مقدمه
فرهنگ وحیانی اسلام و از جمله اندیشه مهدویت هموراه در حوزههای انسانشناسی، جامعهشناسی و... نقش اساسی داشته است و میتواند به پرسشهای مردم هر عصری در این عرصهها پاسخ دهد.
یکی از مسائل اساسی در عصر حاضر طرح پرسشهایی انسانشناسانه است که براساس آن، نحلهها و مکتبهای فکری بسیاری تحقق یافته؛ از این رو میتوان با بهره بردن از فرهنگ اسلامی، تئوریها و تزهای مناسبی درباره انسانشناسی مطرح کرد و مکتبهای فکری ناهمآهنگ با فطرت بشر را به چالش کشاند.
در این نوشتار یکی از آموزههای مهم اسلام؛ یعنی اندیشه مهدویت با یکی از مهمترین مکتبهای انسانشناسی معاصر؛ یعنی اگزیستانسیالیسم، ارزیابی و تقابلهای آنها با یکدیگر بررسی شده است.
با این وجود گستردگی فلسفهها و فیلسوفان اگزیستانسیالیستها به حدی است که بررسی دیدگاههای اساسی همه آنها فراتر از یک مقاله و کتاب است. بنابراین، در این نوشتار بر آن هستیم مفاهیم اساسی مورد اتفاق برخی از مهمترین تأثیرگذاران فیلسوفان وجودی همانند کی یرکگور، مارسل، ساتر و یاسپرس را بررسی و در موارد ممکن با اندیشه مهدویت مقایشه نماییم.
مفهومشناسی
الف) اگزیستانسیالیسم (فلسفه وجودی):
اگزیستانسیالیسم و فلسفههای اگزیستانس از مهمترین اندیشههای فلسفی جدید به شمار میآیند.
بیان تعریفی جامع از اگزیستانسیالیسم در عمل، محال است؛ زیرا با توجه به گستره فلسفههای اگزیستانس ممکن نیست آنها را به گونه جامع تعریف، یا به راحتی وجوه مشترکی را برای همه آنها بیان کرد؛ با وجود این، تعریفهای متعددی درباره اگزیستانسیالیسم وجود دارد که برخی از آنها بیان میشود:
پیتون میگوید: « اگزیستانسیالیسم در بهترین حالت، تلاشی برای دفاع نظری و عملی از آزادی و منزلت و خلاقیت فرد انسانی است».
بی ام. جی، ریردان نیز میگوید: « اگزیستانسیالیسم، نظریهای درباره انسانهاست که نظریهای منفرد، متفاوت و غیر جانشین به شمار میآید و نظریهای درباره روابطشان با یکدیگر است.»
آنچه در این فلسفه حائز اهمیت است، «وجود شخصی و متفرد انسان» است که با existence از آن یاد میشود و از وجودهای کمارزش دیگر یعنی being متمایز میگردد.
در این فلسفه وجود شخصی جزئی انسان، محل توجه است و به گونه کلی، وجود، در هستی خاص انسانی منحصر است و برای اشاره به وجود مطلق از «being» استفاده میشود.
در اگزیستانسیالیسم ، وجود انسان و هستی عالم با یکدیگر متلازمند؛ یعنی هیچ عالمی، بیانسان وجود ندارد و انسان جز در عالم تحقق نخواهد داشت، پس میتوان گفت: تأکید اصلی فلسفه وجودی بر آدمی است البته نه به آن معنا که انسانمدار باشد بلکه آدمی را کلید فهم عالم میداند؛ یعنی نخستین پرسشی که فلسفه باید پاسخ دهد این است که آدمی چیست؟ و نیز به این امر علاقهمند است که ما باید «انسان» زندگی کنیم.
به لحاظ تاریخی، ریشههای اگزیستانسیالیسم را در افکار سقراط مییابیم؛ زیرا وی محور تأملات و تفکرات فلسفیاش را وجود انسان قرار داد. و روش پرداختن به خود «درون نگری» را مطرح کرد. «خودت»، که محور شعارهای چهارگانه سقراط بود، بعدها رکن اگزیستانسیالیسم شد؛ از این رو هایدگر نیز در قرن بیستم گفت: پرسش از هستی، از «خود پرسشگر» آغاز میشود.
در دوران جدید نیز فلسفه وجودی را در تأملات اساساً دینی کی یرکگور میتوان یافت؛ هر چند امروزه مقصود از فلسفه وجودی، بیشتر فلسفه ژان پل سارتر است که فیلسوفی غیر دینی و گاهی ضد دینی است؛ با این وجود میتوان گفت: اگزیستانسیالیستها دو گروهند:
الف) برخی مانند فویر باخ (Feuer bach)، نیچه (Nietzche)، کامو (Albert cumus) و سارتر، ملحدند. به باور آنان، ذات و گوهر آدمی فقط به روح زمان تعلق دارد و هر گونه تصوری از خدا، یا از مشارکت آدمی در یک نظام فراتر از جریان زمان، توهمی است که باید نابود شود تا آزادی حقیقی پدید آید.
ب) اگزییستانسیالیستهای الهی؛ مانند: کی یرکگور (Kier Kegoard)، داستایفسکی (Dostoyersjy)، بردیایف (Berdyaey) و مارسل و... که میگویند: محدوده تجارب آدمی که همه به شرایط تاریخی مشروطند، گواهی، نشانه یا اشارتی است که بر وجود نظامی سرمدی، متعالی و بیرون از چنبره زمان و مکان دلالت میکند که روح انسان به آن تعلق دارد.
ب) اندیشه مهدویت
مسأله ظهور منجی مصلح، اندیشهای فرا اسلامی است که در تمامی ادیان الهی و حتی غیر آسمانی ریشه دارد؛ یعنی به باور پیروان تمامی ادیان روزی منجی مصلحی ظهور خواهد کرد و با قیام خود علیه ستمگران، تمام دنیا را از عدل و قسط پر میکند و آسایش و رفاه را برای همگان به ارمغان میآورد.
به باور شیعه امامیه منجی موعود، دوازدهمین امام، جانشین پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و خلیفه خدا در زمین به شمار میآید؛ او در این زمان زنده است و بین مردم زندگی میکند و واسطه فیض الهی است. این تفکر رکن اساسی اندیشه مهدویت را در مذهب تشیع تشکیل میدهد و میتواند راهکارهای اساسیای را برای رسیدن به اندیشههای درست، در باب انسانشناسی و جامعهشناسی بیان کند. در این نوشتار، آموزههایی از برخی مهمترین فلسفههای اگزیستانس، بررسی و مفاهیم مشترک آنها با اندیشه مهدویت مقایسه شده است.
