت و هدف اصلي در تشكيل دولت، تأمين حقوق مردم و مصالح واقعي آنان است؛ چه آن‌كه هدف از تدوين قوانين حقوقي و مدني نيز همين به شمار مي‌رود. اين هدف، از راه نظرخواهي سطحي انتخاباتي، غالباً تحقق نمي‌يابد؛ زيرا آن‌چه مردم عوام در نظرخواهي انتخاباتي ابراز مي‌نمايند، بيشتر با مصلحت سنجي‌هاي كاذب و مقتضاي تمنيات و هواهاي نفساني آنان مطابقت مي‌كند تا مصالح واقعي، اگر هم با مصلحت مطابق باشد، نوعاً مصالح زودگذر و ناپايدار است. بنابراين، حتي اگر انتخابات كاملاً آزاد، صحيح و به دور از مردم فريبي و تهديد و تطميع صورت گيرد، باز هم نمي‌توان مطمئن بود كه نتايج آن مصالح واقعي مردم را تأمين كند؛ زيرا هيچ ملازمه‌اي ميان رأي اكثريت نسبي انتخاباتي و مصلحت واقعي، وجود ندارد.
از اين روي، با توجه به اين‌كه غرض اصلي شركت‌كنندگان در انتخابات دست‌يابي به «منفعت» است و منفعت ملازم با مصلحت نيست، لذا گاهي ممكن است اكثريت جامعه و يا اكثريت نمايندگان آنان، به امري ناحق و خلاف مصلحت عمومي رأي بدهند و آن را به صورت قانون لازم‌الاجرا آورند؛ چنان‌كه مسئله ضد اخلاقي هم‌جنس‌گرايي و ازدواج رسمي دو هم‌جنس (مرد با مرد و زن با زن) در برخي از كشورهاي غربي نظير انگليس، كانادا، برخي ايالت‌هاي امريكا و... شاهد زنده اين روي‌كرد خلاف طبع و مناعت انساني است كه مفاسد و پي‌آمدهاي زيان‌بار آن براي جامعه بسيار ناگوار و تكان‌دهنده‌اند. تصويب اين گونه قوانين در پارلمان و استقبال اكثريت مردم يك كشور از آن، دليل روشن بر اين واقعيت است كه رأي مردم هرگز معيار مصلحت نيست و نتيجه شاخص قرار دادن رأي و خواست مردم، تقدم منفعت و هواهاي نفساني بر مصلحت است، نه چيزي ديگر.
ج) عوام‌سالاري به جاي شايسته‌سالاري
سيستم دموكراسي، به دليل استواري بر تساوي آراي همه شهروندان، به طور طبيعي عوام‌گرا و سطحي‌نگرند، زيرا در اين سيستم، هدف اصلي رقباي انتخاباتي، تلاش براي ربودن آراي بيشتر مردم، بدون توجه به ميزان تخصص آنان و تأثيرشان در نتيجه كار دولت‌‌مردان است.
اگر اصل تساوي آراي شهروندان در تعيين سيستم سياسي ـ حكومتي مضحك‌ترين اصل دنيا بيان شود، سخني واقع‌ناپذير نخواهد بود؛ زيرا طبق اين اصل، رأي و نظر پرفسور، عالم، دانش‌مند، متخصص و صاحب ‌نظر، با شخص بي‌سواد نابخرد، ارزش يك‌ساني دارد، در حالي‌كه در ديگر موارد هرگز نظر كارشناس و صاحب تخصص با نظر فرد عادي، مساوي و يك‌سان نيست. در همه‌جا لياقت و شايستگي، تعيين‌كننده ارزش كار فرد است و سخن از «كار را به كاردان بسپار» در ميان است، اما وقتي موضوع اصلاح جامعه و انتخاب نوع سيستم حكومتي (كه سرنوشت جامعه در آن رقم مي‌خورد) مطرح مي‌شود، ملاك‌‌هاي برتري، مانند لياقت، صلاحيت، تخصص، نبوغ و... همگي به فراموشي سپرده مي‌شود. از اين روي، سيستم دموكراسي فاقد روي‌كرد شايسته‌سالاري است كه اصلي عقلايي محسوب مي‌شود.
د) ابزار سياسي
نگاه ابزاري داشتن به اين موضوع از چالش‌هاي دموكراسي و ترويج مردم‌سالاري است. توسعه دموكراسي و روي‌كرد كشورها به دموكراتيزه شدن، به دليل، ريسك‌پذيري بالاي سياسي آن، مي‌تواند به ابزار توسعه سلطه سياسي ـ فرهنگي قدرت‌هاي استعماري، تبديل شود. به همين دليل، قدرت‌هاي بزرگ نظير ايالات متحده امريكا، بيش از ديگران بر توسعه دموكراسي اصرار مي‌ورزند؛ زيرا توسعه اصول دموكراسي با استانداردهاي مورد نظر غرب و تحميل آن بر ديگر كشورها، قوي‌ترين ابزار و كم هزينه‌ترين روشي است كه مي‌تواند اهداف سلطه جويانه قدرت‌هاي استكباري را تأمين نمايد.