تفرد انسانی در اگزیستانسیالیسم
غالب اگزیستانسیالیسمها تودهای شدن یا میانمایگی فرد انسانی و ذوب شدن او در جماعت و اثرپذیری از دیگران را نفی کردهاند و به باور آنان، انسان فقط باید به صرافت طبع خود عمل کند و نه فقط با جماعت همرنگ نشود، بلکه از دیگران نیز اثر نپذیرد؛ زیرا در این صورت آرای جامعه و دیگران بر او تحمیل و وجود اصیل او زایل میشود؛ بنابراین تنها راه رسیدن به تعالی، فردگرایی است و فرد، نقشی اساسیای در وضع خود ایفا میکند و به عبارت دیگر او، خود، سازنده شخصیت فردی، سرنوشت و ماهیت خویش است؛ برای نمونه به باور کییرکگارد، فرد، خود، نفس خود را اظهار میکند یا باز مییابد، اما نه از راه ربوده شدن یا سوق یافتن خود به یک وضع جامع برتر، بلکه از راه هر چه بیشتر فرد شدن»؛ پس «تنها هستی معتبر، هستی فردی است، هستی داشتن؛ یعنی فرد بودن او، اجتماع مستقل، با کشیده شدن به سوی آداب و رسوم یک اجتماع جمعی، فردیت خود را از دست میدهد.»
تودهای شدن فرد انسانی. در همهجا ممکن است مصداق بیابد، حتی در مقام بیاعتمادی به قول دیگران در شناخت عالم واقع، اگر شیمیدان بگوید: فلان ماده، فلان طور است، و ما هم سخن او را بپذیریم، این هم نوعی تودهای شدن و همرنگ شدن با جماعت است. براساس اگزیستانسیالیسم، انسان به عکس همة موجودات دیگر، سرشت و طبیعت مخصوصی ندارد؛ برای نمونه، سنگ، سنگ آفریده شده است؛ از این رو نمیتواند چیز دیگری مثلاً کلوخ باشد. اما انسان هیچ گونه طبیعت خاصی ندارد مگر آن طبیعتی که خودش به خودش بدهد؛ او ذاتاً آزاد آفریده شده است و تعلقات و وابستگیها او را از مسیر انسانیت خارج میکند.
لوازم وابستگی انسان
به باور اگزیستانسیالیستها لازمة تعلقات انسان به اشیای دیگر چند چیز است:
یکی، غفلت انسان از خود و توجه به دیگران؛ برای نمونه وابستگی به ثروت و مقام، انسان را از خود غافل میکند و به اسارت آنها میکشاند.
دیگر اینکه بشر، ارزشهای خود را فراموش میکند و توجهش به ارزشهای شیء مورد علاقهاش جلب میشود و سوم اینکه در اسارت وابستگیهای خود قرار میگیرد؛ زیرا وقتی انسان، خودش را به یک چیز بست، از حرکت و تکامل باز میایستد و به عبارت فارسی امروز، او از حالت «شدن» به حالت «بودن» در میآید و به عبارت دیگر، حالت «صیرورت» که حالت اصلی اوست به حالت «نه صیرورت» بلکه «کینونت» مبدل میشود.
با وجود این چند نکته دیگر دربارة تفرد انسانی ذکر میشود:
1. در این فلسفه، «هستی با دیگران» توأم با «هستیِ در عالم» وجود انسانی را به شکل «هستی با دیگران در عالم»، ایان میکند؛ پس انسان از رابطه با دیگران (اشخاص ـ اشیا) ناگزیر است؛ زیرا نسبت به آنچه پیرامونش وجود دارد، دلبستگی مییابد و روابطی به شکل « من ـ تو» و «من ـ آن» آشکار میشود.
2. در تفرد انسانی، دو چیز نفی میشود: الف) شیوه نظامهای فلسفی پیشین در شناخت انسان؛ ب) نفی تودهای شدن که ناظر به مقام عمل است.
نفی تفرد انسانی (به صورت بالجمله) در اندیشه مهدویت براساس اندیشه مهدویت، آراستگی به عدالت و تقوای الهی، بردباری، اصلاحطلبی، ظلم ستیزی و تلاش برای استقرار عدالت ناب در جامعه بشری از شاخصههای اساسی منتظر واقعیِ منجی مصلح است؛ او این اساس با آرمانهای بلند خود، برای احیای پروسة اصلاح و عدالتگستری به راهکارهایی میاندیشد و از جوامع هواپرست و نظامهای سیاسیِ استکباری، اثر نمیپذیرد. و با جوامعی که منحرف، منحط، کجاندیش و فاسدند همرنگ نمیشود بلکه با تکیه بر ارزندهترین وظایف خود عمل میکند؛ بنابراین در اندیشه مهدویت بدین لحاظ که منتظر واقعی نباید با جوامع فاسد همرنگ شود، تفرد انسانی حاکم است؛ اما تفرد انسانی در اندیشة مهدویت به دو لحاظ دیگر منتفی است:
1. نظام امامت و ولایت، رکن اساسی اندیشه مهدویت است.
به گونهای که انتصاب امام از گزینش آدمی فراتر است؛ یعنی فقط از جانب خدای بزرگ پدید میآید. در مذهب شیعه، امامان جانشینان پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) تبلیغ احکام، برپا داشتن حدود الهی، پاسداری از دین خداوند و تربیت نفوس بشرند.
بنابراین این عنصر هدایت و رهبری معنوی انسانها و راهنمایی آنان به مسیر تکامل و نیز تأثیر معنوی امامان معصوم(علیهم السلام) در قلب انسانهای آماده، از ویژگیهای اساسی آن بزرگواران است؛ از این رو امام مرجع دینی و الگوی همگان در مسیر تکامل به شمار میآید و همرنگ شدن با امام معصوم(علیه السلام) از مقدمات ایمان راستین و مقدمات رسیدن به کمال الهی است.
اما میتوان پرسید: امام غایب چگونه میتواند الگوی دیگران در مسیر کمال باشد؟
در پاسخ میتوان گفت: اول اینکه امام زنده واسطه فیض الهی است و مؤمنان را هدایت باطنی میکند؛ یعنی با ارتباط معنوی با آنان، به حقایق دینی نزدیکشان میکند و به عبارت دیگر آنان را به حقایق دینی میرساند. دوم اینکه درک حضور فعلی امام زنده، در هر عصری ضرورت ندارد؛ بلکه وجب است به خواستههای الهی او عمل شود؛ و این مسأله به منزله تأثیرپذیری و انفعال از وجود فعلی امام است که برای حصول آن میتوان علاوه بر عمل به معارف اسلامی به نحو عام به سیره امام مهدی(علیه السلام) که به گونة خاص در برخی احادیث بیان شده است عمل کرد. سوم اینکه در غیبت امام، رسالتهای ایشان، توسط نائبان و وکلای او انجام میشود؛ پس در این عصر پیروی از مراجع دینی، پیروی و تأثیرپذیری از امام معصوم(علیه السلام) است.
امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) در توقیعی به شیخ مفید مینویسد:
اگر شیعیان همگی به پیمان خود با ما وفا میکرد هیچگاه سعادت و توفیق دیدار ما از آنان گرفته نمیشد و به تأخیر نمیافتاد؛ و همانا سعادتمند میشدند تا دیداری از روی معرفت و صدق با ما داشته باشند، آنچه موجب جدا شدن و محرومیت آنان از دیدار ما است اعمال ناپسندشان است که خبر آن به ما میرسد، اعمالی که از آنها راضی نیستیم.
آری! نتیجة اصلی ظهور حضرت مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) همرنگ شدن تودههای انسانی با جامعه ایمانی آن حضرت است. ظهور مهدی موعود، یعنی عقیده به کاروان انسانیت به سوی آن نقطه میرود و بشر باید خواهان آن جامعه باشد و هر کسی باید بکوشد جزئی از جامعه مهدوی شود و فردیت را کنار بگذارد.
ب ـ 1. نفی عقلگرائی محض (راسیونالیسم)
اگزیستانسیالیسم را میتوان مکتبی عقلگریز و حتی عقلستیز دانست؛ زیرا بیشتر فیلسوفان وجودی، به عقلگرائی محض و انتزاعی معترضند و ضد عقلگرایی نظری، موضع مشترکی دارند و به هر کوششی که بخواهد به نحو پیشینی، فلسفه بسازد بدگمانند و به ساختن نظامهای جامع، علاقه چندانی ندارند و میکوشند به دانش محدودی دست یابند که با تکیه بر دادههای ممکن الحصول، اطمینانبخش باشد و در عین حال برای به چنگ آوردن دادههایش به درون روی آورد.
کی یرکگور میگوید: «کسانی که به حکم عقل عمل میکنند، دستخوش خطا میشوند و کسانی که به حکم دل و احساسات عمل میکنند نیز گاهی خطا میکنند ولی این کجا و آن کجا و به قول داستانفسکی، منطق و استدلال بشری برای دریافت حقیقت ناکافی است». بنابراین به باور آنان انسان، علاوه بر خود زیست عاطفی نیز دارد و روش اساسی علم، حضوری و شهودی است. «و برای فهم آدمی ـ که محور اصلی اگزیستانسیالیسم است ـ عواطف و اراده نیز درست مانند عقل در کار پژوهش فلسفی، دخالت دارد». از این رو فویر باخ به فیلسوفان سفارش میکند که شهودی غریزی یا عاطفی بیندیشند.
ب ـ 2. جایگاه عقلگرایی در اندیشه مهدویت
ب ـ 2ـ1. در فرهنگ اسلامی، عقل سبب مهمی در راهنمایی بشر به سوی کمال و خوشبختی است. عقل معاداندیش، انسان را به خداشناسی، خدا پرستی و جلب نعمتهای او میکشاند؛ با وجود این همة ناشناختههای انسان با عقل شناخته نمیشود؛ بنابراین اسلام و به پیروی از آن، اندیشه مهدویت در مخالفت با عقلگرایی محض، با اگزیستانسیالیسم مشترکند؛ یعنی علاوه بر عقل منابع معرفتی دیگری را در حل مشکلات فکری و عملی بشر لازم میدانند؛ با این تفاوت که اگزیستانسیالیسم، احساس و شهود را مهمترین ابزار معرفت میداند ولی در اندیشه اسلامی وحی، اساسیترین منبع شناخت ست که به باور شیعه امامیه، معارف وحیانی، پس از نبی اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) توسط جانشینان بزرگوار آن حضرت و از جمله امام عصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) میتواند در اختیار انسانها قرار گیرد؛ بنابراین افزون بر حس، عقل و کشف و شهود در اندیشه مهدویت امام نیز منبع مهم معرفتی به شمار میآید البته هر چند امام معصوم(علیه السلام) در عصر غیبت، بین مردم زندگی میکند اما ارتباط با آن بزرگوار برای همگان آسان نیست. با وجود این از چند راه میتوان از دانش فراوان او بهره برد؛ نخست از طریق توقیعات حضرت ولیعصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) که توسط نایبان خاص او به ما منتقل شده است.
دوم: استفاده از روایات بسیاری که پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و دیگر امامان معصوم(علیهم السلام) در آنها، سیره رفتاری امام زمان(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) را در عصر غیبت و ظهور بیان کردهاند.
سوم: با تقلید از مراجع دینی که در عصر غیبت ریاست امور دینی و دنیوی مردم را بر عهده دارند آنان هر چند ممکن است در استنباطهایشان اشتباه کنند اما چون امام زمان(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) آنان را نایبان عام خود برگزیده است، احکام و فتاوایشان در چارچوب شریعت، بر همگان حجت است.
پس اندیشه مهدویت نیز مانند مکتب اگزیستانسیالیسم، با عقلگرایی محض مخالف است با این تفاوت که اگزیستانسیالیستها پس از عقل، فقط کشف و شهود و دریافتهای درونی را از منابع معرفتی میدانند اما در اندیشه مهدویت افزون بر عقل، حس و کشف و شهود، امام معصوم(علیه السلام) منبع معرفتی بسیار مهمی به شمار میآید.
امام باقر(علیه السلام) میفرماید:
اذ قام قائمنا وضع الله یده علی رؤس العباد فجمع بها عقولهم و کملت به احلامهم.
این عقل کامل شده بشری، بسیاری خواستههای مؤمنان را در عرصههای سیاسی، اقتصادی، جامعهشناسی و... برآورده میسازد اما مهمتر از عقل، امام حیّ و حاضر در میان جامعه است که با توج به مقام علم و عصمت او مهمترین منبع معرفتی به شمار میآید و میتواند مشکلات جوامع بشری را حل کند.
گزاف بودن و بیمعنایی جهان در اندیشه اگزیستانسیالیستها گزاف بودن جهان، چیزی غیر از بیمعنایی آن است، گزاف بودن جهان یعنی این که نمیتوان به دو سؤال پاسخ گفت؛ یکی اینکه چرا جهان به جای نیستی، هست شده است؟ و دیگر اینکه چرا به جای اینگونه نبودن، اینگونه است؟
بیمعنا بودن جهان یعنی اینکه در جهان، هیچ گونه ارزشی وجود ندارد و اگر میخواهی جهان برایت ارزنده شود، خودت به جهان معنا ببخش؛ بنابرین چیزی در جهان وجود ندارد که ردس ارزشها به شمار آید و هر کسی باید خودش سلسلهاس از ارزشها را پدید آورد. و آنچه بر بیهودگی جهان میافزاید، فرجام انسان است، چرا که موضع متداولتر فیلسوف وجودی این است که مرگ را پایان [جهان] بشمارد.