بسياري از انديش‌وران سياسي غرب، خود معترفند كه توسعه دموكراسي با توسعه فرهنگ و سلطه سياسي غرب (با محوريت ايالات متحده امريكا) گره خورده است. به همين دليل، بهترين راه جهاني‌شدن فرهنگ و ارزش‌هاي غربي را تأكيد بر توسعه دموكراسي در جهان مي‌دانند و مهم‌ترين رسالت غرب و امريكا را در عرصه سياست خارجي ترويج اصول دموكراسي و نهادينه شدن آن در ديگر كشورها برمي‌شمارند.
رابرت كيگان، از جمله تئوريسين‌هايي است كه ترويج اصول دموكراسي در جهان و تعهد غرب، به‌ويژه امريكا را به اين اصل مهم‌ترين راه‌برد گسترش سلطه سياسي فرهنگي غرب در جهان و تحكيم و تقويت هژموني امريكا مي‌داند. بنابر باور وي، منافع ايالات متحده امريكا تنها در چارچوب توسعه دموكراسي در سطح بين‌الملل تعريف مي‌پذيرد. چنين سياستي نه تاكتيكي بلكه برآمده از هويت ملي ايالات متحده به عنوان كشوري دموكراتيك و ابرقدرت در جهان است.
رابرت كيگان، در كنفرانس «روابط بين‌الملل و دموكراسي» كه آن را بنياد امداد ملي مطالعات دموكراتيك براي گسترش دموكراسي در عرصه بين‌الملل در سال 1998 ميلادي در ورشو برگزار كرده بود، در مقاله‌اي درباره نقش ابزاري پروژه دموكراسي در حفظ و تقويت نفوذ امريكا، تصريح مي‌كند و مي‌گويد: گسترش دموكراسي رابطه نزديكي با هژموني خيرخواهانه ايالات متحده دارد كه در طول دو دهه گذشته اين كشور در تلاش بوده تا آن را در مناطق مختلف جهان اعمال كند. بنابر استدلال وي ارتباط تنگاتنگي ميان نفوذ نامتوازن امريكا در جهان و گسترش دموكراسي وجود دارد. اين ارتباط، دو سويه است؛ از يك‌سو افزايش هژموني امريكا، انقلاب دموكراتيك جهاني را سرعت مي‌بخشد و از سوي ديگر، انقلاب دموكراتيك جهاني به نوبه خود، موجب تثبيت هژموني امريكا مي‌گردد.
رابرت، با اشاره به تحليل هانتينگتون مبني بر اين‌كه آينده دموكراسي در جهان، براي امريكا اهميت ويژه دارد و ايالات متحده بايد نقش برجسته‌تري در تقويت فرآيند دموكراسي در جهان بر عهده بگيرد، سخن‌ هانتينگتون را درباره اين‌كه قدرت بزرگ بايد منافع خود را از ره‌گذر تعميم و توسعه اصول بنيادينش در خارج و تشويق ملت‌هاي ديگر به اتخاذ شيوه حكومتي مشابه به پيش ببرد، ايده ستايش‌پذيري مي‌داند و مي‌افزايد: امروزه اين حقيقت به خوبي آشكار شده كه پيروزي امريكا در جنگ سرد تنها به دليل داشتن سلاح‌هاي استراتژيك و متعارف نيروي دريايي قوي و اتحاد كارآمد با كشورهاي ديگر نبوده، بلكه ايده‌ها و آرمان‌هاي امريكا، با تحت‌تأثير قراردادن رفتار كشورهاي دوست و دشمن، نقش اساسي در اين پيروزي داشته است.
وي تأكيد مي‌كند كه اگر ايالات متحده امريكا، اشتباهي را مرتكب شود و تعهدات خود را درباره ترويج دموكراسي در جهان رها كند، چيزي را از دست خواهد داد كه بسيار ارزنده‌‌تر از امنيت است. روزي كه ايالات متحده، ترويج دموكراسي را از اولويت سياست خارجي خود خارج كند و سياستي مبتني بر بي‌تفاوتي به سرنوشت دموكراسي در مناطق مختلف جهان اتخاذ كند، قطعاً آن روز، ماهيت وجودي اين كشور انكارخواهد شد!
وي دليل هم‌بستگي موجوديت امريكا با روند موفقيت‌آميز دموكراسي امريكايي در جهان را، در هم تنيدگي موجوديت و منافع ايالات متحده با پروژه دموكراتيزه شدن جهان مي‌داند و مي‌گويد: هويت امريكا به عنوان یک ملّت، جدای از تعهد به ارزش‌هاي آزادي‌خواهانه و دموكراسي، قابل تفكيك نیست. ممكن است كشورهاي ديگر بتوانند تغيير بنيادي در نظام سياسي خود ايجاد كنند و در عين حال موجوديت خود را به عنوان ملت حفظ نمايند، اما ايالات متحده نمي‌تواند چنين گزينه‌اي را انتخاب كند؛ زيرا اين كشور منافع ويژه‌اي در گرو ترويج دموكراسي و ايجاد زمينه‌هاي مساعد، براي توسعه آن دارد.
بنابراين، روشن مي‌شود كه تأكيد و اصرار مهرورزانه غرب، به‌ويژه امريكا، بر قداست اصول دموكراسي و جهان‌شمول بودن آن، قبل از اين‌كه ناشي از دغدغه ترويج اصلي ارزشي باشد، ناشي از نگاه ابزاري و سودجويانه غرب به شعار دموكراسي است و آن‌چه ديده مي‌شود نيز گوياي اين واقعيت است كه سوژه دموكراسي همانند مفاهيم ديگري هم‌چون حقوق بشر، صلح، مبارزه با تروريزم و...، از ابزارهاي راه‌بردي توسعه سلطه غرب و امريكا به شمار مي‌رود كه در قالب اصول ارزشي الزام‌آور، آن را بر ديگر ملت‌ها تحميل مي‌نمايند.
هـ) تضاد دروني (خودزني سياسي)
چالش مهم ديگر دموكراسي ـ ليبرال، تضاد مفاهيم دروني آن (آزادي فردي، برابري و تساوي حقوق، عقلانيت، هم‌گرايي، مشاركت عمومي و...) است؛ زيرا تمركز بيش از حد بر اصل آزادي، تمامي ارزش‌هاي ديگر را نفي خواهد نمود و در فضاي آزادي افسار گسيخته، جايي براي عقل‌گرايي، برابري، هم‌گرايي و... نخواهد ماند و در نتيجه ارزش‌هاي موردنظر در دموكراسي، تماماً در يك چيز خلاصه خواهد شد؛ آزادي بدون قيد و مرز.
بي‌شك گسترش آزادي (آن هم در بستر انديشه اومانيستي) در حوزه مسائل اجتماعي و فردي، از فساد و تباهي سر درخواهد آورد و در حوزه مسائل سياسي، به جنون قدرت خواهد انجاميد كه جز براندازي و متلاشي شدن بنيان جامعه و مرگ تدريجي خود دموكراسي، حاصل ديگري نخواهد داشت؛ زيرا آزادي لجام گسيخته و مفرط، جز اميال و منافع، هيچ خط قرمز ديگري را به رسميت نمي‌شناسند و خود دموكراسي نيز تنها به عنوان ابزار نگريسته مي‌شود. اين‌جاست كه كابوس وحشتناك «آزادي» جز مرگ و خودكشي، هيچ راه نجات ديگري را در پيش نخواهد داشت.
اسوالد اشپنگلر از جمله كساني است كه با آه سرد، به اين خود زني سياسي، دموكراسي ـ ليبرال اعتراف نموده، وي مي‌گويد: پول، جريان انتخابات را اداره مي‌كند و آن را به نفع پول‌داران، خاتمه مي‌دهد و جريان انتخابات به صورت بازي‌اي ساختگي درخواهد آمد كه با عنوان «اخذ تصميمات ملت» به معرض نمايش گزارده مي‌شود. در نتيجه، پس از آن‌كه دموكراسي به وسيله پول، عقل و شعور را از ميان ببرد، تيشه به ريشه خود مي‌زند و باعث براندازي خود مي‌شود.
بنابراين، توسعه دموكراسي با همه دست‌آوردهايش، از آن فراز تصنعي به زير خواهد آمد و با رشد افكار عموم و آگاهي ملت‌ها به پي‌آمدهاي منفي آن، روند نزولي حركت دموكراسي ـ ليبرال، مسير عزيمت خود را بي ‌وقفه طي مي‌كند كه در نهايت جز شكسته‌بندي‌‌هاي مصرف شده، چيزي از آن باقي نخواهد ماند.
آن‌چه اشاره گرديد، برخي از چالش‌هاي فراروي دموكراسي ـ ليبرال به عنوان الگوي جهاني توصيه شده نظريه‌پردازان غربي نظير فوكوياما بود. بديهي است كه بررسي كامل نارسايي‌‌ها و بن‌بست‌هاي دموكراسي به طور خاص و انديشه ليبراليسم به طور عام، مجال بيشتري را مي‌طلبد.


کد مطلب: 300

آدرس مطلب :
https://www.ayandehroshan.ir/article/300/دكترين-مهدويت-نظريه-پايان-تاريخ-ويژگي-ها-تفاوت-ها-قنبرعلي-صمدي

آینده روشن
  https://www.ayandehroshan.ir