گزاف بودن جهان را بیشتر اگزیستانسیالیستها، حتی خداباوران پذیرفتهاند؛ اما بیمعنا بودن آن فقط در اندیشة غالب ملحدان وجود دارد.
گزاف بودن جهان موجب دلهره وجودی است؛ یعنی انسان هر لحظه در انتظار فرا رسیدن آخرین لحظه جهان هستی به سر میبرد و هیچگاه به بقای آن یقین ندارد؛ زیرا نمیداند چه چیزی آن را از نابودی نگه میدارد. بیمعنایی جهان نیز انحطاط و پوچی را پدید میآورد و افرادی مانند نیچه توانستهاند با نامگذاری عصر به دوران انحطاط توجیه اخلاقی، به نتیجه خطرناک «پوچگرایی» برسند.
اندیشه مهدویت و معناداری جهان
اندیشه مهدویت نگرش خوشبینانهای به فرجام جهان دارد؛ زیرا با ظهور منجی مصلح، تمام دنیا از عدالت، رفاه و آسایش پر میشود. او دستورات دینی را اجرا و دانش و علوم بشری را کامل میکند. اما این مسائل به صورت تدریجی و نه دفعی، محقق میشود و مردم با پذیرفتن منجی مصلح، او را یاری میکنند؛ بنابراین در اندیشه مهدویت، احتمال اینکه عمر جهان هر لحظه به پایان برسد، منتفی است، بلکه براساس این اندیشه پایان تاریخ با فراهم آمدن مقدماتی، به تدریج فرا میرسد.
در اندیشه مهدویت، ارزشها، واقعی و در نتیجه جهان، معنادار است؛ و مهمترین ارزشها پیروی از امام معصوم(علیه السلام) و نمایندگان او به شمار میآید؛ از این رو یکی از بایستههای مهدویت انتظار ظهور منجی است که تکالیفی را برای انسانها در عصر غیبت مقرر میکند تا از این طریق بتوانند به ارزشهای الهی و اهداف متعالی برسند.
ارزشهای اخلاقی و اگزیستانسیالیسم
به باور بسیاری از اگزیستانسیالیستها، زندگی این جهانی و حتی حیات آن جهانی، رضایتبخش نیست و انسان باید خود به دنبال ارزشهای والا باشد؛ و به عبارت دیگر، او باید خود ارزشهای اخلاقی را بسازد.
در این فلسفه، قوانین و قواعد، تحمیلهای بیرونیاند که انسان را به زور در قالبی از پیش تعیین شده جا میدهند و از تحقق بخشیدن به خود اصیل و فریدش، باز میدارند؛ بنابراین فلسفه وجودی، به تشویق چیزی متمایل است که معمولاً آن را اخلاق و موقعیت مینامند، به هر تقدیر، اخلاق وجودی، عنصر موقعیت را از عنصر قاعده بالاتر قرار میدهد و عنصر قاعده شاید رو به نابودی رود و انسان به نوعی اباحیگری نزدیک شود.
کی یرکگور در توضیح این مسأله با بیان مثال مذهبی کتاب مقدس میگوید: «کار ابراهیم که طالب قربانی کردن فرزندش بود با قانون کلی و قانون اخلاق مخالفت داشت اگر چه از طریق ایمان دریافته بود که ارتباط مطلق فرد با خدا قانون کلی را تعالی میبخشد».
به باور سارتر انسان به خودش واگذاشته شده است تا در جهانش، آن ارزشهایی را که میتواند، تحقق بخشد. او میگوید: هیچ یک از مکتبهای اخلاقی که به کلیات میپردازند نمیتوانند به ما بگویند که چه باید کرد و در راههای جهان، نشانه و علامتی نیست.
کی یرکگور در سخن دیگر میگوید:
من هیچگاه نشانهای برای قانع کردن خود نخواهم یافت و باید خود، خویشتن را قانع کنم و هیچ نشانهای از خارج مرا یاری نخواهد کرد، اگر من تشخیص دهم فلان کار خوب است، این من هستم که میان اعلام خوبی و بدی آن کار، اولی را انتخاب میکنم و میگویم این کار خوب است.
و بوبر نیز با جملاتی؛ چون «جامعه انسانی مشخصکننده مصلحت و انصاف است... خیر، منحصر به فرد و ثابت نیست بلکه گوناگون و متنوع است... و انسان معیار همه چیز است»، بر انسان محور و موقعیتی بودن اخلاق تأکید میکند؛ بنابراین اگزیستالیسم، اخلاق مطلق را نفی میکند و هر کاری را که ممکن است مانعی برای انتخاب و آزادی او باشد نمیپذیرد و در نتیجه انسان را سازنده معیارهای اخلاقی و ارزشها میدانند.
ارزشهای اخلاقی در اندیشه مهدویت
مهمترین هدف بعثت پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اتمام و اکمال فضیلتهای اخلاقی است؛ از این رو اندیشه مهدویت که تجلی کامل اسلام ناب به شمار میآید تربیت نفوس انسانی و رساندن آنان به کمال و خوشبختی را سرلوحة برنامههای خود میداند؛ برای نمونه یکی از مؤلفههای اساسی اندیشه مهدویت، استراتژی انتظار است که تحقق آن در منتظران واقعی به معیارهای متعددی بستگی دارد؛ مانند: صیانت نفس از هواهای نفسانی، شناخت امام حیّ و پیمودن مسیر تکامل و فضیلتهای اخلاقی.
این گونه معیارها، تکالیفی را مقابل منتظران راستین قرار میدهد تا بی آنکه از معانی اخلاقی غایتگرایانه و سودگرایانه پیروی کند و آنچه را به نفع خویش است اخلاقی بپندارد، در چارچوب اصول اخلاقی به سوی کمال مادی و معنوی عصر ظهور گام بر دارد.
گفته شد که اساسیترین رکن اندیشه مهدویت، امامت و ولایت به شمار میآید که سلسله آن با وجود فعلی دوازدهمین امام تداوم یافته است. سخن و عمل امام معصوم(علیه السلام) برای انسانها درسآموز است و همه میتوانند با پیروی از آنان به شایستگی تربیت شوند و به کمال و خوشبختی برسند؛ پس امام با خدا، خویشتن و جامعه است. البته امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) در عصر غیبت میان مردم آشکار نیست اما میتوان با استفاده از روایات سیره او را در عصر ظهور و غیبت فهمید و او را الگوی اخلاقی خود قرار داد.
عصر ظهور، عصر تکامل بشری در عرصه تعقل و اخلاق به شمار میآید و در آن، دینداری و ارزشهای اخلاقی حاکم است و اباحیگری و بیتوجهی به اخلاق و آداب دینی، بسیار کم میشود. به گونة کلی دولت امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) دولتی اخلاقمحور است که با تکیه بر ارزشهای دینی به اصلاح انسانها میپردازد و خداوند تمام چیزهایی که پیشتر، فاسد شدهاند توسط او اصلاح میکند.
بنابراین عصر ظهور، عصر حاکمیت اخلاق اسلامی است که با تمامی اخلاقهای غایتانگارانه و سودگرایانه که تنها هدفشان ارضای خواستههای مطلق انسانی است، تفاوت دارد؛ زیرا اخلاق بر آمده از دین و نه تشخیص مَنِ انسانی، مطمئنترین راه برای تشکیل یک نظام اخلاقی مناسب است.
آزادی و اگزیستانسیالیسم
مقصود از آزادی در فلسفههای اگزیستانس، آزادی به معنای سیاسی یا عرفی آن نیست؛ آزادی در این فلسفهها یعنی اینکه انسان، به مقتضای طبع خویش عمل میکند و عقلاً توجیه ناشدنی است و از قانون علیت پیروی نمیکند.
بیشتر فیلسوفان وجودی بر ضرورت تصمیم، آزادی و التزام را مؤلفههای زندگی اصیل میدانند. شخصی که در حال تفکر، احساس تصمیم و فاعل تفکر وجودی است، چشماندازی تاریخی، متناهی و محدود دارد و به خلاف پیشفرض فلسفه ایداکیستی هیچگاه نمیتواند از سطح محدودیتهایش فراتر رود و دیدگاهی مطلق داشته باشد.
این مضمون اگر چه در آثار بسیاری از نویسندگان فلسفه وجودی حاضر است، اما در تفکر کییرکگارد، وجود داشتن و مختار بودن تقریباً تعابیری مترادفند.
پروفسور اچ. بی اکتون میگوید: «انسان وجودی است که قدرت انتخاب دارد و میتواند فکر کند، آزاد است و چون آزادی دارد، رنج میبرد؛ زیرا آینده او تا حدی به انتخابهای آزاد او مربوط است»؛ بنابراین مضامینی مانند: آزادی، اختیار و تصمیم و مسئولیت، نزد تمامی فیلسوفان وجودی آشکارا با اهمیتند. این موضوعات بنیان وجود شخصی آدمی را میسازند، اعمال آزادی و توانایی به شکل دادن آینده است که انسان را از همه هستها یا کائنات دیگری که روی زمین میشناسیم متمایز میکند از رهگذر تصمیمهای آزاد و مسئول است که انسان به گونهای، اصیل خودش میشود.
از نظر آنان، اختیار در واقع، سرآغازی است مطلق، تبیین ناپذیز و عقلاً توجیه ناشدنی که جهش آغازین هست بودن و فعل تعالیایست که با آن، خود هر کس، خود را از بند دنیا رها میکند و خود را میسازد. با وجود این ذکر سه نکته درباره آزادی از نگاه اگزیستانسیالیسم ضروری است:
الف) آزادی انسانها کاملاً به آزادی دیگران بستگی دارد و آزادی دیگران به آزادی ما وابسته است و ما هنگامی آزاد هستیم که حتی یک اسیر در جهان نباشد.
ب) گردن نهادن به قانون، از آنجا که گسستی از عوامل ناآگاه و خیز شیء ه سوی آگاهی از ارزش است. خود به معنی آزادی است اما این امر همه چیز را به مسئله مبدّل میکند و به انتخاب میانجامد.
ج) تقدیر و آزادی به یکدیگر، دست اخوت میدهند و تقدیر فقط با آن کسی روبهرو میشود که آزادی را محقق میسازد.
خلاصه، در مکتب اگزیستانسیالیسم این معنای افراطی مطرح است که انسان میتواند هر کاری را هر وقت اراده کرد، انجام دهد، و به گفته سارتر در جنگ ویتنام: «اگر من اراده کنم، جنگ ویتنام تمام میشود»، حاکی از گسترة قوت اراده انسان است.
آزادی و گزینش در اندیشه مهدویت
پیشبینی و پیشگویی از آینده بشر از دیرباز در کانون توجه اندیشهوران دینی و غیر دینی قرار گرفته است. بسیاری، اصل پیشبینی از آینده را محال میشمرند. دی تور میگوید: «آنچه را که ما آینده (زمان حال در لحظهای دیرتر) مینامیم پیشگوییپذیر نیست... دربارة آینده نمیتوان پیشگویی کرد و هیچ کس در هیچ کجا با قطعیت کافی، نمیداند آینده چگونه خواهد بود اما با این حال پیشبینی و پیشگویی از آینده دو گونه است:
1. پیشبینی علممحورانه: بر این اساس بسیاری از عالمان فلسفه تاریخ، روند تاریخ را پیشبینی کردهاند و با توجه به حرکت تاریخ به آینده، فرجام جهان را پیشبینی میکنند که آن، تئوریهای فصلی و تکاملی، تئوریهای دورانی و تئوریهای ستیز را شامل است.
براساس بینشهای دینمدارانه، آینده را میتوان پیشبینی کرد و با ظهور یک منجی مصلح، علد و داد و آسایش و رفاه بر جهان حاکم شود؛ بنابراین اعتقاد به ظهور آن منجی مصلح و تعیین سرنوشت بشر توسط او ایدهای فرا اسلامی است که پیروان دیگر ادیان الهی و غیر الهی نیز بر آن تکیه میکنند اما میتوان پرسید: آیا اراده و اختیار انسان نیز در این امر مؤثر است یا خیر؟
در پاسخ میتوان گفت: به گفته استاد شهید مطهری سه دیدگاه کلی و متفاوت درباره ماهیت قیام منجی مطرح است:
الف) ماهیت انفجاری
به باور برخی، ظهور منجی ماهیتی انفجاری دارد؛ همانند: دُمَل که وقتی در بدن شخصی پدید آمد، باید به حدّی برسد که یکباره منفجر شود و هر کاری که از انفجار آن جلوگیری میکد ناپسند است و اگر دوائی هم میخواهند روی آن بگذارند باید آن دمل را زودتر منفجر کند؛ بنابراین اصلاحات اجتماعی به کلی مردود است زیرا سبب میشود آن دمل، بیشتر عمر کند؛ پس بگذارید عقدهها و کینهها زیاد شوند تا یک مرتبه بنیان ظلم و ستم را برکنند.
این نظریه پذیرفتنی نیست؛ زیرا روایات پر شماری تکالیف بسیاری را برای منتظران ظهور حضرت مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) در دوران غیبت و قبل از ظهور بیان کردهاند که از جمله آنها، خودسازی و تهذیب نفس، آماده شدن برای نابودی فتنهها، اطاعت محض از دستورات امامان بزرگوار در هر شرایط و زمانی است. و این مسئله با بیتفاوتی نسبت به فساد و تباهی در جامعه، منافات صریح دارد. شهید مطهری میگوید: «این (رها کردن تکلیف) برخلاف یک اصل قطعی اسلامی است؛ یعنی انتظار حضرت حجت هیچ تکلیفی را از ما ساقط نمیکند، نه تکلیف فردی و نه اجتماعی. شما در شیعه و اهل تسنن یک عالم پیدا نمیکنید که بگوید انتظار ظهور حضرت حجت یک تکلیف کوچک را از ما ساقط میکند.
ثانیاً با توجه به آیاتی که ضرورت امر به معروف و نهی از منکر را مطلقاً بیان میکنند، میتوان گفت: در هر عصری باید مقابل هر فساد و ظلمی صفآرایی کرد و ریشه آن را خشکاند؛ بنابراین امر به معروف و نهی از منکر عمومیت دارد و عصر پیش ظهور را نیز شامل است.
ب) نظریه تحصّلی
براساس این نظریه، فقط خواست و اراده الهی، در تحقق ظهور منجی مصلح مؤثر است و او هر گاه بخواهد، ظهور، تحقق مییابد بیآنکه عامل انسانی کوچکترین نقشی در آن داشته باشد.
ج) نظریه تحصیلی
مسأله ظهور همانند رسیدن میوه است که مسیر تکاملی خود را طی میکند تا اینکه به مرحلهای میرسد که باید چیده شود؛ بنابراین اگر منجی ظهور نمیکند برای ن است که دنیا به آن مرحله از قابلیت نرسیده است و قابلیتها هم در صورتی شکل میگیرند که از یک نظر هر اندازه فساد فراوان شود از سوی دیگر آنهایی که میخواهند حکومت را تشکیل دهند، پدید آیند. براساس این نظریه فقط اراده الهی در ظهور منجی، مؤثر نیست بلکه خواست مردم و عامل انسانی نیز برای تحقق آن دخالت دارد. و به عبارت دیگر در اندیشه اسلامی، انسان، تکویناً در انتخاب عمل و تفکر تواناست؛ یعنی میتواند آزادانه به چیزی ایمان بیاورد یا نه. بنابراین انسانها، آزادانه، حق انتخاب موقعیت و جایگاه خویش را دارند و میتوانند سرنوشت خویش را رقم بزنند.
شیخ طوسی میگوید: «اراده الهی و نیز تلاش ما در بسط ید و قدرت و سلطنت امام زمان(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) مؤثر است و چنانچه خداوند بنابر مصلحتهایی به وی بسط ید ندارد، باز هم بر ما واجب است در تقویت و بسط ید او بکوشیم؛ زیرا این امر به آمادگی ما بستگی دارد؛ پس اگر بسط ید آن حضرت از کارهای خداوند باشد به ناچار باید مردم در اطاعت و تمکین از آن حضرت مجبور میشدند و خداوند میان آن حضرت و توطئه دشمنان مانع میشد تا کسی نتواند به او آسیب برساند یا او را توسط فرشتگان بر دیگران تسلط ببخشد. اما چنین کاری تکلیف را از همه ساقط میکند؛ پس در هر شرایطی بر ما واجب است که برای بسط ید امام بکوشیم زیرا در غیر این صورت، تقصیر از خود ماست».
آری! برای تحقّق ظهور باید به قدر کافی یارانی باتقوا برای حضرت مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) وجود داشته باشد تا با تعمیق پیوندهای عاطفی خویش با امامشان، با اختیار و اراده خویش در تحقق قیام آن حضرت و بسط ید و ظهور او بکوشند.
شهید صدر میگوید:
انقلاب او [حضرت مهدی] از نظر اجرا همانند دیگر انقلابها به زمینههای عینی و خارجی بستگی دارد و بایستی فضای مناسب موجود باشد.
امام صادق(علیه السلام) میفرماید:
نهضت صاحبالامر تمام نمیشود مگر اینکه در میدان جنگ عرق بریزیم و خونها ریخته شود.
پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) میفرماید:
یخرج ناسٌ من المشرق فیوطئون للمهدی معنی سلطانه؛
در آینده، برخی مردم در مشرق زمین به پا میخیزند و زمینه را برای استقرار حکومت مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) فراهم میکنند.
البته فقط وجود چنین افرادی برای تحقق ظهور کافی نیست بلکه باید اراده عمومی بشر و آمادگیهای فکری، فرهنگی، اجتماعی و... او حاصل شود و بخواهد خود را از تئوریها، اسیمها و لفاظیهای دروغین حاکم بر جوامع بشری رها کند و به حقیقت انسانی خویش باز گردد و معنویت را به عرصة زندگی آورد، تا آنگاه شاهد حضور و درک منجی مصلح شود. زیرا قرآن کریم میفرماید:
« إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ»
دلهره، بیقراری و اگزیستانسیالیسم
درباره دلهره، بین اگزیستانسیالیستها اختلاف است:
الف) دلهره هستی: انسان از زوال و نیستی دلهره دارد.
ب) دلهره اینجا و آنجا: همه مقدورات جهان در دست انسان نیست؛ برای نمونه وقتی انسان در یک مکان تمکن یابد در مکانهای دیگر قرار ندارد، و این مسأله موجب دلهره میشود.
ج) دلهره آزادی: هر گاه انسان در گزینش و تصمیمگیری آزاد باشد و از آزادی خود آگاهی یابد دستخوش دلهره میشود.
به نظر نویسندگان اگزیستانسیالیست، دلهره (دلشوره) از جهت خاصی منکشف کننده وضع انسان است. به باور برخی آنان، انسان در حالتی از دلهره به سر میبرد زیرا از یک جانب تحت ضرورت اراده، انتخاب و تصمیمگرفتن است و از سوی دیگر تمامی تصویر (آینده را که در معرض خطاست نمیبیند و ناشناختهها او را تهدید میکنند تناهی میدان، مخاطره اوست و عدم، بزرگترین دشمنش است.
کی یرکگور در کاب «مفهوم دلهره» موضوع دلشوره را به بحث منشأ گناه (بر حسب روایت سفر تکوین در خصوص هبوط انسان) یعنی گذر از معصومیت به گناه مرتبط میداند، همانگونه که هایدیگر آن را با سقوط کردن مرتبط میسازد.
به باور او، فلسفه با یأس آغاز میشود و مأنوسترین و منفیترین احساسات فردی که هر کس میتواند داشته باشد، احساس اضطراب و دلهره، احساس ترس، ترس از مرگ، که در واقع وحشت از دست دادن فردیّت است».
سارتر میگوید: «به گونة کلی، بشر؛ یعنی دلهره، وقتی انسان فهمید که با تعیین و انتخاب، روش خود جامعه بشری را انتخاب میکند نمیتواد از احساس مسئولیت تمام و عمیق بگریزد».
مارسل نیز میگوید: «ساختار زیرین وجود انسانی بیقراری است؛ آدمی موجودی است گرفتار غم غربت، و همیشه در آرزوی رضایت خاطری که از چنگش میگریزد، دلنگران وضع و حال خویش است، کنار خود نیز آسوده نیست، و پیوسته در پی پیروز شدن بر این غربت و بیگانگی است.
نتیجه این دلهرهها این است که اگزیستانسیالیستها خود را در یک جهان ناممکن، عاطل و باطل و متروک مییابند، و مانند یتیمان بیپناه هستند که از تسلّای مادرانه عقل و ضرورت محرومند و به دلتنگی مینالند.
بنابراین اگزیستانسیالیستها با احساس ترس از مرگ و اضطراب و دلهره نسبت به آینده خویش و جهان، بدبین و مأیوسند و اینچنین احساساتی آرامش و امنیت روحی را از آنان سلب میکند و تصور منفیای از زندگی و آینده در آنان پدید میآورد.
اندیشه مهدویت و رفع اقسام دلهره
در اندیشه اسلامی که اساس مهدویت است راهکارهایی برای مقابله با هر گونه دلهره و کسب آرامش و امنیت روانی وجود دارد؛ مانند:
الف) ایمان به خدا: قرآن کریم یکی از مهمترین اسباب آرامش روحی و رفع دلهره را ایمان به خدای بزرگ میداند. چنانکه میفرماید:
«الَّذِينَ آمَنُوا وَلَمْ يَلْبِسُوا إِيمَانَهُمْ بِظُلْمٍ أُوْلَئِكَ لَهُمْ الْأَمْنُ وَهُمْ مُهْتَدُونَ»؛
و نیز میفرماید:
«الا انّ اولیاء الله لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ»؛
ب) عمل صالح
در آیات متعددی بیان شده است که انجام دادن کارهای شایسته موجب میشود انسان آرامش روحی بیابد و نگرانیهایش رفع شود.
چنانکه میفرماید: کسانی که ایمان آوردهاند و کارهای نیک انجام دادهاند و نماز به پا داشتهاند و زکات را پرداختهاند، اجرشان نزد پروردگارشان است و ترسی ندارند و اندوهگین نمیشوند.
در اندیشه مهدویت نگرش خوشبینانهای به آینده وجود دارد؛ زیرا با ظهور حضرت مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) ارزشهای معنوی بر جامعه انسانی حاکم میشود و به برکت آن رفاه و آسایش عمومی نیز برای مردم پدید میآید. و این، موضوعی است که همه فرق و مذاهب اسلامی آن را باور دارند؛ زیرا این اندیشه، آموزهای قرآنی است که با قاطعیت تمام، پیروزی نهایی ایمان بر کفر، و غلبه صالحان و متقیان بر ستمگران، و تحقق آیندهای درخشان و سعادتمندانه را برای بشر نوید داده است. بر این اساس نگرانیهای بشر آینده جهان زایل میشود؛ زیرا میداند مردم در آینده وحدت عقیدتی مییابند و علاوه بر آن به رفاه اقتصادی و مساوات و آرامش میرسند.
در اندیشه مهدویت (از دیدگاه شیعه امامیه) با وجود فعلی امام بین مردم فیض الهی همیشه به واسطه او به بشر میرسد. هانری کربن اسلامشناس فرانسوی و مستشرق غربی میگوید:
«به عقیده من، مذهب تشیع تنها مذهبی است که رابطه هدایت الهیه را میان خدا و خلق برای همیشه نگه داشته است و به استمرار ولایت اعتقاد دارد... تنها مذهب تشیع است که میگوید: نبوت، با رحلت حضرت محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ختم شد اما ولایت که همان رابطه هدایت و تکمیل است پس از رحلت آن حضرت همچنان باقی است. مهدی حقیقتی زنده است که هرگز نظرهای علمی نمیتوانند او را از خرافات بشمارند و او را از فهرست حقایق حذف کنند».
آری! اعتقاد وجود مقدس امام زمان(عجّل الله تعالی فرجه الشریف)، غم غربت، بیقراری و یأس را از انسانهای صالح میزداید و در این دنیای پر آشوب، زندگی پر معنا و سرشار از امیدی به او میدهد.
ممکن است کسی بپرسد: امام غایب چگونه میتواند به مؤمنان دلگرمی بدهد و اضطرابها را از آنان بزداید؟ در پاسخ میتوان گفت: غیبت به معنای قطع رابطة مطلق حضرت مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) با مردم جهان نیست؛ زیرا او به گونة ناشناس در جامعه حضور دارد و از حوادث و رخدادهای اجتماعی و مشکلات مردم باخبر است و هر گاه مصلحت بداند به فریاد مردم به ویژه مؤمنان میرسد؛ چنانکه آن حضرت در یکی از توقیعاتش به شیخ مفید مینویسد: ما شما را رها نکردهایم و در رسیدگی و سرپرستی شما کوتاهی نمیکنیم و یاد شما را از یاد نبردهایم؛ پس باتقوا باشید و ما را یاری کنید تا شما را از فتنههایی که به سویتان میآید نجات دهیم...
بنابراین آن حضرت در عصر غیبت نیز همانند خورشید پشت ابر، به جهانیان سود میرساند.
امید و اگزیستانسیالیسم
اصل امید و ناامیدی از مسائل اساسی مطرح در فلسفههای اگزیستانس است. بسیاری از اگزیستانسیالیستها ناامیدی را در ذات انسان نهفته میدانند.
به باور مارسل هنگامی که امکان و استعداد و عشق ورزیدن، ستوده و امیدوار بودن نابود شود انسانی که کارکردی دارد توانایی و حتی خواستِ فراتر رفتن از اوضاع و احوال خود را که قرین با خودبیگانگی و اسارت است، از کف میدهد. نومید شدن تصدیق به بیوفایی عالم واقع و جار زدن به این است که: آینده هیچگاه نخواهد توانست از یوغ جبر و جباریّت گذشته برهد؛ بنابراین امید، معطوف به نجات است، و خروج از ظلمات مرضِ جدایی، غربت، یا بندگی را شامل میشود. به هر حال مارسل، اولاً: امید را از نشانههای ایمان به خدا میداند و ثانیاً؛ میگوید: انسان هیچگاه از سعی و تلاش باز نایستد.
مقابل او، افرادی مانند سارتر و کی یرکگور از ناامیدی و محاسن آن سخن به میان آوردهاند.
سارتر میگوید: برای دست به کار شدن به امید نیاز نیست؛ برای نمونه اگر این پرسش به ذهن بیاید آیا روزی خواهد رسید که دارایی همگان در اختیار همگان باشد؟ باید گفت: نمیدانم. فقط باید به وظایفی که در محقق شدن آن کمک میکند عمل کرد، بیرون از این حد نمیتوان به هیچ چیز امیدوار بود؛ رؤیا و انتظار و امید معرفی کننده آدمی از نظر منفی است نه مثبت.
به نظر کی یرکگور نومیدی آگاهانه دو شکل دارد؛ شکل نادرست آن وقتی است که فرد میداند نومید است ولی خیال میکند دیگران چنین نیستند (هیچ کس نمیداند من چه میکشم) این، او را به نومیدی بیشتر میکشاند در حالی که شکل درست نومیدی آگاهانه وقتی است که فرد میداند در واقع نومیدی بخشی از موقعیت انسان به شمار میآید و از این نظر بخشی از خود است، و تنها راه خروج از آن انتخاب و گزینش خویشتن خویش و جهش به مرتبه ایمان است.
بنابراین به نظر برخی، فلسفه وجودی، جهانی را پیش روی ما میگذارد که باید مدعاهای آن را در هم شکست. جهانی که باید آن را پذیرفت و هم رد کرد. زندگیای که باید آن را در آن سوی نومیدی ساخت، شناخت آن به گونهای چاره ناپذیر، ناکامل و غیر قطعی است.
امید در اندیشه مهدویت
در فرهنگ اسلامی اصل امید و کیفیت آن، بسیار ارزنده است و میتواند رهگشای بسیاری از اهداف و آرزوهای بشر باشد. پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) میفرماید: «اگر امید نبود، هیچ مادری نوزاد خود را شیر نمیداد و هیچ باغبانی نهالی بر زمین نمیکاشت».
در تفکر اسلامی آثاری مانند: برآورده شدن حاجات، نشاط کاری، رحمت الهی، حل مشکلات و... بر امید صحیح مترتب است؛ اما ناامیدی از خدا زیانهای فراوانی دارد؛ مانند شکست و ناکامی در زندگی و ارتکاب گناهان بزرگ.
جبران خلیل جبران از زبان همه انسانها به خود میگوید: «ای من! اگر امید نداشتم هرگز به آهنگی که روزگار مینوازد، گوش نمیدادم بلکه از هماکنون ادامة حیاتم را قطع و نمایش وجودم را در عرصه هستی به رازی پنهانی مبدّل میکردم که گورها آن را بپوشانند چه تنگ است روزگار آدمی اگر گشایش امید نباشد.
انتظار، در اندیشه مهدویت به معنای امید، مقاومت و حرکت است. منتظر، کسی به شمار میآید که از وضع موجود ناراحت و برای ایجاد وضع بهتری تلاش میکند، بنابراین مسأله انتظار از دو عنصر نفی (بیگانگی از وضع موجود) و اثبات (خواهان ایجاد وضعیت مطلوب) ترکیب یافته است.
بنابراین انتظار، امید و آرزویی است که جوهره آن، خوشبینی به آینده و تلاش برای فرجامی نیکوست و پشتوانه آن مژده قطعی خداوند به پیروزی صالحان و مستضعفان به شمار میآید.
« وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمْ الْوَارِثِينَ»؛
وعدههای پیروزی حتمی، از منظر روانشناختی، قوت روحی و روانی در شخص منتظر پدید میآورد؛ از این رو پیشوایان معصوم(علیهم السلام) بر چنین اصرار ورزیدهاند؛ امام علی(علیه السلام) میفرماید: انتظار فرج داشته باشید و مأیوس و نومید از رحمت خدا نشوید؛ زیرا بهترین کارها در پیشگاه خدای عزوجل انتظار فرج است؛ پس انتظار و امید خلاف ایده اگزیستانسیالیستها، معرف انسان از نظر منفی نیست و نمیتواند سببی در سد کردن اعمال انسانها به شمار آید؛ بلکه او را در رسیدن به آرزوهای دیرینهاش یاری میکند.
امام جواد(علیه السلام) میفرماید: «برترین اعمال شیعیان ما انتظار فرج است».
اندیشهوران شیعه امامیه میگویند: انتظار واقعی در اندیشه مهدویت مذهب اعتراض و نیز مذهب احتراز یا انقراض نیست بلکه یک استراتژی و یک مفهوم ارزشی است که افزون بر امید، سبب مقاومت، حرکت و پویایی، اصلاح طلبی و ظلمستیزی و نگهبانی از ایمان و تقوای الهی مردم است. و این مؤلفهها از اندیشه مهدویت آثار متعددی دارد؛ مانند:
1. ایجاد تقوای الهی در انسان:
امام صادق(علیه السلام) میفرماید: بیشک حکومت آل محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) تأسیس خواهد شد پس هر کس علاقهمند است که از اصحاب و یاران قائم ما باشد، باید کاملاً از خود مراقبت کند و تقوا پیشه باشد. خودش را به اخلاق نیک مزین کند سپس انتظار فرج قائم آل محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را بکشد. هر کس برای ظهور قائم ما، اینچنین آمادگی و انتظار داشت لیکن توفیق نصیبش نگشت و پیش از ظهور آن حضرت، اجلش فرا رسیده به اجر و ثواب یاران آن جناب میرسد.
2. متخلّق کردن مردم به اخلاق اسلامی:
منتظران حضرت مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) باید با رفتار انسانی و اخلاقی محمدی(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و صفات علوی(علیه السلام) و فضائل جعفری(علیه السلام). همیشه زینت و افتخار و آبروی معصومان(علیهم السلام) باشند، نه مایه ننگ آنان! باید به گونهای باشند که پیشوایان معصوم(علیهم السلام) بتوانند به شیعیان خود افتخار کنند و این کار در دوران غیبت امام واجبتر است.
امام صادق(علیه السلام) میفرماید: «... ان لنا دولة یجئ الله بها اذا شاء ثم قال، من سرّه أن یکون من اصحاب القائم فلینظر و لیعمل بالورع و محاسن ان خلاق و هو منتظر و...»
3. ایجاد انقلابها و نهضتهای نجاتبخش:
یکی از علل غیبت امام زمان(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) آماده نبودن جهانیان برای پذیرفتن حکومت اوست چنانچه جامعه بشری آمادگی و آگاهی کافی برای حضور حضرتش بیابد آن حضرت ظهور میکند؛ از این رو انقلابها و نهضتهای نجاتبخشی برای رسیدن به این نقطه، صورت میگیرد که امید و انتظار در آنها، بسیار اثرگذار است.
آری! انسانهای منتظر با پروراندن آرزوی ظهور حضرت حجت(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) و با شکیبایی به خودسازی و دگرسازی میپردازند و با آگاهی دادن به جامعه جهانی قیامها و انقلابهایی را پدید میآورند.
خلاصه سخن اینکه خلاف ایده بسیاری از اگزیستانسیالیستها در اندیشه مهدویت امید و انتظار محرکی است که انسان را به کار و تلاش وا میدارد تا شخص منتظر برای رسیدن به تکامل زمینهها تعجیل ظهور منجی موعود را فراهم آورد.